گونهاي از تحويلگراييِ معنايي در تفسير آيات قرآن
تغيير وصف در تفسير آيات قرآن
وعد مأتي
به عنوان مثال، در آيهاي از قرآن، «وعد» با «مأتي» توصيف شده است:
جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (1)
باغهاي جاوداني که [خداي] رحمان به بندگانش در جهان ناپيدا وعده داده است. در حقيقت، وعده او انجام شدني است.
در اين آيه، خداوند بندگانش را به باغهاي جاودان وعده داده است. اين وعده در زمان آينده تحقق پيدا خواهد کرد و در آينده خواهد آمد. از اينرو، وعدهي مذکور «آتي» (آينده) هست، نه «مأتي» (چيزي که به سوي آن ميروند). به همين دليل برخي از مفسران «مأتي» را در آيه به معناي «آتي» گرفتهاند. به عنوان مثال، زمخشري در کشاف (2) و جلالالدين محلي و سيوطي (3) در تفسير جلالين، اسم مفعول «مأتي» را به معناي اسم فاعل «آتي» دانستهاند.
علامه هم در تفسير آيه، مفعول را به معناي فاعل دانسته و در توجيه گفته است: اگر به شما وعدهاي بدهند، ميتوانيم بگوييم به آن وعده ميرسي، ولي آن هم به تو ميرسد، همچنان که هر چيز که به آدمي برسد، آدمي هم به آن ميرسد؛ به عنوان مثال، گفته ميشود پنجاه سال بر من آمد، و هم من به پنجاه رسيدم. ايشان در ادامه به ديدگاه ديگري نيز اشاره کرده است که برخي هم گفتهاند: موعود آدمي نيست، بلکه بهشت است و مؤمنين به بهشت ميرسند، نه اينکه بهشت به مؤمنين برسد. (4)
چرا در آيه «مأتي» آمده است؟ خدا آدميان را با باغهاي جاودان وعده داده است. بهشت و باغهاي جاودان، زمينه و انسانها، شکل هستند. به همين دليل، آيه با «جنات عدن» آغاز شده است؛ اما وعده و موعود يکي هستند؛ بدين معنا که وعده همان باغهاي جاودان است. از اين رو، اگر آنها خود را در اين باغها ببينند، ميگويند وعدهي الهي تحقق يافته است. تمام ويژگيهايي را که زمينه بايد داشته باشد در اين مورد «وعد» دارد. اين «وعد»، از آنجا که وعدهي الهي است، تغييرناپذير است. در مقابل، وضعيت انسانها تغييرپذير است؛ ممکن است آنها ثبات و استقامت داشته باشند و به آن باغها دست بيابند؛ يا اينکه استقامت نداشته باشند و به آن باغها نرسند. نسبت آدميان به آن باغها تغيير ميکند. از اين رو، «وعد» معلوم و وضعيت آدميان نامعلوم است. به طور طبيعي در چنين موقعيتي بايد وعد، زمينه و آدميان، شکل باشند. در نتيجه، «وعد»، مأتي و آدميان، آتي ميشوند.
همانطوري که علامه اشاره کرده، از لحاظ عقلي درست است که اگر ما به طرف چيزي برويم و به آن برسيم، آن چيز هم به ما ميرسد؛ لذا ميتوانيم بگوييم پنجاه سال بر من آمد، و هم من به پنجاه رسيدم؛ اما اين دو عبارت از لحاظ شناختي با هم تفاوت دارند و معادل هم نيستند. در صورتي که زمينه بودن شخص اهميت دارد، به تعبير نخست، و در صورتي که شکل بودن او اهميت دارد، تعبير دوم به کار ميرود. در آيه هم «وعد آتي» با «وعد مأتي» يکي نيست و هر تعبيري مفهومسازي خاصي است که با لحاظ عوامل و دلايل خاصي انتخاب ميشود.
مقام امين
به عنوان مثال ديگر، در ذيل آيهي:
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ (5)
(ولي) به راستي پرهيزگاران در جايگاه امني قرار دارند.
خود مقام با «امين» توصيف شده است. بر همين قياس، در سورهي تين، بلد همين وصف را دارد:
وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (6)
و اين شهر امن [و امان]
در تفسير روحالبيان آمده است:
امين ضد خائن است. چنان که گفته ميشود آن مرد امين است و در امانت خيانت نکرده است. پس امين در حقيقت وصف صاحب مکان است. ليکن توصيف مکان با آن استعارهي تخييلي است. (7)
مفسران ديدهاند که در برخي از آيات، «امين» به عنوان وصف شخص آمده است. به عنوان مثال، در توصيف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است:
إِنِّي لَکُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (8)
من براي شما فرستادهاي در خور اعتمادم.
از اين رو، آنها در آيات قبلي، «امين» را وصف صاحب مقام دانستهاند. در صورتي که تعبير قرآني کاملاً متفاوت است. در
آيهي 51 سورهي دخان، خداوند به اين نکته اشاره کرده است که متقين در مقام امين قرار دارند؛ يعني در مقامي که قرار دارند که به مظروف خود خيانت نميکند. خود مقام، امين است. چگونه مقامي امين ميشود؟ پاسخ اين پرسش واضح است: اولاً، مقام امين به مظروفش خيانت نميکند و او را محفوظ نگه ميدارد. بدين معنا که او را از هر چيزي که برايش مضر است، دور ميسازد. ثانياًَ، هر آنچه را که براي بقا و خوشياش بدان نياز دارد، برايش مهيا ميسازد. در اين مفهومسازي، «امين» وصف خود مقام ميشود. آيه تصويري از سرنوشت متقين را ترسيم ميکند. خداوند آنها را در مقامي داخل خواهد ساخت که هيچگاه به آنها خيانت نميکند و نسبت به آنها امين است.
برداشت مفسراني که «امين» را وصف صاحب مقام دانستهاند، تعجب برانگيز است. بايد از آنان بپرسيم که در مورد آيهاي که در آن «کريم» وصف مقام شده است، چه ميگويند؟
كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ، وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ (9)
[وه]، چه باغها و چشمه ساراني [که آنها بعد از خود] بر جاي نهادند، و کشترازها و جايگاههاي نيکو.
آيا مراد از «کريم» صاحب مقام است؟ قرآن در اين آيات به نعمتهايي اشاره ميکند که فرعون و يارانش، پس از غرق شدن، براي بنياسرائيل بر جاي گذاشتند. بنابراين، صاحبان مقام کريم نبودند؛ بلکه خودِ مقام کريم بود؛ بدين معنا که تمام نعمتها و امکانات نهفته در خودش را به صاحبش ميبخشيد. به عبارت ديگر، آن مقام به حدي نعمتهاي فراوان داشت که در بخشيدن آنها به صاحبش هرگز بخل نميورزيد و همواره مانند زمين حاصلخيز از خود ثمره به بيرون ميداد. ميبينيم که کريم وصف مقام شده است؛ امين هم وصف مقام است.
عيش راضي
به عنوان مثال ديگر به دو آيه از سورهي قارعه توجه کنيد:
أَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ، فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ (10)
اما هر که سنجيدههايش سنگين برآيد، پس وي در زندگي خوشي خواهد بود!
در آيهي اخير، «عيشة» با «راضية»؛ يعني با اسم فاعل توصيف شده است. در صورتي که بايد «مرضية» باشد؛ زيرا کسي که در عيش است، از آن راضي است، نه اينکه خود عيش راضي باشد. اين افراد از تحميل مفهومسازي ذهني خود شخص ناشي ميشود و با مفهوم سازي قرآن تفاوت دارد. پيش از توضيح آن بايد به اين نکته اشاره کنيم که همين تعبير در سورهي حاقه آمده است:
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُوا كِتَابِي، إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيهْ، فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ (11)
اما کسي که کارنامهاش به دست راستش داده شود، گويد: «بياييد و کتابم را بخوانيد. من يقين داشتم که به حساب خود ميرسم. پس او در يک زندگي خوش است».
ابنعاشور در تفسير، هر دو آيه را مجاز عقلي دانسته است؛ وصف (راضية) به خاطر مبالغه به عيش (غير ما هو له) اسناد داده شده است. آيه ميخواهد بگويد که شدت رضايت به سبب عيش به خود عيش هم سرايت کرده است؛ بنابراين، نوعي مجاز عقلي در آيه مشاهده ميشود؛ عيش با حالت صاحبش (عايش) ملابس است و آن حالت که رضايت باشد به آن اسناد داده شده است. (12)
مفهومسازي آيه کاملاً متفاوت است. آيه عيش را همچون ظرفي در نظر گرفته که شخص مورد نظر داخل آن است. اکنون فرض کنيد شخصي از ديگري راضي است. پيداست که در اين صورت او تلاش خواهد کرد تا خواستههاي او را برآورده سازد و عملاً تمام امکانات خود را در اختيار او قرار خواهد داد. به طور طبيعي، هر قدر رضايت او بيشتر باشد، به همان اندازه اهميت و احترام زيادي براي او قائل خواهد شد؛ بنابراين، ميان اين دو امر رابطهي مستقيم وجود دارد. در آيه هم عيش به عنوان راضي توصيف شده است. عيش از شخصي که درون آن قرار دارد راضي است. از اينرو، به تمام معنا در اختيار او است. اين تعبير نشان مي دهد که او بالاترين حد عيش را خواهد داشت. اين معنا با برداشتي که از ابنعاشور نقل کرديم، و در ميان ديگر مفسران هم ديده ميشود، کاملاً متفاوت است. آيه صرفاً نميگويد که اين شخص در شدت رضايت قرار دارد و از اينرو، خود عيش هم به راضي بودن موصوف ميشود، بلکه عيش که به عنوان ظرف تعبير شده، از مظروفش کاملاً راضي است و او هم به تمام معنا در عيش خواهد بود.
در واقع، در اين مفهومسازي عيش به عنوان زمينه و شخص به عنوان شکل تعبير شده است. وقتي شخص از عيشش راضي است، او به عنوان زمينه و عيش به عنوان شکل در نظر گرفته شده است؛ اما در آيه عکس اين مفهومسازي صورت گرفته است؛ چرا کههمهي ويژگيهايي که بايد زمينه داشته باشد، عيش هم دارد؛ عيش بزرگترين حد خود را دارد و گويا از خود شخص هم بزرگتر است. عيش ثابت در نظر گرفته ميشود که او به سوي آن در حرکت است. اين نکته با تصويري که قرآن از قيامت ترسيم ميکند، متناسب است؛ در قيامت، انسانها به طرف لذتها يا عذابهاي بيپايان سوق داده ميشوند. در چنين تصويري، لذت و عذاب، زمينه و انسانها شکل ميشوند. در نتيجه، خود عيش بايد به عنوان راضي توصيف شود.
دو آيه، هر چند در ذيل يکسان هستند و تعبير «فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ» در آنها آمده است، از لحاظ صدر با هم تفاوت دارند. در سورهي حاقه به بخشي از احوال قيامت و سپس از حمل عرش خدا توسط هشت ملائکه و عرضهي آدميان به پيشگاه خداوند اشاره شده است:
وَانشَقَّتِ السَّمَاء فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ، وَالْمَلَكُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ، يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ (13)
و آسمان از هم بشکافد، و در آن روز است که آن از هم گسسته باشد، و فرشتگان در اطراف [آسمان]اند، و عرش پروردگارت را آن روز، هشت [فرشته] بر سر خود برميدارند. در آن روز، شما [به پيشگاه خدا] عرضه ميشويد، [و] پوشيدهاي از شما پوشيده نميماند.
در زمينهي اين تصوير از عرضهي کتاب مؤمنان به دست راستشان سخن به ميان آمده است. وقتي آنها به پيشگاه خداوند عرضه ميشوند، کتابهاي آنها به دست راستشان داده ميشود. او هم از خوشحالي به ديگران ميگويد: «کتاب مرا بگيريد و بخوانيد. من يقين داشتم که حساب خودم را خواهم ديد». پس از بيان اين ماجرا خداوند ميگويد او در عيش راضي است. در سوره قارعه هم از اتفاقات قيامت و حالتهاي مردم و کوهها سخن به ميان آمده و سپس به دو دسته از مردم اشاره شده است؛ نخست دستهاي که موازين آنها سنگين است و ديگر، کساني که موازين آنها سبک است. اين تعبيرها نشان ميدهد که قبلاً اعمال مردم در ميزانهايي سنجيده شدهاند. در سورهي انبياء به اين نکته اشاره شده است:
وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ (14)
و ترازوهاي داد را در روز رستاخيز مينهيم، پس هيچ کس [در] چيزي ستم نميبيند، و اگر [عمل] هموزن دانه خردلي باشد آن را ميآوريم و کافي است که ما حسابرس باشيم.
آيهي فوق مرحلهي قبل را بيان ميکند. ميتوانيم بخشي از ماجراي قيامت را با توجه به آيات فوق بازسازي کنيم. به نظر ميرسد که سورهي قارعه به حادثهي متقدم و سورهي انبياء به حادثهي مياني و سوره حاقه به حادثهي متأخر اشاره ميکند. اين مراحل به ترتيب عبارتند از:
1.پراکنده شدن مردم مانند پروانهها:
يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ؛
و حلاجي شدن کوهها مانند پشم:
وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ.
2.نهاده شدن ترازوها.
3. حمل شدن عرش توسط هشت ملائکه و عرضهي آدميان به خداوند و دادن کتاب مؤمنان به دستهاي راستشان.
دو تعبير «فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ» که در دو آيه آمده است، به دو مرحلهي متفاوت مربوط ميشوند. تعبير سورهي قارعه به مرحلهي دوم و تعبير سورهي حاقه به مرحلهي سوم تعلق دارد. به عبارت ديگر، مؤمنان دوبار در عيش راضي خواهند بود؛ يکي پس از وزن شدن اعمال و ديگري پس از عرضهي آنان به پيشگاه خداوند. اگر تمام مقاطع مربوط به مرحلهي اول را يک مسير در نظر بگيريم، در سورهي قارعه، نخست پنجرهي توجه به روي مقطع آغازين باز شده و مقطع مياني خارج شده است؛ سپس پنجرهي توجه به حالت مؤمنان (عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ)؛ يعني مقطع سوم باز شده است. باز، اگر تمام مقاطع مربوط به مرحلهي سوم (آيات سورهي حاقه) را يک مسير در نظر بگيريم، پنجره توجه به روي تمام مقاطع باز شده است.
حنيف
مثالهاي فراواني براي تغيير معاني اوصاف در تفسيرها ميتوانيم بيابيم. نمونهي ديگر، واژهي «حنيف» است که در بيش از ده مورد – به صورت مفرد يا جمع – در قرآن آمده است. به عنوان نمونه، در مورد حضرت ابراهيم در سورهي آلعمران آمده است:
مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (15)
ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني بلکه موحدي خالص و مسلمان بود و هرگز از مشرکان نبود.
برخي «حنيف» را به معناي «مستقيم» گرفتهاند. جوهري در الصحاح حنيف را به معناي «مسلم» گرفته و گفته است که گاهي به «امر مستقيم» حنيف هم گفته ميشود. وي دربارهي «حَنَف» گفته است که اين ماده به معناي اعوجاج (کجي) در پاست؛ بدين صورت که يکي از دو انگشت ابهام پا به سوي ديگري برگردد. (16)
فيروزآبادي براي مادهي «حَنَف» دو معناي متضاد برشمرده و آن را به معناي استقامت و اعوجاج – مانندِ کجي انگشت پا – دانسته است. (17)
به نظر ميرسد که معناي «حَنَف» ميل پيدا کردن از چيزي به سمت چيزي ديگر است. مثال اعوجاج در انگشتان پا پيشنمونهي اين معناست و به هيچوجه کل معناي اين واژه را نشان نميدهد. از اين گذشته، حنيف به معناي مسلم نيست؛ چرا که در آيه بعد از آن وصف مسلم هم آمده است. معلوم ميشود مسلم بر معنايي غير از معناي حنيف دلالت دارد. بر همين قياس، استقامت در معناي اين ماده وجود ندارد، بلکه در کاربردهاي گوناگون آن به نوعي استقامت ميانجامد. از اينرو، برخي گمان بردهاند که اين واژه به معناي استقامت است. به عبارت ديگر، در برخي کاربردها – مانندِ آيهي فوق – در نهايت بر اين معنا دلالت دارد که حضرت ابراهيم بر دين مستقيم بود، برخي گمان بردهاند اين واژه به معناي استقامت است.
با دقت در ماجراي حضرت ابراهيم در قرآن درمييابيم که آن حضرت از تمام امور غيرخدا، روي برگرداند و به خدا، اسلام آورد. به عبارت ديگر، دو نکته در اين ماجرا مشهود است که جايگاه ويژهاي براي آن به وجود آورده است:
1.روي برگرداندن حضرت ابراهيم از همهي بتها و معبودهاي دروغين. قرآن اين نکته را با تعبير «حنيف» نشان ميدهد؛ بنابراين، حنيف در اين مورد به معناي کسي است که از خدايان دروغين و از عبادت بتها روي برگردانده است. اين جانب سلبي ماجراست که «حنيف» به آن اشاره ميکند.
2. به خدا اسلام آوردن آن حضرت و تسليم شدن به فرمان الهي. حضرت ابراهيم تنها از عبادت بتها روي برنگرداند، بلکه به خداي، اسلام آورد. اين جانب ايجايي ماجراست و قرآن از آن به «اسلام» تعبير ميکند. در نتيجه، حنيف و اسلام با هم آئين حضرت ابراهيم را نشان ميدهند.
پينوشتها:
1.مريم: 61.
2.ابيالقاسم محمود بن عمر الزمخشري؛ الکشاف عن حقايق غوامض التنزيل؛ ج 3، ص 27.
3.المحلي و السيوطي؛ تفسير الجلالين؛ ج 1، ص 316.
4.السيد محمدحسين الطباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 14، ص 79.
5.دخان: 51.
6.تين: 3.
7.اسماعيل حقي بروسوي؛ تفسير روحالبيان؛ ج 8، ص 429.
8.شعراء: 107.
9.دخان: 25 – 26.
10. قارعه: 6 – 7.
11.حاقه: 19 – 21.
12.محمدالطاهر ابنعاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 29، ص 123.
13. حاقه: 16 – 18.
14.انبياء: 47.
15.آلعمران: 67.
16.ابينصر اسماعيل بن حمادّ الجوهري الفارابي؛ الصّحاج؛ ج 3، ص 1112.
17.مجدبن محمدبن يعقوب الفيروزآبادي؛ القاموس المحيط، ص 740.
منبع مقاله :
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول