جلوه هايي از پايداري و استقامت در سيره عملي و قولي سالار شهيدان (2)
جلوه هايي از پايداري و استقامت در سيره عملي و قولي سالار شهيدان (2)
مرحله ي دوم
در اين مرحله، معاويه سرنگون جهنم شده و يزيد ـ با همه ي گستاخي ها و هرزگي ها و بي بند و باري ها ـ بر سر جايش نشسته و مي كوشد پايه هاي حكومت خود را مستحكم كند و عرصه را برمخالفان ـ تا آنجا كه ممكن است ـ تنگ سازد. او مي كوشيد چهره هاي سرشناس را شناسايي كند و به هر نحوي كه ممكن است، از آنها بيعت بگيرد واگر بيعت نكنند، خونشان را بريزد.
طبيعي است كه شناخته شده ترين و نوراني ترين و موجه ترين همه ي چهره ها در ميان مردم روي زمين، بلكه در ميان سماواتيان حسين(ع) است و
بايد تمام نيروها را به كار انداخت تا او دست از مخالفت بردارد و همچون گذشته از حكومت كناره گيري كند و حداكثر با نامه يا سخنراني يا پيغامي عدم رضايت خود را اعلام دارد و با يك بيعت ظاهري به مردم بفهماند كه كاري به يزيد ندارد؛ درغير اين صورت بايد با او برخورد كرد و نيروي مقاومتش را در هم شكست.
امام(ع) خود را براي قيام آماده مي كند و در برابر حزب خوانخوار و جنايتكار اموي سر تسليم فرود نمي آورد و به مروان كه او را به سازشكاري فرا مي خواند، اعلام مي كند كه اگر زمامداري امت به يزيد سپرده شود، فاتحه ي اسلام بايد خوانده شود.(1)
او به حديثي نبوي استناد مي كرد كه مضمون آن حرمت خلافت بر آل ابوسفيان بود. او به حديثي ديگر نيز استناد مي كرد بدين مضمون كه هر كس سلطان ستمكاري ببيند كه عهده خدا را مي شكند و حرام خدا را حلال مي شمارد و با گفتار و كردار خود در صدد تغييرش بر نيايد، سزاوار است كه خداوند او را به سرنوشت آن پادشاه ستمكار گرفتار كند.(2)
او پس از استناد به حديث نبوي، عزم و جزم خود را بر قيام و جهاد اعلام مي دارد و حاكمان زمان خود را مطيع شيطان و ترك كننده ي فرمان خداوند رحمان وظاهر كننده ي فساد و تعطيل كننده ي حدود و متجاوز به بيت المال و حلال كننده ي حرام خدا و حرام كننده ي حلال خدا را معرفي مي كند و
مي فرمايد : «أنَا اَحَقُّ مِن غَيرٍ».(3)
در چنين شرايط تلخ و ناگواري چه كسي سزاوارتر از اوست كه پرچم مبارزه را برافراشته سازد و پيام اسلام ناب محمدي را به امت اسلامي ابلاغ كند؟ آيا عبدالله زبير ـ كه از بيعت يزيد سر بر تافته و عنصري پليد و ناباب است و آتش افروز جنگ جمل بوده ـ شايستگي دارد؟ آيا عبدالله عمر ـ كه هر گونه قيام و مبارزه اي را شَقّ عصاي مسلمين تلقي مي كرد و با كمي درنگ دست بيعت به والي مدينه داده است (4) لايق پرچمداري چنان نهضت دشوار و پر تب و تابي است؟ آيا ابن عباس ـ كه ظاهراً عبيدالله است كه پرونده ي روشني ندارد و گريزان از هر گونه انقلاب رهايي بخشي است (5) ـ آمادگي و شايستگي دارد؟ آيا عبدالله جعفر ـ كه افتخار همسري زينب كبرا را دارد و دو فرزند دلبندش در كربلا به شهادت رسيدند – درآن حدي است كه بر مسند اَحَقّ بودن قرار بگيرد و دين خدا را زنده سازد؟ او حسين(ع) را پرچم هدايت شدگان و اميرمؤمنان مي شناخت و در نامه اي كه به وسيله فرزندانش عون و محمد تقديم كرد، امام(ع) را از بي وفايي كوفيان بر حذر داشت و با اصرار زياد و از روي صميميت و اخلاص، از او تقاضا كرد از سفر به عراق منصرف شود.(6) معلوم بود كه گستره ي ديد او تنگ و محدود است. آيا عبدالله بن عباس كه چهره ي شاخصي در ميان امت است، مرد اين ميدان و شايسته ي سالاري شهيدان است؟ او خود نيرويي باز دارنده بود و دقيقاً
تشخيص مي داد كه عاقبت قيام مقدس حسيني كشته شدن است؛ (7) ولي نمي توانست بفهمد كه به دنبال اين كشته شدن، پيروزي خون بر شمشير و بيداري مسلمانان و شكست نهايي جباران تحقق مي يابد. او ـ كه مي دانست آرزوي عبدالله زبير اين است كه امام رهسپار عراق شود و حجاز از رقيب خالي شود (8) ـ نزد وي مي رود و به او تبريك مي گويد و اعلام مي كند كه : «هذا حسينٌ يخرُجُ الَي العراقِ و علَيكَ بِالحِجازِ»(9): اينك حسين به سوي عراق مي رود و بر توست كه حجاز را قبضه كني.
آري چهره هاي شاخص امت يا سازشكارند يا منزوي و گوشه گير يا مخلص و وفادار؛ ولي در حد اينكه رهبر مخلص ترين افراد فداكار و از خود گذشته و تجلي بخش مقاومت بي حد و حصرامام شهيدان باشند، نيستند.
مسلم بن عقيل هر چند بعد از سرگرداني در بيابان ها و هلاك شدن راهنمايان در نامه اي سفر عراق را ناميمون تلقي كرد و استعفاي خود را اعلام و تقاضاي بازگشت نمود، ولي حضرت در پاسخش نوشت:«گويا ترسيده اي. حتما بايد با شكيبايي نمود، ولي حضرت در پاسخش نوشت: «گويا ترسيده اي. حتماً بايد با شكيبايي و استواري به راه خود ادامه دهي»؛ بنابراين او در برابر مهاجمان خوانخوار، يك تنه مقاومت مي كرد و چنين گفت : «اَقسَمتُ اَن لا اُقتَلَ اِلا حَراً. اِني رَاَيتُ الموتَ شيئاً نُكراً»(10) : سوگند ياد كرده ام كه با حريت و آزادي كشته شوم. من مرگ در بستر را چيز ناپسندي مي بينم.
هاني كه ميزبان مسلم بود و با اصرار، از او مي خواستند مهمان خود را تحويل
دهد، گفت : «وَاللهِ لَولَم اَكُن اِلا واحِداً لَيسَ لي ناصرٌ لَم اَدفَعهُ حتي اَمُوتَ دُونَهُ»(11): به خدا اگر هيچ ياوري نداشته باشم، او را تسليم نمي كنم تا در راهش بميرم.
حربن يزيد رياحي كه خون پاك حسين(ع) ريخته نشود و او را از نبرد منصرف كند، آرام آرام در مسير راه با او گام برداشت و از عاقبت قيام بر حذر داشت؛ ولي امام(ع) سخن او را نپسنديد و نشان داد كه از مرگ در راه هدف نمي هراسد و بهترين جواب همان است كه آن برادر اوسي به پسر عمويش ـ كه او را از مرگ مي ترسانيد ـ داد: «مي روم، و مرگ بر جوانمردي كه نيتش حق است و در راه اسلام جهاد مي كند، عيب نيست. همان كه با جان خود مردان صالح را مواسات كند و از فريبكاران سركوفته دوري جويد. اگر زنده بمانم، پشيمان نيستم و اگر بميرم ملامت نمي شوم. در خواري و ذلت تو همين بس كه زنده باشي و مورد ملامت باشي».(12)
هر كه بر سر دو راهي قرار داشت و از ننگ و بدنامي و كيفرالهي بيمناك بود، سرانجام حُرِّ واقعي شد و خود را از مهلكه نجات داد. امام(ع) به او فرمود :«اَنتَ الحُرُ كَما سَمّيتُكَ اُمُكً، اَنتَ الحُرُّ ـ اِن شاءَ اللهُ ـ فِي الدُنيا و الآخِرهِ»(13)، تو آزادي، همان گونه كه مادرت تو را آزاد ناميد. تو ـ ان شاءالله ـ در دنيا و آخرت آزادي.
عبدالله بن عمير كلبي در ميدان نبرد رجز مي خواند و در حالي كه جهاد با يزيديان را همتاي جهاد با مشركان مي شمرد، مردانه مي جنگيد و به همسر خويش ـ ام وهب ـ مي گفت : «من زعيم توام و دشمنان را با طعن و ضرب جواني كه به پروردگار خود ايمان دارد، از پاي در مي آورم».(14)
اگر بخواهيم رجز و شعارهايي كه هر يك از سلحشوران عاشورايي و دلاورمردان كربلايي كه جرقه هايي از روح بلند و نفس پر طنطنه و ايمان مواج و متلاطم آنهاست، در اينجا بياوريم و تحليل كنيم، به قول معروف «مثنوي هفتاد من كاغذ شود.» كافي است در اينجا به جمله اي اشاره كنيم كه سالار و سردمدار كاروان عشق و ايثار و سرور و رهبر راهيان كوي معشوق كردگار در وصف آنها فرمود : «اِني لااَعلَمُ اَصحاباً اَوفي وَ لا خيراً مِن اَصحابي»(15) : من ياراني وفادارتر و بهتر از ياران خود سراغ ندارم.
امام(ع) اهل مبالغه نيست. معناي اين سخن اين است كه در ميان ياران پيامبران ـحتي خاتم آنها ـ و ياران امامان پيشين، افرادي اين چنين يافت نشده اند. به كميت آنها ننگريم، بلكه به كيفيت بنگريم. گويي همه ي تاريخ ايثارها و فداكاري ها و اخلاص ها در شب و روز عاشورا و همه ي مزايا وارزش هاي كره زمين ـ بلكه از فرش تا عرش ـ در كربلا و آن خيمه گاه به ظاهر كوچك تبلور يافته است.
روزي كه عيسي(ع) به حواريان خود ندا داد كه «مَن اَنصاري اَلِي اللهِ؟»(16) و آنها با پاسخ دل نشين «نَحنُ اًنصارُالله» قلب او را شاد كردند، قرآن با توجه به آن الگوي
پسنديده، مؤمنان را مخاطب ساخت و از آنها خواست كه «اَنصارُالله » باشند. چه كسي جز خداي لايزال و مقربان صاحب كمال مي توانست بداند كه روزي خواهد آمد كه در آن روز «انصارُالله» شعار «اَنصارُالحسين» بودن سردهند و چنان در ياري و نصرت واستقامت، پاي فشارند كه نه تنها ناسوتيان، بَل ملكوتيان و جبروتيان و لاهوتيان را به حيرت افكنند و حقيقت «اِني اَعلَمُ ما لا تَعلَمُون»(17) كه خدا در پاسخ فرشتگاني كه از خلقت انسان هاي مفسد و خونخوار، به حيرت فرو رفته بودند، فرمود، به نمايش در آِد.
معمول است كه فيلم ها را در تاريكي به نمايش مي گذارند تا چشمان بينندگان هر چه بهتر زواياي فيلم را احساس و ادراك كنند. شب عاشورا ايثار ياران به نمايش گذاشته شد. روز عاشورا چهره ي واقعي ايثار آشكار گرديد.
پاسخ هاي پويندگان راه حق و طريق حقيقت، فوق همه ي زيبايي هاست. كدام رهرو عشق و عرفان و اخلاص و ايقان توانسته است پيرواني را از ميان هزارها و ميليون ها انسان مسلمان گزينش كند كه گويي همه ي اسلام و همه ي قرآن و همه ي سنت و سيره ي خاتم پيامبران در وجود آنها تبلور يافته و طوق اطاعت قرآن ناطق و مجمع تام و تمام همه ي حقايق، به گردن افكنده و با بصيرت كامل و آگاهي شهودي نه حصولي، راه او را پي گرفته اند.
بامداد عاشورا براي آن كربلاييان بي همتا ساعت جشن و شادي و استحمام و نظافت و استعمال عطر و مشك بود. گويي به استقبال جشن دامادي مي رفتند. آري به ديدار محبوب حقيقي و معشوق واقعي مي شتافتند. آنها بالعيان حجله ي شادي خود را در بهشت مقربان كه بهشت وصال معشوق است، مي ديدند و منتظر بودند كه مرغ روحشان از قفس اين كالبد خاكي آزاد
شود و پروازكنان به ديدار يار و وصال كردگار نايل شوند؛ و گرنه چه جاي نوره كشيدن و ستردن موهاي زايد و شستشوي بدن و پاكيزه كردن تن بود؟! در آن بامداد پرخاطره و آن صبحگاه آبستن عظيم ترين حادثه، بر در خيمه اي كه به امر سالار و بنده ي بي همتاي خداوندگار، برپا شده بود، در صف انتظار بودند تا با نظافت و غسل شهادت، آماده ي لقاءالله شوند. بريربن خضير زبان به مطايبه و مهازله گشود تا دوستش عبدالرحمان بن عبدربه را با خوشمزگي ها و شوخي هاي ناب و پر متانت خود به وجد آورد؛ ولي عبدالرحمان ـ كه گويا هنوز حقايق غيب را شهود نكرده و نزديك بود آرام آرام از علم اليقين به عين اليقين برسد ـ استقبال نكرد و گله مندانه به او تذكر داد كه اين ساعت، ساعت جدّ است نه شوخي ؛ زمان غصه است نه شادي؛ وقت مردن در راه حق است نه زندگي فاني اين جهاني؛ ولي برير در پاسخ دوست هم سنگر و يار همسفر گفت : قوم من مي دانند كه نه در جواني اهل شوخي بوده ام، نه در پيري؛ ولي خدا مي داند كه امروز از آنچه ملاقات مي كنم، بي اندازه شاد و خوشحالم و يقين دارم كه ميان ما و حورالعين هيچ فاصله اي نيست؛ مگر به اندازه ي زماني كه شمشير دشمن بر تنمان فرود آيد.(18)
آن جمله ي افتخار آميزي كه فرمانده لشكر عشق و ايثار در تاريكي شب عاشورا در گوش ياران سلحشور و راست قامتان غرق درياي شادي و سرور زمزمه كرد، آتشي درون آنها برافروخت كه هرگز خاموش نشود و نوري در جان و روان شان تابانيد كه جز به مرگ سرخ راضي نمي شدند.
واكنش اهل بيت (عليهم السلام)
نخست، اهل بيت (عليهم السلام) با چشم پر از اشك، اعلام پايمردي و استقامت و ايستادگي و مقاومت كردند و از اينكه امام(ع) بيعت خود را از گردن آنها برداشته و آنها را مرخص فرموده است كه به هر جا بخواند، بروند، نه تنها اظهار خشنودي نكردند، بلكه گفتند : «چرا؟! براي اينكه بعد از تو زنده بمانيم؟! خدا چنين روزي را نياورد».(19)
زندگي وقتي شيرين است كه مريد، زير سايه ي مراد و عاشق، سايه وار به دنبال معشوق باشد. چگونه ممكن است كه اينان دل از يار بركنند و در شهر و ديار سرگردان شوند واخبار ناگوار قتل و اسارت كسان خود را از اين و آن استماع كنند؟
آل عقيل كه بيشتر طرف توجه و مخاطب امام خود بودند، سرفرازانه به عرض مولا رساندند كه : «قَبَّحَ اللهُ العَيشَ بَعدَك»(20) : خدا عيش و معيشت را بعد از تو قبيح گرداند.
اينها برترين حماسه را در ميدان پرفراز و نشيب تاريخ زندگي بشر به يادگار گذاشتند و درسي ماندگار به همه ي پويندگان راه عشق دادند و كربلا را در پرتو رهنمودهاي سرور و رهبر و سالار خويش جذب كننده قلوب شيفتگان و شيعيان قرار دادند و اين ويژگي پايدار و ماندگار را براي همه ي انسان ها تا عرصه ي قيامت به يادگار گذاشتند.
پينوشتها:
1. علي الاسلام السلامُ اذ قد بليتِ الآمهُ بِراعٍمثلِ يزيدَ (بحارالانوار؛ ج44، ص 326).
2. در منزل بيضه پس از حمد و ثناي الهي اصحاب حر و اصحاب خود را مخاطب ساخت و فرمود : پيامبر خدا فرموده است : «من راي سلطاناً جائراً مستحِلاً لِحُرَمِ اللهِ ناكثاً لعهدِاللهِ مخالِفاً لسَِنه رسولِ الله (ص) يعمل في عبادِ اللهِ بالاِثمِ و العدوان فلم يغيرِ عليهِ بِفَعلٍ و لا قَولٍ كانَ حقاً علَي اللهِ اَن يدخلهُ مدخلهِ»(طبري؛ ج4، ص 304، حوادث سال 61).
3. همان.
4. همان؛ ص 254.
5. همان.
6. همان؛ ص 291.
7. همان؛ ص 287.
8. مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ص 55.
9. طبري؛ ص 288.
10. طبري؛ ص 288.
11. همان ؛ ص 273.
12. سَاَ مصي وَ ما بِالمَوتِ عارٌ علي الفتي
اِذا ما تَوي حقاً و جاهدً مسلماً
وَ واسَي الرِجاَلَ الصَالحِينَ بِنَقسِه
و فارَقَ مَثبوُراً وَ باعَدَ مُجرِماً
فَاِن عِشتُ لَم اَندِم وَ اِن مِتُّ لَم اُلَم
كفي بِكَ ذُلّاً اَن تَعيشَ وَ تُرغَما
(الارشاد؛ ص 225)
13. طبري؛ ص 325.
14.اِني زَعيمٌ لَكَ اُمَ وَهٍبٍ / بِلطَّعنِ فيهِم مُقدِماً وَ الضّربِ/ ضَربِ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبِ (همان؛ ص 327).
15. حياه الامام الحسين بن علي(ع)؛ ص 165.
16. الصف :14.
17. بقره :29.
18. طبري؛ ص 321.
19. لِمَ نَفعَلُ ذالِكَ؟ لِنبَقي بَعدَك؟ لا اَرانَا اللهُ ذلِكَ اَبَداً (حياه الامام الحسين؛ ج3، ص 167).
20. همان.
منبع: نشريه کنگره امام حسين(ع) و مقاومت، جلد 1.
/ج