خانه » همه » مذهبی » تفكر در آيات الهي

تفكر در آيات الهي

تفكر در آيات الهي

از جمله ويژگي‌هاي عبادالرحمان اين است كه، ايشان به آيات الهي كاملاً دل مي‌سپارند و پيرامون آن تأمل و تفكر مي‌كنند، و همچون كوران و كران با آن مواجه نمي‌شوند. در مقابل، مشركان وقتي با آيات الهي مواجه مي‌شوند، چنان كور و كرند كه با وجود برخورداري از چشم و گوش ظاهري، نه آنها را مي‌بينند و نه مي‌شنوند. اينان چشم و گوش ظاهري دارند، اما از چشم و گوش باطني بي‌بهره‌اند. علاوه بر اين دو گروه، برخي از مؤمنان گاهي در مواجهه با آيات الهي يا سخنان حكيمانه، احساس كسالت و

32934921 4ceb 4cf3 a7d4 92792134f87e - تفكر در آيات الهي
3512 - تفكر در آيات الهي
تفكر در آيات الهي

نويسنده:استاد آيت الله محمّد تقي مصباح يزدي (حفظه الله)

چكيده

از جمله ويژگي‌هاي عبادالرحمان اين است كه، ايشان به آيات الهي كاملاً دل مي‌سپارند و پيرامون آن تأمل و تفكر مي‌كنند، و همچون كوران و كران با آن مواجه نمي‌شوند. در مقابل، مشركان وقتي با آيات الهي مواجه مي‌شوند، چنان كور و كرند كه با وجود برخورداري از چشم و گوش ظاهري، نه آنها را مي‌بينند و نه مي‌شنوند. اينان چشم و گوش ظاهري دارند، اما از چشم و گوش باطني بي‌بهره‌اند. علاوه بر اين دو گروه، برخي از مؤمنان گاهي در مواجهه با آيات الهي يا سخنان حكيمانه، احساس كسالت و بي‌حوصلگي مي‌كنند و در مقابل، علاقه به لغو از خود نشان مي‌دهند. علت اين امر اين است كه آنان اولاً، نفس و دل خود را خوب تربيت نكرده اند. ثانياً، دل به سمت و سويي متمايل مي‌شود كه بدان علاقه دارد. از اين رو، در نماز حضور قلب و به هنگام مطالعه، تمركز كافي ندارند، و در مجموع، مالك فكر و احساس خود نيستند.
با تربيت فكر و دل‌سپاري به آيات الهي، و تأمّل و تدبّر در آنها، مي‌توان نشانه‌هاي عبادالرحمان را در خود زنده كرد.
كليد واژه‌ها: تمركز، آيات الهي، تربيت، حضور قلب، چشم دل، گوش‌دل، توجه، عبادالرحمان.

ويژگي‌هاي عبادالرحمان

(وَ الَّذِينَ إِذَا ذُكَّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَ عُمْيَاناً.) (فرقان: 73)
آيات آخر سوره‌ي فرقان در وصف عبادالرحمان است.
تفكر در آيات الهي، يكي از اوصاف عبادالرحمان است كه به آن مي‌پردازيم:

تفکر در آيات الهي

از جمله اوصاف عبادالرحمان اين است كه وقتي آيات الهي به آنان گوشزد مي‌شود، يا آنها را به خاطر مي‌آورند، مانند كوران و كران با آن برخورد نمي کنند، بلکه کاملا به آن دل مي‌سپارند، درآن تفكر و تدبّر مي‌كنند و در رفتار و حالشان اثر مي‌گذارد. اين مضمون آيه‌ي شريفه است. اما توضيح آن: در اين آيه نمي‌فرمايد عبادالرحمان وقتي آيات الهي را مي‌شنوند چه واكنشي نشان مي‌دهند، بلكه جهت سلبي آن را نفي مي‌كند؛ كور با آن برخورد نمي‌كنند.
(لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمّاً وَ عُمْياناً) به چه معناست؟ مفسّران در اين زمينه گفته‌اند: «خرّ» مصدرش «خرور» است به معناي سقوط و افتادن. «خَرِّ عَلَيْهِم السقف» يعني، سقف روي سرشان خراب شد. «وَ خَرَّ مُوسي صَعِقا» يعني، موسي عليه السلام روي زمين افتاد. «يَخِرُّوا عَلَيْها» يعني روي آيات مي‌افتند. اين تعبير به چه معناست؟ معمولاً مفسّران اين «خَرَّ» را با «أكبّ عليه» به يك معنا گرفته‌اند. «أكبّ عليه» يعني، به چيزي اقبال كرد، تمام توجه خود را روي آن متمركز كرد، به چيري چسبيد. براي اين منظور معمولاً در عربي از عبارت «أكبّ عليه» استفاده مي‌شود.«خَرَّ عليه» را در اينجا تقريباً اين گونه معنا كرده‌اند، سپس گفته اند: مردم در مقام برخورد با آيات الهي يا افكار و عقايد مختلف، گاهي به آن عقايد، افكار و مقدّسات التزام دارند، و گاهي هم نه، بي اعتنا هستند. آنها که به انديشه ها وآرمان‌هايشان التزام پيدا مي‌كنند، گاهي متعصّبانه و كوركورانه به آن مي‌چسبند، و گاهي هم التزامشان از روي بينش، فهم، درك و بصيرت است. اين آيات مي‌خواهد بفرمايد: مؤمنان در مقابل مشركان يا ساير اهل ضلال (كه آنها هم به عقايد خودشان مي‌چسبند و بدان ملتزمند) اين تفاوت را دارند كه پايبندي كفار و مشركان از روي تعصّب است و بصيرتي در عقايدشان ندارند، كارشان از روز تعقّل نيست؛ با عقايد، افكار و مقّدساتشان متعصّبانه برخورد مي‌كنند، به آنها ملتزم مي‌شوند، و از آنها حراست و نگه‌داري مي‌كنند. بر خلاف مؤمنان كه اين‌گونه نيستند. بسيار اوقات ديده شده است كساني كه پيرو مذاهب باطل هستند، حتي بت‌پرستان هم نسبت به عقايد خود مقدّساتشان نوعي التزام دارند، به آنها احترام مي‌گذارند و گاهي حاضرند براي حفظ آنها جانفشاني كنند؛ اما اين از روي تعصّب و كوركورانه است.
اما مؤمنان يا عبادالرحمان به آيات الهي التزام دارند، به آنها مي‌چسبند؛ اما نه (صُمّاً وَ عُمْياناً)؛ كر و كور، بلكه از روي بصريت و بينايي با آن برخورد مي‌كنند، دقت مي کنند، فکر مي کنند، تأمل مي کنند و با بصيرت چيزي را مي‌پذيرند. بنابراين، هر در گروه بر مقدّساتشان خرور دارند، هر دو بدان التزام دارند و آن را حفظ مي‌كنند، منتهي يكي، (مشركان) از روي تعصّب و (صُمّاً وَ عُمْياناً) و ديگري، (عبادالرحمان) از روي بصيرت، فهم و شعور.
معمولاً مفسّران آيات فوق را اين گونه معنا كرده‌اند بر اساس اين تفسير، نفي خرور متعلّق به غير است، (لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمّاً وَ عُمْياناً)؛ نه اينكه اينها خرور ندارند، خرور دارند، منتهي (صُمّاً وَ عُمْياناً) نيست؛ يعني هم مؤمنان و هم مشركان نسبت به مقدّسات خودشان التزام دارند و بدان مي‌چسبند؛ اما يك دسته از روي تعصّب و كوركورانه و دسته‌ي ديگر از روي بصيرت و بينش.
اما احتمال معناي ديگري نيز در اين آيه مي‌رود كه شايد تاكنون كسي متعرض آن نشده باشد: معناي تعبير «خَرَّ عليه» با «اكبّ عليه» فرق دارد. اگرفرموده بود: (لَمْ يَكبّوا عَلَيْها صُمّاً وَ عُمْياناً) معنايش همين بود و معناي ديگري نداشت؛ اما «خَرَّ عليه» يك بارِ معنايي منفي دارد. روي چيزي افتادن، معنايش حفظ كردن و حراست كردن و بدان چسبيدن نيست. «خَرَّ عليه» يعني: گويا موجود بي‌جاني روي چيزي افتاده؛ مثل اينكه چيزي از بالا روي زمين يا روي چيز ارزشمندي بيفتد. فرض كنيد – العياذ بالله – چيزي روي قرآن بيفتد. اين را مي‌گويند: «خَرَّ عليه». اما اينكه آدم قرآن را در بغل بگيرد، آن را احترام كند و حفظش كند، در اينجا تعبير «خَرَّ عليه» بر آن صدق نمي‌كند. اينكه بگوييم: مؤمنان و مشركان هر دو خرور دارند، منتهي يكي از روي تعصّب است و ديگري از روي بصيرت، شايد اين چندان با تعبير(لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها) سازگار نباشد. اگر (لَمْ يكبّوا عَلَيْها) بود، شايد همين معنا را افاده مي‌كرد، اما (لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها) گويا مي‌خواهد بفرمايد: مؤمنان، وقتي آيات الهي را مي‌شنوند و يا آيات الهي به آنان عرضه مي‌شود – سخن بر سر آيات الهي است، نه هر چيز ديگر و يا هر عقيده‌اي كه به آن التزام دارند – (صُمّاً وَ عُمْياناً) روي آن نمي‌افتند. در مقابل، كساني هستند كه (صُمّاً وَ عُمْياناً) روي آيات الهي- و نه روي عقايدشان – مي‌افتند؛ يعني يك دسته كساني هستند كه در مقابل آيات الهي، تأمّل، دقت، احترام، و ادب مي‌كنند، درست فكر مي‌كنند، به گوش جان مي‌سپارند، تمام توجه خود را به كلام خدا معطوف مي‌كنند، درباره‌اش تدبّر مي‌كنند و اين بر آنان تأثير مي‌گذارد؛ شبيه تعبيري كه در آيه‌ي 58 سوره‌ي مريم دارد و مي‌فرمايد: (إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمن خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيّاً.) البته، آنجا «خرّوا» است؛ يعني خودشان روي زمين مي‌افتند. تعبير «خرّوا علي القرآن» و يا «خرّوا علي الآيات» نيست.
به هر حال، اين هم يك احتمال است: منظور از (لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها) يعني: مثل كر و كور رفتار نمي‌كنند، روي آيات نمي‌افتند، بلكه در مقابل آيات، محترمانه توقّف مي‌كنند و تأمّل مي‌كنند، به خلاف مشركان كه وقتي آيات الهي را مي‌شنوند، كور و كر روي آن مي‌افتند؛ مثل سقفي كه خراب مي‌شود و روي چيزي مي‌ريزد.
به هر حال، به طور متيقّن، وصف عبادالرحمان اين است كه در مقابل آيات الهي، كر و كور برخورد نمي‌كنند، بلكه گوش جان و دل مي‌سپارند، توجه مي‌كنند و تمام توجهشان معطوف آيات الهي مي‌شود تا خوب از آن استفاده كنند. قطعاً مراد اين است.

چشم دل، گوش جان

اما (لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها) به چه معناست؟ براي آن، دو وجه متصور است: چگونه آدمي‌آن‌گاه كه آيات الهي را مي‌شنود، ممكن است برخوردش برخورد كور و كر باشد، برخلاف عبادالرحمان كه وقتي آيات الهي را مي‌شنوند، كاملاً توجه مي‌كنند، دل مي‌دهند، گوش جان مي‌سپارند و تحت تأثير قرار مي‌گيرند؟ آيا اين به اختيار انسان است كه هر گاه خواست به چيزي كاملاً توجه كند، دل بسپارد، توجه خود را بدان معطوف كند، و اگر نخواست به صورت كور و كر با آن برخورد كند، گويا نه نوري از قرآن ديده و نه كلام ‌حقي شنيده است؟ چگونه است برخورد آدمي‌ با آيات الهي به گونه‌اي كه گويا كور است، نوري نمي‌بيند و كر است، سخن حقي نمي‌شنود؛ شبيه آنچه اين آيه مي‌فرمايد: (و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الإنس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها أولئك كالأنعام بل هم أضل أولئك هم الغافلون.) (اعراف: 179)
هستند كساني كه با اينكه از جنس آدميزاد هستند، با دو پا راه مي‌روند، اما از چهارپايان هم بدترند، گم‌راه ترند؛ دل دارند عقل دارند، اما آنچه را بايد ببينند، نمي‌بينند: (و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها) گوش دارند، اما آنچه را بايد بشنوند، نمي‌شنوند: (و لهم آذان لا يسمعون بها.) مسلماً منظور اين نيست كه چشم‌هاي خود را مي‌بندند و گوش‌هاي خود را مي‌گيرند تا چيزي نبينند و يا نشنوند. شايد نتوان چنين آدمي‌را سراغ گرفت كه در طول عمر خود چشم ها‌يش را ببندد و گوش‌هايش را بگيرد كه چيزي نبيند و يا نشنود. بلكه مراد از (لهم آذان لا يسمعون بها) اين است كه حقايق را نمي‌شنوند، وگرنه حرف باطل را خيلي راحت مي‌شنوند. (لهم أعين لا يبصرون بها)، نه اينكه چشم آنان هيچ چيزي نمي‌بيند، آنچه را بايد ببينند، نمي‌بينند و آن‌گونه كه بايد ببينند، نمي‌بينند، و گرنه حرام‌ها را خوب مي‌بينند؛ چرا كه مي‌فرمايد: (فإنها لا تعمي‌الْأبصار و لكن تعمي‌القلوب التي في الصدور.) (حج: 46)
به هر حال، از اين‌گونه تعبيرات قرآن، به اجمال استفاده مي‌شود كه قرآن مي‌خواهد بفرمايد: غير از اين چشم و گوش، آدميزاد چشم و گوش ديگري هم دارد؛ اما اينكه آيا آن چشم و گوش در اين اندام است، و يا در جاي ديگري است، خدا مي‌داند؛ اما به هر صورت، غير از اين چشمي‌كه ما رنگ‌ها را با آن مي‌بينيم، شكل‌ها را مي‌بينيم و غير از اين گوشي است كه صداها را با فركانس مخصوصي مي‌شنويم. آن چشم و گوش ديگري است كه آدمي ‌با آن حقايق را مي‌بيند و يا مي‌شنود، كلام خدا را با معنايي كه دارد و خدا اراده مي‌كند مي‌شنود. نه تنها الفاظ كه معاني آيات را مي‌فهمد، حقايقش را درك مي‌كند. (لهم أعين لا يبصرون بها)؛ كور هستند، چشم باطنشان، چشم حقيقت بينشان بسته است. (لهم آذان لا يسمعون بها)؛ گوششان شنواي حقايق نيست.

كسالت در مواجهه با آيات الهي

همه تجربه كرده‌ايم گاهي اوقات با اينكه مي‌دانيم كلامي‌درست، حق و مفيد است، اما هرگز دلمان نمي‌خواهد آن را بشنويم؛ مثلاً كسي موعظه مي‌كند با تفسير آيه‌اي را بيان مي‌كند، يا روايتي را مي‌خواند، اما ما حوصله نداريم گوش كنيم. شايد اگر يك فيلم سينمايي يا يك برنامه‌ي تلويزيوني يا چيزهاي چشم‌نواز و گوش‌نوازي باشد، اينها را ترجيح دهيم. حوصله‌ي تفسير قرآن، تدريس و موعظه را نداريم، اما از چيزهاي ديگري كه با گوش و چشم ما آشناترند، خوب استقبال مي‌كنيم. گاهي ممكن است وقتي يك سخنراني علمي‌را در يك برنامه‌ي تلويزيوني مي‌بينيم خوابمان بگيرد، دلمان مي‌خواهد برنامه‌هاي طنز و چرند و يا داستاني باشد، خيلي اشتياق پيدا مي‌كنيم آن را ببينيم. گاهي ساعت‌ها هم مي‌گذرد، خوابمان نمي‌گيرد، اما اگر حرف حقي باشد، زود كسل مي‌شويم و خوابمان مي‌گيرد.
علت اين كسالت و بي‌حوصلگي چيست؟ اگر همان موقع هم از ما بپرسند، اين سخنراني چگونه است؟ مي‌گوييم بسيار خوب، عالي و مفيد است، ولي ما حال نداريم آن را ببينيم يا گوش كنيم. اما برنامه‌ي ديگري كه مي‌دانيم مضر يا لغو است و شايد هيچ فايده‌اي هم نداشته باشد، با وجود اين، با اشتياق آن را مي‌بينيم. قرآن از كساني به عنوان مؤمن ياد مي‌كند كه به كلام خدا عاشقانه گوش مي‌دهند، مي‌فرمايد: (إنما المؤمنون الذين إذا ذكر الله وجلت قلوبهم و إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً و علي ربهم يتوكلون) (انفال: 2) و در جاي ديگر مي‌فرمايد: (إذا تتلي عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا.) (مريم: 58)
چه چيزي موجب مي‌شود كه برخي مؤمنان اين‌گونه اشتياق پيدا مي‌كنند و چنين حال پذيرش در آنان پيدا مي‌شود كه خدا هم آنان را ستايش كند؟ مي‌فرمايد: اينها عبادالرحمان هستند؛ يعني بندگان خودم. اگر علت اين موضوع را بدانيم، شايد كمك كند به اينكه برخي از نقايص خود را برطرف كنيم، قدري حالمان را اصلاح كنيم. اگر آن‌گونه نيستيم، سعي كنيم اندكي به اين مرتبه نزديك شويم. اگر آدمي‌بفهمد سرّ اين كسالت و بي‌حوصلگي چيست و راه رفع آن كدام است، كمي‌كمك مي‌كند به اينكه تغيير حالي در خودش ايجاد كند.
البته، مسئله‌ي «توفيق الهي» موضوع مهم ديگري است. اينها اسباب معنوي است و حسابش هم دست ما نيست. چه زماني خدا به كسي توفيق مي‌دهد؟ چرا وچگونه؟ او خودش مي‌داند. بايد از خدا خواست تا به ما هم توفيق دهد؛ اما آنچه به ما مربوط است، اين است كه از اسبابي كه مي‌شناسيم استفاده كنيم، دنبالش برويم، سعي كنيم آنها را در خودمان ايجاد كنيم. از چيزهايي كه موجب ضرر هستند، دوري كنيم. از خدا هم بخواهيم كه به ما توفيق دهد. هر چند توفيق خدا هم گزافه نيست، حساب و كتاب دارد. منظور اين است كه بايد اين بحث‌ها را از هم جدا كرد. صرفاً نمي‌توان به توفيق خدا اكتفا كرد و با دعا بخواهيم كارمان درست شود، غير از دعا كارهاي ديگري هم وجود دارد كه خدا از ما خواسته است انجام دهيم.

علاقه؛ عامل توجه

تا آنجا كه از آيات الهي كمابيش استفاده مي‌شود، اختلاف حالات ما در برخورد با آيات الهي يا سخنان حكيمانه و مواعظ، به اعمال و رفتار گذشته‌ي ما مربوط مي‌شود. اصولاً اين موضوع از منظر روان‌شناسي ثابت شده و آزمايش‌هاي زيادي هم به صورت‌هاي گوناگون در اين زمينه انجام گرفته است. اين يك واقعيت علمي‌ثابت شده است كه آدمي‌هر چيزي را بيشتر دوست داشته باشد، بيشتر مي‌بيند و بيشتر مي‌شنود. وقتي به چيزي علاقه ندارد، هرچند اطرافيان او آن را بشنوند، او نمي‌شنود؛ مثلاً دو نفر كنار هم نشسته‌اند، يكي صحنه‌اي را دوست دارد و دقيق مي‌بيند و جزئياتش را هم درك مي‌كند؛ اما ديگري اصلاً متوجه موضوع نمي‌شود.
چرا ما ازحقايق قرآن استفاده نمي‌كنيم؟ چون دلمان در گرو چيز ديگري است. دل به جاي ديگري سپرده‌ايم. هر قدر بخواهيم آن را بكشانيم و به مجلس قرآن بياوريم، فرار مي‌كند. اگر بخواهيم اصلاح شود بايد به عقب‌تر برگرديم و عيوب قبلي هود را اصلاح كنيم و زمينه را براي اين‌گونه كارها آماده سازيم. بايد با مجالس قرآني آشنا باشيم، در آنها شركت كنيم، دل بدان بسپاريم تا بتوانيم از آن استفاده كنيم.

حضور قلب در نماز

همين داستان در نماز هم مطرح است. ما اگر بخواهيم در نماز، توجه پيدا كنيم، چنين نيست كه وقتي مي‌گوييم: «الله اكبر» همه توجه ما به نماز جلب شود، بلكه بايد پيش از شروع نماز، مقداري آمادگي در خود ايجاد كنيم. خدا به بعضي‌ها كمك كرده – البته كمك خدا گزافي نيست، خودشان زحمت كشيده‌اند و استحقاق توفيق پيدا كرده‌اند – توفيق الهي نصيبشان شده، دلشان در اختيار خودشان آمده، هر وقت درباره‌ي هر چه بخواهند فكر مي‌كنند، وقتي نمي‌خواهند فكر نمي‌كنند؛ هر گاه دلشان بخواهد، به هر چه بخواهند توجه مي‌كنند، به آنچه نمي‌خواهند، توجه نمي‌كنند. دل اينها در اختيار خودشان است. اما گويا دل ما براي شيطان است، اختيارش دست ما نيست يا دست‌كم، شيطان در آن شريك شده و بخشي از آن را اشغال كرده است؛ مثلاً هرگاه بخواهيم مطالعه كنيم، دلمان جاي ديگري مي‌رود. امتحان داريم، بايد خوب مطالعه كنيم، اما حواسمان جمع نمي‌شود، سر از يك جاي ديگري در مي‌آورد؛ مي‌خواهيم نماز بخوانيم، تصميم مي‌گيريم حضور قلب داشته باشيم، اما «الله اكبر» را كه مي‌گوييم، به يكباره از جاي ديگري سر در مي‌آوريم. «السلام عليكم و رحمة الله» را كه مي‌گوييم، به يادمان مي‌افتد كه نماز مي‌خوانديم. اين دل كجا رفت؟ همه جا بود، جز در حال نماز. اختياز دلمان دست ما نيست!
اگر بخواهيم اختيار دلمان را به دست بگيريم، به اين آساني‌ها نمي‌شود، زحمت دارد. اگر كسي بخواهد اسبي را رام كند به اين زودي‌ها اسب رام نمي‌شود، مدت‌ها كار با مشقّت و زحمت لازم دارد. دل بسيار چموش‌تر از اسب است؛ فرّار است. وقتي دل به جايي بسته شد، تعلّق پيدا كرد، به چيزي كه با آيات الهي سنخيت ندارد، با معنويات، محبت خدا و اولياي خدا و اين‌گونه مفاهيم سنخيت ندارد، با چيزهايي سنخيت دارد که بدان دلبسته و مأنوس است، طبيعي است كه به هنگام نماز، فرّار باشد. به محض اينكه يك لحظه غافل شديم، فرار مي‌كند و مي‌رود. غفلت هم متعلق به همان دل است كه دست ما نيست، اينكه كي غافل باشيم، کي متذکر باشيم، معلوم نيست. به يكباره غفلت سراغ ما مي‌آيد.
اگر بخواهيم به گونه‌اي باشيم كه در مقابل آيات الهي كر و كور نباشيم، راه و چاره دارد. البته، ممكن است گاهي براي ما اتفاق افتاده باشد كه بزرگي فرمايشي فرموده، موعظه‌اي كرده يا آيه‌اي از قرآن و يا حديثي خوانده‌ايم، در ما اثر كرده، و تحّولي در ما ايجاد شده است، هرچند اين تحوّل آني و لحظه‌اي باشد. معلوم مي‌شود گاهي در آدم (إذّا ذكر الله وجلت قلوبهم) (انفال: 4) مصداق پيدا مي‌كند؛ ولي بسياري اوقات هم اين‌گونه نيست؛ اگر ذكر خدا را هم بگويد يا بشنود، لقلقه‌ي زباني است يا شنيدن صوتي است كه تأثيري در دل نمي‌گذارد. اين بستگي دارد به اينكه دل قبلاً به كجا سپرده شده و در چه وضعي قرار گرفته باشد. اختيارش دست چه كسي باشد؟ اگر اختيارش دست شيطان باشد، او اجازه نمي‌دهد.
اما به راستي چگونه دل آدم در اختيار شيطان قرار مي‌گيرد؟ زماني كه آدمي‌دنبال هواي نفسش مي‌رود. هواي نفس ابزاري است براي تسلّط شيطان. آدمي‌زماني كه به دنبال هواي نفس برود، دلش در اختيار شيطان قرار مي‌گيرد؛ اختيارش به دست او خواهد بود. او هر جا بخواهد مي‌برد. نماز هم كه مي‌خواند، به يكباره متوجه مي‌شود دلش به جاهاي ديگري رفت كه نمي‌خواست آنجا برود. مي‌خواهد مطالعه كند، مي‌بيند حواسش جمع نمي‌شود، يا خوابش مي‌برد.
اگر بخواهيم (لم يخرُّوا عليها صمّاً و عمياناً) بشنويم، نبايد با آيات الهي كر و كور برخورد كنيم، وقتي آيات الهي را مي‌شنويم، دلمان بايد متوجه آيات بشود. بايد از چيزهاي ديگر غفلت كنيم و سراغ آيات خدا برويم. خدا با ما سخن مي‌گويد. چه مي‌گويد؟ بسيار زشت و ناپسند است كه ما وقتي با يك دوست – حتي يك فرد عادي – مواجه مي‌شويم، وقتي او با ما حرف مي‌زند، ما روي خود را به جاي ديگر بگردانيم! اين بسيار بي‌ادبي است كه وقتي آيات الهي براي ما خوانده مي‌شود – خداست كه با ما سخن مي‌گويد، تفاوتي نمي‌كند كه صدا از ضبط صوت پخش مي‌شود و يا از زبان قاري، به هرحال، مخاطب كلام خدا ما – هستيم دل ما جاي ديگري باشد! مثل اينكه شما با دوستتان صحبت مي‌كنيد، ولي او روي خود را به سمت ديگري برگرداند. اين بسيار بي ادبي است، ولي چيزي است كه همه، كمابيش به آن مبتلا هستيم.

تربيت فكر و دل

اگر ما بخواهيم اين‌گونه نباشيم، بايد با برنامه پيش برويم و دلمان را به صاحب اصلي‌اش بسپاريم و اختيار دلمان را به دست خود گيريم، نگذاريم اين‌قدر دلمان آزاد و گستاخ باشد. البته، ما تصور مي‌كنيم كه آزاد و گستاخ است، اين‌گونه نيست، بلكه عبد شيطان است. آنجا كه ما تصور مي‌كنيم به دلخواه خود عمل مي‌كنيم، خودمان را گول مي‌زنيم، آنجا شيطان بر ما مسلّط است. اوست كه فرمان مي‌دهد اگر بخواهيم فرمانبر شيطان نباشيم، عبد شيطان نشويم و به عهد خدا عمل كنيم كه: (ألم أعهد إليكم يا بني آدم أن لا تعبدوا الشيطان) (يس: 61)، بايد سعي كنيم اختيار دلمان را به دست خود بگيريم. اين كار، رياضت، تمرين و زحمت مي‌خواهد. بايد علاقه‌ي خود را به چيزهايي كه خدا نمي‌پسندد، كم كنيم. اولياي خدا برايشان «كم» معنا ندارد، «اصلاً» دل از همه چيز غير از محبوبشان مي‌كَنَند. ما كه نمي‌توانيم آن‌گونه باشيم، تعلّقاتمان را به دنيا «كم» كنيم، دست‌كم كمتر دنبال دنيا باشيم، كمتر دنبال هواي نفس باشيم، سعي كنيم كاري را كه انجام مي‌دهيم، ببينيم آيا مرضي خدا هست يا نه؟
اگرتقوا داشته باشيم؛ يعني رعايت امر و نهي الهي را در كارها بكنيم، كم‌كم دلمان در اختيار خودمان قرار مي‌گيرد. دل براي خودمان مي‌شود. آن‌گاه به هر چه بخواهيم فكر مي‌كنيم، به هر چه بخواهيم توجه مي‌كنيم، در مطالعه مي‌توانيم تمركز پيدا كنيم، بخواهيم نماز بخوانيم، مي‌توانيم حضور قلب وتوجه داشته باشيم. قلب متعلق به خودمان است. اين تعبير عجيبي است كه قرآن مي‌فرمايد: (إن في ذلك لذكري لمن كان له قلب أو ألقي السمع و هو شهيد) (ق: 37) معلوم مي‌شود بعضي‌ها قلب ندارند. اين عضو صنوبري در سينه‌شان هست، اما قلبي كه به راستي خدا را درك كند، ندارند، (لهم قلوب لا يفقهون بها.) گويا اصلاً قلبي ندارند. اينها قلبي را كه محبت خدا در آن باشد، قلبي را كه خوف و خشيت خدا در آن ظهور كند، اصلاً ندارد. به همين دليل، از بيانات قرآن هم استفاده نمي‌كنند. كسي از آن استفاده مي‌كند كه (كان له قلب)، دلي داشته باشد (أو ألقي السمع) درست گوش بدهد، روز قيامت هم مي‌گويند: (و قالوا لو كنا نسمع أو نعقل ما كنا في أصحاب السعير) (ملك: 10)، به اين دليل ما اصحاب سعير شديم كه دلمان را از دست داديم، عقلمان را از دست داديم.
گاهي وقت‌ها براي ما بسيار سخت است كه فكر كنيم. پس عقل براي چيست؟ قرآن مكرّر مي‌فرمايد: (أفلا تتفكرون) (انعام: 50)؛ (إن في ذلك لآيات لقوم يتفكرون) (رعد: 3)؛ (يتفكرون في خلق السماوات و الارض) (آل عمران: 192). تفكر مقدّمه ي تعقّل است؛ اما گاهي هر چه تلاش مي‌كنيم نمي‌توانيم، هر قدر هم دلمان بخواهد فكر كنيم كه اين چيست و چه فايده‌اي دارد، نمي‌توانيم. خيلي بد است! اگر بخواهيم اين‌گونه نشويم، بايد تصميم بگيريم كه قدري اختيار دلمان را به دست آوريم؛ يعني اختيار دلمان را به دست آوريم نه اينكه خودمان در اختيار دلمان باشيم. ما بايد عبد هواي نفس نشويم: (أفرأيت من اتخذ إلهه هواه) (جاثيه: 23) بعضي‌ها عبد هواي نفسشان هستند، خدايشان هواي نفسشان است؛ (إلهه هواه) آنها هر چه دلشان بخواهد انجام مي‌دهند، كاري به اينكه آيا خدا مي‌خواهد يا نه، تكليف چيست ندارند. از اين رو، كم‌كم دل ابرازي براي تسلّط شيطان مي‌شود. وقتي شيطان مسلّط شد، به جاي اينكه عبادت خدا كنيم، عبادت شيطان مي‌كنيم! در آن صورت، دل به شيطان سپرده‌ايم و به جاي خدا او را عبادت كرده‌ايم.
اگر بخواهيم اين‌گونه نباشيم، بايد تصميم بگيريم كه خواسته‌هاي دل را محدود كنيم، ظوابط تعيين كنيم، قيد و بند داشته باشيم. بي‌بند و باري و لجام گسيختگي آدمي راه به جايي نمي‌برد. بايد تمرين كرد تا دل را در مسير خاصي به حركت در آورد، تمرين كرد و فكر خود را در جهتي متمركز كرد، كم‌كم بايد يادگرفت و ذهن و قواي آن را در آنچه خدا مي‌پسندد متمركز كرد. شدني است، اما تمرين، زحمت كشيدن و تحمل مشقّت مي‌خواهد. اينكه انسان مالك دل خود باشد، گوهر گران‌بهايي است كه به آساني به دست نمي‌آيد، اما شدني است. اگر بخواهيم بايد بنا بگذاريم بر اينكه در قدم اول، واجبات و محرّمات را درست رعايت كنيم؛ اين اولين چارچوبي است كه بايد براي رفتارهاي خود تعيين كنيم. به تدريج، اين به حالات و توجهات قلبي سرايت مي‌كند، همه‌ي آنها هم در اختيار خدا قرار مي‌گيرد، به جاي اينكه در اختيار شيطان باشد. وقتي اين گونه شد، (لم يخروا عليها صماً و عمياناً)، آن‌گاه با آيات الهي برخورد مي‌كنيم، كر و كور نخواهيم بود، بلكه با گوش شنوا، به كلام خدا، گوش جان مي‌سپاريم، نور و معنويت قرآن را درك مي‌كنيم و از حقايق آن استفاده مي‌كنيم.
منبع: مجله ي معرفت

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد