جلوه خدایی (قسمت اول)
گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین محمد طاووسی بجنوردی
شاگردی چندین ساله خدمت سید مصطفی خمینی بودم، خیلی چیزها را به ما آموخت. یادم می آید اواخر سال 1344 بود بعد از آزادی از زندان شهربانی مشهد، زمینه ای پیش آمد که دیگر نتوانستم در ایران مبارزه ای داشته باشم؛ ناچار باید به نجف می رفتم. اگر به خاطر داشته باشید آن روزها آیت الله قمی در مشهد در واقع «خمینی دوم» محسوب می شد خدمت ایشان رسیدم، فرمودند که شما حتما باید به نجف و خدمت حضرت امام بروی. نامه ای نوشتند و به بنده دادند تا به شهر آبادان بروم، نزد یکی از علمایی که نامه به اسم ایشان نوشته شده بود. من هم رفتم و یکی دو شب آنجا ماندم و بعد ایشان بطور خصوصی نامه ای را برای شهید حاج آقا مصطفی نوشتند با این مضمون که «امانت را من فرستادم » و تحویل بگیرید. به کسی هم که می خواست ما را ببرد سفارش کرد که ایشان ( یعنی بنده) را تحویل حاج آقا مصطفی بده و نامه رسید را بگیر و برگردان. ایشان هم همین کار را انجام دادند. تقریبا ساعت حدود ۱۲ شب بود که از آبادان حرکت کردیم و عصر روز بعد به نجف رسیدیم.
و دریایی حرکت کردید یا خشکی؟ بله؛ دریایی هم بود؛ بعضی از قسمتهای مسیر را با بلم رفتیم و بقیه را با ماشین ده، دوازده نفری که صندلی هایش از تخته بود. کسی که مارا به نجف می برد، شش میهمان داشت که نمی شناختم. ولی اصل راه انداختن آن ماشین به خاطر بنده بود که آن عالم بزرگوار آبادانی سفارش کردند. وقتی رسیدیم به آنجا، اتفاقا حاج آقا مصطفی در بیرونی منزل امام نشسته بودند. خدمت ایشان برای دست بوسی رفتم. آن آقا نامه را تحویل داد و حاج آقا مصطفی فرمودند امانت ما چه کسی است؟ ایشان هم بنده را نشان داد. مرا تحویل داد و رسید گرفت و برگشت. البته آن عالم آبادانی به کسی که ما را به نجف آورد سفارش کردند که هزینه سفر را هم از حاج آقا مصطفی بگیرد که اتفاقا این کار را هم کرد. این اولین دیدارم با شهید حاج آقا مصطفی بود.
دیگر شب شد و به مدرسه بروجردی آمدیم و اولین نماز را با امام خمینی خواندیم و به عبارتی شدیم نجفی، و وارد حوزه نجف شدیم. در خدمت حضرت امام و حاج آقا مصطفی در آمدیم. ایشان به راستی اخلاق عجیب و غریبی داشت. دوست و دشمن همه علاقمند بودند که با ایشان بنشینند و حرف بزنند. روحیه ای باز داشت. صورتی بشاش داشت. با آغوشی گرم همه را می پذیرفت. این رفتار دوستانه و مخلصانه ایشان باعث شد که رفتار بد خیلیها حتی از دشمنان شر سخت حضرت امام را خنثی و یا ساقط کند.
حاج آقا مصطفی درس اصول داشتند. حضرت امام هم درس فقه می فرمودند. در درس امام در مسجد شیخ انصاری حضور داشتم. در درس اصول حاج آقا مصطفی هم شرکت می کردم. ایشان درس تفسیری هم داشتند که تفسیر آن توسط دوست ارجمندم آقای سجادی به چاپ رسید. خوشبختانه در آن درس شرکت داشتم که فیض فراوانی در رابطه با تفسیر از ایشان بردم. بنده در رابطه با تفسیر حساسیت خاصی داشتم و همیشه در این رابطه کار می کردم. الآن هم جدا از مسایل آخوندی و حوزوی خودم را متخصص علوم تفسیری می دانم. از همان روزی که وارد حوزه شدم با تفسیر سرو کار داشتم. چه در حوزه مشهد و چه در حوزه قم و چه در دوران هشت ساله حضور در نجف استاد بسیار گرانقدری داشتیم به نام آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی که ید طولایی در تفسیر داشتند و کتابی در تفسیر دارد در بیست و دو سه جلد به نام “الفرقان ” که از نظر ادبیات عرب هم کم نظیر است. هشت سال شاگرد ایشان و شاگرد حاج آقا مصطفی بودم. کم و بیش در درسهایی هم که حاج آقا مصطفی در منزل داشتند هم شرکت می کردم.
رابطه اش با دوستان چگونه بود؟ ایشان اخلاقی داشت که وقتی با دشمنان امام و راه امام آن گونه مهربانانه رفتار می کرد، مسلما با دوستان دیگر رفتار ایشان بی نظیر بود. نکته جالبی از ایشان به یاد دارم این است که ایشان هیچگاه به مانند پدرشان تحت تأثیر هیچ حرفی قرار نمی گرفتند. مگر اینکه خودشان با علم و دید خودشان به یقین می رسیدند. و حتی عقیده ام این است که نزدیکترین فرد به ایشان، حتی پدرشان حضرت امام هم در مورد شخصی چیزی می گفتند، ایشان باور نمی کرد. مگر اینکه خودش به یقین می رسید. و دلیل آن هم این است که در همان دوران مبارزه که در نجف کار تشکیلاتی انجام میدادیم در حدود ۲۲ نفر بودیم که از این جمع دو نفر آن حاج آقا مصطفی بود رهبر گروه که واسطه قرار می دادیم و مرحوم حاج احمد آقا که اواخر و پس از شهادت برادر گرامی اش پیگیری های امور از طریق ایشان صورت می گرفت. حاج آقا مصطفی مزیت های گرانقدری داشتند که یکی از آن مماشات با مردم و اخلاق خوب ایشان بود و هیچ وقت تحت تأثیر قرار نمی گرفتند. خاطرهای از این بعد از شخصیت حاج آقا مصطفی دارم که نقل می کنم. یکبار به همراه دو نفر دیگر از اعضای تشکیلات مبارزاتی روحانیون خارج از کشور بنا شد خدمت حاج آقا مصطفی برسیم. در رابطه با یکی از دوستان خودمان که ایشان به خیالمان یک مراوده و سر و سری باغیر مبارزین مسلمان داشت، می خواستیم به ایشان گوشزد کنیم. باتفاق سه نفر از دوستان خدمت حاج آقا مصطفی رسیدیم. و هر سه مان مطالبی را گفتیم و با خودمان خیال می کردیم که خب دیگر حاج آقا مصطفی آن شخص را دیگر حتى به خانه اش هم راه نمی دهد. وقتی ما بلند شدیم و خواستیم خداحافظی کنیم و برویم، یک مرتبه همان شخص در زد و وارد شد. حاج آقا مصطفی با آغوش گرم ایشان را پذیرفت. محبت حاج آقا مصطفی همه ما را حیران کرد. یعنی اگر قبلا با آن شخص مصافحه می کرد، این بار او را در آغوش گرم و صمیمی خود گرفت. ما سه نفر رفتیم بیرون و به همدیگر نگاه کردیم و خندیدیم و گفتیم، عجب. واقعیتی است که مردان خدا همه همینگونه اند. درس بزرگی از آن قضیه گرفتیم که هیچگاه فراموش نخواهیم کرد.
ادامه دارد..
منبع: امید اسلام، معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1390