تكاليف حوزه در قبال نظام جمهورى اسلامى
تكاليف حوزه در قبال نظام جمهورى اسلامى
اشاره:
فارس قصد دارد در آستانه سفر رهبر فرزانه انقلاب به قم به صورت گذرا به بازخواني توقعات و مطالبات مقام معظم رهبري از حوزه و ايجاد تحول درآن از ابتداي رهبري ايشان تاكنون بپردازد و بر اين عقيده است كه بازخواني و باز شناسي مطالبات بر زمين مانده، توسط هر يك از مخاطبان خاص و عام رهبري نظام اسلامي، مخاطبان اين سخنان را نسبت به «مطالبه»مورد نظر در وضعيت شايسته تري از پاسخ خواهي و پاسخ گوئي قرار خواهد داد و از هرزروي سرمايه انساني، زماني، مالي و … جلوگيري خواهد كرد انشاالله.
در اين راستا امروز مشروح بيانات معظم له را در جمع علما و مدرسان و فضلاى حوزهى علميهى قم، در خجسته سالروز ميلاد حضرت مهدى(عج)
كه در تاريخ 1370/11/30ايراد گرديده، منتشر مي نمايد:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم محمّدو على اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديّين المعصومين المكرّمين
سيّما بقيّةاللَّه فىالأرضين ارواح العالمين له الفداء
قالاللَّه الحكيم فى كتابه:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
ذلك بأنّ اللَّه لم يك مغيّرا نعمة أنعمها على قوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم
و أنّ اللَّه سميع عليم
جلسهيى بسيار باعظمت و پُرمغز و استثنايى است. اين هم از بركات انقلاب بزرگ اسلامى ماست كه اين فرصت را مىبخشد كه مسؤولان كشور با اركان حوزهى علميه و فضلا و اساتيد و شخصيتهاى برجسته، در زير يك سقف، صميمانه و با احساس همدلى، گرد يكديگر جمع بشوند و مسائلى را كه مهم مىدانند، با هم در ميان بگذارند؛ و اين حقيقت، چيزى است كه با اين شكل در طول تاريخ – تاريخ مدوّنى كه ما از آن مطلع هستيم – سابقه ندارد.
فرق است بين جمعى از روحانيون و ملاهاى وابستهى به دستگاههاى قدرت طاغوتى كه براى كسب دنيا و جلب حطام بىارزش دنيوى، با سلاطين و متجبران و متكبران عالم گرد هم بيايند و برطبق ميل و نظر آنها حرف بزنند؛ و اينكه مجموعهى علمى طراز اول يك كشور، با مسؤولان طراز اول آن كشور، احساس خويشاوندى معنوى و اتصال و ارتباط روحى و فكرى، بلكه وحدت و يگانگى كنند؛ اينها دو چيز است؛ اين شكل دوم، آن چيزى است كه در طول تاريخ گذشتهى معلوم و شناخته شدهى ما وجود خارجى نداشته است؛ الان هم در هيچ جاى دنيا چنين چيزى نيست؛ لذا هم اولياى دولت، و هم اكابر روحانى و علمى بايد خدا را شكر كنند. اين فرصتِ بسيار مغتنمى است، و شكر اين نعمت به اين است كه از اين فرصت حداكثر استفاده بشود.
البته بنده اگر مىخواستم طبق شوق و ميل دل خودم و انجذابى كه در نفس حقير اينجانب هست، عمل بكنم، بايد بيش از اينها به قم مىآمدم و چنين جمعهايى را از نزديك مىديدم و در آن شركت مىكردم؛ ولى «ما كلّ ما يتمنّى المرء يدركه». كارها اجازه نمىدهد؛ اما حالا كه توانستيم اين فرصت را پيدا كنيم، شايد انشاءاللَّه بتوانيم استفاده كنيم.
يك نكتهى كوچك ديگر را هم قبل از شروع عرايضم عرض كنم، و آن اين است كه بهترين شكل اينگونه مجالس، آن شكلى است كه امروز در دنيا به آن «سمينار» مىگويند؛ يعنى صاحبنظرانى جمع بشوند و دربارهى موضوع واحد مورد علاقهى خود تبادل نظر كنند؛ هر كدام نظرات خودشان را عن تحقيقٍ و متكئاً به تأمل عقلى و تلاش فكرى عرضه كنند و مجموعهى نظرات جمعبندى شود و از آن بهرهبردارى گردد؛ اين آن شكل صحيح و كارآمد است كه جلسهى ما آن جلسه نيست.
بنده عرايضى عرض خواهم كرد و شما بزرگان و اساتيد و اعاظم حوزه آنها را خواهيد شنيد؛ يا در دنبال اين حرفها، ما و شما تلاشى خواهيم كرد، يا نخواهيم كرد؛ بههرحال يك مسألهى يكجانبه است.
اگرچه امشب هم مثل هميشه از فرمايشهاى حضرت آيةاللَّه مشكينى استفاده كرديم و ايشان راه ما را كوتاه كردند و بسى از حرفهاى دل ما را بيان كردند، ليكن آن شكل سمينارى – يعنى تبادل نظرى – چيز ديگرى است و حوزه بايد آنچنان كارهايى را بكند. مثلاً فرض بفرماييد مسألهى معيشت – كه جزو جدىترين مباحث عالَم است و شوخى هم نيست – در حوزه مطرح مىشود؛ يا چيزهايى كه مربوط به جريان معنوى حوزه است، مطرح مىشود؛ مثلاً آن چيزى كه جوانان حوزه، مكرر در مكرر آن را بيان مىكنند؛ مانند مسألهى ترتيبات علمى و درسى و تقسيمبنديهاى حوزه. كتاب درسى، يك مسأله است؛ تخصص و رشته گزينى، يك مسأله است؛ نوع خدمات حوزه براى نظام، يك مسأله است؛ اينها را چهطورى حل كنيم؟ راهش همان چيزى است كه عرض كردم؛ بايد در داخل حوزه كسانى فكر كنند، كار كنند؛ از روى مسؤوليت، كارشان جمعبندى شود و براى عمل آماده گردد؛ حتّى عاملش هم مشخص بشود؛ اين كار بايستى انشاءاللَّه در حوزه رواج پيدا كند.
و اما مطلبى كه در نظر گرفتهام عرض كنم، شامل دو بخش است:
بخش اول اين است كه نظام جمهورى اسلامى به طبيعت خود، نظامى وابستهى به علماى دين است؛ و علماى دين، هم از اين حيث كه در پديد آوردن اين نظام سهم اوفر را داشتهاند؛ و هم از اين جهت كه مردم دربارهى نظام به آنها مراجعه مىكنند؛ و هم از اين جهت كه خود از جهات مختلف و در مشاغل مختلف، در نظام مسؤولند؛ لذا علماى دين و حوزههاى علميه بايد از وضعيت و موجوديت نظام، آنچنان كه هست، مطلع باشند؛ نقايص را بشناسند و پيشرفتها را بدانند؛ آنجا كه كمك لازم است، آن را تشخيص بدهند؛ آنجا كه دشمن به آن توجه پيدا كرده و هدف گرفته است، آن را شناسايى كنند، تا بتوانند نقش صحيح خود را در تداوم اين نظام ايفا كنند. حوزهى علميه و علماى دين و جوامع دينى و روحانى نمىتوانند از وضع نظام بىخبر باشند و بىخبر بمانند و اين بىخبرى را تحمل كنند. من اگر بخواهم دربارهى اين نظامى كه قم زادگاه و خاستگاه آن است و پدر و معمار و روح اين نظام، زاده و پروريده و بزرگ شدهى اين حوزه است، گزارشى كه خطوط كلى را ترسيم مىكند، به شما بدهم، مىتوانم اين گزارش را در جملات آتى خلاصه كنم:
نظام جمهورى اسلامى تا امروز از جهات مختلف در درجات بالاى توفيق قرار داشته است. شما يك نظام حكومتى و اجتماعى را در نظر بگيريد كه سيزده سال از عمر آن مىگذرد؛ بعد با يك محاسبهى منطقى، توقعاتى را كه مىشود از اين نظام با موجوديها و مشكلاتش داشت – كه البته موجوديهاى گرانقيمت و عظيمى است و مشكلاتش هم به نوبهى خود بسيار عظيم بوده است – بر روى صفحهيى بنويسيد و بشماريد؛ در اين صورت، يا بايد عرض بكنم كه همهى آن توقعات برآورده شده است، يا بايد بگويم كه از آن توقعات چيز بيشترى هم برآورده شده است.
البته مىشود يك انتظار غيرمنطقى را مطرح كرد و گفت اين انتظار برآورده نشده؛ ولى واقعاً اين غيرمنطقى است. ما مثلاً در جنگ مىخواستيم رودخانه يا ارتفاعى را بگيريم، بعد رزمندگان ما تلاش مىكردند و آن رودخانه يا ارتفاع را با شهادتهايى مىگرفتند و دشمن را دچار خسارتهاى سنگينى مىكردند و به آن هدف مىرسيدند؛ اما بعد در تبليغات خصمانهيى كه عليه ما مىشد – چه مستقيماً از طرف دشمن، چه از طرف آنهايى كه از او حمايت مىكردند – مىگفتند ايران نتوانست بصره را بگيرد! انگار ما در اين عمليات مىخواستيم بصره را بگيريم! بله، ما نتوانسته بوديم بصره را بگيريم؛ اما اين كار براى چه بود؟ براى اين بود كه آن افكارى كه نگران نشستهاند تا ببينند محصول سرمايهگذارى آنها در اين جبهه چه شد، احساس كنند كه عجب، پس اين سرمايهگذارى بر باد رفت؛ بصره را كه نتوانستند بگيرند!
امروز عين همان كار در سطح جمهورى اسلامى دارد انجام مىگيرد. راديوهاى بيگانه، پُر از آمارهاى مربوط به نشدههاى ايران است. البته در خيلى از موارد دروغ هم مىگويند؛ شدههايى را هم يا مىگويند نشده است و يا كتمان مىكنند؛ آنها هم ظاهراً معتقدند كه راست گفتن واجب نيست! اما آنچه را كه به عنوان نشدهها اعلام مىكنند، چيزى نيست كه نظام گفته باشد ما مىتوانيم در ظرف سيزده سال آنها را انجام بدهيم. كدام نظام، با تشكيلات منسجم و با قوّت عملى كارگزارانش، در اين مدت توانسته است به اين دستاوردها برسد كه از نظام جمهورى اسلامى با آن همه مشكلات انتظار باشد كه بتواند اين كارها را بكند؟!
ما اگر بخواهيم آنچه را كه بايد عمل بشود، در يك جمله خلاصه كنيم، آن يك جمله عبارت از فقه اسلامى است. ما بايد فقه اسلامى را در جامعه پياده كنيم. فقه اسلامى، فقط طهارت و نجاسات و عبادات كه نيست؛ فقه اسلامى مشتمل بر جوانبى است كه منطبق بر همهى جوانب زندگى انسان است؛ فردياً، اجتماعياً، سياسياً، عبادياً، نظامياً و اقتصادياً؛ فقهاللَّه الأكبر اين است. آن چيزى كه زندگى انسان را اداره مىكند – يعنى ذهن و مغز و دل و جان و آداب زندگى و ارتباطات اجتماعى و ارتباطات سياسى و وضع معيشتى و ارتباطات خارجى – فقه است. اگر ما بخواهيم در طول سيزده سال اين فقه را فقط ياد بگيريم، آيا مىتوانيم؟ عمل كردن، از ياد گرفتن مشكلتر است. اينطور نيست كه وقتى ما بخواهيم در يك جامعه گناه از بين برود، با اشارهيى يا با اعمال زورى بشود اين كار را كرد. اگر بخواهيم فقر از جامعه برود و زايل بشود، اينطور نيست كه جامعهيى كه سالهاى متمادى، بلكه قرنهاى متمادى، از همه جهت موارد درآمدى و ارتباطات اقتصادى او زير فشار سلطههاى ظالم بوده، ما بتوانيم در مدت كوتاهى به اين جامعه نظم و نسقى بدهيم؛ اين كار بسيار سخت است. ادارهى كشور، ادارهى زندگى و مواجه شدن با واقعيت، به مراتب دشوارتر است از آنچه كه از ترتيب اوضاع در ذهن انسان مىگذرد.
ما بايد نگاه كنيم ببينيم آنچه را كه به عنوان هدف معين كردهايم، آيا در اين مدت براى رسيدن به آن هدف، تلاشى انجام گرفته است يا نه؛ و به قدر آن تلاش، توفيق حاصل شده است يا نه؛ اگر ديديم شده، در جمعبندى نهايى، نسبت به آنچه كه انجام گرفته است، ما موفقيم؛ و من عرض مىكنم كه اين توفيق حاصل شده است.
ما در داخل كشور توانستهايم جهت زندگى را، از جهت گناه – كه بهطور فعالى مردم را به آن سمت مىراندند – به طرف ثواب و به طرف فعل معروف منحرف كنيم. البته «ما» كه مىگوييم، منظور يك شخص يا مجموعهيى كه اسمش را دولت بگذاريم، نيست؛ «ما» يعنى نظام بما فيه آحاد مردم و مسؤولان و روحانيان و معلمان فكرى و نويسندگان و…، و نقشى كه امام عظيمالشأن داشت، و هركس هر مقدارى كه نقش داشته است. وقتى جامعه به سمتى مىرود، معنايش اين نيست كه در جامعه فرد گناهكارى نيست؛ چرا، ممكن است خيلى هم باشد؛ اما روال اين است.
آن وقتى كه يكى از فتاوى معروف امام راحل (رضواناللَّهعليه) در اين اواخر صادر شده بود، ما در خدمت ايشان بوديم؛ تعبيرشان اين بود كه امروز در كشور ما همه چيز در راه درست و در جهت درست است؛ و اين صحيح است. امروز خطوط اصلى، تمام در جهت درست است؛ البته در همين جهت درست هم ممكن است آدم بدجنسى سوءاستفاده كند؛ سوءاستفادهى مالى، سوءاستفادهى فرهنگى، سوءاستفادهى دولتى، سوءاستفادهى در مراكز و منبرها و كرسيهاى گوناگون.
ما توانستيم قوانين را اسلامى كنيم. هرچه قانون زاييده مىشود، اسلامى است. ما توانستيم مجريان را از آدمهاى متدين انتخاب بكنيم. امروز هرچه مجرى در سطوح عالى گماشته مىشود، از متدينان هستند. البته آن وقتى بهتر خواهد شد كه تا سطوح پايين هم از متدينان گماشته بشوند؛ اما اين از آن كارهاى درازمدت است؛ چون اين كار ديگر از آن كارهاى دولتى نيست؛ اين كار، كار روحانيت است؛ كار تبليغ است؛ كار دين است كه آدمها را درست بسازد؛ والّا اگر فرض كنيم امروز بخواهيم جاهايى را كه – يقال – آدمهاى غيرمتصلب در دين هستند، از اين افراد خالى كنيم، اصلاً معلوم نيست جاى آنها را از آن آدمهاى مورد نظر – كه آرمانى و غايت مطلوب هستند – بشود پُر كرد. بايد آدم ساخت؛ البته آدمسازى مشكل است. شما به خود حوزه نگاه كنيد، ببينيد طلبهسازى و آدمسازى و پرورش عنصر صالح براى كارهاى گوناگون، چهقدر دشوار است؛ در سطح جامعه از اين هم سختتر است.
از لحاظ آن چيزى كه شاخصهى نظام اسلامى در دنياست – يعنى عزت، استقلال، مناعت در مقابل كفار، اشداء علىالكفار، رحماء على المؤمنين – امروز نظام ما يك نظام موفق و پيشرفته است. الان من اخبار را مىشنيدم كه يك نفر از سردمداران يكى از مجموعههاى مهم غربى گفته كه يك امپراتورى اسلامى در حال تحقق و شكلگيرى است كه به هيچ وسيلهيى نمىشود او را ترساند! اين نكته جالب است؛ نمىگويد نمىشود او را از بين برد – بحث از بين بردن نيست؛ معلوم است كه ابرقدرتها نمىتوانند يك ملت را از بين ببرند – مىگويد نمىشود او را ترساند! ابرقدرتها با ترساندن است كه ملتها و دولتها را از ميدان خارج مىكنند؛ نهيب مىزنند، دست و پاى ملتها و دولتها مىلرزد و كنار مىروند. بنده در دوران رياست جمهورى اين را در مجامع جهانى ديدم.
در همين سفرى هم كه رئيس جمهور عزيزمان به كنفرانس اسلامى رفته بودند و ما هم در اينجا اطلاع پيدا كرديم، همينطور بوده است؛ دلشان با حرفهايى هماهنگ است، اما مىترسند! ملتها هم مىترسند؛ مخصوص دولتها نيست.
اين شجاعتى كه شما مىبينيد، اين يك موهبت الهى است كه امروز بهوجود آمده است؛ البته در كشورهاى اسلامى هم اين موجى است كه بحمداللَّه برخاسته است. بنابراين، جمهورى اسلامى در دنيا عزت، استقلال و سربلندى دارد و دشمن احساس مىكند كه اين نظام، مستحكم و پولادين است و به اين آسانى نمىشود آن را لرزاند.
امروز آنچه كه در زمينههاى اقتصادى در ايران انجام مىگيرد، كارهاى اصيل و واقعى است. ممكن است بگويند درآمد ملى در فلان دورهى قبل از انقلاب اين رقم را داشته، كه اگر با امروز مقايسه كنيم، با توجه به مسائل تورم، رقم خوبى را نشان مىدهد؛ اما بايد گفت كه درآمد ملىِ آن روز، چيزى غير از معناى درآمد ملىِ امروز بود. امروز جمهورى اسلامى تا اعماق روستاها را كشور و ملت ايران مىداند. امروز راهآهن، خط شوسه، امكانات ارتباطى، بزرگراهها، برق، آب، تلفن و وسايل آسايش، مخصوص شهرهاى بزرگ نيست؛ اما آن روز اينطور نبود. من مىديدم كه امام (رضواناللَّهتعالىعليه) غالباً حرص و جوش مىخوردند كه چرا اين آمارها را نمىدهيد. حالا بنده خودم وقتى با مجامع گوناگون روبهرو مىشوم، همين حرص را مىخورم. آمارها فوقالعاده است.
بله، يك عده آدم بدخواه، بدجنس، بىمسؤوليت، بىفكر نسبت به آن كارى كه مىكنند و تابع دشمنان خارجى، ممكن است آمارها را زير سؤال ببرند؛ كه مىبرند هم: بله، دولت اينطورى گفته؛ پس موفقيتها كجاست؟! آيا بايد آمار اين موفقيتها را به تهران بياورند و در دفترتان به شما نشان بدهند؟! شما بايد برويد و ببينيد كه اين موفقيتها كجاست. من به بوشهر رفته بودم؛ آمار سازندگيها در بوشهر را كه به من دادند، واقعاً حيرتآور بود؛ چون بوشهر يك استان فوقالعاده فقير است.
البته نبايد كسى تصور كند كه آنچه انجام گرفته، خواهد توانست چهرهى ظاهر اين كشور را آنچنان دگرگون كند كه ديگر انسان اثرى از دردهاى گذشته پيدا نكند؛ نه، اينطور نيست؛ اين مثل همان فتح بصره است! مگر مىشده در مدت سيزده سال اينطور كار كرد؟ مگر آنهايى كه ثروتها و بودجههاى مليشان، ده برابر، بيست برابر و گاهى صد برابر ماست، توانستهاند فقر را در كشورهاشان ريشهكن كنند؟! البته ما با آنها قياس نمىشويم؛ آنها نمىخواهند عدالت اجتماعى را دنبال كنند.
مبناى سياست سرمايهدارى بر اين نيست كه همهى انسانها بايستى مستغنى باشند و فقير نباشد. آنها اگر فقير را غنى مىكنند، بهخاطر اين است كه فقير بايد برايشان كار كند؛ ولى فقيرى كه براى آنها كار نمىكند، مىگويند بگذار بميرد! چنانچه سرمايهداران و كمپانيها و تراستها نتوانستند آدم ولگرد و بيكار را به كار بگيرند – يعنى لازمش نداشتند – اگر به آنها بگويند آيا دلتان مىخواهد به شما يك آمپول بدهيم بزنيد و اين افراد را از بين ببريد، مىگويند بله، بدهيد بزنيم! بنابراين، براى آنها مسأله اين است؛ اما براى ما مسأله غير از اين است. ما مىگوييم نه فقط انسانى كه در اين كشور هست – منتها نسبت به انسان اين كشور، ما يك مسؤوليت فورىتر داريم – بلكه همهى مسلمين در عالم، به يك معنا عايلهى ما هستند.
اگر از مسلمين هم فراغت پيدا كرديم، همهى گرسنگان دنيا – در صورتى كه محارب نباشند – عايلهى ما هستند؛ اين مسأله، مسألهى اعتقادى است. كشورهاى غربى و پيشرفتهى اقتصادى، نخواهند توانست بكلى فقر را برطرف كنند؛ اما جمهورى اسلامى در اين جهت حركت مىكند و انشاءاللَّه به اينجا خواهد رسيد. آمار بيسوادى بشدت پايين آمده است. آمار مشكلات طبقات پايين در مناطق گوناگون كشور، بشدت پايين آمده است؛ البته سطح زندگى بالا رفته و توقعات بيشتر شده است.
تورمهاى جهانى روى تورم كشور ما اثر مىگذارد؛ اما سياستهايى كه امروز در زمينههاى اقتصادى وجود دارد، سياستهاى حقيقى است؛ يعنى آنچه كه بهعنوان درآمد ملى مطرح مىشود و براى آن تلاش مىگردد و برنامههاى اقتصادىيى كه امروز دارد طراحى مىشود، برنامههايى است كه به معناى واقعى كلمه مىتواند جيب كشور را پُر كند؛ چيز صورى و ظاهرى نيست. در گذشته، صنعتى هم كه مىآوردند، صنعت دروغينى بود؛ صنعت بود، اما آن صنعتى نبود كه كشور را بىنياز بكند. جاهاى گوناگونى از تسلسل صنعتى – آن زنجيرهى لازمى كه در يك كشور هست؛ از معدن و از مواد اوليه، تا محصول مورد استفاده در داخل خانههاى مردم – منقطع بود؛ عمداً منقطع نگه مىداشتند؛ براى اينكه هميشه به خارج احتياج داشته باشند؛ اما امروز اينطورى نيست؛ امروز دارند جدى كار مىكنند.
در زمينههاى فرهنگى هم همينطور است.
من و شما برادران، پيش از انقلاب انگيزهى تبليغ داشتيم و دلمان مىخواست دو كلمه بنويسيم، دو كلمه حرف بزنيم؛ آرزوى ما اين بود كه از كتاب دويست، سيصد صفحهيى ما ده هزار نسخه منتشر شود؛ شايد ده هزار نفر آن را بخوانند. ساعتها و روزها نشستيم فكر كرديم و حرف درستى را پيدا كرديم؛ به اين اميد كه شايد بتوانيم پانصد نفر را جمع كنيم و آن پانصد نفر آن حرف را بشنوند؛ اما امروز راديو و تلويزيون شما، ساعات فراوانى را صرف بيان حقايق دينى مىكند. البته بنده راضى نيستم؛ اما به شما بگويم كه من بيش از آنچه كه از حجم آن برنامهها راضى نيستم، از كيفيتش راضى نيستم؛ اين هم تقصير من و شماست؛ چرا با هم رودربايستى كنيم؟!
امروز شما كه عناصر حوزهى علميه هستيد، بايد براى تمام طبقات مردم، خوراك فكرىِ لازمى كه آنها را به اسلام مؤمن كند، از گناه بيزار كند، به ثواب راغب كند، به رضاى الهى مطمئن كند و آنها را به در خانهى خدا ببرد، داشته باشيد؛ كجاست؟ روز وفات يكى از ائمهى معصومين (عليهم صلواتاللَّه و ملائكته اجمعين) مطرح مىشود، مىبينيم ممكن است در آن روز پنج ساعت، هفت ساعت، گاهى ده ساعت، از آن امام بزرگوار حرف و مطلب گفته شود؛ ولى آنچنان كه بايد، نيست. ما اگر واقعاً مىتوانيم پنج ساعت راجع به امام باقر (عليهالصّلاةوالسّلام) در راديو با اين پوشش عظيم حرف بزنيم، مىدانيد كه دستگاه روحانى و دينى و فكرىِ اسلامى ما چهقدر بايد براى اين پنج ساعت كار كند؟ اين كمكاريها هست؛ اين اشكال بر خودمان وارد است؛ بر بنده هم همينقدر وارد است؛ منتها از جهت روحانى بودنم.
اين پيشرفت عظيمى است كه راديو و تلويزيون و وسايل ارتباط جمعى ما در اين راه دارند حركت مىكنند؛ نه اينكه لابلايش چيز بدى نيست؛ چرا هست؛ آن هم از همان قبيل چيزهايى است كه بايد در بلندمدت درست بشود. اشتباه است اگر كسى خيال كند كه ما مىتوانيم در ظرف مدت كوتاهى، دوازده هزار پرسنل راديو و تلويزيون زمان شاه را – كه در ميانشان انواع و اقسام افراد متخصص و فنى و نويسنده و كارگردان و هنرپيشه هست – از اين رو به آن رو و دگرگون كنيم و جايگزين همهى آنها، جوانان متدين مسلمان را بياوريم. البته تعدادى آمدند و به همان تعداد، برنامهها خوب شده است. هرجا مىبينيد برنامه خراب است، نشانهى اين است كه ما نتوانستيم آدمش را درست كنيم.
بعضى از آقايان به من مىگويند كه فلان برنامهى تلويزيون يا راديو بد است. من غالباً بيش از شما آقايان راديو و تلويزيون را گوش مىكنم و مىبينم؛ مىدانم آنجا چهقدر اشكال هست؛ اشكالاتى هم هست كه شايد خيلى از كسانىكه به من مىگويند، به آن اشكالات خيلى توجه نمىكنند؛ اما بنده توجه مىكنم. البته من دايماً هم با آنها سروكار دارم؛ يعنى قضيه را هيچ رها نكردهام. من در اين دو، سه سال اخير به قدرى با راديو و تلويزيون برخورد كردهام و رسيدهام كه در طول اين مدت، اين مقدار با اينها برخورد نشده است. البته خيلى هم خوب شده و نسبتاً پيش رفته، اما اشكال فراوان است. اين را بدانيد، آنجايى كه اشكال هست، مربوط به اين است كه ما آدمش را نداريم؛ آدمش را كه داشته باشيم، خوب خواهد شد. آن فيلمى كه در تلويزيون نشان داده مىشود، شما كه پاى آن فيلم نشستهايد و قلبتان از شوق به رضوان الهى مىلرزد – كه از اين فيلمها هست و واقعاً اشك انسان را در مىآورد – آن فيلم توسط بچهمسلمانهاى ساخته شدهى بعد از انقلاب درست شده است.
من اگر بخواهم بهطور كلى وضعيت كنونى كشور را براى شما ترسيم كنم، بايد بگويم خوب است؛ اما توجه كنيد كه اين خوب، خوب نسبى است و آدم به خوب نسبى راضى نيست. انسان وقتى از يك بيمارى سخت، تازه بلند مىشود و از تخت پايين مىآيد و دو قدم راه مىرود، اگر از او بپرسند حالت چهطور است، مىگويد الحمدللَّه خيلى خوب شدهام؛ اما «خيلى خوب» آن وقتى است كه بتواند بدود و بار سنگينى را بردارد؛ اين، زمان لازم دارد.
گزارش من از وضع كشور اين است: ما بحمداللَّه امروز مىتوانيم با جرأت، با افتخار، با روسفيدى و با سربلندى بگوييم كه نظام اسلامى با توجه به فهرست امكانات و مشكلاتش، بيش از آن مقدارى كه متوقع است، يا لااقل به همان مقدارى كه متوقع است، پيش رفته است؛ اين، آن بخش اول قضيه بود كه من لازم دانستم در اين جلسهى با اين عظمت و اهميت عرض بكنم؛ وجهش هم همين است كه نظام با شما پيوند دارد و شماها نمىتوانيد از اوضاع نظام بىاطلاع باشيد. اين، كليات و خطوط اصليش بود؛ جزييات هم به همين اندازه قابل دسترسى است و شما بايستى اطلاع پيدا كنيد.
بخش دوم دربارهى حوزه است كه حضرت آقاى مشكينى (اداماللَّه بقائه الشّريف و اداماللَّه بركات وجوده) آن را بيان كردند. حوزهى امروز، نسبت به گذشتههاى ما، يك چيز استثنايى است. ما در تاريخ اسلام، هرگز چنين حوزهيى با اين كم و كيف نداشتهايم. آنطور كه فرمودند،حدود بيستوچهار هزار نفر طلبه در يك مركز مشغول تحصيل هستند. البته حوزههاى ديگرى هم در سرتاسر كشور هست. بحمداللَّه حوزهى نجف هم هنوز هست؛ اگرچه دشمنان روى آن خيلى فشار آوردند؛ و البته نخواهند توانست آنچنان پايگاه عظيمى را از بين ببرند و انشاءاللَّه آنها خواهند مُرد و خواهند رفت و آن حوزه برگ و بار پيدا خواهد كرد و رشد و بالندگى خواهد داشت و بركاتش را بر دنيا سرازير خواهد كرد. بنابراين ما در تاريخ خودمان، چنين حوزهى علميه و چنين مجموعهى علمىيى نداشتهايم؛ همچنان كه در اديان و در مذاهب ديگر غيراسلامى هم اينگونه مجموعهى علمى با اين حجم و با اين عمق – يعنى كماً و كيفاً – نداريم. البته مراكزى مثل «ازهر» و جاهاى ديگر هست؛ ليكن بين آنها و بين آنچه كه امروز در حوزهى قم و حوزههاى عريق ما مشاهده مىشود، بُعد بعيد است؛ اين چيز باارزشى است. اين حوزه نسبت به نظام جمهورى اسلامى تكاليفى دارد كه با تكاليف آن در قبل از انقلاب بشدت متفاوت است. اصلاً كار ما متحول شده است؛ كأنه از لحاظ كثرت تفاوتى كه بين وظايفِ امروز و وظايفِ ديروز هست، طبيعت ديگرى به وجود آمده است.
در سطح عرض و طول دنياى اسلام – چه در طول تاريخ از جهتى، و چه به حسب مذاهب گوناگونى كه هست – روحانيون نسبت به دستگاهها سه نوع موضعگيرى مىتوانستند داشته باشند:
يك موضعگيرى، موضعگيرى وابستگى به دستگاه است؛ يعنى عضو دولت بودن. ما در معارف شيعى، يا در واقعيت درخشان حوزههاى علمى شيعى خودمان، چنين چيزى را نداريم. حوزهى علميه، يك دستگاه علمىِ روحانى است؛ نبايد و نمىتواند سازمانى از سازمانهاى دولتى بشود؛ حتّى اگر آن دولت، دولت جمهورى اسلامى باشد؛ اين اعتقاد من است؛ بر اين اعتقاد پافشارى هم دارم. دولت جمهورى اسلامى، دولت امام زمان (عجّلاللَّهتعالىفرجهالشّريف) است؛ اما اگر حوزهى علميه بخواهد بماند و رشد كند و بالندگى داشته باشد و توقعاتى كه از او هست، برآورده كند، نمىتواند حتّى عضوى از همين دولت باشد؛ اين يك شكل است، كه ما اين شكل را رد مىكنيم.
البته نظرات مخالف هم هست؛ من آن نظرات را عن علمٍ و با معرفت به آن نظرات قبول نكردم و نمىكنم؛ ديگران نه، حوزههاى علميهشان، عضوى از دستگاههاى دولتى است؛ ادارهيى به نام ادارهى اوقاف يا امور مذهبى وجود دارد كه چيزهايى، از جمله مساجد و ائمهى جمعه را اداره مىكند؛ كاغذى را به دست آنها مىدهند تا بخوانند؛ به آنها مىگويند درسى را بدهند؛ ماه به ماه حقوقى هم به آنها مىدهند؛ ما اين را قبول نداريم.
موضع دوم، موضع بىتفاوت است؛ مثل مواضعى كه روحانيت ما در گذشته و در طول زمان با دستگاهها و دولتها داشت. البته همان موضع بىتفاوت هم اينطور نبود كه در آن جاهايى كه لازم مىدانست، همكارى نكند. مرحوم شيخ جعفر كاشفالغطاء (رضواناللَّهتعالىعليه) به گمان زياد – آنطور كه از مقدمهى كتاب برمىآيد – كتاب كشفالغطاء را براى ادارهى دستگاه فتحعلىشاه نوشته و در كتاب جهاد خود، از فتحعلىشاه به عنوان سلطان مسلمين اسم مىآورد و مسائلى را ذكر مىكند؛ اين، ناظر به حكومت زمان بوده است. مرحوم ميرزاى قمى(رضواناللَّهعليه) براى جنگهاى ايران و روس در زمان فتحعلىشاه، رسالهى جهادش – رسالهى عباسيه – را به اسم عباس ميرزا نوشت؛ چون مسائلى بود كه دولت در آن زمان با آنها سروكار داشت. البته ميرزاى قمى در اين قضيه خيلى زيركانهتر از مرحوم كاشفالغطاء با آن دستگاه برخورد كرده است؛ چون در اينجا بوده و از نزديك اوضاع را مىديده و مىدانسته كه چگونه بايد با آنها رفتار كند؛ اما مرحوم كاشفالغطاء (رضواناللَّهعليه) دستگاه را قدرى بهتر از واقعيت آن ديده است؛ كه حالا خود اين بحث ديگرى است. بنابراين، آن روزى هم كه علما از دستگاه جدا بودند، اينطور نبود كه بكلى بىتفاوت باشند؛ آن هم وضع امروز نمىتواند باشد؛ امكان ندارد باشد.
اگر شما فرض كنيد كه حوزهى علميهى امروز مىتواند در قبال دستگاه جمهورى اسلامى همان موضعى را داشته باشد كه علما در طول زمان نسبت به دستگاههاى حكومتى داشتند، اين خطاست؛ از جهات عديدهيى هم خطاست. آن دستگاهها، دستگاههاى ظلم بودند؛ اما دستگاه جمهورى اسلامى، دستگاه عدل اسلامى است. آن دستگاهها، دستگاههاى غصب بودند؛ اما دستگاه جمهورى اسلامى، دستگاه ولايت است؛ حق محض است؛ همهى مسؤوليتها مستند به يك امر الهى است؛ اصلاً با آن قابل مقايسه نيست. علاوه بر همهى اينها، دستگاه جمهورى اسلامى – چه بخواهيد، چه نخواهيد – دستگاهى است كه مبتنى بر يك عنصر روحانى است؛ زيرا در رأس اين نظام، رهبرى قرار دارد، و رهبر بايد يك فقيه باشد؛ يعنى يك روحانى. بنابراين، حوزههاى علميه و علماى دين نمىتوانند نسبت به دستگاه و امور كشور و آنچه كه مىگذرد، بىتفاوت باشند و بگويند حالا ديگر خودشان مىدانند؛ ما چه كار كنيم؛ نه له و نه عليهشان چيزى نمىگوييم – مثلاً اگر خيلى لطف كنند، بگويند چيزى عليهشان هم نمىگوييم! – چنين چيزى نمىشود؛ اين از آن قبيل چيزهايى نيست كه بشود گفت ما نه له و نه عليه، چيزى نمىگوييم؛ نه، مال خودتان است؛ مال روحانيت است؛ مال دين است؛ چارهيى نداريد. جمهورىِ اسلامى است؛ اگر شما كنار كشيديد، جمهورىِ غيراسلامى خواهد شد. البته امروز كه چهار نفر عناصر خودى زنده هستند، جمهورىِ غيراسلامى نمىشود؛ اما اگر علما كنار كشيدند، بتدريج جمهورىِ غيراسلامى خواهد شد. اينقدر هم دستهايى هستند كه براى جمهورى غيراسلامى شدن تلاش و كار مىكنند؛ پول خرج مىكنند و انواع حيلهها را هم بلدند؛ فوراً تمام اين زحمات و تلاشها و اين شهادتها و اين جوانان و آن نفس زدن آن پيرمرد الهى و معنوى – كه در سنين هشتاد تا نود سالگى، مثل يك جوان كار مىكرد؛ كه جز به تأييد الهى و لطف غيبى امكان نداشت كسى در آن سنين، اينطور بتواند كار و تلاش و همت بكند و تصميم بگيرد و عمل نمايد – ضايع خواهد شد.
البته چيزى هم هست كه نسلهاى آينده آن را تحمل و قبول نخواهند كرد. هركس كنار بكشد، غير از مؤاخذهى الهى، بلاشك با مؤاخذهى نسلهاى آينده مواجه خواهد شد. من يادم نمىرود كه در سنين جوانى – آن زمانى كه شور جوانىِ طلبگى داشتيم؛ يعنى بين سالهاى 30 تا 45 يا 50 – همواره به آن كسانىكه سالهاى 1320 تا 1330 را درك كرده بودند، اما براى روحانيت كارى نكرده بودند، ايراد مىگرفتيم و نق مىزديم؛ دايماً مىگفتيم چه آدمهاى بىعرضه و بىفكرى بودند؛ ده سال ديكتاتورى پهلوى رقيق و ضعيف شده بود – مخصوصاً سالهاى اولش – اما چرا علما كارى نكردند! مگر نسلهاى آينده گريبان ما را رها مىكند؛ ولو در گور هم باشيم؟ نمىشود بىتفاوت بود؛ امكان ندارد. بنابراين، شق دوم هم ممنوع است.
شق سومى كه بشود فرض كرد، اين است كه حوزهى علميه با دستگاه مبارزه كند؛ مثل دستگاه روحانيت ما كه با رژيم ظالم مبارزه مىكرد؛ يا در بسيارى از دورهها، بخشى از روحانيت ما يا همهى آنها، با سلاطين ظالم و ستمگر مبارزه مىكردند.
امروز هيچكدام از آن سه وجه، ممكن و معقول نيست و معنى ندارد؛ وجه ديگرى لازم است، و آن اين است كه جدا باشد، اما همراه باشد و براى نظام جمهورى اسلامى يك پشتيبان باشد. اينكه شما مىفرماييد حوزهى علميه از نيروهاى مسلح مؤثرتر است، اين جزو بينات و بديهيات ماست. منظور از پشتيبانى، نه پشتيبانىيى كه در گفتگو و سخنرانى، از مسؤولان اين نظام تمجيد و تعريف بشود – اينكه چيزى است كه اگر كسى وظيفهاش دانست، مطلبى مىگويد؛ ندانست، نمىگويد؛ كسى هم آن را مطالبه نخواهد كرد – بلكه پشتيبانى به معناى حقيقى كلمه؛ يعنى حوزهى علميه خوراك فكرى اين نظام را بدهد؛ آن را توجيه دينى بكند؛ تربيت و انسانسازىِ لازم را براى ادارهى اين نظامِ باعظمت بكند.
حوزهى علميه، يك دستگاه توليدى و يك كارخانهى عظيم انسانى است؛ بايد دايم توليد كند؛ بايد كتاب توليد كند؛ آدم و عالم توليد كند؛ متدين توليد كند؛ فكر توليد كند و حرف تازهيى بزند. حرف تازه كه تمام نشده است. بزرگان ما مىگويند كه هر وقت به قرآن مراجعه مىكنيم و در آن تدبر مىكنيم، حرفى مىيابيم كه قبلاً نيافته بوديم؛ خيلى خوب، اين حرفِ تازه است. بعضيها نگويند كه هرچه حرفِ تازه است، در دين است؛ ديگر چه حرف تازهيى مىخواهيد. بله، ما همان دين را درست نشناختيم! بايد حرفهاى تازهى دين را در بياوريم؛ «يك عمر مىتوان سخن از زلف يار گفت». اينطور نيست كه همهى حرفهاى دين همين چهار تا حرفى است كه من و شما در منبرها يا در كتابهاى علمى و تبليغى و رسالهمان بيان كردهايم؛ نخير، بيش از اينهاست؛ شما جلو برويد، خدا به شما حرف جديد خواهد داد.
ما در باب علميات هم نمىگوييم راه بسته است. در مسألهيى كه همهى فقها قرنها آن را تنقيح كردهاند، شما كه يك مجتهد هستيد، اميدواريد كه شايد حرف تازهيى پيدا كنيد. آيا شما ديگر مسائل مشهوره و اجماعى بين فقها را – اجماع به معناى اينكه همهى فقها آن را قبول كرده باشند؛ نه آن اجماع حجت و معتبر – مطالعه نمىكنيد؟ نه، دنبالش مىگرديد ببينيد واقعاً شايد حرف جديدى – غير از حرفهايى كه تاكنون گفتهاند – پيدا كرديد. شما در مباحث اصولى، فكر و تأمل مىكنيد؛ شايد حرف جديدى درآورديد.
در مباحث كلى دين و در فقه – به معناى اوسع و اشمل آن – اين حرفها فراوان است. اينقدر حرف هست كه ما هنوز بلد نيستيم. ما مسائل اقتصادى و نظامى و سياست خارجى و ارتباطات اخلاقى خود را بايستى از دين در بياوريم؛ خيلى از مسائل فرديمان را بايد بازنگرى كنيم؛ تعارف كه نداريم.
ما در طول زمان، به دين و فقه به عنوان قالب و شكلى براى حكومت نگاه نكرديم. ما در دورانهاى گذشته، گروه محكومى بوديم؛ حكومتها داشتند كار خودشان را مىكردند و گاو خودشان را مىدوشيدند؛ ما هم در اين چارچوبى كه حكومتها تشكيل داده بودند و در اين اتوبوس يا قطارى كه حكومتها مردم را سوار كرده بودند و به سمتى حركت مىدادند، در حالى كه خودمان هم با اين اتوبوس يا قطار حركت مىكرديم، مىخواستيم چيزى در خصوص ارتباطات فردى افراد و مسافران به آنها ياد بدهيم؛ فقه ما اينطورى بوده؛ لااقل در اين چند قرن اخير اينطورى بوده است.
امروز فقه، شكلى براى حكومت و شكلى براى نظام اجتماعىِ منها الحكومة است. حكومت جزيى از يك نظام اجتماعى است. كداميك از فقها مىتوانند بگويند كه ما همهى اينها را تر و تازه و شسته و رُفته درآوردهايم، بفرماييد در اختيار شماست؛ قطعاً هيچكس چنين ادعايى نكرده و نمىكند؛ خيلى خوب، بايد برويم اينها را پيدا كنيم؛ پس فكر جديد لازم است.
حوزهى علميه بايد كارخانهى سازندگى انسان، سازندگى فكر، سازندگى كتاب، سازندگى مطلب، سازندگى مبلّغ، سازندگى مدرّس، سازندگى محقق، سازندگى سياستمدار و سازندگى رهبر باشد.
حوزهى علميه بايد به جايى برسد كه هميشه ده، بيست نفر شخصيت آماده براى رهبرى داشته باشد؛ كه اگر هركدام از اينها را در مقابل زبدگان اين امت بگذارند، بر او متفق بشوند كه براى رهبرى صلاحيت دارد. حالا حوزهى علميه اين كارها را مىتواند بكند، يا نمىتواند بكند؟
همهى ما در اينجا خودمانى هستيم. سابقهى آخوندى و حوزوى من از بسيارى از شماها بيشتر است؛ شايد هم اگر ادعا كنم از اكثر شماها بيشتر است، خيلى گزافه نباشد؛ چون مىبينم ماشاءاللَّه اغلب شما از من جوانتريد. من نسبت به مسائل روحانيت، علاقهى عميقى از نوع علاقهى انسان به نفس و متعلقات خودش دارم.
مسأله، مسألهى يك شيئ خارجى نيست كه دربارهاش بحث كنيم. من كه نگاه مىكنم، مىبينم حوزهى ما اينطورى نيست.
اينكه گفتم سمينار برگزار شود، براى اين است كه در چنين جايى شما پشت تريبون برويد و بگوييد نه، به اين دليل و اين دليل، قضيه اينطورى است. حالا كه فقط من دارم صحبت مىكنم، ادعا مىكنم و مىگويم كه حوزه اينطورى نيست؛ حداقل اين است كه بگوييم اين كارهايى كه از حوزه مورد توقع و انتظار است، حوزه برآورده نمىكند؛ حالا گيرم بگوييم كه مىتواند بكند، اما نمىكند؛ چرا نمىكند؟
چون عيبى در كار هست؛ اين عيب را بايد پيدا كنيد.
البته اعتقاد من اين است كه حوزه بالقوه مىتواند اين كارها را بكند؛ بالقوه به اين معنا كه الان استعداد اين كار در حوزهى علميه هست. امروز ما در حوزه محققان و متفكران خوبى داريم. مغزهايى در اين حوزهى علميه هستند كه اگر هركدام از مراكز تحقيقاتى دنيا اين آدمها را در آن رشتهى خودشان تربيت كرده بودند، امروز نابغههايى داشتند؛ اين هم يكى از بدبختيهاى ماست! امروز ذهنهايى در حوزهى علميه هستند كه اگر در فلان مؤسسهى تحقيقاتى دنيا در فن رياضيات يا فيزيك يا علوم طبيعى يا نجوم مشغول بودند، امروز در دنيا مثل خورشيدى مىدرخشيدند و هر روز يكى از كارهاشان در دنيا به ثبت مىرسيد؛ اما اينطور مغزهايى در حوزهى علميهى ما آدمهاى معمولى و عادى هستند؛ نه اينكه كسى برايشان شأنى قائل نيست – اينكه حالا چيزى نيست – بلكه بهرهى لازم از اينها گرفته نمىشود.
پس حوزهى ما از لحاظ شأنيت و استعداد، اين امكان را دارد؛ اما عملاً ندارد؛ چرا ندارد؟ عللى دارد:
يكى از عللش همين چيزى است كه جناب آقاى مشكينى فرمودند؛ مسائل معيشتى. بسيار خوب، حالا شما مسائل معيشتى را با من مطرح كرديد؛ من انشاءاللَّه روى آن فكر خواهم كرد؛ اما قولى نمىدهم كه اين كار به آسانى و بزودى عملى بشود. من نسبت به اين مسأله تاكنون به صورت مستقيم و جدى فكر نكرده بودم. البته ما بيمهى حوزه را راه انداختيم؛ انشاءاللَّه به جريان مىافتد و هركس بخواهد، استفاده خواهد كرد. هزينههاى بيمارى، يكى از مشكلات طلاب است؛ خود بنده هم در آن دوران همواره گرفتار آن بودم؛ مىدانم كه خيليها هم گرفتارند و اين از مشكلات اساسى است. انشاءاللَّه ما در حوزه يك تعاونىِ خوب هم راه مىاندازيم كه بتوانند لااقل بعضى از اجناس را ارزان تهيه كنند؛ طرحش را هم آماده كردهاند؛ خود بنده هم سرمايهگذارى كلانى در آن خواهم كرد؛ بعد هم طلاب هركدام سهمى مىگذارند و سرمايهگذارىيى مىكنند.
دربارهى مسألهى مسكن هم عدهيى از آقايان مشغول هستند. من قبلاً هم به آن تشكيلاتى كه خانههاى سازمانى مىسازند، مختصر كمكى كردهام؛ نيت كمك كردن بعد از اين را هم داشتهام – نه اينكه نداشته باشم – اما بههرحال بعد از اين هم مىرويم و مىنشينيم فكر مىكنيم و به دوستانى كه در مسائل حوزه براى ما فكر و كار مىكنند، خواهم گفت كه روى اين مسأله كار كنند.
البته عرض كردم، اين به معناى آن نيست كه من بگويم حالا ديگر مسألهى معيشتى طلاب حل شد؛ نه، اينطورى نيست.
من مىدانم كه وضع طلاب بد است. امروز شهريههاى حوزه حداكثر هشت هزار تومان است. چه كسى مىتواند با هشت هزار تومان شهريه، زندگى خود را با داشتن سه، چهار بچه اداره كند؟! اين درآمدِ بسيار كمى است. امروز واقعاً يك كارگر سادهى كارخانه هم با هشت هزار تومان كار نمىكند؛ اما در حال حاضر طلبهى ما كه انتظار داريم يك روز خورشيد درخشانى بشود كه كشور و دنيا را اشعاع كند، دارد با اين مبلغ زندگى مىكند! واقعاً اين تقريباً مثل همان زمان شهيدثانى (رضواناللَّهعليه) است؛ يعنى اگر با سطوح زندگىِ آن روز مقايسه كنيم، اين مثل آن مىشود! امروز كسانى هستند كه روزى صدهزار تومان درآمد دارند! آنهايى كه ماهى صدهزار تومان درآمد دارند، خيلى بيشترند. حالا در چنين جامعهيى كه كسانى هم درآمدهاى خوب و زندگيهاى راحتى دارند، طلبهى ما با ماهى هشت هزار تومان زندگى مىكند! البته اين چيز خيلى سختى است و مىتواند عامل عمدهيى هم باشد و بايستى به آن رسيد؛ ليكن اين يكى از علتهاست؛ علل ديگرى هم دارد و من امشب مىخواهم از يكى از اين علل – كه روى آن خيلى فكر كردهام – ياد كنم.
حوزه تشكيلاتى است كه به يك معنا اهميت و حجمش از هر دانشگاهى بيشتر است؛ اما آن اولين چيزى را كه هر مؤسسهى علمىِ با اين عظمت بايد داشته باشد – يعنى يك دستگاه مديريت مشخص و منظم و منسجم – ندارد! طلبهيى به من نامه نوشته و گفته است كه ما نمىدانيم در حوزه به چه كسى مراجعه كنيم! امتحان را در جايى بايد بدهيم، مىدهيم؛ شهريه را بايد از يك جاى ديگر بگيريم، مىگيريم؛ اما مشكلاتى داريم؛ به هركس هم كه مراجعه مىكنيم، مىگويد به من مربوط نيست! شما اين نقص را چيز كمى نگيريد؛ اين چيز خيلى بااهميتى است.
در اين چند سال اخير، يك عده از فضلاى طراز اول و خوب و مؤمن واقعاً زحمت كشيدند و شوراى مديريت را تشكيل دادند. من شاهدم كه اين شورا واقعاً بسيار كار و تلاش كرد. ممكن است خيلى از طلبههاى حوزه هم تفصيل كارهاى شوراى مديريت را ندانند؛ اما بنده مىدانم. آقايان گزارشهاشان را به صورت تفصيلى و ريز آوردند؛ من در جريان آن گزارشها قرار گرفتم و ديدم كه واقعاً زحمت كشيدهاند. بينى و بيناللَّه آدم وقتى نگاه مىكند، مىبيند اين آقايان با آن شأن و وضعى كه دارند، و آنچه كه از يك شوراى مديريت برمىآيد، خيلى كار كردهاند؛ منتها مشكل كار اين است كه براى ادارهى اين واحد به اين عظمت، امكان ندارد كارى از شوراى مديريت بربيايد.
مسأله، مسألهى شوراى مديريت نيست؛ يك مجموعهى مديريت قوى مىخواهد؛ يك مدير كارآمد مىخواهد؛ يك مجموعهى ادارى و پرسنلى مىخواهد؛ يك بودجهى منظم مىخواهد؛ ده تا معاونت مىخواهد؛ تا بتوانند اين مجموعهى عظيم را درست كنند.
هركس از دوستان ما براى معالجه يا كار ديگر به خارج رفت، آمد گفت به فلان كشور مبلّغ بفرستيد؛ اما من به آنها مىگويم آن نيازى را كه شما احساس كردهايد، من پيش از شما از آن خبر داشتم؛ اما كسى را نداريم؛ شما آدمى را معرفى كنيد تا من بفرستم؛ مىگويند نداريم! از كشورهاى مختلف مىآيند و از ما مبلّغ مىخواهند؛ اما نداريم! از داخل شهرهاى ايران مىآيند و از ما مبلّغ و امام جمعه مىخواهند؛ اما نداريم؛ خيلى عجيب است! بنده به مسائل امامت جمعه اشراف پيدا كردهام. من دايماً گزارش آقايان دبيرخانهى ائمهى جمعه و جناب آقاى رسولى را – كه رئيس دبيرخانه هستند – مىبينم و خبرها را مىخوانم. جاهايى هست كه گاهى شش ماه يا يك سال بدون امام جمعه مىماند؛ اين در حالى است كه ما حوزهى به اين عظمت را داريم! مگر ما گفتيم به جنگلهاى آمازون برويد و تبليغ كنيد؟! آقايان نمىروند؛ مىگوييم چرا نمىرويد، مىگويند مىخواهيم درس بخوانيم! برادران! من اين روش را قبول ندارم؛ حالا شما هرچه مىخواهيد بگوييد، بگوييد؛ من واللَّه اين را الهى نمىدانم! چند نفرتان بياييد از مرجعيت و از رياست و از مدرّسى و از فضل و سوادِ در آن حد بگذريد؛ حوزه را طورى راه بيندازيد كه بعداً هزار نفر مثل خودتان را بهوجود بياوريد.
تبليغ كه اوليترين كار ماست، حوزهى علميهى قم اين كار را نمىكند! با زحمت و تلاش زياد، در فصل تابستان و يا به مناسبتى، آقايان عدهيى را براى تبليغ مىفرستند؛ بنده هم پشتيبانى و كمك مىكنم و بر اين معنا اصرار مىورزم. ما در اين دو، سه ساله، از سازمان تبليغات و دفتر تبليغات خواهش كرديم، عدهيى را فرستادند؛ ولى اين كافى نيست. جاهايى هست كه اصلاً روحانى پايش به آنجا نمىرسد! در سفر به استان بوشهر به منطقهيى رفتيم و وارد ده بزرگى شديم؛ گفتيم روحانى و عالم شما كيست؟ گفتند ما روحانى نداريم! پرسيديم چرا؟ گفتند نمىآيند بمانند! من از شما سؤال مىكنم كه چرا نمىرويد بمانيد؟ اين واقعاً سؤال جدى است؛ چرا نمىرويد بمانيد؟ برويد در يك ده بمانيد؛ چه اشكالى دارد؟ حوزه نمىتواند براى اينطور جاها مبلّغ بفرستد.
تحقيق هم همينطور است. اين حوزه بايستى دستگاههاى تحقيق داشته باشد. اگر يك نفر بنشيند براى خودش تحقيق كند، البته چيز باارزشى است؛ اما كار اين مجموعهى عظيم اين نيست. مرحوم آيةاللَّه بروجردى سالها در بروجرد بود و تك و تنها يك عالَم تحقيق كرد؛ حالا اگر شما كه يك عالِم هستيد، در قم بنشينيد و در اين مجموعهى به اين عظمت تحقيق كنيد؛ كه تازه اين تحقيقات، مثلاً شطرى از اشطار آن تحقيقات يك نفر كه تنها نشسته و تحقيق كرده، نشود، اين چه قيمتى دارد؟
امروز در يك مجموعه علمى، كار تحقيقات، ضابطه و قانون و روشهاى پيشرفته دارد؛ كامپيوتر هست؛ تحقيق دستجمعى هست؛ تحقيق در چيزهاى لازم هست؛ اما در حوزه، يكى در امرى كه لازم نيست، تحقيق مىكند؛ دو نفر در امر واحدى تحقيق مىكنند و توليد واحدى را بهوجود مىآورند! در باب تحقيق، سازماندهى و نظم لازم است؛ اين نظم در حوزهى علميه وجود ندارد!
كتابهاى درسى، يكى ديگر از مشكلات حوزهى علميهى قم و حوزههاى علميهى ديگر است. تا سخنى از كتابهاى درسى مىگوييم، مىگويند فلان عالم بزرگ هم همين كتابها را خواند؛ حالا آنهايى كه انقلابىترند، مىگويند امام هم همين درسها را خواند كه امام شد! آيا امام چون همين درسها را خواند، امام شد؟! امام جوهر مخصوصى بود. آنچه كه شما در عظمت امام پيدا مىكنيد، ناشى از اين نيست كه اين كتابهاى درسى را خواند. وانگهى، از زمانى كه امام راحل (رضواناللَّهعليه) اين كتابها را مىخواندند، تا حالايى كه من و شما مىخواهيم اين كتابها را بخوانيم، بين اين دو مقطع، شصت سال، هفتاد سال فاصله شده است.
كتاب درسى جديد توليد كنيد. چه اشكالى دارد كه عدهيى بنشينند كتاب درسى جديد توليد كنند؟ مىگويند ما شهيد ثانى نمىشويم! خيلى خوب، شهيد ثانى نمىشويد؛ اما بسيارى از فقهاى امروز ما از فقهاى گذشته واردترند. من نمىگويم رتبهى علمى و استعدادشان بيشتر از آنهاست – شايد اگر در زمان آنها بودند، مثل آنها نمىتوانستند باشند – اما بسيارى از آنها، سطح معرفت فقهيشان بالاتر از خيلى از فقهاى گذشتهى ماست؛ چرا نمىشود؟
كتاب اصول توليد كنيد؛ كتاب فقه توليد كنيد؛ براى مراتب مختلف توليد كنيد؛ شكل درس را عوض كنيد.
آن روز يكى از دوستان عزيز ما – كه من واقعاً خيلى هم خاطرش را گرامى مىدارم – به من مىگفت كه اينطور نمىشود كه در حوزه جنس پلاستيكى درست كرد؛ بايد مطول و بعد معالم و بعد قوانين و بعد لمعه را با شروحش از اول تا آخر مطالعه كرد. من به او گفتم كه نمىگويم جنس از پلاستيك درست كنيد؛ بلكه مىگويم امروز در دنيا از جنسى كه از آهن سختتر است، صفحهيى نازكتر از كاغذ درست مىكنند؛ من مىگويم اين را درست كنيد.
نوآورى كنيم. مگر مىشود اين همه مجموعهى انسانىِ با اين عظمت و با اين همه استعداد، در كتاب درسى نوآورى نداشته باشد؟
اين همه كارها را چه كسى بايد بكند؟ اين كارها را بايستى مديريت حوزه بكند. البته كارهاى فردى انجام گرفته است؛ فرد مخلصى، مصلحى، دلسوزى، كتابى نوشته؛ كتابى تخليص كرده؛ كتاب نويى آورده؛ درس جديدى گفته؛ مطلب تازهيى آورده؛ اما كار فردى به جايى نمىرسد؛ كار بايد جمعى باشد؛ بايد بر حوزه فرض بشود؛ بايد مثل قالبى گذاشته شده باشد.
به نظرم مىرسد كه در حوزه دستگاه مديريت لازم است. من فرمى براى اين مديريت تصوير كردم و روى كاغذ نوشتم، كه الان براى شما مىخوانم. اگر حوزه اينطورى اداره بشود، مشكلاتش حل خواهد شد؛ اگر اينطورى اداره نشود، مشكلاتش حل نخواهد شد.
من عرض مىكنم كه با شوراى مديريت، حوزه اداره نمىشود؛ مدير لازم دارد. در رأس بايستى يك شوراى عالىِ سياستگذارىِ امور حوزه متشكل از دوازده نفر، پانزده نفر از فضلاى طراز اول حوزه وجود داشته باشد؛ اينها دو هفته يك بار دور هم جمع بشوند و براى سياستگذارى، مسائل حوزه را با هم تبادل نظر كنند و ديگر در جزيياتِ اجراييات داخل نشوند.
اين عده، يك نفر را به عنوان مدير انتخاب كنند؛ اين مدير هم بايستى شرايطى داشته باشد؛ بايد از فضلاى حوزه باشد و طلبهها و فضلا او را قبول داشته باشند؛ فرد خارج از حوزه، يا كسى كه وجههى فضلى و علمى نداشته باشد، كار را مشكل خواهد كرد.
البته خواهيد گفت فضلاى ما درس و بحث دارند؛ بله، من هم مىدانم؛ اما من مىگويم كه محض رضاى خدا همان درس را تعطيل كنند و بيايند به مدت سه سال اين كار را بهعهده بگيرند. بنده بعد از رحلت امام (رضواناللَّهتعالىعليه) خيلى از اين مسؤوليتهاى مهم كشور را دو ساله، سه ساله – يعنى زماندار – به اين و آن محول كردهام.
شما درس خارج مىگوييد و پنجاه نفر، صد نفر – كمتر يا بيشتر – هم شاگرد داريد؛ خيلى خوب، محض رضاى خدا به مدت سه سال اين درس را تعطيل كنيد. اگر اين درس تعطيل بشود، آيا در عالَم ضايعهيى پديد خواهد آمد؟! بياييد اين مديريت را قبول كنيد و يك نفر مدير بشود؛ بعد اين مدير با اختيارات و با بودجهى كافى، معاونتهايى داشته باشد. قبل از ايجاد معاونتها، بايد يك دفتر طرح و برنامه، دايم براى طرحهاى حوزه كار كند؛ بنشينند و راجع به مقررات، آييننامهها، شكلها، كارها، هيأت حوزه و مسائل كلى حوزه، دايم طرح بدهند.
يك معاونت، معاونت تبليغ و نيروى انسانى است؛ كارش فقط همين باشد؛ يعنى تربيت مبلّغ براى داخل كشور؛ تربيت مبلّغ براى خارج كشور؛ تأمين مبلّغان ثابت براى مناطق گوناگون كشور؛ تأمين مبلّغان فصلى براى مناطق گوناگون كشور؛ كه هركدام از اينها كلاسهاى دورهيىِ كوتاه مىخواهند؛ مثلاً امامت جمعه به نظر من چيزى نيست كه فقط به علم و بيان و امثال اينها بستگى داشته باشد و چيز ديگرى نخواهد؛ امامت جمعه چيز ديگرى هم لازم دارد؛ آن كسانى كه خبرهى اين كارند و اهل فن هستند، مىدانند كه امامت جمعه چه مىخواهد؛ بنشينند چيزهايى را بنويسند و يك دورهى چهار جلسهيى، پنج جلسهيى، ده جلسهيى درست كنند؛ عدهيى هم اين دوره را ببينند و براى امامت جمعه آماده باشند؛ دبيرخانهى ائمهى جمعه هم اينها را به حسب حالشان براى امامت جمعه انتخاب كند؛ حوزه بايد اين را تأمين كند.
مسألهى استقرار روحانيون در مناطق گوناگون و نيز تأمين مدارس تربيت مربى براى مراكز آموزش فرهنگى، بايد مورد توجه قرار گيرد؛ شبيه آنچه كه در همين مدرسهى دارالشفاء به شكلى دارد انجام مىگيرد. الان در سطح كشور جاهايى هست كه مربيهاى روحانى مىخواهند؛ در سپاه مىخواهند، در ارتش مىخواهند، در دانشگاه مىخواهند، در تربيت معلم مىخواهند، در تربيت مدرّس مىخواهند.
يك معاونت، معاونت آموزش است؛ كه بايد مدارس تحت برنامه و مدارس تخصصى را اداره كند؛ براى آموزش، برنامهريزى كند؛ متون آموزشى تهيه كند؛ گواهى پاياننامههاى تحصيلى را بدهد؛ از طلاب بخواهد كه پاياننامه بنويسند. شما آقايان چرا پاياننامه نمىنويسيد؟ يك نفر دانشجو، چهار سال، پنج سال دورهيى را مىبينيد؛ بعد موضوعى را به او مىدهند؛ استاد او را راهنمايى مىكند و يك رساله به وجود مىآورد؛ خيلى هم خوب است. الان اگر همين آقايان طلاب ما، بعد از آنكه پنج سال، شش سال، ده سال درس خارج رفتند، يك استاد راهنما بگيرند و يك موضوع فقهى به آنها بدهند و بگويند كار كنيد، ببينيد از همين طريق چهقدر موضوع حل خواهد شد. پاياننامههاى بعضى از اين دانشگاهها را كه براى من مىآورند – در موضوعاتى كه بنده به آنها ذىعلاقه هستم – مىبينم كه خيلى هم خوب است و اين جوانان خوب كار مىكنند. جوانان حوزه، اگر استعدادشان بيشتر از آنها نباشد، كمتر از آنها نيست؛ تلاش و زحمت و روح تحقيقشان هم كه الحمدللَّه بالاست.
يك معاونت، معاونت تحقيقات و مطالعات است؛ كارش تربيت محقق، نظارت بر رسالههاى تحقيقى و انتشار مجلات علمى در حوزه است. من آن روز با جمعى از برادران اين نكته را مطرح كردم و گفتم كه ما يك مجلهى فقه نداريم! ما يك مجلهى علمى فقه لازم داريم كه مباحث فقهى را با زبان علمى فقه – يعنى زبان عربى – بيان كند. اگر كسى هم خواست فارسى بنويسد، مىنويسد؛ اما زبان اصلى مجله بايد عربى باشد. محققان يك مجلهى فقه تهيه كنند و در آن مقاله بنويسند؛ يكى از فضلاى آبرومند هم يكى از درسهايش را تعطيل كند و بيايد مسؤوليت اين مجله را به عهده بگيرد. مگر فايدهى اين مجله براى پيشبرد فقه اسلام، كمتر از فايدهى آن درس است؟ محققان، بزرگان و فضلا، موضوعات جديد فقهى را بنويسند؛ تحقيق كنند؛ نقد كنند؛ فقه را پيش ببرند و دنيا را از فقه شيعه آگاه كنند.
در دائرةالمعارفها، فقه ما را بعد از فقه اباضيه مىآورند! از اين فقه غنى – كه شايد هيچ فقهى اين همه كتاب و تحقيق و متون مهم نداشته باشد، يا كمتر فقهى داشته باشد – كسى خبر ندارد! اينها را بيرون بياوريم، تا در مجلات علمى دنيا منعكس بشود.
يك معاونت، معاونت پرورشى است؛ مشاورههاى اخلاقى و تربيتى، دروس و برنامههاى تربيتى، كشف و هدايت استعدادهاى درخشان. در جمع طلاب و فضلاى ما استعدادهاى درخشانى هستند؛ در ميان اينها علامهى حلىها و محقق حلىها و شيخ انصارىها پيدا مىشود؛ اينها كجايند؟ بعضى در غم معاش، بعضى هم در غم پيدا كردن كان يكونِ يك كتاب درسىِ مشكل! واقعاً چه كار كنند؛ كسى نيست اينها را پرورش بدهد! من در دو، سه سال قبل از اين، با يكى از فضلاى عالىمقام – كه واقعاً قلباً به ايشان ارادت دارم؛ خيلى خوشفكر و نوآور هم هستند – همين نكته را مطرح كردم و گفتم شما تعدادى از اين فضلا و محققان را در جايى از قم جمع كنيد و به آنها كار تحقيقى بدهيد و بودجهيى هم برايش بگذاريد؛ اما تعقيب نشد و متأسفانه اين كارها انجام نمىشود!
من ايراد ندارم كه چرا فلان آقا اين كار را نكرده؛ معلوم است كه اين كارها فردى انجام نمىگيرد؛ اين كارها تشكيلات و مديريت تشكيلاتى لازم دارد.
يك معاونت، معاونت امور حوزه هاى شهرستانهاست.
يك معاونت، معاونت گزينش و آمار است. گزينش حوزه چهطورى است؟ دو نفر از آقايان اساتيد، يك نفر را گواهى مىكنند؛ از كجا او را مىشناسند؟ ما اول انقلاب كسانى را داشتيم كه نامهيى از فلان پيشنماز فلان محله مىآوردند كه در آن نامه، اين شخص تأييد شده بود؛ او هم اين نامه را مثلاً به سپاه يا كميته مىبرد و به او شغل مىدادند؛ اما بعد معلوم مىشد كه اين فرد منافق است! وقتى مىگفتيم چرا چنين شخصى را تأييد كرديد، مىگفتند ابويشان مرتب به نماز ما مىآمد! اگر پدرش به نماز شما مىآمده، به اين جوان كه جزو فلان گروه ضددين يا مثلاً منافق است، چه ارتباطى دارد؟! مدرّس نگاه مىكند، ظاهر حال را مىبيند؛ لزوماً مأمور به تحقيق از باطن حال هم نيست؛ اينكه ملاك گزينش نمىشود! گزينش مهم است و از اينها دقيقتر است. مسألهى گزينش، مسألهى گروههاى مختلف اجتماعى در حوزه، مسائل امنيتى، مسائل حقوقى، امتحانات ورودى در حوزه، مسألهى نظام وظيفه و نيز آمارهايى كه در حوزه لازم است – و ما خيلى از اين آمارها را نداريم – به اين معاونت مربوط مىشود.
در كنار اينها، معاونت رفاه و خدمات و معاونت ادارى و پشتيبانى هم لازم است.
بنابراين، آن شوراى عالى بايد تشكيل شود؛ حالا مراجع يا جامعهى مدرّسين محترم مىخواهند آن را انتخاب بكنند، فرقى نمىكند؛ ده، پانزده نفر از آدمهاى خوشفكر بايد انتخاب بشوند. لازم نيست اينها وقت زيادى هم بگذارند؛ هفتهيى يك جلسه، دو هفتهيى يك جلسه – بسته به كارها – بنشينند سياستگذارى كنند و خطوط اصلى را معين نمايند؛ يك دبير فعال هم داشته باشند كه برايشان برنامهها را روان كند؛ بعد اينها يك مدير قوى انتخاب كنند و با همهى وجود از او حمايت كنند؛ البته در اين صورت، بنده هم پشتيبانى مالى خواهم كرد. من به خود آقايان جامعهى مدرّسين و شوراى مديريت هم كه يك وقت تشريف آورده بودند، همين را گفتم؛ گفتم اگر چنين تشكيلاتى ايجاد بشود، من پشتيبانى مالى خواهم كرد و تا آنجا كه در وسع من هست، فروگذار نخواهم كرد.
اين مدير قوى بايد براى خودش پنج تا، هشت تا، ده تا، دوازده تا – هرچه لازم است – معاونت ايجاد كند. البته اگر قرار باشد چنين چارتى تصويب شود، يكى از همان سمينارها لازم است. يك گروه خوشفكر بايد بنشينند و معاونتها را انتخاب كنند؛ بعد معاونان را بياورند و آن شوراى عالى تصويب و تأييد كند، تا با نظر همه باشد. مسؤولانِ زيردستتر را خود آن معاون انتخاب كند. بايد ساختمان مناسبى هم در اختيارشان گذاشته بشود – پنجاه تا، صد تا اتاق؛ بيشتر، كمتر – و بودجهى معينى هم به اين كار اختصاص پيدا كند و يك چند صد نفر آدم، مرتب صبحها دنبال ادارهى كار حوزه بيايند؛ والّا شوراى محترم مديريت و فضلاى عالىمقام، با وجود درسهاى خارج، تحقيقات علمى و شاگرد طلبه، معلوم است كه نمىرسند.
ادارهى چنين تشكيلات به اين عظمتى، كار يك شوراى مديريت نيست؛ اين يك نظام مديريتى مىخواهد؛ علاجش اين است. جوانان طلبه و فضلا هم مكرر به من مراجعه مىكنند، يا نامه و طومار مىنويسند؛ جواب من اين است كه گفتم؛ حوزه اينطورى درست مىشود.
نكتهيى را حضرت آقاى مشكينى فرمودند كه نكتهى درستى است. خوشبختانه امروز اين عَلَمينِ جليلينِ مرجعينِ اعظمينى كه در قم هستند – كه خداوند انشاءاللَّه بركات وجودشان را بر سر ما و همهى مردم مستدام بدارد، و من واقعاً براى طول عمر و عافيت اين آقايان دعا مىكنم – بحمداللَّه جزو روشنفكران و خوشفكرانند؛ جزو كسانى هستند كه اينگونه چيزها را قبول دارند. من بارها به دوستان گفتهام كه در شهر قم و حوزهى قم، اول مدرسهيى كه با صورت برنامهيى درست شد، مدرسهى حضرت آيةاللَّه العظمى گلپايگانى بود. سى سال پيش، قبل از مدرسهى حقانى، مدرسهى ايشان بود. ايشان مرحوم شهيد بهشتى را براى اين كار بردند. بنابراين، هر دو نفر اين آقايان، اهل برنامه و اهل اين چيزهايند. هيچ اشكالى ندارد كه اين فكرها در حوزهيى باشد كه در رأس و در مقام مرجعيتش، چنين شخصيتهاى عالىمقامى هستند. آقايان فضلا بروند و اين مطالب را با آنها در ميان بگذارند؛ وقتى رضايت آنها كسب شد – كه البته كسب مىشود و راضى خواهند بود – بيايند بحولاللَّه و قوته كار را انجام بدهند؛ اينطورى حوزه درست خواهد شد.
آقايان! بدون اينها، حوزه در قيامت از ماها شكايت خواهد كرد؛ چون استعداد عظيمى وجود دارد كه به قدر خود اين استعداد از آن استفاده نشده است!
من امشب قدرى زياد صحبت كردم؛ البته حدس هم مىزدم كه طولانى بشود؛ اما اين جزو حرفهاى دل من است. اين مجمع هم براى من جزو شيرينترين و مطلوبترين مجامعى است كه همواره ديدهام و داشتهام؛ اين بود كه ديگر قدرى زيادهروى شد؛ اما همينطور كه ايشان فرمودند، بالاخره شما تحمل كرديد! خداوند انشاءاللَّه به خاطر صبر و تحملى كه فرموديد، اجرتان بدهد. آنچه را كه گفتيم و مىگوييم و مىكنيم، خداوند انشاءاللَّه براى خودش و در راه خودش قرار بدهد؛ به گفتار و كردار ما بركت بدهد و اينها را مرضى ذات و درگاه مقدس خودش قرار بدهد؛ كه اين همه چيز خواهد بود.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : samsam