توضیحاتی درباره منش و اخلاق امام چهارم امام سجاد(ع)
اخلاق امام سجاد(ع)
و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا
و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما.و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما…و الذین لا یشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما (1).
آیه هایی که نوشتیم در پایان سوره فرقانست.خدا در این آیات صفت مؤمنان گزیده را شمرده است.از آنچه در فصل های آینده خواهید خواند، می بینید همه نشانه هایی را که برای بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معین شده در علی بن الحسین (ع) آشکار است.
در چنان دوره تاریک برای جویندگان انسانیت بحقیقت چراغی روشن بود.با رفتار و گفتار خود سیرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده کرد.و مردمی که سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربیت اسلامی را بچشم خود دیدند.پرستش خدا، نرم خوئی، محاسبه نفس تا حد ریاضت .خود شکنی برای حق، دستگیری مستمندان، بخشش، پرهیزگاری.و…
جاحظ در رساله ای که در فضائل بنی هاشم نوشته در باره او گفته است:
اما علی بن الحسین (ع)، در باره او خارجی را چون شیعه و شیعه را چون معتزلی ومعتزلی را چون عامی و عامی را چون خاص دیدم و کسی را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنی گوید (2)
او نه تنها با خویشان، دوستان، آشنایان، بزرگوارانه رفتار می کرد، مهربانی وی بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نیز شفقت داشت، و بر جانوران سایه مرحمت می افکند.داستان پناه بردن مروان پسر حکم بدو و پذیرفته شدن خواهش وی از جانب امام در فصل گذشته نوشته شد .
طبری نوشته است چون خبر مرگ یزید به حصین بن نمیر رسید، به شام بازگشت.سر راه خود خسته و کوفته و نگران به مدینه آمد.اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان تر.در مدینه علی بن الحسین (ع) از او پذیرائی کرد (3)
مجلسی از سید بن طاوس و او باسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان می رسید علی بن الحسین (ع) خطاهای غلامان و کنیزان خود را مینوشت که فلان غلام یا فلان کنیز چنین کرده است.در آخرین شب ماه رمضان آنان را فراهم می آورد و گناهان آنانرا برایشان می خواند که تو چنین کردی و من تو را تأدیب نکردم و آنان می گفتند درست است.
سپس خود در میان آنان می ایستاد و می گفت بانگ خود را بلند کنید و بگوئید: علی بن الحسین (ع) ! چنانکه تو گناهان ما را نوشته ای پروردگار تو گناهان تو را نوشته است.و او را کتابی است که بحق سخن میگوید.گناهی خرد یا کلان نکرده ای که نوشته نشده باشد.چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کرده ای بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود امید بخشش داری ما را به بخش و از خطای ما در گذر.و چنانکه دوست داری خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را در باره خود به بینی!
علی بن الحسین (ع) ! خواری خود را در پیشگاه پروردگارت بیاد آر! پروردگاری که باندازه خردلی ستم نمیکند.
علی بن الحسین (ع) ! به بخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد چه او می گوید
و لیعفوا و لیصفحوا ألا تحبون أن یغفر الله لکم (4) این چنین می گفت ومی گریست و نوحه میکرد و آنان گفته او را تکرار میکردند.سپس می گفت پروردگارا ما را فرموده ای بر کسی که بر ما ستم کرده است به بخشیم.ما چنین کردیم و تو از ما بدین کار سزاوارتری.فرموده ای خواهنده را از در خانه خود نرانیم.
ما خواهنده و گدا بدر خانه تو آمده ایم و بر آستانه تو ایستاده ایم و ملازم درگاه تو شده ایم و عطای ترا می خواهیم.بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدین کار از ما سزاوارتری.خدایا مرا در زمره آنان در آور که بدانها انعام فرموده ای.
سپس به کنیزان و غلامان خود می گفت من از شما گذشتم.آیا شما هم از رفتار بدی که با شما کرده ام در میگذرید؟ من مالک بد کردار و پست ستمکاری هستم که مالک من بخشنده و نیکوکار و منعم است.آنان می گفتند آقای ما تو بما بد نکرده ای و ما از تو گذشتیم.میگفت بگوئید خدایا چنانکه علی بن الحسین (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن.
می گفتند آمین!
بروید من از شما گذشتم و بامید بخشش و آزادی شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عید می شد بدانها پاداش گران می بخشید.
در پایان هر رمضان دست کم بیست تن برده و یا کنیز را که خریده بود در راه خدا آزاد میکرد .چنانکه خادمی را بیش از یکسال نزد خود نگاه نمیداشت و گاه در نیمه سال او را آزاد می ساخت (5)
مجلسی به سند خود آورده است که: علی بن الحسین (ع) روزی یکی از بندگان خود را تازیانه زد، سپس بخانه رفت و تازیانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت بزن علی بن الحسین (ع) را.خادم نپذیرفت و او ویرا پنجاه دینار بخشید (6)
روزی گروهی در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونی شنیده شد.امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جای خود نشست حاضران پرسیدند: مصیبتی بود؟
آری! بدو تسلیت دادند و از شکیبائی او به شگفت درماندند.امام گفت: ما اهل بیت، خدا را در آنچه دوست میداریم اطاعت میکنیم و در آنچه ناخوش میداریم سپاس میگوئیم (7).
فرزندی از او مرد و از وی جزعی ندیدند پرسیدند چگونه است که در مرگ پسرت جزعی نمیکنی ! امام گفت چیزی بود که منتظر آن بودیم (مرگ) و چون در رسید آنرا ناخوش نداشتیم (8)
چنانکه نوشتیم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعین به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدینه می زیستند چون: ابن شهاب (9) سعید بن مسیب (10) ابو حازم (11) همه اینان فضیلت و بزرگواری علی بن الحسین (ع) را بمردم گوشزد میکردند.
سعید بن مسیب میگفت : علی بن الحسین (ع) سید العابدین است (12) زهری می گفت هیچ هاشمی را فاضل تر از علی بن الحسین (ع) ندیدم (13) از عبد العزیز بن خازم نیز همین اعتراف را نقل کرده اند (14) روزی در مجلس عمر بن عبد العزیز، که در آن سالها حکومت مدینه را بعهده داشت حاضر بود .چون بر خاست و از مجلس بیرون رفت عمر از حاضران پرسید:
شریف ترین مردم کیست؟ حاضران گفتند:
تو هستی!
نه چنین است.شریف ترین مردم کسی است که هم اکنون از نزد من بیرون رفت همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به کسی پیوسته باشد (15)
این سخنان کسانی است که تنها فضیلت ظاهری او را می دیدند، و از درک عظمت معنوی وی و شناسائی مقام ولایت او محروم بودند.ساده تر این که اینان که او رااین چنین ستوده اند، علی بن الحسین (ع) را امام نمیدانستند، و می بینیم که تا چه حد برابر ملکات نفسانی او خاضع بوده اند.
علی بن الحسین (ع) کنیزکی را آزاد کرد سپس او را به زنی گرفت.عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و این کار را برای وی نقصی دانست.بدو نامه نوشت که چرا چنین کردی؟ او بوی پاسخ داد:
«خداوند هر پستی را با اسلام بالا برده است.و هر نقصی را با آن کامل ساخته و هر لئیم را با اسلام کریم ساخته.رسول خدا کنیز و زن بنده خود را بزنی گرفت.
عبد الملک چون این نامه را خواند گفت:
آنچه برای دیگران موجب کاهش منزلت است برای علی بن الحسین (ع) سبب رفعت است (16)
روزی یکی از بندگان خود را برای کاری خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز، سرانجام از او پرسید:
پسرم آواز مرا نشنیدی؟
چرا.
چرا پاسخ مرا ندادی؟
چون از تو نمی ترسم.
سپاس خدا را که بنده من از من نمی ترسد (17)
از او پرسیدند چرا ناشناس با مردم سفر میکنی؟ گفت:
خوش ندارم بخاطر پیوند با رسول خدا چیزی بگیرم که نتوانم مانند آنرا بدهم (18)
و روزی بر گروهی از جذامیان گذشت بدو گفتند:
بنشین و با ما نهار بخور گفت:
اگر روزه نبودم با شما می نشستم.چون بخانه رفت سفارش طعامی برای آنان داد و چون آماده شد برای ایشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)
چون میخواست به مستمندی صدقه دهد نخست او را می بوسید، سپس آنچه همراه داشت بدو میداد (20)
نافع بن جبیر او را گفت:
تو سید مردمی و نزد این بنده زید بن اسلم میروی و با او می نشینی؟ گفت:
علم هر جا باشد باید آنرا دنبال کرد (21) در روایت مجلسی از مناقب است که:
من نزد کسی می نشینم که همنشینی او برای دین من سود داشته باشد (22)
و چون او برای خدا و طلب خشنودی خدا با بندگان خدا چنین رفتار میکرد،
خدا حشمت و بزرگی او را در دیده و دل مردم می افزود.
او را گفتند تو از نیکوکارترین مردمی.ندیدیم با مادرت هم خوراک شوی.گفت میترسم دست من به لقمه ای دراز شود که او چشم بدان دارد و مرا عاق کند (23)
او برای خدا و تحصیل رضای پروردگار، با آفریدگان خدا، این چنین با فروتنی رفتار میکرد، و خدا حرمت و حشمت او را در دیده بندگان خود می افزود.دشمنان وی
اگر دشمنی داشته است می خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وی بیشتر می گشت، که خورشید را بگل نمیتوان اندود و مشک را هر چند در ظرفی بسته نگاهدارند، بوی خوش آن دماغ ها را معطر خواهد کرد.»
پی نوشت ها:
1.بندگان رحمان که در زمین آرام راه می روند.و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گویند به نیکوئی بدانها پاسخ دهند.و آنانکه شب را بر پای و در سجده بسر می برند.و آنانکه میگویند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پایان نیافتنی است، و بد آرامگاه و بد جای اقامتی است.و آنانکه چون انفاق میکنند، نه اسراف میکنند و نه بر خود تنگ میگیرند و میانه را می گزینند، و آنانکه بدروغ گواهی نمیدهند و چون ناپسندی ببینند بزرگوارانه از آن می گذرند. (الفرقان: 63 73) .
2.عدة الطالب ص 160
3.تاریخ طبری ج 7 ص 432
4.به بخشند و در گذرند آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد (نور: 22)
5.بحار ج 46 ص 103 105
6.بحار ج 46 ص 92
7.حلیة الاولیاء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه کنید به کشف الغمه ج 2 ص 103
8.کشف الغمه ج 2 ص 102 103
9.محمد بن مسلم زهری متوفی به سال 124 ه.ق
10.متوفای سال 94 ه.ق
11.ابو حازم از تابعین است.
12.کشف الغمه ج 2 ص 86
13.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قریش ص 58 از یحیی بن سعید.علل الشرایع ج 2 ص 232
14.ارشاد ج 2 ص 142.حلیئة الاولیاء ج 3 ص 141
15.مناقب ج 4 ص 167
16.عقد الفرید ج 7 ص 121 مناقب ج 4 ص 162.عیون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه کنید به المعارف ص 215
17.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.کشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انوری ص 261 262
18.کشف الغمه ج 2 ص 108
19.اصول کافی ج 2 ص 123.الامام علی بن الحسین ص 345
20.حلیة الاولیاء ج 3 ص .137
21.کشف الغمه ج 2 ص 78 79
22.ج 46 ص 31
23.مناقب ج 4 ص 162
منبع: مرکز مطالعات شیعه