تعامل اخلاق و سیاست (2)
تعامل اخلاق و سیاست (2)
هم چنین در ظاهر،گاه اخلاقِ به معناى اخلاق و ارزش هاى شخصى یا درونى، جدا از حوزه سیاستِ به معناى امور برونى، اجتماعى و مدنى انگاشته شده است، ولى باز هم نقش و تاثير اشخاص در جامعه و سیاست و بازتاب اخلاق در آنها، قابل توجه بوده و چه بسا حتى تعیینكننده است. ضمن این كه این به معناى كم رنگى مشتركات و مشابهتهاى اخلاقى اشخاص در اجتماع و اخلاق مشترك اجتماعى و سیاسى جامعه و كم توجهى به آن نمىباشد؛ به عبارت دیگر، هم اخلاق شخصى، جمعى و نیز سیاسى موضوعیت، وجود و حتى ضرورت داشته و هم این حوزهها و گسترههاى اخلاقى داراى تاثیر و تاثر متقابل و بلكه متزاید هستند، به گونهاى كه هرگونه تغییر و یا تحول كّمى یا كیفى در هریك از آن ها، به همان میزان در سایر عرصه هاى اخلاقى و سیاسى بازتاب یافته، اثرگذار خواهد بود.12
اخلاق به عنوان فضیلت، سعادت و خیر بایسته و شایسته كه با گزارههاى انشایى بایست و نبایست، شایست و ناشایست، خوب و بد و مانند این ها ارایه مىشود، چه بسا رهیافتى هنجارى، با احكام ارزشى و حتى سنجشى13 تلقى شده و به عنوان علوم دستورى یا تجویزى، جدا از سیاست و حتى رو در روى آن به عنوان دانش توصیفى پنداشته شده است، همان گونه كه در فلسفه و سیاست پوزيتيويستى و ديدگاههاى متاثر از آن شاهد آن بوده و هستيم.14 و بر این اساس سیاست و دانش سياسى قديم و شرقى را هنجارى و اخلاقى، و سیاست و دانش سياسى جدید و غربى را عينى و علمى (توصيفى – تبيينى15 و تجربى) معرفى مىكنند16 و ميان سیاست اخلاق يا سیاست آميخته با اخلاق و سیاست به اصطلاح عينى و علمى جدايى و فاصله زمانى و تمايز ماهوى تصوير مىنمايند. خاتمه
از حيث ديرينهشناسى و تبارشناسى اخلاق و سیاست و رابطه اين دو به عنوان پیشینه و پشتوانه نظرى و عملى اين بحث مىتوان گفت كه اخلاق و سیاست در شرق و ايران باستان به عنوان خاستگاه سیاست، مدنیت و حتى اخلاق و دیانت، همانند دين و سیاست آميزهاى به هم پيوسته، همگن و همگون بود، به همین منظور دچار افراط و یا تفریطها و استفادهها و سوء استفادههاى گوناگونى واقع مىشد.17 در غرب، يونان باستان و آتن سوفيست ها براى نخستين بار به اخلاق و رابطه آن با سیاست به سان پدیدههاى متعين گرايش يافتند، لیكن بیشتر خود به اخلاق نسبى و نسبیت اخلاق در سیاست سوفیستى كشیده شدند و دیگران را در این وادى بحرانزا فرو غلتانیدند. سقراط با نگاه حكمت، به اخلاق و سیاست و رابطه وثيق آنها گرايش يافت. افلاطون به تدوين حكمت اخلاق و سیاست، اخلاق سياسى و سیاست اخلاقى در قالب آرا و آثارى همت گماشت. ارسطو به علوم منطق، سیاست و اخلاق به ویژه در كتاب سیاست و اخلاق نیكوماخوس خویش پرداخت.18 جریانات فكرى و سیاسى قهقرایى پساارسطویى، هم چون جریانهاى پسامدرنیستى امروزین، به تعارضگونگى و آنارشى سیاسى و اخلاقى دچار آمدند. نسبى گرایان مطلق و كلبیون، اخلاقگرايى را محملى براى سیاستگريزى و سیاست پرهيزى و حتى سیاستستيزى خويش قرار دادند و رواقيون و اپيكورىها، سیاست زدگى را ابزارى براى اخلاقگرایى مبتذل یا ابتذال اخلاقى و اخلاقعوامانه و عوام فریبانه خود ساختند.19 تا جایى كه حتى با ظهور و رسمیت دین مسیح كه تا آن زمان برترین نماد دمیدن روح اخلاق و معنویت در سیاست، قدرت و دولت بود، باز كارى از پیش نرفت، به گونه اى كه جز رگه باريك ولى كمابيش ممتدى از اخلاق و سیاست متعادل و متعالى به هم پيوسته،20 دوآلیسم سیاسى و دینى از جمله اخلاقى و آیین دو شمشیر21 و اوج آن در نظریه و كتاب «شهرخداى» سنت اگوستین(قرن پنجم میلادى)، جریان غالب غرب را در این زمینه تشكیل مى داد.
دین اسلام در راستاى دین توحیدى و مدنى ابراهیمى و به عنوان دین خاتم و جهانى، با آميختگى بهينه و بسامان دين و سیاست و به تبع آن اخلاق و سیاست، معنویت مقتدر و انسانیت و مانند اینها، كارآمدى كامل خویش را به سان دینى مدنى، اخلاقى و متعالى به منصه ظهور رسانید. فارابى، خواجه نصیرالدین طوسى و حضرت امام خمینى(ره)، برجستهترين شخصيتهاى شاخص عينيت اخلاق و سیاست در رويكرد اخلاق و سیاست متعادل و متعالى و در رهيافت اسلامى و توحيدى اخلاق و سیاست به شمار مى آيند.22 دوران مدرن در غرب كه رنسانس یا بازگشت به ماتریالیسم و اومانیسم یونانى و رومى محسوب مى گردد، از بدو زايش از حيث اخلاق و سیاست متعادل و سياسى، در دیدِ سیاسى و به ویژه اخلاقى گرفتار دو بینى و كم سویى، و در عمل و كردار سیاسى و اخلاقى دچار نارسایى و ناسازوارى شده است. شبهه جدایى تا حد تعارض اخلاق، دین و معنویت با سیاست تحت عناوین سكولاریسم، لائیسیته و مانند اینها، و نسبیت تا حد نسبیت مطلق اخلاق پوچ و هیچگرایانه23 در این شرایط، غالب مى نماید. بحران معنویت ناشى از نیهیلیسم معرفتى و اخلاقى در سیاست برخى از فرهیختگان را به نقادى مدرنیسم واداشت، لكن اغلب جدا از برخورد سلبى با تمامیت یا برخى مظاهر و یا اركان مدرنیسم، نظریهاى اثباتى، اصلاحى یا جایگزین ارایه نداده و بلكه به انجام این چنین رسالت خطیرى قادر نبوده و نمى باشند. از این بدتر، پسامدرنیستها هستند كه به جاى نقد به نفى مدرنیسم،آن هم نه با كاوشهاى شالودهشكنانه، بلكه با داعیههاى ظاهرنگرانه و جزءگرایانه روى آوردهاند؛ حركتهایى ناهمگون و ناسخته كه بیشتر انفعالآمیز بوده و چه بسا صرفا در جهت تعارض و به سان جایگزین مدرنیسم مىباشد. به همین سبب، اينان به نسبيت مطلق اخلاق و سیاست و هرج و مرج گونه روابط آنها گرايش يافتهاند. فرايندى كه چيزى جز تقويت و تداوم اخلاق و سیاست طبيعى و تنازعخيز در پى نخواهد داشت؛24 اوضاع و چالشى كه داراى رويكرد اخلاق و سیاست متعادل و متعالى، رهيافت پيوستگى اخلاق و سیاست، راهبرد اخلاق سياسى و سیاست اخلاقى به معناى واقعى آن و راه برون رفت از آن و فرا رفت به سیاست و سامانهاى رسا و سازوار در سطح ملى و جهانى مىباشد. برآمد
اين پيشفرض كه اخلاق و سیاست شاخص برترى مزيت انسان بر ساير جانداران و پدیدهها مىباشد و اخلاق مجموعه و بلكه منظومه و شبكه هنجارها و نظام هنجارى جامعه تلقى مىگردد و سیاست، سازه نظاممند و شاكله راهبردى نهادمند كشور است، در این شرایط اولاً: مطلق اخلاق و مطلق سیاست و نيز اخلاق مطلق و متعالى و سیاست مطلق و متعالى نه تنها داراى پيوست بوده، بلكه لازم و ملزوم یكدیگرند؛
ثانیاً: در چنین پیوستارى، اخلاق شبكه استخوانبندى ساختار نظام سیاسى و درون سازه سیر سیاست را تشكیل مىدهد و در مقابل، سیاست سازه ساختارى نظام هنجارها و نظام راهبردى شبكه هنجارى به شمار مىآید. بدین ترتیب اخلاق، منش و سیرت سیاست، و سیاست صورت ساختارى، روش و سیر راهبردى و كنش عمومى و فرابردى اخلاق تلقى مىشود؛ به عبارت دیگر، اخلاق نظام هنجارى و ارزش ها، منش، درونداشت، ملكات، عادات و سیرت تا سر حد هویت و حتى شخصیت فردى افراد، گروهى گروهها و اجتماعى اجتماعات نظام و جامعه آنها بوده و سیاست و سير و ساختار سياسى، صورت، علت صورى و صورت علّى و سامان بخش جامعه، نظام و افراد و گروه هاى اجتماعى مربوطه محسوب مى شود، بنابراین اخلاق و سیاست داراى رابطه وثيق ساختى و صورى هستند؛
ثالثاً: فراتر از اینها، ميان اخلاق و سیاست رابطه وثيق تعاملى يعنى تاثير و تاثر متقابل، و رابطه تداولى یعنى تاثیر و تاثر متزاید تا سر حد رابطه على و معلولى بر قرار است. چنان كه خداوند – تبارك و تعالى – مىفرمایند كه :«إ نّ الله لا یغیر مابقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم»، تغییر برون، سرنوشت، سیاست و ساختار راهبردى ملت ها و كشورها به عنوان متغیر وابسته و تابع، معلول و مرهون و در گرو تغییر درون، سرشت، هویت، فرهنگ و اخلاق آنها مىباشد. بنابراین، هرگونه تغییر كمّى یا كیفى و شكلى و تحول جوهرى یا ماهوى و ذاتى به هر میزان – خواه كاهش یا افزایش مثبت و سازنده یا منفى و بازدارنده – ضمیر هرگونه تغییر و تحول سیاسى به همان تناسب بوده و آثار و تبعات سیاسى خاص خویش را به دنبال داشته و خواهد داشت، چنان كه منشأ و مبدأ عملى هرگونه سیر و ساختار سیاسى و سازه آن را باید در درون سازه و زیرساخت ماهوى آن به سان پیشینه و پشتوانه راهبردى سیاست جست و جو كرد.
قد جعلنا الحبل فى اعناقهم
و اتخذنا الحبل من اخلاقهم (مثنوى مولوى)
در این راستا، اخلاق متعادل و متعالى، سیاست متعادل و متعالى متناسب و خاص خویش را ایجاب مىكند، همچنان كه سیاست متعادل و متعالى، اخلاق متعادل و متعالى را تحقق مىبخشد.
غره شیرت بخواهد امتحان
نقش شیر و آن گه اخلاق سگان (مولوى)
مراد از اخلاق و سیاست متعادل و متعالى يا حقيقى و يقينى كامل و كارآمد انسانى و انسانساز، خواه اخلاق و سیاست مطلق و متعالى نهايين و در حد نظام، جهان و جامعه معصوم(ع) و خواه غیر نهایین و در حد نظام، كشور و جامعه قدر متیقن و قدر مقدور غیر معصوم در زمان غیبت و در فرابرد انتظار مثبت، سازنده و پویا در عصر حاضر و فرارو است؛ راهبردى كه به قدر فهم و درك علمى اخلاقى و سیاسى ما و به میزان قدرت، امكان و كارآمدى سیاسى و اخلاقى در این زمان و از جمله در جمهورى اسلامى ایران میسور و عملى مىباشد.
ظاهر كافر ملوث نیست زین
آن نجاست هست در اخلاق و دین (مثنوى)
بر این اساس، هر نظام اخلاقى و سیاسى نامتعالى نیز این چنین رابطهاى دارد. چه اخلاق و سیاست طبيعى تكساحتى صرفا اقتصادىنگر و توسعه گرا يا اخلاق و سیاست تنازعى و سيطرهطلبانه استبدادى و استكبارى ملى تا جهانى كه در ايجاب و ايجاد يكديگر تاثيرگذار و بلكه تعيين كننده هستند.
ناریان مر ناریان را جاذبند
نوریان مر نوریان را طالبند (مولوى)
نیروها، نهادها و اخلاق نارى، طبيعى و تنازعى و سوزنده سبب و زمينهساز نیروها، نهادها و سیاست و سازمانهاى نارى و ويرانگر هستند، همچنان كه نیروها، نهادها و اخلاق نورى، روشنگر و تعالىبخش، زمينهساز نیروها، نهادها و سیاستهاى روشنىبخش و تعالىآفريناند.
در نهایت، كار ويژه و كارآيى توأمان اخلاق و سیاست، در رهيافت اخلاق و سیاست متعالى، انسانسازى جامعه و جهان و جهانىسازى و جامعهسازى انسانى با تامین توأمان توسعه اقتصادى، تعادل سیاسى و در جهت تعالى فرهنگى و معنوى با تبیین و تحقق آزادىهاى مشروع فردى، عدالت اجتماعى و به وسیله اقتدار قانونى و مدیریت راهبردى و معمارگونه دولت میسر مىباشد. اخلاق و دانش، فلسفه و حكمت و بینش، نگرش و گرایش اخلاقى با تعیین، تشخیص و تجویز و نیز ترویج هنجارهاى فردى و جمعى اعم از عمومى یا اقتصادى، فرهنگى و سیاسى، در ایجاد انگیزه و زیرسازه و حتى زیرساخت نظام سیاسى، جامعه، كشور و دولت و سیاست هاى آن اثر گذار و تعيين كننده خواهد بود. در مقابل، سیاست، دولت و حتى نظام سیاسى و دانش، فلسفه و حكمت و بینش، نگرش و گرایش سیاسى با ترسیم، تنظیم و تامین و نیز تحقق ساختارى و نیز سازهها و راهبردهاى فرابردى جامعه و كشور اثر گذار و تعیین كننده مىباشد. بدین ترتیب هر دور فرايند اخلاق و سیاست در كارآيى و كارآمدى عمومى، سیاسى و ملى اعم از بهره ورى و اثربخشى اقتصادى، فرهنگى و سیاستى، و در پویایى و نتیجه و بالندگى فراگیر اجتماعى تاثیر سرشتساز و سرنوشتسازى داشته و خواهند داشت.
پي نوشت :
8. ر. ك: آثار نیچه و نیز آثار در مورد نیچه كه غالبا و بلكه نوعا بدان پرداختهاند. براى نمونه: اراده معطوف به قدرت، آزمایشى در دگرگونى همه ارزشها، وى در اين نگاه در حقیقت مدعى جدايى اخلاق انسانى، فاضل و متعالى و جایگزنى اخلاق قدرت مىباشد. خداوندان اندیشه سیاسى، ج 2، قسمت اول، ص 45. نیچه از حیث نگاه اخلاقى شاید متأثر از سوفیستى چون تراسیماخوس باشد. بلكه بيشتر مىتوان گفت وى اين گونه اخلاق را ريشههاى فرهنگى و سیاسى غرب و مدرنيسم مىداند. كما اين كه ماكياولى نيز اين چنين اخلاقى را در سیاست طبيعى مورد نظر خويش ترويج مىسازد (همان،). این همان اخلاق داروینیستى و تنازعى محسوب مىگردد. نیز نگاه كنید به فرهنگ فلسفى، جمیل صلیبا، ترجمه صانعى، تهران، حكمت، 1366، ص 122.
9. ر. ك: اراده معطوف به قدرت، نیچه، صص 2 – 61 به بعد. نيز نیچه، اثر استون، ص 94 و ص 117.
10.سكولاریسم، اساسا به معناى جدايى دين و از جمله اخلاق از سیاست و دنيا بوده كما اينكه لائيسيته، به معناى دنيوى و عرفى سازى و سیاست بدون دين، اخلاق و معنویت مىباشد. این مورد را بیشتر مىتوان Immoral دانست ر. ك: فرهنگ فلسفى، ص 121 و نیز ص 542 تحت عنوان لا اخلاقى، ضد اخلاقى، غیر اخلاقى و ضد اخلاق گرایى.
11. و به تعبیرى نیچریه در گفتمان سید جمال الدین اسدآبادى. وى از نخستین نواندیشان سیاسى شرق بوده كه به ماهیت طبیعى مدرنیسم پىبرده و رسالهاى نیز تحت همین عنوان در نقد و نفى رویكرد طبیعت انگارانه آن به رشته تحریر در آورده است. وى بدین ترتیب در حقیقت آژير خطر بحران زايى مدرن را به صدا در مىآورد.
12. علاوه بر این مىتوان رابطه مزبور را متزاید، یعنى تأثیر و تأثر فزاینده نیز دانست. به گونهاى كه با افزایش كمى و كیفى اخلاق و ارتقاى ماهوى و جوهرى آن، افزايش كمى و كيفى سیاست و ارتقاى ماهوى و جوهرى آن را انتظار داشته و شاهد خواهيم بود.
13. فرهنگ فلسفى، ص 542.
14. همان.
15. در انگاره پوزیتیویستى یا نمودشناسى، تبیین علمى، در حقیقت همان توصيف علمى به شمار مىآيد، نمونه آن در «تبیین در علوم اجتماعى» اثر دانیل لیتل است. حال این كه تبیین، بيشتر فهم و تفهم مفهومى و محتوايى پدیدهها را از جمله اخلاق و سیاست كه فراى توصيف علمى آنها بوده را مىرساند.
16. ر. ك: فلسفه پوزيتيويستى و نيز سیاست پوزيتيويستى اثر اگوست كنت فرانسوى، موسس رهیافت نوین پوزیتیویسم و آراء و آثار در مورد آن و یا متأثر از آن. در كتاب خداوندان اندیشه سیاسى، جستارهایى از آراء و نوشتارهاى كنت در این زمینه آمده است. براى نمونه، ویلیام تى بلوم، در كتاب نظریههاى نظام سیاسى خويش، اندیشه پیشین تحت عنوان كلاسیك را در اهتمام بیشتر به فضیلت، اخلاق، خیر و سعادت مىداند. كما این كه وى مدعى مىشود كه اندیشههاى سیاسى مدرن، عمدتا و بلكه اساسا بدین مباحث كم توجه و حتى بىتوجه هستند. ج 1، بخش یكم تحت عنوان نظریههاى فضیلت، ص 14 و نیز بخش دوم تحت عنوان نظریههاى آزادى، ص 503. در زمينه عدم رعايت اخلاق در سیاست و بلكه در زمينه اخلاق منفى يا اخلاق سياسى به تعبير وى روباه صفتانه، نگاه كنید به شهریار ماكیاولى، ص 94 و 95 مبنى بر روباه صفتى اخلاقى و سیاسى و نیز ص 90 در زمینه عدم رعایت اخلاق و ضرورت ظلم و بىعدالتى در صورت لزوم و مانند اینها.
17. براى نمونه ر. ك: جاویدان خرد، ابن مسكویه، بویژه ص 5 مقدمه. و نیز تجارب امم، مسكویه، بویژه ص 116، مسكویه خود صاحب يكى از محكمترين آثار اخلاق فلسفى و يا فلسفى اخلاقى تحت عنوان تهذيب مىباشد. این كتاب، آثار زیادى بر آراء پس از وى بویژه در جهان اسلام و در میان اسلامیان، بر جاى گذاشته است. كتاب نامه تنسر، عموما و بویژه ص 53 و «السعاده و الاسعاد» ابوالحسن عامرى، عموما و بویژه ص 211، نیز در این زمینه راهنما هستند. در این آثار، يگانگى دين با سیاست و در نتيجه بر این اساس، پيوند اخلاق و سیاست و نوع آن مطرح گرديده است. چرا كه اخلاق یكى از زیر مجموعههاى دین محسوب مىگردد.
18. براى نمونه ر. ك: جمهوریت و نیز نوامیس و بلكه سایر رسایل افلاطون، كتابهاى سیاست و نيز اخلاق نيكوماخوس ارسطو كه چند ترجمه تاكنون خورده است. مطهرى، در كتاب حكمت عملى خویش، از زیر مجموعه آشنایى با علوم اسلامى، به اخلاق افلاطونى (ص 197) و ارسطویى (ص 202) پرداخته است.
19. حكمت عملى، مطهرى، ص 215 و ص 210 و نیز ص 205 و ص 208 به ترتیب فلسفه، اخلاق و سیاست شكاكان و كلبيون.
20. چنان چه ویلیام تى. بلوم در كتاب نظریهها و نظام سیاسى خویش، همواره در صدد نمايش و نشان دادن اين جريان در فلسفه و سیاست كلاسيك و مدرن و نمود جسارتهاى اخلاق گرايانه آن است. ر. ك: پیشین.
21. متعلق به پاپ گلاسیوس اول، قرن 5 م، ر. ك: مكتبهاى سیاسى، پاسارگاد، واژه آیین دو شمشیر.
22. ر.ك: فارابى، احصاء علوم؛ آراء اهل مدینه؛ سیاست مدنيه؛ تحصیل سعادت؛ تنبیه على سبیل السعاده و فصول منتزعه و خواجه نصیر، اخلاق ناصرى؛ اخلاق محتشمى؛ اوصاف اشراف و مصباح الهدایه و نیز امام خمینى(ره)، شرح جنود عقل و جنود جهل. آثارى چون كیمیاى سعادت، احیا علوم دین غزالى و معراج السعاده و مفتاح السعاده نراقیین نیز از این زمره مى باشند.
23. «نسبیت اخلاقى، نظر كسانى است كه مىگویند: تصور خیر و شر نسبت به زمان و مكان متغیر است، بدون این كه این تغییر با توأم با پیشرفت معینى باشد.» فرهنگ فلسفى، ص 631. نسبیت اخلاقى با نسبیت معرفتى و سیاسى پیوند داشته و به نسبیت مطلق تا حد شكاكیت، انكار و آنارشى یا نیهیلیسم و پوچ انگارى و درهم انگارى كه همان آنارشیسم معرفتى (Agnosticism)، اخلاقى و سیاسى است، فرو مىرود.
24. براى نمونه، ر.ك: اشتراوس، مكتب فرانكفورت، فلسفه سیاسى چیست؟ نظریه و روش در علوم سیاسى. ویژه در مبحث علوم هنجارى، آثار میشل فوكو و آثار در مورد وى از جمله فوكو، پساساختارگرایى و پساهرمونتیك.
برگرفته از : فصلنامه علوم سیاسی، شماره 26
منبع:http://www.hawzah.net
/س