طلسمات

خانه » همه » مذهبی » جنبه هاي مردمي شهيد مدنی(ره)

جنبه هاي مردمي شهيد مدنی(ره)

جنبه هاي مردمي شهيد مدنی(ره)

حسن خلق و شجاعت اخلاق و صراحت لهجه از جمله ويژگي هاي بارز شهيد مدني است كه همگان در بيان شخصيت وي از آنها ياد مي‌كنند و كساني كه آن بزرگوار را الگوي خويش ساخته‌اند، خود بغايت از اين ويژگي ها برخوردارند. علي ويسي يكي از ياران نزديك آيت الله مدني است. در اين گفتگوي صميمي با او، جنبه هاي مردمي شخصيت شهيد به خوبي واكاوي شده است.

99cd0c4f faab 4f67 929c 48ddde892b86 - جنبه هاي مردمي شهيد مدنی(ره)

0012688 - جنبه هاي مردمي شهيد مدنی(ره)
جنبه هاي مردمي شهيد مدنی(ره)

 

 

*«ناگفته هائي از سلوك اخلاقي شهيد مدني» در گفتگو با حاج علي ويسي

*درآمد
 

حسن خلق و شجاعت اخلاق و صراحت لهجه از جمله ويژگي هاي بارز شهيد مدني است كه همگان در بيان شخصيت وي از آنها ياد مي‌كنند و كساني كه آن بزرگوار را الگوي خويش ساخته‌اند، خود بغايت از اين ويژگي ها برخوردارند. علي ويسي يكي از ياران نزديك آيت الله مدني است. در اين گفتگوي صميمي با او، جنبه هاي مردمي شخصيت شهيد به خوبي واكاوي شده است.

از كي و چگونه با شهيد مدني آشنا شديد؟
 

من ازبچگي در هيئت هاي مذهبي پدرم با مسائل مذهبي آشنا بودم. قبل از شهيد مدني، پشت سر آيت الله معصومي آخوند ملا علي نماز مي‌خواندم، ولي از وقتي خودم را شناختم. آقاي مدني را اولين بار در جلسات هفتگي دعاي ندبه كه در خانه هاي مردم برگزار مي‌شد، ديدم. آدم هاي متدين آن جلسات را برگزار مي‌كردند، چون متدينين شهر بيشتر در خانه هايشان روضه مي‌گرفتند. آقاي مدني از نجف مي‌آمد و در اين منزل ها دعوت مي‌شد. بعد از چند وقت مهديه همدان درست شد كه الان درمانگاه مهديه است. مرحوم حاج قاسم همداني آمد همدان و گفتم اينجا كوچك است. جائي نيست براي مسجد بخريم؟ و آن سرخيابان حياط خيلي بزرگي بود كه براي مهديه خريد. يادم هست كه از قيمت روي هم 300،200 تومان گران تر خريد. آنجا شد مهديه و ما هر هفته از بازار فرش مي‌آورديم و جلسه دعاي ندبه را برگزار مي‌كرديم. به تدريج آيت الله مدني آمد و جلسات آنجا را راه انداخت و حاج قاسم براي آنجا فرش خريد و رو به راه شد. از اين طرف هم درمانگاه درست كرد كه خيلي مهم بود. در مهديه جشن هاي مهمي مي‌گرفتند و سرتاسر خيابان را لامپ مي‌زدند و همه خرج شيريني و هزينه هاي جشن هم به عهده حاج قاسم بود كه از تهران مي‌آورد. ما جشن نيمه شعبان مي‌گرفتيم، يك بار نيمه شعبان برخورد كردبه جمعه، ما پرچم زده بوديم. آقاي مدني آمد و گفت اين پرچم ها را چه كسي زده؟ علامت شير و خورشيد داشت. دستورداد همه شان را جمع كنيم. ايشان تشخيص مي‌داد كه شاه زيارت رفتن و تظاهرش به دين، همه‌اش الكي است. مجتهد بود، يار امام بود و اين چيزها را خوب تشخيص مي‌داد، براي همين با تغير گفت كه همه پرچم ها را جمع كنيم. مي‌گفت معاويه هم مكه رفت و لباس احرام پوشيد، ولي حكومت اميرالمؤمنين(ع) را غصب كرد. خلاصه آقا گفت به جاي پرچم ها، همه جا را پركنيم از حرف هاي ائمه معصومين(ع) و سرتاسر خيابان را تابلوي حديث زديم و چراغاني كرديم.
خاطره جالب ديگري كه از ايشان دارم اين است كه30،20 سال قبل از انقلاب، قند داشت گران مي‌شد. شهيد مدني خانه‌اي در كنار مدرسه آخوند داشت كه آقايان فتحي خريده بودند. براي ايشان قند برديم، گفت نمي‌خورم. برويد به جاي آن توت بخريد. من قند نمي‌خورم. تمام افراد متدين همدان به تقليد از ايشان، قند را تحريم كردند. حالا كارشناس ها مي‌گويند قند ضرر دارد، آن موقع شهيد مدني هم گفت قند ضرر دارد!

از ويژگي هاي اخلاقي ايشان چه نكاتي را به ياد داريد؟
 

آيت الله مدني مرد افتاده حال و متواضعي بود كه جوانان را با محبت و لطفش جذب مي‌كرد، حال و احوال بچه ها را عوض مي‌كرد. اكثر بچه هاي سپاه همدان از لطف خدا و مهرباني آيت الله مدني به درجات بالا و به شهادت رسيدند. هر جواني از در وارد مي‌شد، شهيد مدني جلوي پايش بلند مي‌شد، او را به سينه‌اش مي‌چسباند و مي‌بوسيد. قلبش و نفوس گيراي خودش جوان ها را جذب مي‌كرد. اكثر فرماندهان سپاه و اكثر بچه هاي متدين همدان از لطف خدا و كرم آيت الله مدني راهشان را پيدا كردند.
من بچه قد و زبلي بودم. يك روز به شهيد مدني گفتم:« حاج آقا! اين پول هائي را كه شما از آقاي خميني مي‌گيريد، چه مي‌کنيد؟» گفت:« براي چي مي‌پرسي؟» گفتم:« مي‌خواهم بدانم.» پول ها را تجار و بازرگانان به دست ايشان مي‌رساندند و ايشان هم خرج حوزه ها مي‌كرد، ولي من بچه بودم و اين چيزها حالي‌ام نبود، اما خدا رحمتش كند بدون آنكه عصباني شود يا اخم كند، برايم توضيح داد كه خيالم راحت باشد به دست طلبه ها و جاهائي كه لازم است مي‌رسد.

شما از چه زماني مقلد امام خميني شديد؟
 

آيت الله بروجردي كه مرحوم شد، من تازه تكليف شده بودم. عكس آيت الله خميني را يواشكي نشانمان مي‌دادند و من از همان موقع مقلد ايشان شدم. بچه هاي خوب زيادي بودند كه دور هم جمع مي‌شدند و فعاليت مي‌كردند. آيت الله مدني به آذرشهر رفت. ماه رمضان بود. ما هم چند تا ماشين سواري گرفتيم و راه افتاديم و رفتيم آذرشهر.برادر و خواهرهاي آقاي مدني همگي آنجا هستند. بالاي 28،27 تا ماشين سواري بوديم كه رفتيم و جوّي درست شد كه صبح فرداي روزي كه ما رسيديم، بنده خدا را تبعيد كردند! اين هم خدمتي بود كه ما به شهيد مدني كرديم! دسته جمعي شعار مي‌داديم صل علي محمد، يار خميني آمد و خلاصه اوضاعي راه افتاد كه ساواك ترسيد و وضع آذرشهر را به هم زديم و دستگاه ايشان را تبعيد كرد.

به كجا؟
 

يك بار به خرم آباد، نورآباد، يك باربه گنبد كاووس. ما با چند تا از بچه ها رفتيم گنبد ديدن ايشان چند تا از اينها از مجاهدين خلق بودند. به شهيد مدني گفتند:« حاج آقا! اين علي ويسي پول به ما نمي‌دهد. رفته 50،40 تا پيراهن سياه براي هيئت خريد، ولي به ما پول نمي‌دهد.» خدا رحمتش كند، گفت: آقاجان! شما كار خودتان را انجام بدهيد، اين علي ويس هم كار خودش را انجام بدهد.» از همان موقع نسبت آنها شناخت داشت. گفت:« شما برويد با دستگاه مخالفت كنيد، علي ويسي هم پيراهن سياهش را بخرد.» ايشان علاقه عجيبي به روضه امام حسين (ع)، به امام صادق(ع) و ائمه اطهار داشت. اسم فاطمه زهرا(س) كه مي‌آمد، گريه مي‌كرد. هميشه در حال دعا و تضرع بود. من ديگر آدم مثل آقاي مدني نديدم. من با همه روحانيون همدان سروكار دارم، ولي مثل شهيد مدني نديدم و نخواهم هم ديد! حتي با آيت الله مشكيني هم بودم. خيلي مرد بزرگواري بود، با قم هم زياد سروكار داشته‌ام، ولي مثل شهيد مدني نديدم.

شما كه اين قدر به شهيد مدني علاقمند هستيد، به اين سئوال جواب بدهيد كه چرا از ايشان كتاب و سخنراني نداريم؟ ايشان اين همه سخنراني كرد. چرا ما همداني ها از سخنراني هاي ايشان كتاب چاپ نكرديم؟ آيا ايشان كم سخنراني كرد؟
 

خب! آيت الله مدني هم سخنراني زياد داشت، هم زياد نوشت، ولي مردم همدان نمي‌توانستند مثل شيراز و اصفهان پول خرج كنند. تهراني ها اول براي آل محمد(ص) خرج مي‌كنند، بعد از خدا مي‌گيرند همداني ها خوش پيشواز و بد بدرقه‌اند. ما همداني ها قدر ندانستيم و نمي‌دانيم.
ولي ما خانواده شما را مي‌شناسيم كه همه خوش پيشواز و هم خوش بدرقه‌ايد.
حالا ما ديگر نمي‌دانيم شايد اين وسط اشتباهي شده!

در بوئين زهراي تاكستان كه زلزله آمد، خاطره‌اي يادتان هست؟
 

بله، ايشان مردم را جمع كرد، پول جمع كرد. خودش رفت و سركشي كرد خيلي زحمت مي‌كشيد، آدم عجيبي بود. يادم هست يك بار در مهديه جشن نيمه شعبان مي‌گرفتيم. كسي پول نمي‌داد، بلكه همه مردم خودياري و كمك مي‌كردند. سرتاسر شهر را آذين مي‌بستيم. روزها مي‌رفتيم كار، شب ها مي‌رفتيم مهديه كار مي‌كرديم صبح جمعه‌اي بود كه شهيد مدني همه ما را جمع كرد. همه ما خسته بوديم. حاج آقا راجع به تقوا و اخلاق صحبت كرد كه مسلمان بايد چنين باشد و چنان باشد. شما زن و بچه تان از شما سهم دارد. اين چه سر و وضعي است كه داريد؟ مرتب باشيد، آراسته باشيد، خودتان را تميز كنيد. خانمتان و بچه هايتان هم سهم دارند. اين يهودي ها را ببينيد! بچه هاي خوش قيافه و تميز ما را مي‌برند پشت دخل نگه مي‌دارند تا فروششان بالا برود، آن وقت ما مسلمان ها با آن ريش و سبيل نامرتب و لباس كثيف پشت دخل مي‌ايستد و توقع دارد مشتري هم بيايد. يهودي ها جنس را ارزان مي‌دهند، هم از مسلمان هاي خوش قيافه و پاكيزه براي پشت دخلش استفاده مي‌كند. چرا حواسشان نيست؟ شما مسلمانيد. بايد تميز باشيد، خوش قيافه و برازنده باشيد، اين چه وضعي است؟ مي‌خواهيد برويد نماز جمعه بايد پاكيزه باشيد، معطر باشيد، با لباس خوب برويد. رسول خدا(ص) هزينه عطر و زينت هايش از خرجش بيشتر بود. زن و بچه هاي شما چه گناهي كرده‌اند كه بايد شما را اين ريختي ببينند؟ بعد 100 تومن گذاشت وسط و گفت برويد تلاش كنيد و هر مقداري كه دستتان مي‌رسد كمك كنيد كه مردم بيكارنمانند، بدبختي به بار نياورند و زن و بچه هايش گرفتار نشوند. مقلد آقاي خميني بايد زنده باشد ، زرنگ باشد، هوشيار باشد، دست افتادگان را بگيرد، به مردم كمك كند.
در اين راستا درمانگاه مهديه درست كرد، بانك مهديه راه انداخت، هم براي دنياي مردم كار مي‌كرد، هم براي آخرتشان. مردعمل بود. به مرحوم آقاي صالحي گفته بود قبض هاي يك تومني چاپ كرده بود و مردم مي‌خريدند كه صندوق قرض الحسنه كار كند. مي‌گفت به جاي اينكه پراكنده و اين طرف و آن طرف خرج كنيد، يك جا جمع باشد كه آبرومندانه و روي حساب و كتاب خرج شود. متدينين هم انصافاً در اين مدت در صندوق قرض الحسنه خوب كار كرده‌اند و اين صندوق خوب خدمتي به همه كرده، از لطف خدا و از دعاي شهيد مدني، در استان همدان چندين درمانگاه و بانك و مهديه هم راه انداخته‌اند.

برخورد شهيد مدني با خرافات و انحرافات فكري چگونه بود؟
 

شهيدمدني سخت مخالف انجمن حجتيه بود. اينها در روز نيمه شعبان در مهديه جشني گرفتند و دكتر مناقبي آمد و سخنراني كرد. دوربين آورده بودند و آيه هاي قرآن و كتاب هاي اينها را نشان مي‌دادند كه اگر فلان گناه را بكني، كفاره‌اش چيست و از اين حرف ها. يك مقصودي نامي بود كه منشي يكي از تاجرهاي بازار بود و مي‌رفت پول ها را جمع مي‌كرد. يك يهودي بر گشت و به او گفت:« ديدي آقاي مقصودي! ما دين داريم، كه آمد همدان و ما را قشنك معرفي كرد.» قبل از آن شهيد مدني خدا رحمتش كند گفته بود اين انجمن كارش درست نيست و اشكال دارد، چند روز بعد از اين حرف او آنها در روز نيمه شعبان در مهديه جشن گرفتند و از صبح فردايش در بازار اين بساط راه افتاد!يعني در واقع خواستند تأثير حرف آيت الله مدني را از بين ببرند، اما نتوانستند و به خاطر روشنگري هائي كه شد، انجمن حجتيه نتواست در همدان كاري را از پيش ببرد و مهديه دست مريدهاي آقاي مدني افتاد.

ما در همدان روحانيون زيادي داشتيم. اولاً رابطه شهيد با آنها چگونه بود و ثانياً چرا با حضور اين روحانيون بزرگ، شهيد مدني پرچمدار مبارزه در همدان شد؟
 

شهيد مدني با آقاي آخوند خيلي خوب بود و خيلي احترام مي‌كرد. با آيت الله بني صدر هم همين طور، اما ايده‌اش با همه فرق مي کرد. خط آيت الله مدني انقلابي و تند بود. آنها ميانه رو بودند. انقلاب كه شد، بچه هائي كه توي خط بودند، مي‌آمدند جلوي خانه آقاي مدني و شعار مي‌دادند:« رهبران! ما رامسلح كنيد.»

اساساً انقلاب در همدان از كجا شروع شد؟
 

مرحوم حاج آقا مصطفي كه شهيد شد، معتمدين شهر همدان مجلس فاتحه گرفتند. آقاي مدني آن موقع در تبعيد بود و مردم دور آقاي عالمي را مي‌گرفتند. مردم رفتند و آيت الله مدني را به همدان آوردند و يك كمي دو دستگي ايجاد شد و طرفداران آقاي عالمي و آقاي مدني در مقابل هم قرار گرفتند. آيت الله مدني هميشه مي‌رفت خدمت آقاي عالمي و صحبت مي‌كرد كه اين اختلافات شديد نشود. انقلاب كه شد، مردم ريختند و پاسگاه ها و پادگان ها را گرفتند. من مسئول زندان بودم. يك عده از افسران ارتش را گرفته و به زندان آورده بودند. آقاي راجي كه در بازار كار مي‌كرد، بعداً آمد كمك من. حاج سعيد معمار، خدا خيرش بدهد براي من هم غذا مي‌آورد. يك روز از زندان رفتم بيرون كه به خانوده‌ام سري بزنم و ببينم بيرون چه خبر است. يك سرهم رفتم منزل آقاي عالمي، تا وارد شدم طرفدارانش مرا بيرون انداختن كه اين جاسوس است و حرف را مي‌برد براي آقاي مدني. من گفتم:« حاج آقا! من در زندان هستم. چه كارم به بردن حرف؟» بنده خدا آقاي عالمي مرا مي‌شناخت، هيچي نگفت.
من برگشتم زندان و ديدم ده پانزده نفر از افسران رده بالا را كه آدم هاي خيلي خوبي بودند، گرفته و به زندان آورده‌اند. پيغام دادم به آقاي مدني كه حاج آقا! اينها آدم هاي خوبي هستند، بيخود اينها را گرفته‌اند. اتفاقاً حاج آقا مدني دو شب بعد آمد زندان و من گزارش كامل دادم. شهيد مدني دستور داد كه خيلي از آنها را از زندان بيرون كنيم، چون بندگان خدا متدين و انقلابي بودند، ولي بچه هاي مجاهدين خلق، اينها را گرفته و آورده بودند. همين ها بعداً! كارهاي ناشايستي كردند. بعضي وقت ها شيطان آدم را گول مي‌زند و بعضي كارها را مي‌كند كه نه خواست خداست نه خواست پيغمبر خدا. اينها هم بيخود و بي جهت، مردم را مي‌گرفتند و مي‌آوردند من هم با اينها توي زندان دعوايم شد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد