خانه » همه » مذهبی » تغيير ترتيب در تفسير گزاره‌هاي قرآن

تغيير ترتيب در تفسير گزاره‌هاي قرآن

گونه‌اي از تحويل‌گراييِ معنايي در تفسير آيات قرآن

تغيير ترتيب در تفسير گزاره‌هاي قرآن

يکي از انواع بسيار رايج تحويل‌گرايي معنايي تغيير ترتيب است. برخي از مفسران ساختار خاصي را در نظر مي‌گيرند و آيه را براساس آن تغيير مي‌دهند. آنها به جاي اينکه به مفهوم‌سازي متناظر با آيه توجه کنند، معنايي

tagheiretatibdarquran - تغيير ترتيب در تفسير گزاره‌هاي قرآن
tagheiretatibdarquran - تغيير ترتيب در تفسير گزاره‌هاي قرآن
نويسنده: عليرضا قائمي‌نيا

 

يکي از انواع بسيار رايج تحويل‌گرايي معنايي تغيير ترتيب است. برخي از مفسران ساختار خاصي را در نظر مي‌گيرند و آيه را براساس آن تغيير مي‌دهند. آنها به جاي اينکه به مفهوم‌سازي متناظر با آيه توجه کنند، معنايي را که از پيش به عنوان مسلم پذيرفته‌اند، بر آيه تحميل مي‌کنند. اکنون نمونه‌هايي از اين دست را بررسي مي‌کنيم.

عرضه‌ي کافران بر آتش

يکي از مثال‌هاي اين مورد، آيه‌اي است که از عرضه‌ي کافران بر آتش سخن مي‌گويد:
وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ … (1)
و آن روز که آنهايي را که کفر ورزيده‌اند، بر آتش عرضه مي‌دارند… .
برخي از مفسران گفته‌اند که در آيه، تغيير و تبديل موضع (قلب) وجود دارد و در اصل: «يَوْمَ تُعْرَضُ النَّارِ علي الذين کفروا» بوده اسست.
براي اينکه نشان دهيم چنين تصويري خطاست، بايد به اين نکته اشاره کنيم که در آيه «نار» زمينه و «الذين کفروا» يا کافران شکل هستند. روز قيامت روزي است که کافران از مؤمنان جدا مي‌شوند. مؤمنان به طرف بهشت و کافران به طرف جهنم سوق داده مي‌شوند؛ بنابراين، مهم‌ترين اصل در روز قيامت، بهشت و جهنم است. اينکه اين دو پديده در آن زمان وجود دارند اصل مسلم در قيامت است؛ اما بسياري از انسان‌ها نمي‌دانند به طرف کدام يک از آنها خواهند رفت. تنها چيزي که آن روز معلوم و ثابت است، بهشت و جهنم است. از اين‌رو، بهشت و جهنم زمينه هستند و آدمياني که به آنها داخل مي شوند، شکل هستند. اين مفهوم‌سازي با تصويري که قرآن از قيامت ارائه مي‌دهد، همخوان است.
بنابراين، توجه به نحوه‌ي مفهوم‌سازي شکل و زمينه در زبان براي فهم اين مورد هم سودمند است. شکل چيزي متحرک يا از لحاظ تصور، متحرک است که مسير يا جهت آن متغير در نظر گرفته مي‌شود و ارزش نسبي دارد. در مقابل، زمينه يک شيء مرجع است که ساکن در نظر گرفته مي‌شود و مسير يا جهت شکل نسبت به آن مشخص مي‌شود. (2)
برخي گفته‌اند که طرفداران تبديل و تغيير گمان برده‌اند «نار» عاقل نيست و حال آنکه آدمياني که وارد آتش مي‌شوند، عاقل هستند. کافران در قيامت به عاقل نبودن خودشان اعتراف خواهند کرد:
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِيرِ (3)
و گويند: «اگر شنيده [و پذيرفته] بوديم يا تعقل کرده بوديم در [ميان] دوزخيان نبوديم». پس به گناه خود اقرار مي‌کنند. و مرگ‌باد بر اهل جهنم.
آتش جهنم هم عاقل است. کدام موجود عاقل‌تر از چيزي است که مردم را در جاي صحيح خودشان قرار مي‌دهد. آتش موجودي عاقل است و هنگامي از آن پرسيده مي‌شود پاسخ مي‌گويد:
يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ (4)
آن روز که [ما] به دوزخ مي‌گوييم: «آيا پر شدي؟» و مي‌گويد: «آيا باز هم هست؟»
قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ (5)
گفتيم: «اي آتش، براي ابراهيم، سرد و بي‌آسيب باش».
خدا به آتش خطاب مي‌کند و به آن امر مي‌کند که براي حضرت ابراهيم سرد و سلامت باش؛ بنابراين، آتش هم عاقل است و به همين جهت خدا به آن خطاب مي‌کند. (6)
بي‌ترديد، عرضه‌ي کافران به آتش بدين جهت نيست که آتش عاقل است؛ يعني تعبير « وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ» بدين دليل صورت نگرفته است که قرآن، آتش را عاقل در نظر مي‌گيرد؛ بلکه در مفهوم‌سازي قيامت، آتش يا جهنم پايه مي‌شود؛ چرا که ثابت و مرجع در نظر گرفته مي‌شود و کافران شکل مي‌شوند؛ چون به طرف آتش در حرکتند. بناي قيامت تقسيم مکان آدميان به جهنم و بهشت است. اين دو مکان، اهميت اصلي را در آخرت پيدا مي‌کنند.
اين نکته در آيات زيادي مشاهده مي‌شود. مفهوم‌سازي مشابه (شکل و پايه) را در سوره‌ي زمر مي‌بينيم:
وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاء يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِينَ. (7)
و کساني که کافر شده‌اند، گروه‌گروه به سوي جهنم رانده شوند، تا چون بدان رسند، درهاي آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانانش به آنان گويند: «مگر فرستادگاني از خودتان بر شما نيامدند که آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند و به ديدار چنين روزي شما را هشدار دهند؟» گويند: «چرا»، ولي فرمان عذاب بر کافران واجب آمد.
در اين آيه هم موقعيت رابطه‌ي کافران با جهنم به صورت چينش و ترتيب «شکل و پايه» بيان شده است. کافران به سوي جهنم رانده مي‌شوند. چنان که گفتيم، تنها رابطه‌ي کافران با جهنم در قرآن با ترتيب شکل و پايه ارائه نشده است، بلکه رابطه‌ي متقين با بهشت هم با ترتيب شکل و پايه بيان شده است:
وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ (8)
و کساني که از پروردگارشان پروا داشته‌اند، گروه گروه به سوي بهشت سوق داده شوند، تا چون بدان رسند و درهاي آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانان آن به ايشان گويند: «سلام بر شما، خوش آمديد، در آن درآييد [و] جاودانه «بمانيد]».
براي فهم تفاوت تعبيرهاي قرآني در اين مورد بايد به دو نکته توجه کرد:
1.قرآن، تعبيرهاي مختلفي درباره‌ي نار و جهنم دارد. نخست به اين نکته اشاره مي‌کنيم. در کتاب‌هاي لغت درباره‌ي اين واژه اختلاف‌نظر به چشم مي‌خورد. برخي مانندِ مفردات راغب گفته‌اند که اين واژه در اصل فارسي است. در لسان‌العرب آمده است:
جِهّنام به چيزي که قعر بعيد دارد گفته مي‌شود. اين واژه در مورد چاه به کار مي‌رود و به چاهي که بسيار عميق است «بئر جهنّم» گفته مي‌شود و به همين جهت به جهنم گفته مي‌شود که قعر آن بعيد است.
گاهي قرآن جهنم را به معناي ظرفي سه بُعدي در نظر مي‌گيرد که کافران و منافقان در آن جمع خواهند شد:
… إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا (9)
…خداوند، منافقان و گمراهان را همگي در دوزخ گرد خواهد آورد.
گاهي هم در قرآن، جهنم به امري تبديل مي‌شود که بر کافران احاطه دارد:
وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ (10)
و از آنان کسي است که مي‌گويد: «مرا [در ماندن] اجازه ده و به فتنه‌ام مينداز.» هشدار، که آنان خود به فتنه افتاده‌اند، و بي‌ترديد جهنم بر کافران احاطه دارد.
کلمه‌ي احاطه ظرفيت کامل را نشان مي‌دهد؛ جهنم از هر طرف کافران را فراگرفته است. از اين گذشته، احاطه در موردي به کار مي‌رود که ظرفيت، نازدودني است. «جهنم» ظرفي نيست که کافران در آن داخل باشند، بلکه محيط بر کافران است. آيه به سخن منافقان به پيامبر (صلي ‌الله ‌عليه‌ و آله ‌و سلم) اشاره دارد که به آن حضرت مي‌گفتند: «ما را از جنگ معذور دار و ما را در فتنه مينداز». خداوند هم در پاسخ مي‌فرمايد، آنها در فتنه افتاده‌اند و جهنم بر آنها احاطه دارد.
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه « فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ» را به دنيا و «مُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ» را به آخرت مرتبط دانسته است؛ بنابراين، مراد آيه اين است که آنها در دنيا به فتنه سقوط کرده‌اند و در آخرت، جهنم به آنها احاطه خواهد داشت؛ سپس، به اين احتمال هم اشاره شده است که ممکن است مراد از احاطه، احاطه‌ي فعليه، و نه استقباليه، باشد؛ بدين‌معنا که هم اکنون جهنم به آنها احاطه دارد. آياتي هم که به تجسم اعمال دلالت مي‌کنند به همين معنا اشاره دارند. (11)
با توجه به تعبيرهاي قرآني درمي‌يابيم که تعبير محيط بودن جهنم بر کافران در شرايط خاص دنيوي؛ مانندِ شرايط منافقان در آيه، به کار رفته است و قرآن در مورد آخرت از تعبيرهاي ديگري استفاده مي‌کند. جهنم در دنيا ديده نمي‌شود و منافقان گمان مي‌برند که جهنمي در کار نيست. قرآن هم در مقابل مي‌گويد، جهنم همين الان به آن احاطه دارد و هر جا بروند، جهنم هم با آنها هست؛ چرا که به آنها احاطه دارد. اين تعبير به آخرت مربوط نمي‌شود. در سوره‌ي عنکبوت هم شاهدي بر اين نکته آمده است. کافران از پيامبر (صلي ‌الله عليه و آله ‌و سلم) عذاب درخواست مي‌کردند:
يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ (12)
و شتابزده از تو عذاب مي‌خواهند، و حال آنکه جهنم قطعاً بر کافران احاطه دارد.
مي‌بينيم که خداوند در پاسخ آنها همين تعبير را به کار برده است. مفهوم‌سازي مناسب در اين مورد، احاطه‌ي جهنم به آنهاست؛ چرا که آنها عذاب درخواست مي‌کنند، و حال آنکه نمي‌دانند جهنم به آنها احاطه دارد و راه گريزي از آن به بيرون ندارند.
براي ايضاح اين نکته، اشاره به دو مطلب ضروري است:
يک) در چنين مواردي، تعبير نيست به ساختار نيرو- پويايي خنثي است. به عبارت ديگر، وقتي خداوند به وضعيت کافران و مؤمنان در دنيا اشاره مي‌کند، مفهوم‌سازي مناسب اين است که خداوند بگويد جهنم به آنها احاطه دارد، نه اينکه بگويد آنها را به جهنم داخل نموده‌ايم. در تعبير نخست، ساختار نيرو- پويايي غايب شده، يا به تعبير ديگر، نسبت به آن خنثي است؛ اما در تعبير اخير، اين ساختار برجسته شده است. خداوند مي‌خواهد بگويد در دنيا حال آنها به گونه‌اي است که جهنم به آنها احاطه دارد و با آنها همراه است؛ اما در تعبيرهاي مربوط به آخرت- و در عالم پس از مرگ- ساختار نيرو- پويايي بايد به طور صريح يا ضمني آشکار شود؛ زيرا آخرت و عالم پس از مرگ، صحنه‌ي ظهور کامل خداست. به عنوان مثال، آيه‌ي زير به عالم آخرت مربوط مي‌شود و به طور ضمني در ذيل آن به ساختار مذکور اشاره شده است.
لَهُم مِّن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَمِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذَلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِي (13)
آنها از بالاي سرشان چيزهايي از آتش خواهند داشت و از زير پايشان [نيز] طبق‌هايي [آتشين است]، اين [کيفري] است که خدا بندگانش را به آن بيم مي‌دهد. اي بندگان من، از من بترسيد.
خداوند بندگان خودش را از عذاب مي‌ترساند و امر مي‌فرمايد که اي بندگان، از من بترسيد. به طور ضمني معلوم مي‌شود که خداوند فاعل پيدايش صحنه‌ي عذاب براي آنهاست؛ ولي در آيه‌ي:
النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (14)
[اينک هر] صبح و شام عرضه مي‌شوند، و روزي که رستاخيز بر پا شود [فرياد مي‌رسد که:] «فرعونيان را در سخت‌ترين [انواع] عذاب درآوريد».
به طور صريح ساختار نيرو – پويايي آمده است؛ خداوند آنها را بر عذاب وارد مي‌سازد.
دو) در اين مورد تعبير «محيطة» از صحنه‌ي مورد نظر، عکس‌برداري اجمالي مي‌کند. در مقابل، تعبيرهايي که در مورد آخرت به آنها اشاره کرديم، از آن صحنه عکس‌برداري پي‌درپي مي‌کند. اين تعبيرها هم با دنيا و آخرت تناسب دارند. در مقام توصيف آخرت بايد به صورت تدريجي و پي‌درپي صحنه‌ي داخل شدن کافران به جهنم توصيف شود؛ اما در دنيا، عکس‌برداري اجمالي از اين صحنه اهميت دارد.
2.در مورد «نار» ساختار نيرو پويايي مختلفي را در قرآن مي‌يابيم.

رحيمِ غفور

عفور و رحيم از صفات و اسماي الهي هستند. اين دو وصف در بسياري از موارد در قرآن با هم به کار رفته‌اند. مانند:
اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (15)
بدانيد که خدا سخت کيفر است، و [بدانيد] که خدا آمرزنده مهربان است.
در همه‌ي موارد، غير از يک مورد، ترتيبِ فوق مشاهده مي‌شود و غفور بر رحيم مقدم شده است. تنها در سوره‌ي سبأ، رحيم بر غفور مقدم شده است:
يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ (16)
آنچه در زمين فرو مي‌رود و آنچه از آن برمي‌آيد و آنچه از آسمان فرو مي‌شود و آنچه در آن بالا مي‌رود [همه را] مي‌داند، و اوست مهربان آمرزنده.
پيداست که ترتيب هم مفهوم‌سازي ويژه‌اي را نشان مي‌دهد؛ ولي اکثر مفسران به تفاوتي که از ترتيب واژه‌ها پيدا مي‌شود، توجه نکرده‌اند و مفهوم‌سازي موجود در آنها را يکي دانسته‌اند.
برخي در توجيه تفاوت موارد گوناگون گفته‌اند که دفع مفسده بر جلب منفعت تقدم دارد. مغفرت هم دفع مفسده و بخشودن گناهاني است که اگر بخشيده نشوند، آدمي را به جهنم روانه مي‌سازند. رحمت هم جلب منفعت است؛ چرا که اگر بنده‌اي مشمول رحمت الهي شود به بهشت داخل مي‌شود. از اين‌رو، در اکثر موارد مغفرت بر رحمت مقدم شده است؛ اما در سوره‌ي سبأ اين ترتيب عکس شده است. چرا؟ علت اين امر به رابطه‌ي علم و رحمت مربوط مي‌شود. علم و رحمت در برخي از آيات با هم آمده‌اند. مانند:
وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (17)
و در حقيقت، ما براي آنان کتابي آورديم که آن را از روي دانش، روشن و شيوايش ساخته‌ايم، و براي گروهي که ايمان مي‌آورند هدايت و رحمتي است.
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا (18)
تا بنده‌اي از بندگان ما را يافتند که از جانب خود به او رحمتي عطا کرده و از نزد خود بدو دانشي آموخته بوديم.
رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا…. (19)
پروردگارا، رحمت و دانش [تو بر] هر چيز احاطه دارد…
اين کاربرد به طور ضمني ارتباط رحمت را با علم نشان مي‌دهد. علم تنها در صورتي مطلوب است که با رحمت همراه باشد. آيه‌ي سوره‌ي سبأ با «يعلم» آغاز شده و با «و هو الرحيم الغفور» پايان يافته است. در اين آيه بدين علت «الرحيم» بر «الغفور» مقدم شده که با حکمت الهي انسجام پيدا کند و رحمت با علم قرين شود. (20)
براي ايضاح تفاوت ترتيب اسامي خدا – غفور و رحيم – و نحوه‌ي مفهوم‌سازي آنها، اشاره به چند نکته ضروري است:
1.اسامي خداوند در قرآن به تناسب و هماهنگ با بافت به کار رفته‌اند؛ بنابراين، در تحليل آنها بايد سياق و بافتي را که در آن به کار رفته‌اند به دقت بررسي کرد.
2.با توجه به نکته‌ي قبلي، در سياق و بافت بايد چيزي باشد که آن اسامي در ارتباط با آنها مطرح شده‌اند. در اين ميان يکي اهميت بيشتري دارد که زمينه و ديگري شکل مي‌شود. به عبارت ديگر، وقتي يکي از اسامي الهي در يک بافت مطرح مي‌شود، علاوه بر اينکه آن اسم با آن بافت تناسب دارد، نوعي رابطه‌ي شناختي نيز ميان آن اسم سياق و بافت مذکور در کار است. اگر اطلاعاتي را که در بافت و سياق وجود دارد با خود اسم بسنجيم، به نوعي رابطه‌ي شکل و زمينه مي‌رسيم. اطلاعات مذکور به موقعيتي مربوط مي‌شوند که با آن اسم ارتباط دارند. در واقع، در بافت مذکور، اسم خداوند اهميت بيشتري دارد و موقعيت مذکور در بات و سياق براي انتقال به آن اسم بيان شده است. در نتيجه، اسم به زمينه و آن موقعيت به شکل تبديل مي‌شود.
3. گاهي در يک بافت، دو يا چند اسم خداوند به کار مي‌رود. در اين صورت هم آن سامي با بافت مذکور ارتباط دارند. ممکن است ارتباط اين اسامي با بافت ارتباط صريح يا ضمني باشد. از اين‌رو، اگر دو اسم داشته باشيم، دو زمينه داريم و دو شکل. هر اسمي زمينه براي يک شکل است؛ با اين تفاوت که يکي از اسامي – اسمي که مقدم شده است – به عنوان زمينه‌ي اصلي و صريح وديگري به عنوان زمينه‌ي غيراصلي و ضمني تبديل مي‌شود.
براي ايضاح نکات فوق به آيه‌ي مورد بحث از سوره‌ي سبأ بازمي‌گرديم. در اين آيه به علم خداوند به آنچه در زمين فرو مي‌رود و آنچه از آسمان نازل مي‌شود و غيره اشاره شده است. باران از آسمان نازل مي‌شود و به زمين فرو مي‌رود و گياهاني از زمين مي‌رويد. اين قبيل امور از نعمت‌هاي الهي و نمونه‌هايي از رحمت او هستند. در نتيجه، اين امور که در آيه ذکر شده‌اند نسبت به «رحيم»، شکل هستند و «رحيم» هم نسبت به آنها، پايه است. کل اين بافت تحت تأثير اين اسم قرار مي‌گيرد؛ اما آمدن «غفور» پس از «رحيم» نشان مي‌دهد که به طور ضمني در بافت مذکور به اين نکته هم توجه شده است که معمولاً دسته‌اي از انسان‌ها قدر نعمت‌هاي الهي را نمي‌دانند و در مقابل آنها دچار ناسپاسي و گناه مي‌شوند. اين نکته که به طور ضمني از بافت استفاده مي‌شود، نسبت به «غفور» شکل ضمني و «غفور» هم زمينه‌ي ضمني آن است.

tagheiretatibdarquran1 - تغيير ترتيب در تفسير گزاره‌هاي قرآن

هر اسمي بافتي را که در آن قرار گرفته است زير پوشش خود قرار مي‌دهد و در آن تأثير معنايي دارد؛ بنابراين، در مواردي که دو اسم با هم به کار مي‌روند سياق و بافت آيات زير پوشش دو اسم قرار مي‌گيرد؛ با اين تفاوت که يکي به روي صحنه‌ي آشکار و پيداو ديگري به صحنه‌ي پنهان بافت مربوط مي‌شود؛ البته دو اسم مذکور هم با هم ارتباط دارند و يکي ديگري را تحت تأثير قرار مي‌دهد. در مثال قبلي، ما از دريچه‌ي زحمت الهي به غفور مي‌نگريم و اين اسم تابع اسم رحيم مي‌شود؛ بنابراين، اسم نخست نسبت به اسم دوم هم به منزله‌ي زمينه و اسم دوم نسبت به اسم نخست شکل مي‌شود.
مي‌توانيم در اين قبيل موارد ميان سه کاربرد فوق بگذاريم:
1.کاربرد دو اسم با هم با ترتيبي معين. مانندِ «الرحيم الغفور» در آيه‌ي فوق. توضيح اين مورد را در بالا آورديم.
2.کاربرد دو اسم با هم با عکس ترتيب قبلي. مانندِ: «الغفور الرحيم». در چنين موردي در بافت چيزي به عنوان شکل نسبت به «الغفور» هست و اين اسم نسبت به آن زمينه است. از اين گذشته، اين اسم در بافت اهميت بيشتري دارد و اسم ديگر، «الرحيم» تحت‌الشعاع آن قرار مي‌گيرد. در چنين بافتي به يقين، مفهوم‌سازي متناسب با «غفور» به طور صريح يا ضمني وجود دارد و به همين دليل اين اسم برجسته شده است. اسم ديگر هم از دريچه‌ي آن اسم ديده مي‌شود. به عنوان مثال، آيه‌ي:
فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (21)
و اگر بازايستادند، البته خدا آمرزنده مهربان است.
در بافت دستور جنگ با مشرکاني که با مسلمانان مي‌جنگند، آمده است. خداوند در آيات قبل به مسلمانان امر مي‌کند و مي‌فرمايد:
با کساني که با شما مي‌جنگند در راه خدا پيکار کنيد. آنها (همان مشرکاني که از هيچ‌گونه ضربه زدن به مسلمين خودداري نمي‌کردند) را هر کجا بيابيد به قتل برسانيد و از آنجا (مکه) که شما را بيرون کردند، آنها را بيرون کنيد.
خداوند در اين آيه هم مي‌فرمايد، اگر آنها از کار خود دست بردارند، خداوند غفور رحيم است؛ اما بازايستادن آنها به مصلحت جامعه‌ي مسلمانان است. اين مورد به طور ضمني تحت تأثير اسم «رحيم» قرار مي‌گيرد.
3. هر يک از اين اسامي به تنهايي. در اين صورت فضاي آيه تحت تأثير همان اسم قرار مي‌گيرد. مثال‌هاي فراواني براي اين گونه کاربرد وجود دارد. مانندِ:
رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُواْ صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلأَوَّابِينَ غَفُورًا (22)
پروردگار شما به آنچه در دل‌هاي خود داريد آگاه‌تر است. اگر شايسته باشيد، قطعاً او آمرزنده توبه کنندگان است.
اين نکته را بيان کرديم که از لحاظ شناختي، اسامي و نيز صفات از روابط موجود ميان اشياء به طور اجمالي تصوير برمي‌دارند؛ ولي افعال به طور پياپي از روابط تصوير برمي‌دارند. اسامي الهي از قبيلِ «رحيم» و «غفور» هم به طور اجمالي از روابط موجود ميان خداوند و اشياء تصوير برمي‌دارند. به عنوان مثال، اسم «رحيم» از رحمت موجود ميان خداوند و مخلوقاتش به صورت اجمالي تصوير برمي‌دارد. اين اسم تصويري از يک کل (يا گشتالت) را يکجا ارائه مي‌دهد. نمودار زير اين اسم را نشان مي‌دهد. دايره‌ي پررنگ تصوير اجمالي از کل روابط موجود ميان خداوند و مخلوقاتش را نشان مي‌دهد. خطوط هم روابط خداوند را با مخلوقاتش نشان مي‌دهند.

tagheiretatibdarquran3 - تغيير ترتيب در تفسير گزاره‌هاي قرآن

اسم «رحيم» از رابطه‌ي خداوند با مخلوقات تصوير اجمالي برمي‌دارد
وقتي اين اسم در بافتي به کار مي‌رود، مجموعه‌ حوادثي که در آن بافت آمده‌اند، در پيدايش اين تصوير اجمالي سهيم بوده، مقدمه‌اي براي ترسيم آن هستند؛ از اين رو، اهميت اصلي از آنِ اسم مذکور است. در نتيجه، اسم، زمينه و آن حوادث نسبت به آن، شکل هستند؛ در صورتي که دو اسم مانندِ «رحيمِ غفور» با هم در بافتي به کار روند، آنها با هم تصويري اجمالي از روابط ميان خداوند و مخلوقات را برمي‌دارند؛ با اين تفاوت که اسم نخست نسبت به اسم دوم اهميت بيشتري دارد و نسبت به آن زمينه است؛ بنابراين، حوادثي که در بافت آمده‌اند براي اين اسامي صحنه‌سازي مي‌کند و نسبت آنها با آن دو اسم متفاوت است. در اين صحنه‌سازي اسم نخست اهميت بيشتري نسبت به اسم دوم پيدا دارد.

tagheiretatibdarquran4 - تغيير ترتيب در تفسير گزاره‌هاي قرآن

اين نمودارها نشان مي‌‌دهند که ترتيب دو اسم از لحاظ معناشناسي تفاوت دارد و معناي دو ترکيب با هم فرق دارد.
خلاصه، به عنوان يک اصل معنايي کلي، اسامي الهي بافتي را که در آن قرار مي‌گيرند به شدت تحت تأثير قرار مي‌دهند. در اين بافت، اسم، کارگردان اصلي حوادث است و با آنها ارتباط معنايي دارد. وقتي دو اسم با هم به کار مي‌رود، در اين صحنه، اسم نخست اهميت بيشتري دارد و اسم دوم هم با آن رديف شکل و زمينه را تشکيل مي‌دهند.
سخن فوق درباره‌ي دو اسم متفاوت که با اسم مشترک ديگري به کار رفته‌اند نيز صدق مي‌کند و بررسي چنين موردي هم تحليل شناختي ما را از ترتيب اسامي الهي روشن مي‌سازد. به مثالي در اين باره توجه کنيد. دو اسمِ «عليم» و «حکيم» در موارد زيادي در قرآن با هم به کار رفته‌اند. در مواردي هم دو اسمِ «عزيز» و «حکيم» با هم به کار رفته‌اند. در چنين مواردي با سه اسم روبه‌رو هستيم که يکي به طور مشترک با دو اسم ديگر به کار رفته است. بهترين نمونه در سوره‌ي فتح مشاهده مي‌شود. به دو آيه از اين سوره توجه کنيد که با فاصله‌ي اندکي آمده‌اند:
الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (23)
اوست آن کس که در دل‌هاي مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايماني بر ايمان خود بيفزايند، و سپاهيان آسمان‌ها و زمين از آن خداست، و خدا همواره داناي سنجيده کار است.
وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا (24)
و سپاهيان آسمان‌ها و زمين از آن خداست، و خدا همواره شکست‌ناپذير سنجيده کار است.
در آيه‌ي نخست، «عليم حکيم» و در آيه‌ي دوم، «عزيز حکيم» آمده است. چنان که گفتيم، اسامي خداوند که در انتهاي آيات آمده‌اند، پشت صحنه‌ي حوادث مذکور در قبل هستند و نسبت به آنها زمينه و آن حوادث هم نسبت به اين اسامي، شکل به شمار مي‌آيند. در نتيجه، آن اسامي، کارگردان اصلي حوادث مذکور هستند و نسبت به آنها اهميت بيشتري دارند. اصل اهميت در اين مورد هم به توجه ما جهت مي‌دهد؛ بنابراين، در هر دو آيه ارتباطي ميان بافت و اسامي مذکور وجود دارد.
در بافت آيه‌ي نخست، از انزال سکينه بر قلوب مؤمنين براي افزايش ايمان آنها و نيز وجود جنود آسمان‌ها و زمين براي خدا سخن به ميان آمده است. در سياق (آيات قبل) هم به ماجراي پيروزي پيامبر (صلي‌ الله ‌عليه و آله ‌و سلم) و جريان يافتن نصر عزيز آن حضرت اشاره شده است.
وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا (25)
و تو را به نصرتي ارجمند ياري نمايد.
با توجه به بافت آيه‌ي نخست، اسم «عليم» اهميت پيدا مي‌کند؛ چرا که انزال سکينه توسط جنود الهي صورت مي‌گيرد. خداوند هم به انزال سکينه و هم به آن جنود، علم دارد؛ او هم مي‌داند چرا و به چه کسي بايد سکينه را نازل کند و هم مي‌داند با استفاده از کلام جنودش بايد آن را نازل کند. سياق هم با اين اسم تناسب دارد؛ چرا که خداوند به پيروزي پيامبر (صلي‌ الله ‌عليه و آله‌ و سلم) و جريان آن علم داشت. مي‌بينيم که اسم «عليم» در پشت صحنه‌ي هر دو ماجرا (ماجراي پيروزي و انزال سکينه) قرار دارد و آنها را کارگرداني مي‌کند؛ اما پيروزي و انزال سکينه از رحمت الهي ناشي مي‌شود و علم هم زمينه‌ساز حکمت است؛ در نتيجه، در هر دو ماجرا، حکمت الهي هم به طور ضمني در کار است و در پرتو اسم «عليم» عمل مي‌کند.
در بافت آيه‌ي دوم هم، مانند آيه‌ي نخست، به اين ماجرا اشاره شده است که جنود آسمان‌ها و زمين از آنِ خداست؛ ولي با توجه به سياق آيه درمي‌يابيم که در آيه‌ي قبل، از عذاب منافقان و مشرکان سخن به ميان آمده است:
وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا (26)
و [تا] مردان و زنان نفاق پيشه و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد برده‌اند، عذاب کند؛ بد زمانه بر آنان باد. و خدا بر ايشان خشم نموده و لعنتشان کرده و جهنم را براي آنان آماده گردانيده و [چه] بدسرانجامي است.
در نتيجه، جنودي هم که در بافت آيه‌ي بعدي (آيه‌ي 7) آمده است همان جنودي نيستند که در بافت آيه‌ي نخست (آيه‌ي 4) آمده‌اند. در آيه‌ي نخست، مراد جنودي بودند که سکينه را نازل مي‌کردند و در امر پيروزي ياري مي‌رساندند، ولي در آيه‌ي دوم آنها جنودي هستند که منافقان و مشرکان را عذاب مي‌کنند. در چنين بافت و سياقي، اسمِ «عزيز» اهميت مي‌يابد که بر غلبه و حکمراني دلالت دارد؛ اما عذاب دادن آنها هم از حکمت الهي ناشي مي‌شود و خدا از روي حکمت آنها را عذاب و از روي حکمت از آن جنود استفاده مي‌کند. عزت خداوند زمينه‌اي براي بروز حکمتش مي‌شود. در چنين بافت و سياقي، «عزيز» اهميت بيشتري دارد و «حکمت»، تحت ‌الشعاع آن قرار مي‌گيرد؛ چرا که عذاب دادن منافقان و کافران، مسئله‌ي اصلي و ماجراي روي صحنه‌ي آيه است. پرسش اصلي که در اين ميان براي مخاطب مطرح مي‌شود، اين است که آيا خداوند در عذاب دادن آنها پيروز خواهد شد؟ خداوند هم با اشاره به «عزيز»، به ذهن مخاطب جهت خاصي مي‌دهد و توجه او را به اين نکته جلب مي‌کند که خدا، همواره عزيز بوده است. براي مخاطب، «عزيز» بودن او اهميت بيشتري نسبت به «حکيم» بودنش دارد.
درباره‌ي اين دو آيه بايد به نکته‌اي ديگر نيز توجه کرد. هر چند اسم حکيم در هر دو آيه مشترک است، با توجه به سياقمندي معنا، در هر مورد، معنا و کاربردي متفاوت دارد. در آيه‌س نخست با پيروزي و انزال سکينه و فروفرستادن جنود در اين خصوص ارتباط دارد؛ يعني خداوند با دقت، ظرافت و حکمت خاصي اين کار را انجام مي‌دهد و در آيه‌ي دوم با عذاب دادن منافقان، مشرکان و انزال جنودي در اين خصوص ارتباط دارد و به همين جهت، بدين معناست که اين امور را با دقت، ظرافت و حکمت خاصي انجام مي‌دهد.
اين آيه با آيه‌ي دوم سوره‌ي سبأ که در آن «رحيم غفور» آمده بود، يک تفاوت عمده دارد: در اين آيه براي تبيين مفهوم‌سازي اسامي الهي، رجوع به بافت کافي نبود و بايد به سياق هم رجوع مي‌کرديم و اطلاعاتي هم از آن به دست مي‌آورديم؛ ولي در تحليل آيه‌ي سوره‌ي سبأ، توجه به بافت کافي بود. اين نکته نشان مي‌دهد که دامنه‌ي پردازش شناختي اسامي در آيات متفاوت است و در برخي از آيات از بافت فراتر نمي‌رود و در برخي ديگر، سياق را هم در برمي‌گيرد.

ترتيب ضرر و نفع

در مواردي ترتيب برخي واژه‌ها يا افعال در آيات تغيير مي‌کند. اين نکته بدين معنا نيست که اين آيات تفاوت معنايي ندارند. بلکه معناي اين قبيل موارد به يقين با هم تفاوت دارد. براين اساس که معنا سياقمند است، سياق آيات در اين ترتيب و معناي آنها تأثير مي‌گذارد. به عنوان مثال، در سوره‌ي يونس آمده است:
وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ… (27)
و به جاي خدا، چيزهايي را مي‌پرستند که نه به آنان زيان مي‌رساند…
در سوره‌ي فرقان هم آمده است:
وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيرًا (28)
و غير از خدا چيزي را مي‌‌پرستند که نه سودشان مي‌دهد و نه زيانشان مي‌رساند؛ و کافر همواره در برابر پروردگار خود هم‌پشت [شيطان] است.
در آيه‌ي نخست «لاَ يَضُرُّهُمْ» بر «لَا يَنفَعُهُمْ» مقدم شده و در آيه‌ي دوم، بعد از آن آمده است. اين دو تعبير در ظاهر يکسان به نظر مي‌آيند، ولي در واقع تفاوت عميقي دارند.
تحليلي که در مورد مثال قبلي (ترتيب اسامي خداوند در قرآن) آورديم، در اين مورد هم صدق مي‌کند و قاعده‌اي کلي را درباره‌ي ترتيب واژه‌ها نشان مي‌دهد. اين قاعده بدين مضمون است.
«در جايي که تغيير ترتيب واژه‌ها امکان‌پذير باشد، در ترتيب، واژه‌اي که به منزله‌ي زمينه است، مقدم و واژه‌اي که به مثابه‌ي شکل است، بعد از آن قرار مي‌گيرد.»
به عبارت ديگر، گاهي در صحنه‌ي تعبير زباني به هم خوردن چينش واژه‌ها نشان مي‌دهد که گوينده رديف جديدي از زمينه و شکل را در نظر دارد. اين قاعده اهميت شناختي ويژه‌اي دارد و نشان مي‌دهد که گاهي در تعبيرهاي زباني، چينش با رديف شکل و زمينه ارتباط مي‌يابد.
براساس تحليل فوق، در آيه‌ي نخست، «لاَ يَضُرُّهُمْ» نسبت به «لَا يَنفَعُهُمْ» زمينه قرار گرفته است، ولي در آيه‌ي دوم، عکس اين امر صورت گرفته است. اين پرسش مطرح مي‌شود که چرا رديف شکل و زمينه در اين دو آيه تغيير کرده است؟
براي يافتن پاسخ اين پرسش بايد به اطلاعاتي را از سياق آيات به دست بياوريم؛ چرا که تغيير اين رديف در گروِ تغيير سياق آيه‌ي سوره‌ي يونس، آياتي آمده‌اند که با عذاب الهي ارتباط دارند. به عنوان نمونه، آيه‌ي 13 به اين نکته اشاره مي‌کند که خداوند اقوام بسياري را در گذشته به هلاکت رسانده است:
وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ… (29)
و نيز در ذيل آيه‌ي 15 آمده است:
إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (30)
اين قبيل موارد موجب شده‌اند که در آيه‌ي موردنظر، عدم ضرر زمينه براي عدم نفع شود. ضرر آدميان به دست خداوند است و تنها او مي‌تواند به آنها نفع برساند. در مقابل، ديگران نه مي‌توانند ضرر برساند و نه مي‌تواند نفعي را نصيب آدمي سازند.
در سياق آيه‌ي دوم (فرقان: 55) دو نکته در اين ارتباط جلب توجه مي‌کند:
1.خداوند در آيه‌ي قبل از خلق بشر و قراردادن روابط نسبي و سببي براي او سخن گفته است:
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا (31)
در اين آيه خداوند به درنظر گرفتن منافع آدمي در خلق اشاره کرده است. خلق بشر و قراردادن روابط نسبي و سبب به نفع بشر او بوده است.
2. در آيه‌ي قبلي اموري ذکر شده است و در ميان آنها، اموري که بهتر هستند بر اموري که نسبت به آنها بدترند، مقدم شده‌اند. به عنوان مثال، در آيه‌ي:
الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ …؛ (32) «هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ» (اين يکي شيرين و گواراست) بر «هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ» (و آن يکي شور و تلخ است) مقدم شده است؛ همچنين، در آيه‌ي 54 «نَسَبًا» (نسبي) بر «صِهْرًا» (سببي) مقدم شده است.
دو نکته‌ي فوق موجب شده‌اند که در آيه‌ي مورد نظر، «لاينفعهم» مقدم شود و از لحاظ شناختي زمينه شود. در چنين سياقي عدم نفع زمينه‌اي براي طرح عدم ضرر مي‌شود. خداوند به بشر نفع مي‌رساند و ضرر او هم در دست خداست؛ در مقابل، ديگران نه نفع مي‌رسانند و نه ضرر آدمي به دست آنهاست.
اين قبيل مثال‌ها نکته‌ي مهمي را در معناشناسي شناختي قرآن نشان مي‌دهند: سياق آيات نقش تعيين کننده‌اي نسبت به رديف شکل و زمينه دارد. به عبارت ديگر، سياق موجب مي‌شود که يکي از عنصرهاي زمينه براي ديگري شود.

پي‌نوشت‌ها:

1.احقاف: 20.
2.Talmy, Leonard. Toward A Cognitive Semantics, vol. 1, p. 312.
3.ملک: 11.
4.ق: 30.
5.انبياء: 69.
6.النيلي؛ عالم سبيط؛ النظام القرآني؛ ص 176 – 177.
7.زمر: 71.
8.زمر: 73.
9.نساء: 140.
10.توبه: 49.
11.السيد محمدحسين الطباطبايي، الميزان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 305 – 306.
12.عنکبوت: 54.
13. زمر: 16.
14.غافر: 46.
15.مائده: 98.
16.سباء: 2.
17. اعراف: 52.
18.کهف: 65.
19.غافر: 7.
20.هشام عبدالرزاق الحمصي؛ نظرات في کتاب‌الله؛ ص 14 – 16.
21. بقره: 192.
22.اسراء: 25.
23. فتح: 4.
24.فتح: 7.
25. فتح: 3.
26.فتح: 6.
27. يونس: 18.
28.فرقان: 55.
29.يونس: 13.
30.يونس: 15.
31. فرقان: 54.
32.فرقان: 53.

منبع مقاله :
قائمي‌نيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد