تربیت دینی و اخلاقی
آغاز یک حرکت برای بنیان نهادن تعلیم و تربیت جدید، مستلزم تحقیق، تأمل و تفکر جدی دانشوران تعلیم و تربیت و طراحان و برنامه ریزان در افکندن برنامه ای است که آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان را از نخستین مراحل تا پایان آن، بر محور توحید شکل دهد؛ به تدریج و تفصیل، در گذر زمان به آنها بیاموزد پرستش چیست؟ در لحظات زندگی چه اشکال متنوعی می تواند به خود بگیرد؟ انسانها چه معبودهایی را پرستیدهاند و می پرستند؟ آیا می توان هر معبودی را پرستید؟ گزینش معبود چه اهمیتی دارد؟ سهل انگاری در این گزینش چه خسارت هایی را ممکن است برای انسان به دنبال داشته باشد؟ اگر گزینش مهم است، معیارهای این گزینش چیست؟ چه معبودهایی را می توان و باید برای پرستش برگزید؟ شایسته ترین معبود کدام است؟ چرا شایسته تر از او نیست؟ چه نسبت و رابطه ای بین پرستش آن معبود و رفتارهای گوناگون در زندگی وجود دارد؟ حضور آن معبود در رفتارهای متنوع زندگی چگونه است؟ چه موانعی در راه پرستش شایسته ترین معبود هست؟ رفع این موانع چگونه ممکن است؟ و موارد بسیار دیگری که از حیاتی ترین امور در زندگی انسان است و چه بخواهد چه نخواهد، غافل باشد یا هشیار، تأثیر خود را در همه زندگی او خواهند گذاشت و به یقین، در سود و زیان نهایی او مؤثر خواهند بود؛ در حالی که در آموزش و پرورش کنونی، دانش آموز و دانشجو چیز زیادی در این باره نیاموخته است که چه چیز شایسته پرستش و سزاوار آن است که انسان خود و همه سرمایه های محدود
وجودی خود را به پای آن فدا کند.
در دستگاه آموزش و پرورشی که بر پایه توحید بنا شده است، دانش آموز و دانشجو می تواند بیاموزد که چرا درس می خواند، چرا می خندد، می گرید، غضبناک می شود یا آرام می گیرد؛ می تواند فلسفه شادی ها و غمها، خنده ها و گریه ها، راه رفتن، دویدن، سخن گفتن و نفس کشیدن خود را با عقلانیت دینی منطبق کند و همه این امور را عاشقانه در مسیر شایسته ترین معبود قرار دهد. چنین دستگاهی رفته رفته مسیر و جهت گیری دانشها و پس از آن، اهداف تحقیقات و پژوهش ها را به جهت گیری مطلوب تغییر خواهد داد و بدین سان، زمینه برای شکل گیری دانش های جدید با دو ویژگی مذکور فراهم خواهد آمد.
در تاریخ اندیشه بشری، همواره این پرسش در ذهن متفکران و دانشمندان مطرح بوده است که نقش آگاهی در ایجاد یا انگیزش رفتار انسان چیست؟ آیا علم انسان به خوبی و بدی، در برانگیختن او به رفتار نیک و پرهیز از رفتار بد مؤثر است؟ اگر مؤثر است، آیا می توان گفت بینش و آگاهی شرط کافی برای انگیزش در رفتار است، با نیروی محرکه دیگری برای بروز رفتار لازم است؟
به این پرسشها پاسخهای متفاوتی داده اند و دلیل های عقلی و تجربی نیز برای این پاسخ ها ارائه کرده اند که بر اساس هر یک از آنها روشهای توصیه شده برای تربیت اخلاقی نیز متفاوت بوده است. در نوشتار پیش روی، با اشاره به دیدگاههای موجود در این زمینه و تأکید بر یکی از آنها، نتایج کاربردی این دیدگاه و روشهای پیشنهادی حاصل، در تربیت دینی و اخلاقی بررسی می شود.
سقراط و شاگرد او، افلاطون، نخستین فیلسوفانی بودهاند که به تأکید بر اهمیت دانایی و بینش در کسب فضیلت های اخلاقی شناخته شده اند. سقراط دانش را بنیاد هنر اخلاقی دانست و بر این باور بود که اگر آدمی حقیقت نیک و بد را بشناسد، به بدی نخواهد گرایید. «بد» کاری از سر نادانی است و هیچ کس دانسته بد نمی کند. از این رو، نزد سقراط، فلسفه حقیقی «فلسفه اخلاق» است و بس. آموزش بنیادی افلاطون نیز همچون استادش، سقراط، آن است که «هنر اخلاقی» نتیجه دانش و بینش است. آنچه سبب می شود که ثروت های معنوی، یعنی دادگری، جرئت و خویشتن داری – مانند ثروتهای مادی۔ چنان که باید، به کار روند، «دانایی» است. بر این پایه، اوج تربیت انسانی رو کردن به فهم و شناسایی و برخورداری از دانش و بینش است.
این اندیشه از آغاز تاریخ تاکنون رواج داشته و در دوران معاصر، حتی کانون بررسی ها و تحقیقات تجربی قرار گرفته است. از جمله کسانی که در قرن اخیر با روش تجربی به بررسی رابطه بینش و رفتار اخلاقی پرداخته اند، کهلبرگ است. او از نخستین کسانی بود که به تحقیق در این زمینه پرداخت؛ به گونهای که پس از او تلاش هایی که در زمینه برنامه ریزی برای بالا بردن سطح رشد اجتماعی و اخلاقی افراد صورت گرفته، به شدت متأثر از نظریه «رشد اخلاقی» وی بوده است. در این نظریه، به نوعی رابطه تقویت کنندگی بین رشد قضاوت اخلاقی و بروز رفتار اخلاقی اشاره شده است؛ یعنی رشد قضاوت و تفکر اخلاقی، که از مقوله شناخت و بینش است، احتمال بروز رفتار اخلاقی را افزایش می دهد. برای نمونه، بزهکاران در مقایسه با افراد مطیع قانون، با تراز سنی و هوشی یکسان، از لحاظ قضاوت اخلاقی در سطح پایین تری قرار دارند.
در پژوهش های او و پژوهشگرانی که در این زمینه تحقیق کرده اند، شواهد دیگری بر این نکته هست. اگرچه در تحقیقاتی که در زمینه رابطه سطوح اخلاقی (طبق نظر کهلبرگ) با رفتار شخص در موقعیت های خاص – مانند امکان تقلب در امتحان یا رفتار همراه با از خودگذشتگی – صورت گرفته، ضرایب همبستگی به طور کلی در سطح پایینی بوده اند، تفکر اخلاقی و رفتار اخلاقی بی تردید تا حدی با هم ارتباط دارند. بر اساس نتایج آزمونی کاربردی که او درباره زندانیان زن انجام داد، گویا حساسیت به موضوعات اخلاقی و ارزش های برتر انسانی، بر اثر تلاش در بالا بردن سطح قضاوت اخلاقی بهبود می یابد؛ اما تغییرات عمده ای در سطوح تحول اخلاقی به چشم نمی خورد. همچنین تغییر در کیفیت استدلال اخلاقی ضرورتا سبب تغییر در رفتار اخلاقی نمی شود. پس حاصل این گونه تحقیقات تجربی تاکنون گویای این مطلب بوده است که اگرچه تأثیر قطعی بین این دو ثابت نشده و تغییر در شناخت و تفکر لزوما به تغییر در رفتار اخلاقی و رشد آن نمی انجامد، بی گمان در همه موارد بی تأثیر نیست و دست کم در مواردی این تأثیر آشکار است. برای نمونه، به عقیده والتر میشل موضوع خویشتن داری به طور چشمگیری متأثر از عوامل شناختی است. هر قدر تحولات شناختی کودکان در زمینه رفتارهای مطلوب بیشتر شود، شکیبایی آنان در برابر وسوسه ها بیشتر خواهد شد. البته این مطلب با بروز رفتارهای مثبت اخلاقی متفاوت است.
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸