مقام و عظمت ائمه ي أطهار ـ عليهم السّلام ـ به ويژه امام حسين ـ عليه السّلام ـ چيزي نيست كه قابل انكار باشد، در موارد مختلف بزرگان اهل سنت در عظمت آنان سخن گفتهاند، كتب روايي و تاريخي آنان سرشار از اعترافات در زمينه ي شخصيت معنوي اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ است.
سؤال به دو بخش تقسيم ميشود:
الف. مقام امام حسين ـ عليه السّلام ـ از نظر خلفاي راشدين.
ب. مقام امام حسين ـ عليه السّلام ـ از نظر خلفاي بني اميه و ديگران.
بخش اوّل: امام حسين ـ عليه السّلام ـ و خلفاي راشدين
همواره آن حضرت مورد توجه و احترام ابوبكر و عمر بوده است؛ آنان در موارد متعدّد از حقانيت و عظمت امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ سخن گفته و به ناچار در مقابل آن دو امام سر تعظيم فرود ميآوردند، اينك به تشريح بخشي از آن اعترافات مينشينيم.
1. عمر بن خطاب از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ روايت كرده است كه فرمود: «الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنّة» امام حسن و امام حسين سرور جوانان اهل بهشتند.[1]2. حضرت سجاد ـ عليه السّلام ـ فرمود: در يك روز جمعه در حالي كه عمر بر بالاي منبر بود، امام حسين ـ عليه السّلام ـ به او فرمود: از منبر پدرم بيا پايين.
عمر گريه كرد و گفت: راست ميگويي فرزندم؛ آن گاه از منبر پايين آمد و آن بزرگوار را در حال خطابه روي منبر كنار خود نشانيد و گفت: اي مردم! از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ شنيدم كه فرمود: محافظت از من در محافظت از عترت من است، هر كس از من محافظت كند، خدا او را حفظ خواهد كرد، خدا لعنت كند كسي را كه با آزار آنان مرا آزار دهد؛ آن حضرت سه مرتبه اين مطلب را تكرار فرمود.[2]3. اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: ابوبكر پس از رسيدن به خلافت، در روز جمعهاي به منبر رفته بود، در حالي كه امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ آماده ي نماز جمعه شده بودند، امام حسين ـ عليه السّلام ـ با سرعت خود را به ابوبكر رساند و به او فرمود: اين منبر پدر من است نه پدر تو، ابوبكر بعد از گريه كردن گفت: حق با توست، اين منبر پدر من نيست.[3]4. در يكي از روزهايي كه عمر به منبر رفته بود، امام حسين ـ عليه السّلام ـ بالاي منبر رفته و فرمود: از منبر پدر من بيا پايين و به منبر پدر خودت برو.
عمر گفت: پدر من منبر ندارد، آن گاه امام حسين ـ عليه السّلام ـ را كنار خود نشاند و از آن حضرت پرسيد! چه كسي اين را به تو ياد داد؟
حضرت فرمود: كسي آن را به من ياد نداده است.
عمر گفت: فرزندم اميد ما بعد از خدا به شماست، (نقل به معنا) سپس دست خود را بر سر آن حضرت گذاشت و گفت: مايلم كه امشب را مهمان من باشيد.[4]احاديث فوق نمونههايي از دهها اعترافاتي است كه خليفه اوّل و دوّم نسبت به ولايت و حقانيت گلهاي بوستان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ يعني امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ ابراز كردهاند.
آن چه كه بيان شد همه مربوط است به مقام معنوي آن دو امام عزيز از ديدگاه خلفاي راشدين.
امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ در امور مادّي هم گاهي مورد توجه خليفه دوّم قرار گرفتهاند:
1. زهري نقل كرده است: عمر همه فرزندان صحابه را پوشانيد، پوشش مناسبي كه در شأن حسنين ـ عليهما السّلام ـ باشد در ميان لباسها نبود؛ فرستاد از يمن براي آنان لباس تهيه كردند، آن گاه اظهار داشت: الآن خيالم راحت شد.[5]ابن عساكر اين حديث را با اندكي تفاوت از حضرت باقر ـ عليه السّلام ـ نقل كرده است.[6]2. واقدي و ابونعيم با دو سند و مختصر تفاوت چنين آوردهاند: عمر در هنگامي كه ديوان مالي درست كرد سهم امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ را همانند سهم اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ قرار داد، بدين علّت كه آنان فرزندان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ هستند.[7]قريب به اين مضمون را طبري نيز آورده است: عمر در سال پانزده هجرت ديوان مالي درست كرد و سهم مسلمانان را براساس سابقه ي آنان در اسلام معين كرد، در اين ميان براي امام حسن و امام حسين ـ عليهما السّلام ـ و سلمان و ابوذر سهم اهل بدر قرار داد.[8]روشن است كه حسنين ـ عليهما السّلام ـ در جنگ بدر شركت نداشتهاند، تنها عاملي كه ميتواند در اين موضوع دخيل باشد، همان ولايت و قرابت آنان با پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است كه در جاي ديگري به آن تصريح شده است.
بخش دوّم: امام حسين ـ عليه السّلام ـ و خلفاي بني اميه و ديگران
1. امام حسين ـ عليه السّلام ـ و معاويه:
ذهبي نقل كرده است: معاويه مقام و منزلت آن حضرت را بزرگ ميشمرد و احترام امام حسين ـ عليه السّلام ـ را رعايت ميكرد.[9]مورخان آوردهاند: معاويه در حال احتضار يزيد را پيش خود خواند و به او وصيت كرد: امام حسين ـ عليه السّلام ـ را مواظب باش، همانا او محبوبترين شخص در ميان مردم است، با او با ملايمت رفتار كن.[10]در جاي ديگري آمده است: معاويه به سفر حج رفته بود، امام حسين ـ عليه السّلام ـ در «ردم» كه موضعي در مكه است با او روبرو شدند، آن حضرت مركب او را خواباند و مدتي طولاني با او صحبت كرد، سپس از او جدا شد؛ معاويه مركب خود را با ناراحتي به راه انداخت؛ عمرو بن عثمان به او گفت: از امام حسين ـ عليه السّلام ـ دوري ميجويي در حالي كه او فرزند علي بن أبي طالب ـ عليه السّلام ـ است؟ معاويه گفت: مرا رها كن، قسم به خدا از من جدا نشد مگر اين كه ترسيدم مرا به قتل برساند.[11]شكي نيست آن چه كه سبب رعايت شخصيت امام حسين ـ عليه السّلام ـ از سوي معاويه و وحشت وي و وصيت كردن به يزيد براي حفظ احترام امام ـ عليه السّلام ـ ، شده چيزي جز شخصيت معنوي و ولايت آن امام هُمام نبوده است.
2. امام حسين ـ عليه السّلام ـ و ديگران:
عمروبن عاص در سايه كعبه نشسته بود، امام ـ عليه السّلام ـ وارد مسجدالحرام شدند؛ عمروبن عاص گفت: امروز اين (يعني امام حسين ـ عليه السّلام ـ ) محبوبترين شخص روي زمين از نظر آسمانيان است.[12]نتيجه: شخصيت معنوي و ولايي حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ نه تنها دوستان بلكه دشمنان را هم وادار به تعظيم و تكريم ميكرد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. امالي، نويسنده:شيخ طوسي.
2. علل الشرايع، نويسنده:شيخ صدوق.
3. زندگاني امام حسين(ع)، نويسنده: رسولي محلّاتي.
پي نوشت ها:
[1] . ابن عساكر، علي بن حسن بن هبة الله، ترجمه ريحانة رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ الامام الحسين من تاريخ مدينة دمشق، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، 1414 هـ ، ص67.
[2] . طوسي، محمد بن الحسن، الأمالي، قم، دارالثقافة، چاپ اوّل، 1414 هـ ، ص 703، ح 7.
[3] . الطبرسي، المحقق النوري، مستدرك الوسائل، مؤسسه آل البيت ـ عليهم السّلام ـ ، چاپ دوّم، 1408 هـ ، ج 15، ص 165، ح 3.
[4] . خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، بيروت، درالكتب العلمية، چاپ اوّل، 1417 هـ ، ج1، صص 152 ـ 151؛ الكوفي القاضي، محمد بن سليمان، مناقب الامام اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ ، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، چاپ اوّل، 1412 هـ ، ص 256، ح 722.
[5] . ذهبي، شمس الدين، سير اعلام النبلاء، بيروت، مؤسسه الرسالة، چاپ نهم، 1413 هـ ، ج 3، ص 285.
[6] . المزي، يوسف، تهذيب الكمال، بيروت، مؤسسه الرساله، چاپ چهارم، 1413هـ ، ج 6، ص405.
[7] . ذهبي، همان، ص259و266؛ المزي، همان، ص232.
[8] . طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي، ج 3، ص 109.
[9] . ذهبي، همان، ص291.
[10] . ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، دارالفكر، 1415 هـ ، ج 14، ص206.
[11] . المزي، همان، صص406 ـ 405.
[12] . المزي، همان، ص406.