تلاوت و کتابت قرآن منشا شکوفايي معنوي و بشر
اين ، آغاز قرآن و آغاز وحي است ، ديباچه وحي است اولين خطاب به پيغمبر اکرم اين است که بخوان. اقرا يعني بخوان و اساساً قرائت به معني خواندن يک متن است ، يعني تا يک شيء حالت اوليه اش حالت مکتوب نباشد به آن قرائت نمي گويند ؛ پس حرف زدن قرائت نيست ، ولي اگر يک متن محفوظ را بخوانم ، چه از رو و چه از بر
تلاوت و کتابت قرآن منشا شکوفايي معنوي و بشر
خواندن ، اولين کلمه ي قرآن :
بر همه روشن است اولين آياتي که بر پيغمبر اکرم(ص) نازل شده است آيات اول سوره ي مبارکه اقرا است تقريباً در اينکه آيات اول سوره ي مبارکه « اقرا » اولين آيات است شبهه اي نيست:
* اقرا باسم ذبک الذي خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربک الاکرم الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم . (1)
اين ، آغاز قرآن و آغاز وحي است ، ديباچه وحي است اولين خطاب به پيغمبر اکرم اين است که بخوان. اقرا يعني بخوان و اساساً قرائت به معني خواندن يک متن است ، يعني تا يک شيء حالت اوليه اش حالت مکتوب نباشد به آن قرائت نمي گويند ؛ پس حرف زدن قرائت نيست ، ولي اگر يک متن محفوظ را بخوانم ، چه از رو و چه از بر ، اين را قرائت مي گويند . مثلاً مي گويند اين کتاب را قرائت کن ، حال يا از بر و يا از رو . به هر حال يک متن تدوين شده ي تنظيم شده ي قبلي را خواندن ، چه از رو و چه از بر ، آن را قرائت مي گويند ؛ والا مطلق حرف زدن را قرائت نمي گونيد . يک سخنران که دارد از پيش خودش سخن انشاء مي کند ، نمي گويند دارد قرائت مي کند . به پيغمبر اکرم مي فرمايد : « اقرا » بخوان ، که در آن حديث معروف آمده است که فرمود : « ما انا بقاري » من که نمي توانم بخوانم . دوباره آن فرشته به او گفت « اقرا » فرمود در بار سوم بر قلبم چيزهايي را نقش شده ديدم که از آنجا دارم مي خوانم ، که اين در واقع اتصال قلب مبارک پيغمبر اکرم است به الواح عاليه ي آسماني ، چون از روي آنها دارد مي گيرد ، و لهذا به آنها کتاب و لوح محفوظ گفته شده است . نزديکترين تعبيري که ما در محسوسات داريم ، همين تعبير قرائت و کتاب است . پس اولين کلمه اي که قرآن با آن شروع مي شود کلمه ي خواندن است .
*« اقرا باسم ربک الذي خلق ، خلق الانسان من علق » (2)
بخوان به نام پروردگار آفريننده ات ، که انسان را از علق ( خون بسته ) آفريد .
دو مرتبه کلمه « اقرا » تکرار مي شود و مي فرمايد : « اقرا و ربک الاکرم » بخوان و پروردگار تو کريم ترين است . نمي فرمايد : و ربک الکريم . اينجا وقتي مي خواهد لطف و عنايت پروردگارا را بر بشر ذکر کند . به صورت اکرميت ذکر مي کند که افعل التفضيل است . « الذي علم بالقلم » آن پروردگار اکرمي که اين نعمت را به بشر داد که قلم به دست گرفتن را به بشر آموخت يعني بشر است و قلم به دست گرفتن .
کتابت قرآن و رسالت قلم :
« و القلم و ما يسطرون » سوگند به قلم و سوگند به آنچه نويسندگان مي نويسند . (3) مکرر اين مطلب را در اوائل سوري که قسم بوده است ذکر نموده ايم [که] انسان به نام خدا يا به نام اولياي خدا قسم مي خورد ؛ وقتي شما مي گوييد « به خدا » کانه مي گوييد به احترام حق سوگند يعني من احترام حق را گرو صدق سخن خود قرار مي دهم . در قسم ، انسان ابراز احترام مي کند به آن شيء که [ به آن ] قسم مي خورد . حال گاهي انسان قسمي مي خورد ، احترام آنچه که به آن قسم مي خورد محرز است ولي تمام عنايتش اين است که آن مطلب را ثابت کند ؛ مثل اينکه شما با رفيقان صحبت مي کنيد ، مي گوييد به خدا قسم که من فلان حرف را نزدم يا فلان جا گفتم . ولي گاهي انسان قسم مي خورد ، عنايتش به چيز ديگر است يا لااقل به اين جهت هم عنايت هست ؛ قسم مي خورد ، مي خواهد به طرف بفهماند که من به اين شيء که به آن قسم مي خورم احترام مي گذارم . مي بينيد در جايي که کسي چندان انتظار ندارد ، وقتي که شخصي به جان دوستش قسم مي خورد ، آن دوستش به خودش مي بالد که ببينيد فلاني براي من اين قدر اهميت قائل است که به جان من قسم مي خورد ، اين علامت اين است که براي من اهميت قائل است .
قرآن کريم براي اينکه مردم را به آيات و مخلوقات توجه بدهد ، به انواعي از مخلوقات قسم مي خورد ، از جمادات گرفته تا نباتات و حيوانات و تا انسان و انسان کامل . حال در اينجا خداي متعال به يک شيء خاصي سوگند ياد کرده است ، يعني به چيزي ابراز احترام کرده است که قدر مسلم اين است که مردم عرب و غير عرب احترام آن را به هيچ وجه نمي دانسته اند ؛ بشر امروز است که شايد مي تواند ارزش اين کار را آن طور که بايد درک کند . به احترام قلم سوگند و به احترام نوشته ها سوگند ؛ به قلم سوگند و به نوشته سوگند . اگر « ما » ي ما يسطرون را « ما» ي مصدريه بگيريم ( و بيشتر اين طور گرفته اند ) اين جور مي شود ؛ به قلم سوگند و به نوشتن سوگند . اين شايد بهتر است ، چون خود فن و استعداد نوشتن را مي گويد ، يعني بفهميد که قلم و استعداد نوشتن و قدرت نوشتن چه نعمت بزرگي است ! و اگر « ما » را « ما» ي موصوله بگيريم اين طور مي شود ؛ به قلم سوگند و به نوشته ها سوگند . پس اصلاً قبل از اينکه اصل مقسم عليه را ذکر کنيم ، از اينجا که قرآن کريم به قلم و نوشتن سوگند ياد مي کند مي توانيم روح تعليمات اسلامي و قرآني را دريابيم که روح اين تعليمات علم است و دانستن و فهم و آن چيزي که دنياي امروز به آن « فرهنگ » مي گويد . اصلاً اسلام و قرآن دين علم و فرهنگ است . به همين دليل است که قرآن در جاهاي ديگر هم همين مطلب يا آن رکن ديگرش را که استعداد سخن گفتن نبود ، يعني اساساً انسانيتي نبود . اين است که اين حروف الفبا ، همين امر ساده که انسان قدرت دارد نفس را که بيرون مي آورد با صدا بيرون آورد و اين صدا را با يک مقطعي ايجاد کند که از اينها همزه و ب و ت و ج و د و … در مي آيد و غير از اين بيست و هشت حرف هم مي شود و حروف ديگري داشت ، همين منشا شکوفايي انسان است ، پايه ي انسانيت انسان است ، يا بگوييم يکي از پايه هاي اساسي ، چون پايه ي دومش قدرت قلم است .
تلاوت و کتابت قرآن منشا شکوفايي معنوي و صنعتي بشر
تمام ذخاير معنوي و فني يعني تمدن معنوي و تمدن صنعتي که بشر دارد ، محصول تدريجي قرنها و هزارها سال تاريخ است که دوره به دوره به دست بشر رسيده و منتقل شده تا به اين حد رسيده است .
اگر آثار هر دوره اي به وسيله ي تعليم و تعلم ( علم الانسان مالم يعلم )(4) و به وسيله ي نوشتن از نسلي به نسل ديگر منتقل نمي شود ، اگر نوشتن نمي بود و فقط تعليم و تعلم مي بود ، از اين آثاري که امروز هست يک صد هزارم هم باقي نبود . مگر مي شود آثاري را که هست در حافظه بسپارند و به نسل ديگر بياموزند و نسل ديگر همه ي اينها را حفظ کند . غناي دنياي امروز يکي به کتابخانه هايي است که وجود دارد ( يعني پشتوانه ي مدرسه ها که نسلي به نسل ديگر مي آموزد ، کتابخانه هاست ؛ اگر کتابخانه اي نباشد مدرسه اي نمي تواند باشد ) ، و ديگر به آثار صنعتي است که باقي مانده است .
پس اين است که انسان آنچه را که دارد در اثر نوشتن دارد ، و الا حفظ کردن ها که نمي توانند يک شيء را آنچنان که هست نگه دارند .
به احترام قلم سوگند و به احترام نوشتن سوگند ، که در واقع يعني به احترام علم سوگند ، چون اينها وسيله ي نگه داشتن علم هستند به احترام علم سوگند که تو به لطف پروردگارت و به موجب نعمت هاي عظيم پروردگارت ديوانه نيستي . اين معنايش « قضايا قياساتها معها » است ؛ يعني تو که منشا و منبع علم قلم هستي ، تو هستي که نهضت قلم و علم را به وجود خواهي آورد ( که آيات بعد هم روشن خواهد کرد ) تو به موجب اين نعمت پروردگارت [ ديوانه نيستي ] اينکه مقصود از اين نعمت کدام نعمت است ، بعضي گفته اند نعمت آن فهم درک و عقل فراواني که الان در تو وجود دارد ، اخلاق عظيمه اي که داري ، و نبوتي که در تو هست ؛ اين سومي را ترجيح داده اند . مجنون يعني کسي که مادون عقل عاقلهاست ، تو مافوق عقل عاقلها هستي ، يعني آنچه را عاقلها دارند داري و يک چيزي خيلي بالاتر از حد عقل عاقلها . تو اگر با مقياسهاي اينها جور در نمي آيي ، به دليل اين است که تو بالاتر از حد اينها هستي .
اغلب ، نوابع دنيا را به نوعي جنون و انحراف متهم مي کنند ، چرا ؟ براي اينکه مردم ، حتي بي غرضها ، يک مقياس در دست دارند و آن همان اکثريت مردم است ، هر که از مقياس اکثريت خارج بود ، او را يک آدم غير طبيعي مي دانند . ولي يک وقت کسي از مقياس اکثريت خارج است به دليل اينکه از اين مقياس پايين تر است ، و يک وقت کسي از مقياس اکثريت خارج است به دليل اينکه از اين مقياس پايين تر است ، و يک وقت کسي از مقياس اکثريت خارج است به دليل اينکه از اين مقياس بالاتر است . «ما انت بنعمه ربک بمجنون »(5) اگر « بـ » باء سببيه باشد ، يعني به موجب اين انعام پروردگارت ؛ و اگر « بـ » باء معت و مصاحبه باشد يعني تو با اين نعمتي که همراهت هست و با اين موهبت نبوتي که همراه تو هست ، آيا تو ديوانه اي ؟!
«و ان لک لاجر اغير ممنون» (6 )مي دانيم که « نزل القرآن علي نحو اياک اعني و اسمعي يا جاره » تعبير « اياک اعني و اسمعي يا جاره » مثلي است در زبان عربي که نظير آن در فارسي « به در بگو تا ديوار بشنود » است .
در حديث است که قرآن نازل شده است به « اياک اعني و اسمعي يا جاره » يعني در بسياري از موارد ، مخاطب پيغمبر است ولي مقصود و منظور و آن کسي که بايد گوش کند پيغمبر نيست . کانه به مردم مي گويد اي مردم شما گوش کنيد ؛ به او داريم مي گوييم ولي او خودش که در کار خودش ترديد ندارد اما شما بدانيد . پس در واقع اين طور است : او به موجب نعمت پروردگارش ( يا او با اين همه لطف و عنايت پروردگارش ) ديوانه نيست .« و ان لک لاجر اغير ممنون »(7) از آنجا که آدم ديوانه کارش عبث و بيهوده و بي پاداش است ، مي فرمايد : مطمئن باشد ، براي تو ( و در واقع مخاطب ، آنها هستند : مطمئن باشيد ، براي او ) اجر و پاداش بي نهايت است ( غير ممنون يعني غير محصور )
اجر و پاداش بي نهايت
اين خودش به طور کلي يک حسابي است که چطور مي شود اجر و پاداشي بي نهايت باشد و يا اجر و پاداشي محدود باشد . انسان گاهي يک عمل فرد انجام مي دهد ، فقط خود است و براي خودش . اين عمل به همان جا کارش تمام مي شود . بسياري از مردم وقتي که بميرند دفتر عملشان هم با خودشان بسته مي شود : « اذا مات ابن ادم انقطع عنه عمله » فرزند آدم که بميرد عملش از او بريده مي شود ، يعني دفتر عملش به کلي بسته مي شود « الا عن ثلاث » مگر از سه چيز ( در واقع سه گروه مردم ) : « صدقه جاريه » کار خيري انجام بدهد که بعد از مردن او هم آن کار خير جريان دارد . براي خدا مدرسه اي يا مسجدي و يا درمانگاهي تاسيس مي کند ، هر کار خيري ، که بعد از مردنش خودش رفته است ولي کارش دارد کار مي کند ، پس اجرش تا آن هست قطع نمي شود . « او ورقه علم ينتفع بها » يک برگ دانش مفيد ( گفته اند يک برگ حداقل است ، چون يک کتاب مشتمل بر برگ هاي متعدد است ) ؛ اگر از کسي فقط به اندازه ي يک ورق دانش بماند که بعد از او مردم منتفع شوند ، اين برگ دانش و کتاب و ورقه وجود دارد و تا مردم از ان استفاده مي کنند اجر اين آدم قطع نمي شود . « او ولد صالح يستغفر له » فرزند صالحي را به دنيا آورده و تربيت کرده که بعد از او براي او استغفار مي کند ( يا به موجب روايات ، منحصر به استغفار نيست ، بعد از او کار خيري انجام مي دهد ) (8)
در حديث است : عيسي بن مريم (ع) از قبرستاني مي گذشت ، با چشم غيبي و ملکوتي احساس کرد که شخصي معذب است . بار ديگر از آنجا گذشت و ديد عذاب از او برداشته شده است . از خداوند متعال رازش را خواست ، به او گفتند اين فرزندي از خود باقي گذاشته است که او در اين خلال « اوي يتيما و اصلح طريقا » دو کار خير کرد ، يکي اينکه يتيم و بي پنهاي را جا داد ، ديگر اينکه راهي را اصلاح کرد ؛ يک راه خرابه اي بود که مردم ناراحت بودند ، جاده و راهي را اصلاح کرد ؛ خداوند به موجب عمل فرزندش به اين شخص پاداش داد که آن فرزند را او اين طور ساخته بوده است . (9)
وقتي که يک انسان عادي مثلاً کسي که يک کتاب مفيد تاليف کرده است که سال ها در ميان مردم باقي مي ماند هنوز نزد خدا دفترش باز است ، به يقين پيغمبر که نه يک نفر ، نه دو نفر ، نه هزار نفر ، نه يک ميليون نفر ، نه صد ميليون نفر ، نه يک قرن و نه دو قرن سرچشمه ي تمام خيرات و برکات است ، از او قطع شدن [ اجر ] معني ندارد ، تا دنياست [ اجر و پاداش دارد ] آن وقت انسان اجر دارد که کار او از روي کمال عقل و دانايي و اختيار باشد ، چون شرط تکليف اين است که انسان عاقل و مختار و با اراده باشد ( و بالغ بودن که يک امر مفروض و مسلمي است ) .
پی نوشت :
1) سوره علق آيات 1 تا 5
2) همان آيات دوم
3) سوره قلم آيه 1
4) سوره علق آيه 3
5) سوره قلم آيه 2
6) همان آيه 3
7) همان آيه 3
8) امالي صدوق ، ح 3 ، ص 40
9) نگارنده آشنايي با قرآن ، ج 8 ـ ص 246
منبع:نشريه فصلنامه قرآني کوثر شماره28
/خ