تقیه در شریعت اسلامی (3)
اساس مشروعیت تقیه در مذهب امامیه
علمای امامیه علاوه بر تمسک به دو آیه ی یاد شده برای جواز تقیه و حتی وجوب آن به روایات بی شماری رویکرد نموده اند که اغلب در حد تواتر و استفاضه اند. مرحوم علامه ی حلی (قدس سره) در وسائل الشیعه در ضمن کتاب امر به معروف و نهی از منکر باب مشبعی در این مورد از روایات اهل بیت (علیهم السلام) آورده است که طالبین می توانند به آن جا مراجعه کنند؛ لیکن برای خالی نبودن این بحث به چند مورد از این گونه روایات در این جا اشاره می شود:
1) ابن ابی یعفور از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که فرمود: تقیه سپر مؤمن و پناه اوست (1).
2) مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که ایشان فرمودند: وقتی به تقیه عمل کردی آنان نمی توانند هیچ حیله ای به کار گیرند. تقیه دژ مستحکمی است که میان تو و دشمنان خدا سدی را ایجاد می کند که بدان نفوذ نتواند کرد (2).
3) از امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: تقیه جزو برترین اعمالی است که مؤمن به وسیله ی آن خود و برادرانش را از شر بدکاران حفظ می کند (3).
4) امام باقر (علیه السلام) فرمود: تقیه جزو دین من و پدرانم است (4).
5) همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود: بر دین خود بترسید و آن را به وسیله ی تقیه بپوشید (5).
(در ارتباط با مشروعیت تقیه در مذهب تشیع روایات دیگری نیز در برخی نوشتارهای این ویژه نامه آمده است).
چرا شیعه تنها از میان فرقه های اسلامی به تقیه شهرت یافته است؟
این مطلب بر کسی پوشیده نیست (و در این ویژه نامه نیز بدان پرداخته شده است) که جماعت شیعه در طول دوره ی اموی و عباسی تا غیبت حضرت ولی عصر (علیه السلام) موقعیت سیاسی دشواری را گذرانیده است.
در این میان وضعیت اختناق و فشار بر شیعیان تا به آن جا می رسید که اگر به فردی زندیق می گفتند آسان تر بود که به او شیعه بگویند؛ و این به خاطر شدت ناملایماتی از قبیل فشار سیاسی، محرومیت از حقوق طبیعی، آوارگی و رانده شدن از خانه و زندگی بود. و این علاوه بر نسبت دروغ گویی و اتهام بدعت گذار و منحرف از دین بود که گاهی پیامدی سخت تر از کشتارهای بی رحمانه ای که گرفتار آن می شدند، داشت.
با این وصف شیعه می بایست شیوه ی تقیه را برای بقا و ماندن در طول این دوره های دراز وحشت و ناامنی در پیش بگیرد تا بتواند خود، اهل و عیال، و دارایی اش را از گزند حوادث حفظ نماید. در چنین وضعیتی طبیعتاً رویکرد به احادیث تقیه در بین این طایفه بیشتر می شود تا آن جا که تقیه به صورت یک پدیده آنها را متمایز از دیگرانی می سازد که در موقعیت امن و امان قرار دارند.
بعد از آن به خاطر وجود انگیزه های خصومت در برخی از فرقه های دینی خاستگاه تقیه شکل دیگری یافت و در جهت تمسخر و ریشخند پیروان اهل بیت (علیهم السلام) به سمت آنان اشاره رفت. گویا از یاد برده بودند که خاستگاه اصلی تقیه حکم مسلمی از کتاب عزیز و از ضروریات شریعت اسلامی است که علمای سلف و خلف بر آن اتفاق نظر دارند. غافلند گویی از این که در برابر این فاجعه تاریخی که گروه عمده ای از همدینان شان را به مدت سه قرن متوالی تحت فشار و ستم داشته است، آنان نیز مسؤول رفع علت آن هستند و وظیفه دارند ریشه ی ستم را بسوزانند. به جای آن که جور و ستم و تجاوز به حقوق و جان خون مردم را از میان بردارند، به جان آن مظلوم بیچاره ای افتادند که از فرط ناچاری به روش سیاسی ای روی آورده است تا جان و دین و مال و عرضش را حفظ کند؛ در حالی که روشن است آن روش چیزی نیست جز آن چه بی شبهه، شریعت اسلامی آن را پیش روی او نهاده است تا در چنین موقعیت هایی آن را به کار گیرد.
این وضعیت متشنج و منفعلی که امروز با پیروان اهل بیت (علیهم السلام) برخورد می شود تداعی کننده ی همان ظرف زمانی تاریخی ای است که این جماعت در دوران اموی و عباسی و عثمانی با آن روبرو بودند. از بقایای همان روزگاران سخت و میراث آن دوره ی تاریکی است که انسان هایی از پیروان علی (علیه السلام) در آن می زیستند و از ترس حکام جور تشیع شان را گاهی حتی از زنان شان پوشیده داشتند؛ روزگاری که عقوبت اتهام تشیع از هر اتهام دیگری بیشتر و شدیدتر شده بود.
ابن ابی الحدید در رابطه با آن دوران از مدائنی و نفطویه و امام باقر (علیه السلام) مطلبی را آورده است که به طور خلاصه می گوید: معاویه به کارگزارانش نوشته بود من زنهاری خود را از کسانی که چیزی در وصف ابوتراب نقل کنند برداشته ام. آن گاه خطیبان هر شهر و بومی علی (علیه السلام) را بر سر منبرها لعن می کردند و از او بیزاری می جستند. به جان او و اهل بیتش (علیه السلام) افتاده بودند و در این موقعیت زمانی حال اهل کوفه از همه بدتر بود، زیرا بیشترین شیعه را داشت. به همین خاطر معاویه هم زیاد بن سمیه را علاوه بر استانداری بصره بر کوفه گماشته بود. او نیز که عموماً شیعیان علی (علیه السلام) را می شناخت، آنان را تعقیب کرد، چه آن که خود او روزگار حکومت امام (علیه السلام) جزو آنان بود. بنابراین توانست آنان را از زیر هر سنگ و کلوخی که بودند پیدا کند و به قتل برساند یا آواره سازد و از عراق تبعید نماید. با این حال دیگر شخصیت معروفی از آنان در عراق نماند.
معاویه همچنین به عمالش در سراسر امپراطوری نوشته بود که از شیعه ی علی و اهل بیتش شهادتی پذیرفته نشود. در نامه ی دیگر نوشته بود که تفتیش کنید هر که مسلم شد شیعه ی علی است نامش را از دیوان عطایا محو کنید. وی در نامه ی دیگری به آنان دستور داده بود که هر که متهم به دوستی این قوم بود او را عبرت روزگار ساخته و خانه اش را ویران کنید.
این وضعیت ادامه داشت تا این که بعد از شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بلا و مصیبت شدت یافت، در این ایام کسی که از اهل این قبیله نبود که در هراس و بیم جان نباشد و یا از وطنش رانده نشده باشد؛ اما از آن بدتر و سخت تر بر شیعه زمانی بود که بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) عبدالملک بن مروان روی کار آمد و حجاج بن یوسف ثقفی را به حکومت کوفه و عراق گماشت. در این دوره ظاهر الصلاحان متعبد و دینمداران خشکه مقدس به دشمنی با علی و دوستی دشمنان علی – یا مدعیان دشمنی با او – در دستگاه او تقرب یافتند. اینان هر چه توانستند نسبت به علی (علیه السلام) بد و بیراه گفتند تا از شأن او بکاهند و بر او خرده بگیرند و بر او طعن وارد نمایند. در این رابطه نقل شده است که یک شخصی – که گویا جد اصمعی عبدالملک بن قریب بوده است – جلوی حجاج می ایستد و می گوید ای امیر، خانواده ام بر من جفا کرده نامم را علی گذاشتند، ولی من مردی بینوا و بدبختم و خیلی به انعام امیر هم محتاج. حجاج لبخندی زد و گفت به خاطر لطافت آن چه بدان آویختی فلان جا را به تو واگذاشتم (6).
آن چه در زمان عباسیان بر شیعه گذشته است هم کم تر از این نبوده است. به این سکیت بنگرید؛ او که یکی از چهره های سرشناس ادبیات در عهد متوکل بود، خلیفه وی را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب کرده بود، روزی خلیفه از او پرسید این دو فرزندم را بیشتر دوست می داری یا حسن و حسین را، ابن سکیت در جواب گفت: والله که قنبر خادم علی (علیه السلام) پیش من از تو و هر دو فرزندت محبوب تر است. متوکل بلافاصله دستور داد زبانش را از بیخ درآوردند و در اثر آن از دنیا رفت.
مسلماً جماعتی که قرن های متوالی با چنین وضعیت فشار و تحقیر و استضعافی به سر برد، طبعاً باید بین فروپاشی و تن در دادن به خواسته ی دشمن از طرفی، و درماندگی و نابودگی از طرف دیگر راه میانه ای بیابد تا بتواند از یک سو جور و کجروی را از خود دور کند و از سوی دیگر خود را در معرض زوال و نابودی و درماندگی قرار ندهد و این راه میانه همان درک معنای تقیه است.
با این رویکرد به مسأله روشن می شود که سخن ابن تیمیه که گفته است: تقیه در واقع، دروغ و نفاق است (7)، توجیه درستی ندارد. نه عقل آن را می پذیرد و نه متون دینی از کتاب و سنت تأییدش می کند و دیدیم که قرآن با صراحت آن را تجویز کرده است و سنت نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) و تجارب علمی بزرگان صحابه و تابعین نیز بر آن مهر تأیید زده، فرهنگنامه ی فقهی سنی در باب های مختلف سرشار از آن است.
با این همه، تقیه تنها شکلی نیست که در طول این قرن ها بر حیثیت شیعه لطمه زده (و آنها را در جا میخکوب نگه داشته) است. در طول تاریخ همواره شیعه را می نگریم که با روحیه ی انقلابی، با توسل به تازه ترین شگردها با ظلم و فساد سیاسی، اداری، اقتصادی و کجروی دینی در برابر خودکامگی ستمگر مبارزه نموده است.
شیعه به اسلام از آن رو ایمان دارد که آن را دینی زندگی ساز و نگهبان انسانیت می شناسد. بنابراین نمی تواند ذره ای از آن عدول کند و به چیزی جز آن سر بسپرد و شاهد این مدعا همین است که می بینیم به خاطر اسلام تمام داشته های نفیس و گرانبهای خود را فدا نموده، و در راه آن جان عزیزش را که در واقع، چیزی از آن پرارزش تر در عالم وجود نیست، تقدیم نموده است.
پینوشتها:
1) کلینی، محمد بن یعقوب (1365)، الکافی، ج 221/2، باب التقیه، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
2) حر عاملی، محمد بن حسن بن علی بن محمد بن حسین (1409ه)، وسائل الشیعه الی تحصیل الشریعه، ج 213/16، باب 24، مؤسسه آل البیت.
3) امام عسکری، حسن بن علی (1409ه)، تفسیر الامام العسکری، قم، انتشارات مدرسه امام مهدی (عج)، چاپ اول.
4) کلینی، همان، ج 219/2.
5) کلینی، همان.
6) ابن ابی الحدید، عبدالحمید معتزلی (1404ه)، شرح نهج البلاغه، 20 جلد در 10 مجلد، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، جلد 6/11- 44.
7) به نقل از: ابن تیمیه، ابی العباس تقی الدین احمد بن عبدالحلیم (1406ه / 1365)، منهاج السنه النبویه فی نقض کلام الشیعه و القدریه، با تحقیق دکتر محمد رشاد سالم، نشر ریاض، جامعه الامام محمد بن سعود الاسلامیه، اداره العامه للثقافه و النشر، 68/1.
منبع: نشریه امامت شناسی 88-87.
/ج