توازن عجيب در شخصيت حضر ت علي عليه السلام
توازن عجيب در شخصيت حضر ت علي عليه السلام
نسخه ي کوچک شده ي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم
البته اميرالمؤمنين عليه السلام نسخه ي کوچک شده ي پيامبراکرم صلي الله عليه و آله و سلم وشاگرد آن بزرگوار است؛ اما همين شخصيّت عظيمي که در مقابل روي ماست، اگر چه در مقابل پيامبر، خود را کوچک و حقيري مي بيند و خود شاگرد آن بزرگوار است، اما وقتي که ما مي خواهيم با ديد بشري نگاه کنيم، براي ما يک شخصيّت فوق انساني به نظر مي رسد. ما نمي توانيم يک انسان با اين عظمتها را تصور کنيم. ابزار بشري، يعني ادراک و عقل و ذهن- نمي گويم دوربين تلويزيون که خيلي حقيرتر از اين حرفهاست و ذهن انسان، برتر از هر ابزار مادّي است- خيلي کوچکتر است که بتواند امير المؤمنين عليه السلام را براي انسانهايي که به مقام کشف معنوي نرسيده باشند، تبيين کند. البته کساني در عالم حضور معنوي و شهود روحي هستند که شايد آنها مي توانند به نحوي ابعاد آن شخصيّت را بفهمند؛ ولي امثال ما دستمان نمي رسد.
امروز نکته يي را درباره زندگي امير المؤمنين عليه السلام عرض کنم و آن خصوصيتي است که من از آن به «توازن در شخصيّت اميرالمؤمنين عليه السلام» تعبير مي کنم. توازن عجيبي در شخصيّت آن بزرگوار هست؛ يعني صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود اميرالمؤمنين، آن چنان کنار هم زيبا چيده شده که خود يک زيبايي به وجود آورده است. انسان نمي بيند که اين صفات در کسي با هم جمع بشود. از اين قبيل صفات متضاد، در اميرالمؤمنين عليه السلام الي ماشاءالله هست؛ نه يکي، نه دو تا، خيلي زياد است. حالا چند مورد از اين صفات متضادي که در کنار هم در امير المؤمنين حضور و وجود پيدا کرده است، مطرح کنم:
رقّت قلب و قاطعيت حضرت
مثلاً رحم و رقّت قلب در کنار قاطعيت و صلابت، با هم نمي سازد؛ اما در اميرالمؤمنين عليه السلام عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست که واقعاً براي انسانهاي معمولي، اين طور حالتي کمتر پيش مي آيد. مثلاً کساني که به فقرا کمک کنند، به خانواده هاي مستضعف سربزنند، زيادند؛ اما آن کسي که اوّلاً اين کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام بدهد، ثانياً کار يک روز و دو روزش نباشد- کار هميشه ي او باشد- ثالثاً به کمک کردن مادّي اکتفا نکند؛ مي رود با اين خانواده، با آن پيرمرد، با اين آدم کور و نابينا، با آن بچه هاي صغير مي نشيند، مأنوس مي شود، دل آنها را خوش مي کند، البته کمک هم مي کند و بلند مي شود، فقط امير المؤمنين است. شما در بين انسانهاي رحيم و عطوف، چند نفر مثل اين طور انسان پيدا مي کنيد؟ امير المؤمنين عليه السلام در ترحّم و عطوفتش، اين طوري است.
او به خانه ي بيوه زن صغير دار که مي رود، تنورش را که آتش مي کند، نان که برايش درست مي کند، غذا که برايش برده است، با دست مبارک خودش در دهان بچه هاي او غذا که مي گذارد، اينها بماند؛ براي اين که اين بچه هاي گرفته و غمگين، لبخندي بر لبانشان بنشيند، با اينها بازي مي کند، خم مي شود اينها را روي دوش خود سوار مي کند، راه مي رود، در کلبه ي محقّر اينها سرگرمشان مي کند، تا گل خنده بر لبان اين بچه هاي يتيم بنشيند. اين، رحم و عطوفت اميرالمؤمنين عليه السلام است که يکي از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر ديدم که اميرالمؤمنين با انگشتان مبارک خودش، عسل در دهان بچه هاي يتيم و فقير گذاشت که «لوددت ُ ان اکون يتيما»؛ در دلم گفتم، کاش من هم بچه ي يتيمي بودم که علي اين طور من را مورد لطف و تفضّل خودش قرار مي داد. اين، ترحّم و رقّت و عطوفت امير المؤمنين است.
همين اميرالمؤمنين در قضيه ي نهروان، آن جايي که يک عده انسانهاي کج انديش و متعصّب تصميم دارند، اساس حکومت را با بهانه هاي واهي براندازند، وقتي در مقابل آنها قرار مي گيرد، نصيحت مي کند و فايده يي نمي بخشد؛ احتجاج مي کند، فايده يي نمي بخشد؛ واسطه مي فرستد، فايده يي نمي بخشد؛ کمک مالي مي کند، وعده ي همراهي مي دهد، فايده يي نمي بخشد؛ در آخر سر که صف آرايي مي کند، بازهم نصيحت مي کند، فايده يي نمي بخشد؛ بعد بناي قاطعيت است ديگر. آنها دوازده هزار نفرند. اين پرچم را به دست يکي از يارانش مي کوبد و مي گويد، هر کسي تا فردا زير اين پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقيه تان خواهم جنگيد که از اين دوازده هزار، هشت هزار نفر زير پرچم آمدند. گفت شماها که برويد؛ رفتند حالا اينها سابقه جنگ دارند، دشمني کردند. بدگويي کردند؛ اينها را ديگر اميرالمؤمنين اهميّت نمي دهد. بناي جنگ و ستيزداشتيد، کنار گذاشتيد؛ پي کارتان برويد. چهارهزار نفر ديگر ماندند. فرمود: اگر مصمميد، شماها بجنگيد. ديد بنا دارند که بجنگند. گفت: پس، ازچهارهزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند. جنگ را شروع کرد. از چهار هزار نفر، نه نفر زنده ماندند؛ بقيه، همه را به خاک هلاکت انداخت. اين، همان علي است. چون مي بيند که طرف مقابل، انسان بد وخبيثي است و مثل کژدم عمل مي کند.
خوارج را درست بشناسيد
«خوارج»را درست ترجمه نمي کنند. من مي بينم که متأسفانه در صحبت و شعر و سخنراني و فيلم و همه چيز، خوارج را خشکه مقدسها تعبير مي کنند. اين، غلط است. خشکه مقدس کدام است؟!در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام خيلي بودند که براي خودشان کار مي کردند. اگر مي خواهيد خوارج را بشناسيد، نمونه اش را من در زمان خودمان به شما معرفي مي کنم. گروه منافقين که يادتان هست؟ آيه ي قرآن مي خواندند، خطبه ي نهج البلاغه مي خواندند، ادعاي دينداري مي کردند، خودشان را از همه مسلمان تر و انقلابي تر مي دانستند، آن وقت بمب گذاري مي کردند و ناگهان يک خانواده، بزرگ و کوچک و بچه صغير و همه چيز را به هنگام افطار ماه رمضان مي کشتند!چرا؟ چون اينها طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمب گذاري مي کردند و يک جمعيت بي گناه را مثلاً در فلان ميدان شهر نابود مي کردند. شهيد محراب هشتاد ساله، پيرمرد نوراني مؤمن مجاهد في سبيل الله را به وسيله ي بمب گذاري مي کشتند. اينها چهار، پنج شهيد محراب از علماي پيرو و مؤمنِ فاضلِ برجسته را کشتند. نوع کارها، اين طور کارهايي است. خوارج، اينها بودند. عبدالله بن خبّاب را مي کشند، شکم عيالش را که حامله بود، مي شکافند، جنين او را هم که يک جنين مثلاً چند ماهه بود، نابود مي کنندو مغزش را نيز متلاشي مي نمايند. چرا؟ چون اينها طرفدار علي بين ابي طالب اند و بايد نابود و کشته بشوند. خوارج، اينهايند.
خوارج را درست بشناسيد. کساني با تمسّک ظاهر به دين، با تمسّک به آيات قرآن، حفظ کردن نهج البلاغه (البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولي در دوره هاي بعد، هر چه که مصلحت باشد و ظاهر ديني آنها را حفظ بکند ) به برخي از امور ديني ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لبّ و اساس دين مخالفت مي کردند و بر روي اين حرف تعصّب داشتند. دم از خدا مي زدند؛ اما نوکري حلقه به گوش شيطان را داشتند. ديديد که منافقين يک روز آن طور ادعاهايي داشتند؛ بعد هم وقتي لازم شد، براي مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوري اسلامي، با آمريکا و صهيونيستها و صدام و با هرکس ديگر حاضر بودند کار بکنند و نوکريشان را انجام بدهند!خوارج، اين طور موجوداتي بودند. آن وقت اميرالمؤمنين عليه السلام در مقابل اينها با قاطعيت ايستاد. اين، همان علي است «اشداء علي الکفار رحماء بينهم».
ببينيد، اين دو خصوصيت در اميرالمؤمنين، چه طور زيبايي را به وجود مي آورد. انساني با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمي آورد و دلش نمي آيد که يک بچه يتيم را غمگين ببيند. مي گويد تا من اين بچه را نخندانم، از اين جا نخواهم رفت. آن وقت آن جا در مقابل آن انسانهاي کج انديش کج عمل – که مثل کژدم، به هرانسان بي گناهي نيش مي زنند. مي ايستد و چهار هزار نفر را در يک روز و در چند ساعت کوتاه از بين مي برد. «لن يفلت منهم عشرة». از اصحا ب خود اميرالمؤمنين، کمتر از ده نفر شهيد شدند- ظاهراً پنج نفر يا شش نفر- اما از آن چهار هزار نفر آنها، کمتر از ده نفر باقي ماندند؛ يعني نه نفر. توازن در شخصيّت، يعني اين ورع و حاکميت حضرت نمونه ي ديگر، ورع و حکومت آن حضرت است. چيز خيلي عجيبي است. ورع، يعني چه؟ يعني انسان از هر چيز شبهه ناکي که بوي مخالفت با دين از آن استشمام مي شود، اجتناب بکند. ازآن طرف، حکومت چه مي شود؟ آخر مگر مي شود که در حکومت، انسان اين طور رعايت ورع را بکند؟ ما حالا دستمان در کار است، مي بينيم که اين خصوصيت وقتي در کسي به وجود بيايد، چه قدر قضيه مهم است. در حکومت، انسان با مسايل به صورت کلّي مواجه است. قانوني را که اجرا مي کند، سوداهاي زيادي دارد؛ ولي ممکن است در خلال اين قانون، در گوشه يي به يک نفر ظلم بشود. مأمور انسان است ممکن است در بخشي از اين دنيا و در گوشه يي از اين کشور، تخلّف بکند. انسان چه طور مي تواند در مقابل اين همه جزييات غير قابل احاطه، ورع الهي را رعايت بکند؟ لذا به حسب ظاهر، حکومت با ورع نمي سازد؛ اما اميرالمؤمنين عليه السلام نهايت ورع را با مقتدرانه ترين حکومتها با هم جمع کرده است. اين، چيز خيلي عجيبي است.
او با کسي رودربايستي ندارد. اگر به نظر او، حاکمي ضعف دارد و مناسب اين کار نيست، او را بر مي دارد. محمّد بن ابي بکر مثل فرزند خود اميرالمؤمنين است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست مي داشت؛ او هم به علي بن ابي طالب عليه السلام مثل پدر نگاه مي کرد. او فرزند کوچک ابي بکر و شاگرد مخلص اميرالمؤمنين بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. اميرالمومنين عليه السلام محمّد بن ابي بکر را به مصر فرستاد، بعد نامه نوشت که من احساس مي کنم. – حالا به تعبير ما-عزيزم! تو براي مصر کافي نيستي؛ تو را بر مي دارم، مالک اشتر را مي گذارم. محمّد بن ابي بکر هم بدش آمد و ناراحت شد. قهراً بشر است ديگرهر چند مقامش عالي است، ولي بالاخره به او برخورد. اما اميرالمؤمنين اين را توجّه نکرد و اهميّت نداد محمّد بن ابي بکر شخصيّت به اين عظمت که اين قدر در جنگ جمل و در هنگام بيعت، به درد اميرالمؤمنين خورد، پسرابي بکر و برادراميرالمؤمنين – عايشه – بود. اين شخصيّت براي اميرالمؤمنين اين قدر ارزش داشت؛ ولي آن حضرت، اهميّتي به ناراحتي محمّد بن ابي بکر نداد. اين، ورع است؛ ورعي که در حکومت به درد مي خورد حدّ اعلاي اين ورع، دراميرالمؤمنين عليه السلام است.
شاعري به نام نجاشي، براي اميرالمؤمنين و عليه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از کوچه يي عبور مي کرد. آدم بدي به اين شاعر گفت که بيا امروز را در کنار ما باش. گفت مي خواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، کي به کي است؛ بيا با هم باشيم! به زور اين شاعر را کشاند، اين هم بالاخره شاعر بود ديگر، به خانه ي او رفت و در کنار بساط روزه خواري و شرب خمر نشست. او نمي خواست، اما مبتلا شد. بعد هم همه فهميدند که اينها شرب خمر کرده اند. اميرالمؤمنين گفت: بايد حد خدا را بخورند؛ هشتاد تازيانه براي شرب خمر، ده يا بيست تازيانه هم اضافه براي اين که روز ماه رمضان اين کار را کردند. نجاشي گفت: من شاعر و مداح حکومت شما هستم، با دشمنان شما اين طور با ابزار زبان مبارزه کرده ام؛ مي خواهي من را شلاق بزني؟!در بيان امروز ما، آن حضرت شبيه اين بيان را فرمودند که آن به جاي خود محفوظ، خيلي هم عزيزي، خيلي هم خوبي، ارزش هم داري؛ اما من حدّ خدا را تعطيل نمي کنم. هر چه قوم و خويشهايش آمدند و اصرار کردند که اگر شما او را شلاق بزنيد، آبروي ما خواهد رفت و ما ديگر سربلند نمي شويم، حضرت فرمود نمي شود و من نمي توانم حدّ خدا را جاري نکنم. آن مرد را خواباندند و تازيانه زدند، او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت: حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکري مثل من، بلد نيستند که چه طوري بايد رفتار بکنند، من هم مي روم آن جايي که من را بشناسند و قدر من را بدانند! او پيش معاويه رفت و گفت معاويه قدر ما را مي داند!برويد به جهنم! وقتي کسي اين قدر کور است که نمي تواند از لابه لاي احساسات شخصي خود، درخشندگي علي را ببيند، جزايش همين است که پيش معاويه برود. عقوبت او همين است که متعلق به معاويه بشود؛ برويد. اميرالمؤمنين عليه السلام مي دانست که اين فرد از دست خواهد رفت. يک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتربود. البته امروز هم هنرمندان حايز اهميّتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلويزيون و راديو که نبود، تشکيلات ارتباط جمعي که نبود؛ همين شعرا بودند که مي گفتند و افکاررا در همه جا منتشر مي کردند
ورع اميرالمؤمنين، با حاکميت مقتدرانه ي او با هم جمع شدند. ببينيد چه زيبايي درست مي کند. ما ديگر در دنيا سراغ نداريم. ما ديگردرتاريخ اين طور چيزي را نديده ايم. در خلفاي قبل از اميرالمؤمنين، قاطعيتهاي زيادي بود و انسان در اين زمينه ها، در احوالاتشان کارهاي فوق العاده يي مي خواند؛ اما فاصله بين اميرالمؤمنين و آنچه قبل ازايشان و بعد از ايشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله ي عجيبي است؛ اصلاً قابل ذکر و توصيف نيست.
قدرت و مظلوميت حضرت
نمونه ي ديگر، قدرت و مظلوميت آن حضرت است. در زمان آن بزرگوار، قدرتمندترازاميرالمؤمنين عليه السلام – آن شجاعت عجيب حيدري – کيست؟! هيچ کس تا آخر عمراميرالمؤمنين ادعا نکرد که جرأت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ايستادگي بکند. همين آدم، مظلومترين آدمهاي زمان خودش و – بلکه آن چناني که گفتند و درست هم هست- شايد مظلومترين انسانهاي تاريخ اسلام است قدرت و مظلوميت، دو چيزي است که با هم نمي سازند. معمولاً قدرتمندان، مظلوم واقع نمي شوند؛ اما اميرالمؤمنين عليه السلام مظلوم واقع شد.
زهد و سادگي حضرت
نمونه ي ديگر، زهد و سازندگي است، اميرالمؤمنين، زهد و بي رغبتي به دنيايش، مَثَل است. شايد برجسته ترين و يا يکي از برجسته ترين موضوعات نهج البلاغه، زهد نهج البلاغه است. همين اميرالمؤمنين، در طول بيست و پنج سال ما بين رحلت پيامبر و رسيدنش به حکومت، از مال شخصي خود، کارهاي آباد سازي مي کرد، باغ درست مي کرد، چاه حفر مي کرد، آب جاري مي کرد، مزرعه درست مي کرد، عجيب اين است که همه را هم در راه خدا مي داد.
بد نيست بدانيم که اميرالمؤمنين عليه السلام يکي از پردرآمدترين آدمهاي زمان خودش بوده است. ازقول آن حضرت نقل کرده اند که: « انّ صدقتي لو وزّع علي بني هاشم لوسعهم»: صدقه يي که من از مال خودم خارج مي کنم، اگر به همه ي بني هاشم تقسيم کنم، آنها را کفالت مي کند. درآمد اميرالمؤمنين، اين طوري بود. اما اين انسان پر درآمد، زندگي يش جزو فقيرانه ترين زندگيها بود. زيرا همه را در راه خدا مي داد، در زير زمين رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم اين کارها را مي کرد. راوي گفت که ديدم آب مثل گلوي شتر از اين چاه بيرون زد و جاري شد. اميرالمؤمنين عليه السلام گل آلوده از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و يک کاغذ خواست. در کاغذ نوشت که اين چاه از طرف علي بن ابي طالب براي فلان اشخاص وقف است. آن چيزي را که شما در دوران حکومت اميرالمؤمنين عليه السلام ملاحظه مي کنيد، ادامه ي زندگي شخصي و خصوصي آن حضرت است که در دوران حکومتش هم اين طوري از آب درمي آيد.
بي رغبتي به دنيا، با بناي دنيا- که خداي متعال اين را وظيفه ي همه قرار داده است – منافات ندارد. دنيا را بسازيد، زمين را آباد کنيد، ثروت ايجاد کنيد؛ اما دل نبنديد، اسير آن نشويد، غلام ثروت و پول و مال و منال نشويد، مقهور به آن نشويد، تا راحت بتوانيد آن را در راه خدا انفاق کنيد. آن توازن اسلامي، اين است. از اين قبيل، فراوان است که حالا اگر من بخواهم نمونه هايش را ذکر بکنم، زمان زيادي را مي برد.
مظهرعدل و توازن
عدل علي بن ابي طالب، نمونه ي ديگر است. وقتي که ما مي گوييم در علي بن ابي طالب عليه السلام عدالت وجود دارد، معناي ابتداييش که هرکسي از آن درک مي کند، اين است که او در جامعه، عدالت اجتماعي برقرار مي کرد. اين، عدل است؛ اما عدل بالاتر همين توازن است. «بالعدل قامت السموات و الارض» آسمان و زمين بر اساس عدلند؛ يعني همين توازن در آفرينش. حقّ هم همين است. عدل و حقّ، در نهايت يک چيزند و يک معنا و يک حقيقت دارند. در زندگي اميرالمؤمنين عليه السلام. خصوصيات، مظهر عدل و توازن است. همه ي چيزهاي خوب در جاي خود، در حدّ اعلاي زيبايي حضور وجود دارند.
دعا و توبه و استغفار
يکي ديگر از خصوصيات اميرالمؤمنين، همين استغفار آن بزرگوار است که در همين خصوص، من چند جمله يي در آخر اين خطبه عرض بکنم. دعا و توبه و انابه و استغفاراميرالمؤمنين خيلي مهم است. شخصيّتي که جنگ و مبارزه مي کند، ميدانها جنگ را مي آرايد، ميدانهاي سياست را مي ارايد، نزديک به پنج سال بر بزرگترين کشورهاي آن روز دنيا حکومت مي کند(اگر امروز قلمرو حکومت اميرالمؤمنين را نگاه کنيد، مثلاً شايد ده کشور يا چيزي در اين حدود باشد) در چنين قلمرو وسيعي با آن همه کار و با آن همه تلاش، اميرالمؤمنين يک سياستمدار کامل و بزرگ است و دنيايي را در واقع اداره مي کند؛ آن ميدان سياستش، آن ميدان جنگش، آن ميدان اداره ي امور اجتماعيش، آن قضاوتش در بين مردم و حفظ حقوق انسانها در اين جامعه. اينها کارهاي خيلي بزرگي است، خيلي اشتغال و اهتمام مي طلبد و همه ي وقت انسان را به خودش مشغول مي کند. در اين طور جاها، آدمهاي يک بعدي مي گويند، دعا و عبادت ما همين است ديگر. ما داريم در راه خدا کار مي کنيم. و کارمان براي خداست. اما اميرالمؤمنين اين طور نمي فرمايد. آن کارها را دارد، عبادت هم دارد. در بعضي از روايات دارد. – البته من خيلي دنبال اين قضيه تحقيق نکردم، تا ببينم روايت قابل اعتماد است يا نه – که اميرالمؤمنين عليه السلام در شبانه روز، گاهي هزار رکعت نماز مي خواندند.
اين دعاهايي که مشاهده مي کنيد، دعاهاي معمول اميرالمؤمنين است. دعا و تضرع و انابه ي اميرالمؤمنين، از دوران جوانيش بود. آن روزها هم اميرالمؤمنين مشغول بود. زمان پيامبر هم يک جوان انقلابي و در ميدان همه کاره و اين طوري بود. او هميشه مشغول بود و وقت خالي نداشت؛ اما همان روز هم وقتي نشستند و گفتند در بين اصحاب پيامبر، عبادت چه کسي از همه بيشتر است؟«ابودرداء» گفت: علي. گفتند چطور؟ نمونه و مثال آورد و همه را قانع کرد که علي از همه بيشتر عبادت مي کند. زمان جواني، بيست و چند سالش بود؛ بعد از آن هم که معلوم است. زمان خلافت هم همين طور بود. داستانهاي گوناگوني – مثل داستان «نوف بکالي»- از عبادتهاي اميرالمؤمنين هست. اين صحيفه ي علويه که بزرگان جمع کرده اند، ادعيه ي ماثوره از اميرالمؤمنين است که يک نمونه اش همين دعاي کميلي است که شما شبهاي جمعه مي خوانيد. من يک وقت از امام راحل بزرگوارمان پرسيدم که در بين اين دعاهايي که هست، شما کدام دعا را بيشتر از همه مي پسنديد و بزرگ مي شماريد؟ ايشان تأملي کردند و گفتند: دو دعا؛ يکي دعاي کميل، يکي هم مناجات شعبانيه. احتمالاً مناجات شعبانيه هم از اميرالمؤمنين عليه السلام باشد. کلمات و مضامينش هم شبيه به همين کلمات و مضامين دعاي کميل است. دعاي کميل هم دعاي عجيبي است. شروع دعا، با استغفار است و خدا را به ده چيز قسم مي دهد. ببينيد، اين استغفاري که من هفته ي قبل عرض مي کردم، اين است. «اللهم اني اسئلک برحمتک التي وسعت کل شيء» خدا را به رحمتش، خدا را به قدرتش، خدا را به جبروتش- به ده چيز از صفات بزرگ پروردگار – قسم مي دهد. بعد که اين خدا را به اين ده چيز قسم مي دهد، بعد مي فرمايد: «اللهم اغفرلي الذنوب التي تهتک العصم، الله اغفرلي الذنوب التي تنزل النقم، اللهم اغفرلي الذنوب التي تحبس الدعاء» پنج نوع گناه را هم در آن جا اميرالمؤمنين به پروردگار عرض مي کند: گناهاني که جلوي دعا را مي گيرند، گناهاني که عذاب نازل مي کنند و. . . يعني از اوّل دعا، استغفار است؛ تا آخر دعا هم باز همين استغفاراست. عمده ي مضمون اين دعاي کميل، طلب مغفرت و آمرزش است. مناجاتي سوزناک و آتشين در طلب آمرزش از پروردگار است. اين، اميرالمؤمنين است. استغفار، اين است.
عزيزان من! انسان در عاليترين شکل و متکاملترين نوع زندگي، آن انساني است که بتواند در راه خدا حرکت بکند و خدا را از خود راضي کند و شهوات، او را اسير خود ننمايد انسان درست و کامل، اين است. انسان مادّي که اسير شهوت وغضب و هواهاي نفساني و خواسته ها و احساسات خود است، انسان حقيري است؛ هر چند هم به ظاهر بزرگ باشد و مقام داشته باشد. رييس جمهور بزرگترين کشورهاي دنيا و دارنده ي بزرگترين ثروتهاي جهان که نمي تواند با خواهشهاي نفساني خود مقابله و مبارزه کند و اسير خواهشهاي نفس خود است، انسان کوچکي است. اما انسان فقيري که مي تواند برخواسته هاي خود فايق بيايد و راه درست را – که راه کمال انسان و راه خداست – بپيمايد، انسان بزرگي است.(1)
پينوشتها:
1- بيانات مقام معظم رهبري در خطبه هاي نماز جمعه تهران 21 رمضان 1417-12 بهمن 1375.
منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت – 1383
/ج