جايگاه تعقل و تعبد در معارف اسلامى (1)
جايگاه تعقل و تعبد در معارف اسلامى (1)
دراين ميان مجموعه احكام الهى كه فراراه انسان قرار دارد از شمول اين قاعده مستثنى نيست و لاجرم در وراء هر حكمى و تكليفى حكمتى و فلسفه اى نهفته است . قطعا هرامرى مصلحتى و هر نهى مفسده اى در پى دارد.
بااين حال برخى تصور كرده اند كه بسيارى از معارف اسلامى تعبدى محض و تقليدى هستند و جايى براى چون و چرا و يافتن حكمت و فلسفه آن نيست .
به عقيده اين گروه نه تنها تلاش و تكاپو و براى بدست آوردن فلسفه احكام ضرورى نيست كه چه بسا تقيد به اقامه برهان و كوشش براى دست يافتن به فلسفه احكام از اخلاص و درجه ايمان انسان بكاهد و موجب تباهى و انحراف وى گردد.
ما دراين جا در صدد بيان فلسفه احكام و بررسى مصالح و مفاسد آن نيستيم و نيز به صحت و يا عدم صحت تعبير و تلقى افرادازاين مقوله ها كارى نداريم كه آن بحث مستقل و مفصلى را مى طلبد و بايد در جاى خود بحث شود بلكه مرورى داريم كوتاه بر مجموعه معارف اسلامى ازاين ديدگاه كه تا چه اندازه تعبدى و تقليدى هستند و تا چه پايه استدلالى و نظرى مى باشند.
از يك ديدگاه مجموعه معارف اسلامى را مى توانيم به سه بخش تقسيم كنيم و جايگاه تعبد و تقليد را در آن بررسى كنيم :
1. معارف نظرى .
2. معارف ارزشى .
3. معارف عملى .
1. معارف نظرى
اصول عقايد به معناى عام آن افزون براصول دين آن بخش از معارف اسلامى كه اعتقاد والتزام به آنها ضرورى و لازم است نيز در برمى گيرد. هر چند آن معارف مستقيما و بالصراحه ازاصول عقايد به حساب نمى آينداما در حوزه مسايلى كه دراسلام و تشيع به عنوان : (معتقد) مطرح است قرار دارند.
ترديدى نيست كه اين دسته از معارف اسلامى كه ركنى ازاركان اسلام به حساب مى آيند بايد با استدلال و تعقل باشند. به گفته بزرگان :
بالنظر والا ستدلال لا بالاخذ و التقليد .
البته اقامه برهان واستدلال اشكال و مراتب مختلفى دارد و براى همه افراد و در شرايط نختلف يكسان نيست . هركس بايد در حد توان به فراخوراستعدادش به استدلال بپردازد. گاه استدلال بسيار ساده و ابتدايى است همچون : استدلال آن پيرزن براى اثبات خداوند به دوك نخريسى.
براى پيرزن شعور طبيعى و عام[ اين از آن است] مطرح شد و خدا را ثابت كرد.
گاه استدلهاى بسيار عميق و براهين فلسفى دقيق و پرمحتوا لازم است .
به عبارت ديگر دراصول عقايد يك[ چرايى] بايد پاسخ داده شود منهى با توجه ب برد فكرى بعضى اشخاص گاهى پاسخ خيلى اوليه و ابتدايى است . مانند:
چرا خدا موجوداست .
پيرزن در پاسخ دستش رااز روى دوك نخريسى برمى دارد.
: معنى
اگر من دست از دوك بردارم كار نمى كند. پس[ اين از آن است].
در گذشته اين مساله در خانوده ها مكتب خانه ها و… رواج داشت . به هر شكل بود براى نوباوگان و جوانان اين اصول را مطرح مى كردند. كم وبيش استدلال هم مى كردند و بذر عقيده و معرفت استدلالى را در دل آنان مى كاشتند. همين بذر بعدها مى روئيد و نهال معرفت را بارور مى ساخت .
بدين معنى اگر مسيرانسان علم و كمال بود همان استدلالهاى ساده هسته ها و بندهاى اوليه او را تشيل مى داد واگر در مسير علم هم نبود همان دلايل ر بعدها به شكلى تقويت مى كرد و دين و معتقدات خود را بر آن استوار مى ساخت .
گاهى پاسخ به[ چرا] عميق و دقيق است زيرا طرف مقابل و سئوال كننده و ياافراد مورد خطاب از هوش واستعداد و نبوغى سرشار برخوردارند و پاسخ به اينان استدلالهاى فلسفى و براهين دقيق علمى همچون : برهان كمالى برهان وجودى صدرالمتالهين برهان وجوى كمالى كه در منابع اسلامى مانند:
يا من دل على ذاته بذاته
كه در دعاى صباح كمده است و در دوران اخير محقق بزرگ و حكيم بسيار عاليقدر مرحوم حاج شيخ محمد حسن اصفهانى در تحفه الحكيم آورده است و در مغرب زمين از قديس انسلم سروع و در مغز دكارت و لايب نيتز به حداوج خود مى رسد.
.پس ركن اول مكتب اسلام كه اصول عقايداست بايد بااستدلال و تعقل باشد و تقليد و تعبد محض در آن كارساز نيست .
دراين جا سئوالى مطرح است و آن اين كه :
بسيارى از مردم يقين واعتقادشان به اصول عقايد تقليدى است نه استدلالى اين جا چه بكنيم ؟
پاسخى كه به اين پرسش داده اند (مرحوم شيخ انصارى رحمه الله عليه هم ظاهرا متعرض شده اند.)اين است كه :
اگر شخصى بيش ازاين نمى تواند و قادر براستدلال واقامه برهان نيست همين تقليد يقين آورد كفايت مى كند زيرا به مقتضاى اصل :
لا يكلف الله نفسا الاوسعها . 1
خداوند بيش از توان ازانسان نمى خواهد.
اين ازاصول مسلم اسلام است كه خداوند بيش از طاقت تكليف نمى كند.
اساسا تكليف چند شرط دارد از جمله : قدرت .
قدرت از شروط رده اول تكليف است ازاين روى كسى كه قدرت ندارد الزام نمى شود كه حتما بايداستدلال ياد بگيرد و با نظر واستدلال بپذيرد بلكه دراين جا به همين يقين تقليدى هم اكتفا مى شود. مثلا در داستان: [ ديد موسى يك شبانى را به راه] كه مولوى آن را نقل مى كند (صرف نظرازاين كه آيا چنين واقعه اى رخ داده يا خير داستان تخيلى بيش نيست و مولوى آن را ساخته و پرداخته است ) وى خواسته تابلويى بكشد و تجسمى به اين مساله كه در تاريخ فراوان است بدهد. در تاريخ فراوان است داستانهايى كه توجه فرد به خداوند نارساست ولى پذيرفته شده است .
دراين داستان چوپان يقين داشت ولى يقين وى استدلالى و برهانى نبود. با همان يقين غيراستدلالى شهود مى كرد:
تو كجايى تا شوم من چاكرتچارقت دوزم كنم شانه سرت اى خداى من فدايت جان منجمله فرزندان و خان و مال منتو كجايى تا كه خدمتها كنمجامه ات را دوزم و بخيه زنمشير پيشت آورم اى محتشمور ترا بيمارى آيد به پيشمن ترا غمخوار باشم همچو خويشدستكت بوسم بمالم پايكتوقت خواب آيد برويم جايكتگر بدانم خانه ات را من مدامروغن و سيرت بيارم صبح و شامهم پنير و نانهاى روغنين .خمرها چغراتهاى 2 نازنينسازم و آرم به پيشت صبح و شاماز من آوردن ز تو خوردن تماماى فداى تو همه بزهاى مناى به يادت هى هى و هيهاى من . 3
چوپان ساده لوح خدا را در برابر خود مى بيند وازاعماق قلب اظهار اخلاص و محبت مى كند و هر آنچه از مال و منال و فرزند دارد در طبق اخلاص گذاشته و به محضر دوست تقديم مى دارد و در نهايت تسليم و تواضع آرزو مى كند كه همواره چاكراو باشد.اين چيزى جز (شهود) نيست . اين اعتقاد وايمان قلبى هر چند استدلالى و نظرى نيست ولى ارزشمند و پذيرفته است بسان : [اياك نعبد واياك نستعين] گفتن عارفان دلداده به هنگام عبادت و راز و نياز.
در اين جا نكته اى در خور ذكر است و آن اين كه :
مولوى در ترسيم و بيان اين مساله به خطا رفته كه گفته :
هيچ آدابى و ترتيبى محوهر چه مى خواهد دل تنگت بگو 4
درست است كه بايد در راه رسيدن به پيشگاه دوست از هيچ آداب و ترتيبى باكى نداشته باشيم و در هر موقعيتى كه از نظر دانايى و توانايى براقامه برهان و دليل قرار گرفته ايم در بهره بردارى از همان و دليل قرار گرفته ايم در بهره بردارى از همان موقعيت و ظرفيت براى رسيدن به محبوب فروگذار نكنيم ولى ازاين نكته نيز نبايد غافل شويم كه :
من استوى يوماه فهو مغبون 5
كسى كه دو روزش از نظر كمال مساوى باشد مغبون است .
اساسا رشد عقلانى و طى كردن درجات ترقى و كمال با نيروى خرد و دانش ازاهدف عالى انسان است بنابراين از نظر ما صحيح نيست كه به طور مطلق بگوييم :
هيچ آدابى و ترتيبى مجوى نخير اگر هيچ راه چاره اى ندارى و درهاى استدلال و تعقل به رويت بسته است عيبى ندارد همان تعبد محض كافى است . يقين تقليدى هم كفايت مى كند ولى اگر قدرت تصعيد فكرى دارى مغز مى تواند صعود كند تفكرت مى تواند رشد يافته تر باشد و مراتب و مراحل پايين را پشت سر بگذارد و به درجات عالى تر برسد اين گونه تقليد و تعبد كافى نيست .
گواين كه مى توان گفت : آن شخص چون با صفا و حال و هوايى كه داشت نوعى معرفت اندوخته بود واز بيمارى بى هدفى و بى خدايى نجات پيدا كرده بود براى او همين كافى بود.
اين بدان معنى نيست كه به طور مطلق بگوييم :
هر چه مى خواهد دل تنگت بگو .
بزرگان گفته اند:
لولم تقدر على ذلك ولو عجزت عما فوق ذلك فلاباس و لاحرج عليك .
انسان موظف است تا آن جا كه در توان دارد براى اين كه معرفت و اعتقادش را براستدلال و برهان استوار سازد تلاش كند. بااين حال اگر نتوانست اعتقاد تعبدى هم كافى است . گفتيم كه عقيده به اصول عقايد بايداستدلالى و نظرى باشد مگر جايى كه انسان عاجز باشد. حال سوال اين است:
اگر قدرت و توانايى مسلم و ثابت شده نمى توانيم به اعتقاد و يقين تعبدى بسنده كنيم ؟ يااين كه تا هنگامى كه كاملا ناتوانى و عجزاز استدلال ثابت نگردد كافى و مجاز نيست .
به عبارت ديگر:
آيااصل بر[ قدرت] است و[ عجز] احراز مى خواهد يااصل بر ناتوانى است و قدرت بايداحراز گردد؟
برخى از دانشمندان بنا را بر[ عجز] مى گذارند و آن رااصل مى دانند. آنان معتقدند كه بنابراصل اولى انسانها همه عاجزند تا قدرت ثابت بشود.
بنابراين همين كه نمى دانيم قادريم يا نه پناه مى بريم به همين معرفت ابتدايى واعتقاد تقليدى و تعبدى ! براين اساس فقط در يك صورت وظيفه انسان تحصيل دليل و برهان است و آن در موردى است كه قدرت و توانايى براى فرد ثابت و مسلم شده باشد ولى در صورتهاى ديگر (صورت احراز عجز و يا صورت شك ) چنين وظيفه اى ندارد.
در مقابل اين عده بسيارى از بزرگان از جمله : مرحوم نائينى رحمه الله عليه كه موسس اين تفكراست معتقد هستند كه دراغلب موارد [ عجز]احراز مى خواهد نه قدرت .
انسان معتقد بايد همواره بنا را بر[ قدرت] بگذارد و تا آن جا كه مى تواند تلاش و تكاپو كند و ياد بگيرد تا عجز و ناتوانيش ثابت شود.
بنابراين در باب معارف نظرى اسلام اصل بر[ قدرت] است و[ عجز] و عدم قدرت دليل مى خواهد و نياز به اثبات دارد.
خلاصه سخن بخش اول از معارف اسلامى كه اصول عقايد يا معارف نظرى است تعبدى نيست و بايد با برهان واستدلال بدان برسيم منتهى استدلال و برهان گاهى ساده وابتدايى است و گاهى عميق و عالى .
2. معارف ارزشى
ازاركان معارف اسلامى اخلاقيات است . هر چند در فقه اصطلاحى و نيز اصول عقايد جايى براى اخلاقيات باز نگرده اند. آن را در داخل هيچ كدام نشمرده اند.
بااين همه اخلاقيات بخش عظيمى از معارف اسلامى را تشكيل مى دهد بلكه مى توان گفت :اصلا احكام براى اخلاق است :
انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق 6
يا حداقل مكمل يكديگرند.
فاحبب لغيرك ماتحب لنفسك واكره له ماتكره لها 7
آنچه براى خويش دوست مى دارى براى ديگرى نيز دوست بدار و آنچه بر تو خوش نبايد براى ديگرى خويش ندار.
وقتى انسانها بخواهند با شرافت زندگانى كنند و روحيه انسانى خويش را حفظ كنند لازمه اش اين است كه براى ديگران بپسندند آنچه را براى خود مى پسندند.
مفاهيم عالى اخلاقى اسلام بر چون و چرااستوارند و با برهان و استدلال ثابت مى شوند.
دراين جا نكته اى را يادآور مى شوم :
متاسفانه در فقه بسيارى از واقعيات را به بهانه اين كه اخلاقى هستند كنار گذاشته اند.
اكنون كه حوزه هاى علميه دراوج نشاط علمى و عملى قرار دارند بايد تكليف اين امر را روشن و حد و مرز آن را مشخص كنند.
اخلاق و فقه در مجموعه معارف اسلامى همواره مكمل يكديگر بوده اند و هر يك در طى كردن راه مقصود به ديگرى مدد رسانده است ولى گاهى هم متاسفانه وسيله اى براى طرد برخى مسايل بوده است .
به عنوان مثال :
در باب زكات غالبا مى گويند: زكات منحصر به همان نه مورداست و دلايلى هم براى آن اقامه كرده اند.
برخى مى گويند: خير زكات منحصر به اين موارد نه گانه نيست .
برخى تصور مى كنند مساله اجماعى نيست و جا مناقشه است .
عده اى از متاخرين از جمله : مرحوم آيه الله مير سيدعلى بهبهانى رحمه الله عليه كه اين جانب دراصفهان به ديدارشان توفيق يافتم و در همان جااين بحث مطرح شد و آن بزرگوار فرمودند:
من معتقدم كه نه ماده مربوط به صدر اسلام بوده است .
يعنى تعيين اين نه مورداز سوى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان حاكم زمان و زمامدار مسلمين بوده است نه اين كه موارد زكات براى هميشه و همه مكانها منحصر در همين نه مورد باشد.
آنچه واجب است اين است كه : فقر و نياز مادى در جامعه اسلامى از بين برود و بااين ملاك قطعى است كه زكات بايد داده شود.اين حكم منصوص العله است نه مستنبط العله و نه قياس و حتى نه تنقيح مناط. تعيين موارد آن در زمانها و مكانهاى مختلف به دست حاكم مسلمانان و ولى فقيه است .
ازاين روى دراكثر همان رواياتى كه به عنوان دلايل انحصار زكات در موارد نه گانه ذكر شده است اين جمله به چشم مى خورد:
وضع رسول الله الزكاه على تسعه اشياء و عفى عما سوى ذلك 8
اگر حكم اولى اسلام بنابر مفهوم حجيت عدداين باشد كه زكات منحصر در همان نه مورداست ديگر[ عفى] معنى ندارد.اين كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بخشيد معلوم مى شود كه تعيين كميت و موارد آن به دست آن بزرگوار بوده است . لذا در برخى از روايات داريم كه : برنج زكات دارد. دراين جا آنان كه زكات را منحصر در همان نه مورد دانسته اند اين روايت را توجيه كرده اند و آن را حمل براستحباب كرده و گفته اند:
اين يك امراخلاقى است .اگرانجام داد و زكاه برنج را پرداخت كرد چه بهتر واگر نداد اشكالى ندارد!
غالبا اخلاقيات و مستحبات با هم قاطعى مى شوند.
در روايت ديگر مى خوانيم :
وضع اميرالمومنين (علیه السلام) على الخيل العتاق الراعيه فى كل فرس فى كل عام دينارين و جعل على البرازين دينارا 9 .
اميرالمومنين (علیه السلام) بر اسبهاى اصيل و سوارى بيابان چر هر سال دو دينار زكات و براسبهاى باركش در سال يك دينار زكات قرارداد.
اين كه اميرمومنان (علیه السلام) که بر اسبها زكات وضع كرد به خوبى نشان مى دهد كه تعيين موارد زكات به دست حاكم است .
در آن زمان كه اميرمومنان (علیه السلام) در راس حكومت اسلامى بود در منطقه عراق اسبهاى فراوانى بود و عده اى به پرورش اسب مشغول بودند. حضرت امير(علیه السلام) به عنوان حاكم مسلمانان براسبها هم زكات قرار داد. براين اساس چه بسا در زمانها و شرايط ديگر اشياء و كالاهاى ديگرى مشمول زكات قرار بگيرند. همان طور كه بعداز فتح عراق معلوم شد كه قوت غالب مردم بخصوص ساكنان كرانه هاى دجله و فرات و منطقه بين النهرين برنج است و مردم بيشتر به كشت برنج مى پرداختند.
بعيد نيست به خاطر همين جهت بر برنج هم زكاه قرار داده شد.
در هر صورت اين مساله اى است كه احتياج به بحث و بررسى داد.
3. معارف عملى
بخش مهمى از معارف اسلامى را معارف عملى و كردارى تشكيل مى دهد.
كاراصلى فقيهان در حوزه هاى علميه بر روى اين قسمت متمركزاست .
علم فقه كه در حوزه از جايگاه خاصى برخورداراست متكفل اين بخش است .
قبل از پرداختن به بحث دراين قسمت لازم است نگاهى به معنى و مفهوم[ فقه] بيندازيم :
برخى از روى ناآگاهى گمان كرده اند كه[ فقه] مرادف با تعبداست و گفته اند كه فقه يعنى تعبد. حال آن كه[ فقه] به معناى[ فهم] است . فهميدن از روى بصيرت و آگاهى . به تعبير ديگر [ فهم برين] اگر تعبدى بود فهم لازم نداشت .
اساسا شناختن احكام الله درامتداد زمان در گذرگاه تاريخ فهم برين مى خواهد.
تلاش واجتهاد و تيزهوشى واستقراء مى خواهد.اگر صرف دانستن باشد كه فقه نيست .
در قرآن مجيد خداوند در موارد متعدد راجع به كفار مى فرمايد :[لايفقهون] 10 نمى فهمند.اصلا سر در نمى آورند كه مطلب چيست !
بنابراين فقه ملازم با فهم است بلكه فقه فهم برين است .
اين نكته را يادآور شوم كه : نمى خواهم بگويم همه فقه با فهم برين فهميده مى شود و يا همه فقيهان و دين شناسان فهم برين دارند. خير. جزاندكى از عالمان و فقيهان و به اصطلاح[ الاالاوحدى] بدين مرتبه والاى علمى دست نمى يابند بلكه افرادى مثل : صاحب شرايع علامه حلى بحرالعلوم كاشف الغطاء و… مرداين ميدان هستند.اينان مى توانند فقه را با فهم برين بفهمند و براى جامعه اسلامى بيان كنند. زيرا به اضافه تسلط بر منابع و طرق فهم واستدلال ازاستشمام فقاهتى بسيار بالايى برخوردارند كه از دريافت والاى حكم و قواعداصطيادى براى درك مسائل فقهى استفاده مى كنند.
ادامه دارد …
پىنوشتها:
1. سوره بقره آيه 286.
2. چغرات نوعى ماست است كه آب آن را گرفته باشند. (فرهنگ عميد).
3. تفسير و نقد و تحليل مثنوى محمدتقى جعفرى ج 4.307.
4. همان مدرك 346.
5. وسائل الشيعه ج 11.376 حديث 5.
6. مكارم الاخلاق .80.
7. نهج البلاغه نامه 31.
8. وسائل الشيعه ج 6.3832 باب 8 روايات : 1 3 4 5 6 8 10 11 12 13 16 17.
9. همان مدرك .51.
10. سوره حشر آيه 13 سوره كهف آيه 91.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت: samsam