خانه » همه » مذهبی » تدوين غريب الحديث در سده سوم

تدوين غريب الحديث در سده سوم

تدوين غريب الحديث در سده سوم

ابوعبيد قاسم بن سلام خزاعي [د 224ق]، فقيه، محدث، قاري و لغت شناس برجسته خراساني است که آثار پرشماري در حوزه هاي مختلف دانش از او بر جاي مانده است. بنا به روايتي پدرش مولاي مردي از هرات بود و با قبيله عرب

01087 - تدوين غريب الحديث در سده سوم
01087 - تدوين غريب الحديث در سده سوم

 

نويسنده: احمد پکتچي

 

1. ابوعبيد قاسم بن سلام

ابوعبيد قاسم بن سلام خزاعي [د 224ق]، فقيه، محدث، قاري و لغت شناس برجسته خراساني است که آثار پرشماري در حوزه هاي مختلف دانش از او بر جاي مانده است. بنا به روايتي پدرش مولاي مردي از هرات بود و با قبيله عرب ازد نسبت ولاء داشت وخود نيز در همان شهر زاده شد (خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 403- 404). ابوعبيد پس از تحصيل مقدمات در خراسان، براي ادامه رهسپار عراق شد و از شيوخ بزرگ کوفه، بصره و بغداد چون يحيي بن سعيد قطان دانش آموخت (همان اثر، ج 12 ص 408- 409؛ مزي، تهذيب، ج15، ص 169). درحدود 191 ق سفري هم به شام داشت و در خلال سفر، از برخي عالمان شهرهاي شام مانند معمر بن سليمان نخعي نيز بهره گرفت (نک: ابوشامه 1406ق، ص 201؛ مرشد بالله 1403ق، ج2 ص287)، اما او در آن زمان خود عالمي شايسته بود و در حدود 192ق ثابت بن نضر خزاعي که از سوي خليفه عباسي به فرمانروايي ثغور شام گماشته شد (نک: طبري 1407ق، ج5 ص 12) ابوعبيد را به عنوان قاضي شهر طرسوس، مرکز ولايت ثغور برگزيد. وي در حدود 18 سال در اين سمت باقي بود و عملاً ثغور شام به محل تعليم و تأليف او تبديل شد (خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 413). وي سفرهايي به مصر (ذهبي 1405ق، ج10 ص 492) و حجاز نيز داشته (نک: ابوعبيد 1384ق، ج1 ص 316).
سال هايي را باز در بغداد گذرانده و چند سال پاياني را مجاور حرم مکه بوده است (زبيدي، 220؛ خطيب بغدادي 1349ق، ج 12 ص 403، 415).
ابوعبيد در فنون گوناگون تأليفات پرشماري داشته که به اعتقاد جاحظ از صحيح ترين و پرسودترين آثار پيشينيان بوده است (نک: زبيدي 1973م، ص 217). در ميان آثار چاپ شده او اين عناوين شايان توجه اند: الاجناس من کلام العرب و مااشتبه في اللفظ واختلف في المعني، در لغت و با تأکيد بر اشتراک لفظي (چاپ به کوشش امتياز علي عرشي، بمبئي، 1356ق)، الامثال، در ضرب المثلهاي عربي (چاپ به کوشش عبدالمجيد قطامش، دمشق، دار المأمون، 1400ق/ 1980م)؛ رسالة ماورد في القرآن الکريم من لغات القبائل، درباره گويش ها و معربات در واژه هاي قرآن (چاپ در حاشية التيسير ديريني، قاهره، 1310 ق)، غريب الحديث که مهم ترين کتاب وي در ارتباط با موضوع کتاب حاضر است (چاپ حيدر آباد دکن، دائرة المعارف العثمانية، 1384- 1387ق)، الغريب المصنف، به عنوان يک فرهنگ لغت (چاپ مکرر، از جمله به کوشش رمضان عبدالتواب، پورت سعيد، مکتبة الثقافة الدينية، 1989م)، النعم و البهائم والوحش والسباع و الطير و الهوام و حشرات الارض، تک نگاشتي در لغت (چاپ بويژ، نشريه دانشکده ي خاورشناسي دانشگاه سن ژوزف، بيروت، 1908 م؛ براي فهرستي از آثار وي، نک: Brockelmann 1937, v. Ip. Sezgin 1967, v. IX p. 70- 72; پاکتچي 1372 ش، ص 709).

1- 1. دانش ادبي و زباني ابوعبيد

ابوعبيد در دوره تحصيل خود، نزد استادان بنام دو مکتب کوفه و بصره به فراگيري علوم ادب از نحو و لغت و غير آن پرداخت و به عنوان اديبي برجسته شناخته شد؛ در شمار استادان کوفي وي نام بزرگاني چون علي بن حمزه کسايي، يحيي بن زياد فرّاء، ابوعمرو شيباني و ابن اعرابي و در ميان استادان بصري اش نام کساني چون ابوزيد انصاري، ابوعبيده معمر بن مثني، عبدالملک اصمعي، يحيي بن مبارک يزيدي و نضر بن شميل مازني ديده مي شود که غالباً چهره هايي شناخته در غريب الحديث نيز محسوب مي شوند (نک: خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 404؛ ابن انباري 1959م، ص 57).
با وجود استفاده موازي از استادان کوفه و بصره، و با اينکه وي خود تعلق ويژه اي به اين دو بوم نداشته، اما در عمل وي گرايش بيشتري به مکتب نحوي – لغوي کوفه نشان مي داده است (نک: نحاس 1409 ق، ج2 ص 193؛ خطيب بغدادي 1349ق،ج12 ص 404).
مهم ترين اثر ابوعبيد در لغت، کتاب الغريب المصنف است که آن را در فاصله اي نزديک به 30 سال گرد آورد و در آنها تنها بيش از 1200 بيت شعر را به عنوان شاهد لغوي مورد استفاده قرار داد و در آن گزيده اقوال لغويان پيش از خود را گرد آورد و تحقيقات شخصي اش را بدانها ضميمه کرد (نک: ابوالطيب 1375 ق، ص 93؛ ابن نديم 1350 ش، ص 78). اينکه ابوعبيد بخش مهمي از اطلاعات لغوي را از استادانش گرفته، امري قابل انتظار است، ولي وي بارها به نقد نظرات شيوخ خود نيز پرداخته و بر شنيده هاي مستقيم خود از فصيحان عرب هم به عنوان منبعي اساسي تکيه داشته است (مثلاً نک: نحاس 1409 ق، ج2 ص 286؛ سيوطي 1406 ق، ج 1 ص 109، 132).
يکي از وجوه برجسته در لغت شناسي ابوعبيد توجه او به گويش هاي متنوع عربي است که به ويژه بازتاب آب در کتاب لغات القبائل ديده مي شود؛ کتابي که موضوع آن وجود واژه هايي از گويش قبايل مختلف در قرآن کريم است و در طي آن، گويش هاي مناطق از حجاز، نجد، يمامه، عمان، يمن و شام و گويش هاي قبايل از قريش، تعميم، طيء و جز آن توجه کرده و حتي به لغات منقول از گويش هاي تاريخي عرب چون سبأ، حمير، جرهم، عمالقه، مدين و غسّان نيز توجه کرده است (سراسر اثر). اين دست داده ها در آثار ابوعبيد نه تنها از نظر جمع آوري روايات پيشينيان، بلکه از اين لحاظ نيز که در پاره اي موارد – به ويژه در مورد لهجه هاي ثغور شام – شنيده ها و دريافت هاي شخصي اوست، حائز اهميت است (مثلا نک ابوعبيد 1384ق، ج3 ص 91، ج4 ص 31).
گفتني است پرورش ابوعبيد در محيط فارسي زبان خراسان و برخوردهاي او با يونانيان آسياي صغير و احتمالاً اقليت هاي زباني چون قبطيان مصر، شرايطي را فراهم آورد تا او با زبان هاي مختلف آشنا شود و به مقايسه هاي زباني بپردازد (مثلاً نک سيوطي 1406ق، ج1 ص 329). به عنوان ثمره اي از اين آشنايي مي توان به توانايي ابوعبيد در تحليل وامواژه هاي موجود در زبان عربي – به ويژه موارد به کار رفته در احاديث – پرداخت. ابوعبيد در جاي جاي آثار خويش به نشان دادن ريشه هاي فارسي، سامي – حامي و به ندرت يوناني براي برخي واژه هايي عربي پرداخته است، ولي ميزان ارزش اين اطلاعات در همه اين زبان ها برابر نيست. مثلاً اينکه او واژه معرّب « سرق » به معناي قطعه حرير سفيد را به جاي بازگردانيدن به واژه يوناني sērikos به معناي “ابريشمي ” (Liddell 1990. p. 1594)، از واژه فارسي « سره » به معناي نيکو مشتق داشته است (ابوعبيد 1384ق، ج4 ص 241- 242)، نشان از آن دارد که وي به رغم حضور طولاني در آسياي صغير زبان يوناني را نيک نياموخته بوده است.
در مورد زبان هاي سامي – حامي، غالب ارجاعات او، به ويژه در لغات القبائل، به زبان هاي نبطي، سرياني، عبري و گاه حبشي و قطبي و بربري از گفتار عالمان و لغويان پيشين مايه دارد، ولي درميان اين نوع اظهار نظرهاي ابوعبيد گاه موارد جالب توجهي ديده مي شود. به عنوان نمونه او در مورد واحد اندازه گيري « بهار » به کار رفته در احاديث، آن را از ريشه اي قبطي پنداشته (ابوعبيد 1384ق، ج4 ص 164) و آورده است که در زبان قبطيان هر بهار برابر با 300 رطل است (قس: BHR در قبطي بهاري:Crum). البته برابري واحد بهار با 300 رطل در منابع تاريخي مؤيد دارد (نک: مقدسي 1408ق، ص 94). نمونه ديگر واژه ي زُرمانقة (= جبة پشمين) است که حتي در عهد ابوعبيد واژه اي متروک بوده و او ريشه آن را عبري پنداشته است (ابوعبيد 1384ق، ج4 ص 101). اين واژه ظاهراً از واژه سرياني « گُرمنقه » (gurmonqâ) معرب شده (Fraenkel 1886, p. 289) و به هر روي با توجه به نسبت سرياني به عبري، پندار ابوعبيد بيش از لغوياني که زرمانقة را معرب « اشتربانه » فارسي دانسته اند (نک: ابن اثير 1383ق، ج2 ص 301) به تحقيق نزديک بوده است.
از يوناني و زبان هاي سامي – حامي که بگذريم، مباحث ابوعبيد درباره ی وامواژه ها از زبان فارسي بسيار محققانه تر است. برخي از نظرات شخصي او چون بازگرداندن اشتقاق « قَيروان » به اصل فارسي (و نيز پهلوي) « کاروان » همواره مورد توجه قرار گرفته است (نک: ابوعبيد 1384ق، ج4 ص 422). علاوه بر آن، ابوعبيد گاه به استنباط قاعده هايي در تعريب واژه هاي فارسي نيز پرداخته که بسيار جالب توجه است (مثلاً نک: همان اثر، ج4، ص 242؛ سيوطي 1406ق، ج1، ص 275).
ابوعبيد آن اندازه با زبان فارسي مأنوس بوده که حتي در دهه پاياني زندگي خود در بغداد، به هنگام تفسير واژه عربي « جائز » در غريب الحديث يادآوري کرده که معادل اين کلمه در فارسي « تير » است (ابوعبيد 1384ق، ج3 ص 119). علاوه بر آنچه ياد شد، اين ترکيب ها و واژه هاي فارسي نيز از سوي ابوعبيد در احاديث نشان داده شده است: اندرآيم (همان اثر، ج4 ص 379)، خاک بر سر (ابوعبيد 1988م، ص 32)، باذوق و بختج (= باده و پخته) (ابوعبيد 1384 ق، ج2، ص 178)، روسپي (همان اثر،ج3، ص 424) و يَلمه (=قبا) (همان اثر، ج4 ص 242).

1- 2. مطالعات حديثي ابوعبيد

ابوعبيد در طول چندين دهه توانست از بسياري از محدثان عراق، شام، حجاز و مصر حديث آموزد و جمال الدين مزي فهرستي از مشايخ وي به دست داده است (مزي، تهذيب، ج15 ص 168- 169). از ديدگاه رجالي، معاصران وي چون احمد بن حنبل، اسحاق بن راهويه و يحيي بن معين او را برتر از آن دانسته اند که تنها با لفظ « ثقه » از وي ياد کنند (خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 411، 414- 415). ابوحاتم رازي بدون آنکه وثاقت وي را مورد بحث قرار دهد، اشتغال او به غير حديث را بر وي خرده گرفته است (ابن ابي حاتم 1371ق، ج3 ق2 ص 111). به علاوه در جاي جاي آثار ابوعبيد در جزئيات مربوط به متن يا سند روايت، عباراتي دالّ بر ترديد و فراموشي ديده مي شود (مثلاً ابوعبيد، 1384ق، ج1 ص 191؛ همو 1987م، ص 91؛ همو 1988م، ص 24) که انتقاد برخي را موجب شده است (نک: علي بن حمزه 1977م، ص 191).
ابوعبيد با حديث برخوردي ناقدانه داشت و بارها حديث را از حيث ضعف سند يا ناسازگاري با قول مشهور فقها طرح نموده است (ابوعبيد 1988 م، ص 434 – 435، 370). ابوعبيد نسخ کتاب با سنت را ممکن مي شمرد و اين مي توانست مبنايي مؤثر در فقه الحديث او باشد (نک: ابوعبيد، 1987م، مواضع مختلف؛ همو 1988م، ص 508- 510)، ولي اساساً گرايش او آن بود که تا حد امکان به محکم بودن و عدم نسخ آيات قائل شود (نک: ابوعبيد، 1987م، مواضع مختلف؛ همو 1988م، ص 559).
در واقع محدثان در عين اينکه بر وثاقت ابوعبيد باور داشتند، بيش از آنکه توجهشان به اسانيد و روايات او باشد، به بيانات او در پيرامون احاديث به مثابه يک مفسر حديث بود (نک: خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 408، 410). در صحاح سته بدون اينکه حديثي از او نقل گردد، نکات تفسيري او درباره ی برخي احاديث نقل شده است (نک: بخاري 1407ق، ج4 ص 1267؛ ابوداوود 1369ق، ج2 ص 106).
آنچه ابوعبيد را به عنوان مفسر احاديث مشکل شاخص کرده بود، تأليف کتاب غريب الحديث است که به گفته خود وي حدود 40 سال از عمرش را براي گردآوري مطالب آن صرف کرده بود (نک: خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 407) و چنانکه از مندرجات کتاب بر مي آيد، آن را پس از سفر مصر [213ق] در بغداد تأليف کرده (نک: ابن سعد، الطبقات، ج 7 ص 355) و به روايتي به مأمون اهدا نموده بود (خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 408). اين کتاب از بدو تأليف مورد توجه محدثان بزرگ بغداد چون احمد بن حنبل و يحيي بن معين قرار گرفت (همان اثر، ج12 ص 407؛ قس: ابوداوود 1353ق، ص 282) و در اندک زماني در شرق و غرب بلاد اسلامي رواج يافت، چنانکه نسخه اي از آن نزد عبدالله بن طاهر، والي وقت خراسان فرستاده شد (خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 406).
درباره ی کتاب غريب الحديث ابوعبيد جا دارد به مطالب مهمي اشاره شود که ابن درستويه درباره ی آن آورده است؛ وي که ابوعبيد را به عنوان نقطه عطفي در تأليف غريب الحديث باز مي شناسد، يادآور مي شود که پس از تأليف نخستين آثار در اين علم از سوي کساني چون ابوعبيده معمر بن مثني، قطرب، اخفش و نضر بن شميل که به اسانيد بي توجه بودند و پس از تأليف کتابي مسند در غريب الحديث با ترتيب کتب فقهي از سوي ابوعدنان نحوي، ابوعبيد به جمع ميان اين کتب پرداخت و با تأليف غريب الحديث خود به عنوان اثري جامع، در واقع مخاطبان را از مراجعه به کتب پيشين بي نياز ساخت؛ کتابي که به اسانيد نيز توجه داشت و بيانات ابوعبيد در شرح احاديث و حسن ترتيب آن، موجب شد تا هم اهل حديث و هم اهل فقه و اهل لغت براي رفع نيازهاي خود بدان رغبت نشان دهند (خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 405).
ابوعبيد در تدوين کتابش، باورهاي رسمي اصحاب حديث را مد نظر داشت و کاملاً محتاط بود تا به خصوص احاديث اعتقادي به گونه اي تفسير نشوند که براي هم مذهبان او از اصحاب حديث شبهه تأويل و تعطيل صفات پديد آيد و اين پايبندي او بعدها از سوي پيروان آموزه سلفي ستايش شده است (مثلاً نک: ذهبي 1405 ق، ج8 ص 162). در زمان خود نيز کتاب مورد توجه بزرگان اصحاب حديث قرار گرفتن، به گفته عبدالله بن احمد کتاب ابوعبيد بر پدرش احمد بن حنبل عرضه شد و مورد تحسین او قرار گرفت (خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 407). همچنين حکايتي وجود دارد درباره ی اين که محدثان بزرگ بغداد مانند يحيي بن معين، عباس عنبري و علي بن مديني نزد ابوعبيد آمده اند تا با اصرار از او غريب الحديث را فراشنوند؛ اين در حالي است که اصحاب حديث خود مي دانستند که وي کتاب را به مأمون تقديم کرده و خود نگاه مثبتي به مأمون و گرايش هاي مذهبي او نداشته اند (نک: خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 408؛ همو 1403ق، ج1، ص 370؛ ابن ابي يعلي 1371 ق، ج1 ص 261- 262؛ تنوخي 1391ق، ج7 ص 63- 64).
بخش مهمي از اين نگاه ستايشگرانه که از سوي محدثان و اصحاب اسانيد نسبت به کار ابوعبيد وجود داشت، از اين حديث بود که يکي از همکاران و هم مذهبان ايشان براي نخستين بار نسبت به تأليف در غريب الحديث اقدام کرده است، چه نويسندگان پيشين هيچ يک از اصحاب حديث نبوده، بلکه برخي از مخالفان آشکار آنان بودند. در واقع اين امر که ابوعبيد نخستين صاحب حيدثي است که در غريب الحديث تأليفي داشته، موجب شده است تا در سده هاي بعد نزد عالماني که بيشتر تحت تأثير ميراث اصحاب حديث بوده اند، گاه بدون قيد و به اطلاق از او به عنوان نخستين کسي نام برده شود که تصنيفي در غريب الحديث داشته است (مثلاً نک: ابن خلکان 1968م، ج4 ص 61؛ نووي 1996م، ج 3 ص174؛ ابن عماد، شذرات، ج1 ص 54). با وجود اين موقعيتي که کتاب ابوعبيد نزد اصحاب حديث عصر خود داشت، دو شخصيت ديگر از اصحاب حديث که نيم قرن پس از وي مسير او را ادامه داده اند، از انتقاد نسبت به کار وي پرهيز نداشته اند؛ ابراهيم حربي يادآور مي شود که در کتاب ابوعبيد 53 حديث وجود دارد که فاقد اصل است (خطيب بغدادي 1349ق، ج6 ص 35) و ابن قتيبه دينوري به نوشتن کتابي با عنوان اصلاح غلط ابي عبيد برخاسته است (نک: بخش مربوط)، ردي که خود از سوي محمدبن نصر مروزي در دفاع از ابوعبيد مورد نقض قرار گرفت (ابن حجر 1329ق، ج3 ص 358). از ديگر اصحاب حديث که در نقد بر غريب الحديث ابوعبيد تأليفي داشته اند، مي توان ابوسعيد احمد بن خالد ضرير بغدادي [وفات تخميني 260 ق] (ياقوت حموي 1355 ق، ج3 ص 16- 17؛ قفطي 1374 ق، ج 1 ص 76) و ابوعلي حسن بن عبدالله لگده اصفهاني [وفات تخميني 280ق] (ياقوت حموي 1355ق، ج8 ص 142) را نام برد.
اين نقدها هرگز از جايگاه کتاب ابوعبيد نکاست و در طي سده هاي متمادي، غريب الحديث ابوعبيد، همواره در شرق و غرب جهان اسلام پر تداول ترين کتاب از سنخ خود در محافل اهل حديث بود، به طوري که بازتاب اين جايگاه در متون مختلف از رجال و فهارس ديده مي شود (مثلاً نک: ابن خير 1963م، ص 186- 187؛ ابن ابار 1995م، ج2 ص 261، ج4 ص 95؛ فارسي 1403ق، ص 469- 470، 486؛ سمعاني 1408ق، ج1، ص 492، ج2 ص105، ج4 ص128، ج5 ص 201؛ ابن جوزي 1412ق، ج10 ص144؛ابن عساکر 1415ق، ج31 ص 53؛ ياقوت حموي 1355ق، ج13 ص 221، ج14 ص 11- 12، 139؛ سلفي، معجم، ج1 ص51؛ رافعي 1987م، ج1 ص 161، 195، 214، جم؛ فاسي 1410ق، ج1 ص 421؛ قفطي 1374ق، ج1 ص104؛ يافعي 1337ق، ج3 ص 232؛ ابن حجر 1325ق، ج6، ص 22؛ روداني 1408ق، ص 309.
با وجود آنکه غريب الحدیث ابوعبيد از بنياد به عنوان يک متن تحليلي نوشته شده و نه مأخذي براي ضبط متون و اسانيد حديث، اما اينکه برخي از احاديث يا برخي گونه ها از ضبط احاديث به طور منحصر يا به عنوان يکي از منابع محدود از طريق اين کتاب قابل دسترسي است، آن را به عنوان منبعي براي نقل حديث نيز در سده هاي بعد مطرح ساخته است؛ به طوري که از سده چهارم هجري تا عصر حاضر مي توان ارجاع به غريب الحديث ابوعبيد به عنوان يک منبع روايي را مشاهده کرد (مثلاً نک: نهج البلاغه، غريب شم 4؛ ابن حزم 1404 ق، ج3 ص 409؛ قاضي قضاعي 1407ق، ج2 ص 231؛ ابن شهر آشوب 1376ق، ج2 ص 177، 191، جم؛ نوووي 1996م، ج2 ص515، ج3 ص 127؛ ابن حجر 1379ق، ج6 ص 88؛ سيوطي 1314ق، ج6 ص 299)
در سده پنجم گزارش هايي ديده مي شود که نشان مي دهد حفظ غريب الحديث ابوعبيد نيز در دستور کار برخي از محافل حديثي قرار گرفته بود؛ از جمله ابوالحسن علي بن حسن ابن ابي زروان ربعي [د 436ق] (ابن عساکر 1415ق، ج41 ص 328؛ کتاني 1409ق، ص 184) و ابوالفضل عبدالملک بن ابراهيم همداني مقدسي [د 489ق] (ابن جوزي 1412ق، ج9 ص 100؛ ذهبي 1405ق، ج 19 ص 32) در شمار حافظان اين کتاب نامبردارند. کوشش هايي هم براي فراهم آوردن مختصري از کتاب ابوعبيد از سوي کساني مانند ابوعلي حسن بن احمد ابن بناء بغدادي [د 471ق] (ابن رجب 1372ق، ج 1ص34) و محب الدين طبري [د 694ق] (حاجي خليفه 1941م، ج1 ص 465)، يا براي مرتب کردن آن از سوي عبدالعزيز بن عبداله سعدي شاطبي (وفات تخميني 480 ق] (ابن ابار 1995م، ج3، ص 89؛ قفطي 1374ق، ج2، ص 183)، ابراهيم بن محمد نسوي [د 519ق] (ياقوت حموي 1355ق، ج2 ص 14) و ابوالحسن ابن ابي جراده حلبي [د546ق] (همان اثر، ج16 ص 10؛ قفطي 1374ق، ج2 ص 285) صورت گرفته است.

1- 3. روش ابوعبيد در غريب الحديث

بسياري از نقل هاي ابوعبيد از استادانش مانند ابوعبيده معمر بن مثني در باب غريب الحديث، پرسش شفاهي است و نه برگرفته از آثار ايشان، مانند سؤالي که ابوعبيد از ابوعبيده در باب معناي تسبيد داشته و جواب او را در غريب الحديث خود مکتوب ساخته است (ابوعبيد 1384ق، ج1 ص 268). برخي از غرايب حديثي مانند “يوم القر”، به اندازه اي براي ابوعبيد مسئله بوده که درباره ی آن از هر سه استاد بزرگش در غريب الحديث، يعني ابوعبيده، ابوعمرو شيباني و اصمعي پرسيده است (همان اثر، ج2 ص 52- 53).
کتاب غريب الحديث، در بخش عظيمي از مطالب نقل و جمع اقوال پيشینيان است و در اين باره، مؤلف گاه به مقايسه اقوال استادان سه گانه (مثلاً ابوعبيد 1384ق، ج2 ص 52- 53)، و گاه به ادغام اقوال آنان در صورت قرابت (مثلاً همان اثر، ج1 ص 224، ج3 ص 468) اقدام کرده است (نيز نک: همان اثر، ج1 ص 212، ج3 ص 483)، اما به نحو آشکاري تأثير ابوعبيده نسبت به ديگران بيشتر است، تا آنجا که گاه برخي صاحب نظران کتاب ابوعبيده معمر بن مثني را پايه کار ابوعبيد در غريب الحديث خود دانسته اند (نک: سيوطي 1406ق، ج2 ص 352).
ابن قتيبه در وصف خود درباره ی کتاب ابوعبيد يادآور مي شود که وي برخي از اقاويل سلف از فقه و قرائت را بر مي گزيند و برخي را رد مي کند و اشتباهات آنها را با دلايل واضح نشان مي دهد (ابن قتيبه 1403 ق، ص 45) و ابوسليمان خطابي به هنگام سخن درباره ی کتاب ابوعبيد، آن را از حيث بيان روشن الفاظ، صحت معنا، نيکويي استنباط و کثرت مباحث فقهي مي ستايد (خطابي 1422ق، ج1 ص50).
اما درباره ی ماهيت نقلي غريب الحديث ابوعبيد نبايد دچار مبالغه شد؛ وي در مواردي مانند حديث ابن مسعود با مضمون “استفلحي بأمرک”، توضيحاتي از خود آورده که نزد استادانش يافت نمي شده است (ابوعبيد 1384ق، ج4 ص 66- 67). در مواردي هم وي توضيحات استادانش را با افزودن شواهدي از شعر عربي يا مستندات ديگر ياري رسانده است (مثلاً همان اثر، ج1 ص 136). به عنوان مستندي ديگر، مي توان به معناي تسبيد اشاره کرد که وي پس از نقل سخن استادش ابوعبيده، اشاره مي کند که حديثي از اين عباس با مضمون “إنه قدم مکة مسبدا”، مي تواند اثبات کننده قول استادش باشد (نک: همان اثر، ج1 ص 268).
تا آنجا که به روش کار ابوعبيد در تحقيقاتش مربوط مي شود، چنانکه در برگ برگ غريب الحديث وي ديده مي شود، او تکيه گسترده اي بر شواهد شعري داشته است. اما فراتر از آن، آنچه مي توان در مواردي به عنوان مستند وي در شرح احاديث مشاهده کرد، استناد به احاديث واضح تر و مشهورتر، يا تفسير حديث به حديث است. به عنوان نمونه، وي حديثي با مضمون “لا يهلک الناس حتي يعذروا من أنفسهم” را با حديث ديگري با مضمون ” لن يهلک علي الله إلا هالک”، شرح کرده و به حل معضلي پرداخته است که استادانش موفق به حل آن نشده اند (نک: ابوعبيد 1384ق، ج1، ص 131).
همچون آنچه درباره ی عالمان پيش از ابوعبيد گفته شد، وي نيز در حل غريب الحديث، تکيه اي ويژه بر اشتقاق دارد و در اين باره استنباط هايي شخصي دارد؛ مثلاً درباره ی توريه، يادآور مي شود که به گمان او مأخذ آن چيزي جز واژه وراء در ترکيب وراء الانسان نيست (ابوعبيد1384ق، ج1 ص 98)، يا درباره حديث “ما زالت أکلة خيبر تعادني”، براي توضيح معناي تعادني اصل آن را به عدد به معناي شمارش تا رسيدن وقت معلوم دانسته و موضوع را راجع به سمي دانسته است که در زمان معلومي فرد مسموم را مي کشد. سپس يادآور مي شود که تعبير تعادّ مي تواند براي هر چيز معلومي به کار رود، از آن حيث که براي صاحبش روزها را مي شمارد (نک: همان اثر، ج1 ص 73). به هر روي مواردي هم مانند المغدرة وجود دارد که با وجود معلوم بودن معنا، ابوعبيد تصريح مي کند که وجه اشتقاق آن براي وي قابل توضيح نيست و راه به لا ادري بوده است (همان اثر، ج4 ص 345).
اما فارغ از اشتقاق، توجه به کاربردهاي خاص موجب شده است تا گاه ابوعبيد به معنايي خاص در کنار معنايي عام تکيه کند؛ از جمله به هنگام سخن از حديثي با مضمون “دخل علي عائشة تبرق أسارير وجهه”، وي آن را نه بر سرّ به معناي راز، بلکه به سرّ و سرور به معناي خط بازگردانده که مي تواند به خطوط پيشاني يا خطوط در هر چيزي اطلاق شود (ابوعبيد 1384ق، ج1 ص 108). همچنين در توضيحي که درباره ی ترکيب “طيب العرض” ارائه کرده، توجه داده که در اين کاربرد عَرَض نه به معناي مشهور و عام آن، بلکه به معناي بخش هايي از بدن مانند زير بغل و بيخ ران است (که ممکن است از آنها بوي نامطبوعي متصاعد شود) (همان اثر، ج1 ص 154).
بخش ديگري از مباحث ابوعبيد ناظر به غريبي از احاديث است که وي با تحليل آنها به مجاز و استعاره، به تبيين معنا پرداخته است. به عنوان نمونه، در سخن از تعبير “يؤدم بينکما” اصل آن را به ادام يا خورش و چاشني غذا بازگردانده و با مبنا نهادن بر يک استعاره، معناي محبت و همراهي را از آن برداشت کرده است (ابوعبيد 1384ق، ج1 ص 142). مورد ديگر در حديث “نفر فمه” به معناي “ورم فمه” ديده مي شود که ابوعبيد طبق انتظار اشتقاق آن را از نفار به معناي رميدن چيزي از چيز ديگر دانسته است، اما کاربردش در حديث را از آن حيث مي داند که گويي گوشت زماني که بيماري را بر نمي تابد، از دهان فرد مي گريزد و بيرون آمده، آشکار مي گردد (همان اثر، ج3 ص 247).
بي ترديد بخش مهمي از تحليل هاي ابوعبيد در خصوص غريب الحديث، بر اين پايه بنا شده است که اشتقاق واژه بر مبناي رسوم عرب و بافت فرهنگي توضيح داده مي شود. به عنوان نمونه، ابوعبيد در شرح حديث “اخلع سبتيک”، توضيح مي دهد که چگونه سبتية در دوره جاهلي پاپوش ثروتمندان بوده و سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) به نوعي ناظر به موقعيت و طبقه اجتماعي آن فردي است که با چنين کفشي در گورستان گردش مي کرده و حضرت او را به تواضع در برابر مرگ و مردگان فرا خوانده است (نک: ابوعبيد 1384ق، ج2 ص 150). مورد مشابهي را مي توان در خصوص واژه فدادين مشاهده کرد که ابوعبيد با توضيحاتي درباره ی دامداري عرب و اين که رسم شخم زدن با گاو برگرفته از روم و شام است و فتح شام پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) رخ داده، تفسير استادش ابوعمرو شيباني را نقد کرده است (همان اثر، ج1 ص 203).
در همين راستا مي توان به مواردي اشاره کرد که ابوعبيد بر پايه تأمل در معناي حديث، به تطبيق الفاظ حديث با امر واقع پرداخته و حتي با همين مبنا، برخلاف استادانش واژه اي در حديث را از معناي مشهور به معنايي غير مشهور که با سياق حديث سازگارتر بوده، بازگردانده است؛ مانند نمونه زير:
قال الأصمعي: الفريصة هي اللحمة التي تکون بين الکتف و الجنب التي لا تزال ترعد من الدابة، وجمعها: فرائص و فريص. [قال أبو عبيد:] و هذا الذي قاله الأصمعي هو المعروف في کلام العرب، و لا أحسب الذي في الحديث إلا غير هذا. کأنه إنما أراد عصب الرقبة وعروقها، لأنها هي التي تثور في الغضب، و الله أعلم (ابوعبيد 1384ق، ج3 ص 19- 20).
پيشتر در معرفي شخصيت ابوعبيد اشاره شد که وي تا چه اندازه درباره ی گويش هاي عربي مطالعه داشته است. به هر روي در مباحث غريب الحديث نيز وي به گويش ها توجه ويژه اي دارد و در شرح نخستين حديث در کتاب غريب الحديث، وي در توضيح “زويت” و بازگرداندن معناي آن به “جمعت”، به گويشي نزد عرب استناد کرده است (ابوعبيد 1384ق، ج1 ص 3). وي همچنين در شرح عبارت “المزوق من البيوت” به معناي خانه هاي تزيين شده با تصاوير، يادآور مي شود در گويش اهل مدينه واژه زئبق به معناي جيوه، زاووق تلفظ مي شود واژه مزوق از زوق، ماده زاووق ساخته شده است (همان اثر، ج3 ص 243).
در برخي موارد حتي ديده مي شود که ابوعبيد درصدد برآمده است با تمسک به گويشي از اهل يمن، واژه اي را در حديث توضيح دهد؛ به عنوان نمونه وي اقوال درباره ی واژه سهوة را نقل مي کند و قول اهل يمن در معناي اين واژه را متناسب ترين معنا براي کاربرد حديثي مي شمارد (ابوعبيد 1384ق، ج1 ص 50).
در بازگشت به اينکه بخش مهمي از مطالب کتاب ابوعبيد را نقليات او از استادان و پيشينیانش تشکيل مي دهد، بي شک بخشي از روش او، کيفيت ترجيح ميان اقوال در صورت اختلاف خواهد بود. در همين راستا مي توان گفت تکيه بر اکثريت، يکي از مباني اصلي نزد ابوعبيد در ترجيح اقوال است و درمواردي با تکيه بر همين همراهي با اکثريت، قول کسي مانند ابوعبيده را بر ديگران مرجح شمرده است (مثلاً نک: ابوعبيد 1384 ق، ج4 ص 322). مي دانيم که ابوعبيد در روش فقهي خود نيز تکيه بر اکثريت را داشته و بر همين مبنا از ميان اقوال فقها، قول اکثر را ترجيح مي نهاده است (نک: ابوعبيد 1987م، ص 86- 87؛ همو 1988 م، ص 439؛ پاکتچي 1372ش، ص 705).
با وجود آنکه يکي از انتقادهاي معمول اصحاب حديث بر ابوعبيد، پرداختن او به اموري جز نقل و ضبط حديث بود (ابن ابي حاتم 1371 ق، ج3 ق 2 ص 111)، ابوعبيد همواره تعلق خود به محافل اصحاب حديث را حفظ کرد و در مباحث فقه الحديث حتي اگر با ضبط يا قول مشهور نزد اصحاب الحديث موافق هم نبود، از توجه به آن غافل نمي ماند. از جمله وي در توضيح واژه “قَسّي”، به عنوان لباس هايي ابريشمين که از مصر آورده مي شد و نسبت آن به مکاني به نام قَسّ بود، يادآور مي شود که اصحاب الحديث آن را به کسر قاف مي خوانند و ابوعبيد آن را خوانش صحيحي نمي داند (نک: ابوعبيد 1384ق، ج1 ص 226). همچنين درباره ی واژه لُمظة، يادآور مي شود که مشهور نزد عرب خواندن آن به ضم لام است و تلفظ محدثان به فتح لام را خطا مي شمارد (همان اثر، ج3 ص 460).
گفتني است کاصد ياسر الزيدي و وليد احمد حسين در اثري با عنوان مهج ابي عبيد في تفسير غريب الحديث، جوانب گسترده اي از روش کار ابوعبيد در غريب الحديث را تحليل و بررسي کرده اند (چاپ ليدز، مجلة الحکمة، 1420ق/ 1999م).

2. ابوعدنان سُلَمي

ابوعدنان عبدالرحمن بن عبد الاعلي يا ورد بن حکيم (يا حکيم) سلمي لغت شناس و راوي اخبار عرب از عالمان بصره است. درباره ی زندگي او داده ها، به اندازه اي اندک و آشفته است که حتي نام و نام پدر او نيز با ترديد ضبط شده است (ابن نديم 1350 ش، ص 51؛ صفدي 1420ق، ج18 ص 93). اهميت انتساب او به بصره موجب شده است تا در منابع گاه او را به احتضار ابوعدنان بصري بخوانند (بلاذري 1417ق، ج12 ص 212). ابن غياض شامي که وي را به نام عدنان لغوي معرفي کرده، بر اساس يادداشتي بر ظهر نسخه غريب الحديث ابوعدنان که در ري آن را ديده بوده، يادآور مي شود که کنيه وي در اصل ابومحمد است و ابوعدنان لقبي کنيه سان براي اوست و نام او را عبدالرحمن بن عبد الاعلي بن ميمون، مولاي موسي بن عبدالله بن حازم سلمي ضبط کرده است (قفطي 1374ق، ج4 ص 148).
وي راوي بزرگي براي اشعار و اخبار و لغت عرب بود، اما خود نيز دستي در شاعري داشت، تا آنجا که گاه از او به “ابوعدنان سلمي شاعر” تعبير شده است (ابوالفرج اصفهاني 1414ق، ج 18 ص 325)، به همان اندازه که دانش او در نحو ابن درستويه را واداشته تا او را “ابوعدنان نحوي بصري” بخواند (خطيب بغدادي 1349ق، ج12ص 405).
در ميان استادان او بزرگاني از اهل ادب مانند ابوعبيده معمر بن مثني (بلاذري 1398ق، ج4 ص76؛ بلاذري 1417ق، ج11 ص 11، 290، جم؛ ازهري 1384ق، ج1 ص 88، ج7 ص 525)، هيثم بن عدي (ابن عساکر 1415ق، ج11 ص 377، ج25 ص 378؛ بلاذري 1398ق، ج4 ص 76، بلاذري 1417ق، ج8 ص 82، 393، 394؛ ابوالفرج اصفهاني 1414ق، ج2 ص 615، ج14 ص 405، جم)، ابوزيد انصاري (بلاذري 1400ق، ج5 ص 376؛ بلاذري 1417ق، ج12 ص 31؛ حربي 1405ق، ج3 ص 1175؛ ازهري 1384ق، ج6 ص 330) و عبدالملک اصمعي (ابن عساکر 1415ق، ج48 ص 145؛ بلاذري 1417ق، ج8 ص 393، ج11 ص 286، ج12 ص 95؛ ابوالفرج اصفهاني 1414ق، ج2 ص 446)، راويان شعر مانند يحيي بن جون (همان اثر، ج3ص 97، 133، ج9 ص 78)، ابواليقظان (همان اثر، ج21 ص 255)، زيد بن کثوة (بلاذري 1417ق، ج13 ص 71)، محارب شاگرد خليل بن احمد (ابن منظور 1374ق، ج 4 ص 110)، جابر بن عبدالله باهلي (ازهري 1384 ق، ج 3 ص 157؛ ابوالفرج اصفهاني 1414ق، ج18 ص 275) و اسيد غنوي (همان اثر، ج18 ص 363؛ نيز نک: همان اثر، ج8 ص 265، ج18 ص 376، ج19 ص 72) و برجستگاني از اهل حديث مانند يزيد بن هارون (بلاذري 1417ق، ج12 ص 77) را مي شناسيم. او گاه از برخي همدرسان خود، مانند سعيد نامي که همنشين ابوزيد بوده (ابوالفرج اصفهاني 1414ق، ج3 ص 156، ج18 ص 334) نيز نقل کرده است.
البته در ميان شيوخ او کساني چون ابوثروان خارجي نيز ديده مي شوند (ابوالفرج اصفهاني 1414ق، ج18 ص 334). وي تمامي آثار استادش ابوزيد را براي پسينيان روايت کرده است (سيوطي 1406 ق، ج2 ص 351).
ابوعدنان خود نيز به مثابه يک استاد مورد توجه دانش پژوهان بود و در شمار شاگردانش نام کساني چون عمرو بن بحر جاحظ (صفدي 1420ق، ج18 ص 93)، شمر بن حمدويه هروي لغوي (ازهري 1384ق، ج2 ص 237، ج 6 ص 530، جم)، يعقوب بن سکيت لغت شناس (ابولفرج اصفهاني 1414ق، ج18 ص 363)، ابراهيم حربي حديث شناس (حربي 1405 ق، ج3 ص 1145، 1189، 1200)، احمد بن يحيي بلاذري مورخ (بلاذري 1417ق، ج13 ص 71، 77، جم؛ ابوالفرج اصفهاني 1414ق، ج21 ص 255) و رجالي ديگر از اهل ادب چون حماد بن اسحاق (همان اثر، ج18 ص 275، 376)، احمد بن عبيدالله بن عمار (همان اثر، ج9 ص 78)، ابوالصلت بصري (همان اثر، ج3 ص 97)، ابوايوب مديني (همان اثر، ج3 ص 133، ج19 ص 72)، حسين بن احمد بن طالب ديناري (همان اثر، ج17 ص 89) و عباس بن ميمون بن طائع (همان اثر، ج2 ص 615، ج14 ص 405، ج17 ص 137) ديده مي شود (نيز نک: همان اثر، ج3 ص 156، ج18 ص 325).
درباره ی سال هاي زندگي او مي دانيم که وي از صاحب بن محبل يشکري در سال 191 ق استماع داشته است (ابن عساکر 1415ق، ج9 ص 239) ولي اين خبر مربوط به دوره تحصيل اوست و انتظار مي رود او تا چند دهه پس از آن زيسته باشد. به هر روي بر اساس آنچه درباره ی طبقه استادان و شاگردان او مي دانيم، مي توانيم وفات او را در حدود سال 230 ق گمانه زنيم.
اين نديم در شرح حال کوتاهي که از ابوعدنان به دست داده به دو اثر تأليفي از او با عنوان کتاب القوس و کتاب غريب الحديث اشاره کرده است. ابن نديم يادآور مي شود که وي در کتاب اخير احاديث مأثور از پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) را تفسير کرده و اقوال علماي سلف درباره ی آن را آورده است (ابن نديم 1350 ش، ص 51). وي در موضعي ديگر، به هنگام نامبري از کتب غريب الحديث، بار ديگر از کتاب ابوعدنان يادي گذرا آورده است (همان اثر، ص 96). ابن فياض شامي هم که نسخه اي از کتاب را در ري ديده بوده، آن را کتابي در “غريب ما جاء من الحديث عن النبي (صلي الله عليه و آله وسلم) ” گفته است (قفطي 1374 ق، ج4 ص 148).
فراتر بايد به حکايت ابن درستويه درباره ی نخستين کتب تأليف شده در باب غريب الحديث اشاره کرد؛ وي در اين حکايت پس از نامبري از متقدماتي مانند ابوعبيده معمر بن مثني و قطرب واخفش و نضر بن شميل و پيش از ابوعبيد قاسم بن سلام به ابوعدنان نحوي بصري و کتاب او اشاره مي کند، به گونه اي که گويي کتاب ابوعدنان پيش از غريب الحديث ابوعبيد قاسم بن سلام نوشته شده و ابوعبيد به آن کتاب هنگام تأليف نظر داشته است. ابن درستويه درباره ی محتواي کتاب نيز توضيح مي دهد که ابوعدنان در آن اسانيد احاديث را ذکر کرده و آنها را بر اساس ابواب کتب سنن و فقه مرتب کرده بود، اما کتاب حجم بزرگي نداشت (خطيب بغدادي 1349ق، ج12 ص 405؛ ابن اثير 1383ق، ج1 ص 3).
گويا برخي از نوشته هاي ابوعدنان در ميان اهل ادب تداول داشته و برخي مانند هارون بن محمد زيات از دستخط نوشته هاي او نقل هايي داشته اند (نک: ابوالفرج اصفهاني 1414ق، ج18 ص 334).
مروري بر مرويات موجود از ابوعدنان نشان مي دهد که وي در دوره تحصيل خود کاملاً پيگير مسائل غريب الحديث بوده است؛ به عنوان نمونه مي توان به پرسش وي از ابوزيد حنظلي درباره ی تفسير حديث نبوي با مضمون ” [يضر الغبطُ](1) کما يَضُرُّ العضاه الخبطُ” اشاره کرد (ازهري 1384ق، ج8 ص 60). وي حتي به هنگام گردش و تحقيق خود در ميان اقوام باديه، گاه از آنان پيجوي معنايي شده است که ايشان به عنوان اهل زبان از حديثي مانند “تعلموا اللحن في القرآن کما تَعَلَّمُونه” مي فهميده اند (همان اثر، ج5 ص 62).
همان گونه که از نسل ابوعدنان انتظار مي رود و درباره ی معاصرش ابوعبيد قاسم بن سلام نيز گفته شد، بخش مهمي از مطالب وي را مروياتش از استادان تشکيل مي دهد. از جمله مي توان به نقل او از ابوعبيده درباره ی معناي “الماء العد” (ازهري 1384ق، ج1 ص 88)، نقلش از اصمعي درباره ی معناي “فلان مؤدم مبشر” (حربي 1405ق، ج3 ص 1145)، نقلش از ابوزيد حنظلي درباره ی حديث “يَضُرُّ العِضاه الخبطُ” (ازهري 1384ق، ج8 ص 60) و نقلش از ابوفهد باهلي درباره ی دعاي “اللهم ألحِقني بالرَّفيق الأعلي” (ازهري 1384ق، ج9 ص 111) اشاره کرد. برخي از اقوال منتسب به ابوعدنان، مانند اينکه زويت در حديث ” زويت لي الأرض” را به معناي جمعيت دانسته (حربي 1405 ق، ج3 ص 974) در واقع قول استادش ابوعبيده است (ابوعبيده 1384ق، ج1 ص 3).
اما ابوعدنان در مواردي هم مستقل از استادانش به تبيين برخي از لغات پرداخته است؛ مانند اين که وَخز را معادل تَبزيغ گفته (ازهري 1384ق، ج7 ص 495)، اين که نِطاب را به معناي حبل العنق يا رگ گردن دانسته و به تصريح لغويان از کس ديگر شنيده نشده (ابن منظور 1374 ق، ج1 ص 764)، يا از اَشِحَ به معناي غَضِبّ سخن گفته که براي لغويان ناآشنا بوده است (ازهري 1384ق، ج5 ص 149).
حتي ابوعدنان در مواردي به نقد استادان خود هم برخاسته است، مانند واژه اِخاذ که درباره ی آن با قول ابوعبيده مخالفت کرده است (ازهري 1384 ق، ج7 ص 525)، يا واژه مَهِنة که تلويحا ضبط استادش ابوزيد در آن را نقد کرده و يادآور شده است که برخي از عرب آن را به سکون هاء تلفظ مي کنند (همان اثر، ج 6 ص 330).
در مروري بر موضوعات مورد علاقه ابوعدنان در مباحث خود بجاست از توجه او نسبت به فروق اللغات يا تمايزهاي ظريف بين واژه هاي نزديک ياد شود که از نمونه هاي آن تفاوت ميان صَبَحنا و صَبَّحنا (ازهري 1384 ق، ج4 ص 265)، تفاوت ميان “خشعت الکواکب” و “خضَعَت أيدي الکواکب” (همان اثر، ج1 ص 151) و تفاوت ميان حَرَق و غَرِق (ابن منظور 1374ق، ج10 ص 283) است.
اختلاف گويش ها و ويژگي هاي هر گويش نيز از ديگر موضوعات مورد توجه ابوعدنان بوده که به طبع حاصل سال ها همزيستي او با قبايل مختلف باديه است. وي گاه به واژه هايي اشاره دارد که تنها در برخي گويش ها شناخته است؛ مانند أغضفَ که قبيله حنظله آن را به معناي أوقَرَ مي شناسند (ازهري 1384 ق، ج8 ص 14) و در حديث “إنه قدم خَيبر بأصحابه و هم مُسعِنُون و الثمرةُ مُغضفة” به کار رفته است (ابن منظور 1374 ق، ج 9 ص 268). يا حديث “تعلموا اللحن في القرآن کما تَعَلَّمُونه” که ابوعدنان درباره ی معناي آن از قبيله کلاب پرسش کرده و دريافته است که لحن نزد آنان به معناي مطلق زبان و نه خطا در اعراب است و حديث را بر همين معنا حمل کرده است (ازهري 1384 ق، ج 5 ص 62). در مواردي هم مانندمعناي حديث “الماء العد” به مقايسه ميان گويش هاي مختلف، مانند گويش تميم، بکر بن وائل و کلاب پرداخته و گويش اخير را در فهم حديث ترجيح نهاده است (همان اثر، ج1 ص 88).
از نظر روش کار و شيوه استدلال، پيش از هر چيز بايد به طيف وسيع از شواهد شعري اشاره کرد که ابوعدنان براي نشان دادن معنا از آنها بهره جسته است (مثلا حربي 1405 ق، ج3 ص 1189؛ ازهري 1384ق، ج2 ص 237، 238، ج 3 ص 157؛ ابن منظور 1374ق، ج3 ص 307، ج15 ص 107).
سماع از عرب باديه و تمسک به عباراتي که خود از آنان شنيده نيز بخش مهمي از مستندات ابوعدنان را تشکيل داده است؛ مي توان گفت اين نوع شنيده ها بيشترين حجم از مستندات وي را تشکيل داده است؛ مثلاً وي با ارجاع به شنيده اش از يک اعرابي، معناي مِنواع را معلوم کرده است (نک: ابن منظور 1374ق، ج8 ص 365). وي در اين باره شنيده هايي از قبيله باهله (ازهري 1384ق، ج3 ص157، ج6 ص 189؛ زمخشري 1971م، ج3 ص 397؛ ابن منظور 1374ق، ج1 ص 118)، قبيله کلاب (ازهري 1384ق، ج2 ص 237، 238، ج5 ص 62، ج7 ص 84)، قبيله تميم (همان اثر، ج6 ص 355؛ ابن منظور 1374ق، ج11 ص 39) و قبيله قيس (همان اثر، ج11 ص 39) را مطرح کرده است.
بخشي از تبيين هاي لغوي ابوعدنان با تکيه بر اشتقاق صرفي قياسي صورت گرفته است؛ به عنوان نمونه در سخن از حديث “نهي عن الروث والرمة”، با تکيه بر معناي رَمَّ در کاربرد فعلي خود معنا را بيان کرده است (حربي 1405 ق، ج1 ص 72؛ ازهري 1384 ق، ج7 ص 25). اما اشتقاق کبير را در حد گسترده تري مي توان در مرويات از ابوعدنان مشاهده کرده است (حربي 1405ق، ج1 ص 72؛ ازهري 1384ق، ج7 ص 25). اما اشتقاق کبير را در حد گسترده تري مي توان در مرويات از ابوعدنان مشاهده کرد. وي بر اساس اشتقاق به ابدال حروف اصلي، واژه هايي مانند بُهدُرِيّ و بُحدُرِيّ (همان اثر، ج6 ص 530)، عِفو و عِهو (ابن منظور 1374ق، ج15 ص 107)، عجز و عجس (ابن سيده 1316 ق، ج2 ق1 ص 43) و مُتَعَبِّد و مُتَأبِّد (ازهري 1384ق، ج2 ص 238) را به يک معنا گرفته و ميان واژگاني مانند مبتَدِع و ابتدأ (همان اثر، ج2 ص 240) و إجفيل و هنجفل (ابن سيده 1316ق، ج2 ق 1 ص41) ارتباط ديده است.
در پيجويي از ساخت واژگان، ابوعدنان گاه به مجاز و استعاره نيز توجه کرده است؛ از جمله وي در توضيح “مَدامِع” به عنوان آبي ما از دامنه کوه مي چکد، به استعاره آن بر اساس شباهت به اشک چشم توجه کرده (ازهري 1384ق، ج2 ص 257) و در تبيين “استسعَلَتِ المرأةُ به معناي اين که “زن پر صدا و بدزبان شد”، آن را از ريشه سَعلاة به معناي غول گرفته و ساخت را از باب تشبيه چنين زني به غول از حيث خبيث و سليطه بودن دانسته است (همان اثر، ج2، ص 100).
توجه به بافت فرهنگي و شيوه زندگي عرب نيز در تبيين هاي لغوي ابوعدنان چشمگير است. از جمله وي در توضيح واژه مصرمة، به نکات ظريفي درباره ی چگونگي دوشيدن شير نزد عرب اشاره مي کند (حربي 1405ق، ج3 ص 1200)، يا در توضيح جدَف به عنوان گياهي که در يمن مي رويد و خوراک شتران است، اطلاعاتي درباره ی محل روييدن اين گياه مي دهد (ابن سيده 1316ق، ج3 ق2 ص 166).

3. ابراهيم حربي

ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق حربي (د 285ق] عالمي داراي خاستگاه خراساني و اصالتاً از شهر مرو است که در بغداد رشد کرده و شايد در همان شهر نيز متولد شده است (ياقوت حموي 1355 ق، ج1 ص 113- 114). او از مشاهيري چون احمد بن حنبل، ابونعيم فضل بن دکين، مسدد بن مسرهد، ابوعبيد قاسم بن سلام، ابوالوليد طيالسي، علي بن جعد و ابوبکر ابن ابي شيبه از محدثان دانش آموخت (ذهبي 1405 ق، ج 13 ص 356- 357)، اما استادان او در ادب و لغت عربي به روشني ياد نشده اند. در ميان شاگردانش نيز نام کساني چون ابومحمد ابن صاعد، ابوبکر نجاد، احمد بن جعفر قطيعي، محمد بن مخلد عطار، جعفر خلدي و ابوبحر بربهاري ديده مي شود (همان اثر، ج13 ص 357).
از نظر عقيده، ابراهيم حربي در شمار عالمان اصحاب حديث بود، عقايدي نزديک به احمد بن حنبل داشت و مورد ستايش کساني چون ابوالحسن دارقطني بود که افکارش به احمد بن حنبل بسيار نزديک بود (ابن انباري 1959م، ص 163). اهميت ابراهيم حربي براي اصحاب حديث به اندازه اي بود که ابن بشکوال عالم اندلسي کتابي با عنوان اخبار ابراهيم الحربي، در ستايش او نوشته بود (ذهبي 1405 ق، ج13 ص 364). در نسل هاي بعد نيز برخي چون محمد بن صالح قاضي آن را کتابي بي سابقه (همان اثر، ج13 ص 359) و قفطي آن را ارزشمندترين کتابي دانسته است که در نوع خود نوشته شده بود (قفطي 1374ق، ج1 ص 190).
اعتبار ابراهيم حربي نزد اصحاب حديث موجب آن بود تا در طي سده هاي، غريب الحديث وي در شرق و غرب جهان اسلام تداول داشته باشد (مثلاً نک: ابن خير 1963م، ص 194؛ روداني 1408ق، ص 310) و گاه به عنوان مرجعي براي تخريج احاديث مورد استناد قرار گيرد (مثلاً نک: ابن حجر 1412 ق، ج1 ص 115، 394، جم؛ عجلوني 1405 ق، ج1 ص 238؛ سيوطي 1314ق، ج5 ص 286)، ولي هرگز نه تداول آن و نه تخريج حديثي از آن در حد آثار ابوعبيد و ابن قتيبه نبود.

3- 1. گذاري بر محتواي غريب الحديث

ابراهيم حربي عالمي با دو جنبه حديثي و ادبي است (ابن انباري 1959 م، ص 161) و در همين راستا توانسته است مسائل زباني و ادبي حديث را مورد کاوش قرار دهد. ابراهيم حربي نسبت به کتب پيشين غريب الحديث نگاهي انتقادي از ديدگاه محدثانه داشت و از جمله بر اين باور بود که 125 حديث از احاديث مطرح شده در غريب الحديث ابوعبيد اصلي نداشته اند (ابن انباري 1959م، ص 163). بر اساس روايتي، زماني که حربي غريب الحديث خود را تأليف کرد و خبر آن به ثعلب رسيد، دچار شگفتي شد و گفت: ابراهيم را به “غريب الحديث چه کار؟ او مردي محدث است”. اما زماني که به مجلس او درآمد کرنش کرد و گفت گمان نمي کردم بر روي زمين کسي مانند اين مرد باشد (ذهبي 1405 ق، ج 13 ص 361). اين حکايت با وجود مبالغه آميز بودن، حکايت از آن دارد که برخلاف حديث، وقوف حربي بر لغت و ادب بر اديبان عصر او مانند ثعلب آشکار نبوده است؛ هر چند کتاب غريب الحديث بر چنين وقوف گواهي دارد.
در ميان آثار او برخي مانند اکرام الضيف، رسالة في ان القرآن غير مخلوق، المنسک و مهم تر از همه غريب الحديث به چاپ رسيده اند (دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج2 ص 486؛ چاپ رساله ي في ان القرآن….، به کوشش علي بن عبدالعزيز الشبل، رياض، دار العاصمة، 1416ق).
بخش باقي مانده از غريب الحديث ابراهيم حربي، تنها جلد پنجم آن است که به کوشش سليمان بن ابراهيم العاير، در مکه، دانشگاه ام القري، 1405ق منتشر شده و همين جلد پنجم عملاً قالب سه مجلد به خود گرفته است. از همين بخش بازمانده کتاب آشکار است که مؤلف به گونه اي ابتکاري غريب الحديث خود را به سبک کتب مسانيد، به ترتيب صحابه مرتب کرده است؛ وي ذيل هر صحابي مجموعه اي احاديث را با سلسله سند نقل مي کند که متضمن الفاظ غريب هستند و سپس به شرح هر حديث مي پردازد. پس از تقسيم اوليه کتاب بر اساس صحابه، تقسيمي دومي در کتاب وجود دارد که احاديث هر صحابي را بر اساس ريشه سه حرفي با لحاظ اشتقاق کبير کنار هم آورده واز آن ها براي فهم يکديگر کمک گرفته است. مبناي او در کنار هم آوردن ريشه هاي سه حرفي اشتقاق کبير به قلب حروف است که نزد لغويان متقدم مانند خليل بن احمد و ابومنصور ازهري هم ديده مي شود.
ابن اثير جزري در مروري که بر کتب غريب الحديث دارد، به کتاب حربي به عنوان يکي از دو پيايند مهم کتاب ابوعبيد درعرض غريب الحديث ابن قتيبه اشاره کرده، مؤلف را فردي آگاه به فقه و حديث و لغت و ادب، و کتاب را داراي فوايد بسيار و سود فراوان دانسته است، با اين حال يادآور مي شود که افراط در جمع اقوال و ارائه شرح مبسوط، اصرار بر ذکر اسانيد و آوردن احاديث با متن کامل – هر چند در بخش مهمي از آن ها حتي يک کلمه غريب هم نباشد – کتاب را به تطويل کشانيده و همين امر موجب متروک و مهجور شدن آن بوده است (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 6). وي در موضعي ديگر اشاره دارد که با وجود آنکه کتاب حربي از نوعي ترتيب برخوردار است، ولي مطول بودن آن از يک سو و دشوار فهم بودن ترتيب آن موجب شده است تا تنها با رنج و سختي بتوان حديثي را در آن بازيافت (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 8) و اين را بايد دليل ديگري براي مهجور شدن کتاب وي تلقي کرد.
از آنجا که تنها بخشي از کتاب حربي بر جاي مانده، بخش موجود در بردارنده مسند ابن عمر به طور ناقص در حد 6 حديث، مسند ابن عباس شامل 78 حديث، مسند موالي از اصحاب شامل 3 حديث، مسند اسامة بن زيد شامل 9 حديث، مسند ثوبان، عمار بن ياسر، صهيب، ابورافع، سفينة، عامر بن ربيعة، سلمان فارسي، عتبة بن غزوان، مقداد هر يک با احاديث اندک، و مسند ابن مسعود تنها در حد مدخل آن است. در بخش مربوط به احاديث ابن عباس ماده هاي عق/ قع، رم/ مر، جل/ لج، شعر/ عشر/ شرع/ عرش/ رعش، فرع/ عرف/ عفر/ رعف/ رفع و امثال آن بررسي شده است. چنانکه گفته شد، يکي از ويژگي هاي کتاب حربي، ياري گرفتن احاديث از يکديگر براي روشن شدن معناست، اما فراتر از آن مستندات مورد استفاده توسط وي در شرح احاديث عبارتند از شواهد شعري، اقوال منقول از فصحاي عرب و شروح ارائه شده توسط غريب الحديث نويسان پيشين. به وضوح مي توانست گفت کنار هم آوردن احاديث مهم ترين دستاورد کتاب حربي است و تا آنجا که به جنبه هاي لغوي و ادبي مربوط مي شود، کتاب وي مزيت ويژه اي نسبت به کتب پيشين ندارد و بيشتر در مقام انتخاب و جمع نکات مطرح شده در کتب غريب الحديث قبلي بوده است. از همين منظر نيز بايد توجه داشت کتاب حربي از آن حيث که از برخي آثار مفقود غريب الحديث مانند کتاب ابن اعرابي در حد قابل ملاحظه اي سود جسته، براي بازيابي داده هاي آن آثار متقدم مي تواند منبعي قابل تکيه باشد.
شيوه محدثانه ابراهيم حربي موجب شده است تا وي به هنگام نقل اقوال از لغويان پيشين مانند کسايي و فراء و ابوعبيده و ابوعمرو شيباني و ابوزيد انصاري و اصمعي، گاه از شيوه اسناد و با استفاده از الفاظ خاص تحمل حديث مانند ” اخبرنا ” استفاده کند (مثلاً نک: حربي 1405ق، ج1 ص 87، ج2 ص 762- 763) و البته در بسياري از موارد هم به همان واژه معمول “قال” بسنده کند (مثلاً نک: همان اثر، ج1 ص 74).
ابراهيم حربي در مطالعات غريب الحديث خود کمتر به سان لغويان پيشين ظاهر شده است؛ با اين حال برخي اظهارنظرهاي لغوي دارد که خاص خود اوست؛ از جمله در حديث مالک اشتر با مضمون “کان الذي أز أم المؤمنين علي الخروج ابن الزبير”، أز را به معناي واداشتن کسي به انجام کاري به حيله يا همراهي دانسته است (حربي 1405ق، ج3 ص 980)، يا در شرح حديث “لا تسکن الکفور، فإن ساکن الکفور کساکن القبور”، کفور را به معناي زميني دانسته که از مردم به دور است و کسي بر آن گذر نمي کند (ابن اثير 1383ق، ج4 ص 189)، اما در عموم اظهار نظرهاي وي درباره ی يک واژه، چنين مي نمايد که برداشت او بر پايه درک سياق حديث است و بر مبناي سماع استوار نيست. به ندرت رخ مي دهد که وي مانند بحثي که درباره ی تفاوت ميان نمل و ذرّ دارد، به فروق لغات و تمايزهاي ظريف بين آنها توجه کرده باشد (همان اثر، ج 5 ص 120)، يا به معرّب بودن واژه اي، مانند گرفتن شدن کرانات، از فارسي توجه داده باشد (همان اثر، ج4 ص 202). آنچه در مباحث غريب الحديث حربي قابل توجه است، نه تدقيقات لغوي، بلکه شرح حديث به اصلاح تلفظ و شرح حديث به انواع تفسير است.

3- 2. شرح به اصلاح تلفظ

در خصوص شرح حديث به اصلاح تلفظ، بخش مهمي از پيشنهادهاي اصلاح تلفظ نزد او بر مبناي تصحيف نقطه است از يک حرف، مانند پيشنهاد تبديل ت به ن درخوانش منوقة به جاي متوقة (حربي 1405 ق، ج1 ص11)، تبديل ب به ن در خوانش لجن به جاي لجب (ابن اثير 1383 ق، ج4 ص 233) و تبديل ظ به ط در خوانش حطاني به جاي حظاني (همان اثر، ج1 ص 405)؛ يا تصحيف نقطه در دو حرف از يک واژه، مانند تبديل خ به ج و ش به س در خوانش تجرس به جاي تخرش (همان اثر، ج 2 ص 22)، و تبديل ن به ب و ع به غ در خوانش صيغ به جاي صنع (همان اثر، ج3 ص 56).
در مواردي ابراهيم حربي در خوانش مشهور قائل به قلب شده است و از نمونه هاي آن است: بازگرداندن خوانش مشهور سفعة به سعفة در حديث “إنه رأي جارية في بيت أم سلمة بها سعفة” (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 368)
و بازگرداندن خوانش مشهور کنارات به کرانات در حديث “بعثتک تمحو المعازف والکنارات” (همان اثر، ج4 ص 202).
مواردي هم هست که وي کوشيده است تا خوانش مشهور را مبتني بر تحريف لفظ بداند و حديث را با اصلاح آن تحريف معنا کند که از آن جمله است:
تحريف يک حرف مانند حرف س به ص، مانند بازگرداندن صغصغ به سغسغ در حديث ” أما أنا فأصغصغه في رأسي” (حربي 1405ق، ج2 ص 712)، تحريف در دو يا چند حرف مانند بازگرداندن اَرِمتَ به رَمَمت در حديث “کيف تعرض صلاتنا عليک و قد أرمت” (همان اثر، ج 1 ص 68)، بازگرداندن شغزب به زخزب در حديث “تترکه حتي يکون شغزبا” (همان اثر، ج1 ص 180- 181)، بازگرداندن نفخ به قدح در حديث “نفخت فأوريت” (همان اثر، ج2 ص 783)، تحريف يک صيغه به صيغه ديگر مانند بازگرداندن ظبيب به ظبّة در حديث “فوضعت ظبيب السيف في بطنه” (ابن اثير 1383 ق، ج3، ص 155).
بخش ديگر از اصلاح تلفظ نزد ابراهيم حربي، پيشنهادهاي وي براي تغيير حرکات نسبت به خوانش مشهور با ارائه يک تحليل نحوي متفاوت است؛ از جمله پيشنهاد خوانش اَرَمَّت به جاي اَرِمَت در حديث “کيف تعرض صلاتنا عليک و قد ارمت” بر اين اساس که ماده ارم ناشناخته است و ماده رمّ کاملاً شناخته است وکاربرد قرآني دارد (حربي 1405ق، ج1 ص 68)، خوانش “إنا آخذوها و شُطَّرَ مَاُلهُ” به جاي “إنا آخذوها و شَط رِ مَالِهِ” بر پايه ساخت وجه مجهول از تشطير يا تقسيم مال و نه عطف اسم “شَط ر” به ضمير “ها” (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 474) و خوانش مُعرِض به جاي مَعرَض در حديث “تدعون أمير المؤمنين و هو معرض لکم”، بر اين پايه که “أعرض الشيء يعرض من بعيد” به معناي “آشکار شد” نزد عرب کاربرد دارد و معناي حديث اين است که “او را مي خوانيد، در حالي که بر شما ظاهر است” (ابن اثير 1383ق، ج3 ص 216). از همين سنخ، در حديث “ليس بالکاذب من أصلح بين الناس، فقال خيرا أو نمي خيرا” اکثر محدثان آن را با تخفيف نمي خوانده اند و خوانش حربي به تشديد آن بوده است و اين در حالي است که عالمان بعدي با حمايت از خوانش حربي خوانش اکثر را لحن در اعراب شمرده اند (ابن اثير 1383ق، ج5 ص 121).
در بسياري از موارد ياد شده از سخنان ابراهيم حربي بر مي آيد که اصلاح پيشنهادي او در خوانش بر مبناي دانش لغت و نحو بوده و مستند او سماع خاصي از حديث از طريق راويان نبوده است. با وجود چهره محدثانه که از حربي مي شناسيم، در اين موارد او از سماع حديثي به قياس لغوي – نحوي عدول کرده است.
به عنوان تکلمه اي بر بحث از شرح حديث به اصلاح تلفظ، بايد به مواردي اشاره کرد که در آنها حربي ضمن پيشنهاد خوانشي اصيل به جاي خوانش موجود در حديث، خوانش موجود را نيز مقبول شمرده و حمل بر خطا نکرده است که در اين صورت بايد نزد او نوعي همبستگي از نوع اشتقاق کبير بوده باشد. آنچه مي تواند بر اشتقاق کبير از نوع ابدال حروف حمل شود، قول او در تبديل جثث و جئث در حديث “فرفعت رأسي فإذا الملک الذي جاء ني بحراء فجثثت منه” است؛ وي در عين اينکه خوانش جثثت را تأييد کرده، مراد از آن نزد قائل راهمان جئث دانسته است (حربي 1405 ق، ج2 ص 346). اشتقاق کبير از نوع قلب نيز نزد او مکرر ديده مي شود؛ از جمله در حديث “فأمسي المسجد من الليلة المقبلة زاجا”،وي زاجا را صورتي از واژه جأزا گرفته و با کاربرد “جئز بالشراب جأزا إذا غص به”، آن را تفسير کرده است (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 296). همچنين در حديث “نشنشة من أخشن” مراد قائل از نشنشة را همان شنشنة، يعني غريزه و طبيعت دانسته است (حربي 1405ق، ج2 ص 876).

3- 3. رويکرد تفسيري به حديث

چنانکه اشاره شد، در مباحث غريب الحديث حربي، در عرض شرح حديث به اصلاح تلفظ، بخش ديگري از اقوال او از سنخ شرح حديث به انواع تفسير است. مواردي متعددي ديده مي شود که وي به تفسير حديث بر مبناي توضيح وجه اشتقاق واژه غريب پرداخته است؛ نمونه ای از آن را مي توان در توضيح او درباره ی وجه اشتقاق واژه رَيّان از ماده ريّ و کمک گرفتن از آن وجه براي فهم حديث “إن الصيام يدخلون الجنة من باب الريان” بازجست (حربي 1405 ق، ج2 ص 778؛ ابن اثير 1383ق، ج2 ص 291). همچنين مي توان به توضيح او درباره ی “سفرا سفرا” و استنادش به قول عرب” أسفرت الإبل إذا ذهبت في الأرض” اشاره کرد که براي تفسير حديث معاذ با مضمون “قرأت علي النبي (صلي الله عليه و آله وسلم) سفرا سفرا” مطرح کرده است (ابن اثير 1383 ق، ج2 ص 372). در برخي موارد او در اين باره دچار تکلف شده است؛ مثلاً در حديث “أعوذ بک من کل شيطان مستغرب ” کوشيده است تا با گرفتن ماده غرب به معناي حدّت و تندي و مستغرب به معناي “متناهي” به نوعي معناي محصل براي شيطان مستغرب دست يابد (همان اثر، ج3 ص 352).
وي در تفسيرهايش از واژگان، گاه به رسوم عرب توجه کرده است؛ از جمله مي توان به سخن او درباره ی حديث معاوية بن الحکم” إنه سأل النبي (صلي الله عليه و آله وسلم) عن الخط، فقال: کان نبي من الأنبياء يخط، فمن وافق خطه علم مثل علمه” اشاره کرد که چنين رسمي را ياد آور مي شود: خطّ آن است که سه خط رسم مي کنند، سپس با يک جو يا هسته بر آن خطوط مي زنند و مي گويند چنين باشد و چنان باشد، و اين نوعي از کهانت بوده است( حربي 1405 ق، ج2 ص 720 – 721).
تفسير حديث بر اساس بازگرداندن معنا به تمثيل نيز مکرر نزد ابراهيم حربي ديده مي شود. گاه تمثيل منجر به کاربرد استعاري يک واژه مي شود، مانند واژه طبس به معناي گرگ که در حديث “کيف لي بالزبير و هو رجل طبس” (حربي 1405 ق، ج1 ص 96- 97) ديده مي شود و گاه ناظر به کل ترکيب جمله است. چنين تفسيري را مي توان در شرح حربي بر حديث “إن الشمس تطلع بين قرني شيطان” (ابن اثير 1383ق، ج2 ص475) و حديث “إن الرجل من أهل الکتاب يتزوج المرأة وما يعلق علي يديها الخيط، و ما يرغب واحد عن صاحبه حتي يموتا هرما” (همان اثر، ج3 ص289) مشاهده کرد.
چه تفسير به اشتقاق و چه تفسير بر پايه بافت فرهنگي يا تمثيل، نزد غريب الحديث نويسان لغوي به طور گسترده ديده مي شد، اما برخي از شيوه هاي تفسير نزد حربي بيشتر به شخصيت محدثانه او باز مي گردد. گفته شد که يکي از امتيازات برجسته در کتاب حربي، تفسير حديث به حديث است. به عنوان نمونه وي در تفسير حديث عثمان با مضمون “إنه قال للمرأة التي ملکت أمرها فطلقت زوجها، فقالت: أنت طالق. فقال عثمان: إن الله خطأ نوء ها، ألا طلقت نفسها؟” با اين قول که عبارت “إن الله خطأ نوءها” داراي وجه دعايي باشد مخالفت کرده و يادآور شده است آنچه وجه دعايي دارد در حديث ابن عباس با اين مضمون ديده مي شود: “خطأ الله نوءها”. بر اين پايه معنا خبر است و مقصود آن است که اگر آن زن خود را طلاق مي داد طلاق واقع مي شد، ولي چون زوجش را طلاق داده، طلاق واقع نشده است، پس مانند کسي که در باب انواء خطا مي کند و باران نمي بارد (ابن اثير 1383ق، ج 5 ص123).
در برخي موارد، حربي با تکيه برجنبه تحققي و خارجيِ معنا، به تفسير حديث پرداخته است، اين جنبه تحققي گاه رخدادي تاريخي است و گاه يک ويژگي جغرافيايي. نمونه رخداد تاريخي در حديث حذيقة بن يمان با اين مضمون ديده مي شود: “ظعن بهم أبوبکر ظعنة رغيبة، ثم ظعن بهم عمر کذلک”. حربي در توضيح واژه رغيبة به اين امر تاريخي اشاره مي کند که ابوبکر مردم را به سوي شام سوق داد و با آنان شام را فتح کرد، و عمر آنان را به سوي عراق سوق داد و عراق را فتح کرد (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 237). نمونه ويژگي جغرافيايي در تفسير حديث “إذا طلع النجم ارتفعت العاهة” ديده مي شود که حربي مي گويد: مراد در اين حديث سرزمين حجاز است، زيرا در ماه ايار درو در آن واقع مي شود و ميوه ها مي رسند و در آن هنگام به فروش مي روند، زيرا در آن هنگام به حدي مي رسند که از آسيب در امان باشند (همان اثر، ج5 ص24).
اما در تفسيرهاي ابراهيم حربي گاه مواردي ديده مي شود که در ميان غريب الحديث نويسان کم نظير است و آن روشن ساختن معناي يک حديث بر اين پايه است که صحابه در چه موضعي بدان تمسک کرده اند. نمونه چنين تفسيري را مي توان درباره ی حديث “خير الذکر الخفي” ديد که قول مشهور درباره ی اش آن است که ذاکر ذکر خود را پنهان دارد و از مردم بپوشاند. ولي دريافت حربي کاملاً خلاف آن است؛ وي مي گويد: نزد من [خفي بودن ذکر] شهرت و انتشار خبر است، زيرا سعد بن ابي وقاص زماني که پسرش عمر از او خواست تا خود را آشکار سازد و به دنبال خلافت باشد، در پاسخ او به اين حديث تمسک کرد” (حربي 1405 ق، ج2 ص 845).
طيف وسيعي از تفسيرهاي ارائه شده توسط حربي، تفسير حديث صرفاً بر مبناي سياق خودِ حديث است، بدون آنکه يک سماع لغوي يا اطلاع بيروني به ياري آيد. به عنوان نمونه او در شرح حديث “فقعد علي منجاف السفينة” او تصريح مي کند که قول معتبري درباره ی معناي منجاف نشنيده است و سپس، صرفاً بر اساس گمانه زني برآمده از خودِ عبارت، احتمال داده است که منجاف به معناي لبه کشتي باشد (ابن اثير 1383ق، ج4 ص 364)، به هر حال منجاف قسمتي از کشتي است که مي توان بر روي آن نشست. موارد مشابهي را هم مي توان بازجست، مانند تفسير کفور در حديث “لا تسکن الکفور، فإن ساکن الکفور کساکن القبور” (همان اثر، ج4 ص 189)، تفسير زام در حديث “إنه تلا القرآن علي عبدالله بن أبي و هو زام لا يتکلم” (همان اثر، ج2 ص 314)، تفسير عرقة در حديث “إنه رأي في المسجد عرقة، فقال: غطوها عنا” (ابن اثير 1383ق، ج3 ص 221)، تفسير عفو در حديث “أما صفو أموالنا فلآل الزبير، و أما عفوه فإن تيما و أسدا تشغله عنک” (همان اثر، ج3 ص 265)، تفسير لبن در حديث “سيهلک من أمتي أهل الکتاب و أهل اللبن، فسئل: من أهل اللبن؟ فقال: قوم يتبعون الشهوات، و يضيعون الصلوات” (همان اثر، ج4 ص 228) و تفسير لواثين در حديث” ويل للواثين الذين يلوثون مثل البقر” (همان اثر، ج4 ص 275). همين مثال نشان از تعدد اين شيوه برخورد در غريب الحديث حربي دارد و در بسياري از موارد ياد شده، حربي به عبارت مختلفي اشاره دارد که مبناي سخنش گمان زني است.
سرانجام بايد به مواردي اشاره کرد که همان گونه که ابن اثير هم اشاره کرده، حديث اساساً عاري از هر نوع واژه يا ترکيب غريب است و حربي به طور محض فقط به تفسير حديث پرداخته است. به عنوان نمونه مي توان به تفسير او از حديث زيد بن حارثه اشاره کرد که مي گويد: “خرج رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) [وهو] مرد في إلي نصب من الأنصاب، فذبحنا له شاة، و جعلناها في سفرتنا، فلقينا زيد بن عمرو، فقدمنا له السفرة، فقال: لا أکل مما ذبح لغير الله” (براي حديث، نک: حاکم نيشابوري 1411 ق، ج3 ص 238؛ ابويعلي موصلي 1404 ق، ج13 ص 171). حربي در تفسير “ذبحنا له شاة” يادآور مي شود که ذبح براي انصاب از سوي “زيد بن حارثه” مي تواند دو وجه داشته باشد: نخست اينکه زيد آن را بدون دستور پيامبر و خشنودي او انجام داده باشد و دوم آنکه آن را به عنوان توشه راهش ذبح کرده و وقوع آن نزد يک بت تنها تصادف باشد. اين در صورتي است که نصب را بت تلقي کنيم، اما اگر سنگي باشد که کنار آن حيوان ذبح مي شود که ديگر بحثي در ميان نيست. در اين صورت تنها زيد بن عمرو تصور کرده که آن گوشت از حيواني است که قريش براي انصاب خود ذبح مي کند و از خوردن آن پرهيز کرده است” (نک: حربي 1405 ق، ج2 ص 790- 791).
گفتني است برخي از تفسيرهاي حربي از سوي عالمان بعدي مورد نقد قرار گرفته است. به عنوان نمونه در حديث “إنا آخذوها و شطر ماله، عزمة من عزمات ربنا”، درحالي که حربي بهز بن حکيم را در روايت “وَشَطر مالِهِ” تخطئه مي کند، ابوسليان خطايي هم خوانش حربي به طور ” وَشُطَّرَ مالَهُ” را بر خطا دانسته و وجهي براي آن نشناخته است (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 474).
همچنين در حديث عمر با مضمون “فيم الرملان و الکشف عن المناکب و قد أطأ الله الاسلام؟” که حربي رملان بر تثنيه رمل و نه مصدر شمرده، ابن اثير جزري از برداشت او دچار شگفتي شده است (ابن اثير 1383ق، ج2 ص265). در خصوص حديث معاوية بن قرة با مضمون “شر الشتاء السخين” نيز ضبط حربي از حديث با لفظ “شر الشتاء السخيخين” و شرحي که بر اساس همين خوانش ارائه کرده (حربي 1405ق، ج3 ص 1035) از سوي ابن اثير جزري ناشي از تحريف بعضي از راويان شمرده شده است (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 351).

4. ابن قتيبه دينوري

ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبه دينوري [د 276ق] عالم بزرگ ايراني که در کوفه نشو و نما يافت، نزد استادان بزرگ آن ديار دانش آموخت و چندي را هم براي تحصيل در بصره گذرانيد. او در ميان مشايخ ادب محضر کساني چون ابوحاتم سجستاني، ابوالفضل رياشي وعمرو بن بحر جاحظ را درک کرد و در حديث از مشايخ متعددي استماع داشت که در ميان آنان بيش از همه از اسحاق بن راهويه، عالم بزرگ خراسان متأثر بود. مرويات ابوعبيد قاسم بن سلام را نيز از طريق شاگرد وي احمد بن سعيد لحياني فرا گرفته بود. وي حدود 17 سال به عنوان قاضي در دينور خدمت کرده و پس از انفصال از اين سمت در حدود 44 سالگي، به بغداد رفته و باقي عمرش را در تختگاه عباسيان سپري کرده است (دائرة العارف بزرگ اسلامي، ج4 ص 449- 451؛ براي مشايخ، نک: ذهبي 1405ق، ج13 ص 297؛ ابن قتيبه 1403ق، ص 47). در ميان شاگردان او نام کساني چون فرزندش احمد، قاضي احمد بن عبدالله مصري، عبيدالله سکري، عبدالله بن احمد بن بکر و اديب نامدار ابن درستويه داده مي شود (ذهبي 1405 ق، ج13 ص 297، 299) که فرد اخير خود از مؤلفان غريب الحديث است.
ابن قتيبه از نظر عقيده باور اصحاب حديث متأخر را داشت و شماري از آثارش، به خصوص الاختلاف في اللفظ و الرد علي الجهمية والمشبهة (چاپ کوثري، قاهره، 1349ق) در دفاع از همين باور نوشته شده اند. تعصب او در دفاع از عقايد اصحاب حديث، گاه باعث شده است تا اظهار نظرهاي تندي – حتي از سوي عالمان اهل سنت – نسبت به وي صورت گرفته باشد (نک: ذهبي 1405 ق، ج13 ص 298- 299).
در ميان آثار چاپ شده او ادب الکاتب، تأويل مختلف الحديث، تأويل مشکل القرآن، تفسير غريب القرآن، الشعر و الشعراء، عيون الاخبار، المعارف و معاني الشعر از شهرت بسياري برخوردارند. و برخي از آنها از برجسته ترين آثار در ادبيات عرب محسوب اند (دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج4 ص 457 – 459). آثار او به خوبي نشان مي دهند که او شخصيتي دو وجهي بوده، به همان اندازه که در حوزه ادبيات دانش اندوخته، در حوزه حديث نيز چيره دست بوده است. با اين حال رويکرد او در قبال حديث از سنخ نقد وتفسير بوده و به عنوان کسي که از او حديث نوشته شود، مطرح نبوده و خود نيز تمايلي به اين نوع از فعاليت نداشته است (ذهبي 1405 ق، ج13 ص 300- 302).
کتاب غريب الحديث ابن قتيبه، يکي از معدود آثار باقي مانده از اين گونه تأليف در سده سوم هجري است. ابن قتيبه که کتاب ابوعبيد قاسم بن سلام را به عنوان الگوي خود قرار داده، در مقدمه کتابش تصريح کرده است که در زمان وي، غريب الحديث ابوعبيد مي توانست نياز حاملان حديث به تفسير و بحث از آن را برآورده سازد و مي افزايد که زماني به جامعيت کتاب ابوعبيد در تفسير غريب الحديث باور داشته است، اما پس از کاوش و مذاکره دريافته که آنچه ابوعبيد وانهاده به اندازه هماناست که به بحث نهاده است. پس درصدد برآمده است تا تکمله اي بر کتاب ابوعبيد فراهم آورد و در ذکر احاديث آنچه را با اسانيد در اختيار داشته با اسانيد، و آنچه اسانيدش موجود نبوده، بدون آن گرد آورد و در مقام شرح احاديث، کتاب را با ذکر اشتقاق و مصادر و شواهد شعري اشباع کند. او ياد آور مي شود که مايل نبوده است کتاب منحصر در غريب باشد و لذا برخي از اخبار و امثال عرب و سخنان پيشینيان که شبیه به حديث بوده، يا الفاظ آن با الفاظ احاديث موافقت داشته، براي سودمندي بيشتر بر آن افزوده است.
ابن قتيبه چنانکه خود يادآور مي شود، از تکرار مطالب ابوعبيد پرهيز کرده، مگر در احاديثي اندک که لازم دانسته است نکته اي را بيشتر توضيح دهد. اما آنجا که نگاهش به توضيحات ابوعبيد انتقادي بوده به کتاب ديگري موکول کرده که اختصاص به تصحصح اغلاط ابوعبيد دارد. ابن قتيبه يادآور مي شود که پس از انتشار نسخه اوليه کتاب، وي افزوده هايي بر کتاب داشته است که به عنوان الزوائد في غريب الحديث، نوشته و سپس آن را با نسخه قبلي کتاب به هم آورده و نسخه اي کامل تر از کتاب غريب الحديث پرداخته است که هم نسبت به نسخه اول افزوده هايي دارد و هم مطالب در آن ترتيبي جديد يافته اند؛ پس اگر اختلافي بين نسخ ديده شد، وجه اختلاف به تأليف دوباره آن باز مي گردد.
ابن قتيبه درباره ی چينش کتاب خود يادآور مي شود که نخست به شيوه يک اصطلاح نامه، به تبيين الفاظي پرداخته است که در حوزه فقه و احکام در ميان مردم رواج دارند و مايل بوده است نشان دهد منشأ اين الفاظ و اصطلاحات چه احاديثي هستند. سپس اين مبحث فقهي را با ملحقاتي از غير فقه مانند رواياتي در باب چيستي قرآن و سوره هاي آن و ديگر کتب آسماني، و رواياتي در برخي مفاهيم قرآن و سپس احاديثي درباره ی پيروان فرق مانند مرجئه و قدريه و خوارج ادامه داده است. در بخش ديگري مؤلف بدنه اصلي کتاب، يعني تفسير غريب احاديث نبوي را جاي داده و اين بخش را به ترتيب صحابه مرتب کرده است. سپس به عنوان خاتمه کتاب، به ذکر احاديثي پرداخته که بدون انتساب دقيق درميان اهل لغت شهرت يافته است. ابن قتيبه خود پيش بيني مي کند که پس از کتاب ابوعبيد و تکمله وي بر اين کتاب، ديگر جاي سخن بيشتر در باب غريب الحديث باقي نمانده باشد: “وأرجو أن لا يکون بقي بعد هذين الکتابين من غريب الحديث ما يکون لأحد فيه مقال” (ابن قتيبه 1408ق، ج1 ص 5- 8). در عصري نزديک به ابن قتيبه، ابوسليمان خطابي نيز بر اين نکته تأييد مي نهد که دو کتاب ابوعبيد و ابن قتيبه مي توانند نياز به مراجعه به ديگر کتب متقدم غريب الحديث را برطرف سازند و کسي که آن دو را در اختيار دارد، مي تواند از ديگر کتب مستغني باشد (خطابي 1422ق، ج1 ص50). ابن اثير جزري نيز سه قرن بعد اين ادعاي اخير ابن قتيبه را درباره ی فصل الخطاب بودن غريب الحديث ابوعبيد و ابن قتيبه، به طور تلويحي و البته نسبي تأييد کرده است (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 6).
ابن قتيبه در مقدمه اصلاح غلط ابي عبيد، بار ديگر از جايگاه غريب الحديث ابوعبيد و شخصيت مؤلف آن دفاع کرده و سعي کرده است با الفاظي ستايش آميز درباره ی وي و تواضح آميز درباره ی خود، نشان دهد که هدفش همچنان تکميل کار ابوعبيد و نه کاستن از اعتبار او بوده است (ابن قتيبه 1403ق، ص 42- 44). ابوسليمان خطابي در معرفي کتاب ابن قتيبه، آن را در کنار کتاب ابوعبيد يکي از او اثر شاخص در حوزه غريب الحديث شمرده، بر ويژگي هايي مانند اشباع بودن از تفسير، بيان مستندات، ذکر نظاير و استخراج معاني تأکيد کرده است (خطابي 1422ق، ج1 ص 50).
کتاب غريب الحديث ابن قتيبه، در دو جلد به کوشش عبدالله الجبوري در بغداد، مطبعة العاني، 1977م، و بار ديگر به کوشش نعيم زرزور در بيروت، دار الکتب العلمية، 1408ق/ 1988 م به چاپ رسيده است. کتاب اصلاح غلط ابي عبيد في غريب الحديث نيز در يک جلد به کوشش عبدالله الجبوري در بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1403ق/ 1983م انتشار يافته است. گفتني است ابوالمظفر محمد بن آدم هروي [د 414ق] بر کتاب اخير شرحي نوشته بوده (حاجي خليفه 1941م، ج1 ص 108) و محمد بن نصر مروزي [د 294ق] در دفاع بر ابوعبيد بر آن ردي نوشته است (ابن حجر 1329ق، ج3 ص 358).
نقدهاي ابن قتيبه بر ابوعبيد از حيث مأخذ و مستند گوناگون است: نقد سخن وي با استناد به قول اهل لغت مانند فراء (ابن قتيبه 1403ق، ص 60- 62، جم) و ابوالفضل رياشي (همان اثر، ص 76، جم) يا با نسبتي جمعي به اهل لغت بدون نامبري از فرد خاص (همان اثر، ص 49، 68، جم)، اعراض از قول ابوعبيد و ميل به قول مخالف آن از کساني از لغويان و فقيهان مانند اصمعي و محمد بن حسن شيباني (همان اثر، ص 66، جم)، تأييد قول خود به استناد محاوره و گفت وگو با گويشوران از حجاز (همان اثر، ص 52، جم)، تأييد قول خود با روايات اهل اخبار (همان اثر، ص 49- 50، جم) يا با تمسک به احاديث ديگر (همان اثر، ص 51، 76، جم)، تأييد قول خود با مراجعه به منابع آگاه، مانند آن که درباره ی معناي “سمتني امي حيدرة”، از يکي از آل ابي طالب پرسيده است (ابن قتيبه 1408ق، ج1 ص 350)، ارائه معنايي جايگزين با تفطن به تمثيل ها و تشبيه هاي رايج نزد عرب (ابن قتيبه 1403ق، ص 64، جم)، قول به منسوخ بودن حديث به جاي کوشش براي تفسيري مقبول از آن (همان اثر، ص 57، جم) و در موارد پر شماري تأملات تفسيري درمعناي حديث (همان اثر، ص 70، 73، 74، 77، جم؛ ابن اثير 1383ق، ج1 ص 283، ج2 ص 222).
افزون بر آن، در ديگر اظهار نظرهايي که از اين قتيبه در باب غريب الحديث در اختيار داريم، همين دست مستندات را مي توان مشاهده کرد، مانند بحث او درباره ی حديث “لعن الله السارق يسرق البيضة فتقطع يده”، که با تذکر دادن اين که سخن مربوط به پيش از تشريع مخصص هاي قطع دست سارق است، عملاً حديث را منسوخ شمرده است (ابن قتيبه 1408ق، ج1 ص 4).
شرح حديث به اصلاح لفظ آن نيز از ويژگي هاي بحث ابن قتيبه در حيطه غريب الحديث است؛ از آن جمله است پيشنهاد خوانش مهروتين به جاي مهرودتين در حديث “أنه ينزل بين مهرودتین” (ابن قتيبه 1408ق، ج1 ص 145)، خوانش يُنَبِّلُه به جاي يَنبلُهُ در حديث “إن سعدا کان يرمي بين يدي النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) يوم أحد، والنبي(صلي الله عليه و آله و سلم) ينبله ” (همان اثر، ج1 ص 386- 387) و خوانش هُجرا به جاي خوانش مشهور هَجرا در حديث “ولا يسمعون القرآن إلا هجرا” (همان اثر، ج2 ص 56- 57). درباره ی حديث “خذي فرصة ممسکة فتطهري بها” نيز در برخي منابع به نقل از ابن قتيبه ضبط “قرضة” به معناي قطعه جايگزين شده است (ابن اثير 1383 ق، ج3 ص 431).
ابن خير اشبيلي از کتاب سومي از ابن قتيبه مرتبط با موضوع غريب الحديث، با عنوان المسائل في معاني غريب القرآن و الحديث مما لم يقع في کتاب الغريب، ياد کرده که ظاهراً تکمله اي کوتاه بر غريب الحديث وي بوده است (ابن خير 1963م، ص 195- 196)، اما در منابع ديگر سختي از آن نيست و دور نيست که در نسخه برداري عملاً به متن اصلي ملحق شده باشد.
در بازگشت به کتاب غريب الحديث و جايگاه آن در محافل حديثي، بايد گفت در سده سوم هجري، گاه مواضع مخالفي هم درباره ی مضامين کتاب اتخاذ شده است؛ مانند رديه اي که ابوعلي حسن بن عبداله لگده اصفهاني [وفات تخميني 280ق] بر آن نوشته بوده است (ياقوت حموي 1355ق، ج8 ص 142)، با اين حال غالب بر محافل نسبت به کتاب ابن قتيبه، فضاي موافق و ستايشگر است. مانند آنچه درباره ی کتاب ابوعبيد گفته شد، اعتبار ابن قتيبه نزد اصحاب حديث و وجه مکملي کتاب نسبت به اثر ابوعبيد موجب شده است تا در طي سده ها، غريب الحديث ابن قتيبه نيز در شرق و غرب جهان اسلام از تداولي گسترده در محافل اهل حديث برخوردار باشد، و بازتاب اين تداول را مي توان در آثار رجالي و فهارس بازجست (مثلاً نک: ابن خير 1963م، ص 187- 188؛ ابونعيم اصفهاني 1934م، ج1 ص 133؛ فارسي 1403ق، ص 242؛ ابن نجار 1417ق، ج5 ص 106؛ سمعاني 1408ق، ج1 ص326؛ ياقوت حموي 1355ق، ج14 ص 247؛ قفطي 1374ق، ج2 ص 102؛ ابن دمياطي 1417ق، ص 100؛ روداني 1408ق، ص 310). همانند ابوعبيد، کتاب ابن قتيبه نيز با وجود آن که به عنوان مأخذي براي ضبط متون و اسانيد حديث نوشته نشده بود، در سده هاي بعد مرجعي براي تخريج برخي از احاديث بود؛ به طوري که باز از سده چهارم هجري تا امروز مي توان ارجاع احاديثي به آن را در منابع بازجست (مثلاً نک: قاضي قضاعي 1407 ق، ج2 ص 155؛ ابن شهر آشوب 1376ق، ج1 ص11، جم؛ ابن بطريق 1407ق، ص 339، 434، جم؛ ابن قدامه 1405ق، ج2 ص149، 152؛ ابن ابي الحديد 1379ق، ج6، ص 220، ج11 ص 121، جم؛ نووي 1996م، ج3 ص 131؛ دميري 1424ق، ج1 ص 249، 258؛ مقدسي 1399ق، ص 147؛ ابن حمزه حسيني 1410ق، ج2 ص 42؛ متقي هندي 1409ق، ج9 ص 436، ج10 ص 47، جم).

5. گذاري بر کتب غريب الحديث در سده سوم

تأليف کتب غريب الحديث در سده سوم هجري به همان شيوه ابوعبيد و ابوعدنان – يعني به گونه اي که بخش مهمي از حجم مباحث را نقل از شيوخ پيشين تشکيل دهد- از سوي عالمان ديگري ادامه يافته است که از سويي به مباحث زباني و از سوي ديگر به مباحث حديثي علاقه مند بوده است.

5- 1. غريب الحديث ابن اعرابي

به عنوان يکي از چهره هاي شاخص بجاست از محمد بن زياد ابن اعرابي [د 231ق] ياد شود که فردي از موالي بني هاشم و برآمده از کوفه بود، اما گفته مي شد که کسي از حيث اقوال از ميان کوفيان به اندازه او به بصريان نزديک نبوده است (ابن انباري 1959م، ص 120). او تحت حمايت مفضل ضبي از عالمان بزرگ ادب در کوفه پرورش يافته بود و از عالماني چون ابو معاويه ضرير نيز دانش آموخت. در ميان شاگردانش نيز مي توان نام مشاهيري چون ابراهيم حربي، ابوالعباس ثعلب و ابوعکرمه ضبي را مشاهده کرد (ابن انباري، همانجا؛ ابن اثير 1383ق، ج1 ص 427؛ ج3 ص 102).
وي نسبت به برخي از مشايخ عصرش منتقد بود و از جمله در مقابل اظهار نظري از اصمعي ياد مي کند از هزار اعرابي خلاف گفته اصمعي را شنيده بوده است (ابن انباري 1959م، ص 120). عالمان عصرش دانش او در ادب و لغت را با مدايح بليغ ستوده اند، از جمله ابوجعفر اصفهاني که طريقه علمي او را به فقها نزديک دانسته، او را حافظ ترين فرد نسبت به لغات و اخبار تاريخي و انساب عرب دانسته است و محمد بن فضل شعراني او را در مقايسه با کساني مانند سفيان ثوري در حديث و ابوحنيفه در فقه و کسايي در نحو، رأس همگان در کلام عرب دانسته است (ابن انباري 1959م، ص 120- 121).
ابن نديم تصريح دارد که وي کتابي در غريب الحديث داشته است (ابن نديم 1350ش، ص 96)، اما نه ابن درستويه در مرورش بر نخستين غريب الحديث ها از اين کتاب ياد کرده و نه اين اثر مورد توجه آن اثري که انتظار مي رفت، بر کتب بعدي غريب الحديث نهاده است. حتي ابراهيم حربي که برخي اقوال را در غريب الحديثش از ابن اعرابي نقل کرده، تصريح دارد که برگرفته هايش بر مبناي استماع از درس وي بوده (حربي 1405ق، ج3 ص 974، 1171) و ربطي به کتاب ابن اعرابي در غريب الحديث ندارد. ابوموسي مديني هم در نقل هاي محدودش از ابن اعرابي، در موضعي تصريح دارد که مطلب را از کتاب النوادر و نه غريب الديث وي گرفته است (ابن اثير 1383ق، ج4 ص 105).
اقوال ابن اعرابي درباره ی آن بخش از واژگان غريب حديثي اهميت دارد که از سوي عالمان پيشين درباره ی آنها توضيحي نيامده است؛ از اين جمله مي توان به أبلي به معني أخبر (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 156)، حشک به معناي نزع شديد (همان اثر، ج1 ص 391)، حطو به معناي تکان دادن چيزي با جنبش شديد (همان اثر، ج1 ص 404)، و مقلم به معناي کسي که نگهباني ندارد (همان اثر، ج4 ص 105) اشاره کرد. در برخي موارد مانند جلجة که ابن اعرابي آن را به معناي “سران مردم” دانسته، تصريح شده که اصمعي آن را نمي شناخته است (همان اثر، ج1 ص 283). در برخي موارد هم که کساني از استادانش معنايي را ذکر کرده بود، ابن اعرابي با عدول از آن معنا، قول جديدي را مطرح کرده است، مانند “زوي” که معناي “جمع” ارائه شده از سوي ابوعبيده معمر بن مثني (ابوعبيد 1384ق، ج1 ص 3) را وانهاده (حربي 1405ق، ج3 ص 974) و آن را به معناي نزديک شدن بخشي از يک شيء به بخش ديگر آن دانسته است (همان اثر، ج3 ص 974).
در بحث هاي لغوي ابن اعرابي، اشتقاق کبير از سنخ ابدال حروف اصلي بسيار ديده مي شود؛ بر پايه چنين اشتقاقي وي واژه هايي مانند حساکل و حسافل (ابن سکيت 1903 م، ص 36)، تاک و فاک (همان اثر، ص 65)، شنّ و سنّ (ابن قتيبه 1408ق، ج1 ص 173)، أرم و أطم (حربي 1405ق، ج1 ص 74)، حوذي و حوزي (همان اثر، ج3 ص 1192) و خطب و خطم (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 51) را هم معنا شمرده است. اما پيوند ميان دو واژه بر مبناي اشتقاق کبير براي کسي مانند ابن اعرابي همواره منجر به برابر انگاري نمي شود و براي او که به تمايز هاي ميان لغات توجه دارد، گاه پيوند در عين تمايز است. از جمله ابن اعرابي جاذي را نشسته بر سر انگشتان، و جائي را نشسته بر زانو دانسته است (حربي 1405ق، ج3 ص 1171). همچنين درباره ی واژه هاي نثط و ثنط، برخلاف بسياري لغويان که آنها را برابر انگاشته اند، اين اعرابي به تمايز گراييده، ثنط را به معناي شق و شکافتن، و نثط را به معناي تثقيل و سنگين کردن گرفته است (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 224).
اکنون که درباره ی تمايزها سخن گفتيم، بايد توجه داشته باشيم که گرايش به تمايز ميان واژه، حتي درباره ی واژه هايي مشتق از يک ريشه سه حرفي نيز نزد ابن اعرابي مورد توجه بوده است. از جمله وي در شرح حديث” يؤتي بالدنيا بقضها و قضيضها “قض را به معناي ريگ هاي درشت و قضيض را به معناي ريگ هاي بزرگ دانسته است (ابن اثير 1383ق، ج4 ص 76). همچنين در تفسير حديث “المسلمون هينون لينون” يادآور مي شود که واژه هاي هين و لين اگر بدون تشديد باشد، دلالت بر مدح و اگر با تشديد باشد، دلالت بر ذم خواهد داشت (همان اثر، ج5 ص 289). موردي عکس اين موارد ديده مي شود و آن واژه لحن در حديث “تعلموا السنة و الفرائض و اللحن” است که در آن ابن اعرابي لحن با سکون حاء را مشترک لفظي به دو معناي زيرکي و خطا دانسته است، در حالي که غالب لغويان متقدمان لحن با سکون را به معناي خطا و لحن به فتح حاء را به معناي زيرکي شمرده اند (همان اثر، ج4 ص 241).
به گونه اي قابل انتظار، بخشي از تحقيقات ابن اعرابي مبتني بر حمل کاربردهاي نامشهور بر کاربردهاي مشهور است؛ به عنوان نمونه، وي در تفسير حديث “إن العبد ليحارف علي عمله الخير والشر”، با روي آوردن به تعابيري مانند “لا تحارف أخاک بالسوء” و “أحرف الرجل” محارفه را به معناي مجازات دانسته است (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 370).
درباره ی مباحث ابن اعرابي در غريب الحديث با وجود آنکه وي بيشتر به عنوان يک عالم لغت شناخته مي شود، موارد متعددي ديده مي شود که وي عملاً به جاي توضيح لغوي به تفسير مفهومي گراييده است. برخي از اين تفسيرها از سنخ توجه به سبب استعمال واژه در آغاز کاربرد است؛ به عنوان نمونه وي در سخن از واژه مخابره وکاربرد آن در حديث، آن را نوعي فعل ساخته شده از اسم مي داند و اشتقاق مخابره را از خيبر مي داند؛ آنجا که مي گويد:
“أصل المخابرة من خيبر، لأن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) کان أقرها في أيدي أهلها علي النصف. فقيل: خابروهم، أي عاملوهم في خيبر… وقيل للأکار من هذا خبير (ابن قتيبه 1408ق، ج1 ص 30).
توضيح وي درباره ی واژه اخمص در شرح حديث “خمصان الأخمصين” نيز از همين سنخ است (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 80).
در مواردي وي کوشيده است با استفاده از روابط مجاورت و مشابهت کاربرد را توضيح دهد؛ از جمله در شرح حديث “من فک حلقة فک الله عنه حلقة يوم القيامة”، فک حلقه نخست را آزاد کردن بنده و فک حلقه دوم را آزاد شدن فرد از عذاب آخرت شمرده است (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 427). همچنين در شرح حديث “إن ذئبا اختطف شاة من الغنم أيام مبعث رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)، فانتزعها الراعي منه، فقال الذئب: من لها يوم السبع ؟”، وي سبع به سکون باء را موضعي دانسته است که محشر در روز قيامت خواهد بود و مقصود از يوم السبع را به علاقه ظرف و مظروف، به يوم القيامة بازگردانده است (همان اثر، ج2 ص 336).
در برخي مواردي وي کوشيده است تا با نشان دادن يک زمينه فرهنگي، معناي حديث را قابل فهم سازد، مثلاً در شرح حديث” ما أذن الله لشيء کإذنه لنبي يتغني بالقرآن يجهر به”، توضيحاتي درباره ی عادت آواز خواندن عرب در شرايط مختلف داده است (ابن اثير 1383ق، ج3 ص 391). در خصوص نامه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به هرقل بامضمون “فإن أبيت فعليک إثم الأريسيين”، واژه أريس و جمع آن را به اکارون يا کشاوزان بازگردانده و سپس با عدول از لغت به بافت فرهنگي، يادآور مي شود از آنجا که در آن ناحيه کشاورزان از فارس بوده اند، الأريسيين اشاره به ايرانيان بوده است (همان اثر، ج1، ص 38).
در پايان سخن يک حديث به تصحيح تلفظ آن اقدام کرده و از تلفظ مشهور عدول نموده است؛ از آن جمله است حديث “فليدم أکل البلس” که در آن بلس را به ضم باء ولام خوانده، در حالي که ديگران به فتح باء ولام خوانده اند (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 152)؛ حديث” يغدو الناس بحبالهم”، که در آن بر خلاف مشهور، حبالهم را جمالهم خوانده است (همان اثر، ج1 ص 333)، حديثي در وصف دجال و يارانش با مضمون “خفافهم مفرطمة”، که بر خلاف مشهور آن را مقرطمة با قاف خوانده است (همان اثر، ج3 ص 435) و حديث” کنا نتماقل في ماجل أو صهريج” که برخي چون ازهري واژه ماجل در آن را با فتح جيم وهمزه خوانده اند، درحالي که تلفظ ابن اعرابي ماجل به کسر جيم و بدون همزه است (همان اثر، ج4 ص 300).

5- 2. غريب الحديث شمر بن حمدويه

ابوعمرو شمر بن حمدويه هروي [د 255ق]، از راويان مشهور شعر و اخبار عرب بود. وي که اصلي خراساني داشت، در آغاز جواني راهي عراق شد و از ابن اعرابي و جمعي از شاگردان ابوعبيده و ابوزيد انصاري وابوعمرو شيباني مانند ابوالفضل رياشي، ابوحاتم سجستاني وابوعدنان سلمي دانش آموخت. وي سپس به خراسان بازگشت و در آنجا نيز از شاگردان نضر بن شميل و ليث بن مظفر درس گرفت (ابن انباري 1959م، ص 151؛ نيز ازهري 1384ق، ج 2 ص 237، ج6 ص 530، جم).
وي داراي تأليفي مهم به نام کتاب الجيم بود که نسخ آن رواج نداشت و ازهري نسخه اي از آن را ديده بود (ابن انباري 1959م، ص 152). درميان آثار او نام کتابي با عنوان غريب الحديث نيز ديده مي شود که به ندرت کساني مانند ابوسليمان خطابي به وجود آن اشاره کرده اند (خطابي 1422ق، ج1 ص 50؛ ابن اثير 1383ق، ج1 ص 7). نويسندگان غريب الحديث نيز غالباً اقوال او را مورد توجه قرار نداده اند؛ اين در حالي است که خطابي تصريح مي کند فارغ از دو کتاب ابوعبيد و ابن قتيبه، در ميان ديگر آثار متقدم غريب الحديث، کتاب شمر شفاف ترين و وافي ترين آنهاست (خطابي 1422ق، ج1 ص 50). ابومنصور ازهري که اين کتاب را از شيوخ خود فراشنيده (ازهري 1384ق، ج10 ص 404) نيز از آن بهره گرفته و آن را ستوده است (ازهري 1399ق، ص 362؛ نيز نثل از آن: ازهري 1384ق، ج4 ص 329، ج 10 ص 404).
او برداشت هاي منحصري را از برخي شيوخ مانند قعنبي نقل مي کرد (ابن اثير 1383ق، ج5 ص 127)، اما خود درباره ی برخي از احاديث غريب اظهار نظرهايي داشته که حاصل مطالعه خود بوده است. از جمله مي توان به توضيح وي درباره ی واژه امذقر در حديث عبدالله بن خباب “قتلته الخوارج علي شاطيء نهر، فسال دمه في الماء فما امذقر” (همان اثر، ج4 ص 312) و واژه قَرّي در حديث “لقرص براي بأبطح قري” (همان اثر، ج4 ص 39) ياد کرد.
در راستاي تحليل واژگان به طبع روي آوردن به اشتقاق قياسي مبنايي روشن براي کار شمر بوده است؛ امري که مي توان نمونه آن را درباره ی تحليل وي درباره ی واژه حريسة بر مبناي واژه آشناي احتراس (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 367)، تحليل مصررون بر مبناي کاربرد “الصر علي الشيء الذي عنده” (همان اثر، ج1 ص 386) و تحليل “حلّق الطائر” بر مبناي کاربرد”تحليق الشمس” (همان اثر، ج1 ص 426) بازجست. در موردي مانند “الانعام من نواجب القرآن” نيز وي واژه نواجب را به نوعي از ساخته شدن فعل از اسم سخن گفته است؛ نجب به معناي پوسته مي توان مبناي ساخت فعلي به صورت “نجبته” به معناي “پوست آن را کندم”، دانسته است که خود مبناي ساخت صفت ناجبه بوده است (ابن اثير 1383ق، ج5 ص 17). گفتني است ابومنصور ازهري به عنوان يک لغت شناس برجسته، در موردي به مقايسه نظر شمر با شافعي و ابوعبيد پرداخته و نظر شمر را برتر از آن دو شمرده است (ازهري 1399ق، ص 362).
بخش قابل ملاحظه اي از آنچه درخصوص غريب الحديث از شمر برجاي مانده، تلفظ هاي ويژه و خلاف مشهوري است که او براي خوانش معنادار احاديث پيشنهاد مي کرده است؛ از آن جمله است:
حديث ابن مسعود با مضمون “الإثم حواز القلوب” به تشدطد حوّاز و نه به تخفيف و البته نه با تلفظ حزاز با دو زاي (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 377، 459)؛ حديث ابن عباس با مضمون “أخذ النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) بقفاي فحطاني حطوة”، با تلفظ مهموز” حطأني حطأة” (همان اثر، ج1 ص 404)، و حديث ديگر با مضمون “نهي في الأضاحي عن المصفرة” با تلفظ مصغرة با غين (همان اثر، ج 3 ص 36). در برخي موارد مانند حديث حديث أبي جندل با مضمون “اختأت للضرب حتي خيف عليه، که در آن أختّ را به جاي اختأ پيشنهاد کرده است ( همان اثر، ج2 ص 9) و حديث عباس با مضمون “إن قريشا جعلوا مثلک مثل نخلة في کبوة من الأرض” که در آن کبا يا کبة را به جاي کبوة پيشنهاد کرده است (همان اثر، ج4 ص 146)، خوانش او نه مبتني بر روايت، بلکه کاملاً مبتني بر اجتهاد لغوي است. مسئله خوانش به اندازه اي در کتاب شمر اهميت داشته که گاه تفاوت ضبط او از ابوعبيد با ضبطي که در اصل غريب الحديث ابوعبيد يافت مي شده، توجه مؤلفاني مانند ابومنصور ازهري را جلب کرده است (ازهري 1384ق، ج10 ص 404).

5- 3. غريب الحديث مبرد

ابوالعباس محمد بن يزيد ازدي ملقب به مُبَرَّد [د 286ق]، يکي از بزرگ ترين عالمان نحو از مکتب بصره است؛ وي که در بصره تولد يافت و به بغداد مهاجرت کرد از بزرگاني چون ابوعمر جرمي، ابوعثمان مازني و ابوحاتم سجستاني دانش آموخته است و کساني چون ابوبکر صولي، نفطويه و ابوعلي طوماري از شاگردان او بوده اند او را به کثرت وقوفش بر نوادر عرب مي شناختند (ابن انباري 1959م، ص 164). مبرد داراي آثار متعددي در حوزه هاي مختلف علوم عربي بود که از آن ميان برخي مانند الکامل، الفاضل، المقتضب، ما اتفق لفظه و اختلف معناه من القرآن المجيد، اعجاز الابيات، البلاغة و نسب عدنان و قحطان به چاپ رسيده اند و برخي از آنها هنوز در حد نسخه خطي باقي مانده اند (نک: زرکلي 1986م، ج7 ص 144؛ ابورعد 1409ق، ص 19- 21). از آن ميان، آنچه در کتاب حاضر بر آن تکيه مي شود، کتابي با عنوان غريب الحديث است (ابن اثير 1383ق، ج1 ص7).
اين کتاب در فهارس کمتر شناخته است و نقل قول هاي محدودي هم که از مبرد در کتب غريب الحديث ديده مي شود، بعضاً از آثار ديگر او مانند الکامل است (مثلاً نک: ابن اثير 1383ق، ج 4 ص 312؛ نقل از مبرد 1406ق، ج 3 ص 1135).
به هر روي مي دانيم که مبرد را به دانش در معاني حديث مي شناختند، مانند آنکه ابن انباري خبر مي دهد که از وي درباره ی حديث نهي از مجثمه پرسش کرده بودند (ابن حجر 1329ق، ج5 ص 431).
از ويژگي هايي که در غريب الحديث مبرد ديده مي شود، خوانش تصحيحي او از احاديث است؛ مانند آنکه در حديث ابوبکر با مضمون “إنما هوالفجر أو البجر”، برخلاف عموم محدثان، قرائت “بحر” به حاء و نه جيم را مورد توجه قرار داده و حديث را بر همين اساس تفسير کرده است (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 97)، يا در حديث عبدالله بن خباب “قتلته الخوارج علي شاطي، نهر، فسال دمه في الماء فما امذقر” آن را به لفظ “فأخذوه و قربوه إلي شاطيء النهر، فذبحوه، فامذقر دمه”، به غير حرف نفي روايت کرده است (مبرد 1406ق، ج3 ص 1135؛ ابن اثير 1383ق، ج4 ص 312).
برخي ديدگاه هاي او در شرح الفاظ حديث ويژه اوست، مانند آنچه درباره ی واژه مجثمة در حديث “نهي عن المجثمة” گفته است و برخي از اين اقوالش، همچون همين مورد مجثمه از سوي کساني چون ابوحنيفه دينوري مورد نقد قرار گرفته است (ابن حجر 1329ق، ج5، ص 431).

5- 4. غريب الحديث ثعلب

ابوالعباس احمد بن يحيي ثعلب [200- 291ق]، نحوي و لغوي مشهور از بزرگان مکتب کوفه، از موالي بني شيبان بود و احتمالاً خاستگاهي ايراني داشت (نووي 1996م، ج3 ص 275). وي از محضر استاداني چون محمد بن زياد اعرابي، علي بن مغيره اثرم، سلمة بن عاصم کوفي، محمد بن سلام جمحي و زبير بن بکار دانش آموخته است. درميان شاگردان او هم نام کساني چون علي بن سليمان اخفش، ابن انباري، ابوعمر زاهد، ابوموسي حامض و ابراهيم حربي ديده مي شود که بيشتر آنان از مؤلفان کتب غريب الحديث نيز بوده اند. او در سال 200 ق زاده شد و عمري برابر 91 سال داشت (ابن انباري 1959م، ص 173- 174). روحيه شرح نويسي نزد ثعلب محدود به شرح حديث نبود و کتب متعددي را در شرح ديوان هاي شعر عربي مانند ديوان اعشي، خنساء، زهير بن ابي سلمي، عدي بن رقاع و ابن دمينه نوشته بود که همگي به چاپ رسيده اند. از ديگر آثار چاپي او نيز مي توان به کتاب الفصيح، قواعد الشعر والمجالس اشاره کرد (دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 17 ص42).
در فهارس به کتابي از او با عنوان غريب الحديث اشاره شده است (اين اثير 1383 ق، ج1 ص 7)، اما ظاهراً کتاب او شهرتي نداشت؛ ابن نديم در شمار کتب غريب الحديث از آن نام نبرده (ابن نديم 1350ش، ص 96) و شاگرد ثعلب يعني ابراهيم حربي نيز در کتاب غريب الحديث خود نقلي مرتبط با موضوع از وي ندارد و برخي منقولات از او در ديگر کتب نيز نقل شفاهي از مجالس اوست (مثلاً ابن بابويه 1361ش، ص 90؛ ابن اثير 1383ق، ج2 ص 157، ج3 ص 441).
کاملاً قابل انتظار است که ثعلب بخشي از اطلاعات خود درباره ی غريب الحديث را از علماي پيشين، به خصوص ابن اعرابي نقل کند (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 427، ج3 ص 102). برخي از اقوال منتسب به ثعلب در منابع، نيز با وجود عدم ذکر برگرفته از استادان پيشين است، مانند سخن ثعلب درباره ی نطاب و دانستن آن به معناي رگ گردن (ازهري 1384ق، ج13 ص370) که پيشتر توسط ابوعدنان سلمي گفته شده بود (ابن منظور 1374ق، ج1 ص 764).
به هر روي مواردي هم هست که ثعلب رأسا به توضيح درباره ی برخي واژه هاي غريب در احاديث پرداخته است که ظاهراً مرجع آن سماع است؛ از آن جمله است توضيحات وي درباره ی واژه جرم در حديث “اتقوا الصبحة فإنها مجفرة منتنة للجرم” (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 263)، واژه جشأ در حديث “فجشأ علي نفسه” (همان اثر، ج2 ص 312؛ ابن منظور1374ق، ج4 ص328)، واژه طابق در حديث “لأقطعن منه طابقا إن قدرت عليه ” (ابن اثير 1383ق، ج3 ص114) و نبط در حديث “ود الشراة المحکمة أن النبط قد أتي علينا کلنا” (همان اثر، ج5 ص 9).
در مواردي محدودي از منقولات ثعلب، وي مستند خود درمعناي مورد نظر را بيان کرده است. به عنوان نمونه در شرح حديث “لا يحبنا حامل القيلة، و لا النتاش”، وي تلويحا با نوعي اشتقاق کبير، نتاش را به معناي نغاش يا عياران گرفته است (ابن اثير 1383ق، ج5 ص 13). همچنين درباره ی واژه ساق در حديث “لابد لي من قتالهم ولو تلفت ساقي” (همان اثر، ج2 ص 423) و واژه ضاري در حديث “إنه نهي عن الشرب في الإناء الضاري” (همان اثر، ج3 ص 87) به تبيين معنا بر پايه مجاز مرسل، و واژه ناسک و رابطه آن با نسيکة به تبيين معنا بر اساس استعاره گراييده است (همان اثر، ج5 ص 48).
در مواردي هم به بافت فرهنگي توجه کرده است، مثلاً درباره ی حديث “بعثت إلي الأحمر والأسود” در پاسخ به اينکه چرا گفته شده سرخ و نه سفيد، وي يادآور مي شودکه در عرف عرب براي سخن گفتن درباره ی رنگ پوست، حتي اگر مقصود سفيد پوست باشد احمر گفته مي شود و ابيض ناظر به پاک بودن از عيوب است (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 427- 428).
بخش مهمي از اظهار نظرهاي ثعلب درباره ی معناي احاديث، از سنخ تفسير حديث است. اين تفسير در مواردي به يک واژه خاص در حديث باز مي گردد؛ مثلاً در تبيين حديث “إني تارک فيکم الثقلين”، يادآور مي شود ثقلين از آن رو ثقل خوانده شده است که تمسک به آنها سنگين است (ابن بابويه 1361ش، ص 90)، اما غالباً تفسير او به کليت حديث و شرايط تحقق خارجي مربوط مي شود.
به عنوان مثال درباره ی حديث “عليک بفرام أمک”، توضيح مي دهد که مصداق تحققي اين عبارت مربوط به زنان ثقيف است و اين تعريض به ويژگي خاصي در اندام زنان ثقيف باز مي گردد (ابن اثير 1383ق، ج3 ص441). يا درباره ی حديث “خير الناس القبيّون”، اشاره دارد که قيب به معناي لاغري و فرو بودن شکم است و اين عبارات اشاره به کساني دارد که پيوسته روزه مي دارند (همان اثر، ج4 ص 3).
در برخي از موارد، ثعلب درگير تفسير احاديثي شده است که اساساً واژه يا ترکيب غريبي ندارند و صرفاً لازم دانسته است که نکته اي در معنا را توضيح دهد. مثلاً درخصوص حديث” رأيت يوم حنين شيئا أسود ينزل من السماء، فوقع إلي الأرض، فدب مثل الذر، وهزم الله المشرکين”، عبارت از وضوح کافي برخوردار است، اما ثعلب براي فهم عميق تر حديث يادآور مي شود که هر صد مورچه وزنشان برابر يک حبه است و ذرة اشاره به يکي از آنهاست (ابن اثير 1383ق، ج2 ص 157). يا درباره ی حديث “إياکم والغبيراء، فإنها خمر العالم”، توضيح مي دهد که غبيراء نوعي شراب خرماست و از حيث حرمت هيچ تفاوتي باديگر مصاديق خمر ندارد (همان اثر، ج3 ص 338- 339).
گفتني است گاه بحث هاي لغوي ثعلب هم از علم لغت دور شده و جنبه تفسيري يافته است؛ مثلاً وي در پاسخ به پرسش از تفاوت ميان تشميت و تسميت، تشميت را به معناي آن دانسته است که خداوند شماتت را از فرد دور کند و تسميت را به معناي آن دانسته است که خداوند او را بر راه و “سَمت” قرار دهد (ابن عبدالبر 1387ق، ج17 ص 334).
برخي از اظهار نظرهاي ثعلب در باب غريب الحديث نيز از مقوله شرح با اصلاح تلفظ است؛ از جمله مي توان به خوانش خرع به جاي جزع در حديث “لولا أن قريشا تقول أدرکه الخرع لقلتها ” (ابن اثير 1383ق، ج2 ص23) و خوانش يذبره به جاي يدبره در حديث “أما سمعته من معاذ يدبره عن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)” (همان اثر، ج2 ص 98) اشاره کرد.
در مباحث فقهي الحديثي ثعلب که به تفصيل مرور شد، تمرکز او بر احاديث امام علي (عليه السلام) و توجه خاص وي به احاديثي با موضوع اهل بيت (عليهم السلام) شايان توجه است.

5- 5. آثار ناشناخته

در فهرست هاي ارائه شده از سوي ابن نديم وتکمله هاي آن از ديگران از کتب غريب الحديث، مي توان نام اين آثار ناشناخته را از رجال سده سوم هجري باز جست:
غريب الحديث از ابومعاذ فضل بن خالد مروزي [د حدود 211ق] که ابوسليمان خطابي از آن ياد کرده است (خطابي 1422ق، ج1 ص 49- 50؛ شرح حال، ابن جزري 1352ق، ج2 ص9).
غريب الحديث از عمرو بن ابي عمرو شيباني [د 231ق] (ابن نديم 1350ش، ص 75).
غريب الحديث از علي بن مغيريه اثرم [د 232ق] (ابن نديم 1350ش، ص 62، 96) که نقل هاي بسيار از ابوعبيده و نيز اصمعي دارد (مثلاً حربي 1405 ق، ج1 ص4، ج2 ص 706، جم).
تفسير غريب الحديث از علي بن مديني [د 234ق] عالم بزرگ اصحاب حديث در بغداد که گفته مي شود در 5 جزء بوده است (حاکم نيشابوري 1397ق، ص 71؛ خطيب بغدادي 1403 ق، ج2 ص 302).
غريب الحديث از عبدالملک بن حبيب البيري [د 238ق] (ابن نديم 1350 ش، ص 96؛ ياقوت حموي 1399ق، ج1 ص 244) که ابوعلي قالي آن را ديده بوده است (قفطي 1374ق، ج1 ص 297). ممکن است مقصود از آن، همان کتاب تفسير غريب الموطأ، از عبدالملک بن حبيب باشد که در 2 جلد، به کوشش عبدالرحمن بن سليمان العثيمين در رياض، مطبعة العبيکان، 1421ق/ 2001م به چاپ رسيده است.
غريب الحديث از محمد بن حبيب بغدادي [د 245ق] (ابن نديم 1350ش، ص 119).
غريب الحديث از ابوعبدالرحمن محمد بن احمد ترمذي [وفات تخميني 250ق] که محمد بن سليمان روداني سند متصل بدان ارائه کرده است (روداني 1408ق، ص 310؛ براي مؤلف، نک: ذهبي 1405ق، ج13 ص 119)، اما عموم منابع از آن يادي نکرده اند.
غريب الحديث از محمد بن عبدالله بن قادم [د بعد 251ق]، از شاگردان خاص فراء (ابن نديم 1350ش، ص 74، 96).
الرد علي ابي عبيد في غريب الحديث از ابوسعيد احمد بن خالد ضرير بغدادي (وفات تخميني 260ق]، که در آغاز جواني صحبت ابوعمرو شيباني و ابن اعرابي را نيز دريافته و در حد مصاحبت همسالان، چندي هم به مجلس ابن قتيبه دينوري نشسته است (ياقوت حموي 1355ق، ج3 ص 16- 17؛ قفطي 1374ق، ج1 ص 76).
غريب الحديث از سلمة بن عاصم کوفي [د بعد 270ق]، از شاگردان خاص فراء [ابن نديم 1350ش، ص 74، 96) که به ندرت اقوالي از او در کتب پسين نقل شده است (مثلاً ابن اثير 1383ق، ج1 ص 283).
غريب الحديث از فستقة [وفات تخميني حدود 280ق]، از شاگردان خاص حسين کرابيسي، د 248ق (ابن نديم 1350ش، ص 96).
الرد علي ابي عبيد في غريب الحديث، و الرد علي ابن قتيبة في غريب الحديث، دو اثر از ابوعلي حسن بن عبدالله اصفهاني مقلب به لگده(2) [وفات تخميني حدود 282ق] که فردي از طبقه ابوحنيفه دينوري [د 282ق] شمرده شده، بخش مهمي از زندگي را در موطنش اصفهان و چندي را در بغداد گذرانده است (ياقوت حموي 1355ق، ج8 ص 142).
کتاب في شرح الحديث از محمد بن عبدالسلام خشني [د 286ق]، از عالمان اندلس که ابوعلي قالي آن را مطالعه کرده و آن راکتاب مهمي نيافته است (قفطي 1374ق، ج1 ص 297). ابن خير اشبيلي در وصف دقيقي از نسخه کتاب، توضيح داده که اين اثر در 22 جزء بوده، 11 جزء آن شرح غريب در احاديث نبوي، 6 جزء غريب اقوال صحابه و 5 جزء غريب اقوال تابعين بوده است (ابن خير 1963م، ص 195).
الرد علي ابن قتيبة في رده علي ابي عبيد، از محمد بن نصر مروزي [د 294ق] فقيه و محدث نامي خراسان که جز به ندرت در منابع بدان اشاره اي نشده است (ابن حجر 1329ق، ج3 ص 358).
الدلائل في غريب الحديث از قاسم بن ثابت سرقسطي [د 302ق]، عالم اندلسي که به تصريح برخي منابع مستدرکي بر دو کتاب ابوعبيد وابن قتيبه بوده و تنها به شرح احاديث عريبي پرداخته که از قلم ابوعبيد و ابن قتيبه افتاده بوده است (قفطي 1374ق، ج1 ص 297؛ ابن فرحون، الديباج، ص 102). به هر روي مؤلف قبل از کامل شدن کتاب از دنيا رفته و توسط پدرش ثابت بن عبدالعزيز به پايان رسيده است (قفطي، همانجا)؛ اما برخي منابع تنها در حد کتابي در غريب الحديث از آن سخن گفته اند که گويي تأليفي مستقل از هر کتاب پيشين بوده است (مثلاً ابن خير 1963م، ص 191- 193؛ حميدي 1410ق، ج2 ص 528). با وجود نقل هايي که در متن کتاب از ابوعبيد وابن قتيبه وجود دارد (مثلاً سرقسطي 1421ق، ج1 ص 18) ظاهر آن به کتابي مستقل مي ماند.
محمد بن فتوح حميدي مورخ اندلسي اشاره مي کند که ثابت بن قاسم بن ثابت کتاب را از پدرش روايت کرده و در آن زياداتي افزوده است (حميدي 1410ق، ج2 ص 528)، ولي از آنجا که درباره ی نقش ثابت پدر قاسم سخني نياورده، احتمال مي رود که اشاره اش ناشي از خلط نوه با پدر بزرگ باشد. بايد افزود ثابت بن قاسم بن ثابت، پسر و نوه مؤلفان اجازه روايت اين کتاب را به حکم بن عبدالرحمن مستنصر بالله خليفه اموي اندلس داده است (ابن اباره 1995م، ج1 ص 226؛ ذهبي 1405ق، ج8 ص 269 که اين امر نشان از جايگاه مهم آن در فضاي فرهنگي اندلس دارد.
ابن حزم اندلسي [د 456ق] فقيه ظاهري مذهب اندلس، در مقايسه ميان قاسم بن ثابت و ابوعبيد قاسم بن سلام، مدعي مي شود که با وجود کسي مانند قاسم بن ثابت، سيادت ابوعبيد بر غريب الحديث تنها به سبب تقدم در زمان است (حميدي 1410ق، ج2 ص 528)، اما در اين سخن مبالغه ناشي از هم وطن بودن را نبايد ناديده گرفت. به گفته ابوعلي قالي تا زمان وي کتابي کامل تر از آن در اين باب نوشته نشده است و به گفته قفطي کتابي در نهايت استواري و نيکويي بوده، تاجايي که حسادت رقيبان را برانگيخته است (قفطي 1374ق، ج1 ص 297). حميدي نيز در اشاره به محتوا و جايگاه کتاب قاسم، آن را کتابي نيکو و مشهور شمرده است (حميدي 1410ق، ج2 ص528). در همين راستا برخي رقيبان اندلسي مدعي بودند که اصل کتاب تأليفي فردي از اهل مشرق بوده است (قفطي، همانجا).
شواهد متعدد نشان از آن دارد که نسخه هاي اين کتاب در طي سده هاي متأخر رواجي بيش از گذشته يافته و شماري از عالمان سده هاي ميانه و متأخر از اثر وي نقل قول داشته اند (مثلاً ابن همام 1319ق، ج2 ص 147؛ ابن حجر 1379ق، ج4 ص 154؛ همو 1384ق، ج2 ص 203؛ همو 1405ق، ج4 ص 240؛ زيلعي 1357ق، ج1 ص 239، 286، ج2 ص 197، 318، ج3 ص 296، 344، 365، ج4 ص 154، 176، 407؛ سيوطي 1348ق، ج8 ص 136؛ همو 1409ق، ص 30؛ عظيم آبادي 1415ق، ج12 ص 45، 46؛ براي سند روايت، نک: روداني 1408ق، ص 310). بخش عمده اين اثر به کوشش محمد بن عبدالله القصاص در 3 جلد، در رياض، مکتبة العبيکان، 1421ق به چاپ رسيده است؛ تکيه در اين چاپ بر دو نسخه خزانه عامه رباط و ظاهريه دمشق است که هر دو بخشي از آغاز کتاب را فاقد هستند.
غريب الحديث از قاسم بن محمد انباري [د 304ق] (ابن نديم 1350ش، ص 82).
غريب الحديث از ابوموسي سليمان بن محمد حامض [د 305ق] (ابن نديم 1350 ش، ص 96؛ خطيب بغدادي 1349ق، ج9 ص 61).
محمود محمد الطناحي در فهرست کتب غريب الحديث، به کتابي از ثابت بن ابي ثابت وراق ابوعبيد قاسم بن سلام نيز اشاره کرده (طناحي 1383ق، ص 4) که شايد ذکر آن ناشي از خلط با تکمله ثابت بن عبدالعزيز سرقسطي بر کتاب پسرش قاسم بن ثابت سرقسطي باشد؛ به هر حال منابعي که آثار او را برشمرده اند، به وجود چنين کتابي اشاره نکرده اند.
برخي از اين آثار ممکن است در حد خود کوشش هاي قابل قبولي بوده باشند، ولي وجود آثار برجسته و شاخصي مانند زوج کتاب ابوعبيد -ابن قتيبه به عنوان آثار حديثي – ادبي و کتاب ابراهيم حربي به عنوان اثري حديثي، عملاً فضا را اشباع کرده و با توجه به اينکه مي توانسته اند نيازهاي مربوط به حيطه غريب الحديث را در سده سوم برآورده سازند (ابن اثير 1383ق، ج1 ص 8)، عملاً در نسل هاي بعد ديگر کتب مورد بي توجهي قرار گرفته و به فراموشي سپرده شده اند. نه تنها امروز نسخه اي از اين آثار در دست نيست، بلکه غالب آنها حتي در سده چهارم به سختي شناخته بوده اند و فقدان نقل قول يا توضيحي درباره ی محتواي آنها نشان مي دهد که در سده هاي مياني نيز نسخه اي از آنها در دست نبوده است.

6. شرح حديث نزد محدثان

اگر چه برخي از کساني که پيشتر نام آنها برده شد، مانند ابوعبيد قاسم بن سلام و ابراهيم حربي و ابن قتيبه دينوري به حلقه هاي اصحاب حديث پيوند داشتند، اما در سده سوم هجري برخي از محدثان که شهرتي به عنوان اديب ندارند نيز درگير مباحث غريب الحديث شده اند. نخست به عنوان حلقه اتصال ميان سده دوم و هجري جا دارد از کساني از بزرگان اهل حديث نام برده شود که در آخرين نسل سده دوم مرجع پرسش هايي درباره ی غريب الحديث بوده اند؛ از آن ميان به خصوص بايد از شخصيت مشهور و مؤثري چون محمد بن ادريس شافعي [د 204ق] ياد کرد که به عنوان نمونه در ابره حديث “أقروا الطير علي مکناتها” از او سؤال شده و جواب او در نسل بعدي مورد توجهه ديگراني از اصحاب حديث مانند يونس بن عبدالاعلي صدفي [د 264ق] عالم مصري قرار گرفته است (بيهقي 1414ق، ج9 ص 311). ديگر مي توان از عبدالله بن نافع صائغ [د 206ق]، عالم مدني ياد کرد به روايت يحيي بن يحيي ليثي درباره ی معناي اين حديث که نماز در مسجد النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) افضل از مسجد الحرام است، به پرسشگري پاسخ داده است (ابن عبدالبر 1387ق، ج6 ص 18؛ براي يادکردي ديگر، نک: ازهري 1399ق، ص 362).
با ورود به نخستين نسل عالمان در سده سوم هجري، به عنوان آغاز جا دارد از يحيي بن معين [د 233ق] محدث و ناقد رجالي بغداد سخن به ميان آيد که پرسشگري از او درباره ی حديث مجاهد بن جبر با مضمون “لا تقوم الساعة حتي يکثر التراز” سؤال کرده و او در پاسخ تراز را به معناي مرگ ناگهاني دانسته است (يحيي بن معين 1399ق،ج3 ص 495).
شخصيت ديگر عبيدالله بن عمر قواريري [د 235ق] عالم بصري ساکن بغداد است که به هنگام نقل حديثي در وصف شتر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) معناي “ناقة متوقة” را پرسيده اند و او در توضيح به کاربرد عرب “فرس تئق” به معناي اسب نيکو تمسک کرده است. پرسشگر که ابراهيم حربي است، از يک سو تلفظ قواريري به صورت متوقة را تصحيف منوقه ي مي داند و از سوي ديگر يادآور مي شود که تعبير “ناقة تئق” به معناي شتر نيکو نيز هرگز شنيده نشده است (حربي 1405ق، ج1 ص 11؛ نيز ابن اثير 1383ق، ج1 ص 200).
مشهورترين چهره اصحاب حديث متأخر در بغداد، احمد بن حنبل [د 241ق] نيز با وجود پرهيز هميشگي اش از تفسير نصوص، بارها درمقام سؤال قرار گرفته و به اجبار درگير غريب الحديث شده است. از آن جمله است:
در حديث اسود بن سريع با عبارت “إن خيارکم أولاد المشرکين. إنها ليست نسمة إلا تولد علي الفطرة، ثم لا تزال علي ذلک حتي يعرب عنها، فإما يهوديا أو نصرانيا”، احمد در مقام شرح مي گويد: فطرتي که خداوند بندگان را بر آن آفريده است، اعم از شقاوت و سعادت (خلال 1410ق، ج3 ص 535- 536).
در حديث “لا يزال ناس من أمتي منصورين لا يضرهم من خذلهم حتي تقوم الساعة” احمد در مقام شرح مي گويد: اگر اين طائفه ياري شده اصحاب حديث نباشند، نمي دانم که مي توانند باشند (ابوالفضل هروي 1411ق، ص 21- 22؛ حاکم نيشابوري 1397ق، ص 2؛ ابن منده 1404ق، ص 336).
در حديث “لا يلدغ المؤمن من جحر مرتين”، احمد در مقام شرح مي گويد: يعني انيکه اگر يک بار در گناهي واقع شود،ديگر بدان باز نگردد (ابن ابي يعلي 1371ق، ج1 ص 124).
در فرآيند تدوين کتب سته، بيشتر نقد وگزينش احاديث و ضبط اصل آنها موضوع کار بود و نه شرح غريب آن، اما باز مشخص است که برخي از صاحبان کتب سته به معناي حديث بي توجه نبوده اند. از جمله در مقايسه ميان صحيحين، مي توان گفت اين که بخاري [د 256ق] در آغاز هر باب نخست پيش از ذکر احاديث آيات مربوط به باب را ذکر مي کند و اينکه گاه به شرح الفاظ غريب و نامشهور مي پردازد، حکايت از آن دارد که وي بيشتر به دنبال به دست دادن يک منظومه معنادار از آموزه هاست.
بيشتر از بخاري، اين شاگردش ابوعيسي ترمذي صاحب سنن است که گاه به مناسبت فقه، به ارائه توضيحي کوتاه درباره ی معناي حديث نيز مي پردازد (مثلاً ترمذي 1398 ق، ج3 ص15)؛ از همين رو ابن حجر عسقلاني بخاري را “پيشواي جهان در فقه الحديث” شمرده (نک: ابن حجر 1408ق، ص 468) و محمد احمد کنعان، در کتاب فقه الحديث عند ائمة السلف، محور کارش را بر آموزه هاي ترمذي نهاده است (چاپ بيروت، مؤسسة المعارف، 1419ق/ 1998م).
به عنوان تتميم فائده بجاست اشاره اي هم به مباحث غريب الحديث نزد اسماعيل بن يحيي مزني [د 264ق] صورت گيرد که فقيهي از مشاهير مذهب شافعي است که نسبت به حديث توجهي ويژه دارد. از جمله درباره معناي حديث “الذي يصوم الدهر تضيق عليه جهنم تضيق هذه و عقد تسعين”، ابن خزيمه از مزني پرسش کرده و او گفته است: به نظر مي رسد معنايش آن باشد که جهنم ضيق تر از آن مي شود که او را بپذيرد و لذا داخل جهنم نمي شود (ضيقت عنه جهنم فلا يدخل جهنم: ابن خزيمه 1390ق، ج3 ص 313). همچنين عصام بن منصور رازي از مزني درباره ی حديث ابن مسعود با مضمون “إن يکون صوابا من الله و إن يکن خطأ مني و من الشيطان”، سؤال کرده و مزني در پاسخ احتمال داده است معناي آن باشد که اين اتصال به سبب محبت خطا از سوي شيطان باشد. زيرا شيطان دشمن خداست و خطا را دوست دارد و صواب را مکروه مي دارد، پس آن را به شيطان نسبت داده است، چه شيطان در رخ دادن آن نقش دارد (لالکائي 1421ق، ج4 ص 702).
با وجود اينکه درگير شدن اين شخصيت ها در شرح حديث حداقلي است، اما به هر روي بايد توجه داشت که همين مداخله ها توانسته است در فضاي تعامل قرن سوم، اقوال محدودي را در شرح احاديث به داشته هاي عالمان غريب الحديث بيافزايد و گاه به زوايايي توجه کند که مورد توجه کتب غريب الحديث قرار نگرفته است.

پي‌نوشت‌ها:

1. عبارت داخل کروشه عبارت صحابي پرسش کننده از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است.
2.لقب او در منابع به صورت معرب، لغده و لکذه ضبط شده و ضبط ارائه شده در متن، برداشت مؤلف است.

منبع مقاله :
پاکتچي، احمد، (1392)، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد