ترس از خدا و نقش سازنده آن در زندگى (5)
خداوند در آيه 17ـ29 سوره «قلم»، تكذيبكنندگان رسالت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و كسانى كه او را با تهمت جنون مىآزردند تهديد مىكند و به آنها وعده عذاب مىدهد و مىفرمايد: «ما آنها [اهل مكه] را بيازموديم [به آنها نعمت داديم
ترس از خدا و نقش سازنده آن در زندگى (5)
نمونهاى از عذاب هاى الهى كفر پيشهگان و جفاكاران
در آيات قرآن فراوان به انگيزه هاي دنيايى ترس از خدا اشاره شده و از طريق يادآورى بلاها و عذاب هاى نازل گشته بر اقوام پيشين و ايجاد بيم و ترس در مردم، تلاش شده آنان به راه خداوند هدايت گردند.
خداوند در آيه 17ـ29 سوره «قلم»، تكذيبكنندگان رسالت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و كسانى كه او را با تهمت جنون مىآزردند تهديد مىكند و به آنها وعده عذاب مىدهد و مىفرمايد: «ما آنها [اهل مكه] را بيازموديم [به آنها نعمت داديم ولى كفر ورزيدند] چنانكه صاحبان آن بوستان را آزموديم؛ آنگاه كه سوگند خوردند كه هر آينه بامداد و پگاه [پنهان از مستمندان] ميوه آن را خواهيم چيد، و استثنا نكردند [نگفتند انشاءاللّه]. پس شبانگاه كه خفته بودند، آفتى از سوى پروردگارت بر گرد آن [بوستان] بگرديد. پس مانند باغى شد كه ميوه آن چيده و بريده باشند [يا همچون شبِ سياه شد]. پس بامدادان يكديگر را ندا دادند: اگر ميوهچين هستيد، پگاه به كشتزار خود درآييد. پس به راه افتادند و با هم آهسته مىگفتند: امروز مبادا بينوايى در آن [بوستان] بر شما درآيد، و پگاه برفتند بدين آهنگ كه بر [چيدن و] منع درويشان توانايند. پس چون آن را [خشك و سوخته] ديدند گفتند: هر آينه ما گمراهيم [ما راه را گم كردهايم، نه] بلكه ما ناكام شدهايم. بهترينشان [به خرد و ميانهروى ]گفت: آيا شما را نگفتم: چرا خدا را به پاكى ياد نمىكنيد؟ گفتند: پاك است پروردگار ما، همانا ما ستمكار بودهايم.
در تفسير قمى از امام كاظم (عليه السلام) در ذيل آيه «إِنَّا بَلَونَاهُم كَمَا بَلَونَا أَصحَابَ الجَنَّةِ» روايت شده كه حضرت فرمود: «اهل مكه به گرسنگى مبتلا شدند، همانگونه كه صاحبان آن باغ مبتلا شدند و آن باغ در ناحيه يمن و نُه ميلى صنعا قرار داشت و به آن رضوان مىگفتند.»(1)
جريان آن باغ، بنابر نقل ابنعباس از اين قرار است كه پيرمردى باغى داشت و هيچ ميوهاى از آن باغ را به خانهاش نمىآورد، مگر آنكه از آن حق هر صاحب حقى را مىداد. پس از آنكه از دنيا رفت، فرزندانش كه پنج پسر بودند، آن باغ را به ارث بردند. آن باغ در همان سال كه پدرشان از دنيا رفت، بيش از سال هاي قبل محصول آورد. جوانان پس از نماز عصر به سوى باغ روانه شدند، ميوه و رزقى فراوان ديدند كه تا آن روز و در حيات پدرشان چنان محصولى در آن باغ نديده بودند. وقتى آن محصول فراوان را ديدند طاغى و ياغى شدند و به يكديگر گفتند: پدر ما پير و خرفت شده بود و عقلش را از دست داده بود. بياييد با يكديگر قرار بگذاريم كه امسال به هيچ يك از فقرا چيزى از اين ميوهها ندهيم، تا اموالمان زياد شود. آنگاه سال هاي بعد روش پدر را دنبال كنيم. چهار نفر از برادران قبول كردند و پنجمين آنها خشمگين شد و او همان بود كه بعد از سوخته شدن باغ گفت: «أَلَم أَقُل لَّكُم لَولَا تُسَبِّحُونَ»؛آيا شما را نگفتم، چرا خدا را به پاكى ياد نمىكنيد؟… او كه اتفاقا از جهت سن و سال از همه كوچك تر ولى عاقل تر بود به بقيه گفت: از خدا بترسيد و راه پدر را پيش بگيريد تا سالم بمانيد و سود ببريد. برادران خشمگين شدند و او را سخت كتك زدند. وقتى آن برادر يقين كرد كه برادران قصد كشتن او را دارند، تسليم آنان شد و به اكراه و بدون رضايت درونى رأى آنان را تصويب كرد. از آنجا به خانه هاي خود برگشته، همسوگند شدند كه صبح زود ميوه بچينند و در اين سوگند خود، انشاءاللّه نگفتند. خداوند متعال به جهت اين جرمشان مبتلايشان ساخت و بين آنان و آن رزق حايل شد؛ رزقى كه ايام برداشتش بسيار نزديك بود و حتى يك دانه نيز عايد آنان نگرديد… .
برادران وقتى صبح برخاستند، يكديگر را صدا زدند كه زودتر به باغ برويم و تا كسى خبر نشده ميوهها را بچينيم. آنان به طرف باغ روانه شدند… همه فكر آنان به اجراى اين نقشه معطوف بود كه چگونه ميوهها را بچينند و هيچيك از فقرا خبردار نشود. خاطرجمع بودند كه ميوهها را خواهند چيد و اصلاً احتمال نمىدادند كه ميوهاى و باغى در كار نباشد، و عذاب خدا و خشم او ايشان را گرفته باشد. وقتى ديدند كه چه بلايى بر آنان نازل شده، گفتند: «هر آينه ما گمراهيم، بلكه ما ناكام شدهايم.» آرى، خداوند متعال از آن رزق محرومشان كرد و اين به جهت جرمى بود كه مرتكب شدند و خدا به آنان ظلم نكرد.(2)
شايد تا پيش از اين، باور اينكه باغى به يكباره و خودبهخود آتش بگيرد و نابود شود براى ما مشكل بود، اما شواهدى كه از گوشه و كنار جهان به ما مىرسد مبنى بر اينكه رعد و برق و خشكسالى موجب گرديد هزاران هكتار جنگل و يا باغها و مزرعه هاي مردم در آتش بسوزد و خاكستر شود، اين باور را براى ما آسان كرده است. كشورهايى كه در رفاه قرار دارند و بهرهمند از جنگلها و زمين هاي حاصلخيز و آباد هستند، اگر به خود مشغول شوند و خداوند را فراموش كنند و به فساد و طغيان در زمين بپردازند، ممكن است خداوند بلا و آتشى بفرستد و سرزمين هاي آنان را بسوزاند.
مؤمن و بيم از لغزش و انحطاط و گرفتار شدن به عذاب الهى
روشن شد كه حتى كسانى كه قيامت را باور ندارند، نگران آن هستند كه امكانات و نعمت هاي مادى را از دست بدهند و به جهت خطرهاى دنيوى و بلاهايى چون زلزله، جنگ، خشكسالى و ساير حوادث و بلاياى طبيعى از خداوند مى ترسند. همچنين از آن مى ترسند كه در چشم مردم ذليل و خوار گردند و آبروى آنان بريزد؛ چه اينكه براى انسان هاي محترم و باشخصيت عزت، آبرو و محترم بودن در چشم ديگران چهبسا از ثروت هاي مادى ارزشمندتر باشد و با توجه به اعتقاد به تدبير الهى بر امور دنيا، از آن ترس دارند كه خداوند آنان را ذليل و خوار گرداند و آبرويشان را بريزد. اما كسانى كه آخرت و قيامت را باور دارند، انگيزه آنان براى ترس از خدا قوى تر است. آنان از آن بيم دارند كه خداوند آنان را به عذاب هاى ابدى آخرت گرفتار گرداند. بى ترديد اين ترس بسيار شديدتر و قوى تر از ترس از حرمان از نعمت هاي محدود دنيوى است. حتى كسانى كه در سلامت نفس به سر مىبرند و رفتارشان تاكنون سالم و پسنديده بوده و درصدد اطاعت خداوند برآمدهاند، نگران آنند كه نكند در آينده دچار لغزش شوند و به فرجام بد گرفتار گردند؛ زيرا چون انسان هرچند مؤمن و صالح باشد، نمىتواند به اعمال آينده خويش اميدوار باشد و بر اين باور باشد كه شيطان با وسوسه هاي خود او را نمىفريبد. فراوان بودند كسانى كه از مراتب عالى كمال و علم برخوردار گشتند، اما در نهايت بر اثر انحطاط و انحراف از مسير خداوند با فرجامى زشت و بد از دنيا رفتند. نمونه آن افراد، كه قرآن از او سخن مىگويد بلعم باعوراست. وى داراى كمالات و علم فراوان بود و حتى بنابر برخى از روايات(3) اسم اعظم نيز مىدانست. اما چون پيرو هوا و هوس گشت و به لذت هاي مادى دل بست و به دشمنى و مخالفت با حضرت موسى (عليه السلام) پرداخت، خداوند فضائل معنوى را از او گرفت و او را به ضلالت و گمراهى ابدى و دوزخ خويش گرفتار ساخت. خداوند درباره او مىفرمايد: «و بر آنان خبر آنكس [بلعم باعورا] را برخوان كه آيت هاي خويش را به وى داديم و او از آنها بيرون رفت. پس شيطان در پى او افتاد تا از گمراهان گشت. و اگر مىخواستيم هر آينه او را بدانها [با آن آيتها به جايگاهى بلند] برمىداشتيم، وليكن او به زمين [دنيا و مال و جاه آن] چسبيد و كام و خواهشِ دل خود را پيروى كرد. پس داستان او چون داستان سگ است، اگر بر او بتازى زبان از دهان بيرون آرد [از نفسنفس زدن به علت عطش يا رنج] يا واگذاريش باز زبان از دهان آويخته دارد. اين است داستان گروهى كه آيات ما را دروغ انگاشتند. پس اين داستان را [بر آنان ]بازگو، شايد بينديشند.(4)
وقتى انسان بر اين باور باشد كه هيچكس نمىتواند از وسوسه هاي شيطان ايمن باشد و حتى برخى از امامزادگان و پيغمبرزادگان در دام شيطان افتادند و شيطان آنان را فريب داد و فاسد ساخت، نگران عاقبت خويش خواهد بود و از احتمال لغزش از مسير حق و گرفتار شدن به عذاب الهى و حرمان از نعمت هاي اخروى مى ترسد. انسان مؤمن و وارسته حتى اگر مطمئن گردد كه به عذاب الهى گرفتار نمىشود، از اينكه از نعمت هاي بهشتى محروم گردد و بالاتر از آن، از حرمان از توجه و مهر خداوند به او و بىآبرو گشتن در نزد خداوند سخت بيمناك است. اولياى خدا كه به تدبير و مالكيت خدا بر سراسر هستى ايمان داشتند و اراده و مشيت الهى را جارى در همه شئون عالم مىدانستند، پيوسته از قهر الهى بيم داشتند و پيوسته از ترس عذاب و حرمان از توجه خداوند مىگريستند. وقتى آن برگزيدگان و پاكان از بندگان خدا، كه جز در مسير بندگى خدا گام ننهادند و لحظهلحظه عمرشان در راه تعالى و ترويج آيين الهى و گسترش ايمان به خدا در بين بندگان خداوند سپرى گشت، چنان از عذاب هاى الهى مى ترسيدند و گريه و زارى و ناله سر مىدادند، حال ما كه خود را به گناهانى آلودهايم كه براى آنها وعده عذاب داده شده چگونه بايد باشد؟ آيا اگر نيك بنگريم، معناى رفتار كسى كه در پيشگاه خداوندى كه همه هستىاش از اوست، عصيان مىكند و به مخالفت با فرامين او مىپردازد، سركشى و گردنكشى نيست؟ البته انسان معتقد به بندگى خدا، در هنگام گناه از اين مسئله غافل است و توجه ندارد كه چه مىكند. اما اگر او با توجه در آستانه ارتكاب گناه قرار گيرد و انجام كارى را كه خداوند آن را حرام و ممنوع دانسته است، به مثابه بىاعتنايى به فرمان خدا و تخلف از بندگى خدا به حساب آورد، زشتى آن عمل كاملاً در نظرش نمايان مىگردد و در صورتى كه كاملاً دل و جان خويش را به گناهان و فساد نيالوده باشد، متذكر مىشود و از گناه باز مىايستد.
اگر انسان از خودش قدرتى مىداشت و مالك چشم، زبان و ساير اندام خويش مىبود، باز مخالفت با خداوند بسيار زشت و ناپسند بود. حال، وقتى بر اين باور است كه همه هستى او از خداست و او با چشمى كه خدا داده و با گوش و زبانى كه خداوند در اختيار او قرار داده گناه مىكند و به تمرّد و تخلف از فرمان مالك خود مي پردازد، جا دارد كه براى هميشه از شرم و خجالت در پيشگاه خداوند سرافكنده گردد. اما افسوس كه پرداختن به امور دنيا و گرفتارىها انسان را غافل مىسازد.
سحرگاهان، كه انسان فارغ از گرفتارىها و اشتغالات روزانه و در فضايى آرام و خلوت مىتواند به راز و نياز و عبادت خدا بپردازد، فرصت ارزشمندى براى توجه به خويشتن و رفتارهاى ناپسندى است كه از انسان سرزده است. فرصت مناسبى براى انديشيدن در عاقبت گناهانى است كه گرچه انسان توجه ندارد، اما ارتكاب آنها اعلان جنگ با خداست. تمركز بر آثار گناه و زشتى آن و توجه به اينكه گناه اعلان جنگ با خداست، چنان احساس شرم و خجالتى را در انسان برمىانگيزد كه در آن حال انسان آرزو مىكند كه در زمين فرو رود و همچنين باعث ترس از عذاب الهى مىشود. البته انسان بايد مواظب باشد كه اين ترس باعث يأس از رحمت الهى نگردد؛ چه اينكه يأس از رحمت الهى خود گناه بزرگى است. انسان در هر حال بايد به خداوند اميد داشته باشد و بر اين باور باشد كه مىتواند عنايت و توجه خداوند را به سوى خود جلب كند و با توفيق الهى به اصلاح نفس و جبران رفتارهاى زشت خود بپردازد.
پي نوشت ها :
1ـ علىبن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 2، ص 382.
2ـ همان، ج 2، ص 381ـ382.
3ـ همان، ج 1، ص 248.
4 ـ اعراف: 175ـ176
منبع: نشريه معرفت شماره 154