خانه » همه » مذهبی » جايگاه زن در نهج البلاغه(2)

جايگاه زن در نهج البلاغه(2)

جايگاه زن در نهج البلاغه(2)

اولين کسي که براين مسأله اهتمام جدي فرمود، اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود لذا از طرفي اسلوب اجتهاد صحيح و مطلوب را به صحابه تعليم مي فرمودند و از طرفي در برابر اجتهاد باطل و محو آن ايستادگي مي نمودند:
در قضاوتهاي علي عليه السلام از اين نمونه ها فراوان است . يا به فرمانداران خود مثل«قثم بن عباس»والي مکه مي فرمود:

53170813 6525 4186 9f40 55cc032ab87a - جايگاه زن در نهج البلاغه(2)

sa3342 - جايگاه زن در نهج البلاغه(2)
جايگاه زن در نهج البلاغه(2)

 

نويسنده: دکتر عزت السادات ميرخاني

 

نمادي از اهتمام امام علي عليه السلام برشيوه هاي استدلال صحيح
 

اولين کسي که براين مسأله اهتمام جدي فرمود، اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود لذا از طرفي اسلوب اجتهاد صحيح و مطلوب را به صحابه تعليم مي فرمودند و از طرفي در برابر اجتهاد باطل و محو آن ايستادگي مي نمودند:
در قضاوتهاي علي عليه السلام از اين نمونه ها فراوان است . يا به فرمانداران خود مثل«قثم بن عباس»والي مکه مي فرمود:
«هر صبح و شام مجلسي را با حضور خود براي مردم فراهم کن. پس کساني که استفتا مي کنند برايشان فتوي بده و جاهلان را آموزش و با عالمان شهر به مباحثه و مذاکره علمي بپردازد.»(1)
و در حکمي از احکام فقهي حضرت مطلع مي شوند که دو قاضي دو نوع حکم صادر کرده اند در يک موضوع و قاضي القضاة شهر نظر هر دو را تصويب نموده و به منشا اعتراض مي فرمايد:
«اين چه رفتار نادرستي است آيا خدا ايشان را به اختلاف (در يک حکم قطعي)امر کرده ؟در حالي که خداي آنها و کتاب و پيامبرشان واحد است . چگونه مخالف کتاب و سنت نبوي رأي داده اند؟ آيا خدا آنان را از اين عمل بازداشته و لي آنان به مخالفت برخاسته اند؟!!يا اينکه دين خدا ناقص بوده و اينان مي خواهند کامل کنند؟!در حاليکه آنان حق جعل ندارند و دين خدا کامل است . آيا آنان شريکان خدا در جعلند؟تا هر چه مي خواهند به نام حکم ديني بگويند و خداوند به گفته آنان رضايت دهد؟…آيا پيامبرش در ابلاغ کوتاهي کرده؟و حال آنکه خداوند مي فرمايد:ما از بيان هيچ چيزي در قرآن فروگذار نکرده ايم و بيان کامل هر چيزي در قرآن است و اين ايات قرآن است که بعضي بعض ديگر را تصديق و تکميل مي نمايد و در آن اختلافي نيست.»(2)
لذا تأکيد برارائه حکم به قرآن و از قرآن استخراج حکم نمودن و جمع بين ادله و آيات کردن از شيوه هاي مستمر عملي و نظري حضرت بوده است. چنانکه در يکي از داوريها در مورد زني که متهم به زنا از سوي شوهر خويش بود با جمع بين دو آيه از آيات قرآن کريم(3)«اقل دوران حمل»را که شش ماه است استنباط و استخراج نمودند.
موارد مذکور بعضي از اسلوبها و شيوه هاي استفاده از متون آيات و روايات به لحاظ برداشت صحيح و استنباط مطلوب و علمي و عقلاني و مشروعي است که در بين فقيهان و انديشمندان و مفسران علوم اسلامي رايج است.
در موضوع مورد بحث ما يعني «جايگاه زن در نهج البلاغه»و در شناخت درست کلام مولي علي عليه السلام از اين شيوه علمي قطعاً مستثني نيست.
و گر نه حکم«نؤمن ببعض و نکفر ببعض»را دارد. که نه با شيوه قرآني همخواني و نه با شيوه عقلاني همگرايي دارد و نه با سيره عملي مولي اميرالمؤمنين عليه السلام و نه با آموزه هاي علمي حضرت هماهنگي دارد.
پس بايستي با نگاهي جامع و بدور از تعجيل و تعصب و سطحي نگري و جمود و التقاط به مقام داوري و استنباط بپردازيم. آيا کسي که نام دختر خويش را «زينب»يعني زنيت پدر مي گذارد و او ملقب به «عقيله»بني هاشم، ، يعني انديشمندترين و در ميان اقوام عرب شناخته مي شود. نظريه نقصان عقل را به صورت يک کبراي کلي و يک قضيه حقيقيه براي هميشه ارايه مي دهد؟ مردي چون علي عليه السلام که نسبت به همسرش زهرا عليها السلام آنقدر تکريم مي نمايد و به جايگاه ارزشي و علمي و پرهيزگاري او در کلمات و اشعار آن همه ارج مي نهد. آيا بصورت يک قضيه موجبه کليه به مخالفت صريح با دغدغه هاي ديني و شيوه هاي علمي و عملي خود مي پردازد. و يا آنکس که حتي راجع به فضّه خادمه کلامي را مي گويد که يادآور کلام پيامبر صلي الله عليه و اله راجع به سلمان است که «اللهم بارک لفضّنا»و فضه را در رديف اهل البيت مي شمارد و با او به مباحثه علمي و شيوه تخصصي علم کميا مي پردازد. چنين بياني را به صورت فراگير به همه بشريت عرضه مي دارد؟!و مگر نه اينکه در قرآن کريم بالاترين مدحها راجع به همين انسان است، که او از امقام کرامت«کرمنا بني آدم»و«احسن تقويم»و«نفخت فيه من روحي»و«جاعلٌ في .الارض خليفه،و…برخوردار است .
درباره همين انسان هم آياتي چون:
«انّ شر الدّواب الصّم البکم الذين لا يعلمون».(4)
«و اولئک کالانعام بل هم اضلّ»«و انّ الانسان لفي خسر»آمده. حال نحوه جمع ما در اينگونه آيات چگونه است و شيوه هايي چون عام خاص و مطلق و …و حاکم و محکوم کاربردش کجاست؟
اگر اينجا از شيوه هاي صحيح علمي برخورداريم، در کلمات علي عليه السلام هم همين سبک و سياق لازم است.
اکنون با توجه به اين مبادي و مباني، سراغ بحث اصلي مي رويم .

«جايگاه انسان در انديشه ها و مکاتب»
 

کنکاش از جايگاه زن در انديشه و حياني مستلزم دريافت صحيح از مفهوم انسان، جايگاه او، رسالت و ظايفش در عرصه زندگي است. و از آن جهت که نگرشها هميشه برپايه بينشها شکل مي گيرد و نوع نگاه هستي شناسانه در هر مکتبي ارتباط مستقيم با تعاريف آن از موجودات و کيفيت حيات آنها دارد، لذا تعريف انسان و مفهوم آن در انديشه الهي و مکاتب توحيدي تفاوت ماهوي با تعريف انسان با نگرش غير ديني دارد. در فرهنگهاي مادي که اساس، اصالت انسان بريده از وحي است و انديشه فقط برپايه معارف حيات مادي شکل مي گيرد و حيات ماورائي در ترسيم شا کله او به فراموشي سپرده مي شود.
انسان تعريف ناقص و هويتي مجهول دارد. لذا انديشمندان علوم مختلف دائماً اين مسأله را به بشريت گوشزد کرده اند، که فقط با مفاهيم زميني و مادي و معادلات و محاسبات ظاهري نمي توان به عمق ادراک مفهوم واقعي انسان پي برد و علم بريده از واقعيات و حياني در ترسيم مفهوم حيات انساني عاجز است.
آلکسيس کارل فيزيولوژيست و جراح و زيست شناس معروف فرانسوي در پي ممارستهاي خود در عرصه شناخت ، انسان در کتاب معروف خود مي گويد:«اين مفاهيم انتزاعي از درک واقعيت در مورد آدمي ناتوان است، زيرا هنوز نکات پرارزش و مهمي در تاريکي باقي مانده و کالبد شناسي و شيمي و فيزيولوژي و روانشناسي
(Psychology)و علم تربيت(Pedagolgy)و تاريخ و علم الاجتماع(Sociology)و اقتصاد و رشته هاي [فرعي]آنان به کنه وجود آدمي نمي رسد، پس انساني که متخصصين هر رشته از اين علوم مي شناسند نيز واقعي نيست؛ بلکه شبحي است ساخته و پرداخته تکنيکهاي همان علم…ما امروز وارث گنجينه هايي از اطلاعات دانشمندان و عرفا و شعرا هستيم [ليکن]هنوز به اطلاعات ناقص در مورد انسان دسترسي نداريم و هنوز شناسايي ما از خود نواقص زيادي دارد.»
و او در يک نگاه نقادانه مي گويد:اگر گاليله، نيوتن، لاووازيه نيروي فکري خود را صرف مطالعه بر روي بدن و روان آدمي کرده بودند، شايد نماي دنياي ما با امروز فرقهاي زيادي داشت. بناي معظم و خيره کننده تمدن جديد بوضع اسفناکي درآمده چون بدون توجه به سرشت و طبيعت و احتياجات حقيقي انسان بالا رفته است.(5)
و نيز همو در تصوير نقاص سيستمهاي حکومتي و افکار نوين بعد از رنسانس مي گويد:انساني که هدف اصول انقلاب کبير فرانسه است و انساني که در روياهاي «مارکس»و«لنين»بايد اجتماع آينده را بسازد، هر دو غير واقعي است از ياد نبريم که قوانين مناسبات آدميان هنوز شناخته نشده است.
او در پايان کتاب پس از بيان اعترافات تلخ و فراوان مي گويد:«بايد بپاخاست و پيشروي کرد و خود را از قيود تکنولوژي رهانيد و تمام نيروها و استعدادهاي سرشتي خود را به فعاليت واداشت…دنيايي که مولود خطاي عقل و جهل ما از آدمي است، بکار ما نمي آيد. سازش با چنين محيطي براي ما ممکن نيست و بنابراين بايد عليه آن طغيان کرد و ارزشهاي آن را تغيير و آن را فراخور آدمي ساخت.»(6)
آري وقتي انسان به بهانه علم، دين را کنار گذارد و بين ديانت و سياست، دنيا و آخرت، ماده و معنا، عقل و وحي، گسل ايجاد نمايد، اگر چه در فرايند حرکت تکاملي خود کساني چون «کارل»و «منتسکيو»و«روسو»خواستند بسياري از نقيصه هاي فردي و اجتماعي را سامان دهند، ليکن چون نداي حق طلبانه فطرت و طبيعت انسان ناديده گرفته شد و انسان يک مخلوق زميني و محصور در زندگي ماده محسوب گرديد، يک روز به عوارض نظريه داروينيسم مبتلا گرديد و موجودي فزونخواه و قدرت طلب براساس قانون تنازع بقائ معرفي شد، و بمثابه حيواني زبردست و تکامل يافته معادلاتش، برمحور منافع و سود شکل گرفت، لذا پاسخگويي به نداي وجدان، اخلاق انساني، رعايت ضعفا از اوصاف بردگان و زيردستان شد و فريضه قدرت بيشتر، حاکميت …انديشه جنگهاي جهاني را شکل داد.
و ديگر روز انديشه فرويديسم و حاکميت غرايز و اميال شهواني اصالت يافت و ناکاميهاي جنسي منشاء عقده هاي رواني بشر معرفي شد و روز ديگر مکاتب مارکسيستي محور زندگي را خوراک و پوشاک و مسکن مقرر نمود و دين را افيون جوامع انگاشت. لذا بشريت در حلقوم جبر مکاتبي قرار گرفت که همه قيود و ارزشهاي انساني، نماد زنجير و محدوديت پيداکرده و کاربشريت امروزه به جايي رسيده که هيچ قانون رسمي و بين المللي نمي تواند مانع مقاصد حيواني او گردد.

انسان شناسي در انديشه ديني و نگاه علي عليه السلام
 

اگر چه اين موضوع خود سعه خاصي دارد و گستره آن در اين گفتار نمي گنجد اما به مناسبت بحث، گزيده اي از تعابيرو تعاريف ارايه مي گردد.
در انديشه ديني ذات اقدس کردگار که «احسن الخالقين»است و در خلقت انسان خود را به «فتبارک الله احسن الخالقين»(7)متصف مي نمايد و علت اين اتصاف را در جامعيت خلقت انسان بيان مي دارد آنجا که پس از اتمام مراحل خلقت مادي او مي فرمايد:
«ثم انشأناه خلقاً آخر فتبارک الله احسن الخالقين»(8)
زيرا که او عصاره خلقت است و هويت او آميخته اي از ملک و ملکوت، ماده و معنا و از همه عوالم هستي بهره مند است.
لذا به تعبير کلام علي عليه السلام:
«اتزعم انّک جرم صغير و فيک الطوي عالم اکبر».
آيا انسان گمان مي داد که جرم کوچکي است و حال آنکه عالم اکبر در او منطوي و پيچيده شده. اشاره به عظمت و پيچيدگي خلقت او دارد.
در تعبير ديگري فرمود که «خداوند ملايک را آفريد و در آنان نعمت عقل را قرار داد و بدون شهوت و از طرفي بهيمه و حيوانات را آفريد و در آنان غرايز و شهوات را قرار داد بدو ن عقل. اما در انسان ترکيبي از هر دو اينها نهاد، پس آنکس که عقلش بر قواي شهواني و غرايز غالب است، او از ملايک برتر و آنکس که عقل را تحت قدرت غرايز نهاد از حيوان پست تر است.
لذا اگر وصف«تبارک الله احسن الخالقين»بدنبال خلقت انسان آمده و حال آنکه قرآن به عجايب خلقت بسياري از موجودات اشاره مي کند و نيز اگر مي فرمايد:
«لقد خلقنا الإنسان في احسن تقويم، ثمّ رددناه اسفل سافلين».(9)
اشاره به اينکه اگر منزلگاه او پائين ترين مرحله و متصف به دنياست، ليکن بهترين صورت خلقت در او قوام يافته و نيز ساير آياتي که از کرامت انسان و فضيلت و شرافت او سخن به ميان مي آيد و به عنوان خليفة الله «و جعلناکم خلائف الارض»(10)معرفي مي شود. همه و همه تعريف هويتي است که در انديشه ديني براي انسان(اعم از زن و مرد) مطرح است يعني او سفيري است که چند روزي به زمين هبوط مي کند، تا در صدد آبادي و عمران و صلاح و فلاح برآيد «واستعمرکم فيها»را محقق سازد و به تعبير امير مؤمنان انسان رسالت «خلفاء الله في ارضه و الدّعاة إلي دينه»(11)دارد و برهمين اساس است که وقتي ملايک در خلقت انسان به زبان تکوين مي گويند:
«اتجعل فيها من يفسد و يسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک».(12)
خداوند مي فرمايد:«انّي اعلم ما لا تعلمون»غايت خلقت او نه مفسده است نه ريزش خون. بلکه او خليفه و حامل «نفختُ فيه من روحي»(13)و تحقق ارزشها در روي زمين به اراده و اختيار و انتخاب خويش است.
لذا تفسير خواجه طوسي در باب سوره عصر آن است که اگر عصاره خلقت به خسران مبتلا مي شود دليل آن است که او از حکمت خلقت خويش فاصله مي گيرد و معناي لفي خسر:اي الاشتغال بالامور الطبيعية و الاستغراق بالنفوس البهيميّة«الّا الذين آمنوا»اي الکاملين في القوة النظريه«و عملوالصالحات»اي الکاملين في القوة العملية «و تواصوا بالحق»اي الذين يکملون عقول الخلايق بالمعارف النظرية و«تواصرا بالصبر»اي الذين يکملون اخلاق الخلايق و يهذّبونها».(14)
و تفسير کلام علي عليه السلام در نهج البلاغه که مي فرمايد:«نحن صنايع الله و الناس بعد صنايع لنا».(ک11/28)،اشاره به اين است که انسان واقعي ثمره وجود و عصاره عالم ايجاد است وصنع پروردگار در او منعکس و او سازنده ديگران و منشأ تحول و حرکت براي همه انسانهاست،لذا تعبير«العصر»در ابتداي سوره با تعاريف بعدي از اين منظر بسيار پرمفهوم و رسالت ساز است يعني عصاره هستي آنگاه مفهوم واقعي خود را مي يابد که از غلاف مادي گرايي صرف پرگناه بهيميت خارج شود و به کمال ايمان نايل آيد سپس درصدد به فعليت رساندن انديشه هاي نظري برآيد و سپس رسالت سازندگي ديگران برعهده مي گيرد«و تواصي به حق و تواصي به صبر»مشي او مي گردد.
اينجاست که قرآن کريم هدف خلقت و غايت قصواي ايجاد و حيات بشر را «لنبلوکُم ايُّکم احسن عملاً»(15)،مي شمارد يعني انساني که مظهر صفات احسن الخالقين است ودر «احسن تقويم »(16)هويت يافته و «احسن الحديث»(17)کتاب اوست مامور به تحقق «احسن عملاً »در خودسازي و اصلاح ديگران است . حال چنين انساني عشق به اصلاح گري دارد و به نجات همه انسانها علاقمند است و جنسيت نه در رسالت او نه در اهداف او نه در اعمال و نه در نيات او تأثيري ندارد لذا در تمامي مضامين آيات و روايت مخاطب انسان بما هو انسان فارغ از جنسيت مردگرايي و زن گرايي است.و بيشتر ناظر بر وجود ارزشهاست.

پي نوشت ها :
 

1ـ نهج البلاغه نامه 67.
2ـ نهج البلاغه خ 18ترجمه محمد دشتي.
3ـ والوالدات يرضعن اولادهن حو لغ کاملغ.(بقره232)و«چله و فصاله ثلاثون ء لرا»(احقاف15)
4ـ انفاق23.
5ـ انسان موجود ناشناخته،ص35آلکسيس کارل.
6ـ همان ص334.
7-مؤمنون،14.
8ـ همان.
9ـ التين آيه 4و5.
10ـ انعام164.
11-نهج البلاغه حکمت 47.
12ـ بقره29.
13ـ حجر،29.
14ـ حسن زاده آملي، انسان کامل در نهج البلاغه، ص154.
15ـ ملک3.
16ـ تين4.
17ـ زمر22.
 

منبع: سالنامه النهج شماره 10 – 9

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد