جلوه هاى حديث در تفسير صدرالمتألهين (2)
جلوه هاى حديث در تفسير صدرالمتألهين (2)
فصل دوم. بررسى روايات
بحثهاى تفسيرى ملاصدرا به قدرى گسترده است كه در هر آيه , بسيارى از مطالب فلسفى, عرفانى و اخلاقى متناسب با آن نيز بيان شده است. او معمولاً در اين قسمتها به رواياتى استناد مى كند كه يا نياز به توضيح و بيان اسرار آن دارد يا مؤيّد مدّعاى اوست و يا به نقد و بررسى محتواى آن پرداخته است. نمونه هايى از هر كدام از اين موارد, در اين فصل بيان مى شود:
الف) شرح روايت و بيان اسرار آن:
مفهوم و محتواى بعضى از روايات, چنان واضح و روشن است كه نيازى به توضيح و تفسير ندارد; امّا بعضى از روايات بر اثر عمق محتوا, نياز به شرح و توضيح دارد و بايد حقايق و اسرار آن, توسط اهلش كشف شود. در اين جا برخى از اين روايات را كه ملاصدرا شرح كرده, ذكر مى كنيم:
1. در بيان معناى حديث «لاجبر و لاتفويض, بل أمر بين الأمرين»46 مى گويد:
مراد اين نيست كه عبد, حالتى بين جبر و تفويض دارد (همان طور كه فلك, نه سرد است و نه گرم); بلكه به اين معناست كه اختيار انسان, عين اضطرارش و جبرش, عين تفويض اوست. او در عين اختيار, مضطرّ است و در عين جبر, مختار است; چون براى هر چيزى صفتى است كه كمال دوم آن است.47
2. در روايتى از پيامبر اكرم آمده است : إنّ أشدّ النّاس عذاباً يوم القيامة, عالم لم ينفعه اللّه بعلمه.48
معذّب ترين مردم در روز قيامت, عالمى است كه خداوند به وسيله علمش, نفعى به او نرساند.
ملاصدرا درباره اين دسته از علما مى نويسد :
سِرّش اين است كه اينها در شريف ترين اشيا كه همان علم به خدا و احكامش است, به پست ترين اشيا, همچون جاه و منزلت دنيوى, تفاخر به ثروت دنيا, اعتماد به زيورهاى دنيوى, و جاودانه بودن در زمين, متوسّل شده اند.49
3. در حديثى است كه پيامبر اكرم مى فرمايد: العلم علمان: علم الأبدان و علم الأديان.50
علم بر دو قسم است: علم به بدنها و علم به دينها.
ملاصدرا در شرح آن مى گويد: اين حديث, اشاره دارد كه كمال انسانْ وابسته به اصلاح اين دو روح است; زيرا به وسيله شناخت طب و عمل به مقتضاى آن, روح كه ابتداى خلقتش از خاك است, سالم مى ماند و با شناخت علم الهى و دين ربّانى, حال روحى كه امر الهى و بازگشت آن به سوى خداست, اصلاح مى شود.
پس به وسيله اصلاح يكى از اين دو و تعديل آن, امر معاش دنيوى درست مى شود و با اصلاح ديگرى, امر معاد و آخرت انسان درست مى شود.نزد افراد زيرك, احتياط در ترجيح سالم كردن معاد بر سالم كردن معاش و ترجيح عيش آخرت بر عيش دنياست.51
4. پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى فرمايد: صلّوا كما رأيتمونى أصلّى.52
شما هم به همان صورتى كه مى بينيد من نماز مى خوانم, نماز بخوانيد.
ملاصدرا در ذيل اين حديث مى نويسد:
اگر مى فرمود: «صلّوا كصلاتي… همانند نماز من نماز بخوانيد», چه كسى قدرت داشت همانند او باشد؟ زيرا او نماز مى خوانْد در حالى كه سينه اش همچون به جوش آمدن ديگ, غليان مى كرد و در حال نماز, افراد پشت سر خود را مى ديد…53
در جاى ديگر مى افزايد:
… و اين به جهت عظمت حضور پروردگار سبحان و مدهوش شدن او به سبب مشاهده ملكوت خداوند است. بنابراين, فرد اوّل, بالذّاتْ زنده است با يك زندگى پاك و دومى, زنده بالعرض است; همانند موى حيوان و استخوان و سم او.54
5. در روايتى است كه هرگاه غم و ناراحتى به سراغ پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مى آمد, مى فرمود:
«الحمدللّه على كلّ حال».55 بعضى معتقدند انسان, در حال نعمت بايد شكر كند و در حال سختى بايد صبر كند. صدرالمتألّهين با استشهاد به اين حديث, معتقد است كه در حال سختى نيز بايد خدا را شكر كرد; چون سختى ها نيز در حقيقتْ نعمت هستند و انسان را به منافع بسيار و ثوابهاى زيادى مى رسانند. بنابراين, در سختى ها نيز از اين جهت كه موجب ازدياد نعمت مى شوند, بايد شكر كرد; نه از اين جهت كه بلا و آفت هستند; زيرا شُرور و نيستى ها از اين جهت كه شرور و معدوم اند, جاى شكر ندارند.56
6. در ذيل رواياتى كه درباره فضيلت و ثواب اذكارى همچون «سبحان اللّه», «الحمدللّه» و «لا إله إلا اللّه» ذكر شده است, مى گويد:
گمان نكنى كه اين حسنات در مقابل حركتِ زبان به اين كلمات است, بدون اينكه معانى اش در قلبْ حاصل شود. سبحان اللّه, كلمه اى است كه بر تقديس دلالت مى كند; لا اله الا اللّه, كلمه اى است كه بر توحيد دلالت مى كند و الحمدللّه, كلمه اى است كه بر شناخت نعمت خداى واحد دلالت مى كند. بنابراين, حسنات در مقابل معارفى است كه از انوار ايمان و يقين هستند.57
اين موارد, نمونه هايى از شرح و تفسير روايات بود و امثال اينها در تفسير ملاصدرا به وفور يافت مى شود.
ب) تأييد روايى:
آنچه به عنوان معارف دينى معرّفى مى شود, زمانى ارزشمند است كه از سرچشمه زلال وحى نشئت گرفته باشد. به همين جهت, ملاصدرا كه خود نيز به همين نكته اعتقاد دارد, هر جا معارف بلند الهى را بيان مى كند, با تحليلى كه از آيات قرآن و روايات دارد, براى تأييد كلام خود از آنها يارى مى جويد. در اين جا نمونه هايى از تأييدهاى روايى ذكر مى شود.
1. ملاصدرا در بيان فرق بين اسلام و ايمان مى گويد:
اسلام, همان اقرار زبانى به وسيله شهادتين است و اين, غير از ايمان است و پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) , حكم به ايمان كسى نمى كرد, مگر اينكه حقيقتاً آن را دريابد.58
او مؤيّد اين مطلب را داستان حارثه انصارى ذكر مى كند كه وقتى ادّعا كرد كه من حقيقتاً مؤمن هستم, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال كرد: «حقيقت ايمانت چيست؟». وى پاسخ داد: «اهل بهشت را مى بينم كه به ديدار يكديگر مى روند, و اهل آتش را مى بينم كه در نوبت ايستاده اند, و عرش پروردگارم را آشكار مى بينم». بعد از آن, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ايمان او را تأييد كرد و به او فرمود: ملازم آن باش.59
بعد از اين, نتيجه مى گيرد كه اگر كسى به آخرت اقرار كند, چشم بصيرت او باز مى شود و روز قيامت را به گونه اى مشاهده مى كندكه گويى الآن برپاست.60 پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا وقتى مشاهده بهشت و جهنّم را در او نيافت, حكم به حقيقت ايمان او نكرد.61
2. صدر المتألهين, تقوا را به معناى دورى جستن از زيادى هاى حلال مى داند, با اين توضيح كه تقوا, يعنى دورى جستن از آنچه كه موجب ترسِ ضرر در دين شود. آنچه موجب ترس ضرر در امر دين مى شود, دو قسم است: يكى حرام خالص و ديگرى, زيادى هاى حلال; زيرا فرو رفتن در اين امور حلال نيز موجب كشيده شدن به حرام خالص مى شود. بنابراين, كسى كه مى خواهد در امر دينش ايمن باشد, بايد از زيادى هاى حلال نيز اجتناب كند تا در حرام واقعى نيفتد.62
مؤيّد مطلب او, حديث مشهورى است كه رسول خدا مى فرمايد: انما سُمّى المتّقون المتّقين لتركهم ما لابأس به حذراً عما به بأس.63
پرهيزگاران را متّقين مى نامند; زيرا آنچه را كه گناه [هم] ندارد, ترك مى كنند تا از گناه بر حذر باشند.
در جاى ديگر, يك قسم از اقسام وَرَع را ورع متّقين ذكر مى كند و آن, اين است كه از ترس افتادن در حرام, حلال خالص را نيز ترك مى كنند.64 همچنان كه پيامبر اكرم مى فرمايد: لا يكون الرجل من المتّقين, حتّى يدع ما لابأس به مخافة ما به بأس.65
انسان به درجه متّقين نمى رسد تا اينكه از ترس گناه, آنچه را كه گناهى ندارد, ترك كند.
3. از نظر ملاصدرا, يكى از علوم حقيقى و مورد ستايش كه تحريف شده, علم فقه است. در صدر اسلام, فقه بر علمى اطلاق مى شد كه راه آخرت و شناخت دقايق نفس و موجبات فساد عمل را نشان دهد; ولى در حال حاضر به «اطّلاع بر فروع دين» اختصاص يافته است.66 او براى تأييد كلام خود به حديثى از رسول خدا استناد مى كند كه فرمود:
لايفقه الرجل كلّ الفقه حتّى يمقّت الناس فى ذات اللّه, وحتّى يرى للقرآن وجوهاً كثيرة.67
انسان به تمام فقه آگاهى پيدا نمى كند, مگر اينكه اطاعت خداوند را با وجود خشم مردم برگزيند و براى قرآن, وجوه فراوانى ببيند.
4. ملاصدرا معتقد است كه براى رسيدن به اصل دين و معرفت الهى, يك راه بيشتر وجود ندارد. هر كس آن را بپيمايد, معذور است و كسى كه اين راه ترك كند, كافر و غير معذور است; امّا در مورد فروع دين, چنين اعتقادى ندارد و خطاى در اجتهاد را معذور مى داند.68
امّا دليل معذور نبودن در اصول دين, حديثى است از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه مى فرمايد:
افترقت بنو اسرائيل على اثنين و سبعين فرقة, وستفترق أمتى على ثلاث وسبعين, كلّها فى النّار إلا واحدة.69
بنى اسرائيل, هفتاد و دو فرقه شدند و به زودى, امّت من هفتاد و سه فرقه مى شوند. جز يك گروه, همه اينها در آتش اند.
امّا دليل معذور بودن امّت در اختلاف ناشى از اجتهاد, روايات زير است: الاختلاف بين أمّتى رحمة.70
اختلاف بين امّت من, رحمت است.
اجتهدوا فكلّ ميسّر لما خلق له.71
اجتهاد كنيد كه هركس براى چيزى خلق شده و راهش به آن, آسان است.
من اجتهد فأصاب فله أجران, و من اجتهد فأخطأ فله أجر واحد.72
كسى كه اجتهاد كند و راه درست را بپيمايد, دو اجر دارد و كسى كه اجتهاد كند و به خطا رود, يك اجر دارد.
ملاصدرا پس از بيان دليل هر كدام از دو مدّعا مى گويد:
امّا علّت عدم پذيرش اختلاف در اصول دين, اين است كه اختلاف در اصول دين به يك ذات برمى گردد و يك ذات, محال است بر همه صفاتى باشد كه گروههاى مختلفى همچون صفاتيه, معتزله, مشبّهه و… مى گويند; و محال است كه شرع, مطابق اعتقاد هر فرقه اى باشد كه گروهى پيرو آن شده اند.73
5. صدرالمتألهين, مردم را به سه دسته تقسيم مى كند: دسته اوّل, اهل دنيا; مانند چار پايان كه اهل حس هستند. دسته دوم, اهل آخرت كه صالحان و اهل اعتقاد از روى تقليد ظنّى و خيالى هستند. دسته سوم نيز عارفان به خدا, ملائكه, كتاب, پيامبران خدا و روز قيامت اند.74
او اين حديث را مؤيّد خود قرار داده است كه مى فرمايد: الدنيا حرام على أهل الآخرة, والآخرة حرام على أهل الدنيا, و هما حرامان على أهل اللّه تعالى.75
دنيا بر اهل آخرت حرام است و آخرت, بر اهل دنيا حرام است و هر دوى اينها بر اهل خدا حرام است.
اينها نمونه هايى از تأييدهاى روايى بود كه ملاصدرا براى كلام خويش آورده است تا نشان دهد هر كلامى, زمانى ارزش ارائه پيدا مى كند كه مورد تأييد معصومان(علیهم السّلام) قرار گيرد.
ج) نقد استدلال هاى روايى ديگران:
مهمترين ابزارهاى تحقيق در معارف دينى, آيات قرآن و احاديث معصومان(علیهم السّلام) هستند. محقّقان علوم دينى, معمولاً از اين دو وسيله براى اثبات مدّعاى خود استفاده مى كنند. حال اگر كسى بخواهد نظريه محقّقى را نقد كند, اگر مورد استدلال به آيه قرآن باشد, مى توان در دلالت آيه براى مدّعايش خدشه كرد; و اگر روايت باشد, از سه راه مى توان نظريه وى را نقد كرد:
اوّل, اشكال در سند روايت;
دوم, اشكال در دلالت روايت براى اثبات مدّعا;
سوم , ارائه روايات و يا آيات مكمّل با آن و جمع آنها با يكديگر به گونه اى كه موجب خدشه در استدلال براى مدّعاى طرف مقابل شود.
ملاصدرا در مواردى كه مى خواهد نظريه ديگران را نقد كند, از اين سه روش استفاده مى كند. نمونه هايى از اين موارد سه گانه ذكر مى شود.
1. اشكال سندى:
بحثى مطرح شده است كه : آيا انبيا بالاترند يا ملائكه؟
آنها كه مى گويند انبيا بالاترند, ده دليل براى مدّعاى خود آورده اند. ملاصدرا بعد از بيان هر دليلى, پاسخ آن را ذكر كرده است. دليل نهم و دهم آنها, روايت است. در دليل نهم, روايتى درباره شب معراج آمده است كه :
إنّ جبرئيل أخذ بركاب محمد , حتّى أركبه البُراق ليلة المعراج, و لمّا وصل الى بعض المقامات تخلّف منه جبرئيل وقال: لو دنوت أنمُلة لاحترقت.76
در شب معراج, جبرئيل در ركاب حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود تا او را سوار بر براق كرد. وقتى به يكى از مراحل رسيد, جبرئيل در آنجا باقى ماند و گفت: اگر به اندازه سرانگشتى نزديك مى شدم, آتش مى گرفتم.
در دليل دهم نيز اين روايت از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده كه:
قال(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : «إنّ لى وزيرين فى السماء» و أشار الى جبرئيل و ميكائيل.77
فرمود: «من دو وزير در آسمان دارم» و به جبرئيل و ميكائيل اشاره كرد.
صدرالمتألهين, درباره روايت اوّل مى گويد: پاسخ داده شده كه اين, خبر واحد است. درباره دليل دوم نيز مى گويد: پاسخ داده شده كه ثبوت اين حديث و صحّت آن, منع شده است.78
بنابراين, او در سند اين دو حديثْ خدشه وارد كرده است.
2. اشكال در دلالت حديث:
ممكن است كسى براى مدّعاى خود, رواياتى بياورد كه از نظر سند, مشكلى نداشته باشند; امّا دلالت آنها بر مدّعا, قابل خدشه باشد. يكى از نمونه هايى كه ملاّصدر از آن بحث كرده, اين است كه بعضى, علم كلام را بدعت مى شمارند و براى اين مدّعا به سه روايت تمسّك جسته اند:
1. تفكروا فى الخلق ولا تفكّروا فى الخالق.79 درباره خلق, تفكّر كنيد و درباره خالق, تفكّر نكنيد.
2. عليكم بدين العجائز.80 برشما باد به دين و روش پير زنان.
3. اذا ذكر القَدَر فأمسكوا.81 وقتى از قَدَر صحبت مى شود, دست نگه داريد.
با توجّه به اين روايات, چون در علم كلام درباره خالق سخن گفته مى شود و از مسائلى همچون قضا و قدر بحث مى شود, بايد از آن دورى جست; امّا ملاصدرا به اين روايات جواب مى دهد و درباره حديث اول مى گويد كه در اينجا امر به تفكّر در خلق شده است تا به وسيله آن به شناخت خالق برسيم. پس اين روايت به نفع ماست, نه به ضرر ما. امّا حديث دوم, به تعبير ملاصدرا مرادش اين است كه در همه جا كارها را به خدا تفويض كنيم و به او اعتماد داشته باشيم. درباره حديث سوم هم مى گويد: استدلال به آن ضعيف است; زيرا نهى از يك موضوع جزئى, دلالت نمى كند كه از همه مسائل نهى شده باشد; همچنين امر به امساك, غير از نهى از نظر و تدبّر است.82
3. روايات مكمّل:
اگر محقّق علوم دينى بخواهد نظر اسلام را درباره موضوعى بيان كند, بايد با دقّتْ آيات و روايات مربوط به آن موضوع را بررسى نمايد; سپس با جمع نمودن همه آنها, درباره آن موضوع, نظر دهد. با مشاهده يكى دو روايت درباره موضوعى, نمى توان نظر دقيقى داد. چه بسا ممكن است با ديدن يك آيه و يا روايت, نتيجه اى به دست آيد كه با استشهاد به آيات و روايات همْ سياق با آن, نتيجه عوض شود.
يكى از مواردى كه ملاصدرا به نقد و بررسى روايات مى پردازد, همين مورد است. به عنوان نمونه, روايتى است كه مى فرمايد:
من قال لا إله إلا اللّه, دخل الجنة.83 كسى كه لااله الااللّه بگويد, داخل بهشت مى شود.
بعضى با توجّه به اين روايت گفته اند كه اقرار به كلمه توحيد, مانع وارد شدن به جهنّم است. ملاصدرا در جواب اين عدّه مى گويد: تمسّك به اين روايت براى مدّعايشان ضعيف است; زيرا اين حديث, خلود در آتش را نفى مى كند, نه دخول در آتش را. تنها ايمان قوى مانع دخول در آتش است و شاهد آن, روايتى از پيامبر اسلام است كه مى فرمايد:
انّه يقال يوم القيامة أخرجوا من النار من فى قلبه مثقال من الإيمان و نصف مثقال, و ربع مثقال, و شعيرة, و ذرّة.84
روز قيامت گفته مى شود: كسى كه در قلبش به قدر مثقالى از ايمان است, او را از آتش بيرون بياوريد و همچنين كسى را كه در قلبش نصف مثقال, ربع مثقال و يا به اندازه جو و يا ذره اى ايمان باشد.
سپس مى گويد: همه اينها هشدار بر درجات ايمان است و نشان مى دهد كه اين مقدار از ايمان, مانع دخول در آتش نيست و مفهومش اين است كه اگر كسى ايمانش بيش از يك مثقال باشد, داخل آتش نمى شود و كسى كه در قلبش ذره اى از ايمان باشد, مستحق خلود در آتش نيست, هر چند كه داخل در آتش مى شود.85
بنابراين, همان گونه كه مشاهده مى شود, روايات در شناخت معارف دينى مى توانند مكمّل هم باشند و معناى دقيق ترى را ارائه دهند.
پي نوشت :
46. الكافى, ج1, ص160 (باب الجبر والقدر).
47. تفسير القرآن الكريم, ج2, ص163.
48. كنزالعمّال, على المتّقى الهندى, ج10, ص208 (ح29099).
49. تفسير القرآن الكريم, ج6, ص210.
50. بحارالأنوار, ج1, ص220.
51. تفسير القرآن الكريم, ج6, ص57ـ 58.
52. صحيح البخارى, ج4, ص252 (باب ما جاء فى إجازة خبر الواحد).
53. تفسير القرآن الكريم, ج1, ص277 و ج6, ص61.
54. همان, ج6, ص61.
55 . الكافى, ج2, ص97(باب الشكر).
56. تفسير القرآن الكريم, ج3, ص384.
57. همان, ص387.
58. همان, ج2, ص79.
59. بحارالأنوار, ج67, ص174.
60. تفسير القرآن الكريم, ج5, ص207.
61. همان, ص300.
62. همان, ج2, ص54.
63. مستدرك الوسائل, ميرزا حسين النورى, ج11, ص267.
64. تفسير القرآن الكريم, ج2, ص69.
65. در كنزل العمّال, ج3, ص91 چنين آمده: لايبلغ العبد أن يكون من المتّقين حتّى يدع ما لابأس به حذراً لما به بأس.
66. تفسير القرآن الكريم, ج2, ص350.
67. در كنزل العمال, ج10, ص182 چنين آمده است: لايفقه العبد كلّ الفقه حتى يمقت الناس فى ذات اللّه و حتى لايكون أحدٌ أمقت من نفسه.
68. تفسير القرآن الكريم, ج2, ص62.
69. سنن الترمذى, ج5, ص26 (با اختلاف در عبارت).
70. بحارالأنوار, ج1, ص227 (اِختلاف أمتى رحمة).
71. كنزالعمّال, ج1, ص520 (ح513) با اندكى اختلاف [; ترجمه قديم«الاشارات والتنبيهات», تصحيح سيدحسن مشكان طبسى, ص183(پايان نمط نهم); همچنين شرحى بر اين حديث در «شرح دعاء الكميل» ميرزا ابوالحسن اصطهباناتى (ميراث حديث شيعه, دفتر سوم) آمده است].
72. همان, ج5, ص630 (ح14110); سنن النسائى, ج8, ص224; مسند أحمد, ج2, ص187.
73. تفسير القرآن الكريم, ج2, ص63.
74. همان, ج4, ص102.
75. عوالى اللئالى, ابن ابى جمهور, ج4, ص119.
76. بحارالأنوار, ج18, ص382 (با اختلاف در تعبير).
77. كنز العمّال,ج11, ص563 (ح32661) و ج13, ص15 (ح36120).
78. تفسير القرآن الكريم, ج3, ص54.
79. بحارالأنوار, ج54, ص348.
80. همان, ج69, ص135; البداية والنهاية, ابن كثير الدمشقى, ج12, ص189.
81. بحارالأنوار, ج55, ص277.
82. تفسير القرآن الكريم, ج2, ص82.
83. بحارالأنوار, ج3, ص13; كنزالعمّال, ج1, ص61 (ح208).
84. تفسير القرآن الكريم, ج3, ص327 [و با عبارتى مشابه در: سنن ابن ماجة, ج1, ص23 (باب فى الايمان)].
85. تفسير القرآن الكريم, ج3, ص327.
منبع:www.hadith.net
/س