خیر؛ از مجموع روایات در باب خلقت «عقل»، چنین استفاده مى شود که عقل داراى دو قوس صعود و نزول است و از آن به اقبال (روى آوردن) و ادبار (بازگشتن) تعبیر شده است.نگا: اصول کافى، ج 1، صص 10 – 21. با توجه به مضامین احادیث و تفسیر اندیشمندان بزرگ اسلامى «اقبال عقل»، روى آوردن به عالم طبیعت، اجسام، مواد و عالم کثرت است و در همین عالم، عقل در نازل ترین مرتبه خود قرار مى گیرد و مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به کار مى برند. «عقل نزول کرده»، همان عقلى است که گاهى براى فراگیرى علوم مختلف و به دست آوردن و حفظ تجربه ها از آن استفاده مى شود: «العقل حفظ التجارب»؛ نهج البلاغه (تحقیق محمد عبده)، ج 4، ص 52.؛ امّا «ادبار عقل»؛ یعنى، پشت کردن به این عالم و رجوع به سوى جایگاه اصلى که همان عقل توحیدى و الهى است.شرح اصول کافى، ج 1، ص 403. از عقل به این سو افتاده، به عقل «اکتسابى»، «جزئى»، «بشرى» و «دنیایى» و از عقل به آن سو نظر کرده، به عقل «آخرتى»، «الهى»، «کلى» و «خدادادى» تعبیرمى کنند.
عقل کل را گفت ما زاغ البصرعقل جزوى مى کند هر سو نظر
عقل ما زاغ است نور خاصگان عقل زاغ، استاد کور مردگان
مثنوى معنوى، دفتر 4، ابیات 1309 – 1310.
آنچه از نظر دین معتبر است، عقل سلیم الهى است؛ ولى آنچه در نزد عموم مردم هست، فرسنگ ها با آن عقل فاصله دارد. در فرهنگ دینى، اصل و ذات عقل، معتبر دانسته شده است و عموم مردم به بازتابى از آن توجّه دارند. از این رو هر چه از اصل عقل فاصله بیشتر باشد، فهم حقایق سخت تر مى شود.
از این جهت، هر چه عقل از اصل خود بیشتر دور شود، حقایق نمایى و ارشاد و راهنمایى آن، خدشه دارتر مى گردد! بدیهى است زمانى عقل مى تواند در اندیشه هاى خود کامیاب شود که به منشأ خود بپیوندد. این پیوستن تنها در پرتو نیامیختن با هواهاى نفسانى و عدم پیروى از آنها به دست مى آید و این همان تهذیب نفس و پرهیزگارى است.نگا: چالش درون جدال تاریخى عقل و عشق، صص 34 – 36.
در فرهنگ دینى، «عقل جزئى» باید به منشأ خود؛ یعنى، عقل کلّى متصل شود و عقل بشرى رنگ عقل الهى به خود گیرد و عقل دنیایى، عقل آخرتى گردد. «عقل کلى»، همان عقلى است که موجب هدایت و وصول به مقصد مى شود و «عقل الهى»، همان عقلى است که خود را تحت فرمان الهى قرار داده، نافرمانى در برابر او را روا نمى دارد.
از همین رو براى آنکه عقل جزئى و نزول یافته، با مبدأ خود ارتباط یابد و سیر صعودى به موطن اصلى اش را آغاز کند. و در پرتو این سیر و اتصال و توجّه، راهنماى انسان باشد؛ در اسلام «تعقّل» و «پرهیزگارى» مقارن با یکدیگر مطرح شده است.براى نمونه نگا: غافر (4)، آیه 3. در این خصوص علامه طباطبایى«رحمه الله» مى نویسد:
«شکى نیست که قرآن مجید و روایات، تقوا را در جانب علم معتبر مى دانند. انسان تنها با پدید آوردن زمینه هاى مناسب براى قواى شعورى، مى تواند بر افکار خود تسلّط یابد و به معارف خود وسعت بخشد. افراط و تفریط انسان در پیروى قوه اى از قواى خود، موجب مى شود که در افکار و معارفش، انحراف پدید آید؛ زیرا در اثر افراط، تمام خواسته هاى آن قوه را عملى مى سازد و آن را بر سایر تصدیقات و افکار قواى دیگر مقدم مى دارد و از مقتضیات دیگر قوا غافل مى شود. بنابراین، معارف حقّه و علم هاى سودمند، تنها در صورتى فراچنگ مى آید که بشر، اخلاق خود را اصلاح کند و فضایل انسانى و ارزنده خود را کامل نماید که این همان «تقوا» است. قرآن کریم به خاطر استقامت فکر و صواب بودن علم و خالى بودنش از خیالات حیوانى و القائات شیطانى، تقوا را در تفکّر و تعقل شرط دانسته است؛ نه اینکه در مقابل تفکر منطقى، تقوا را هم – مانند تذکر – راه مستقل و جدایى قرار دهد».المیزان، ج 5، صص 267 – 270.
باز عقلى کاو رمد از عقل عقل کرد از عقلى به حیوانات نقل
عقل کامل را قرین کن با خردتا که باز آید خرد زان خوى بد
مثنوى معنوى، دفتر1، بیت 3220 و دفتر 5، بیت 738.
عقل کل را گفت ما زاغ البصرعقل جزوى مى کند هر سو نظر
عقل ما زاغ است نور خاصگان عقل زاغ، استاد کور مردگان
مثنوى معنوى، دفتر 4، ابیات 1309 – 1310.
آنچه از نظر دین معتبر است، عقل سلیم الهى است؛ ولى آنچه در نزد عموم مردم هست، فرسنگ ها با آن عقل فاصله دارد. در فرهنگ دینى، اصل و ذات عقل، معتبر دانسته شده است و عموم مردم به بازتابى از آن توجّه دارند. از این رو هر چه از اصل عقل فاصله بیشتر باشد، فهم حقایق سخت تر مى شود.
از این جهت، هر چه عقل از اصل خود بیشتر دور شود، حقایق نمایى و ارشاد و راهنمایى آن، خدشه دارتر مى گردد! بدیهى است زمانى عقل مى تواند در اندیشه هاى خود کامیاب شود که به منشأ خود بپیوندد. این پیوستن تنها در پرتو نیامیختن با هواهاى نفسانى و عدم پیروى از آنها به دست مى آید و این همان تهذیب نفس و پرهیزگارى است.نگا: چالش درون جدال تاریخى عقل و عشق، صص 34 – 36.
در فرهنگ دینى، «عقل جزئى» باید به منشأ خود؛ یعنى، عقل کلّى متصل شود و عقل بشرى رنگ عقل الهى به خود گیرد و عقل دنیایى، عقل آخرتى گردد. «عقل کلى»، همان عقلى است که موجب هدایت و وصول به مقصد مى شود و «عقل الهى»، همان عقلى است که خود را تحت فرمان الهى قرار داده، نافرمانى در برابر او را روا نمى دارد.
از همین رو براى آنکه عقل جزئى و نزول یافته، با مبدأ خود ارتباط یابد و سیر صعودى به موطن اصلى اش را آغاز کند. و در پرتو این سیر و اتصال و توجّه، راهنماى انسان باشد؛ در اسلام «تعقّل» و «پرهیزگارى» مقارن با یکدیگر مطرح شده است.براى نمونه نگا: غافر (4)، آیه 3. در این خصوص علامه طباطبایى«رحمه الله» مى نویسد:
«شکى نیست که قرآن مجید و روایات، تقوا را در جانب علم معتبر مى دانند. انسان تنها با پدید آوردن زمینه هاى مناسب براى قواى شعورى، مى تواند بر افکار خود تسلّط یابد و به معارف خود وسعت بخشد. افراط و تفریط انسان در پیروى قوه اى از قواى خود، موجب مى شود که در افکار و معارفش، انحراف پدید آید؛ زیرا در اثر افراط، تمام خواسته هاى آن قوه را عملى مى سازد و آن را بر سایر تصدیقات و افکار قواى دیگر مقدم مى دارد و از مقتضیات دیگر قوا غافل مى شود. بنابراین، معارف حقّه و علم هاى سودمند، تنها در صورتى فراچنگ مى آید که بشر، اخلاق خود را اصلاح کند و فضایل انسانى و ارزنده خود را کامل نماید که این همان «تقوا» است. قرآن کریم به خاطر استقامت فکر و صواب بودن علم و خالى بودنش از خیالات حیوانى و القائات شیطانى، تقوا را در تفکّر و تعقل شرط دانسته است؛ نه اینکه در مقابل تفکر منطقى، تقوا را هم – مانند تذکر – راه مستقل و جدایى قرار دهد».المیزان، ج 5، صص 267 – 270.
باز عقلى کاو رمد از عقل عقل کرد از عقلى به حیوانات نقل
عقل کامل را قرین کن با خردتا که باز آید خرد زان خوى بد
مثنوى معنوى، دفتر1، بیت 3220 و دفتر 5، بیت 738.