خبر دردناک اهانت برخی غربیان (هلند و دانمارک) به ساحت مقدس خاتم پیامبران حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و حمایت تلویحی سران آمریکا و آلمان از این اهانت جسورانه به گوش همه جهانیان رسید، و نه تنها قلب مسلمانان جهان را جریحه دار نمود که قلب هر انسان آزاد اندیش و خردورز را محزون نمود. منتهی مسلمانان جهان بیش از دیگران سنگینی این اهانت را بر قلب و دوش خود احساس نموده و با تظاهرات ها و اعتراض های وسیع و گسترده اهانت گران و غربیان را وادار به عقب نشینی مفتضحانه نمودند.
نکته ای که باید به آن توجّه بشود این امر است که اهانت به شخص پیامبر خاتم، فقط اهانت به شخص او و یا توهین به بیش از یک میلیارد مسلمان نیست بلکه توهین به کلّ بشریت و آزادیخواهان جهان است چرا که پیامبر اکرم(ص) رسالتش جهانی بود و قرآن کریم را برای کلّ بشریت به ارمغان آورد، و غربیان نیز جیره خوار مکتب مترقی اسلام و بهره برنده از علوم بی پایان قرآن می باشند.
«دنیورت» می نویسد: «واجب است اعتراف کنیم که علوم طبیعی و فلکی و فلسفه و ریاضیات که در اروپا رواج گرفت عموماً از برکت تعلیمات قرآن است و ما مدیون مسلمانانیم بلکه اروپا از این جهت شهری از اسلام است.»(1)
کارلایل مورّخ و دانشمند معروف انگلیسی درباره قرآن می گوید: «مزایای اولیه قرآن و ارکان اساسی آن مربوط به حقیقت و احساسات پاک و عناوین برجسته و مسائل و مضامین مهم آن است که هیچگونه شک و تردید در آن راه نیافته و پایان تمام فضائل را که موجد تکامل و سعادت بشری است در برداشته و آنها را به خوبی نشان می دهد.»(2) به این جهت توهین کنندگان به حضرت محمد((صلی الله علیه و آله و سلم) هم نمک نشناسی کرده اند، چرا که از کلمات قرآنی که پیامبر خاتم (ص) آورد، بهره مند، و از نعمت های آن استفاده کردند ولی نمک دان را شکستند، و هم توهین به همه بشریت کردند چرا که رسالت پیامبر اکرم جهانی و بشری است.
آنچه پیش رو دارید نگاهی است به برخی آیات و نامه های پیامبراکرم(ص) به سران کشورهای آن روز، که نشانه جهانی بودن رسالت آن حضرت، و عمومی بودن تعالیم در برای همه بشریت است.
الف: آیات قرآن
آیات متعددی از قرآن دلالت بر جهانی بودن رسالت پیامبر اکرم(ص) دارد که به نمونه هایی اشاره می شود:
1ـ رسول همگان
«قل یا ایّها النّاس انّی رسول اللّه الیکم جمیعاً الّذی له ملک السّموات و الارض؛(3) بگو: ای مردم من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم همان خدایی که حکومت آسمانها و زمین از آن اوست.» در حدیثی از امام مجتبی (ع) چنین می خوانیم: عده ای از یهودیان نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند: ای محمّد تویی که گمان می بری فرستاده خدایی و همانند موسی(ع) بر تو وحی فرستاده می شود؟! پیامبر اکرم(ص) کمی سکوت کرد، سپس فرمود: آری منم سید فرزندان آدم و به این افتخار نمی کنم، من خاتم پیامبران و پیشوای پرهیزکاران و فرستاده پروردگار جهانیانم. آنها سؤال کردند به سوی چه کسی؟ به سوی عرب یا عجم یا ما (یهودیان)؟ خداوند آیه فوق را نازل فرمود: و با صراحت جهانی بودن رسالت آن حضرت را به تمام بشریّت اعلام نمود.(4)
2ـ مبعوث برای جهانیان
«و ما ارسلناک الّا کافّة للنّاس بشیراً و نذیراً ولکنّ اکثر النّاس لایعلمون؛(5) ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداشهای الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی ولی اکثر مردم نمی دانند.»
این آیه به خوبی عمومیّت و جهانی بودن رسالت پیغمبر را می رساند و خود نیز فرمود: «بعثت الی الاحمر و الاسود؛(6) من به سوی (تمامی انسانها از) سرخ و سیاه مبعوث شده ام.»
3ـ رحمت برای جهانیان
«و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین؛(7) ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.» عموم مردم دنیا اعم از مؤمن و کافر مرهون رحمت پیامبر خاتمند چرا که حضرت محمد(ص) نشر آیینی را به عهده گرفته است که سبب نجات همگان است منتهی عده ای از این رحمت الهی یا به عمد یا از روی بی خبری بهره نمی برند. رحمت بودن پیامبر اکرم(ص) نه برای زمینیان است که آسمانیان را نیز در بر می گیرد. شاهد مدّعا حدیث ذیل است بعد از نزول آیه فوق، پیامبر از جبرئیل پرسید: آیا چیزی از این رحمت عائد تو شد. جبرئیل در پاسخ عرض کرد: بلی من از پایان کار خویش بیمناک بودم، امّا به خاطر آیه ای که در قرآن بر تو نازل شد از وضع خود مطمئن شدم آنجا که خداوند مرا با این جمله مدح کرده «ذی قوّةٍ عند ذی العرش مکین؛(8) صاحب قدرت است و نزد (خداوند) صاحب عرش، مقام والایی دارد.»(9)
4ـ قرآن برای همه است
«و اوحی الیّ هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ؛(10) این قرآن را بر من وحی کرده است تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آنها می رسد انذار کنم.»
جمله «و من بلغ» بخوبی رسالت جهانی قرآن و دعوت عمومی و همگانی آن را اعلام می دارد تعبیری از این کوتاهتر و جامعتر برای ادای این منظور تصور نمی شود و دقّت در وسعت آن می تواند هرگونه ابهامی را در مورد عدم اختصاص دعوت قرآن به نژاد عرب و یا زمان و منطقه خاصی بر طرف سازد.
ب: نامه های حضرت به سران کشورها
در ماه ذیحجّه سال ششم هجرت هنگامی که پیامبر از حدیبیّه برگشت تصمیم گرفت افرادی را با نامه نزد پادشاهان بفرستد و آنها را دعوت به اسلام نماید. خدمت پیامبر عرض شد یا رسول اللّه! پادشاهان نامه ای که مهر نداشته باشد نمی خوانند، حضرت انگشتری را که نگین آن از نقره بود و نقش آن این بود «محمد رسول اللّه» تهیه کرد و نامه را به وسیله آن مهر می نمود. در آن سال شش نفر را در یک روز به کشورهای مختلف اعزام نمود که هر کدام از آنها با زبان همان کشور آشنایی داشتند و سخن می گفتند این حرکت حضرت در زمانی که هنوز مکّه فتح نشده بود نشان از جهانی بودن رسالت آن حضرت برای تمام بشریت دارد، در ذیل به تعدادی از این نامه ها اشاره می شود.
1ـ نامه به نجاشی
رسول خدا(ص) عمروبن امیّه را با دو نامه نزد نجاشی به حبشه فرستاد، در یکی از آنها او را به اسلام دعوت کرده بود و مقداری از آیات قرآن را در آن آورده بود، نجاشی هنگامی که نامه رسول خدا را گرفت آن را بر دیده گذاشت و از تخت خود به زیر آمد و به جهت تواضع روی زمین نشست. سپس اسلام آورد و شهادت حق را به زبان جاری ساخت و گفت: اگر استطاعت داشتم خدمت او می رسیدم. و در جواب پیامبر اکرم(ص) نوشت که من اجابت نمودم و به دست جعفربن ابی طالب اسلام اختیار کردم. در نامه دوم به نجاشی امر کرده بود که ام حبیبه دختر ابوسفیان را که در حبشه شوهرش را از دست داده بود به عقد آن حضرت درآورده و اصحابش را که در حبشه هستند به مدینه بفرستد. او نیز قبول کرد و با دو کشتی آنها را روانه مدینه نمود.(11)
2ـ نامه به مقوقس
«حاطب بن ابی بلتعه» مرد دلاور و سوارکار چابکی بود که مأمور شد نامه حضرت را به «مقوقس» حکمران «مصر» برساند، ترجمه نامه این است:
بنام خداوند بخشنده مهربان (نامه ای است) از محمد فرزند عبداللّه به «مقوقس» بزرگ قبطیان درود بر پیروان حق، من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم، اسلام آور (تا از خشم خداوند) در امان باشی، اسلام آور تا خداوند به تو «پاداش بدهد و اگر از آیین اسلام روی گردانی، گناه قبطیان نیز برتو است؛…» سفیر پیامبر اسلام خود را به اسکندریه رسانده و با زورقی خود را به کاخ مقوقس رساند، او «حاطب» را به حضور پذیرفت و بعد از خواندن نامه و مقداری فکر، گفت: اگر به راستی محمّد پیامبر خدا است چرا مخالفان او توانستند که وی را از زادگاه خود بیرون کنند و ناچار شد که در مدینه مسکن گزیند، چرا بر آنها نفرین نمی فرستد تا آنها نابود شوند؟! سفیر پیامبر(ص) در جواب گفت: حضرت عیسی پیامبر خدا بود شما نیز به رسالت او گواهی می دهید موقعی که بنی اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند چرا وی درباره آنها نفرین نکرد تا خدا آنها را نابود سازد؟ فرماندار که انتظار چنین پاسخی را نداشت زبان به تحسین گشوده، گفت: «آفرین بر تو مرد فهمیده ای هستی و از طرف شخص فهمیده و با کمالی پیغام آورده ای.»(12) در مذاکرات خصوصی بین سفیر و مقوقس او به اسلام تمایل پیدا کرد ولی از اظهار آن بخاطر ترس مخالفت قبطیان خودداری نمود و در نامه به پیامبر اکرم(ص) چنین پاسخ داد: «نامه ای است به محمد فرزند عبداللّه از مقوقس بزرگ قبط، درود بر تو، من نامه تو را خواندم و از مقصود تو آگاه شدم و حقیقت ترا یافتم، من می دانستم که پیامبری ظهور خواهد کرد ولی تصور می نمودم که از نقطه شام مبعوث خواهد شد، من مقدم سفیر تو را گرامی شمردم. سپس در نامه خود به هدایائی که برای پیامبر فرستاده بود اشاره می کند از جمله چهارکنیز که یکی از آنها ماریه قبطیّه، مادر ابراهیم بود، و نامه را با جمله «سلام بر تو» به پایان می برد.»(13)
3ـ نامه به قیصر روم
قیصر پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود اگر در نبرد با ایران غالب شود، به شکرانه این پیروزی بزرگ از مقر حکومت خود «قسطنطنیه» به زیارت بیت المقدس پیاده برود. او پس از پیروزی به نذر خود جامه عمل پوشاند و پیاده رهسپار «بیت المقدس» شد. دحیه کلبی مأمور شد که نامه رسولخدا(ص) را به قیصر برساند، او پیش از آن که شام را ترک گوید در یکی از شهرهای شام بنام «بُصری» متوجّه شد که قیصر عازم بیت المقدس است لذا فوراً با استاندار «بصری» حارث بن ابی ثمر تماس گرفت و مأموریت خطیر خود را به او ابلاغ کرد. استاندار «عدی بن حاتم» را خواست و او را مأمور کرد تا همراه سفیر پیامبر به سوی بیت المقدس حرکت کند و نامه پیامبر را نزد قیصر برساند.
دحیه وقتی به شهر «حمص» رسید کار پردازان سلطان به او گفتند باید در برابر قیصر سر به سجده بگذاری و در غیر این صورت به تو اعتنا نکرده و نامه تو را نخواهد گرفت. «دحیه» سفیر خردمند پیامبر اسلام گفت: من برای کوبیدن این سنتهای غلط رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام، من از طرف صاحب رسالت محمد(ص) مأمورم به قیصر ابلاغ کنم، که بشر پرستی از میان برود، و جز خدای یگانه کسی مورد پرستش واقع نگردد آیا با این مأموریت با این عقیده و اعتقاد چگونه می توانم تسلیم نظریه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم؟ منطق نیرومند سفیر مورد اعجاب کارکنان دربار قرار گرفت، یکی از آنها گفت: شما می توانی نامه را روی میز مخصوص سلطان قرار دهی و با خواندن نامه شما را احضار می کند. قیصر نامه را گشود، آغاز نامه با «بسم اللّه» توجّه قیصر را جلب کرد و گفت: من از غیر «سلیمان(ع)» تاکنون چنین نامه ای ندیده ام سپس دستور داد نامه را ترجمه کنند.
(نامه ای است) از محمد فرزند عبداللّه به «هرقل» بزرگ روم، درود بر پیروان هدایت، من ترا به آیین اسلام دعوت می کنم، اسلام آور تا در امان باشی، خدا به تو دو پاداش می دهد(پاداش ایمان خود و پاداش ایمان زیر دستانت) اگر از آیین اسلام روی گردانی گناه «اریسیان» (کشاورزان و یا کارمندان دربار) نیز بر تو است، ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم…»
قیصر روم احتمال داد که نویسنده نامه همان محمد موعود انجیل و تورات باشد لذا دستور داد از بستگان او کسی را پیدا کنند که اتفاقاً با کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان در شام برخوردند، و آنها را نزد قیصر بردند، از آنها پرسید کسی از شما با «محمد» پیوند خویشاوندی دارد، ابوسفیان به خود اشاره کرد، قیصر دستور داد، ابوسفیان پیش رو و مابقی پشت سر او صف بکشند و مراقب باشند که ابوسفیان خلاف جواب ندهد. پرسشها و پاسخها به این شرح است:
1ـ حسب «محمد» چگونه است؟
گفت از خانواده شریف و بزرگ .
2ـ در نیاکان او کسی هست که به مردم سلطنت کرده باشد؟ گفت: نه.
3ـ آیا پیش از آنکه ادّعای نبوت کند از دروغ پرهیز داشت یا نه؟
گفت: بله محمد مرد راستگویی بود.
4ـ چه طبقه ای از مردم از وی طرفداری می کنند و به آیین او گرایش پیدا می کنند؟
گفت: اشراف با او مخالفند، و افراد عادی و متوسط هوادار جدّی او هستند.
5 ـ هواداران وی رو به افزایش است؟
گفت: بله.
6ـ کسی از پیروان او تا حال مرتد شده است؟
گفت: نه.
7ـ آیا او در نبرد با مخالفان پیروز است یا مغلوب؟
گفت: گاهی پیروز و گاهی با شکست روبرو است.
قیصر به مترجم گفت که: به ابوسفیان و رفقای او بگوید که اگر این گزارشها دقیق و صحیح باشد حتماً او پیغمبر موعود آخرالزمان است. و در پایان افزود که من اطلاع داشتم که چنین پیامبری ظهور خواهد کرد ولی نمی دانستم که از قوم «قریش» خواهد بود، ولی من حاضرم در برابر او خضوع کنم، و به عنوان احترام پاهای او را شستشو دهم و در همین نزدیکی ها قدرت و شوکت او سرزمین روم را خواهد گرفت.
برادر زاده قیصر گفت: محمد در نامه اسم خود را بر تو مقدم داشته است، قیصر گفت: کسی که ناموس اکبر (فرشته وحی) بر او نازل می شود شایسته است نام او بر نام من مقدم باشد.
نظرخواهی از سران
قیصر سران روم را در یکی از صومعه ها جمع کرد و نامه پیامبر را برای آنها خواند و گفت: ای جماعت روم! آیا شما خواهان سعادت و رستگاری هستید و این که ملک شما پایدار بماند و از آنچه عیسی گفته تبعیّت کنید؟ گفتند: آری، مگر چیزی رخ داده است؟ گفت: از این پیامبر عربی متابعت کنید وقتی سخنان او را شنیدند صلیب ها را بلند و اعلان مخالفت کردند، او زمانی که از اسلام آنها مأیوس شد و برجان و سلطنش ترسید، به آنان گفت: خواستم با این پیشنهاد شما را آزمایش کنم. صلابت و استقامت شما در آیین مسیح مورد اعجاب و تقدیر من قرار گرفت. پس آنها او را سجده کردند.(14)
قیصر دحیه را خواست و او را احترام کرد و پاسخ نامه پیامبر را نوشت و هدیه ای نیز به وسیله دحیه ارسال کرد و مراتب ایمان و اخلاص خود را در آن منعکس نمود.(15)
4ـ نامه به کسری
در آغاز سال هفتم هجرت یکی از افسران ارشد خود یعنی عبداللّه حذافه سهمی قرشی، را مأمور کرد که نامه وی را به دربار ایران ببرد، و آن را به دست خود خسروپرویز برساند، و او را به وسیله نامه به آیین توحید دعوت نماید، متن نامه چنین است:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم از محمد رسول خدا به کسری بزرگ فارس، سلام بر کسی که از هدایت پیروی کند و به خدا و رسولش ایمان بیاورد و به یکتایی خدا شهادت داده و به رسالت پیامبرش گواهی دهد که او را خدا به سوی همه مردم فرستاده است تا زنده ها را انذار کند. اسلام بیاور تا در امان بمانی و اگر از ایمان و اسلام امتناع کردی، گناه ملّت مجوس به گردن تو خواهد بود.»
و «حکیم نظامی» این حقایق تاریخی را به نظم درآورده، چنین می گوید:
تو ای عاجز که خسرو نام داری وگر کیسخروی صد جام داری
مبین در خود که خود بین را بصر نیست خدا بین شو که خود دیدن هنر نیست
گواهی ده که عالم را خدایی است نه برجا و نه حاجتمند جائی است
خدایی کادمی را سروری داد مرا بر آدمی پیغمبری داد
هنگامی که کسری، نامه پیامبر را خواند، آن را پاره کرد و گفت: او بنده من است، این گونه برای من نامه می نویسد، دستور داد عبداللّه را از قصر بیرون کنند، حکیم نظامی در این باره می گوید:
چو قاصد عرضه کرد آن نامه تو بجوشید از سیاست خون خسرو
خطی دید از سوار هیبت انگیز نوشته از «محمد» سوی پرویز
کرازهره که با این احترامم نویسد نام خود بالای نامم
درید آن نامه گردن شکن را نه نامه بلکه نام خویشتن را
عبداللّه وقتی به مدینه رسید جریان را گزارش داد، پیامبر از بی احترامی «خسرو» سخت ناراحت شد و فرمود: «اللّهم مزّق ملکه؛ خدایا رشته سلطنت او را پاره کن»(16)
نامه کسری به باذان
باذان که از طرف کسری در یمن بود نامه ای از کسری دریافت کرد که در آن آمده بود: به من گزارش رسیده است که مردی از قریش در مکه مدّعی نبوت است دونفر از افسران خود را به سوی او بفرست تا او را دستگیر کرده نزد من آورند، باذان قهرمان خود بابویه (یا فیروز) و خرخسره را روانه حجاز کرد،آن دو بعد از طایف روانه مدینه و بعد از راهیابی به محضر پیغمبر اکرم پیغام باذان را اعلام کردند پیامبر اکرم با کمال خونسردی سخنان آنها را گوش داد، پیش از آن که به پاسخ گفتار آنها بپردازد، آنها را به اسلام دعوت نمود، هنگامی که پیامبر آیین اسلام را به آنها عرضه داشت بندهای بدن آن دو می لرزید سپس فرمود: امروز بروید، فردا من نظر خود را به شما اعلام می کنم.(17)
در این هنگام فرشته وحی نازل شده و پیامبر را از کشته شدن «خسروپرویز» آگاه ساخت فردای آن روز که نمایندگان فرماندار یمن به حضور آن حضرت رسیدند، پیامبر(ص) فرمود: پروردگار جهان مرا مطّلع ساخت که دیشب هفت ساعت از شب گذشته «خسروپرویز» به وسیله پسرش «شیرویه» کشته شده و پسر بر تخت سلطنت نشست. شبی را که پیامبر معیّن فرمود: شب سه شنبه دهم جمادی الاولی سال هفت هجری بوده است. مأموران باذان گفتند: مسئولیت این گفتار شما به مراتب بالاتر از ادّعای نبوت است که شاه ساسان را به خشم آورده است ماناچاریم جریان را گزارش دهیم. حضرت فرمود: گزارش دهید و نیز به او بگویید که «انّ دینی و سلطانی سیبلغ الی منتهی الخف و الحافر؛ آیین و قدرت من به آن نقطه ای که اسبهای تندرو به آنجا می رسد خواهد رسید (کنایه از این که دین من کشور کسری را فرا می گیرد) و اگر اسلام آوردی تو را در این حکومت که در اختیار داری باقی می گذارم و بر قوم خودت نصب می کنم.»
آنگاه رسول خدا برای تشویق، کمربند گرانبهایی را که برخی رؤسای قبایل به او هدیه داده بودند، و در آن طلا و نقره بکار رفته بود به مأموران (باذان) داد، بعد از اطلاع باذان از خبر پیامبر، گفت: اگر این گزارش درست باشد حتماً او پیامبر آسمانی است و باید از او پیروی کرد چیزی نگذشت که نامه «شیرویه» به دست باذان رسید که من «خسرو پرویز» را کشتم زیرا او اشراف را کشته و زندانی کرده بود، تو از مردم آن سامان برای من بیعت بگیر و هرگز با شخصی که ادعای نبوت می کند و پدرم بر ضد او دستور داده بود، با خشونت رفتار مکن تا دستور مجدد من به تو برسد.
هنگامی که نامه شیرویه به باذان رسید، گفت: این مرد پیامبر است. سپس اسلام آورد و کلیه کارمندان حکومت وقت که از فارس در یمن بودند اسلام آوردند. بابویه: به باذان گفت: من هرگز با کسی سخن نگفته بودم که دارای چنین هیبتی باشد. باذان گفت: او را نگهبانی هم هست؟ گفت: نگهبان ندارد. و سرانجام در طی نامه اسلام خود و کارمندان حکومت را به حضرتش ابلاغ نمود.(18)
و همچنین رسول خدا یکی از اصحابش را به نام شجاع بن وهب به سوی «حارث بن ابی شمر غسّانی فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد او در عین حالی که هدایایی سنگین به سفیر پیامبر داد اسلام نیاورد، پیامبر فرمود: ملک او از بین رفت و اتفاقاً در سال فتح مکّه از دنیا رفت.»(19) و همچنین نامه به «هوذة بن علی» توسط سلیط بن عمرو فرستاد که او نیز در مقابل اسلام آوردن مقام دنیوی خواست، حضرت فرمود: او نیز هلاک شد و سرانجام در سال دهم هجری بعد از فتح مکه هوذه نیز از دنیا رفت.
نویسنده : حجة الاسلام سید جواد حسینی
پی نوشت ها:
20. قرآن بر فراز اعصار، به نقل از ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 1، ص 138.
21. همان، ص 136.
22. سوره اعراف، آیه 158.
23. ر.ک تفسیر نمونه، همان، ج 6، ص 405 ـ 406 و محسن فیض کاشانی تفسیر الصافی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج 2، ص 243 ـ 244.
24. سوره سبأ، آیه 28.
25. تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه 28 سبأ، به نقل از تفسیر نمونه، همان، ح 18، ص 92.
26. سوره انبیاء، آیه 107.
27. سوره تکوین، آیه 20.
28. مجمع البیان ذیل آیه 107 انبیاء و تفسیر نمونه، همان، ح 13، ص 527.
29. سوره انعام، آیه 19.
30. طبقات ابن سعد، بیروت، دارصادر، ج 1، ص 285، المنتظم، ابن جوزی بیروت، دارالکتب العلمیة، ج 3، ص 288، و قصه هجرت، علی نظری منفرد، ص 481.
31. اسدالغابه،ج 1، ص 362 به نقل از جعفر سبحانی، فروغ ابدیت ج 1ـ2، نشر عمّار، ص 621 ـ 622 با تلخیص.
32. الطبقات الکبری، همان، ج 1، ص 260 و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 210.
33. ر.ک طبقات ابن سعد، ج 1، ص 295 ؛ بحار ج 20، ص 378 ـ 380 ؛ طبقات کبری، ج 1، ص 259 ؛ فروغ ابدیت، ص 612 ـ 613.
34. طبقات کبری، ج 1، ص 259؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 44؛ بحار، ج 20، ص 379 و فروغ ابدیت، ص 615.
35. تاریخ طبری، ج 2، ص 654، طبقات ابن سعد، ج 1، ص 295 و فروغ ابدیت، ص 617 ؛ قصه هجرت، ص 482.
36. طبقات کبری، ج 1، ص 260 به نقل از فروغ ابدیت، همان، ص 619 ـ 620 و بحار، ج 20، ص 382 و المنتظم، همان، ج 3، ص 282 و تاریخ طبری، ج 20، ص 654 و قصه هجرت، ص 483 ـ 484.
37. المنتظم، همان، ج 3، ص 289.
پاسدار اسلام ، اسفند 1384 و فروردین 1385، شماره 291 و 292