جامعيت غيراستقلالي قرآن
اختلافي ميان شيعه و سنّي در اصل جامعيت قرآن در پاسخگويي به نيازهاي هدايتي انسان در عرصه ي حيات ديني نيست و جامعيت قرآن يكي از مباني عام كلامي اماميه در تفسير است؛ لكن بعد از اثبات جامعيت قرآن، پرسشهايي فراروي محقق پديد مي آيد:
1.آيا قرآن في نفسه ( مستقل از هر منبع ديگر ) جامعيت بالفعل در پاسخگويي به نيازها و مسائل انساني در ادوار مختلف را دارد يا اينكه جامعيت قرآن بالقوه است و براي عيني سازي آن نيازمند چيز ديگري است؟
2. چه نسبتي ميان جامعيت قرآن با سنّت نبوي وجود دارد؟
3. آيا جامعيت در همين الفاظ و عبارات ظاهري قرآن است يا اينكه امري فراتر از ظاهر است؟ آيا با استنطاق ظاهري قرآن و عرضه مسأله اي نوآمد بر قرآن، مي توان به جامعيت آن در پاسخگويي به مسائل دست يافت، يا امري فراتر از استنطاق و عرضه است؟
4. آيا هر مفسّري در مقام عمل، توان دستيابي به جامعيت قرآن را دارد يا افزون بر دانسته هاي متعارف قرآن شناسي به منابع يا روش خاصي در تحصيل جامعيت قرآن نياز است؟
5. منابع جامعيت قرآن چيست؟ آيا تنها خود قرآن در عيني سازي جامعيت خويش كافي است و به غير خود نيازي ندارد؟ اگر نياز دارد آن غير چيست؟
6. در طول تاريخ انديشه اسلامي كدام جريان يا جريانهاي فكري ادعاي دستيابي به جامعيت قرآن را داشته و بر استوارسازي مباني فقهي، اعتقادي، اخلاقي و… بر پايه ي جامعيت قرآن تأكيد كرده است؟
7. آيا روي آوردن برخي از مذاهب فقهي و كلامي اهل سنّت به روشهاي ظني، قياسي و حدسي نشانه اي بر عدم آگاهي آنان از جامعيت قرآن نيست يا اينكه آنان به جامعيت قرآن قائل نبودند؟
8. چرا با وجود شهرت نظريه ي جامعيت قرآن، استدلال و استشهاد به قرآن در مسائل مختلف فقهي، اعتقادي و اخلاقي در آثار انديشمندان اسلامي چندان گسترده نيست؟
بديهي است كه پرداختن به پاسخ هريك از اين پرسشها مجال گسترده اي مي طلبد، لكن با تبيين ديدگاه اماميه در مسأله جامعيت قرآن تا حدي به اين پرسشها مي توان پاسخ داد.
عترت و جامعيت قرآن
پيش فرض مستفاد از ظهور روايات و آراء محدثان و مفسّران اماميه، جامعيت استقلالي و بالفعل قرآن براي عترت نبوي است. مطابق اين پيش فرض، قرآن ويژگي جامعيت را به شكل استقلالي براي عترت دارد. به سخن ديگر، جامعيت مورد ادعاي قرآن، بدون هيچ واسطه و استمداد از منبع ديگر، نزد معصومان حضور دارد و معصومان، به فراخور نياز، از آن در پاسخگويي به مسائل بهره مي گيرند. لكن دستيابي به جامعيت قرآن براي غير معصومان تنها از طريق عترت و به ضميمه آنان امكان پذير است، لذا تحقق عيني « تبيان كل شيء » بودن قرآن در عرصه هاي هدايتي، در گرو عترت مداري در قرآن شناسي است. اين مقام عترتْ ريشه در دانش خاص آنان در شناخت قرآن دارد؛ به سخن ديگر، دستيابي به جامعيت قرآن منهاي معارف اصيل امام علي (عليه السلام) و ديگر امامان تقريباً غير ممكن است.
ارجاع عيني سازي جامعيت قرآن به عترت معلول شيوه و سيستم خاص قرآن در تبيين خود و يك سلسله عوامل تاريخي است. شايد مقصود برخي از بزرگان معاصر اماميه كه قائل به جامعيت دين بر پايه ي كتاب و سنّت و نه جامعيت تنهاي قرآن هستند(1)، اشاره به همين نقش عترت در دستيابي به سنّت تبييني و تعليمي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در قرآن شناسي داشته باشد. به سخن ديگر، مبناي سومْ تأكيد بر اين مهم است كه عترت نبوي نقش تبييني و تكميلي در عيني سازي جامعيت قرآن را دارد و به هيچ روي مقصود كاستن از جامعيت قرآن يا مشروط نمودن جامعيت قرآن به عترت نيست. اين پيش فرض مبتني بر اين اصل است كه عترت تنها منبع و روش مورد تأييد و تضمين پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در قرآن شناسي است و تنها جريان علمي است كه بدون واسطه دانش خود را از آبشخور وحياني گرفته اند و تنها جرياني است كه در طول تاريخ تا پايان حيات دنيا باقي خواهد بود. همان طوري كه در عهد نبوي تبيين و عيني سازي جامعيت قرآن منوط به مراجعه به پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود ( سيستم ارجاع )، بعد از رحلت ايشان نيز دستيابي به اين ويژگي قرآن نيازمند به همان شرط است و تحقق اين شرط به عترت نبوي واگذار شده است. در حقيقت، رجوع به عترت براي كشف و عيني سازي جامعيت، همانند رجوع به رسول خدا است و پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با توصيه ي روش ثقليني، نسبت اين هماني ميان خود و عترت برقرار كرده است. غير از روش ثقليني، طريق معتبر ديگري در عيني سازي جامعيت قرآن در عهد بعد از پيامبراسلام وجود ندارد.
توضيح بيشتر سيستم ارجاع قرآني چنين است كه سنّت خداوند در وحي بر انبياء الاهي بر دو اصل استوار بوده است: همزباني با لسان قوم و حضور يك عنصر انساني آگاه به دقايق كلام خدا و قابل اعتماد.
اين سنّت الاهي در آيه وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ( ابراهيم: 4) ( ما هيچ پيامبري را، جز به زبان قومش نفرستاديم، تا ( حقايق را ) براي آنها آشكار سازد ) بيان شده است.
عنصر انساني، افزون بر دريافت و ابلاغ وحي، مسئوليت تبيين و تعليم جنبه هاي گوناگون وحي را نيز برعهده داشته است. همين سنّت درباره حضرت محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيز در آيات ديگر قرآن تصريح شده است ( نحل: 44؛ جمعه : 2). براساس اين آيات، وحي آسماني هيچ گاه بدون يك عنصر انساني برگزيده به جامعه ي انساني عرضه نگشته است. در مورد وحي قرآني نيز چند نكته قابل توجه است.
يك. ادعاي خاتميت كتاب و نبوت را دارد، هرچند با ختم نبوت نزول وحي خاتمه يافته است ولي اعتبار آن تا قيامت باقي است.
دو. خاتميت و جاودانگي كتاب و نبوت از يك سو و پيدايي نيازهاي جديد در عرصه ي حيات فردي و جمعي مؤمنان از سوي ديگر، حضور فردي غير از رسول خدا در كنار قرآن را ضرورت مي بخشد(2). اين فرد بايد هماره تا قيامت در كنار قرآن باشد تا به رسالت تبييني و تعليمي كتاب عمل كند.
قرآن، با ارجاع به پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و رسول خدا با ارجاع به عترت خويش اين مشكل را حل كرده اند. حضور چنين عناصر انساني در كنار قرآن سبب مي شود تا زلال آيات وحي همواره بر زندگي آدميان نازل گردد و عصرها و نسلهاي متوالي از هدايت هاي آسماني قرآن بي بهره نمانند. بنا به تصريح آيات اين مسئوليت در عصر نزول قرآن برعهده ي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود. با رحلت ايشان، هرچند نزول وحي پايان يافت، لكن امر تبيين وحي هرگز به پايان نرسيد. اين بدان سبب است كه قرآن، همان طور كه انسانهاي عصر حضور رسول خدا را مخاطب قرار مي دهد، به همان سان، انسانهاي پس از آن را نيز مخاطب خود قرار داده است و به طور منطقي اين خطاب يكسان، مستلزم تبيين و تشريح پيوسته است.(3)
اين مسئوليت، بعد از رحلت رسول خدا، بر عهده ي عترت ايشان نهاده شد. راز انتخاب عترت براي اين وظيفه خطير شايستگي خاص آنان از جمله وراثت كتاب بود كه ديگران از آن بي بهره بودند، كه در بخش قبلي بدان پرداخته شد.
از نظر تاريخي نيز، اگر به تاريخ مسلمين بعد از رحلت نبوي دقت كنيم، خواهيم ديد اختلافاتي كه در ميان امت اسلامي در ساده ترين مسائل اسلامي روي داد، رفته رفته باعث آن شد كه جريان رأي و اجتهاد در مقابل جريان نص پا گيرد و زمينه براي عقل گرايي ظني و قياسي در ميان برخي از توده هاي فكري جهان اسلام فراهم شود. گاه اهتمام به حديث چنان اوج گرفت كه به هر رطب و يابسي اعتماد كردند و گاه جعل چنان بالا رفت كه برخي در اعتبار روايات موجود دچار ترديد شدند. در اين ميان تنها جرياني كه قرآن محوري را معيار سليم در انديشه و رفتار مي دانست و بر جامعيت آن در پاسخگويي به نيازها و مسائل فراروي انسان مسلمان تأكيد داشت و ديگران را بدان فرا مي خواند، مدرسه عترت نبوي است. پيشوايان اين مدرسه بر جامعيت قرآن پاي فشردند و ديگر نحله ها را بر محور قرار دادن قرآن در انديشه ورزي توصيه كردند. گويي افزون بر پيش فرض جامعيت قرآن، توان ديگري در اين پيشوايان بود كه بر آن اعتماد داشتند و ديگران فاقد آن بودند يا بهره اي كامل از آن نداشتند و الا سراغ روشهاي ظني، ادله ي نامعتبر عقلي، روايات مجعول و… نمي رفتند و اين همه اختلاف آراء و فتاوا را دامن نمي زدند. عقل نمي پذيرد كه خداوندي حكيم در ديني با كتابي واحد و با پيامبري مشترك چندين حكم در يك مسأله داشته باشد. داستان تا آنجا پيش مي رود كه نظريه ي انسداد و تصويب در استنباط احكام پيش مي آيد.
به نظر مي رسد همه ي اينها ريشه در رويگرداني خواسته و ناخواسته ي جريان هاي فكري اسلامي از محوريت قرآن در انديشه ديني در تمامي ساحتها دارد؛ يا اينكه بگوييم به ناتواني آنان در بهره وري از قرآن دارد كه نمي توانستند اصول نيازها را از قرآن برگيرند و مسائل نوآمد را بدان پاسخ گويند. اما مدرسه ي عترت نبوي در اين همهمه و هياهو، با تكيه بر محوريت قرآن، قرآن را آماده ي پاسخگويي به نيازهاي عصر مي داند و داعيه داران تفكر را به چالش مي كشاند. اين همه نشانگر اين است كه عترت در عيني سازي جامعيت قرآن نقش تبييني و تكميلي در روش و منبع را دارد كه در ادامه به تبيين مباني نظري آن مي پردازيم. شايان ذكر است كه آنچه در مبناي حاضر مهم مي نمايد نقش و كاركرد عترت در نماياندن ويژگي جامعيت قرآن است كه به عنوان يكي از مباني كلامي اماميه در تفسير قابل طرح است. به سخن ديگر، در اين مبنا هدف اثبات جامعيت و جاودانگي قرآن در پاسخگويي به نيازهاي هدايتي انسان و تقرير رويكردها و ادله ي موافقان و مخالفان نيست (4)، بلكه هدف اصلي تبيين نقش عترت در جامعيت و جاودانگي قرآن است. اينك ادله ي جامعيت استقلالي قرآن براي عترت و جامعيت تبعي آن براي غير معصومان از طريق عترت ارائه مي شود:
ادله ي نظري
يك. مي توان از سه برهان نظري ذيل در اين مسأله بهره جست:
1. برهان خاتميت.
مهم ترين و عالي ترين معجزه حضرت محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه معجزه ي عقلي، باقي و ابدي است، قرآن است و از ميان پيامبران تنها به ايشان معجزه ي باقي داده شده است و معجزه ي باقي از شئون خاتميت است و بهترين سند و برهان بر خاتميت آن حضرت است و افزون بر بيست نوع وجه اعجاز دارد كه يكي از آنها زنده بودن در همه ي زمانها است.(5) ميان خاتميت دين اسلام با جامعيت قرآن ملازمه ي منطقي وجود دارد. نتيجه ي منطقي تثبيت خاتميت دين اسلام با دلايل نقلي و عقلي، پذيرفتن جامعيت قرآن به نحو عموم است؛ چرا كه ميان خاتميت اسلام و جامعيت مطلق قرآن، ملازمه ي منطقي برقرار است. به تعبيري ديگر، بايد راز خاتميت را در چگونگي رهنمودها و مقررات و شيوه ي طرح آنها دانست، يعني طرح جامع و كلي كه بيان چيزي در آن فروگذار نشده باشد.(6)
2. برهان وجوب لطف.
عدم قصور الاهي، در بيان اصول پاسخ دهي به مسائل، مقتضاي لطف الاهي است. اگر فرض كنيم كه دين اسلام، نسبت به بيان مسائل كوتاهي كرده و مواردي يافت شود كه اسلام در آن مواردْ سخن نداشته باشد، اين امر باعث سرخوردگي و گمراهي افراد مي شود. حال آنكه اين عمل از لطف خداوند دور است(7). قاعده ي لطف، همان طور كه در اثبات مطلق نبوت ( نبوت عامه ) ثابت است به طريق اولي در نبوت خاتم – كه مختص حضرت محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است- نيز ساري و جاري و ثابت است، زيرا بعثت ايشان مكمل دايره ي نبوت و موجب اكمال فيض و تماميت لطف و رحمت الاهي و عنايت تام رباني است و در حقيقت نورٌ علي نور و متمم اين لطف است.
اين برهان از آيات کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام:12)، اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ (شوري:19) و وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (انبيا: 107)متخذ است.(8)
3. برهان تكامل دين.
كامل بودن دين اسلام در مقايسه با ساير اديان، اقتضا مي كند كه قرآن نسبت به هر مسأله ديني بيانگر باشد؛ چرا كه در غير اين صورت، نمي توان چنين ديني را دين كامل دانست. علامه طباطبايي، در جاي جاي تفسير الميزان، به لزوم تبعيت پيروان ساير شريعتها از اسلام تأكيد دارد و آن را در طي قاعده ي « اكمليت شريعت لاحق از شرايع سابق »، مطرح نموده است. براي نمونه، در جايي مي نويسد:« هر شريعت لاحقي اكمل از شرايع سابق است. » (9)
در تفسير آيه اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ (فاتحه : 6) مي نويسد: « شريعت اسلام از تمامي جهات از شرايع امم پيشين كامل تر و گسترده تر است. »(10)
هرچند مفاد اين براهين نظري از جمله پشتوانه هاي نظري جامعيت قرآن در عهد نبوي هستند، به همين سان مفاد اين براهين نظري نيز در اثبات جامعيت قرآن پس از رحلت ايشان جاري است. به سخن ديگر، عقلاً در نظام معرفتي اسلام بايد ساز و كاري تمهيد شده باشد كه مردمان نسلهاي بعد به تبيين و تعليمات قرآن شناختي نبوي در تحصيل جامعيت قرآن دسترسي داشته باشند. تمهيد اين سازوكار ضرورتي عقلي است و فقدان آن مساوي با عدم خاتميت و عدم جامعيت كتاب خواهد بود. به ويژه آنكه عقل به دليل اختلافات و تناقضات آراء تفسيري در درستي ادعاهاي تمامي فرق اسلامي در نماياندن جامعيت قرآن ترديد مي كند و همچنان خود را نيازمند حجتي قطعي و روشن در اين مسأله مي داند. اين سازوكار در دوره ي حيات پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حديث متواتر ثقلين تمهيد شد و پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با معرفتي عترت خويش به عنوان آگاه ترين مردمان به شناخت قرآن، راه را براي هر نوع عذر و بهانه اي در اين عرصه بست.
دو. كشف مطالب جديد از قرآن، از آغاز نزول قرآن تا عصر حاضر، خود گوياي اين مطلب است كه قرآن درياي بيكراني است كه گوهرهاي ناب پايان ناپذيري در خود دارد.(11) بي ترديد، غواصي در اين دريا، گرچه در همه ي زمانها براي همه امكان پذير بوده است، ولي ادعاي اينكه به همه ي علوم و معارف آن دسترسي پيدا كرده، تاكنون براي كسي جز پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اوصياي ايشان فعليت نيافته است. نتيجه اينكه اين نوع فهم مخاطب است كه جامعيت را امكان پذير مي سازد، و با فهم هاي عادي نمي شود جامعيت را ثابت كرد.(12)
سه. همان طور كه كتاب تكوين، يعني طبيعت، داراي اسرار بي شماري است و در دل خود هزاران قانون نهفته دارد، كتاب تشريع ( قرآن ) نيز داراي رموزي است كه آگاهي به تمام جوانب آن نصيب هركس نمي گردد؛ چرا كه قرآن از نظر تحقيق و اجتهاد استعداد پايان ناپذيري دارد.(13) علامه شعراني نيز اشتمال قرآن را بر اموري كه تنها پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)و امامان مي فهمند، پذيرفته است.(14)
ادله ي نقلي
افزون بر حديث ثقلين و ديگر احاديث نبوي كه دلالت بر آگاهي جامع عترت از قرآن دارد، اهل بيت در روايات متعددي بر توانمندي خاص خويش در ارائه ي پاسخ هر مسأله اي از قرآن تأكيد داشته اند. اين روايات به عنوان دليل نقلي و هم به عنوان ادله ي تاريخي معتبر مي توانند در اثبات مدعاي ما مفيد باشند. پشتوانه ي عقلي حجيت روايات مذكور، دليل عصمت است، كه سخن معصوم را در موضوعات رفتاري و شناختي حجيت مي بخشد. كثرت روايات از معصومان متعدد نيز مي تواند اصل موضوع آگاهي عترت از تمامت قرآن را اثبات كند. در تاريخ انديشه ي اسلامي، جز اهل بيت، افراد ديگري ادعاي داشتن اين فهم و توان در عيني سازي قرآن را نداشتند. هركسي جز آنان اين ادعا را نموده از آزمون، پيروز بيرون نيامده است.
جامعيت قرآن در پاسخگويي به نيازها و مسائل فراروي انسان، اصلي مسلّم و بديهي نزد اهل بيت بوده و بارها بدان تأكيد نموده اند.(15) در ادامه براي اثبات نقش تبييني و تكميلي عترت در شناخت جامعيت قرآن، به جهت تكثر احاديث، تنها به رواياتي از امام صادق (عليه السلام) مي پردازيم كه دلالت بر اين ادعا دارند. پيشتر ضروري است توجه داشته باشيم كه مطابق اصل تاريخي نگري در فهم و تفسير متون، روايات مذكور را بايد در پرتو گفتمان فكري و انديشه اي عصر امام صادق (عليه السلام) معنا كرد و فهميد تا به حقيقت آنها دست يافت. تفسير بريده از گفتمان مذكور معنايي گنگ و مبهم در اختيار ما خواهد گذاشت. فضاي فرهنگي عصر امام صادق (عليه السلام) دوره ي ظهور و بروز جريانهاي مختلف فكري، همانند معتزله، مرجئه و… در داخل جهان اسلام است كه هريك داعيه ي شناخت و آگاهي از منابع اسلام به ويژه قرآن را دارند. در اين فضاي فكري و فرهنگي، امام صادق (عليه السلام) با بازخواني دوباره ي مفاد حديث ثقلين در پيوند عترت با قرآن و ديگر احاديث نبوي در باب اعلميت عترت « لا تُعَلّموهُمْ فانّهم اعْلَمُ منكُمْ » (16) بر عترت مداري در اسلام شناسي به ويژه قرآن شناخت در روايات متعددي بر چند اصل بنيادي تأكيد دارند:
يك. ثبوت جامعيت قرآن.
قرآن توان و ظرفيت پاسخگويي به تمامي مجهولات، پرسشها و نيازهاي فراروي انسان را دارد.(17) امام (عليه السلام) با استناد به ظهور آياتي از قرآن كريم مفاد آنها را دليل بر جامعيت دانسته است.(18) با توجه به اين روايات حضرت (عليه السلام) جامعيت كتاب را از طرف خويش به عنوان يك مبنا و نظريه در قرآن شناسي مطرح مي كند و با تكرار آن در مواضع مختلف اصل جامعيت را به پرسمان و گفتگو مي گذارد. اينها همه نشانه اي است بر اينكه اصل جامعيت نزد امام مبنايي قطعي و مسلم است و ترديدي در آن راه ندارد. قلمرو زماني معارف قرآني از آغاز خلقت تا قيامت را پوشش مي دهد و نوع معارف آن نيز ساحت آسمان و زمين را دربرمي گيرد كه كنايه از كليت دنيا است و با يادكرد اخبار بهشت و جهنم بر اشتمال قرآن بر اخبار غيبي كه از دسترس كمند عقل خارج است اشاره مي كند.
دو. عترت مداري در فهم جامعيت.
عترت نبوي دانش دستيابي به جامعيت قرآن و چگونگي بهره وري از آن در مسائل نوآمد را دارند. امام (عليه السلام)با تعابير « أنا اَعْلَمُ كتابَ الله » (19)، « نَعْلَمُ كتابَالله » و « وَ عِندَنا وَ اللهِ عِلْمُ الكِتابِ كُلُّه » (20) بر توانايي منحصر به فرد خود و ديگر امامان در كشف پاسخ نيازها و مسائل از قرآن تأكيد نموده است(21) و در حقيقت اشاره به اين اصل دارد كه عترتْ عالمان به حلال و حرام، عارفان به جميع احكام و دانايان به امور و اسباب هستند؛ چرا كه دانش همگي آنها در قرآن وجود دارد و علم به كتاب نيز در نزد عترت است.
آنان در اين علم بي همتايان هستند و از مصاديق أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (ق: 37) مي باشند. به سخن ديگر اين دانش را خداوند به اهل بيت عنايت كرده است و ديگران سهمي از اين دانش ويژه اعطايي ندارند.
امام با تعبير « اَعْلَمُ ذلكَ كما أنظُرُ اِلَي كَفِّي » از تشبيه ادراك معقول بر محسوس، براي ايضاح و تقرير افزون تر مقصودش بهره جسته است چونكه ادراك محسوس نزد بيشتر مردم از ادراك معقول قوي تر است، هرچند كه نزد خواص عكس آن است.(22) امام صادق (عليه السلام) در روايتي ديگر تمامي افراد اهل بيت را دارنده ي علم به تمام قرآن معرفي كرده است.(23)پيش تر امام علي (عليه السلام) نيز بر ضرورت عترت مداري در فهم قرآن توجه داده بود كه در غير اين صورت آيات قرآن به گزاره هاي صامتي تبديل خواهند شد(24) كه هرگز نمي توانند با نيازهاي عصري انسان ارتباط برقرار سازند و در عمل از متن زندگي فردي و جمعي آدميان بركنار خواهد ماند(25). از اين رو امام صادق (عليه السلام) به نطق درآوردن قرآن در پاسخ دهي به مسائل نوآمد را در توان اهل بيت دانسته است.(26) اين توانمندي عترت در علم به تمام قرآن آنچنان نزد اهل بيت قطعي و مسلم است كه مدعيان غير از خود را دروغگو و ناتوان (27) از آن خوانده اند. توصيف امام علي (عليه السلام) به « قيم القرآن » اشارت به انحصار دانش تمام قرآن در ايشان دارد كه ساير صحابه فاقد آن بودند (28). برخي از عالمان اهل سنّت نيز به اختصاص علم قرآن به اهل بيت تصريح داشتند.(29)
سه. راز انفراد عترت در علم به جامعيت قرآن.
امام (عليه السلام) با تعبير « قَدْ وَلَدَني رَسولُ اللهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم)»(30) در طليعه ي سخن خويش، از باب دفع دخل مقدر به تفاوت ماهوي و جوهري وجود علمي خويش و ديگر افراد عترت نبوي با مدعيان قرآن شناسي اشاره مي كند. اين عبارت وجه تمايز وجود علمي عترت با ديگران است. امام درواقع به اين نكته اشاره دارند كه من از دو حيث جسم و صورت و معنا و سيرت اتصال وجودي به پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارم؛(31) خاستگاه وجود جسمي من به پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي رسد كه روشن و بديهي است لكن مهم تر از آن وارث معنوي و علمي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستم كه انحصاري ايشان است و ديگران در آن نصيبي ندارند.به سخن ديگر، جسمِ مطهر، روح مقدس و عقل منور ايشان مشتق از جسم و روح و عقل نبوي است و علم و كمال امام عين علم و كمال پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و قرآن را به تأييد رباني، الهام لدني، تعليم ابوي و اعلام نبوي آن گونه كه نازل شده است مي داند. البته علم امام به سان علم و تعلم افراد عادي نيست كه نيازمند به زمان و فكر زياد داشته باشد بلكه حسب كمال ذاتي، صفاي باطن و ذهن و قوت فهمي كه دارند با كمترين توجه و در كوتاه ترين زمان علم پيدا مي كنند و اين ريشه در اتصال آن به خاستگاه فيض دارد.(32)
چهار. فراخواني براي هماوردي.
تحليل تاريخي روايات مذكور، با توجه به فضاي فكري عصر امام صادق (عليه السلام)، نشانگر اين مهم است كه طرح اين ادعا در آن روزگار نوعي فراخوان به هماوردي ديگران در قرآن شناسي است كه مدعيان تفسير را به آزموني سخت فراخوانده است تا چند و چون توانمنديهاي آنان و راستي و ناراستي انظارشان با عيار نقد سنجيده شود. با اين رويكرد به روايات ياد شده، امام نوعي پالايش روش شناختي در تفسير قرآن را نيز انجام داده است. امام حسب رسالت هدايتگري كه برعهده داشت و به جهت اتمام حجت بر تمامي انسانهاي تشنه ي شناخت قرآن بر علم عترت در اين باب تصريح و تأكيد دارد تا جاي عذر و بهانه اي در اين باب نباشد.
پنج. بازگشت به قرآن محوري.
همچنين تأكيدات امام صادق (عليه السلام) در اين مقوله، فراخواني براي عموم متفكران اسلامي براي قرآن محوري در انديشه ورزي ديني است كه مي توان آن را بازگشت به قرآن نام نهاد و پيام آن را دعوت انديشه وران مسلمان به تأمل در ابعاد پيدا و ناپيداي اين كتاب نام نهاد و تذكري است بر اينكه قرآن كتابي است كافي براي اجابت نيازها و مسائل كه البته فهم آن روش و لوازم خاص خود را دارد و با وجود چنين كتابي نبايد از روشهاي ظني چون قياس در استنباط احكام شرعي بهره برد.
پيش تر از امام صادق (عليه السلام)، پدر بزرگوار ايشان امام باقر (عليه السلام) نيز در تصحيح حركت انديشه وري ديني عصر خويش تلاشهاي زيادي صورت داد و اتمام حجت هاي متعددي با افراد به ظاهر عالم ديني و جريانهاي فكري روزگار خويش انجام داد و با صداي رسا و معنادار بر محوريت عترت اهل بيت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در علم ديني تصريح و تأكيد داشت كه جز نزد آل محمد (عليهم السلام) جاي ديگري چنين دانشي را پيدا نخواهيد كرد.(33)، گرچه شرق و غرب عالم را زير پا بگذاريد.(34) هر آنچه در نزد مردمان است تراويده از دانش علوي است و اينك همان دانش در بيت باقري (عليه السلام) است.(35) اين گونه اتمام حجت ها و بركشيدن دانش عترت در بيانات ائمه در حضور عالم نماها آنچنان متعدد است كه محدثي چون كليني، بابي بدان اختصاص داده و روايات آن را يكجا گرد آورده است.(36) عنوان باب ياد شده خود نشان از نگرش كلامي مرحوم كليني به گستره علم عترت و پذيرش آن از سوي وي دارد. شيخ حر عاملي نيز اين قسم از روايات را در ميراث حديثي اماميه بي شمار دانسته و خود تنها به گزارش 78 روايت اكتفا كرده است. عنوان بابي كه وي براي اين روايات انتخاب كرده گوياي ديدگاه كلامي ايشان در اين مسأله است.(37)
ديدگاه ها
در مسأله ي جامعيت و قلمرو قرآن و نسبت آن با سنّت نبوي و اهل بيت در دوره ي معاصر ديدگاههاي متنوعي ارائه شده است كه مي توان از آنها در تأييد جامعيت غيراستقلالي قرآن بهره جست. اينك خلاصه اي از اين ديدگاهها را گزارش مي كنيم:
1. نسبت جامعيت و قلمرو قرآن با دين اسلام عموم و خصوص من وجه است. زيرا از يك سو علاوه بر قرآن، سنّت نيز منبع دين است و از سوي ديگر در قرآن مسائلي علمي آمده است كه مقصود اصلي شارع نبوده و تراوشي است. استاد معرفت از قائلان اين نظريه در تكميل ديدگاه خويش در بيان نسبت قرآن با سنّت معصومان ( به معنايي كه افزون بر احاديث آنان، علم امامان را نيز شامل شود ) اين رابطه را عموم و خصوص مطلق به نفع سنّت مي داند، زيرا به رغم محدود كردن جامعيت قرآن كريم به كليات دين، پيامبر و امام را عاري از ساير علوم نمي داند. ايشان در اين باره مي گويند:
« امام صادق (عليه السلام) كه به عنوان رئيس شرع روي كرسي تشريع نشسته است اين جور نيست كه از ساير علوم عاري باشد. شخص شارع از همه ي علوم دارا است… پيغمبراكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه عقل كل است نمي توانيم بگوييم كه ايشان در همه ي مسائل عاري است و فقط در خصوص مسائل شرع آگاه است، نه اين جور نيست بلكه در همه چيز واقف است اما وظيفه اش بيان نيست. » (38)
2. برخي از محققان جامعيت قرآن را با باطن آن پيوند زده و اساساً روايات جامعيت قرآن را ناظر به نقش امام در تبيين باطن قرآن دانسته اند. يكي از قائلان اين نظريه چنين مي نويسد:« از ظاهر قرآن كريم، با دلالت لفظي، تمام احكام و معارف دين قابل استفاده نيست، چه رسد به معارف جامع موردنظر. بنابراين، جامعيت قرآن مربوط به باطن قرآن است. بدون شك، يكي از ويژگي هاي قرآن كريم اين است كه داراي « ظهر » و « بطن » است؛ يعني افزون بر معانيي كه از ظاهر واژگان و معاني لغوي آن استفاده مي شود، معاني ژرف تر و پنهان تري نيز در عبارت وحي نهفته است. در خود قرآن كريم واژه ي « بطن » يا « باطن » درباره ي قرآن كريم و مفاهيم آن به كار نرفته است و آيه اي به صراحت از وجود باطن براي قرآن كريم خبر نمي دهد، ولي از برخي آيات، با ضميمه ي روايات يا مقدماتي، مي توان استفاده كرد كه احكام و معارف آن منحصر در آنچه از ظاهر استفاده مي شود، نيست. از بعضي روايات ديگر استفاده مي شود كه قرآن كريم بطون متعددي دارد. وجود بطن براي قرآن كريم، مورد اتفاق همه ي مذاهب و انديشمندان اسلامي است، گرچه در مراد و معناي آن اختلاف است و در روايات نيز معاني مختلفي براي آن ذكر شده است. پس مي توان اصل وجود بطن براي قرآن را از مسلّمات فرهنگ اسلامي شمرد. تعدد رواياتي كه در منابع روايي شيعه و اهل سنّت در اين مورد نقل شده، به قدري است كه تواتر معنوي دارد و ما را از بررسي سندي روايات بي نياز مي كند. دسته اي از روايات فهم تمام ظاهر و باطن قرآن را منحصر به ائمه اهل بيت (عليهم السلام) مي كنند از جمله طبق نقل صحيح، امام صادق (عليه السلام) فرمودند: « غير از اوصيا كسي نمي تواند مدعي شود كه فهم تمام ظاهر و باطن قرآن را جمع كرده است. » در برخي روايات آمده است كه اهل بيت (عليهم السلام) سهم ويژه اي در قرآن دارند؛ از جمله، امام زين العابدين (عليه السلام) فرموده اند:« نحنُ مَخصوصونَ في كتاب الله » ( ما ويژگان در مورد كتاب خدا هستيم ). در نتيجه با ضميمه كردن دلايل دالّ بر جامعيت علم پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) به دلايل مربوط به منبع بودن قرآن براي علم و نيز روايات دال بر وجود بطن براي قرآن و اختصاص محتواي آن به پيامبراكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نتيجه مي گيريم كه جامعيت قرآن كريم كه در آيات و روايات به آن اشاره شده، مربوط به باطن قرآن است و به گستردگي علوم پيامبراكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) ويژه ايشان است. البته نحوه ي استفاده از اين معارف از قرآن كريم توسط آن حضرات چنان اسرارآميز است كه ما هيچ راهي براي فهم آن نداريم، بلكه تعبّداً آنها را مي پذيريم. البته ممكن است بعضي از اين علوم بالفعل نباشند و هروقت كه بخواهند، آن را دريابند. » (39)
3. عده اي ديگر با طرح ايده ي « دوگانه محوري » در بازشناسي رابطه ي متقابل قرآن و سنّت، آن را از ميان ديدگاه هاي ديگر « قرآن محوري »، « سنّت محوري » و « قرآن محوري و سنّت مداري » ديدگاهي راسخ دانسته اند كه اكثر صاحب نظران فريقين آن را پذيرفته و سده هاي متمادي براساس آن حركت كرده اند. يكي از محققان اماميه در تبيين اين نظريه مي نويسد: « براساس اين ديدگاه، قرآن قابل دسترس است و چنان نيست كه فهم و دريافت مفاهيم آن منحصر در خداوند، پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) يا صحابيان و تابعيان باشد بلكه به استناد دعوت قرآن از تمام جهانيان مبتني بر تدبّر و تفكر در آيات آن، هركس به فراخور فهم و دانش خود از درياي معارف اين كتاب بهره دارد. با اين حال، قرآن بي نياز از سنّت نيست، چه براي وصول به حقايق و بطون قرآن و چه براي رفع ابهامات آن و چه براي دستيابي به جزئيات و تفاصيل معارف ديني. سنّت در اين ديدگاه به عنوان منبعي مستقل و در عرضِ قرآن مطرح است و به طرُق گوناگون ايفاي نقش مي كند. سنّت مفسر قرآن است و مفسر مي تواند ناسخ، مخصص، مقيد، حاكم يا وارد بر مفسر باشد. سنّت مي تواند هم نقش تبييني داشته باشد و هم مي تواند با آوردن مطالبي نو نقش نوگستري را ايفا كند. به عبارت ديگر سنّت مي تواند افق هاي قرآن را بگشايد؛ چنان كه مي تواند افق هاي نويني را در پيش روي ما بنماياند. براساس اين نظريه، قرآن و سنّت به مثابه ي دو كتابي هستند كه به فراخور خود، يكي به كليات پرداخته و ديگري وارد جزئيات و تفاصيل شده است و به حكم آنكه متكلم محق است براي كلام خود قرينه ي منفصل يا متصل ارائه نمايد، سنّت به منزله ي قرينه ي منفصل است كه براي كشف مراد جدي خداوند از قرآن به كار مي آيد. بدين جهت است كه طبق اين نظرگاه، گرچه ظاهر قرآن حجت است، اما تمسك به آن، به فحص از دليل متصل و منفصل، يعني قرآن و سنّت نيازمند است»(40). و در جاي ديگري تصريح دارد كه « مفهوم برخورداري از سنّت از نقش نوگستري، اين است كه بخشي از آموزه ها و معارف ديني كه در قرآن نيامده، در سنّت نبوي يا اهل بيت منعكس شده است. »(41)
از مجموع سه تقرير فوق الذكر در تبيين نسبت سنّت با قرآن چنين به دست مي آيد كه دستيابي به جامعيت قرآن در گرو آگاهي از دانش قرآن شناسي معصومان به ويژه علم و سنّت تبييني و تعليمي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه آگاهي كامل و جامع از تمام قرآن را داشته است و پيش تر اثبات شد كه اين آگاهي به عترت ايشان منتقل شده است. در نتيجه اين ديدگاه ها مي تواند مؤيد و شاهد اساسي ادعاي ما در مبناي جامعيت غيراستقلالي قرآن باشند.
پينوشتها:
1.عبدالله جوادي آملي، انتظار بشر از دين، نشر اسراء، قم، 1380ش، ص 210.
2.ابراهيم كلانتري، « نقش اهل بيت در حيات جاودانه ي قرآن »، قبسات، شماره 45، پاييز 1386ش، ص 28.
3. همان.
4.براي ديدن آراء و انظار مطرح در اين باره افزون بر تفاسير فريقين ( ذيل آيات مائده: 3؛ انعام: 59 و 38؛ نحل: 89؛ يوسف:111) رك: سيدمحمدعلي ايازي، جامعيت قرآن، كتاب مبين، چاپ سوم، رشت، 1380ش؛ احمد عابديني، ژرفاي قرآن و شيوه هاي برداشت از آن، چاپ اول، نشر مبارك، اصفهان، 1382ش، محمدعلي رضايي اصفهاني، اشارات علمي اعجازآميز قرآن، نشر معارف، چاپ اول، 1383ش، 252-38؛ علي نصيري، رابطه ي متقابل كتاب و سنت، ص 331-347؛ سعيد ضيايي فر، جايگاه مباني كلامي در اجتهاد، قم، بوستان كتاب، 1382ش، ص 743؛ كاظم قاضي زاده، سياست و حكومت در قرآن، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، اول، تهران، 1384ش، محمدرضا حكيمي و همكاران، الحياة، ج2، ص 151-169.
5.محمدرضا رباني، اثبات خاتميت، بوستان كتاب، قم، 1387ش، ص83-101.
6.محمدحسين طباطبايي، اعجاز القرآن، نشر فرهنگي رجاء، تهران، ص 69.
7.عبدالله جوادي آملي، شريعت در آينه معرفت، نشر فرهنگي رجاء، تهران، ص 223.
8. محمدرضا رباني، اثبات خاتميت، بوستان كتاب، قم، 1387ش، ص 51-54.
9.محمدحسين طباطبايي، پيشين، ج2، ص 130.
10.همان، پيشين، ج1، ص 35-36؛ ج133، ص 147.
11.« و لا يخلق عن الرد، و لا تنقضي عجائبه، و لا يشبع منه العلماء هو الذي لم تكنه الجن إذ سمعه. أن قالوا: إنا سمعنا قرآناً عجباً يهدي إلي الرشد ».محمد بن مسعود عياشي، تفسير العياشي، تحقيق سيد هاشم رسولي محلاتي، مكتبة العلمية الأسلامية، طهران، بي تا، ج1، ص 3، ح2.
12.علي كريم پور قراملكي، « قلمرو قرآن »، فصلنامه پژوهشهاي قرآني، پژوهش هاي قرآني، شماره 35 و 36، پاييز و زمستان 1382ش، ص 274-295.
13.مرتضي مطهري، خاتميت، صدرا، چاپ بيستم، 1385ش، ص 136.
14.مولي محمدصالح مازندراني، شرح اصول الكافي، تعليقات، الميرزا ابوالحسن الشعراني، ضبط و تصحيح السيد علي عاشور، الاولي، 1421ق، دار إحياءالتراث العربي للطباعة و النشر و التوزيع، ج2، ص 299-302.
15.براي نمونه مي توان از اين روايات ياد كرد: الامام علي (عليه السلام) « سمعت رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يقول: أتاني جبرئيل… فقال: كتاب الله فيه بيان ما قبلكم من خير و خبر ما بعدكم » ( مجلسي، بحارالانوار، ج89، ص 24، ح25)؛ الامام الباقر (عليه السلام) : « إنّ الله لم يدع شيئاً تحتاج إليه الأمة إلي يوم القيامة إلا أنزله في كتابه، و بينه لرسوله » (كليني، الكافي، تصحيح و تعليق علي اكبر الغفاري، چ پنجم، دارالكتب الإسلامية، طهران، 1363ش، ج1، ص 59، ح2)؛ الامام باقر (عليه السلام)« يا خيثمة القرآن نزل ثلاثاً… و لو أن الآية إذا نزلت في قوم ثم مات أولئك القوم ماتت الآية، لما بقي من القرآن شيء و لكن القرآن يجري أوله علي آخره ما دامت السماوات و الأرض، و لكل قوم آية يتلونها هم منها من خير أو شر»( محمد بن مسعود عياشي، پيشين، ج1، ص 10، ح7)؛ الامام الصادق (عليه السلام) « إن الله أنزل عليكم كتابه الصادق البار، فيه خبركم، و خبر ما قبلكم و خبر ما بعدكم و خبر السماء و خبر الأرض، فلو أتاكم من يخبركم عن ذلك لعجبتم » ( كليني، پيشين، ج2، ص 599، ح3)؛ « عن الصولي، عن أبي ذكوان، عن ابراهيم بن العباس، عن الرضا (عليه السلام) عن أبيه (عليهما السلام) أن رجلاً سأل أباعبدالله (عليه السلام) ما بال القرآن لا يزداد علي النشر و الدرس إلا غضاضة؟ فقال: لان الله تبارك و تعالي لم يجعله لزمان دون زمان، و لا لناس دون ناس، فهو فز كل زمان جديد، و عند كل قوم غض إلي يوم القيامة » ( شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا (عليه السلام)، ج1، ص 93، ح32)؛ الامام الرضا (عليه السلام) « هو حبل الله المتين… لأنه لم يجعل لزمان دون زمان، بل جعل دليل البرهان، و حجة علي كل إنسان »( شيخ صدوق، عيون أخبارالرضا (عليه السلام)، ج1، ص 138، ح9).
16.كليني، پيشين، ج1، ص 209.
17.« فيه يده الخلق و ما هو كائنٌ إلي يوم القيامة و فيه خبر السماء و خبر الارض و خبر الجنّة و خبر النار و خبر ما كان و خبر ما هو كائنٌ » ( و در آن مبدء خلق و آفرينش و هر آنچه در عالم امكاني رخ داده است تا روز قيامت و در آن خبر اسماء قدسيان و خبر زمين و بهشت و انس و خبر آنچه در عوالم رخ داده و يا تحقق خواهد يافت.) محمد بن حسن صفار، بصائرالدرجات، تصحيح و تعليق و تقديم حاج ميرزا حسن كوچه باغي، مطبعة الأحمدي، منشورات الأعلمي، طهران، 1404ق، ص 217-218؛ ح3؛ كليني، پيشين، ج1، ص 61؛ « و كتاب الله يحتمل كل شيء » ( و قرآن همه چيز را در خود دارد )، محمد بن مسعود عياشي، پيشين،ج1، ص 16، ح7.
18.« إنَّ الله يقول: فيه تبيان كل شيء » (خداوند مي فرمايد: در قرآن تبيان هر چيزي وجود دارد ). كليني، پيشين، ج1، ص 261، ح2؛ محمد بن حسن صفار، پيشين، ص 217-218، ح3.
19.محمد بن حسن صفار، پيشين، ص 217-218، ح3؛ كليني، پيشين، ج1، ص 61.
20.كليني، پيشين، ج1، ص 229.
21.علي نصيري، رابطه ي متقابل كتاب و سنّت، ص 338-339.
22. مولي محمدصالح مازندراني، پيشين، ج2، ص 301.
23.« إنّا أهل بيت لم يزل اللهُ يبعَثُ منا مَن يعلم كتابَه مِن اوّله إلي آخره. » مجلسي، پيشين، ج2، ص 178.
24.« ذلك القرآن فاستنطِقوهُ و لن ينطِق لكم فيه علم ما مضي و علم ما يأتي إلي يوم القيامة و حُكم ما بينكُم و بيان ما اصبَحتم فيه تختلفون »، مجلسي، پيشين، ج89، ص 82.
25.ابراهيم كلانتري، پيشين، ص 29.
26.« إنّ الكتاب لا ينطق و لكن محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيته (عليه السلام) هم الناطقون بالكتاب ». مجلسي، پيشين، ج23، ص 198.
27.« اباجعفر (عليه السلام) يقول ما دعي أحدٌ من الناس أنهُ جَمَعَ القرآنَ كلّهُ كما أُنزِلَ إلا كذّابٌ و ما جمَعَهُ و حَفِظَهُ كما نَزَّلَهُ اللهُ تعالي إلا علِي بن أبي طالب (عليه السلام) و الأئمةُ مِن بعدهِ » ( باقر (عليه السلام) مي فرمود: هيچ كس از مردم مدعي نيست كه همه ي قرآن را جمع كرده چنانچه نازل شده است مگر بسيار دروغگو باشد، چنانچه خداي تعالي نازل كرده احدي جمع و نگهداري نكرده جز علي بن ابي طالب و امامان پس از او ). كليني، پيشين، ج1، ص 228؛ « عن ابي جعفر (عليه السلام) انّه قال ما يستطيعَ احدٌ ان يدّعي انَّ عندهُ جميع القرآن كلّهِ ظاهره و باطنِهِ غيرالاوصياء » ( امام باقر (عليه السلام) فرمود: احدي نمي تواند مدعي شود كه همه ي قرآن از ظاهر و باطن نزد او است جز اوصياء ) كليني، پيشين، ج1، ص 228.
28. اين سخن در برخي از گفتگوهاي امام صادق (عليه السلام) با برخي از اصحاب خود چنين گزارش شده است:« … قُلتُ فَحينَ مَضي رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) من كان الحجّةَ عَلي خَلقِهِ فَقالوا القرآنُ فَنَظَرتُ في القرآن فإذا هُوَ يخاصِمُ بهِ المُجيءُ و القَدَري و الزّنديقُ الّذي لا يؤمِنُ بهِ حتي يغلِبَ الرّجالَ بِخُصومَتِهِ فعرفتُ أنَّ القُرآنَ لا يكونُ حُجّةً إلا بقيمٍ فما قالَ فيه مِن شيءٍ كانَ حقّاً فقُلتُ لَهُم: مَن قَيّمُ القُرآنِ. قالوا: ابنُ مسعودٍ قَد كانَ يعلَمُ و عُمَرُ يعلمُ حُذيفَةُ يَعلمُ قُلتُ كُلّهُ قالوا لا فَلَم أجِد أحداً يقالُ إنّه يعرِفُ ذلك كلّهُ إلا علياً (عليه السلام) و إذا كان الشَيءُ بَينَ القَومِ فقالَ هذا لا أدري وَ قالَ هذا لا أدري فَأشهدُ أنَّ علياً (عليه السلام) كانَ قَيمَ القرآنِ وَ كانَت طاعتُهُ مُفترضةً وَ كانَ الحُجَّةَ علي الناس بعدَ رَسول اللهِ (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أنَّ ما قال في القرآن فهوَ حقٌ فقالَ رحمَكَ الله » كليني، پيشين، ج1، ص 168-169.
29.« صحابه بر اين مطلب كه علم قرآن مخصوص اهل بيت است اتفاق نظر داشتند؛ زيرا آنان از علي بن ابيطالب (عليه السلام) مي پرسيدند: آيا شما اهل بيت جز به سبب قرآن بر ما برتري داريد؟ اينكه صحابه از چيز ديگري غير از قرآن از آن حضرت مي پرسند، خود دليل بر اتفاق نظر آنان بر اختصاص علم قرآن ( تنزيل و تأويل ) به اهل بيت است. » محمد بن عبدالكريم شهرستاني، مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار، نشر نسخ خطي، تهران، 1368ش،ص 2.
30.محمد بن حسن صفار، پيشين، ص 217-218، ح3؛ كليني، پيشين، ج1، ص 61.
31.مولي محسن فيض كاشاني، التفسير الصافي، مكتبة الصدر، الثانية، طهران، 1374ش، ج1، ص 20-21.
32.مولي محمدصالح مازندراني، پيشين، ج2، ص 299.
33.« ثم مَدَّ بها أبوجعفر (عليه السلام) صوتَهُ فقالَ ليذهَبوا حيثُ شاءوا أما و الله لا يجدون العلم إلا هاهُنا ثُمَّ سَكَتَ ساعةً ثمَّ قال أبوجعفر (عليه السلام). عند آل محمد ». اين بخشي از سخن ايشان در نقد ادعايي از حسن بصري است كه گروهي آن را نزد امام باقر (عليه السلام) مطرح كردند و امام چنين پاسخ دادند. محمد بن حسن صفار قمي، پيشين، ص 30.
34.« قال أبوجعفر (عليه السلام) لسلَمَةَ بن كُهَيل و الحَكَمِ بن عُتَيبةَ شَرقا و غَربا لن تجداً علماً صحيحاً إلا شَيئاً يخرُجُ مِن عندِنا أهل البيتِ ». همان.
35.امام باقر (عليه السلام) در پاسخ به سؤال مردي كوفي از راستي سخن علوي « سلوني عما شئتم فلا تسألوني عن شيء إلا أنباتكم » فرمود:« إنّهُ ليس أحد عنده علم شيء الا خرج من عند اميرالمؤمنين (عليه السلام) فليذهب الناس حيث شاؤوا، فو الله ليس الامر إلا من ههنا، و أشار بيده إلي بيته ». كليني، پيشين، ج1، ص 399.
36.«باب: أنه ليس شيء من الحق في يد الناس إلا ما خرج من عند الأئمة (عليه السلام) و ان كل شيء لم يخرج من عندهم فهو باطل». كليني، پيشين، ج1، ص 399.
37.«باب: إن كل واقعة تحتاج إليها الأمة لها حكم شرعي معين و لكل حكم دليل قطعي مخزون عند الائمة (عليه السلام) يجب علي الناس طلبه منهم عند حاجتهم إليه ». محمد حر عاملي، فصول المهمة في أصول الأئمة، تحقيق و إشراف محمد بن محمد الحسين القائيني، نگين، الأولي، قم، 1418ق، ج1، ص 480.
38.محمدهادي معرفت، « جامعيت قرآن كريم نسبت به علوم و معارف الهي و بشري »، نامه مفيد، شماره6، تابستان، ش 1375، ص 10-13.
39.مصطفي كريمي، « جامعيت وحي محمدي به گستره ي علم آن حضرت »، معرفت، شماره 60، 1381ش، ص 71-79.
40.علي نصيري، رابطه ي متقابل كتاب و سنّت، ص 279-280؛ ص 294-331.
41.همان، ص 331-332.
منبع مقاله :
راد، علي، (1390)، مباني كلامي اماميه در تفسير قرآن: با رويكرد نقّادانه به آراي ذهبي، عسّال و رومي، تهران: سخن، چاپ اول