تواضعي ازجنس بزرگي ودانايي
تواضعي ازجنس بزرگي ودانايي
درآمد
مهندس عزيزالله پورکاظم، جوان ديروز وميان سال امروز، مسؤوليت شهرداري زادگاه چهارمين شهيد محراب يعني خميني شهر(سده قديم) را برعهده دارد. وي درکسوت همشهري، هم محلي، شاگرد، بسيجي وفرزند يکي از دوستان آن بزرگوار خاطرات وگفته هاي زيادي از آيت الله اشرفي اصفهاني دارد. ضمن اين که مهندس پورکاظم ،گفتني هاي زيادي هم از شهيد محراب وجبهه هاي جنگ، دراين گفت وگو ارائه کرده است.
از چگونگي آشنايي تان با شهيد اشرفي اصفهاني بگوييد.
از آن جايي که چهارمين شهيد محراب، حاج آقا عطاء الله اشرفي اصفهاني،روحاني محل ما بودند وپدر من از افرادي بود که در مسجد ايشان فعاليت مي کرد، من هم، از زماني که راه مسجد را ياد گرفتم،با شهيد اشرفي اصفهاني آشنا شدم.
شما متولد چه سالي هستيد؟ از پدرتان هم بيش تر بگوييد.
1340. پدرم، علي پورکاظم نام داشت. چون شهيد اشرفي قليان استعمال مي کردند وپدر من هم در آماده کردن قليان تبحر داشت، هر وقت شهيد اشرفي از سخن راني برمي گشت واز ايشان براي صرف چاي وقليان دعوت مي کردند، مي گفت اگر کربلايي علي هست مي مانم،وگرنه نمي مانم، به همين خاطر هم پدرم را مي شناخت وهم مرا. بعد که بزرگ تر شدم، توفيق يافتم تا در نمازهاي جماعت ايشان مؤذن و اقامه گو باشم.
اين ارتباط،چگونه وتا چه زماني ادامه پيدا کرد؟
اين ارتباط تا زمان شهادت ايشان ادامه داشت.درماه هاي مبارک رمضان، هر گاه حاج آقا به خميني شهر مي آمدند، پدرم ايشان را براي صرف افطار دعوت مي کرد که تشريف مي آوردند وماهم درخدمت شان بوديم.
بعد هم که درکرمانشاه مستقر شدند، پدرم واخوي،آقا زاده هاي ايشان- خصوصاً حاج آقا به خميني شهر مي آمدند،پدرم ايشان رابراي صرف افطار دعوت مي کرد که تشريف مي آوردند وما هم درخدمت شان بوديم.
بعد هم که در کرمانشاه مستقرشدند، پدرم واخوي،آقازاده هاي ايشان- خصوصاً حاج آقا محمد -را دعوت مي کردند وافطار را دسته جمعي درکنار هم بوديم.درزمان جنگ، من بيش تر درجبهه هاي جنوب بودم، ولي چند ماهي به جبهه ميمک ايلام رفتم که ازآن جا موفق شدم سفري به کرمانشاه داشته باشم وخدمت ايشان يک سري مسائل جبهه را مطرح کنم وشهيد اشرفي هم کمک هايي به ما کردند. من اين يک مورد را در کرمانشاه خدمت شهيد رسيدم وبقيه موارد اين گونه بود که ايشان به خميني شهر مي آمدند ودرنمازجماعت ودعاي کميل از وجودشان استفاده مي کرديم.
شهيد محراب،خيلي به پي گيري مسائل جبهه جنگ ورزمندگان علاقه مند بود. در عمليات فتح المبين،توفيق يافتم در جبهه حضورداشته باشم.وقتي برگشتم در مسجد، مشغول راه اندازي کتاب خانه بوديم که حاج آقا محمد،پسرشهيد اشرفي، آمدند وگفتند:” حاج آقا فرموده ند بياييد وگزارشي از عمليات بدهيد.”چون آن زمان در جبهه مسؤوليت داشتم، بايد کارهاي زيادي انجام مي دادم،به همين خاطر ديروقت به منزل ايشان رفتم،آهسته درمنزل شان را به صدا در آوردم که حاج آقا محمد دررا بازکرد وگفت: شما ديرآمديد.حاج آقا خوابيده اند.گفتم مي روم وفردا مي آيم که گفتند الان بياييد وبه من توضيح بدهيد وفردا براي حاج آقا بازگوکنيد. چند دقيقه اي که نشستيم، حاج آقا با لباس معمولي وارد شدند وپس از احوال پرسي و روبوسي نشستندومن نزديک به سه ربع ساعت از جبهه تعريف مي کردم وبعضي موارد را توضيح مي دادم. ايشان رمز آن علميات را که” يا زهرا” بود پيشنهاد داده بودند ودائم تأکيد مي کردند که حضرت زهرا(س) به شما کمک کرده است.
شما چه مدتي درجبهه حضورداشتيد؟
بنده، ازسال 1360 تا پايان جنگ در جبهه ها بودم وتا سال 1369، با توجه به مسؤوليت هايي که داشتم، گاهي در جبهه تردد مي کردم.
در آن ديدار چهل وپنج دقيقه اي چه موضوعاتي مورد توجه شهيد اشرفي اصفهاني قرار داشت؟
ايشان،با توجه به روح بلندي که داشتند، به من تأکيد مي کردند ازنحوه برخوردتان با عراقي ها تعريف کنيد وسؤال مي کردند چه تعدادي ازعراقي ها را کشته ايد ومن گفتم حاج آقا،به هرحال ،جنگ ودرگيري است. ما هم تيراندازي کرديم،حالا چقدر آن به هدف خورده است،نمي دانيم.
يک بار،درجبهه، صحنه غمناکي براي ما اتفاق افتاد.يک رزمنده بسيجي به نام سيد عبدالکريم حسيني زاده بود که شش خواهر داشت وتنها فرزند پسر خانواده اش بود.چون سيد بود،خيلي مقيد بود تا خداي ناکرده کاري انجام ندهد که ناجوان مردانه باشد.صبح علميات،ايشان اجازه نداد تعدادي از عراقي ها را که زخمي شده بودند، بکشند. هربار،مي رفت ودونفر-سه نفر آن ها را مي آورد تا تحت درمان قراربگيرند. يک نوبت که رفت تا چند نفرازآن ها را بياورد، يکي ازاين نامردها که يک اسلحه پيدا کرده بود،او را از پشت هدف گلوله قرار داده وبه شهادت رساند وچون ما از نزديک، شاهد اين ماجرا بوديم تمامي آن ها را کشتيم.اين ماجرا به گوش حاج آقا رسيده بود. البته شبهه اي هم براي خود ما وجود داشت که نکند به خاطر هواي نفس آن ها را کشته باشيم.به همين سبب، کل ماجرا را براي حاج آقا تعريف کردم، ايشان گفت کار خوبي انجام داده ايد .چون آن ها پيش دستي کرده اند، عکس العمل شما اشکال ندارد. از وضعيت موفقيت عمليات هم پرسيدندکه گفتم الحمدلله عمليات خوبي بود. آن سال، شب عيد نوروز،عراقي ها تک بزرگي به ما زدند وتعدادي ازبچه هاي خميني شهر شهيد شدند.اگرآن شب بچه هاي خميني شهر مقاومت نکرده بودند،احتمال داشت کل عمليات فتح المبين شکست بخورد يا اين که دشمن به بيست الي سي هزار رزمنده اي که به اين طرف کرخه آمده بودند، برسد که رزمنده ها يا قلع وقمع مي شدند يا بايد تسليم دشمن مي شدند، ولي مقاومت بچه هاي خميني شهر موجب شد تا دشمن موفق به پيش روي نشود و وقتي،صبح، نيروهاي کمکي به ما پيوستند، موفق شديم عراقي ها را مجبور به عقب نشيني ازآن جا کنيم.
بچه هاي خميني شهر، جمعي کدام لشکر و تيپ بودند؟
رزمندگان خميني شهر، ابتدا به صورت مستقل درجبهه ها حضورداشتند.ما در آبادان جبهه اي داشتيم به نام «ولايت فقيه» بين ايستگاه هفت وجاده آبادان،ماه شهر- که عمليات ثامن الائمه (ع) درآن منطقه انجام گرفت ومنجر به آزادي اين مناطق شد. پس از آن، به جبهه هاي شوش رفتيم وتپه هاي انکوش شوش را به صورت مستقل در اختيار داشتيم وازآن محافظت مي کرديم که در آن جا زيرمجموعه تيپ هفده قم که بعدها به لشکرتيپ علي ابن ابيطالب(ع) تبديل شد، قرار گرفتيم.هم زمان با اين که قسمتي از نيروهاي مان درعمليات فتح المبين درجبهه شوش بودند،قسمتي ازنيروها- به فرماندهي شهيد محمد علي عسکري فر-در جبهه رقابيه حضور داشتند وبه طورمشترک با لشکر 25 کربلا عمليات انجام مي دادند.بعد از اين عمليات ها وعمليات محرم، تيپ لشکر هشت نجف اشرف را تشکيل داديم وتا پايان جنگ هم در آن جا بوديم.
تعدادي از بچه هاي خميني شهر هم در لشکر چهل صاحب الزمان(عج) که يک لشکرمهندسي بود،حضور داشتند ومن هم مدتي به عنوان سرپرست لشکر در آن جا مشغول بودم. مدتي هم در تيپ مهندسي جزاير مجنون، خدمت فرماندهي قرار گاه صراط المستقيم وتيپ مهندسي- رزمي کوثر خدمت گزار نيروها بودم.هم دراين دو تيپ مهندسي وهم درلشکر نجف که چند گردان به نام چهارده معصوم(ع) داشتيم وبقيه گردان ها، بچه هاي خميني شهر تا آخر جنگ فعاليت داشتند.
شهيد اشرفي به جبهه هاي جنوب هم تشريف مي آوردند؟
بله، ولي من توفيق ديدارنداشتم وزمان حضور ايشان در منطقه نبودم، حاج آقا علاقه خاصي نسبت به جبهه ، جنگ ورزمندگان داشتند وبا تأکيدي که حضرت امام(ره) فرمودند بودند،ايشان هم انصافاً برخوردهاي جذابي با رزمندگان مي کردند. صحبت هاي حاج آقا به گونه اي بود که انسان را جذب مي کرد.موقعي که به منزل ايشان رفتيم، چون بعد ازظهر بود، نمي خواستيم زياد مزاحم شان شويم، ولي شهيد اشرفي هم از ما پذيرايي مي کردند وبا هم از جبهه هاي ميمک صحبت کرديم.
فکرمي کنيد علت توجه شهيد اشرفي اصفهاني به جبهه ها چه بوده است؟
علما چيزهايي را مي بينند که ما نمي بينيم، مخصوصاً درآن سن وسال که من جواني تقريباً بيست ساله بودم وازايشان سن وسالي گذشته بود وداراي علم،عرفان ومعنويت بالايي بودند.امام هم فرموده بودند که اين بسيجي ها ره چند ساله را يک شبه رفتند وشهيد اشرفي اصفهاني نيزکه خود را پيرو خط ولايت مي دانستند،بالطبع براي بسيجيان ،ارزش واحترام زيادي قائل مي شدند.
به هرحال،آن ها چيزهايي ديده بودن که ما چندان قادرنيستيم احساس اين بزرگواران رادرک کنيم.البته من چون دانشجوي دانشگاه شيرازبودم،توفيق داشتم روزهاي پنج شنبه در درس اخلاق شهيد دستغيب شرکت کنم واين دو شهيد محراب را ازنزديک درک کردم، خيلي غبطه مي خوردم که چرا در آن زمان نتوانستم ازمحضراين بزرگواران بيش تراستفاده کنم.البته بازهم خدا را شاکرم که توفيق داشتم در همان سن کم از محضر اين بزرگان بهره مند شوم.
حضور علما وروحانيون درجبهه،چه تأثير برروحيه رزمندگان داشت؟
ما چون درجنگ-ازنظر تسليحاتي، نظامي وحتي تاکتيک وآموزش-با عراقي ها قابل قياس نبوديم،يک طرف قرارداشتيم وتمام دنياي شرق وغرب در طرف ديگر بودند. تنها چيزي که باعث موفقيت ما شد، پشتوانه معنوي وخدايي بود ويکي ازعواملي که موجب اين معنويت وشکوفايي بيش ترشد، حضور روحانيت معظم درجبهه بود.مثلاً اين که روحانيون مسن، با درس اخلاقي که به جوان ها در ميدان رزم حضور پيدا کنند ودر برنامه هاي ديني مثل نماز ودعا هم فعاليت خودشان را داشته باشند وانصافاً هم وجود اين ها فضاي ديگري در جبهه هاي نبرد را به وجود مي آورد وما چند روزي خدمت گزار دوستان بوديم.الان شده ام مثل ماهي که مي گويند وقتي درآب است، متوجه موقعيت خود نيست، اما هنگامي که از آب بيرون آمد،متوجه وضعيتش مي شود. ما هم بعد از جنگ بود که متوجه شديم چه جو ومحيطي وجود داشته است وحالا هم خدا را شاکريم که جانبازاني را داريم که روي تخت خوابيده و وقتي از آن ها مي پرسند نظرت راجع به جبهه چيست، مي گويد الان افسوس مي خورم که چرا در زمان جنگ به مرخصي مي آمدم وهمه روزهاي را در جبهه نمي ماندم.هرکس ديگري به جاي ايشان بود، شايدگله مي کرد که مجبور است فقط روي تخت به صورت طاهباز بخوابد. براي بعضي از شهدا اين دنيا مانند قفس بود.مثلاً خود من باجناقي داشتم به نام حاج محمد علي کاشي که شهيد شد. ايشان، بعداز جنگ،وقتي از جبهه برگشت، مدتي در سپاه کارکرد وبازنشسته شد.با وجود اين که يک چشمش نابينا بود وچشم ديگرش فقط درصدي بينايي داشت،رانندگي مي کرد ودر همان مدت هم درس خواند وبا نمرات بالا ليسانس گرفت.حافظ قرآن و غزليات حافظ نيز بود.تمام اين کارها را انجام مي داد واحساس مي کرد اين جهان برايش تنگ است. بعضي ازشهدا چنين حالاتي داشتند.
ايشان مدتي درعراق اسيربود،به خاطر وضعيت جسمي اي که داشت،سه نوبت مي خواستند اورا آزاد کنند که گفته بود نمي روم، مگراين که اول مزارامام حسين (ع) را زيارت کنم. دو سري هم او را به فرودگاه آورده بودند که قبول نکرده بود به ايران برگردد.بعدها ازايشان پرسيدم از امام حسين(ع) چه مي خواستي؟ گفت:” به تو مي گويم به شرطي که به کسي نگويي.” و ادامه داد:چون يک چشم بيش تر نداشتم ونمي توانستم قرآن بخوانم. يک نفر مي خواند ومن حفظ مي کردم.به سيدالشهدا(ع) گفتم يا امام حسين نصف قرآن را من حفظ کنم، نصف آن را تو بايد به من بدهي، مي آيم واز تو مي گيريم،”که همين طور هم شد. منظور،اين است که چنين فضايي درجبهه ها وبربچه هاي جنگ حاکم بود که باعث اين پيروزي شد.روحانيون،نقش به سزايي در ايجاد اين فضاي معنوي داشتند والان پس از گذشت بيست سال ازپايان جنگ تحميلي،هر روزعظمت جمهوري اسلامي وشناخت مردم نسبت به امام (ره) بيش تر مي شود. در آن سوي قضيه،صدام را مي بينيم که با چه نکبتي ازدنيا رفت واين که مي گويند خداوند عاقبت به خيري بدهد،درجريان جنگ ما کاملاً مشهود است.
شهيد اشرفي اصفهاني تأکيدي جدي براطاعت ازولايت داشت،چه در زماني که آيت الله بروجردي دستور دادند که ايشان به کرمانشاه برود،چه درمبارزات سياسي که از حضرت امام (ره) تبعيت داشت وچه بعد از انقلاب.دراين باره صحبت کنيد.
اتفاقاً اولين آشنايي من از طريق سخنان شهيد اشرفي بود درسال 1355و 1356. ما هميشه سعي مي کرديم نمازظهر ومغرب را حتماً درمسجد ولي عصر که پدر ايشان هم قبلاً امام جماعت آن جا بودند،بخوانيم.ايشان دعاي کميل را ازحفظ مي خواندند وحتماً درپايان امام را دعا مي کردند. ما از آن جا با افکار و شخصيت ايشان آشنا شديم. من درسال 1355، پانزده سال داشتم ورشد به صورت امروزي هم در جامعه وجود نداشت.شهيد اشرفي اصفهان، در ولايت خلاصه شده بود ومن کم تر صحبتي از ايشان شنيده ام که از امام ياد نکرده وايشان را دعا نکرده باشد.ديگر شهداي محراب هم همين طور بودند. مثلاً من از دوستاني که محافظ شهيد مدني بودند، شنيدم که وقتي حضرت امام (ره) حکم امامت جمعه تبريزرا براي شهيد مدني صادرکرده بودند،ايشان گفته بود.شبانه به سمت تهران حرکت کنيم.وقتي علت را پرسيده بودند،گفته بود حکم ولايت است وممکن است من تا صبح زنده نباشم وحکم ولايت را اجرا نکرده باشم.اگرخاطرتان باشد،درسال 1358 امام بيمارشدند وهمه مساجد دعا برگزارکردند،شهيد دستغيب اصلاً روح شان روح دعا بود وصحبت کردن ايشان انسان را منقلب مي کرد. دانشجويان دانشگاه شيراز،بيش ترازميان فرزندان مسؤولان بودند ولطف خدا بود که ما هم به اين دانشگاه راه پيدا کرده بوديم. درشاه چراغ،دعايي برگزارشد واين پيرمرد چنان به جان امام دعا مي کرد که حتي شايد بچه هايي که تا به حال در عمرشان گريه نکرده بودند،به گريه افتادند.ايشان ،زمين وزمان را به گريه در مي آورد.با اين که خودشان يک آيت الله بودند،نسبت به امام چنين ارادتي داشتند.اين بزرگواران ، بعد از هشتاد سال سن،با اين مطالعات علمي اي که داشتند،اين مسيررا انتخاب کرده بودند وطبيعتاً عقل حکم مي کرد که ما هم ازآن ها وامام تبعيت کنيم.الان،ما هرچه درارتباط با حضرت امام (ره) و ولايت،ازاين بزرگواران داريم،ازاين هاست.حسني که ما در خميني شهر داريم،اين است که پدر ومادرهاي ما-ازابتدا-ما را ولايتي بار آورده اند وبا مسجد آشنا کرده اند.ما به مسجد مي رفتيم وسخنان ايشان را مي شنيديم که بر ما بسيارتأثيرگذار بود.
اطرافيان وآشنايان شهيد اشرفي،ازتواضع ايشان خيلي صحبت مي کنند،شما درملاقات هايي که با حاج آقا داشتيد اين خصوصيت را چگونه ديديد؟
ايشان، دراين زمينه استاد بودند.زماني که از عمليات فتح المبين به ديدارايشان آمده بودم،بيست ساله بودم وبرخورد رفتارحاج آقا به گونه اي بود که انسان را شرمنده خود مي کرد.جالب اين که با همه همين برخورد را داشتند و واقعاً متواضعانه رفتار مي کردند؛البته با تواضعي از جنس بزرگي ودانايي.گاهي درسخن راني ها مردم صحبت مي کردند،پسرايشان اشاره مي کرد که به مردم بگوييد صحبت نکنند،ولي شهيد اشرفي مي گفتند اشکالي ندارد.آن طبع ونفس گرمي که داشتند،موجب مي شد با مردم خيلي خوب،مهربان ورئوف برخورد کنند.زبان ما قادرنيست تا اين بزرگواران را توصيف کنيم. وهر چه بگوييم کم گفته ايم. اين که امام مي فرمايند شهادت اين بزرگواران لطمه وارد کرد کاملاً به جاست، چون انصافاً امام آدمي نيست که بخواهد مدح کسي را بگويد.مدتي که ما توفيق داشتيم محضر امام را درک کنيم، معظم له هميشه واقعيت ها را بيان مي کردند ودرباره شهيد اشرفي اصفهاني، شهداي محراب و شهيد مطهري صحبت هايي داشتند، ولي جملاتي که نسبت به ايشان در پيام شان به کار بردند،حتي نسبت به ديگر شهداي محراب هم نمونه ونادر بود.به نظرم، همين تواضع وفروتني آقاي اشرفي اصفهاني، باعث مي شد تا هميشه مسائل را ساده تر وروشن تر ببينند .درهمين خصوص خاطره اي دارم که مربوط به زماني است که درنمازجماعت هاي حاج آقا اذان واقامه مي گفتم .من راجع به پاکي ونجسي زياد از ايشان سؤال مي کردم .يک روز با خنده به من گفتند:” يک مورد به تو مي گويم، به شرطي که ديگر دراين قضايا سؤال نکني!” ومنظورشان اين بود که بفهمانند مسائل چقدر دراسلام آسان است.
آيت الله اشرفي، گفتند:”وقتي ما به حج عمره مي رفتيم ومي خواستيم درمنا ودر مسجد حنيف نماز بخوانيم،آب براي وضو گرفتن نبود.عرب ها از راه دوري آب مي آوردند وما بسته هاي آب را به بهاي يک ريال از آن ها مي خريديم وچند نفري وضو مي گرفتيم. در آن جا شايع شده بود که عرب ها داخل اين آب ها ادرارمي کنند وما نظرمان اين بود که چون نديده ايم، اشکالي ندارد.من يک روز آب خريده بودم ودرحال وضو گرفتن بودم وحاج آقامحمد بالاي سرم ايستاده بود.يک باره صدا کرد که آقا،نگاه کن اين عرب،دارد در آب ادرارمي کند ومن گفتم فقط همين يکي اشکال دارد،ازبقيه بخريد”.بعد،شهيد محراب، به من گفتند:” مي داني اين را براي چه به تو گفتم؟ براي اين که بداني اسلام چقدر نگاه دقيقي دارد ونبايد اين قدر درمسائل وسواس داشته باشيم. مثلاً اين که مي گويد اگر دستم خون آمد وضو اشکال دارد،نه،اشکال ندارد. فقط خون يا عين نجاست را برطرف کن وبرو. ديگر اين قدر حساس نباش”. انصافاً چنين طبعي داشتند.
ما کتاب خانه مسجد ولي عصر(عج) را زير نظر آقا زاده ايشان،حاج آقامحمد فعال کرده بوديم.که گاهي ايشان هم براي بازديد مي آمد وما توضيح مي داديم که مثلاً اين مقدار کتاب واين تعداد مراجعه کننده داريم.ما قبل از پيروزي انقلاب، در سال 1357، همين کتاب خانه را به پايگاه انقلاب تبديل کرده بوديم.درسال 1357 ما درهمين شهر سه عالم داشتيم؛شهيد اشرفي،آيت الله مشکات و آيت الله جبل عاملي که اين دو نفر مسن تر بودند.افرادي چون شهيد محمد مجيدي و بعضي از شهدا به ايشان پيشنهاد دادند که: حاج آقا،اطلاعيه اي صادر کنيم.”
ايشان گفتند خيلي خوب است واطلاعيه اي برضد رژيم صادر شد.ابتدا حاج آقا اطلاعيه را امضا کردند وبعد،يکي از دو بزرگوار ديگر امضا کردند وديگري هم امضا نکرد. پس، خود شهيد اشرفي اطلاعيه را نزد ايشان بردند وامضا گرفتند که در سطح شهر پخش شد وبازتاب خيلي خوبي در پيروزي انقلاب داشت. ايشان در هدايت مبارزات سياسي خميني شهر، عليه رژيم شاهنشاهي، هم نقش به سزايي داشتند وبعضي از افراد مسن که مخالف کارهاي ما بودند، وقتي مي ديدند که حاج آقا از کارهاي ما حمايت مي کنند واسم امام را مي برند واز ايشان دفاع مي کنند، آن ها هم قانع مي شدند وبه ما مي پيوستند.
شهادت شهيد اشرفي چه تأثيري برشما گذاشت؟
طبيعي است که وقتي خبر شهادت حاج آقا را شنيدم،خيلي متأثر شدم، آن هم با آن وضعيتي که ماجرا را برايم تعريف کرده بودند.آن روز جمعه، با اخوي برنامه ريزي کرده بوديم. تا پشت بام منزل مان را تعمير کنيم.دراين جا،درگذشته،رسم براين بود که پشت بام ها را کاه گل مي کردند. ما حتي کاه گل لازم را هم آماده کرده بوديم، اما به محض اين که خبر را شنيدم با اخوي خداحافظي کردم وايشان هرچه اصرار کرد که دست تنهاست، من گفتم بايد بروم، وبه سپاه آمدم. آن شب برنامه ريزي کرديم وتعدادي اتوبوس آماده شد واز مردمي که مي خواستند به کرمانشاه بيايند،ثبت نام کرديم. شبانه حرکت کرديم وصبح هم به کرمانشاه رسيديم ودر تشييع جنازه شهيد شرکت کرديم.بعد که جنازه به خميني شهر انتقال پيدا کرد، ما مجدداً شبانه به خميني شهر برگشتيم ومن توفيق داشتم پيکر پاک شهيد را زيارت کنم. ايشان به من توصيه مي کردند که سعي کن تا بعدازنماز صبح، هرروز زيارت نامه عاشورا بخواني. زماني که ايشان زنده بودند، به صورت متناوب اين زيارت نامه را مي خواندم. شهيد اشرفي مي گفتند:” خواندن زيارت عاشورا نشاط وبشاشيت خاصي به انسان مي دهد،مخصوصاً زماني که ايشان از دنيا مي رود.” من يک لحظه، وقتي جنازه ايشان را در خميني شهر ديدم، اين مطلب به ذهنم آمد وآن حالت نورانيت را در چهره شان ديدم. از همان موقع با خودم عهد کردم تا هر روز زيارت عاشورا را بخوانم وخداوند هم به من توفيق عنايت فرمود واز آن روز به بعد تا حالا،هر روز زيارت عاشورا را خوانده ام.
تشييع جنازه شهيد محراب در خميني شهر چگونه بود؟
مردم خميني شهر بدن پاک شهيد را تا گلزار شهداي اصفهان روي دست بردند.ابتدا قرار بود ايشان درخميني شهر دفن شوند که آقا زاده هاي شهيد اشرفي با مردم صحبت کردند ومردم هم پذيرفتند وجنازه تا گلزار شهدا تشييع ودرآن جا به خاک سپرده شد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
/ج