طلسمات

خانه » همه » مذهبی » توحيد پلاستيكى

توحيد پلاستيكى

توحيد پلاستيكى

مسئله نزول خداوند به آسمان دنيا در هر شب و برگشتن او به مافوق آسمان ها در صبحگاه, چيزى است كه در روايات اهل سنّت, بسيار آمده و مورد اجماع و اتّفاق وهّابيان بوده است. وهّابيان, اين عقيده را به سَلَف و امامان خود و نيز همه اهل علم واهل حديث نسبت داده اند, حال آن كه شيعه چنين اعتقادى ندارد.1 يكى از اشكالات وهّابيان به شيعيان نيز آن است كه شيعه, خداوند را جسم نمى داند و صفات اجسام از قبيل: زمان, مكان, جهت, كمّ و كيف, وضع, فعل و انفعال, و… را از خداوند, سلب

0423d343 2941 4113 8c05 65331445d33e - توحيد پلاستيكى
0002932 - توحيد پلاستيكى
توحيد پلاستيكى

نويسنده: احمد عابدى**
مسئله نزول خداوند به آسمان دنيا در هر شب و برگشتن او به مافوق آسمان ها در صبحگاه, چيزى است كه در روايات اهل سنّت, بسيار آمده و مورد اجماع و اتّفاق وهّابيان بوده است. وهّابيان, اين عقيده را به سَلَف و امامان خود و نيز همه اهل علم واهل حديث نسبت داده اند, حال آن كه شيعه چنين اعتقادى ندارد.1 يكى از اشكالات وهّابيان به شيعيان نيز آن است كه شيعه, خداوند را جسم نمى داند و صفات اجسام از قبيل: زمان, مكان, جهت, كمّ و كيف, وضع, فعل و انفعال, و… را از خداوند, سلب مى كند. به نظر وهّابيان , نفى صفات اجسام از خداوند, موجب نفى و انكار وجود خداوند است.2
اعتقاد به «تشبيه» و «تجسيم» خداوند , به معناى آن است كه هستى و وجود , مساوى است با محسوس و مادّى بودن, و هرچه وجود دارد, بايد مادّى باشد و آنچه غير مادّى است , وجود ندارد. اين در حالى است كه هر كس مى داند كه عشق, اضطراب, درد و… وجود دارند , در حالى كه مادّى نيستند. از طرف ديگر, برخى از آيات شريف جزء متشابهات قرآن اند و انسان ظاهربين, تصوّر مى كند كه اين آيات , اثبات تشبيه نموده اند. در كتاب هاى اهل سنّت, بخش زيادى از روايات به اين موضوع اختصاص دارد. وهّابيان تصوّر مى كنند كه در مورد خداوند ـ چون او غيب است و عقل در مسائل غيبى جولانگاه ندارد ـ , بايد تنها به نقلْ اعتماد كرد. لذا به ظواهر اين آيات و رواياتْ تمسّك جُسته , تمام صفاتى را كه صفت اجسام است (از قبيل داشتن دست و چشم و صورت , نزول , ديده شدن, و…) , براى خداوند, اثبات مى كنند و هر كس را كه خداوند را مافوق اين صفات بداند(و بگويد كه عقل , گرچه تمام خصوصيات و جزئيات مجرّدات را نمى داند, امّا وجود مجرّدات و برائت آنها از صفات مادّى را اثبات مى كند و اين گونه روايات, اگر مخالف صريح عقل باشند يا بايد تأويل شوند و يا ردّ شوند), بدون هيچ درنگى تكفير مى كنند. در اين جا پس از بيان يك مقدمه, به بررسى آيات شريفى مى پردازيم كه از آنها اعتقاد به تشبيه, استفاده شده است و سپس روايات در اين موضوع را نقد و بررسى مى كنيم.

مقدمه

وهّابيان ـ كه خود را اهل حديث و سَلَفى مى نامند ـ , از به كار بردن الفاظ «تشبيه» و «تجسيم» در اعتقادات خود, پرهيز مى كنند; اما آن را در قالب «توحيد اسما و صفات» معرّفى مى كنند و مقصودشان از اثبات اسما و صفات براى خداوند, اثبات صفات اجسام و صفات مادّى براى اوست. گويا به نظر آنان , صفت , منحصر است به صفات مادّى.
اعتقاد به تشبيه, چيزى است كه در اسلام وجود نداشته; بلكه از اعتقادات عرب جاهلى است و گويا آنان نيز از يهود اين عقيده را گرفته باشند. روشن است كه شرك و بت پرستى كه در زمان جاهليتْ رواج داشته, همان عقيده به تجسيم و تشبيه است. يهوديانى كه مى گفتند:
اجعل لنا إلهاً كما لهم آلهة!
آن گونه كه آنان خدايان متعدد دارند, بر ما نيز خدايى قرار ده! 3
به روشنى اعتقاد به تجسيم خداوند را بيان مى كنند.
شهرستانى مى گويد:
عقيده به تشبيه, در طبيعت يهود وجود دارد, به طورى كه مى گويند روزى خداوند, چشمانش درد گرفت و ملائكه به عيادت او رفتند!4
و نيز آورده است:
اعتقاد به تشبيه, منحصراً در يهود بود, ولى نه در همه آنان; بلكه در بخشى از آنان; زيرا الفاظ فراوانى را در تورات يافتند كه دلالت بر تشبيه مى نمود.5
بنابراين, ريشه اين اعتقاد به يهود و عرب جاهلى كه متأثر از يهود بود, برمى گردد و اين انديشه, انديشه اى وارداتى به جهان اسلام است و روح دين اسلام از آن بيزار است و بعيد نيست آن را كعب الأحبار يهودى زاده, در روايات اسلامى جعل كرده باشد.
آياتى كه مستمسّك قائلان به تشبيه قرار گرفته اند
آيات قرآن كريم به «محكم» و «متشابه» تقسيم مى شوند. متشابهات قرآن كريم, غالباً در موضوعات اعتقادى است. به همين جهت, ابن شهر آشوب در رساله «محكم و متشابه» خود, بيشتر به آيات اعتقادى پرداخته است و چون محكم و متشابه, امرى است نسبى, بسيارى از آياتى كه براى افراد مبتدى جزو متشابهات اند, براى راسخان در علم, از محكمات به شمار مى آيند. اعتقادات بايد با برهان عقلى و استدلال هاى محكم فلسفى و كلامى روشن گردند و هر كس در آن دو دانشْ متبحّر باشد, بسيارى از آيات را جزو محكمات مى داند, نه متشابهات.
به هر حال, آياتى كه وهّابيان براى اثبات عقيده خود به تجسيم خداوند و تشبيه نمودن او به بندگان به آنها تمسّك جُسته اند, عبارت اند از:
الف. … يا إبليس! ما منعك أن تسجد لما خلقت بيديَّ؟6
اى ابليس! چه چيز تو را از سجده كردن بر آنچه من با دو دست خود آفريدم, باز داشت؟
ب. وكلّم اللّه موسى تكليما;7
خداوند با موسى سخن گفت.
ج. وكتبنا له فى الألواح من كلّ شىء موعظة;8
در آن الواح, بر او از هر چيزى موعظه اى نوشتيم.
د.آيات شريفى كه دلالت بر «استواء», «وجه», «قدم», «آمدن»و…درباره خداوند مى نمايند.
شهرستانى گويد:
احمد بن حنبل گويد: ما به تمام آنچه در قرآن و سنّت آمده است, ايمان داريم و مى دانيم خداوند, شبيه مخلوقات نيست. با اين حال, اين آيات و روايات را نيز تأويل و توجيه نمى كنيم.9
در واقع, اينان بايد يكى از دو محذور را بپذيرند: يا عقل خود را تعطيل كنند و بگويند ما از اين آيات شريف, چيزى نمى فهميم و يا به اجتماع نقيضين پناه آورده, آن را بپذيرند و بگويند كه اين آيات را تأويل نكرده, به ظاهر خود باقى مى گذاريم و نيز جسم بودن خدا را نمى پذيريم. حنبليان از طرفى به آيه شريف «ليس كمثله شىء»10 تمسّك كرده, خدا را شبيه مخلوقات نمى دانند, و از طرفى فرزند احمد بن حنبل, عبدالله, در كتاب السنة و نيز ابن خزيمه در كتاب التوحيد, رواياتى را نقل كرده اند كه هزاران مثل و شبيه و نظير بر خداوند اثبات نموده اند.11
ولى شيعه با راهنمايى اهل بيت(علیهم السّلام) معتقد است كه آيات متشابه را بايد به محكمات ارجاع داده, همه آنها را با يكديگر معنا كرد. از جسم داشتن خداى متعال از امام رضا (علیه السّلام) سؤال شد, آن حضرت در جواب فرمود:
سبحان من ليس كمثله شىء لا جسم و لا صورة!12
منزّه است آن كه هيچ مانندى نه جسمى و نه صورتى ندارد!
و امام صادق(علیه السّلام) فرموده است: آيا نمى دانند كه هر جسمى محدود است, هر صورتى محدود است و هرچه محدود باشد, قابل كم و زياد شدن است و هرگاه چنين بود, مخلوق خواهد بود؟13
اين روايت, به خوبى بر مطلبى عقلى دلالت دارد كه: صورت و شكل, از خواصّ اجسام است و هر شكلى به يك يا چند سطح, محدود و متناهى است و آنچه متناهى است, بسيارى از كمالات را نداشته, مخلوق خواهد بود.
حضرت على (علیه السّلام) نيز در خطبه «اشباح» نهج البلاغه, در پاسخ كسى كه سؤال مى كند: «آيا خداوند را ديده اى؟», خطبه اى مفصّل و طولانى بيان مى كند و تمام محتواى اين خطبه آن است كه كسى كه چنين سؤالى مى كند, در واقع, خدا را نشناخته است و چنين كسى, تصوّر صحيحى از خدا ندارد. او چون خدا را مادّى پنداشته, از جسم بودن او سؤال كرده است و اگر مى دانست كه خداوند, خالق اجسام است و رؤيت, از خواص جسم است, اين سؤال را نمى كرد.14 ضمناً به صورت استحسانى مى توان گفت: اگر بتوان خدا را ديد, يا تمام خدا ديده مى شود كه در اين صورت بايد محدود باشد, و يا قسمتى از او كه در اين صورت, بايد مركّب از اجزا باشد. پس خداوند, قابل ديدن نيست, چون جسم نيست.

احاديث تشبيه

در كتاب هاى اهل سنّت, روايات فراوانى وجود دارد كه به روشنى بر تشبيه دلالت مى كنند. گرچه برخى از آنان اين روايات را تأويل مى كنند , اما وهّابيان به ظاهرِ اين احاديث تمسّك كرده , اعتقادات خود را با اين روايات پديد آورده اند. در اين جا برخى از اين روايات را نقل كرده, به نقد و بررسى آنها مى پردازيم:
الف. احمد بن حنبل از جرير نقل مى كند كه در شب كامل بودن ماه, نزد پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بوديم. آن حضرت فرمود: شما پروردگارتان را, چنان كه ماه را مى بينيد, خواهيد ديد.15
اين قبيل روايات, در ساير منابع روايى اهل سنّت نيز نقل شده اند.
ب. خداوند در اواخر شب به آسمان دنيا نزول مى كند.16
ج. جهنم, فرياد مى زند: «هل من مزيد؟» تا آن كه خداوند, قدم در آن مى نهد تا آرام شود.17
د. خدا چشم دارد; اما اَعوَر (يك چشم و نابينا) نيست.18
هـ. خدا بالاى عرش يا بالاى هفت آسمان است.19
و. خداوند, انسان را به صورت خود به طول شصت ذراع آفريد.20
در كتب اهل سنّت, اين گونه احاديث كه بر نسبت جسم بودن و شباهت داشتن خداوند به مخلوقْ دلالت مى نمايد, متأسفانه فراوان است و وهّابيان, چون با استدلال و تفكّر منطقى ـ فلسفى و حتى با علم كلام مخالف اند, ظواهر اين روايات را كه معمولاً از جهت سند نيز مخدوش اند, به عنوان عقايد و اصول دين خود پذيرفته اند.
محمد بن على بن سليمان, از علماى بزرگ وهّابيان , در پاسخ سؤال از كيفيت نزول خداوند در آخر هر شب از آسمان هفتم به آسمان دنيا مى گويد:
نزول خداوند, نزول حقيقت است و خداوند با هر كيفيتى كه بخواهد, نازل مى شود…. معتزله مى گويند در آخر شب, امر و رحمت خدا نازل مى شود; ولى اين صحيح نيست , زيرا اصل, محذوف نبودن كلمه «امر» و «رحمت» است و ثانياً, امر و رحمت خداوند, هميشه نازل مى شود. پس آنچه در ثلث آخر شبْ نازل مى شود, خود خداى متعال است.21
اين شخص عالم نما , شايد هنوز نمى داند كه ثلث آخر شب در هر لحظه و ساعتى از شبانه روز, به يك منطقه از كره زمينْ اختصاص دارد. پس بايد خداوند, لحظه لحظه در حركت باشد; زيرا هر لحظه اى ثلث آخر شب يك منطقه است!
از اين گونه اوهام در عقايد نويسنده ياد شده فراوان است كه به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:
الف. عقيده اهل سنّت و جماعتْ آن است كه خداوند, به ذات خود , روز قيامت براى قضاوت مى آيد.22
ب. به عقيده اهل سنّت , خداوند , صورت حقيقى دارد; اما شبيه صورت خلق نيست.23
ج. به عقيده اهل سنّت, خداوند, دو دست حقيقى دارد24 ومهم ترين دليل ما بر آن, اين است كه واژه «يد» در قرآن,به صورت تثنيه آمده است, در حالى كه اگر «يد» به معناى قدرت باشد,نمى تواند به صورت تثنيه بيايد.
د. به عقيده اهل سنّت, خداوند, دو چشم حقيقى دارد و اين دو چشم, از صفات ذاتى اوست.25
هـ. به عقيده اهل سنّت, خداوند, جداى از خلق است و بر عرش قرار دارد.26
و. به عقيده اهل سنّت, با كلمه «أين (كجا)؟» مى توان از مكان خدا سؤال نمود.27
ز. به عقيده اهل سنّت, خداوند, «پا» و «قَدَم» دارد.28
آنچه ذكر شد, تنها نمونه اى از اوهامى است كه اين عالم وهّابى به عنوان عقيده معرّفى كرده و چنان كه عادت هميشگى آنان است, عقايد شخصى و منحصر به فرد خود را به اهل سنّتْ نسبت داده و هر كس را كه به غير آن معتقد باشد, كافر مى داند, در حالى كه روشن است تمام آنچه ذكر شد, اثبات صفات جسمانى براى خداوند است كه خداوند از آنها منزّه است و اهل سنّت راستين نيز از اين گونه اعتقادات, منزّه اند.
عقايد ياد شده, اختصاص به شيخ محمد بن على بن سليمان ندارد; بلكه در كتاب هايى چون تصحيح المفاهيم العقدية فى الصفات الإلهيةى عيسى بن عبدالله مانع حميرى و نيز اعتقاد أئمةالسلف أهل الحديث محمد بن عبدالرحمان خميِّس و نيز أصول مذهب الشيعة الاماميةى ناصر بن عبدالله قفارى, اين عقايد به عنوان مسلّمات مذهب سَلَفيه معرّفى شده و حكم به كفر هر كس كه خدا را مجسّم نداند, شده است.
مذهب تشبيه, اين است كه در عين پذيرفتن «ليس كمثله شىء», خداوند را به غير او تشبيه كنند; يعنى از هر صفتى كه معناى محدود داشته باشد (همانند صفات انسانى كه متمايز از ساير صفات است), همان معنا را براى خداوندْ اثبات نمايند و قدرت او را همانند قدرت انسان و علم او را مانند علم انسان قرار دهند. علّت بطلان آن هم اين است كه در اين صورت, خداوند, محتاج به آن صفات مى شود و ديگر واجب الوجود نخواهد بود.29
ابو قرّه از امام رضا(علیه السّلام) پرسيد: در حديثى آمده كه خداوند, «كلام»و «رؤيت» خود را بين دو پيامبر تقسيم نموده است. كلام خود را به موسى (علیه السّلام) و رؤيت خود را به حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اختصاص داده است. امام(علیه السّلام) فرمود: «اين حديث با آيات شريف: «لا تدركه الأبصار»30 و «لا يحيطون به علماً»31 و «ليس كمثله شىء»32 سازگارى ندارد…». ابو قرّه گفت: آيا مى خواهيد اين روايت را تكذيب كنيد؟ حضرت فرمود: «آرى! وقتى روايتى مخالف با قرآن باشد, من آن را تكذيب مى كنم, علاوه بر آن كه روايت مورد سؤال, مخالف با اجماع مسلمانان است; چون همه مسلمانان اجماع دارند بر اين كه خداوند, محاط علم كسى واقع نمى شود و چشم ها او را نمى بينند و چيزى شبيه او نيست».33
علامه طباطبايى معتقد است كه يهوديان, معتقد به اصالت مادّه بودند. لذا احكام مادّه را در مورد خداوند نيز اجرا مى كردند و گمان مى كردند كه خداوند نيز يك موجود مادّى است, با اين تفاوت كه او موجودى قوى است كه بر مادّه حكومت مى كند; امّا اين اعتقاد, اختصاص به يهود ندارد, بلكه مورد قبول تمام ديندارانى است كه به اصالت مادّه معتقدند و همان صفاتى را كه در مادّيات ديده اند, درباره خداوند نيز اثبات مى كنند. اين افراد, كارشان به يكى از دو چيزْ منتهى مى شود: يا تمام احكام مادّه را براى پروردگار خود قائل مى شوند(مانند دسته اى از مسلمانان كه «مشبّهه» نام دارند و نيز بعضى فرق ديگر كه در عقيده, بى شباهت به آنها نيستند),
و يا به كلّى صفات جمال (ثبوتى) را از خدا نفى كرده اند و نتيجه اش آن است كه به چيزى ايمان آورده اند كه نمى دانند چيست و چيزى را كه نمى شناسند, مى پرستند; ولى انبيا(علیهم السّلام) مردم را به حدّ ميانه «تشبيه» و «تنزيه» دعوت كرده اند; يعنى خداوند, موجود است, اما نه مانند موجودات ديگر; علم دارد, ولى نه مانند علم ما; قدرت دارد, اما نه مانند قدرت ما; حيات دارد, اما نه مانند حيات ما. اين است روشى كه دين به آن دستور داده است.34
بنابراين, بهترين نظر, آن است كه گفته شود: نه تشبيه و نه تنزيه, بلكه «أمر بين الأمرين» صحيح است و چون ذهن عوامْ زود به سوى «تشبيه» مى رود, بايد بيشتر روى «تنزيه» تأكيد نمود; امّا سرانجام آن, تعطيلِ عقل در شناخت خداوند نشود; بلكه همان امر بين الأمرين, صحيح است. اما وهّابيان معتقدند كه خداوند, در روز قيامت, آسمان ها را بر يك انگشت خود, زمين ها را بر روى يك انگشت ديگر, و سپس همه خلايق را بر روى انگشت ديگر نهاده, آنها را به حركت در مى آورد, همانند كسى كه به رقص در آمده باشد.35
آرى, وقتى آسمان ها تنها بر روى يك انگشت خدا قرار داشته باشند, اگر خدا بخواهد در ثلث آخرِ هر شب به آسمان دنيا فرود آيد, چاره اى غير از آن نيست كه يك جسم پلاستيكى [/ لاستيكى / بادكُنكى] داشته باشد كه حجم آن, كوچك و بزرگ شود, آن گونه كه آية الله روحانى در تعريض به آنان فرموده است و همه اينها, نتيجه دورى از مكتب اهل بيت(علیهم السّلام) و كناره گيرى از مباحث عقلى و تحريم منطق و فلسفه است كه وهّابيان, گرفتار آن شده اند. «و سبحان الله عما يقول الظالمون علواً كبيراً».

پي نوشت :

* اين عنوان, از كلام مرحوم آية الله سيد مهدى روحانى در كتاب بحوث مع أهل السنة والسلفية(ص91) گرفته شده است. وهّابيان معتقدند كه خداوند, جسم بوده, فوق آسمان هاست و كره زمين بر روى يكى از انگشتان خدا قرار دارد. همچنين مى گويند: در هر شب, خداوند به آسمان دنيا نزول مى كند! آية الله روحانى مى گويد: اين خدايى كه اينها از آن صحبت مى كنند, بايد از جنس پلاستيك باشد كه وقتى در آسمان است, آن قدر بزرگ است و وقتى به آسمان دنيا مى آيد, كوچك مى شود!
** محقق حوزه علميه قم.
1. أصول مذهب الشيعة,ج 2, ص 552.
2. همان, ص 538.
3.اعراف, آيه 138.
4. الملل و النحل, الشهرستانى, ج1, ص 97 (طبع منشورات الرضى).
5. همان, ص 84.
6. ص, آيه 75.
7. نساء, آيه 164.
8. اعراف, آيه 145.
9. الملل و النحل, ج1, ص 103.
10. شورا, آيه 11.
11. بحوث فى الملل و النحل, جعفر السبحانى, ج 1, ص 103.
12. التوحيد, الصدوق, ص 97.
13. همان, ص 99.
14. نهج البلاغه, خطبه 91.
15. ر.ك: صحيح البخارى, دار إحياء التراث العربى[يك جلدى], ص 1311 (ش 7436 از كتاب التوحيد). اين حديث, تقطيع شده حديثى است كه بخارى در باب «فضل صلاة العصر», باب هفدهم از كتاب «مواقيت الصلاة» (ص 118, ج 554) نقل كرده است كه علاوه بر تقطيع, تفاوت در عبارت نيز دارد.
همچنين ر.ك: صحيحُ مسلم, دار إحياء التراث العربى[يك جلدى], ص 284, ح 211 (632) (باب فضل صلاتى الصبح و العصر) و ص 129, ح 299 (182) (باب معرفة طريق الرؤية); مسند أحمد بن حنبل, ج 3, ص 16 و ج 4, ص 407.
16. صحيح مسلم, ص 333, ح 168 (758) (باب الترغيب فى الدعاء و الذكر فى آخر الليل). وى هفت روايت به اين مضمون نقل كرده است; صحيح البخارى, ص 209, ح 1145 (باب الدعاء و الصلاة من آخر الليل). همين حديث با اندكى تفاوت در سند در باب «الدعاء نصف الليل» (ص 1130, ح 6321) نقل شده و در مسند أحمد بن حنبل(ج 4, ص 81) آمده است.
17.صحيح البخارى, ص 885 (ح 4848).
18. مسند أحمد بن حنبل , ج 1, ص 176 و ج 3, ص 292; سنن أبى داوود, ج 4, ص 116(ح 4320).
19. سنن أبى ماجة, ج 1, ص 69 (ح 193).
20. صحيح البخارى, ص 1114, ح 6227 (باب بدء السلام از كتاب الاستئذان).
21. الأسئلة النجدية على العقيدة الواسطية, رياض: دار ابن خزيمة, ص 81.
22 . همان, ص 45, 47, 49, 52, 63, 68 و 84 .
23 ـ 28 . همان.
29 . ر.ك: الميزان, ج 7, ص 62 (ذيل آيه 20 سوره انعام).
30 . انعام, آيه 103.
31 . طه, آيه 110.
32 . شورا, آيه 11.
33 . أصول الكافى, ج 1, ص 96 .همچنين, ر.ك: الميزان, ج 7, ص 473 (ذيل آيه 91 سوره انعام).
34 . الميزان, ج 1, ص 287 و 288 (ذيل آيه 75 سوره بقره).
35 . صحيح البخارى, ص 1311.

منبع:www.hadith.net

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد