طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تلاش براي تحريف حديث مباهله

تلاش براي تحريف حديث مباهله

تلاش براي تحريف حديث مباهله

حديث مباهله پيامبر خدا به همراه اهل بيت ،بسيارى از دانشمندان اهل تسنّن اين حديث زيبا را نقل كرده اند. جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور اين گونه مى نويسد:

0049928 - تلاش براي تحريف حديث مباهله
0049928 - تلاش براي تحريف حديث مباهله

 

نويسنده: آيت الله سيدعلي حسيني ميلاني

 

از برترى هاى اهل بيت عليهم السلام

از فضايل و برترى هاى اهل بيت عليهم السلام حديث مباهله است. خداوند متعال مى فرمايد:
( فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ);(1)
هر گاه پس از علمى كه ( پيرامون حضرت عيسى) به تو رسيده است، به كسانى كه با تو به محاجّه و ستير برخيزند بگو: بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندان خود، ما زنان خود و شما زنان خود و ما جان خود و شما نيز جان خود را فرا خوانيم. آن گاه مباهله نماييم و لعنت خدا را براى دروغ گويان قرار دهيم.
پس از نزول اين آيه، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به همراه على، فاطمه و حسنين عليهم السلام براى مباهله در وعده گاه حضور يافتند.

حديث مباهله پيامبر خدا به همراه اهل بيت

بسيارى از دانشمندان اهل تسنّن اين حديث زيبا را نقل كرده اند. جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور اين گونه مى نويسد:
ابن ابى شِيبه، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن جرير و ابونعيم نقل كرده اند كه شَعْبى مى گويد: اعتقاد مسيحيان نجران درباره حضرت عيسى عليه السلام، از گفته ديگر مسيحيان مبالغه آميزتر بود. آنان همواره با پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله درباره او مجادله مى كردند و از اين رو خداوند اين آيات را در سوره آل عمران نازل فرمود: ( إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ… فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ).
پس از اين رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آن ها را به مباهله و ملاعنه فرا خواند. آنان بر اين كار فرداى آن روز را وعده كردند. بامداد فردا پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به همراه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام به سوى وعده گاه رهسپار شدند.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لقد أتاني البشير بهلكة أهل نجران حتّى الطير على الشجر لو تمّوا على الملاعنة;(2)
بشارت دهنده اى نزد من آمد و اعلام كرد: اگر نجرانيان به ملاعنه مبادرت مى كردند، همه آنان حتّى پرندگان روى درختان نابود مى شدند.
سيوطى در ادامه مى نويسد: مسلم، تِرمذى، ابن منذر، حاكم نيشابورى و بيهقى ـ در السنن الكبرى ـ نقل كرده اند كه سعد بن ابى وَقّاص مى گويد:
هنگامى كه آيه: ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ) نازل شد، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلي;(3)
بارالها! اينان خاندان من هستند.
وى در ادامه مى نويسد: در اين باره حاكم نيشابورى حديثى نقل كرده و آن را صحيح دانسته است. ابونعيم اصفهانى در دلائل النبوه هم چنين ابن مردويه نقل كرده اند كه جابر مى گويد:
عاقب و سيد از بزرگان مسيحى نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله آمدند… رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بامدادان در حالى كه دست على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را گرفته بود به وعدگاه روانه شد. آن گاه كسى را در پى عاقب و سيد فرستاد; ولى آن ها از حضور در اين محفل خوددارى كرده و در مقابل ايشان تسليم شدند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
والّذي بعثني بالحقّ لو فعلا لأمطر الوادي عليهما ناراً;
سوگند به كسى كه مرا به حقّ به پيامبرى مبعوث كرد! اگر اين كار را انجام مى دادند، اين سرزمين بر آن دو آتش مى باريد.
جابر در ادامه مى گويد: اين آيه درباره اهل بيت عليهم السلام نازل شد كه: ( تعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ…).
جابر مى گويد: منظور از ( أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ)، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و على عليه السلام، منظور از ( أَبْناءَنا)، حسن و حسين عليهما السلام و منظور از ( نِساءَنا)، فاطمه عليها السلام هستند.(4)
جلال الدين سيوطى در ادامه مى نويسد: ابن جرير، از علباء بن احمر يشكرى اين گونه نقل كرده است:
وقتى اين آيه نازل شد كه ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ…)، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در پى على، فاطمه و دو پسر آنان، حسن و حسين عليهم السلام فرستاد و يهوديان را به مباهله و ملاعنه دعوت كرد. جوانى از يهود گفت: واى بر شما! آيا گذشته را به خاطر نداريد كه برادرانتان به بوزينه و خوك مسخ شدند! ملاعنه را رها كنيد! آنان نيز از ملاعنه خوددارى كردند.(5)

راويان حديث مباهله

عدّه اى از راويان مشهور، اين حديث را نقل كرده اند كه برخى از آنان عبارتند از:
1. ابوبكر بن ابى شِيبه;
2. سعيد بن منصور;
3. عبد بن حميد;
4. مسلم بن حجّاج;
5. ابوعيسى تِرمذى;
6. ابوعبداللّه حاكم نيشابورى;
7. ابن منذر;
8. محمّد بن جرير طبرى;
9. ابوبكر بيهقى;
10. ابونعيم اصفهانى;
11. جلال الدين سيوطى.
احمد بن حنبل اين حديث را در مسند چنين نقل مى كند:
قُتَيْبَة بن سعيد، از حاتِم بن اسماعيل، از بُكَير بن مسمار، از عامر بن سعد، از پدرش نقل مى كند كه مى گويد: رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله در يكى از جنگ ها ( غزوه تبوك) على عليه السلام را جانشين خود قرار داد. على رضى اللّه عنه گفت: آيا مرا همراه زنان و كودكان باقى مى گذارى؟
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:
يا علي! أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى، إلاّ أنّه لا نبوّة بعدي؟
اى على! آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
هم چنين سعد مى گويد: از حضرتش شنيدم كه در جنگ خيبر مى فرمود:
لاُعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه ورسوله ويحبّه اللّه ورسوله;
البتّه پرچم را به دست مردى خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.
همه ما گردن دراز كرديم تا ببينيم او چه كسى است. ناگاه حضرتش فرمود: على رضى اللّه عنه را برايم فرا خوانيد.
على عليه السلام را آوردند، در حالى كه چشم درد داشت. پيامبر صلى اللّه عليه وآله از آب دهانش به چشم او ماليد و پرچم را به دست آن حضرت داد و خداوند به دست او، فتح و پيروزى را نصيب مسلمانان كرد.
و آن گاه كه آيه: (نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ) نازل شد، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين رضوان اللّه عليهم اجمعين را فرا خواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلي;(6)
بارخدايا! اينان خاندان من هستند.
البتّه پوشيده نيست كه اين همان حديثى است كه مسلم آن را روايت كرده است و متن آن، در بخش يكم و در بررسى حديث منزلت گذشت.
اكنون متن اين حديث را با متن حديث گذشته مقايسه كنيد تا تحريف و تصرّف در متن حديثى را كه احمد بن حنبل نقل كرده است روشن شود.
گفتنى است كه مفسّران قرآن، حديث مباهله را ذيل همين آيه مباركه ذكر كرده اند. براى آگاهى بيشتر مى توان به كتاب هاى تفسير دانشمندانى هم چون: زمخشرى، فخر رازى، بيضاوى، خازن، جلالين، آلوسى و تفسيرهاى ديگر مراجعه نمود.

حديث مباهله و تحريف واژگان آن

با توجه به آن چه پيش تر بيان شد، اين فضيلت، از فضيلت هاى اختصاصى به اهل بيت عليهم السلام است; از اين رو تعصّب ورزان پس از آگاهى از اين موضوع، به ويژه اين كه اين حديث بيان گر عصمت امير مؤمنان على عليه السلام و امامت آن حضرت است، و اين كه حسنين عليهما السلام پسران رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستند ـ آن سان كه فخر رازى و ديگران در تفسير اين آيه بدان تصريح كرده اند ـ بر آن شدند با جعل حديثى به همين مضمون ولى براى ديگران، به مقابله با حديث مباهله و مصاديق حقيقى آن ها پرداخته و اين فضيلت را به غير اهل بيت عليهم السلام نسبت دهند.
ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، در شرح حال عثمان بن عفّان مى نويسد: ابو عبداللّه محمّد بن ابراهيم، از ابوالفضل بن كُريدى، از ابوالحسن عتيقى، از ابوالحسن دارقُطْنى، از ابوالحسين احمد بن قاج; و از محمّد بن جرير طبرى ـ به روش املاء(7) ـ از سعيد بن عنبسه رازى، از هيثم بن عدىّ، نقل مى كند كه وى مى گويد: از جعفر بن محمّد شنيدم كه از پدرش نقل مى كرد كه آن بزرگوار در مورد اين آيه كه مى فرمايد: ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ) فرمود: در اين هنگام ابوبكر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و على و فرزندانش نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آمدند[!!].(8)
جلال الدين سيوطى نيز در تفسير اين آيه، اين حديث ساختگى را از ابن عساكر نقل كرده است.(9)

دقّت ها و تأمّلاتى درباره سند اين حديث ساختگى

بديهى است كه اين حديث، دروغى بيش نيست كه سند و متنش باطل است. ما به بررسى سند آن اكتفا كرده و از بين راويان اين سند، فقط به بررسى دو راوى بسنده مى نماييم تا روشن شود كه چگونه اين دو فرد دروغ گو به جعل اين حديث پرداخته اند.

1. سعيد بن عنبسه رازى

رجال شناسان سعيد بن عنبسه را بررسى كرده اند; ابن ابى حاتِم در مورد او مى گويد: پدرم از سعيد بن عنبسه (ابوعثمان خزّاز رازى) حديث شنيده; ولى از او روايت نكرده است و مى گفت: درباره وى بايد تأمّل كرد.
ابن ابى حاتِم ادامه مى دهد كه عبدالرحمان مى گويد: از على بن حسين بن جنيد، از يحيى بن مَعين درباره سعيد بن عنبسه رازى سؤال شد. وى گفت: او را نمى شناسم.
گفته شد: او از ابوعبيده حدّاد حديث نقل مى نمايد.
گفت: او بسيار دروغ گو است.
ابن ابى حاتِم مى افزايد كه عبدالرحمان مى گويد: از على بن حسين بن جنيد شنيدم كه مى گفت: سعيد بن عنبسه بسيار دروغ گو است. از پدرم نيز شنيدم كه همواره مى گفت: او راست نمى گويد.(10)
2. هيثم بن عَدى
همه رجال شناسان اهل تسنّن درباره هيثم بن عدى اتفاق نظر دارند كه بسيار دروغ گو بود.
ابن ابى حاتِم در اين مورد مى نويسد: از يحيى بن مَعين درباره هيثم بن عَدى سؤال شد. وى در پاسخ گفت: هيثم از اهل كوفه است، مورد اعتماد نيست و بسيار دروغ گو است.
وى مى گويد: از پدرم درباره او پرسيدم. گفت: هيثم متروك الحديث است; ( يعنى علما، حديث او را ترك كرده اند و بدان عمل نمى كنند).(11)
ابن حجر نيز از او نام برده و سخنان علما را درباره او اين گونه نقل مى كند: بُخارى در مورد هيثم مى گويد: او مورد اعتماد نبود و همواره دروغ مى گفت.
يحيى بن مَعين، هيثم را اين گونه توصيف مى كند: او مورد اعتماد نبود و دروغ مى گفت.
ابوداوود مى گويد: هيثم دروغگو بود.
نَسائى و ديگر دانشمندان درباره هيثم مى گويند: او متروك الحديث است.
ابن مَدينى در مورد هيثم اين گونه اظهار نظر مى كند: او را در هيچ موردى نمى پسندم.
ابوزُرعه نيز درباره هيثم مى گويد: وى در ميان ما هيچ جايگاه و ارزشى نداشت.
عجلى با بيان صريح مى گويد: هيثم بسيار دروغ گو بود.
ساجى فراتر رفته و مى گويد: هيثم همواره دروغ مى گفت.
احمد بن حنبل مى گويد: هيثم همواره در نقل روايات خود تدليس مى كرد.
حاكم نيشابورى و نقّاش نيز در مورد او اين گونه اظهار نظر كرده اند: هيثم از افراد مورد اعتماد، احاديث منكر و ناشناخته اى نقل مى كرد.
محمود بن غيلان مى گويد: احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين و ابو خيثمه او را معتبر نمى دانند.
علاوه بر آن برخى ديگر از عالمان هم چون: ابن سكن، ابن شاهين و ابن جارود وى را در زمره افراد ضعيف و غير قابل اعتماد شمرده اند.
گروه ديگرى نيز اين حديث را به دليل وجود هيثم در سند آن دروغ شمرده اند، كه از جمله مى توان به طَحاوى در مشكل الحديث، بيهقى در السنن الكبرى، نقّاش و جوزجانى در كتاب هايى كه پيرامون حديث هاى جعلى نگاشته اند و ديگر عالمان رجالى اشاره نمود.(12)

پي نوشت ها :
 

1- سوره آل عمران: آيه 61.
2- الدرّ المنثور: 2 / 69.
3- همان: 2 / 70.
4- الدرّ المنثور: 2 / 68.
5- الدر المنثور: 2 / 70. گفتنى است برخى از ناصبى ها و دشمنان اهل بيت عليهم السلام نام « على» را از برخى از متن هاى اين حديث حذف كرده اند.
6- مسند احمد: 1 / 301 و 302، مسند سعد بن أبي وقّاص، حديث 1611.
7- املاء روشى در نقل حديث است كه روايت گر روايت را به صورت املاء براى ديگران بيان مى كند و آنان نيز روايت را مى نويسند.
8- تاريخ مدينة دمشق: 41 / 115.
9- الدرّ المنثور: 2 / 70.
10- الجرح والتعديل: 4 / 51.
11- الجرح والتعديل: 9 / 106.
12- لسان الميزان: 6 / 275 و 276.

منبع مقاله :
ميلاني، سيّدعلي؛ (1392)، احاديث واژگونه، قم: الحقايق، چاپ سوم

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد