طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تفسیر آیه «لا اکراه…»

تفسیر آیه «لا اکراه…»

«لااکراه فى الدین قد تبیّن الرشدُ مِن الغَىّ فَمَن یکفر بالطاغُوتِ وَ یُومِن بالله فقد استمسک بالعروة الوُثقى لاانفصامِ لها و الله سمیعٌ علیم.»1در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بى راهه به خوبى آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفرورزد و به خدا ایمان آوَرَد، به یقین، به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست، چنگ زده است و خداوند شنواىِ دانا است.
این آیه شریفه اصل راهبردى و درخشان نظام مترقى اسلام در گفت گو و تعامل با پیروان دیگر ادیان است.
به همین منظور نخست، به فضاى نزول آیه و شأن نزول آن، به عنوان نمونه آشکار چگونگى رفتار و تعامل با دیگران، اشاره مى گردد؛ سپس به اختصار به برخى پرسش ها درباره چگونگى رفتار در مجموعه نظام اسلامى و چگونگى رفتار با پیروان دیگر ادیان و فرهنگ ها پاسخ داده مى شود.
فضاى نزول و شأن نزول آیه
این آیه در سوره بقره است. بى تردید نزول آیات سوره بقره پس از هجرت به مدینه آغاز گردیده و چندین سال به طول انجامیده است.2؛ یعنى در زمانى که نظام اسلامى در حال شکل گیرى و استحکام بود.
درباره هنگام نزول این آیه 3 چنین مى خوانیم:
دو فرزند مردى از مسلمانان انصار به نام «حصین» به آیین مسیحیت گرویده بودند و او مى خواست آنان را با اجبار به سوى اسلام دعوت کند. وقتى موضوع با پیامبر(ص) درمیان گذاشته شد، آیه «لااکراه فى الدین…» نازل گردید.
با توجه به شأن نزول آیه و ظهور آیات دیگر در قرآن مجید، آشکارترین مراد آیه شریفه آن است که «پذیرش دین اسلام اجبارى نیست». این اصل کلى براى همگان است. و پیروان ادیان دیگر و کافران را شامل مى شود. کسى حق ندارد به زور و اجبار شریعت اسلام را بر آنان تحمیل کند؛ چنان که در آیه دیگر مى خوانیم: «و قل الحَقَّ مِن ربکم فمَن شاء فلیؤمن و من شاء فلیَکْفُر بگو: حق از پروردگارتان [رسیده ] است. پس هر که بخواهد، بگرود و هر که بخواهد انکار کند.»4
افزون بر این، اجبار در پذیرش دین و ایمان به خداوند با آزمایش و امتحان بندگان و مقتضاى حکمت خداوند در دنیا که آدمى را مختار و آزاد قرار داده، مخالف است. به همین جهت، خداوند متعال پیامبر اسلام(ص) را از اجبار مردم براى ایمان به خداوند بازداشته است؛ چنان که در قرآن مجید مى خوانیم: «و لو شاءَ ربُّکَ لأَمنَ مَن فِى الارضِ کلُّهُم جمیعاً اَفاَنتَ تُکْرِه الناسَ حتى یکونوا مؤمنینَ 5؛ و اگر پروردگارت مى خواست، قطعاً هر که در زمین است همه آن ها ایمان مى آوردند. پس آیا تو مردم را ناگزیر مى کنى که بگروند؟!»
از سوى دیگر، اعتقاد به دین و التزام به آن از امور قلبى و باطنى است و اجبار و اکراه در آن ثمربخش نیست. بنابراین، عبارت «لااکراه فى الدین» یا یک جمله خبرى و بیانگر حال حقیقى انسان و مقتضاى تکوینى او است؛ و یا بیانگر یک حکم تشریعى به منظور نهى از اجبار در پذیرش دین است.6
بنابر آنچه گفته شد، انسان «به خودى خود»، در پذیرش دین و چگونگى راه و روش زندگى اش، مختار و آزاد است؛ اگر چه نظام اسلامى درباره چگونگى حضور او در اجتماع و تأثیرگذارى اش بر دیگر افراد قوانینى وضع کرده، و خداوند متعال فرجام مؤمنان و کافران را یادآور شده و آدمى را براى بهره مندى از اعتقادات صحیح و روش زندگى شایسته راهنمایى فرموده است؛ چنان که در آیه یاد شده و آیات قبل و بعد آن این حقیقت به خوبى آشکار مى نماید.
بنابراین، «عقیده» قابل تحمیل نیست؛ ولى این محدوده غیر از محدوده احکام است. اکراه و اجبار از ابزارهاى پیش بینى شده در کلیه نظام هاى اجتماعى است؛ در هر نظامى در مقوله هاى اجتماعى و حقوقى جبر قانونى وجود دارد و بدون آن، جامعه قابل اداره و کنترل نیست. نظام هاى قضایى و نیروهاى انتظامى در همه نظام ها، امرى مقبول و معقول شمرده مى شوند. بنابراین، باید حیطه عقیده را از محدوده عمل و حقوق جدا کرد. در حیطه «عقیده» اجبار راه، ندارد؛ ولى در حیطه عمل، جبر و اکراه گاه لازم و قابل قبول است؛ چنان که در تمام جوامع قوانین و مقرراتى وضع مى شود و همگان ناگزیر باید آن را رعایت کنند. با این تفاوت که در برخى جوامع تنها به رفاه عمومى و آسایش جسمى افراد جامعه توجه مى شود و هرچه سبب اختلال در آسایش بدنى باشد، خلاف قانون به شمار مى آید ولى در جامعه اسلامى علاوه بر آسایش بدنى به حفظ ارزش هاى معنوى نیز توجه شده، آنچه بر معنویت افراد جامعه تأثیر سوء دارد، خلاف قانون شمرده مى شود. البته تعیین حیطه و محدوده قوانین باید با کارشناسى و آگاهى کامل از دستورات دینى انجام گیرد و از سلیقه هاى شخصى و برداشت هاى افراطى و تفریطى پرهیز شود.

پی نوشت:

1. بقره(2): 256.
2. تلخیص التمهید، هادى معرفت، ص 101.
3. ر.ک: تفسیر المیزان، نمونه، مجمع البیان، ابن کثیر، روح المعانى و… ذیل آیه شریفه.
4. کهف(18):29.
5. یونس (10): 99؛ ر.ک: المیزان، ج 10، ص 120 ط عربى.
6. ر.ک: المیزان، ج 2، ص 347؛ مجمع البیان، ج 2-1، ص 631.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد