ترتيب آيات قرآن بر پايهي رويکردِ معناشناختي
سيوطي در الاتقان به اجماع بسياري از دانشمندان علوم قرآني بر توقيفي بودن ترتيب آيات اشاره کرده است؛ از جمله، سخن زرکشي در البرهان و ابوجعفر ابنزبير در مناسبات را آورده است که ترتيب آيات در سورهها با توقيف و آگاهي خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امر آن حضرت واقع شد، بدون اينکه مسلمانان در اين باره اختلافي داشته باشند، سپس سيوطي، به بيان نصوصي که بر اين نکته دلالت دارند، پرداخته و روايتهاي متعددي آورده است که به برخي از آنها اشاره ميکنيم. احمد، ابوداود، ترمذي، نسائي، ابنحبّان و حاکم آوردهاند: ابنعباس گفته است که به عثمان گفتم: چه واداشت شما را که انفال را که از مثاني است و برائت را که از مئين است کنار هم گذاشته و بين آنها بسمالله ننوشتيد و در ميان سبع طوال قرارشان داديد؟ عثمان در جواب گفت: سورههايي با اعداد بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل ميشد. پس هرگاه چيزي از قرآن بر آن حضرت نازل ميشد، يکي از نويسندگان وحي را فراميخواند و ميفرمود: اين آيات را در سورهاي قرار دهيد که در آن چنين و چنان ذکر شده است و انفال از نخستين سورههايي بود که در مدينه نازل شده است و برائت از آخرين سورههايي بود که نازل شد و مطالبش شبيه مطالب آن بود. پس من گمان کردم اين سوره (بخشي) از آن است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به درود حيات گفت و براي ما بيان نکرد که اين از آن است، بدين جهت آن دو را قرين هم قرار دادم و ميان آنها بسمالله را ننوشتم و در سبع طوال قرارشان دادم. (1)
ما دلايل خود بر توقيفي بودن آيات را بيان خواهيم کرد و اينکه خود عثمان بسمالله را ميان دو سوره نياورده است، به نظر ما مقبول به نظر نميرسد؛ ولي اشاره به روايتي که سيوطي در جاي ديگر نقل کرده است، ضروري مينمايد. ابنابيداود از سويدبن غفله نقل کرده است؛ علي (عليهالسلام) فرمود: چيزي جز خير دربارهي عثمان مگوييد، به خدا قسم آنچه در مصاحف انجام داد جز با مشورت ما نبود… (2)
اگر اين روايت صحيح باشد، نشان ميدهد که حتي قرار ندادن بسمالله ميان دو سوره از خود عثمان نبود و وي اين کار را با مشورت حضرت علي (عليهالسلام) انجام داده است. به نظر ميرسد که در ميان خود اين روايات هم تعارض وجود دارد و بررسي آنها بحث مستقلي ميطلبد. ازاينرو، به دلايل ديگري ميپردازيم.
استدلالهاي ما بر توقيفي بودن بر دو دستهاند: دروني و بيروني. در استدلال بيروني با رجوع به دلايل زبانشناختي و ضميمه کردن مقدمهاي کلامي به نتيجه دست مييابيم و در استدلال دروني با رجوع به آيات قرآن به دنبال اثبات ادعاي خود هستيم.
استدلال بيروني
بيترديد، ارتباط مفهومسازي موجود در آيات با بافتشان به اين ديدگاه دامن ميزند که ترتيب فعلي آيات بايد از جانب پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد. اين ارتباط نشان ميدهد که ترتيب آيات نبايد از سوي مسلمانان باشد. به عبارت ديگر، اگر بپذيريم که معنا سياقمند است و با بافت جمله ارتباط دارد، تغيير بافت معنا را هم تغيير ميدهد. زبانشناسي شناختي معنا را با مفهومسازي يکي در نظر ميگيرد و چنانکه ديديم، مفهومسازي با بافت ارتباط دارد.
اگر معنا با مفهومسازي ارتباط دارد، يک تعبير در بافتهاي مختلف، معاني متفاوتي ميتواند داشته باشد. تطبيق اين نکته بر مسئلهي ما به اين نتيجه ميانجامد که اگر ترتيب آيات همان نباشد که خداوند اراده کرده است، معناي آنها و مفهومسازي که دربرداشتهاند، به هم ميخورد. خداوند، مانندِ هر گويندهاي که ارتباط زباني برقرار ميکند، اطلاعات خودش را به شيوهي خاصي کدگذاري ميکند. ترتيب و نظم سخن گوينده هم در انتقال آن اطلاعات دخالت دارند.
خصلت چشماندازي معنا، که زبانشناسي شناختي بر آن تأکيد دارد، مستلزم اين نکته است که تعبيرهاي زباني با موقعيتيهاي موردنظر، ساختار ويژهاي ميدهند. گوينده، مقولات خاصي را در گزارش از آن موقعيتها به کار ميگيرد؛ در نتيجه، موقعيتهاي متناظر معناي آن تعبيرها نيستند، بلکه نحوهي به کارگيري مقولات و مفاهيم در ارائهي آن موقعيتها و ساختاري که گوينده به آنها ميدهد، و به طور خلاصه، مفهومسازي او از آن موقعيتها معناي آن تعبيرها را تشکيل ميدهد.
استدلال دروني
خداوند دربارهي قرآن بر اين نکته تأکيد ميکند که هيچ «عوجي» (کژي) در آن راه ندارد:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا (3)
ستايش خدايي را که اين کتاب [آسماني] را بر بنده خود فرو فرستاد و هيچگونه کژي در آن ننهاد؛
قُرآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (4)
قرآن عربي، بيهيچ کژي، باشد که آنان راه تقوا پويند.
کژي يا عوج صورتهاي گوناگوني دارد؛ وجود مشکلي در مضمون نوعي «عوج» است؛ همچنين، عدم تطابق با عالم واقع هم نوعي «عوج» است. خداوند تأکيد ميکند که قرآن از هر نوع «عوج» عاري است. پيداست که ممکن است «عوج» از نظم و ترتيب آيات هم ناشي شود؛ چرا که نظم و ترتيب در معناي آيه تأثير ميگذارد و ذهن مخاطب را به سوي تفسيرهايي خاص سوق ميدهد؛ بنابراين، اگر نظم و ترتيب آيات قرآن از سوي صحابه و اجتهاد آنان بوده باشد، کزي در آن راه مييابد. در اجتهاد آنان همواره احتمال خطا وجود دارد؛ زيرا آنها به هيچوجه معصوم نبودند و اگر به اجتهاد خودشان آيات را مرتب کردهاند دستکم در برخي موارد کژي در کتاب خداوند راه يافته است؛ در نتيجه، قرآن تنها در صورتي از هرگونه کژي عاري ميشود که نظم و ترتيب آيات آن از سوي خداوند باشد و به همين جهت، نظم و ترتيب آنها توقيفي است.
آيهي ديگري را هم ميتوانيم به عنوان دليل بياوريم:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (5)
بيترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل کردهايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.
اين آيه از آيات مشهوري است که مفسران با آن به عدم تحريف قرآن استناد کردهاند. به عنوان مثال، علامه طباطبايي در تفسيرش آن را نافي هرگونه تحريف دانسته است. آيه بر اين نکته دلالت دارد که قرآن به واسطهي حفظ خداوند از هرگونه تحريف محفوظ است. آيه از اين جهت مشابه آيهي ديگري است:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ، لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (6)
کساني که به اين قرآن – چون بديشان رسيد – کفر ورزيدند [به کيفر خود ميرسند] و به راستي که آن کتابي ارجمند است که هيچگونه باطلي، نه از پيشرو و نه از پشتسر، به سراغ آن نميآيد؛ چرا که از سوي خداوند حکيم و شايسته ستايش نازل شده است.
اين آيه، راه يافتن هر باطلي در کتاب خدا را نفي ميکند. از توضيح علامه دو نکته استفاده ميشود:
1.آيه کليت دارد و هرگونه تحريفي را از قرآن سلب ميکند؛ البته علامه در اين مورد به ترتيب قرآن اشاره نميکند و مصاديق اين کلي را روشن نميکند، ولي بر اين نکته تأکيد ميکند که آيه کليت دارد و هرگونه تحريفي را که ممکن است در وحي الهي راه يابد از اساس نفي ميکند.
2.آيه به آينده ناظر است؛ وصف «حافظون» به آينده مربوط ميشود؛ بنابراين، مراد اين است که خداوند قرآن را بعد از نزول تا ابد از تحريف مصون نگه خواهد داشت. (7)
بيترديد، عموم و کليت آيه، ترتيب آيات را هم در بر ميگيرد. خداوند در مرحلهي تشکيل متن قرآن ترتيبي را اراده کرده بود. اگر آن ترتيب تحقق نيافته باشد، دستکم يک نوع تحريف در قرآن بايد راه يافته باشد؛ در نتيجه، ترتيب آيات نيز بايد توقيفي و از سوي خداوند باشد.
نکات ديگري را هم در تأييد اين ادعا ميتوانيم از آيات فوق به دست آوريم:
1.آيات قرآن به صورت تدريجي نازل شدهاند و در آنها تکثر وجود دارد؛ اما قرآن به همهي آنها ذکر اطلاق ميکند و در آنها تکثري را لحاظ نميکند. به عبارت ديگر، قرآن فرديتبخشي ويژهاي را در اين مورد لحاظ ميکند؛ همهي آيات را ذکر – به صورت شمارشناپذير- مينامد. قرآن هيچ عِدلي ندارد و تکرارپذير نيست. در ذيل آيهي اخير هم اين ذکر را «لَكِتَابٌ عَزِيزٌ» مينامد. ذکر به اين معنا يکي بيش نيست و کتاب عزيز است. هيچ کتابي از اين نظر به پاي قرآن نميرسد تا در مقابل آن قرار گيرد و دو يا چند ذکر يا چند کتاب داشته باشيم. مفهومسازي قرآن در اين مورد شگفتآور است. ذکر را خدا حفظ ميکند و اين ذکر هرگز تعدد و تکثري ندارد. چنين به نظر ميرسد که قرآن نازل شده، وحدت ويژهاي دارد که هرگز به هم نخواهد خورد. اين سخن بدين معناست که قرآن ساختار خاصي دارد که هرگز در آن خللي راه نمييابد.
2.تعبير «لحافظون» با تعبيرِ «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ» تفاوت دارد. گويا مرحوم علامه اين دو را به يک معنا در نظر ميگيرد، و اين هم بايد به خاطر تقارب معنايي آنها باشد؛ حال آنکه آنها تفاوت عمدهاي دارند. تعبير دوم که وصف کتاب است؛ بدين معناست که هيچ باطلي از هيچ جهت در کتاب راه نخواهد يافت. تعبير « مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ» دو جهت را نشان ميدهد: پيش روي و پشتسر. در حقيقت، اين تعبير نوعي استعاره براي نشان دادن همهي جهتها است. مراد اين است که از هيچ جهت، باطلي به قرآن راه نمييابد. از آنجا که اين تعبير وصف قرآن است، خود قرآن به گونهاي است که باطل در آن راه نمييابد؛ اما «لحافظون» وصف خداوند است؛ يعني خداوند آن را حفظ ميکند. با اين سخن، تفاوت دو تعبير روشن ميشود؛ تعبير دوم وصف خود قرآن است؛ بدين معنا که قرآن ويژگيهاي دروني خاصي دارد که باطل در آن راه نمييابد، ولي تعبير نخست (لحافظون) وصف قرآن از ناحيهي فرستندهي آن است؛ فرستندهي قرآن، حافظ آن است و هرگز اجازه نميدهد که باطلي در آن راه يابد و تغيير پيدا کند؛ بنابراين، دو تعبير ساختار پويايي – نيرويي متفاوتي دارند؛ در تعبير نخست خود متن عامل دورني براي حفظش را دارد، ولي در تعبير دوم، اين عامل، فرستندهي آن است. اين دو آيه در مجموع نشان ميدهند که قرآن به طور مضاعف از تحريف مصون است؛ هم خود قرآن به گونهاي است که تحريف نميپذيرد و هم خداوند آن را از تحريف نگه ميدارد.
3.يکي از تفاوتهاي مهم دو آيه در اين نکته نهفته است که در آيهي نخست، فعاليت ذهنيسازي به چشم ميخورد و فاعل که خداوند باشد، خودش را با ضمير «نحن» و غيرمستقل از فعل گفتاري نشان ميدهد؛ اما در آيهي دوم، فعاليت عينيسازي ديده ميشود؛ بدين معنا که گوينده (خداوند) خودش را به عنوان امري بيرون و مستقل از فعل گفتاري توصيف ميکند. به عبارت ديگر، به جاي اينکه خداوند تعبيرِ «تتريل منّا» يا «نحن نزلّناه» را به کار ببرد، تعبيري «تَترِيلٌ مِن حَکيِمٍ حَمِيدٍ» را به کار ميگيرد. اين دو تعبير متناسب با بافت و موقعيت به کار رفتهاند؛ آنجا که خداوند خودش را به عنوان عامل حفظ ذکر معرفي ميکند، بايد خودش را درگير در فعل گفتاري مفهومسازي کند و آنجا که از ويژگي دروني و عدم راهيابي باطل در آن سخن ميگويد، بايد خودش را بيرون و مستقل از فعل گفتاري مفهومسازي کند و ذکر يا کتاب را تنزيل موجودي حکيم و حميد معرفي کند. در واقع، اين تعبير دليل ادعا را هم نشان ميدهد؛ از آنجا که قرآن از سوي موجودي حکيم و حميد نازل شده است، از لحاظ دروني هم بايد به گونهاي باشد که باطل به هيچوجه در آن راه نيابد. کلام خداوند از کلام بشر متمايز است. گفتار از يک جهت از تجليات وجودي گوينده است و گفتار هر کسي متناسب با خود او است. از اينرو، گفتهاند کلام حکيم، حکيم کلام است. قرآن هم از آنجا که کلام خداست، فراتر از کلام بشر بوده، از حکمت و بالاترين دقت برخوردار است.
با توجه نکات فوق، ميتوانيم در ادامهي تحصيل شناختي آيات دالّ بر عدم تحريف قرآن بگوييم که خداوند در آيهي نخست سورهي کهف (وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا) به عنوان گويندهي سخن حضور ندارد. گوينده در اين آيه از کل قلمرو بيرون قرار دارد. نمودار زير صحنهي اين آيه را نشان ميدهد.
سورهي کهف با حمد خداوندي که کتاب را بر بندهاش نازل کرد، آغاز ميشود و سپس اوصاف کتاب بيان ميشود. هدف از انزال اين کتاب، انذار و تبشير است؛ بشارت براي کساني که اعمال صالح انجام ميدهند و انذار براي آنان که گمان ميبرند خداوند فرزندي گرفته است. بدين ترتيب، قرآن در اين فضا به تدريج به قضيهي اصحاب کهف ميرسد و جزئياتي دربارهي آن را بيان ميکند. پيداست که آيات نخست اين قضيه را هم تحتتأثير قرار ميدهند. اين قضيه نمونهي تاريخي بسيار مهم از کساني است که توحيد را شعار اصلي خود قرار دادند؛ اما در آيهي 9 سورهي حجر (وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ) خداوند در کل قلمرو تعبير قرار دارد.
اين سوره با اشارهاي به خود قرآن و آياتش آغاز ميشود:
الَرَ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ (8)
الف، لام، راء. اين است آيات کتاب [آسماني] و قرآن روشنگر.
در سورهي فصلت (لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ) خداوند از کل قلمرو، بيرون قرار دارد.
بررسي دو مورد
از سخنان علامه طباطبايي در تفسير الميزان چنين بر ميآيد که ترتيب آيات، غير از دو مورد، به هم نخورده است. اين دو مورد عبارتند از:
1.آيهي تطهير؛
2.آيهي ابلاغ
مفهومسازي موجود در هر يک از دو مورد را جداگانه بررسي ميکنيم تا ببينيم آيا با بافت و سياق ارتباط دارند يا نه؟
1.آيهي تطهير
علامه طباطبايي به اين نکته اذعان دارد که روايات به طور صريح دلالت دارند که آيات نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر حسب ترتيب نزول مرتب بودند؛ پس آيات مکي در سورههاي مکي و آيات مدني در سورههاي مدني بودند، مگر اينکه فرض کنيم بخشي از يک سوره در مکه و بخش ديگرش در مدينه نازل شده باشد و اين فرض تحقق نمييابد مگر تنها در يک سوره. در نتيجه، اختلافهايي که در مواضع آيات ميبينيم، بايد به اجتهادهاي صحابه مستند باشند. اين مطلب ثابت نشده است؛ زيرا در آن براساس اين نکته مناقشه شده است که وضع و ترتيب سور و آيات توقيفي است. (9)
علامه در توضيح اين نکته را ميافزايد که تعداد زيادي از روايات راجع به اسباب نزول بر اين امر دلالت دارند که آيات زيادي از سورههاي مدني در مکه نازل شدهاند و بالعکس؛ يا آياتي از قرآن در اواخر زندگي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شدهاند و حال آنکه در سورههايي قرار گرفتهاند که در اول هجرت نازل شدهاند.
به اعتقاد علامه، تفکيک سياق نزول از تدوين راهحل مناسبي براي برخي از موارد است که در آنها عدم تناسب در سياق مشاهده ميشود. يکي از آياتي که علامه در مورد آن اين تفکيک را مطرح ميکند، آيهي تطهير است. اين آيه در سورهي احزاب در سياق آيات راجع به زنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است:
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (10)
و در خانههايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت قديم، زينتهاي خود را آشکار مکنيد و نماز برپا داريد و زکات بدهيد و خدا و فرستادهاش را فرمان بريد. خدا فقط ميخواهد آلودگي را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاک و پاکيزه گرداند.
علامه دربارهي اين آيه گفته است:
تفکيک فوق (تفکيک سياق نزول از سياق تدوين) در مورد برخي آيات، مانندِ آيهي تطهير، نقش عمدهاي ايفا ميکند. اين آيه از لحاظ تدوين در سياق آيات راجع به زنان پيامبر آمده است؛ اما به حسب نزول شامل آنها نميشود. اين آيه با آن آيات نازل نشده است و متصل به آنها هم نيست؛ بنابراين، يا به دستور پيامبر در سياق آنها آمده و يا مسلمانان هنگام جمعآوري آن را در اين سياق آوردهاند. (11)
به نظر علامه، سياق نزول آيهي تطهير با سياق متني آن تفاوت دارد. (12) اين ديدگاه مقبول به نظر نميرسد، بر فرض اينکه واقعاً سياق نزول آيه با سياق آن تفاوت داشته باشد و آيهي تطهير در سياق آيات ديگري نازل شده باشد، باز بايد فرض بگيريم که ترتيب فعلي آيات از جانب خدا و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نبوده است؟! کاملاً امکانپذير است که سياق نزول آيات با سياق تدوين آنها تفاوت داشته باشد، ولي سياق تدوين هم همان باشد که مورد نظر خداوند بوده است. علامه فرض ميگيرد که سياق تدوين يا بايد اجتهادي و از طرف اصحاب باشد يا از جانب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و توقيفي باشد؛ حال اگر سياق نزول با سياق تدوين تفاوت داشته باشد، ترتيب و جاي فعلي آيه ميبايست اجتهادي باشد. اين استدلال به همين دليل ناتمام است که ميتوانيم تفاوت دو سياق را بپذيريم و در عين حال، ترتيب آيات را توقيفي بدانيم. سياق نزول آيات با شرايط تاريخي، متناسب بود، ولي در مقام تدوين قرآن و تبديل آن به متن؛ يعني در تبديل قرآن به متني ماندگار، خداوند ترتيب فعلي را اراده کرده است.
بررسي فضاي سورهي احزاب نشان ميدهد که اين آيه در جاي مناسب خودش قرار دارد. اين سوره، فضاي ويژهاي دارد. لحنِ آغاز سوره و آيات بعدي بسيار شگفتآور است. خداوند در آغاز سوره به حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) امر ميفرمايد که از خداوند پروا بدارد و از کافران و منافقان پيروي نکند. در آيات بعدي، به پيروي از وحي و توکل بر خدا امر شده است. پيداست که مسئلهي بسيار مهمي در ميان است که خداوند به پيروي از وحي و توکل بر او و عدم پيروي از کافران و منافقان دعوت ميکند. لحن آيات نخست کاملاً نشان ميدهد که مسئلهي مهمي در ادامه خواهد آمد. در ادامه از اين نکته سخن به ميان آمده که رسول خدا اسوهاي براي کساني است که ياد خدا را بسيار ميکنند. و به خدا و روز قيامت اميدوارند (آيهي 21). اشاره به زنان آن حضرت و ماجراي اهلبيت در اين راستا صورت گرفته است که ميزان پيروي اطرافيان را از آن حضرت نشان دهد. در سياق اين آيه نکات شگفتآور ديگري وجود دارد که بررسي آنها مجال ديگري ميطلبد.
2.آيهي ابلاغ
خداوند در سورهي مائده به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (13)
اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکني پيامش را نرساندهاي. و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه ميدارد. آري، خدا گروه کافران را هدايت نميکند.
اين آيه با فاصلهاي بسيار پس از آيهي اکمال آمده است. در بخشي از آيهي سوم اين سوره مسئلهي اکمال دين آمده است:
… الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (14)
… امروز دين شما را برايتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براي شما [به عنوان] آييني برگزيدم. و هر کس دچار گرسنگي شود، بيآنکه به گناه متمايل باشد (اگر از آنچه منع شده است بخورد]، بيترديد، خدا آمرزنده مهربان است.
علامه در تفسير آيهي ابلاغ به بيان نکاتي مهم پرداخته است که به برخي از آنها اشاره ميکنيم: (15)
1.از ظاهر آيه چنين برميآيد که خداوند پيامبر را در صورت تهديد به تبليغ امر کرده و به آن حضرت وعده داده که او را از مردم حفظ خواهد کرد؛ البته سياق آيه هم بسيار شگفتآور است. اين آيه در ميان آياتي آمده که به بيان حال اهلکتاب و سرزنش آنها پرداخته است؛ چرا که آنها به محارم الهي تعدي ميکردند و به آيات او کفر ميورزيدند.
2.تدبر در آيه و ارتباط جملههاي آن بر تعجب آدمي ميافزايد. اگر آيه با ماقبل و مابعدش کلام متصل واحدي را تشکيل ميدهد به معناي امر شديد پيامبر به تبليغ اموري ميشود که خداوند بر آن حضرت نازل کرده است. با توجه به سياق، روشن ميشود که مراد از آنچه از جانب خداوند نازل شده (ما انزل من ربّه) همان است که در آيهي «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّىَ تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ» آمده است؛ ولي سياق با اين برداشت همخوان نيست؛ چرا که «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» بر اين دلالت دارد که اين حکم منزل که پيامبر به تبليغ آن مأمور بود، امر مهمي بود و در آن خطري پيامبر يا دين خدا را تهديد ميکرده است. هر چند يهوديان مدينه بر آن حضرت در آغاز هجرت سخت ميگرفتند که به حوادث خيبر و غيره ختم شد، در آن زمان خطري از جانب يهود و نصاري آن حضرت را تهديد نميکرد تا به گونهاي آن حضرت را از امر تبليغ باز دارد و کار به جايي برسد که خداوند پيامبر را در برابر آنان حفظ کند. علامه دو شاهد بر اين نکته اقامه ميکند که آيهي ابلاغ به يهود و نصاري مربوط نميشود:
اولاً، اين آيه امري شديد و سخن حادي دربرندارد. پيش از آن، خداوند پيامبر را به تبليغ امري شديدتر؛ يعني توحيد و نفي بتپرستي فراخوانده است. در اين مورد اصلاً مسئلهي تهديد و حفظ خداوند مطرح نبوده است؛
ثانياً، اين آيه زماني نازل شده که قدرت يهود درهم شکسته شده بود و خداوند آتش جنگ آنها را خاموش کرده بود و آنها هم در زير پرچم اسلام زندگي کرده و جزيه را پذيرفته بودند. در نتيجه، نبايد ترديد کرد که اين آيه در سياق آيات قبل و بعد مشارکت ندارد و متصل به آنها نيست، بلکه آيهي مفردي است که به تنهايي نازل شده است.
3. علامه مباحث بسياري را دربارهي مراد از «امري که پيامبر مأمور به تبليغ آن بوده» مطرح کرده است. با توجه به سياق آيه درمييابيم که آيه در آغاز بعثت نازل نشده است و مراد از «مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ» مجموع دين يا اصل آن نيست؛ چرا که در اين صورت، «وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» لغو خواهد بود. علامه با ابطال صورتهاي مختلف نتيجه ميگيرد که بايد مراد از آن، بعض دين باشد.
4. صدر و ذيل آيه نکتهاي را که در برخي از روايات آمده، بدين مضمون که آيه دربارهي مسئلهي ولايت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) نازل شده و پيامبر ميترسيد که آن حضرت را به تمايل به پسرعموي خود متهم کنند، تأييد ميکند؛ چرا که آيه حاکي از حکمي است که در آن شوب انتفاع پيامبر بود و آن حکم مايهي تماميت دين و استقرار آن است، حکمي است که انتظار ميرود مردم عليه آن قيام کنند، و در نتيجه ورق را برگردانيده و آنچه را که پيامبر از بنيان دين بنا کرده است، منهدم و متلاشي سازند؛ و نيز کشف ميکند از اينکه آن حضرت هم به اين نکته متوجه بوده و از آن انديشناک بوده است؛ لذا در انتظار فرصتي مناسب و محيطي آرام، امروز و فردا ميکرده که بتواند مطلب را به عموم مسلمين ابلاغ کند و مسلمين هم آن را بپذيرند. خداوند هم به آن حضرت وعده داد که وي را از مردم حفظ خواهد کرد.
با اينکه تحليل علامه از آيهي ابلاغ کاملاً صحيح است، ولي اين تحليل موجب نميشود که در سياق آيه عدم پيوستگي در کار باشد. آز آيهي 3 تا 67 سورهي مائده سياق منحصر به فردي از قرآن را تشکيل ميدهد. خداوند در اين سياق از حلال و حرام (در مأکولات) و مسئلهي نکاح و کيفيت وضو و مسئلهي غسل و ميثاق با خداوند (و اشاره به ميثاق با خداوند در بنياسرائيل و نصاري و نقض آن توسط آنها) و دهها مسئلهي ديگر سخن به ميان آمده است. تمام نکاتي که در اين سياق آمدهاند به نحوي شگفتانگيز با مسئلهي اتمام دين (امامت) و ابلاغ آن ارتباط دارند. قرآن در سياق مجموعهاي از امور به هم پيوسته را پيش ميکشد که با امامت و ابلاغ آن ارتباط دارند. در واقع، اگر عدم پذيرش امامت در جزئيات اين امور تأثير ميگذارد؛ بيترديد، اين مسئله در جزئيات حلال و حرام و در جزئيات نکاح و وضو تأثير دارد و با رد امامت از سوي مردم آنها هم تغيير يافتند؛ بنابراين، قرآن نقطهي ثقل اين احکام را امامت ميداند و بر ابلاغ آن تأکيد دارد و اتمام دين را با آن مرتبط ميبيند. مسئلهي ميثاق در امتهاي گذشته و سرانجام آن هم در همين راستا مطرح شده است. پذيرش امامت ميثاق و پيمان خاصي با خداست که نبايد نقض شود و به همين دليل، خداوند ماجراي ميثاق در آن امتها را يادآوري ميکند.
در اين سياق به سخن نصاري اشاره شده که ميگفتند حضرت مسيح خداست و اگر خدا بخواهد، حضرت مسيح و حضرت مريم را نابود کند، چه کسي در برابر او اختياري دارد؟ (آيهي 17) و نيز به سخن يهود و نصاري اشاره شده که ميگفتند ما پسران خدا هستيم، بگو: «پس چرا خدا شما را به کيفر گناهانتان عذاب ميکند؟ (آيهي 18). معلوم ميشود امر مهمي که اتمام دين با آن است، به نحوي با اين دو نکتهي تاريخي هم ارتباط دارد. خداوند با تعريض به اين واقعيتها نشان ميدهد که هيچ کسي نسبت فرزندي با خدا ندارد و امام هم از اين نکته مستثنا نيست. امامت رابطهي فرزندي خدا نيست و مشمول ملاکهاي الهي است. کسي هم نميتواند امام را به مرتبهي خدايي برساند يا فرزند خدا بداند.
همچنين، خداوند از آيهي 20 تا آيهي 25 به ماجراي حضرت موسي و قومش اشاره ميکند. حضرت موسي قومش را براي مبارزه با قومي جبار دعوت ميکند؛ اما آنها به آن حضرت گفتند: «اي موسي، تا وقتي آنان در آن شهر هستند ما هرگز پاي در آن ننهيم. تو و پروردگارت برويد و جنگ کنيد که ما همينجا مينشينيم». حضرت موسي هم در ميگويد: «پروردگارا! من جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم، پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايي بينداز»
قَالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ.
قرآن با بيان اين ماجرا به طور ضمني به تنها ماندن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت علي (عليهالسلام) در اين مسئله اشاره ميکند.
بررسي کامل اين سياق، بحث بسيار گستردهاي ميطلبد که در اينجا نميتوانيم به آن بپردازيم. تنها به اين نکته بسنده ميکنيم که سياق مذکور، بسيار طولاني است و انعطافپذيري و قابليت خاصي دارد. قرآن در اين سياق طولاني، مجموعهاي از امور مرتبط با آغاز و پايان سياق را مطرح ميکند. گستردگي اين سياق از نظر تنوع مطالبي که مطرح شدهاند، موجب نميشود که قايل شويم دخل و تصرفي در آن صورت گرفته است، بلکه همهي مطالب با صدر و ذيل آن و مسئلهي محوري سياق؛ يعني مسئلهي امامت، ارتباط بسيار پيچيدهاي دارد. هر نکتهاي از سياق با بُعد خاصي از مسئلهي مورد نظر و حوادث مرتبط با آن ارتباط دارد.
اتصال و تغيير فضاها
بر طبق ديدگاه فوق، قرآن، ساختاري منسجم و متصل به هم دارد. هر چند آيات قرآن در طول بيست و سه سال و متناسب با شرايط گوناگون نازل شده است، اما انسجام و اتصال در ميان آنها در کار است و همهي آنها کلامي پيوسته را تشکيل ميدهند. آيات قرآن، هر چند که پراکنده و در شرايط مختلف نازل شدهاند و جاي آنها در ترتيب قرآن متفاوت است. همهي آنها دستگاه معناشناختي واحدي را به وجود ميآورند.
عياشي در تفسيرش روايتي را از امام باقر (عليهالسلام) آوده است که حضرت خطاب به جابر دربارهي قرآن فرمودند:
يا جابر انّ القرآن بطنا و للبطن ظهرا. ثم قال: يا جابر ليس شييء ابعد من عقول الرجال منه؛ انّ الآية اوّلها في شيء و اوسطها في شيء و آخرها فيشيء، و هو کلام متصرف يتصرف علي وجوه (16).
اين روايت چند نکته را راجع به قرآن نشان ميدهد:
1.قرآن ظاهر دارد و باطن، و باطنش هم ظاهر دارد (و باطن)؛
2. قرآن از دسترس عقول بشري خارج است؛
3. ويژگي برجستهي قرآن، تغيير فضاهاست. ميبينيم در يک آيه، اول و آخر و وسط آن به سه امر متفاوت مربوط ميشود؛
4. هر چند در يک آيه تغيير فضاها را ميبينيم، در عينحال اتصال کلام حفظ ميشود و به صورت يک آيه يا يک کلام پيوسته است؛
5. قرآن، کلامي است که به صورت مختلفي تأويل ميشود.
توجه به اين نکته سودمند است که وقتي خانوادهي روايت فوق را بررسي ميکنيم، با موردي روبهرو ميشويم که در ذيل آن به آيهي تطهير اشاره شده است:
عَن زُرَارَةَ عَن أَبِي جَعفَر (عليهالسلام) قالَ لَيسَ شَيءٌ أَبعَدَ مِن عُقُولِ الرِّجَالِ مِن تَفسيِرِ القُرآنِ إِنَّ الآيَةَ تَنزلُ أَوَّلُهَا فِي شَيءٍ وَ أَوسَطُهَا فِي شَيء وَ آخِرُهَا فِي شَيءٍ ثُمَّ قَالَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» مِن ميِلَادِ الجَاهِليَّةِ. (17)
چنان که ميبينيم، حضرت در ذيل روايت به آيهي تطهير اشاره فرمودهاند. ارتباط اين آيه با مطلب قبلي از ظاهر روايت چندان روشن نيست و گسستگي در آن به چشم ميخورد. اين احتمال به نظر ميآيد که حضرت اين آيه را به عنوان شاهد مثال آورده باشند؛ چرا که در آيه تطهير ارتباط آيات قبلي و بعدي روشن نيست و مثال براي موردي است که اول آيات يک چيز و وسط آنها به چيزي ديگر و بالاخره، آخر آنها به چيز سومي اشاره ميکند. اين احتمال، ادعاي موردنظر ما را تأييد ميکند که سياق آيهي تطهير هم توقيفي است.
ادعاي اتصال فضاهاي قرآني پيامد معناشناختي بسيار مهمي به دنبال دارد. مفسر براي تحليل معنايي يک آيه نبايد صرفاً به بررسي فضاهايي که در ظاهر ارتباط دارند، بسنده کند و بايد فضاهايي را که مرتبط به نظر نميآيند نيز بررسي کند. به عبارت ديگر، اين نکته يک اصل کلي را در مورد فضاهاي قرآن نشان ميدهد: اصل اولي در مورد فضاهاي قرآن، پيوستگي و اتصال است و مفسر، مادامي که شواهدي برخلاف اتصال نيابد، بايد اساس کار خود را بر اتصال و پيوستگي قرار بدهد.
نکتهي ديگري را هم نبايد از نظر دور داشت. اتصال فضاها در قرآن گونهاي انعطافپذيري در دلالت را موجب ميشود. وقتي آيه را در يک سياق در نظر ميگيريم دلالت خاصي پيدا ميکند و وقتي آن را در سياق ديگري در نظر ميگيريم، دلالت ديگري پيدا ميکند. به عنوان مثال، وقتي آيهي امانت؛ يعني آيهي «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»؛ (18) «ما امانت [الهي و بار تکليف] را بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه کرديم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند»؛ را با توجه به سياق آن در نظر ميگيريم، ميبينيم در آيهي قبل از اطاعت خدا و رسولش سخن به ميان آمده است:
وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا؛
در نتيجه، ميتوانيم امانت را «اطاعت خدا و رسولش» بدانيم (رواياتي هم که امانت را امامت دانستهاند با اين برداشت همخوان هستند)؛ اما با توجه به آيهي:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً… (19)
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زميني جانشيني خواهم گماشت»…
ميتوانيم امانت را همان مقام «خليفةالله» بدانيم. در نتيجه، براي «امانت» دو مدلول متفاوت پيدا ميشود. سياقهاي ديگري را هم ميتوان بيابيم که در مدلول آن تأثير ميگذارند. اين نوع انعطافپذيري از ويژگيهاي مهم قرآن است.
پينوشتها:
1.جلالالدين عبدالرحمن السيوطي؛ الأتقان في علوم القرآن؛ ج 1، ص 209 – 210.
2.همان: ج 1، ص 208.
3.کهف: 1.
4.زمر: 28.
5.حجر: 9.
6.فصلت: 41 – 42.
7.السيد محمدحسين الطباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج12، ص 101 – 102.
8.حجر: 1.
9.السيد محمدحسين الطباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 12، ص 128.
10.احزاب: 33.
11.السيد محمد حسين الطباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 16، ص 311 – 312.
12.برخي از اساتيد ما با اين ديدگاه علامه مخالفت کرده و جاي فعلي آيهي تطهير را جاي اصلي آن دانستهاند. در واقع، آيهي تطهير به مثابهي جملهاي معترضه ميان آيات راجع به زنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است. خداوند به اين دليل که خواسته است حساب اهلبيت را از زنان آن حضرت جدا کند، اين آيه را در لابهلاي آيات راجع به زنان آن حضرت آورده است.
13.مائده: 67.
14.مائده: 3.
15.السيد محمدحسين الطباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 6، ص 42 – 47.
16. محمدبن مسعود العياشي؛ تفسير العياشي؛ ج 1، ص 11.
17.همان؛ ج 1، ص 17.
18.احزاب: 72.
19.بقره: 30.
منبع مقاله :
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول