آن هنگام که هنوز مضامینی چون مناطق ژئوپلتیک در اذهان آدمی مفهومی را تداعی نمیکرد، آنوقت که محل برخورد و تماس دو هویت سیاسی ـ فرهنگی متفاوت به عنوان پایان قلمرو قدرت یک قوم به شمار میرفت و خطوط مرزی نه از طریق قوانین بینالمللی، که از قانون قدرت و سلطه متابعت میکرد، اولین حکومتها در کنارههای شمالی و شمال غربی دریای پارس، اولین تمدنهای بشری را به وجود آوردند و پایه امپراتوریهای بزرگ را بنا نهادند. اینکه واقعا شکلگیری اولین تمدنهای بشری مانند ایلام، سومر، آکد و آشور تا چه حد به نزدیکی با سواحل خلیج فارس مرتبط بودهاند، هنوز به درستی روشن نیست. اما به نظر میرسد، به علت محدودیت تولید و مبادله، هنوز استفاده از دریا به عنوان راه دریایی، نقش خاصی در روابط اقوام و ملل به عهده نداشته است.دریای پارس و جزایر آن، از جمله بوموسی در روزگار ایلامیان (عیلامیان)، به ویژه در زمان سلطنت «سُلیک» ابن شوشیناک (1151ـ1165 ق.م) تحت تسلط این سلسله بود.
دولت ماد در روزگار هُوَخشَتَر، به اوج عظمت و قدرت رسید و حدود آن از جنوب به کرانههای جنوبی دریای پارس امتداد پیدا کرد. جزیره بوموسی با دیگر جزایر خلیج فارس در این دوره، ابتدا جزو یکی از ایالتهای جنوب غربی و سپس جزو ساتراپ (استان) چهاردهم دولت ماد به نام «درنگیانه» و بخشی از کرمان بود.
اما به دلایلی مبهم، شاید دوری مرکز حکومت از آبهای جنوب یا جنگ و نزاعهای دایمی، فرصت بهرهمندی از دریای جنوب را پیدا نکردند. پارسها ابتدا در بخشهای جنوبی ایران سکونت برگزیدند و اولین امپراتوری ایرانی را پایهریزی کردند و نخستین حکومتی که به طور مشخص به آبهای جنوب ایران توجه خاص مبذول داشت، آن را «دریای پارس» نامیدند.
قلمرو حکومت سلسله هخامنشیان در زمان پادشاهی کوروش، رو به گسترش بود و بعدها در زمان پادشاهی داریوش، تمام آبهای جنوب (دریای پارس) را در بر گرفت. در این روزگار، جزایر دریای پارس، از جمله جزیره بوموسی به موجب بندهای ستون اول کتیبه بیستون، جزو استان پارس بوده است.
در آن هنگام که سودای تسخیر سرزمین هند و کنارههای رود نیل در شمال آفریقا، داریوش را روانه یک سفر بزرگ دریایی کرد و حفر ترعه سوئز نتیجه آن بود، «هرودوت»، مورخ مشهور مینویسد: «هیئت فرستادگان داریوش از رود سند سرازیر شده و سواحل مکران و ساحل امروزی در دریای عمان را پیموده، به خلیج فارس آمدند و از آنجا از سواحل عربستان گذشته و از «بابالمندب» وارد دریای سرخ شدند و سپس با حفر ترعهای به دریای مدیترانه راه یافتند. هنوز پس از گذشت چند هزار سال، همچنان کتیبه داریوش در کانال سوئز به عنوان یادگار دوران اقتدار دریایی امپراتوری ایرانی خودنمایی میکند.
در آن دوره، ارتباطات دریایی با اقتدار امپراتوری ایرانی گسترش یافت و جزایر «هرمز» و «خارک» و دیگر جزایر خلیج فارس، دوران رونق و رشد خود را آغاز کردند و به عنوان منزلگاههای مهم دریایی شناخته شدند. مقارن همین ایام در سواحل جنوبی دریای پارس، اقوام بیابانگردی از نژاد سامی در سراسر شبهجزیره خشک و سوزان عربستان پراکنده بودند که از پرورش دام، امرار معاش میکردند. اغلب این اقوام به علت سختی زندگی در صحرای سوزان داخلی به سمت کنارههای دریا و امرار معاش از طریق تجارت دریایی کشیده شدند و مراکز تجاری و بندرگاههای مهمی چون بحرین، یمن، عدن و مسقط در همین ایام رونق گرفت.
در تمام دوران حکومت هخامنشیان و حکومتهای بعدی سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان اغلب بنادر شمالی و جنوبی دریای پارس و جزایر آن تحت اقتدار و فرمانروایی ایرانیان بود. در زمان اشکانیان، به ویژه در روزگار سلطنت مهرداد اول (138 ـ 171 ق م)، بنادر و جزایر دریای پارس، تحت حکومت این سلسله قرار داشت. عربها همگی در حجاز و بادیه و مکه و یمن زندگی میکردند و کسانی که در حجاز و بادیهها بودند، دچار تنگدستی و قحطی شدند و از بیم اشکانیان نتوانستند به عراق بیایند؛ بنابراین، از حجاز به بحرین رفتند که جزو قلمرو ایران بوده است.
در دوره سلطنت سلسله ساسانیان جزایر و بنادر پارس، جزو قلمرو ایران و کوره (شهر) اردشیر، حوزه استان پارس، جزو پادکسیان نیمروز بوده است.
در این دوره کرانههای خلیج فارس توسط ایرانیان تحکیم شد. مقارن با سلطنت اردشیر بابکان (پاپکان)، حاکم بحرین (نسنترق) از حکومت مرکزی ایران سرپیچی کرد، اما پس از یک سال محاصره، بحرین به تصرف ایران درآمد و شاه ایران، پسر خود، شاهپور را به فرمانروایی آنجا گمارد.
مقدسی در تاریخ «احس التقاسیم فی معرفة الاقالیم» چنین مینویسد: «دو بندر عمده جهان عدن و سحار است، بیشتر مردم عدن و جده پارسیاناند… در سحار یکدیگر را به فارسی صدا میکنند و به فارسی سخن میگویند. سحار، پایتخت عمان است و آن دهلیز چین و خزانه شرق و عراق است و بیشتر مردم آن پارسیاناند. همچنین جده شهری است بر دریا و مردم آن بازرگاناند، چون جده خزانه مکه است و بارانداز یمن و مصر است، بیشتر مردم آن پارسیاناند و آنها در کاخهای شگرف زندگی میکنند».
احمد اقتداری در کتاب «خلیج فارس» مینویسد: «اردشیر ساسانی، نخستین شهریاری بود که عربها را پس از آوارگی و پراکندگی و تحمل فشار سپاهان شبهجزیره عربستان (که از آفریقا آمده بودند)، اجازه داد تا در کنار خلیج فارس و دریای عمان به خط ساحلی نزدیک شوند و پیش از این، قرینهای بر اینکه در ناحیه وسیع بحرین و عمان و مسقط از یک سو و سواحل دجله و فرات و سرزمین بینالنهرین از سوی دیگر، قومی عربنژاد زندگی کرده باشند درست نیست».
بنابراین آنچه از تاریخ این دوره خلیج فارس برمیآید، این است که پس از پیدایش امپراتوریهای بزرگ ایرانی تا پیش از ظهور اسلام، دریای پارس و برخی از شهرهای ساحلی از مراکز مهم سکونت و تجارت به شمار میرفتند و دریای پارس در ساماندهی سکونت در این شهرها، نقش تعیینکنندهای داشت و بالاخره اینکه تمام این نقاط و مراکز مهم تجاری، تحت سلطه و اقتدار ایرانیان بوده یا به دیگر سخن، دامنه قلمرو امپراتوری ایرانی، آبهای خلیج فارس را نیز در بر میگرفته است.
ظهور اسلام
با ظهور اسلام شرایط تغییر کرد. عربهای ساکن مرکز به تدریج بر تمام شبهجزیره فایق آمدند. نیمه جنوبی خلیج فارس در سدههای اولیه دوران اسلامی به سمت خاور، عمان و به سمت باختر، بحرین خوانده میشد. نخستین پیروزی عربهای ساکن در خلیج فارس در زمان خلیفه دوم، عمربنخطاب (23هـ.ق) صورت گرفت. ابوحریره، از سوی خلیفه برای تصرف سراسر خلیج فارس روانه شد. وی ابتدا بحرین را فتح کرد و از آنجا اقتدار خویش را در خلیج فارس گستراند. در زمان حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان، یکی از سران عرب عمان به نام شیخ عضد به عنوان حاکم عمان منصوب شد، اما حکومت وی نیز اندکی بعد از سوی خوارج ـ که در برابر حضرت علی(ع) و نیز دشمن او معاویه، بانی خلافت بنیامیه در دمشق سر به شورش برداشته بودند ـ سرنگون شد.
شورش خوارج از سوی خازمبنخزیمه، چهارمین امیر دودمان خزیمه در خراسان ـ که اصل آنها مرورودی بود ـ سرکوب شد. وی که از سوی منصور، خلیفه عباسی برای فرو نشاندن شورش اعزام شده بود، نخستین ایرانی بود که پس از چیرگی اسلام بر منطقه خلیج فارس، به آن سامان بازگشت. در پی خوارج، شورش دیگری از سوی پیروان صاحبالزنگ (زنگیان) برپا شد که مدتی دوام داشت و سپس جای به قرمطیان داد که این گروه، قدرت خویش را در سراسر خلیج فارس تا حجاز و مکه توسعه دادند.
حرکت قرمطیان از سوی امیرمعزالدوله دیلمی فرو نشانده شد. امیرعضدالدوله دیلمی و معزالدوله، قدرتمندترین حکمرانان اولیه سلسله ایرانی دوره اسلامی، نه تنها بینالنهرین را به قلمرو خود افزودند، بلکه کنترل ایران و بخشهای جنوبی خلیج فارس را نیز بازگرداندند.
سلطه بیمدعای امرای عرب بر سواحل خلیج فارس، مدت زمان درازی نپایید. یک قرن پس از ظهور اسلام، ناتوانی امرای عرب در اداره و کنترل سرزمینهای وسیع و متمدن فتح شده، نمودار شد و به تدریج در جایجای سرزمینهای اشغالی، شورشها و قیامهای ملی و طبقاتی و نژادی صورت گرفت. همانطور که ذکر شد، از جمله شورشهای بزرگ تاریخ که از بنادر خلیج فارس علیه امرای عرب صورت گرفت، قیام زنگیان و قرمطیان بود. این قیامها از بندر لنگه، بوشهر و بحرین با گرایش ضدبردگی آغاز شد و در ادامه، اغلب اقشار تهیدست را که از فشار مالیاتها به ستوه آمده بودند، به خود جلب کرد و دامنه آن بسیار گسترش یافت. اگرچه قیام زنگیان سرکوب شد، ولی پس از آن نیز مناطق جنوبی و حوزه خلیج فارس، کمتر تحت تسلط کامل اعراب قرار گرفت. ظهور دولتهای مستقل ایرانی، اقتدار حکومتهای عرب در خلیج فارس را در هم شکست. دیلمیان نواحی خلیج فارس، عمان و عراق را تحت حاکمیت خود درآوردند. در زمان عضدالدوله دیلمی، بنادر هرمز، قیس (کیش)، سیراف، بحرین و بصره تحت حاکمیت ایران قرار گرفت و از شکوه و رونق بسیاری برخوردار شد.
در سال 456 هجری (1063 میلادی)، عمادالدوله از حاکمان سلجوقی در کرمان، سرزمین عمان را فتح کرد. در اواخر قرن دوازدهم، ابوبکر سعد بن زنگی از اتابکان فارس، عمان و بحرین و بخشهای دیگری از کرانههای جنوبی خلیج فارس را زیر فرمان گرفت. جزایر خلیج فارس از جمله بوموسی و تنب به آن بخشها وابسته بود.
در سال 1226 میلادی، حکمرانان سلغری فارس، این جزایر را جزو ناحیه خویش قرار دادند. در سال 1330 میلادی، جزایر تنگه هرمز، جزو نواحی تحت اقتدار حاکمان هرمز قرار گرفت. سلطه ایران بر کرانههای جنوبی خلیج فارس تا آمدن پرتغالیها به منطقه در سال 1507 میلادی ادامه یافت.
با اینکه مناطق کرانههای جنوبی خلیج فارس، جناح جنوبی امپراتوریهای پیش از اسلام ایران را شکل میداد، در دوران پس از اسلام بیشتر به منطقه تماس میان ایران و عربهای شبهجزیره عربستان تبدیل شد.
در آن دوران مرزها نامعین و به صورت مناطق تماس هویتهای سیاسی متفاوت بود.
آغاز دوره صفویان و ورود پرتغالیها
شاهان صفوی از 1501 میلادی (909 هجری قمری)، استقلال فرهنگی و کامل هویت ملی ایران را برقرار ساختند. آنان قلمروهای سنتی سرزمین ایران در جنوب خلیج فارس را بازیابی و تحکیم بخشیدند. صفویان، سنن سیاسی و سازمان اداری دوره ساسانیان را احیا و کشور را به 29 ایالت (استانهای خودمختار) و بیگلربیگی (حکمرانیهای نیمهمختار) تقسیم کردند. یکی از این واحدها، ایالت فارس در جنوب ایران بود که شامل کلیه بنادر و جزایر خلیج فارس میشد. شیراز، مرکز فارس، امور نواحی و جزایر خلیج فارس را اداره و مالیاتها را اخذ میکرد.
پرتغالیها، بیش از یک قرن به فعالیتهای سوداگری در منطقه پرداختند و ماندگاری آنها در سواحل و جزایر خلیج فارس از 1507 میلادی (913 هجری قمری) آغاز شد و حدود 117 سال طول کشید. «آلفونس دو البوکرک» با اندیشه فرمانروایی بر خلیج فارس و بحر عمان، پس از یک سلسله درگیریها وارد هرمز شد، درگیریهای شاه اسماعیل صفوی با ازبکها و عثمانیها و شورشهای خارجی در مرزهای شمالی، وی را از پرداختن مسائل جنوب ایران باز داشت.
در این زمان، پرتغالیها تمام شهرها، جزایر و بنادر پررونق و مهم خلیج فارس را که تحت فرمانروایی ایرانیان بود، به اطاعت واداشت. در این دوره، جزیره هرمز جزیرهای باشکوه بود.
با قدرتمند شدن ایران در زمان حکومت شاهعباس صفوی، شرایط برای بازپسگیری نواحی جنوبی ایران از دست پرتغالیها فراهم شد.
شاهعباس یکی از سرداران خود به نام امامقلیخان را مأمور بیرون راندن پرتغالیها کرد و بالاخره پس از درگیریهای بسیار، توانستند به اقتدار 117 ساله پرتغالیها در سواحل و جزایر خلیج فارس پایان دهند.
پس از پرتغالیها
هلند جای خالی پرتغالیها را در جنوب کمپانی هند شرقی اشغال کرد، با این حال آنچه در اینجا قابل توجه است و باید به آن تکیه کرد، این است که حکام اغلب جزایر و بنادر مهم خلیج فارس، از طرف حکومت مرکزی ایران تعیین میشدند و اغلب به رغم فاصله مکانی نسبتا زیاد با حکومتهای مرکزی، از هماهنگی و تجانس با حکومتهای مرکزی برخوردار بودند. حکومتهای ایرانی اغلب از جانب شمال، شرق و غرب از سوی قبایل ترک، افغان و مغولها و… تحت خطر بودند و حوزههای جنوبی تا آمدن پرتغالیها تحت اقتدار کامل ایرانیها بود.
پس از آشوب در پی زوال صفویان، نادرشاه افشار بر سراسر ایران تسلط یافت. وی در خلیج فارس، ثبات را برقرار ساخت و دوباره در سال 1730 میلادی، مدعی کنترل ایران بر بخشهای شمالی ماهون کهن یا همان عمان شد. با وقوع جنگ بین حاکم مسقط (سعیدبناحمد) و امام عمان در سالهای 1740 میلادی و تقاضای امام عمان برای پشتیبانی ایران، نادرشاه نیروهایی برای کمک به آنها در ناحیه مسندم مستقر کرد.
در سال 1753 میلادی (1147 هـ.ق) از سوی نادرشاه افشار، لطیفخان دشتستانی به سمت حاکم ایالت دشتستان، شولستان و کاپیتانی کل سواحل، بنادر و جزایر خلیج فارس منصوب شد.
در سال 1763 میلادی، لطیفخان از طرف نادرشاه، جزیره کیش و سایر جزایر ایران از جمله بوموسی را از دست یاغیان خارج کرد و به بحرین لشکرکشی کرد و شیخ جبار هوله را شکست داد و کلید دژ بحرین را برای نادرشاه فرستاد.
در سال 1727 میلادی، نادرشاه بساط کمپانی هند شرقی را برچید و مجددا سواحل ایران از بصره تا مکران در پاکستان کنونی را تحت استیلای حکومت ایران قرار داد. وی پس از تسخیر بحرین و تصرف بخشی از عمان، بوشهر را به عنوان مقر نیروی دریایی برگزید. در این هنگام، سه مرکز مهم دریایی وجود داشت که تسلط بر آنها، تسلط بر کل منطقه خلیج فارس به حساب میآمد. تنگه یا جزیره هرمز، مسقط در سواحل عمان امروزی و بحرین، هر سه تحت فرمان نادرشاه در تسلط ایران قرار داشت.
حضور بریتانیا در سواحل و جزایر خلیج فارس
ظهور و تفوق قدرت بریتانیا و روسیه در سدههای 18 و 19 و موقعیت ایران نسبت به آن دو، در جنوب روسیه و غرب بریتانیا (امپراتوری هند بریتانیا)، تأثیر شگرفی بر جغرافیای سیاسی ایران داشت.
مقارن با رشد و شکوفایی مناسبات اقتصادی و اجتماعی در غرب، اهداف و مقاصد جدیدی بر دول غرب به وجود آمد تا جایی که نیاز به بازارهای فروش کالا و تأمین مواد و منابع اولیه، آنها را روانه سرزمینهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین کرد.
در آغاز هند، ایران و منطقه خلیج فارس توجه همگان را به خود جلب کرد و تحت تأثیر اهداف و سیاستهای استعمارگرانه قرار گرفت.
در این رهگذر، بریتانیا در سایه پیشرفتهای شایان در زمینه دریایی و نظامی توانست، رقبای خود را از پای درآورد و یکهتاز منطقه شود و به این ترتیب، دخالت خود را در امور داخلی و سیاسی کشورهای دیگر آشکار کرد. برای چنین دخالتهایی در ابتدا بهانههایی لازم بود. این بهانهها از طریق حکومتهای ضعیف نالایق، سرکشی سران قبایل و بالاخره وجود دزدان دریایی مسندم و کرانههای عمان و عدم تأمین امنیت برای فعالیتهای سوداگری در منطقه خلیج فارس فراهم شد. رشد جنبشهای تجزیهطلبانه و قدرتطلبانه سران قبایل عرب و غیرعرب و تحتالحمایه قرار دادن اغلب ایالات و قبایل خودمختار منطقه از حوادث این دوران است.
در این دوره، کمپانی هند شرقی در بندر عباس مستقر بود و دولت بریتانیا از طریق این کمپانی به تدریج به خاک ایران نفوذ یافته، افکار توسعهطلبانه خود را گسترش داد.
پس از کریمخان زند، آقامحمدخان قاجار، نزدیک به ده سال با جانشینان کریمخانزند و سایر مدعیان سلطنت جنگ کرد و موفق شد، بر تمام ایران از جمله بنادر و جزایر دریای پارس مسلط شود، در روزگار سلطنت فتحعلیشاه، جزایر دریای پارس، جزو ایالت فارس به شمار میرفت.
در سال 1819 میلادی، انگلستان، ناوگان متحدی مرکب از ناوهای شرکت هند شرقی و ناوگان پادشاهی بریتانیا را به بهانه حفظ امنیت و سرکوبی شورشیان به خلیج فارس فرستاد. در مسقط، ناوگان کمکی و قوای اعزامی سلطان دستنشانده مسقط، به ناوگان بریتانیا پیوستند.
نیروهای متفقین از راه دریا و خشکی به محاصره رأسالخیمه، پایتخت قواسم پرداخت و سرانجام پس از شش روز مقاومت، سقوط کرد. بیشتر مردم آن کشته شدند و بیش از دویست کشتی و لنج اعراب قواسم ـ که اغلب ماهیگیری و تجاری بودند ـ به آتش کشیده شدند. این امر، باعث شکست سخت شیخهای امارات کوچک قواسم، چون ابوظبی، دوبی، شارجه، امالقوین و رأسالخیمه شد. سپس استعمارگران انگلیسی به کرانههای عربنشین خلیج فارس گام نهادند.
پس از این واقعه در 1820 میلادی (8 ژانویه)، قرارداد صلحی بین ژنرال «سر ویلیام گرانت کایر»، فرمانده نیروهای انگلیسی، از سوی بریتانیا و شیخهای پنج منطقه قبیلهای در مسندم، امضا شد. این قرارداد عمومی صلح که مناطق قبیلهای مسندم، پس از امضای آن به «امارت متصالحه» معروف شدند، همراه با قراردادهای دوجانبهای که از آن تاریخ به بعد بین انگلستان و آن امارت امضا شد، امارت متصالحه را به زیر حمایت بریتانیا کشید.
در همان سال (1820 میلادی) شیخ بحرین نیز وادار شد به قرارداد اساسی ملحق شود. به این ترتیب، انگلستان سلطه غاصبانه خود را بر منطقه آغاز کرد.
حدود سال 1821 میلادی، «گرانت کایر»، فرمانده انگلیسی، برای تحقق افکار توسعهطلبانه خود، به بهانه نایبالحاکمی شیوخ قاسمی از طرف حکومت مرکزی ایران در بندر لنگه به فکر تسخیر لنگه افتاد، اما طی مراوداتی که بین حکام وقت ایران و نماینده بریتانیا صورت گرفت، این نواحی به عنوان خاک ایران به شمار میرفت و دخالت در امور آن بیمورد تلقی شد. این برخورد قاطع در مورد بندر لنگه با نماینده انگلیسی، وجود هرگونه شک و ابهام در مورد حاکمیت ایران بر بندر لنگه و توابع آن را از بین برد.
سال 1835 میلادی، کاپیتان «هنل»، مأمور سیاسی بریتانیا در خلیج فارس، برای جلوگیری از زدوخورد میان قبایل عرب کرانههای جنوبی دریای پارس در فصل صید مروارید آن سال، یک قرارداد صلح دریایی را به آنها پیشنهاد کرد که این قرارداد، مورد موافقت شیخنشینها قرار گرفت و در همان سال به امضا رسید. بر اساس قرارداد مزبور، کاپیتان هنل، نقشهای را تدارک دید که رسما فعالیتهای دریایی قبایل عرب در خلیج فارس را مشخص میکرد. این نقشه بندرهای لنگه، لافت، چارک، کنگ و جزیرههای بوموسی و… را در محدوده حاکمیت ایران مشخص میکند. اندکی بعد، نقشه دیگری از سوی جانشین هنل میجر موریس، تهیه شد که خط تازهای از محدوده قبایل عرب را نشان میدهد. این نقشه نیز در ایرانی بودن بندر لنگه و توابع کرانهای و جزیرهای آن تردیدی باقی نمیگذارد. از سوی دیگر، قاسمیهای بندر لنگه در سراسر دوره نایبالحاکمی در بندر لنگه، وفاداری خود را به دولت مرکزی ایران حفظ کرده و بارها به هنگام نیاز در سرکوبی قبایل سرکش عرب در منطقه خلیج فارس، نیروهای ایران را یاری دادند.
در سال 1843 میلادی، انگلیسیها، حکام شیخنشینها و رهبران قبایل را که در سال 1829 میلادی، قرارداد اساسی را امضا کرده بودند، وادار کردند تا سند دیگری با عنوان موافقتنامه در جهت قطع عملیات نظامی در دریا را امضا کنند. با این موافقتنامه، نماینده انگلستان در خلیج فارس، باز هم از مزایای بیشتری درخصوص کنترل بر کشتیرانی در منطقه برخوردار میشد.
در سال 1853، انگلستان در راه تثبیت سلطه خود، حکام منطقه را در کنفرانسی دور هم جمع کرد و قرارداد دیگری را با نام «صلح جاویدان»، امضا کردند که به موجب آن، انگلیسیها اجازه یافتند برخلاف گذشته، نه تنها به بهانه مبارزه با دزدان دریایی، بلکه به بهانه حفظ امنیت خلیج فارس نیز در هر حادثهای که در کرانههای خلیج فارس اتفاق افتاد، مداخله کنند.
در سال 1184 میلادی، تقسیمات مجدد کشوری و تقسیم ایران به 27 ایالت صورت گرفت و جزایر و بنادر خلیج فارس به عنوان ایالت 26 کشور شناخته شد. در همین سال، نایبالحاکم بندر لنگه که «شیخ یوسف القاسمی» نامیده میشد، توسط یکی از نزدیکان خود «شیخ قظیب» کشته شد. این درگیری، حکومت مرکزی را متوجه بندرلنگه نمود و فکر پایان بخشیدن به قضیه این بندر را تقویت کرد. این تصمیم از طریق والی جدید ایالت 26، «میرزاعلیخان امینالسلطان» دنبال شد و شیخ قظیب، دستگیر و نایبالحاکمی شیخ قاسمی در بندر لنگه برچیده شد. در این زمان، بندر لنگه و توابع آن، مستقیما زیر نظر ایالات 26 قرار گرفت.
این دوره، مصادف با زمانی است که دولت بریتانیا، هند را مستعمره خود ساخته و قرارداد تحتالحمایگی با پنج شیخ قبایل عربی میبندد. تا پیش از این قرارداد، شیوخ مزبور، هیچگونه هویت حقوقی و سیاسی مستقل نداشته و صرفا به عنوان رئیس قبیله شمرده میشدند. هنوز هیچ تصوری از مفهوم دولت در بین قبایل فوق وجود نداشت، در حالی که دولت ایران به عنوان یک هویت سیاسی مستقل از گذشتههای بسیار دور به رسمیت شناخته شده بود.
قرارداد تحتالحمایگی قبایل عرب، همه قراردادها و توافقهای این قبایل را تحت نظر قرار داده و هر رابطهای را منوط به اجازه بریتانیا میکرد؛ هر قدرتی به جز بریتانیا واضح مینمود.
نگرانی بریتانیا از دستاندازی روسها در خلیج فارس، در آستانه سده 20، شدت یافت. برای رویارویی با چنین تحولی، بریتانیا تصمیم گرفت، پیشدستی کرده و جزایر ایرانی تنگه هرمز را به اشغال خود درآورد. آنان چند جزیره را در کنترل مستقیم گرفتند و تعدادی دیگر را در حاکمیت شیوخ قاسمی مسندم قرار دادند؛ شیوخی که حکمرانی آنان در کرانهها هنوز بُعد سرزمینی نیافته بود.
در اجلاس محرمانهای در وزارت خارجه بریتانیا تصمیم گرفته شد، برای پیشدستی بر تجاوز روسها در خلیج فارس، جزایر استراتژیک واقع در تنگه هرمز، با نزدیکی آن به اشغال درآید. این تصمیم در 14 جولای 1902 به صورت یادداشتی برای مدیران سیاسی بریتانیا در هند و خلیج فارس ارسال شد.
پس از آن دوره و در دوران حکومت پهلوی اول و دوم، همواره ایرانی بودن خلیج فارس، به ویژه جزیره بوموسی و جزایر تنب بزرگ و کوچک، تأکید شد، چنانکه در بازدیدهای مأموران ایرانی مورد مداخله قرار میگرفت تا آنکه در سال 1971، مأموران ایرانی به طور دایمی در جزایر بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک، مستقر شدند. پس از آن، قرارداد 1971 بین ایران و کشور امارات همواره مورد نظر و اجرا بوده است، اما زمزمههای ناخشنودی آن کشور باقی بود تا موضوع را به صورت مسئلهای در منطقه قلمداد کند.
تأثیر تحولات انقلاب اسلامی در تاریخ سیاسی جزیره بوموسی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و خارج شدن کشور از زیر سلطه آمریکا، دشمنان ایران برای زیر فشار قرار دادن نظام جمهوری اسلامی، از تمام اهرمهای خود استفاده کردند تا بحرانهای مختلفی را برای جلوگیری از حرکت رو به رشد انقلاب اسلامی به وجود آورند. به وجود آوردن درگیری سیاسی و جنگهای متمادی به خصوص حمله عراق به ایران و تحریک همسایگان ایران در مقصر جلوه دادن ایران، از جمله حوادث این سالها بوده است.
مطرح شدن ادعاهای واهی از جانب کشور امارات متحده عربی بر سر حاکمیت جزایر سهگانه (بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک) پس از سالها تحریک قدرتهای استکباری در دهه اخیر در ادامه فشارهای سیاسی به جمهوری اسلامی در دستور کار آنان قرار گرفت، اما همواره مسئولان ایران با به کار گرفتن سیاستهای تأمینی و مدبرانه، موضوع را در حد یک سوءتفاهم دانسته و با رفتوآمدهای دوجانبه مسئولان دو کشور در جهت حل مشکل، عمل شده است و همواره قرارداد 1971 میلادی، توسط جمهوری اسلامی ایران، تأیید و بر آن تأکید شده است، اما هر از چند گاهی در ادعاهای مسئولان امارات یا اجلاسهای کشورهای عربی یا خلیج فارس، ادعاهایی مطرح میشود.
در حال حاضر به علت لزوم ایجاد یک تصویر کلی در چگونگی تأثیرات عوامل انسانی و فرهنگی باید نگاهی به سابقه تاریخی جزیره بوموسی با توجه به بستر سیاسی ـ امنیتی آن داشت و پس از آن، تحولات قرن 19 و 20 میلادی تا مقطع زمانی سال 1357 هجری شمسی و همزمان با انقلاب اسلامی بررسی شود.
جزیره بوموسی همراه با کل منطقه خلیج فارس طی سالهای 1359 تا 1367 هجری شمسی، به هنگام وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران تقریبا پرخطری را از نظر اقتصادی و سیاسی پشت سر گذاشته است.
در طی سال 1369 هجری شمسی که جنگ نفت یا جنگ آمریکا و متحدان آن علیه عراق صورت گرفت، خلیج فارس، همچنان دارای نقش استراتژیک مهمی بود.
در سال 1371 هجری شمسی، بروز مسئلهای در رفتوآمد اتباع امارات به جزیره و نیز برخی صحنهسازیها، باعث جوسازیهای فراوانی علیه دولت جمهوری اسلامی و بروز مشکل سیاسی شد.
تثبیت موقعیت جمهوری اسلامی ایران پس از جنگ هشتساله عراق علیه ایران و پس از محکومیت حمله عراق به کویت توسط ایران در جنگ نفت و بازسازی کشور جمهوری اسلامی، ایجاد بنادر و مناطق آزاد و ترانزیت کالا از ایران، دورنمای خوبی برای کشور متصور میشد و این میتوانست، تعادل استراتژیک منطقه را پس از تضعیف عراق به نفع ایران به دنبال داشته باشد. پس از این، با مشکلآفرینی، تاریخ چندساله همکاری ایران و امارات متحده عربی و حاکمیت ایران بر جزیره را تحتالشعاع قرار دادند.
به رغم مذاکرات ایران و تمهیدات برای اسکان و آسایش ساکنان عربزبان در بوموسی، طرف ثالث؛ یعنی آمریکا برای اجرای سیاست درگیری مستمر جهت اعمال فشار به جمهوری اسلامی بر مسئله دامن میزد.
در اردیبهشت سال 1371 امارات متحده عربی در نشست شورای داخلی، موضوع را به صورت تبلیغی مطرح میکند و در خارج، حمایت اجلاس شورای همکاری خلیج فارس، بیانیه دمشق و اتحادیه عرب را به دست میآورد. امارات در بعد بینالمللی با مسئلهسازی و در معرض خطر جلوه دادن صلح جهانی، خواستار اتخاذ موضع علیه ایران میشود و در اتحادیه اروپا، اجلاس بینالمجالس و سازمان ملل با مطرح کردن و ارسال اعتراضیهها علیه ایران برای ادعاهای خود، سندسازی میکند و در نهایت تأکید بر احاله قضیه به دادگاه لاهه میشود.
با این حال جمهوری اسلامی ایران تنها با حسننیت و رفع سوءتفاهم در نامهها، خواستار مذاکره و رفع مشکل شده است.
منبع:جزایر سهگانه و مالکیت سههزار ساله، دکتر عیسی گلوردی، سایت بازتاب۱۸ فروردین ۱۳۸۴
دولت ماد در روزگار هُوَخشَتَر، به اوج عظمت و قدرت رسید و حدود آن از جنوب به کرانههای جنوبی دریای پارس امتداد پیدا کرد. جزیره بوموسی با دیگر جزایر خلیج فارس در این دوره، ابتدا جزو یکی از ایالتهای جنوب غربی و سپس جزو ساتراپ (استان) چهاردهم دولت ماد به نام «درنگیانه» و بخشی از کرمان بود.
اما به دلایلی مبهم، شاید دوری مرکز حکومت از آبهای جنوب یا جنگ و نزاعهای دایمی، فرصت بهرهمندی از دریای جنوب را پیدا نکردند. پارسها ابتدا در بخشهای جنوبی ایران سکونت برگزیدند و اولین امپراتوری ایرانی را پایهریزی کردند و نخستین حکومتی که به طور مشخص به آبهای جنوب ایران توجه خاص مبذول داشت، آن را «دریای پارس» نامیدند.
قلمرو حکومت سلسله هخامنشیان در زمان پادشاهی کوروش، رو به گسترش بود و بعدها در زمان پادشاهی داریوش، تمام آبهای جنوب (دریای پارس) را در بر گرفت. در این روزگار، جزایر دریای پارس، از جمله جزیره بوموسی به موجب بندهای ستون اول کتیبه بیستون، جزو استان پارس بوده است.
در آن هنگام که سودای تسخیر سرزمین هند و کنارههای رود نیل در شمال آفریقا، داریوش را روانه یک سفر بزرگ دریایی کرد و حفر ترعه سوئز نتیجه آن بود، «هرودوت»، مورخ مشهور مینویسد: «هیئت فرستادگان داریوش از رود سند سرازیر شده و سواحل مکران و ساحل امروزی در دریای عمان را پیموده، به خلیج فارس آمدند و از آنجا از سواحل عربستان گذشته و از «بابالمندب» وارد دریای سرخ شدند و سپس با حفر ترعهای به دریای مدیترانه راه یافتند. هنوز پس از گذشت چند هزار سال، همچنان کتیبه داریوش در کانال سوئز به عنوان یادگار دوران اقتدار دریایی امپراتوری ایرانی خودنمایی میکند.
در آن دوره، ارتباطات دریایی با اقتدار امپراتوری ایرانی گسترش یافت و جزایر «هرمز» و «خارک» و دیگر جزایر خلیج فارس، دوران رونق و رشد خود را آغاز کردند و به عنوان منزلگاههای مهم دریایی شناخته شدند. مقارن همین ایام در سواحل جنوبی دریای پارس، اقوام بیابانگردی از نژاد سامی در سراسر شبهجزیره خشک و سوزان عربستان پراکنده بودند که از پرورش دام، امرار معاش میکردند. اغلب این اقوام به علت سختی زندگی در صحرای سوزان داخلی به سمت کنارههای دریا و امرار معاش از طریق تجارت دریایی کشیده شدند و مراکز تجاری و بندرگاههای مهمی چون بحرین، یمن، عدن و مسقط در همین ایام رونق گرفت.
در تمام دوران حکومت هخامنشیان و حکومتهای بعدی سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان اغلب بنادر شمالی و جنوبی دریای پارس و جزایر آن تحت اقتدار و فرمانروایی ایرانیان بود. در زمان اشکانیان، به ویژه در روزگار سلطنت مهرداد اول (138 ـ 171 ق م)، بنادر و جزایر دریای پارس، تحت حکومت این سلسله قرار داشت. عربها همگی در حجاز و بادیه و مکه و یمن زندگی میکردند و کسانی که در حجاز و بادیهها بودند، دچار تنگدستی و قحطی شدند و از بیم اشکانیان نتوانستند به عراق بیایند؛ بنابراین، از حجاز به بحرین رفتند که جزو قلمرو ایران بوده است.
در دوره سلطنت سلسله ساسانیان جزایر و بنادر پارس، جزو قلمرو ایران و کوره (شهر) اردشیر، حوزه استان پارس، جزو پادکسیان نیمروز بوده است.
در این دوره کرانههای خلیج فارس توسط ایرانیان تحکیم شد. مقارن با سلطنت اردشیر بابکان (پاپکان)، حاکم بحرین (نسنترق) از حکومت مرکزی ایران سرپیچی کرد، اما پس از یک سال محاصره، بحرین به تصرف ایران درآمد و شاه ایران، پسر خود، شاهپور را به فرمانروایی آنجا گمارد.
مقدسی در تاریخ «احس التقاسیم فی معرفة الاقالیم» چنین مینویسد: «دو بندر عمده جهان عدن و سحار است، بیشتر مردم عدن و جده پارسیاناند… در سحار یکدیگر را به فارسی صدا میکنند و به فارسی سخن میگویند. سحار، پایتخت عمان است و آن دهلیز چین و خزانه شرق و عراق است و بیشتر مردم آن پارسیاناند. همچنین جده شهری است بر دریا و مردم آن بازرگاناند، چون جده خزانه مکه است و بارانداز یمن و مصر است، بیشتر مردم آن پارسیاناند و آنها در کاخهای شگرف زندگی میکنند».
احمد اقتداری در کتاب «خلیج فارس» مینویسد: «اردشیر ساسانی، نخستین شهریاری بود که عربها را پس از آوارگی و پراکندگی و تحمل فشار سپاهان شبهجزیره عربستان (که از آفریقا آمده بودند)، اجازه داد تا در کنار خلیج فارس و دریای عمان به خط ساحلی نزدیک شوند و پیش از این، قرینهای بر اینکه در ناحیه وسیع بحرین و عمان و مسقط از یک سو و سواحل دجله و فرات و سرزمین بینالنهرین از سوی دیگر، قومی عربنژاد زندگی کرده باشند درست نیست».
بنابراین آنچه از تاریخ این دوره خلیج فارس برمیآید، این است که پس از پیدایش امپراتوریهای بزرگ ایرانی تا پیش از ظهور اسلام، دریای پارس و برخی از شهرهای ساحلی از مراکز مهم سکونت و تجارت به شمار میرفتند و دریای پارس در ساماندهی سکونت در این شهرها، نقش تعیینکنندهای داشت و بالاخره اینکه تمام این نقاط و مراکز مهم تجاری، تحت سلطه و اقتدار ایرانیان بوده یا به دیگر سخن، دامنه قلمرو امپراتوری ایرانی، آبهای خلیج فارس را نیز در بر میگرفته است.
ظهور اسلام
با ظهور اسلام شرایط تغییر کرد. عربهای ساکن مرکز به تدریج بر تمام شبهجزیره فایق آمدند. نیمه جنوبی خلیج فارس در سدههای اولیه دوران اسلامی به سمت خاور، عمان و به سمت باختر، بحرین خوانده میشد. نخستین پیروزی عربهای ساکن در خلیج فارس در زمان خلیفه دوم، عمربنخطاب (23هـ.ق) صورت گرفت. ابوحریره، از سوی خلیفه برای تصرف سراسر خلیج فارس روانه شد. وی ابتدا بحرین را فتح کرد و از آنجا اقتدار خویش را در خلیج فارس گستراند. در زمان حضرت علی(ع)، امام اول شیعیان، یکی از سران عرب عمان به نام شیخ عضد به عنوان حاکم عمان منصوب شد، اما حکومت وی نیز اندکی بعد از سوی خوارج ـ که در برابر حضرت علی(ع) و نیز دشمن او معاویه، بانی خلافت بنیامیه در دمشق سر به شورش برداشته بودند ـ سرنگون شد.
شورش خوارج از سوی خازمبنخزیمه، چهارمین امیر دودمان خزیمه در خراسان ـ که اصل آنها مرورودی بود ـ سرکوب شد. وی که از سوی منصور، خلیفه عباسی برای فرو نشاندن شورش اعزام شده بود، نخستین ایرانی بود که پس از چیرگی اسلام بر منطقه خلیج فارس، به آن سامان بازگشت. در پی خوارج، شورش دیگری از سوی پیروان صاحبالزنگ (زنگیان) برپا شد که مدتی دوام داشت و سپس جای به قرمطیان داد که این گروه، قدرت خویش را در سراسر خلیج فارس تا حجاز و مکه توسعه دادند.
حرکت قرمطیان از سوی امیرمعزالدوله دیلمی فرو نشانده شد. امیرعضدالدوله دیلمی و معزالدوله، قدرتمندترین حکمرانان اولیه سلسله ایرانی دوره اسلامی، نه تنها بینالنهرین را به قلمرو خود افزودند، بلکه کنترل ایران و بخشهای جنوبی خلیج فارس را نیز بازگرداندند.
سلطه بیمدعای امرای عرب بر سواحل خلیج فارس، مدت زمان درازی نپایید. یک قرن پس از ظهور اسلام، ناتوانی امرای عرب در اداره و کنترل سرزمینهای وسیع و متمدن فتح شده، نمودار شد و به تدریج در جایجای سرزمینهای اشغالی، شورشها و قیامهای ملی و طبقاتی و نژادی صورت گرفت. همانطور که ذکر شد، از جمله شورشهای بزرگ تاریخ که از بنادر خلیج فارس علیه امرای عرب صورت گرفت، قیام زنگیان و قرمطیان بود. این قیامها از بندر لنگه، بوشهر و بحرین با گرایش ضدبردگی آغاز شد و در ادامه، اغلب اقشار تهیدست را که از فشار مالیاتها به ستوه آمده بودند، به خود جلب کرد و دامنه آن بسیار گسترش یافت. اگرچه قیام زنگیان سرکوب شد، ولی پس از آن نیز مناطق جنوبی و حوزه خلیج فارس، کمتر تحت تسلط کامل اعراب قرار گرفت. ظهور دولتهای مستقل ایرانی، اقتدار حکومتهای عرب در خلیج فارس را در هم شکست. دیلمیان نواحی خلیج فارس، عمان و عراق را تحت حاکمیت خود درآوردند. در زمان عضدالدوله دیلمی، بنادر هرمز، قیس (کیش)، سیراف، بحرین و بصره تحت حاکمیت ایران قرار گرفت و از شکوه و رونق بسیاری برخوردار شد.
در سال 456 هجری (1063 میلادی)، عمادالدوله از حاکمان سلجوقی در کرمان، سرزمین عمان را فتح کرد. در اواخر قرن دوازدهم، ابوبکر سعد بن زنگی از اتابکان فارس، عمان و بحرین و بخشهای دیگری از کرانههای جنوبی خلیج فارس را زیر فرمان گرفت. جزایر خلیج فارس از جمله بوموسی و تنب به آن بخشها وابسته بود.
در سال 1226 میلادی، حکمرانان سلغری فارس، این جزایر را جزو ناحیه خویش قرار دادند. در سال 1330 میلادی، جزایر تنگه هرمز، جزو نواحی تحت اقتدار حاکمان هرمز قرار گرفت. سلطه ایران بر کرانههای جنوبی خلیج فارس تا آمدن پرتغالیها به منطقه در سال 1507 میلادی ادامه یافت.
با اینکه مناطق کرانههای جنوبی خلیج فارس، جناح جنوبی امپراتوریهای پیش از اسلام ایران را شکل میداد، در دوران پس از اسلام بیشتر به منطقه تماس میان ایران و عربهای شبهجزیره عربستان تبدیل شد.
در آن دوران مرزها نامعین و به صورت مناطق تماس هویتهای سیاسی متفاوت بود.
آغاز دوره صفویان و ورود پرتغالیها
شاهان صفوی از 1501 میلادی (909 هجری قمری)، استقلال فرهنگی و کامل هویت ملی ایران را برقرار ساختند. آنان قلمروهای سنتی سرزمین ایران در جنوب خلیج فارس را بازیابی و تحکیم بخشیدند. صفویان، سنن سیاسی و سازمان اداری دوره ساسانیان را احیا و کشور را به 29 ایالت (استانهای خودمختار) و بیگلربیگی (حکمرانیهای نیمهمختار) تقسیم کردند. یکی از این واحدها، ایالت فارس در جنوب ایران بود که شامل کلیه بنادر و جزایر خلیج فارس میشد. شیراز، مرکز فارس، امور نواحی و جزایر خلیج فارس را اداره و مالیاتها را اخذ میکرد.
پرتغالیها، بیش از یک قرن به فعالیتهای سوداگری در منطقه پرداختند و ماندگاری آنها در سواحل و جزایر خلیج فارس از 1507 میلادی (913 هجری قمری) آغاز شد و حدود 117 سال طول کشید. «آلفونس دو البوکرک» با اندیشه فرمانروایی بر خلیج فارس و بحر عمان، پس از یک سلسله درگیریها وارد هرمز شد، درگیریهای شاه اسماعیل صفوی با ازبکها و عثمانیها و شورشهای خارجی در مرزهای شمالی، وی را از پرداختن مسائل جنوب ایران باز داشت.
در این زمان، پرتغالیها تمام شهرها، جزایر و بنادر پررونق و مهم خلیج فارس را که تحت فرمانروایی ایرانیان بود، به اطاعت واداشت. در این دوره، جزیره هرمز جزیرهای باشکوه بود.
با قدرتمند شدن ایران در زمان حکومت شاهعباس صفوی، شرایط برای بازپسگیری نواحی جنوبی ایران از دست پرتغالیها فراهم شد.
شاهعباس یکی از سرداران خود به نام امامقلیخان را مأمور بیرون راندن پرتغالیها کرد و بالاخره پس از درگیریهای بسیار، توانستند به اقتدار 117 ساله پرتغالیها در سواحل و جزایر خلیج فارس پایان دهند.
پس از پرتغالیها
هلند جای خالی پرتغالیها را در جنوب کمپانی هند شرقی اشغال کرد، با این حال آنچه در اینجا قابل توجه است و باید به آن تکیه کرد، این است که حکام اغلب جزایر و بنادر مهم خلیج فارس، از طرف حکومت مرکزی ایران تعیین میشدند و اغلب به رغم فاصله مکانی نسبتا زیاد با حکومتهای مرکزی، از هماهنگی و تجانس با حکومتهای مرکزی برخوردار بودند. حکومتهای ایرانی اغلب از جانب شمال، شرق و غرب از سوی قبایل ترک، افغان و مغولها و… تحت خطر بودند و حوزههای جنوبی تا آمدن پرتغالیها تحت اقتدار کامل ایرانیها بود.
پس از آشوب در پی زوال صفویان، نادرشاه افشار بر سراسر ایران تسلط یافت. وی در خلیج فارس، ثبات را برقرار ساخت و دوباره در سال 1730 میلادی، مدعی کنترل ایران بر بخشهای شمالی ماهون کهن یا همان عمان شد. با وقوع جنگ بین حاکم مسقط (سعیدبناحمد) و امام عمان در سالهای 1740 میلادی و تقاضای امام عمان برای پشتیبانی ایران، نادرشاه نیروهایی برای کمک به آنها در ناحیه مسندم مستقر کرد.
در سال 1753 میلادی (1147 هـ.ق) از سوی نادرشاه افشار، لطیفخان دشتستانی به سمت حاکم ایالت دشتستان، شولستان و کاپیتانی کل سواحل، بنادر و جزایر خلیج فارس منصوب شد.
در سال 1763 میلادی، لطیفخان از طرف نادرشاه، جزیره کیش و سایر جزایر ایران از جمله بوموسی را از دست یاغیان خارج کرد و به بحرین لشکرکشی کرد و شیخ جبار هوله را شکست داد و کلید دژ بحرین را برای نادرشاه فرستاد.
در سال 1727 میلادی، نادرشاه بساط کمپانی هند شرقی را برچید و مجددا سواحل ایران از بصره تا مکران در پاکستان کنونی را تحت استیلای حکومت ایران قرار داد. وی پس از تسخیر بحرین و تصرف بخشی از عمان، بوشهر را به عنوان مقر نیروی دریایی برگزید. در این هنگام، سه مرکز مهم دریایی وجود داشت که تسلط بر آنها، تسلط بر کل منطقه خلیج فارس به حساب میآمد. تنگه یا جزیره هرمز، مسقط در سواحل عمان امروزی و بحرین، هر سه تحت فرمان نادرشاه در تسلط ایران قرار داشت.
حضور بریتانیا در سواحل و جزایر خلیج فارس
ظهور و تفوق قدرت بریتانیا و روسیه در سدههای 18 و 19 و موقعیت ایران نسبت به آن دو، در جنوب روسیه و غرب بریتانیا (امپراتوری هند بریتانیا)، تأثیر شگرفی بر جغرافیای سیاسی ایران داشت.
مقارن با رشد و شکوفایی مناسبات اقتصادی و اجتماعی در غرب، اهداف و مقاصد جدیدی بر دول غرب به وجود آمد تا جایی که نیاز به بازارهای فروش کالا و تأمین مواد و منابع اولیه، آنها را روانه سرزمینهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین کرد.
در آغاز هند، ایران و منطقه خلیج فارس توجه همگان را به خود جلب کرد و تحت تأثیر اهداف و سیاستهای استعمارگرانه قرار گرفت.
در این رهگذر، بریتانیا در سایه پیشرفتهای شایان در زمینه دریایی و نظامی توانست، رقبای خود را از پای درآورد و یکهتاز منطقه شود و به این ترتیب، دخالت خود را در امور داخلی و سیاسی کشورهای دیگر آشکار کرد. برای چنین دخالتهایی در ابتدا بهانههایی لازم بود. این بهانهها از طریق حکومتهای ضعیف نالایق، سرکشی سران قبایل و بالاخره وجود دزدان دریایی مسندم و کرانههای عمان و عدم تأمین امنیت برای فعالیتهای سوداگری در منطقه خلیج فارس فراهم شد. رشد جنبشهای تجزیهطلبانه و قدرتطلبانه سران قبایل عرب و غیرعرب و تحتالحمایه قرار دادن اغلب ایالات و قبایل خودمختار منطقه از حوادث این دوران است.
در این دوره، کمپانی هند شرقی در بندر عباس مستقر بود و دولت بریتانیا از طریق این کمپانی به تدریج به خاک ایران نفوذ یافته، افکار توسعهطلبانه خود را گسترش داد.
پس از کریمخان زند، آقامحمدخان قاجار، نزدیک به ده سال با جانشینان کریمخانزند و سایر مدعیان سلطنت جنگ کرد و موفق شد، بر تمام ایران از جمله بنادر و جزایر دریای پارس مسلط شود، در روزگار سلطنت فتحعلیشاه، جزایر دریای پارس، جزو ایالت فارس به شمار میرفت.
در سال 1819 میلادی، انگلستان، ناوگان متحدی مرکب از ناوهای شرکت هند شرقی و ناوگان پادشاهی بریتانیا را به بهانه حفظ امنیت و سرکوبی شورشیان به خلیج فارس فرستاد. در مسقط، ناوگان کمکی و قوای اعزامی سلطان دستنشانده مسقط، به ناوگان بریتانیا پیوستند.
نیروهای متفقین از راه دریا و خشکی به محاصره رأسالخیمه، پایتخت قواسم پرداخت و سرانجام پس از شش روز مقاومت، سقوط کرد. بیشتر مردم آن کشته شدند و بیش از دویست کشتی و لنج اعراب قواسم ـ که اغلب ماهیگیری و تجاری بودند ـ به آتش کشیده شدند. این امر، باعث شکست سخت شیخهای امارات کوچک قواسم، چون ابوظبی، دوبی، شارجه، امالقوین و رأسالخیمه شد. سپس استعمارگران انگلیسی به کرانههای عربنشین خلیج فارس گام نهادند.
پس از این واقعه در 1820 میلادی (8 ژانویه)، قرارداد صلحی بین ژنرال «سر ویلیام گرانت کایر»، فرمانده نیروهای انگلیسی، از سوی بریتانیا و شیخهای پنج منطقه قبیلهای در مسندم، امضا شد. این قرارداد عمومی صلح که مناطق قبیلهای مسندم، پس از امضای آن به «امارت متصالحه» معروف شدند، همراه با قراردادهای دوجانبهای که از آن تاریخ به بعد بین انگلستان و آن امارت امضا شد، امارت متصالحه را به زیر حمایت بریتانیا کشید.
در همان سال (1820 میلادی) شیخ بحرین نیز وادار شد به قرارداد اساسی ملحق شود. به این ترتیب، انگلستان سلطه غاصبانه خود را بر منطقه آغاز کرد.
حدود سال 1821 میلادی، «گرانت کایر»، فرمانده انگلیسی، برای تحقق افکار توسعهطلبانه خود، به بهانه نایبالحاکمی شیوخ قاسمی از طرف حکومت مرکزی ایران در بندر لنگه به فکر تسخیر لنگه افتاد، اما طی مراوداتی که بین حکام وقت ایران و نماینده بریتانیا صورت گرفت، این نواحی به عنوان خاک ایران به شمار میرفت و دخالت در امور آن بیمورد تلقی شد. این برخورد قاطع در مورد بندر لنگه با نماینده انگلیسی، وجود هرگونه شک و ابهام در مورد حاکمیت ایران بر بندر لنگه و توابع آن را از بین برد.
سال 1835 میلادی، کاپیتان «هنل»، مأمور سیاسی بریتانیا در خلیج فارس، برای جلوگیری از زدوخورد میان قبایل عرب کرانههای جنوبی دریای پارس در فصل صید مروارید آن سال، یک قرارداد صلح دریایی را به آنها پیشنهاد کرد که این قرارداد، مورد موافقت شیخنشینها قرار گرفت و در همان سال به امضا رسید. بر اساس قرارداد مزبور، کاپیتان هنل، نقشهای را تدارک دید که رسما فعالیتهای دریایی قبایل عرب در خلیج فارس را مشخص میکرد. این نقشه بندرهای لنگه، لافت، چارک، کنگ و جزیرههای بوموسی و… را در محدوده حاکمیت ایران مشخص میکند. اندکی بعد، نقشه دیگری از سوی جانشین هنل میجر موریس، تهیه شد که خط تازهای از محدوده قبایل عرب را نشان میدهد. این نقشه نیز در ایرانی بودن بندر لنگه و توابع کرانهای و جزیرهای آن تردیدی باقی نمیگذارد. از سوی دیگر، قاسمیهای بندر لنگه در سراسر دوره نایبالحاکمی در بندر لنگه، وفاداری خود را به دولت مرکزی ایران حفظ کرده و بارها به هنگام نیاز در سرکوبی قبایل سرکش عرب در منطقه خلیج فارس، نیروهای ایران را یاری دادند.
در سال 1843 میلادی، انگلیسیها، حکام شیخنشینها و رهبران قبایل را که در سال 1829 میلادی، قرارداد اساسی را امضا کرده بودند، وادار کردند تا سند دیگری با عنوان موافقتنامه در جهت قطع عملیات نظامی در دریا را امضا کنند. با این موافقتنامه، نماینده انگلستان در خلیج فارس، باز هم از مزایای بیشتری درخصوص کنترل بر کشتیرانی در منطقه برخوردار میشد.
در سال 1853، انگلستان در راه تثبیت سلطه خود، حکام منطقه را در کنفرانسی دور هم جمع کرد و قرارداد دیگری را با نام «صلح جاویدان»، امضا کردند که به موجب آن، انگلیسیها اجازه یافتند برخلاف گذشته، نه تنها به بهانه مبارزه با دزدان دریایی، بلکه به بهانه حفظ امنیت خلیج فارس نیز در هر حادثهای که در کرانههای خلیج فارس اتفاق افتاد، مداخله کنند.
در سال 1184 میلادی، تقسیمات مجدد کشوری و تقسیم ایران به 27 ایالت صورت گرفت و جزایر و بنادر خلیج فارس به عنوان ایالت 26 کشور شناخته شد. در همین سال، نایبالحاکم بندر لنگه که «شیخ یوسف القاسمی» نامیده میشد، توسط یکی از نزدیکان خود «شیخ قظیب» کشته شد. این درگیری، حکومت مرکزی را متوجه بندرلنگه نمود و فکر پایان بخشیدن به قضیه این بندر را تقویت کرد. این تصمیم از طریق والی جدید ایالت 26، «میرزاعلیخان امینالسلطان» دنبال شد و شیخ قظیب، دستگیر و نایبالحاکمی شیخ قاسمی در بندر لنگه برچیده شد. در این زمان، بندر لنگه و توابع آن، مستقیما زیر نظر ایالات 26 قرار گرفت.
این دوره، مصادف با زمانی است که دولت بریتانیا، هند را مستعمره خود ساخته و قرارداد تحتالحمایگی با پنج شیخ قبایل عربی میبندد. تا پیش از این قرارداد، شیوخ مزبور، هیچگونه هویت حقوقی و سیاسی مستقل نداشته و صرفا به عنوان رئیس قبیله شمرده میشدند. هنوز هیچ تصوری از مفهوم دولت در بین قبایل فوق وجود نداشت، در حالی که دولت ایران به عنوان یک هویت سیاسی مستقل از گذشتههای بسیار دور به رسمیت شناخته شده بود.
قرارداد تحتالحمایگی قبایل عرب، همه قراردادها و توافقهای این قبایل را تحت نظر قرار داده و هر رابطهای را منوط به اجازه بریتانیا میکرد؛ هر قدرتی به جز بریتانیا واضح مینمود.
نگرانی بریتانیا از دستاندازی روسها در خلیج فارس، در آستانه سده 20، شدت یافت. برای رویارویی با چنین تحولی، بریتانیا تصمیم گرفت، پیشدستی کرده و جزایر ایرانی تنگه هرمز را به اشغال خود درآورد. آنان چند جزیره را در کنترل مستقیم گرفتند و تعدادی دیگر را در حاکمیت شیوخ قاسمی مسندم قرار دادند؛ شیوخی که حکمرانی آنان در کرانهها هنوز بُعد سرزمینی نیافته بود.
در اجلاس محرمانهای در وزارت خارجه بریتانیا تصمیم گرفته شد، برای پیشدستی بر تجاوز روسها در خلیج فارس، جزایر استراتژیک واقع در تنگه هرمز، با نزدیکی آن به اشغال درآید. این تصمیم در 14 جولای 1902 به صورت یادداشتی برای مدیران سیاسی بریتانیا در هند و خلیج فارس ارسال شد.
پس از آن دوره و در دوران حکومت پهلوی اول و دوم، همواره ایرانی بودن خلیج فارس، به ویژه جزیره بوموسی و جزایر تنب بزرگ و کوچک، تأکید شد، چنانکه در بازدیدهای مأموران ایرانی مورد مداخله قرار میگرفت تا آنکه در سال 1971، مأموران ایرانی به طور دایمی در جزایر بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک، مستقر شدند. پس از آن، قرارداد 1971 بین ایران و کشور امارات همواره مورد نظر و اجرا بوده است، اما زمزمههای ناخشنودی آن کشور باقی بود تا موضوع را به صورت مسئلهای در منطقه قلمداد کند.
تأثیر تحولات انقلاب اسلامی در تاریخ سیاسی جزیره بوموسی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و خارج شدن کشور از زیر سلطه آمریکا، دشمنان ایران برای زیر فشار قرار دادن نظام جمهوری اسلامی، از تمام اهرمهای خود استفاده کردند تا بحرانهای مختلفی را برای جلوگیری از حرکت رو به رشد انقلاب اسلامی به وجود آورند. به وجود آوردن درگیری سیاسی و جنگهای متمادی به خصوص حمله عراق به ایران و تحریک همسایگان ایران در مقصر جلوه دادن ایران، از جمله حوادث این سالها بوده است.
مطرح شدن ادعاهای واهی از جانب کشور امارات متحده عربی بر سر حاکمیت جزایر سهگانه (بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک) پس از سالها تحریک قدرتهای استکباری در دهه اخیر در ادامه فشارهای سیاسی به جمهوری اسلامی در دستور کار آنان قرار گرفت، اما همواره مسئولان ایران با به کار گرفتن سیاستهای تأمینی و مدبرانه، موضوع را در حد یک سوءتفاهم دانسته و با رفتوآمدهای دوجانبه مسئولان دو کشور در جهت حل مشکل، عمل شده است و همواره قرارداد 1971 میلادی، توسط جمهوری اسلامی ایران، تأیید و بر آن تأکید شده است، اما هر از چند گاهی در ادعاهای مسئولان امارات یا اجلاسهای کشورهای عربی یا خلیج فارس، ادعاهایی مطرح میشود.
در حال حاضر به علت لزوم ایجاد یک تصویر کلی در چگونگی تأثیرات عوامل انسانی و فرهنگی باید نگاهی به سابقه تاریخی جزیره بوموسی با توجه به بستر سیاسی ـ امنیتی آن داشت و پس از آن، تحولات قرن 19 و 20 میلادی تا مقطع زمانی سال 1357 هجری شمسی و همزمان با انقلاب اسلامی بررسی شود.
جزیره بوموسی همراه با کل منطقه خلیج فارس طی سالهای 1359 تا 1367 هجری شمسی، به هنگام وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران تقریبا پرخطری را از نظر اقتصادی و سیاسی پشت سر گذاشته است.
در طی سال 1369 هجری شمسی که جنگ نفت یا جنگ آمریکا و متحدان آن علیه عراق صورت گرفت، خلیج فارس، همچنان دارای نقش استراتژیک مهمی بود.
در سال 1371 هجری شمسی، بروز مسئلهای در رفتوآمد اتباع امارات به جزیره و نیز برخی صحنهسازیها، باعث جوسازیهای فراوانی علیه دولت جمهوری اسلامی و بروز مشکل سیاسی شد.
تثبیت موقعیت جمهوری اسلامی ایران پس از جنگ هشتساله عراق علیه ایران و پس از محکومیت حمله عراق به کویت توسط ایران در جنگ نفت و بازسازی کشور جمهوری اسلامی، ایجاد بنادر و مناطق آزاد و ترانزیت کالا از ایران، دورنمای خوبی برای کشور متصور میشد و این میتوانست، تعادل استراتژیک منطقه را پس از تضعیف عراق به نفع ایران به دنبال داشته باشد. پس از این، با مشکلآفرینی، تاریخ چندساله همکاری ایران و امارات متحده عربی و حاکمیت ایران بر جزیره را تحتالشعاع قرار دادند.
به رغم مذاکرات ایران و تمهیدات برای اسکان و آسایش ساکنان عربزبان در بوموسی، طرف ثالث؛ یعنی آمریکا برای اجرای سیاست درگیری مستمر جهت اعمال فشار به جمهوری اسلامی بر مسئله دامن میزد.
در اردیبهشت سال 1371 امارات متحده عربی در نشست شورای داخلی، موضوع را به صورت تبلیغی مطرح میکند و در خارج، حمایت اجلاس شورای همکاری خلیج فارس، بیانیه دمشق و اتحادیه عرب را به دست میآورد. امارات در بعد بینالمللی با مسئلهسازی و در معرض خطر جلوه دادن صلح جهانی، خواستار اتخاذ موضع علیه ایران میشود و در اتحادیه اروپا، اجلاس بینالمجالس و سازمان ملل با مطرح کردن و ارسال اعتراضیهها علیه ایران برای ادعاهای خود، سندسازی میکند و در نهایت تأکید بر احاله قضیه به دادگاه لاهه میشود.
با این حال جمهوری اسلامی ایران تنها با حسننیت و رفع سوءتفاهم در نامهها، خواستار مذاکره و رفع مشکل شده است.
منبع:جزایر سهگانه و مالکیت سههزار ساله، دکتر عیسی گلوردی، سایت بازتاب۱۸ فروردین ۱۳۸۴