يکي از مباحثي که بايد در بررسي ويژگي هاي مدرنيسم غربي به آن پرداخت، جهان بيني آن است که همواره از سوي سنّت گرايان مورد انتقاد قرار گرفته است. مدرنيست ها، بي آن که به محدوديّت هاي علم جديد توجه کنند، از آن جهان بيني اي ساخته اند، که مهم ترين مشخّصات آن عبارتند از:[1]1. جهان بيني علمي مدرنيسم، متّکي بر مشاهده، آزمايش و تجربه است؛ به اين معنا که از نظر معرفت شناختي، تنها راه رسيدن به معرفت حقيقي را مشاهده، آزمايش و تجربه حسي ظاهري مي داند.
2. تنها به عقل ابزاري، جزئي و استدلال گر (Rationalism) معتقد است؛ عقلي که تنها شأن آن استدلال بر اساس قواعد منطق صوري است و تنها قدرت و هنر آن اين است که گزاره هاي به دست آمده از مشاهده، آزمايش و تجربه حسي ظاهري را در قالب استدلال هاي منتج منطقي بريزد و نتايج جديدي به دست دهد.
3. مادي گرايانه (Materialistic) است؛ يعني از نظر وجودشناختي، جز به عالم ماده و ماديات، به عالم ديگري معتقد نيست. البته اين ويژگي از نتايج گريزناپذير دو ويژگي پيشين است؛ چرا که اگر دست يافتن به معرفت حقيقي جز از راه مشاهده و آزمايش و تجربه حسي ظاهري ممکن نباشد، و کار عقل نيز صرفاً سر و سامان بخشيدن به مواد خامي باشد که از آن راه به دست آمده است، طبعاً به تدريج آنچه قابل مشاهده وآزمايش و تجربه است، با «واقعي» و «موجود» يکسان گرفته مي شود و لازمه اين يکسان انگاري آن است که آنچه قابل مشاهده و آزمايش حسي نباشد، موجود نيست.
4. درباره وجود خدا، موضع انکاري (Atheism) يا دست کم لاادري گرايانه (Agnosticism) دارد. هرچند اين دو موضع در مقام عمل يکسان اند، اما اولي آتشين و متعصّبانه و شديد مي باشد، ولي دومي خونسردانه و زيرکانه است.
5. انسان مدارانه (Humanistic) است؛ يعني نخستين و يگانه هدف آن انسان محوري است. به عبارت ديگر، براي انسانيّت جايگاهي را قائل است که گويي همه چيز و همه کار بايد در خدمت آن باشد؛ و اين جايگاهي است که از نظر سنت گرايان منحصراً از آنِ خداست.
6. فردگرايانه (Individualistic) است. در واقع، حفظ حقوق فردي انسان ها، تضمين استقلال و افزايش رشد فرد انساني، همه دلمشغولي آن را تشکيل مي دهد.
7. برابرطلبانه (Egalitarianistic) است؛ يعني معتقد به تساوي مطلق انسان ها در آزادي ها، حقوق، حرمت، مقبوليّت و ساير امور مي باشد و در اين مورد هيچ فرقي بين نژاد، جنسيّت، دين، مذهب و توانايي هاي بدني، ذهني و روحي و معنوي افراد قائل نيست.
8. آزادانديشانه (Free _ Thinking) است. در واقع با هرگونه تعبّد نسبت به هر شخصي مخالف است و هيچ کس را فوق سؤال و چون و چرا نمي داند، بلکه همگان را مشمول مطالبه دليل مي داند.
9. شديداً عاطفه گرا (Sentimentalistic) است. در واقع خاستگاه همه افعال اخلاقي و تنها معيار خوبي و بدي و درست و نادرستي اخلاقي را احساسات و عواطف انسان ها مي داند.
10. پيشرفت گرا (Progressionistic) است و به پيشرفت مستمر جامعه و نوع بشري پاي بند است.
11. سنّت ستيز (Anti _ Traditional) است؛ يعني هيچ گاه با سنّت سازگار نيست.
اما در نقد اين جهان بيني بايد گفت ما در اين مجال مختصر نقد مفصل آن و ساير ويژگي هاي مدرنيسم را نداريم، بلکه صرفاً برخي از ابعاد آن بررسي مي کنيم.
الف) جهان بيني علمي
علم جديد، به دليل محدود بودن آن به امور قابل مشاهده و توصيف و اندازه گيري، نمي تواند جهان بيني قانع کننده اي به دست دهد. ما هيچ گاه خدمات علم جديد و فراهم آوردن اطلاعات بسيار فراوان آن درباره جهان محسوسات و آثار و نتايج آن را در زندگي روزمرّه انکار نمي کنيم، اما آنچه درخور توجه مي باشد، اين است که تصويري که علم جديد ارائه مي کند، تنها قلمرو محسوسات را شامل مي شود و هيچ گاه از جهان غير محسوسات تصويري به دست نمي دهد و از اين رو جهان بيني آن نيز ناقص مي گردد. چرا که نمي توان همه هستي و همه ابعاد آن را در بند آزمون درآورد. مثلاً اين که آيا جهان آغاز و فرجامي دارد، يا از هر دو طرف بي نهايت است، قابل آزمون نيست.[2]اين که دانشمنداني چون دکتر نصر، اشتباه محوري تجدّد انسان متجدّد را در اين نکته دانسته اند که مبناي نظام فکري خويش را واقعيّت جهان خارجي قرار داده اند،[3] به همين معناست. اين در حالي است که در همه سنّت ها، محور اصلي، واقعيّت خداوند است[4] و نه جهان مادي و به دليل اين ديد محدود و غير جامع جهان بيني علمي، بسياري از متفکران بر اين عقيده اند که جهان بيني علمي اساساً جهان بيني نيست، بلکه علم زده (Scientistic) است و چون هستي منحصر در طبيعت نيست، جهان بيني علمي را جهان بيني معتبري ندانسته اند.[5]عرصه هايي که به دليل محدود بودن علم، مشمول ضبط و مهار علم نمي شوند، عبارتند از: 1. ارزش هاي ذاتي و هنجاري؛ 2. معاني وجودي (آيا x وجود دارد؟) و معاني نهايي (معناي زندگي چيست؟)؛ 3. اهداف و علل غايي؛ 4. کيفيّات؛ 5. امور نامرئي و غير مادي؛ 6. موجودات برتر از ما.[6]علاوه بر محدوديت هاي مزبور، ضعف ديگر جهان بيني علمي آن است که حتي تصويري که علم نسبت به جهان محسوسات ارائه مي دهد، موقتي و غيردائمي است؛ بدين معنا که همواره امکان پديد آمدن تغييرات کوچک يا بزرگ در اين تصوير وجود دارد.[7] به تعبير ديگر، از ديد علمي، چهره جهان روز به روز در حال تغيير است؛ چرا که علم بر فرضيه و آزمون مبتني است و نه بر اصول بديهي اولي و عقلي، و از آنجا که فرضيه و آزمون داراي ارزشي موقت هستند، جهان بيني علمي نيز جهان بيني متزلزل و بي ثبات است.[8] در حقيقت، غفلت از همين دو عامل (محدوديّت و موقتي بودن تصوير علمي) باعث شده است متجدّدان از آن جهان بيني بسازند.[9]گذشته از همه اينها، ارزش جهان بيني علمي، ارزش عملي و فنّي است و نه نظري؛ در حالي که آنچه که مي تواند تکيه گاه و مبناي يک ايدئولوژي قرار گيرد، ارزش نظري است نه عملي.[10]هر انساني نيازمند اتخاذ ايدئولوژي براي زندگي خويش مي باشد. در واقع، ايدئولوژي و مکتب از ضروريات حيات اجتماعي است.[11] و ايدئولوژي نيازمند نوعي جهان بيني است که داراي سه ويژگي عمده باشد: 1. به مسائل اساسي جهان شناسي که به کلّ جهان مربوط مي شود، پاسخ دهد و نه به جزء خاص؛ 2. ارائه معرفت و شناسايي آن پايدار و قابل اعتماد و جاودانه باشد، نه موقت و متغير؛ 3. آنچه ارائه مي دهد، از ارزشي نظري و واقعيّت نمايانه برخوردار باشد، نه صرفاً عملي و فني.
اما چنان که ديديم، جهان بيني علمي، با همه مزايايي که در جهات ديگر دارد، نمي تواند اين نيازهاي سه گانه را برآورده سازد[12] و از اين رو قابل اتکا نيست.
در واقع، بايد مهم ترين چالش اسلام با مدرنيسم را چالش در جهان بيني آن دانست. روشن است که انديشه ديني ناب، هرگز نمي تواند با يک الگوي نظري علم محور پوزيتويستي، سازگار باشد. البته اسلام به تجربه و روش هاي علمي ارج مي نهد، اما پي ريزي جهان بيني را بر اساس علم تجربي مردود مي داند؛ چرا که سرانجام آن، مادي گرايي و دنيازدگي است و لازمه آن انکار و بي اعتنايي به جهان ماوراي طبيعت و «غيب» مي باشد؛ و روشن است که جهان غيب از دعاوي اوّليه ديني و از شرايط اوّليه ايمان است. همچنين دين، دست زدن به آزمون و خطاي تجربي را در همه قلمروها جايز نمي داند، بلکه برخي از آنها را به وحي و قلمرو وحياني مربوط مي داند.[13] وحي در قلمروهايي که درک آن از توان عقل بيرون است، حکم نهايي و قطعي ارائه مي کند و در حوزه هايي که درک آن براي عقل دشوار است، به راهنمايي آن پرداخته، رسيدن به مقصد را آسان مي سازد.
ب) عقل و عقلانيّت
يکي ديگر از ويژگي هاي مدرنيسم، برداشت خاص آن از عقل و عقلانيّت است. مدرنيسم بر عقل ابزاري تأکيد دارد. شکي نيست که هيچ دين آسماني اي منکر عقل ابزاري نيست. آنچه که دين متذکر مي شود، اين است که اولاً، مرتبه عقل محدود به عقل ابزاري نيست، بلکه مرتبه والاتري از عقل وجود دارد که وظيفه آن، همان طور که در عقل ابزاري مورد تأکيد است، فقط شکل دادن به جهان آن گونه که آدمي مي پسندد نيست، بلکه به کشف ابعادي از حقيقت نيز مي پردازد. ثانياً، همان عقل عملي و ابزاري نيز کارکرد مهم تر و ماندگارتري نيز دارد که عبارت است از راهيابي به حوزه ارزش ها و امور اخلاقي و نيز تدبيرگري براي آباداني فرجام زندگي (معاد). دين، گام را فراتر نهاده و حتي امر معاش را نيز در همين راستا قرار مي دهد و به آن هويّت و معناي مقدسي مي بخشد.[14] اساساً «نقد ديني به مدرنيته، در پويش آن براي ارتقاي سطح معاش مردم و يا در حرکت نوآورانه آن نيست، بلکه در بي التفاتي به غايت شناسي و مغفول گذاشتن جهت حرکت و سوگم کردگي (Loos Of Direction) آن است».[15] ثالثاً، عقل ابزاري در انتخاب هدف و در تدبير و برنامه ريزي هاي عملي خود، تنها بر «عملي بودن» و «کارآمدي» پاي مي فشارد که دربردارنده مضاميني چون سهولت، کم خرج بودن و سودمندي نيز مي باشد. از اين رو، در اين منظر، امور مهمي چون «وظيفه» و «تکليف» بدون در نظر داشتن نتايج عاجل، جايي نخواهد داشت؛ اما بر اساس تعاليم ديني، عقل و عقلانيّت از مفهوم گسترده تري برخوردار است و گاه اساساً وظيفه بر کارآمدي، سودمندي و جز آن، مقدم مي شود.[16] علاوه بر همه اين تفاوت ها، اديان آسماني، اساساً باور به «عقل بسندگي» و بي نيازي از وحي را در هيچ يک از لايه ها و مراتب عقل انساني برنمي تابند.[17]ج) انسان گرايي و فردگرايي
شکي نيست که همه اديان آسماني، کرامت و شأن بلند انساني را ارج مي نهند. قرآن مجيد همه طبيعت و مخلوقات و موجودات آن را مسخّر انسان مي داند و به رساترين نحو، کرامت انسان را گوشزد مي نمايد (وَ لَقَد کرَّمنا بَني آدَم)؛ اما در عين حال تصريح مي کند که آدمي با انحراف از مسير مشخص الهي که در قالب اديان آسماني بر او عرضه شده است، از مقام حيوانات نيز فروتر مي رود. بدين ترتيب، دين، کرامت و محوريّت انسان را به مبدأ و مقصد وي (خداوند) پيوند مي زند و روشن است که اين امر با برداشت هاي افراطي اومانيسم (انسان گرايي) و شأن خداگونه اي که اين مکتب فکري به وي مي بخشد، در تقابل است؛ در واقع هيچ ديني خوش باشي بي قيد و شرط انسان و عدم تکليف او در برابر تعاليم آسماني را برنمي تابد.[18] دين، در کنار اعطاي حق، تکليف را نيز به عهده بشر مي نهد و اين دو را ملازم با يکديگر مي داند. بسياري از منتقدان دين باور، معضلات جديدي چون تخريب محيط زيست، خشم و خونريزي هاي جهاني و نابرابري هاي اقتصادي را، که بشر مدرن دچار آن شده است، ناشي از پافشاري بر حق بدون تکليف دانسته اند.[19]در مکتب اومانيسم (انسان گرايي)، به تعبير «شلر» معيار و مقياس همه چيز خواست انسان است.[20] نتيجه چنين تلقي اي، نگاه مادي به انسان، نفي حاکميت دين و زميني کردن تعاليم ديني است.[21] از اين منظر، اگر ديني هم اعتبار داشته باشد، بايد در جهت تأمين خواسته هاي افراد باشد و مراد از «دين انساني» نيز همين است.[22] اما دين اصيل، با اعطاي آزادي به انسان، آزادي وي را هدفمند و مسؤولانه و توأم با تکاليفي در برابر خدا و ساير همنوعان و مخلوقات قرار داده است.
فردگرايي مورد ادعاي مدرنيسم نيز پيامدهاي گوناگوني دارد که با تعاليم ديني سازگار نيست. اين انگاره، عرصه اجتماعي انسان را از پيوندهاي اجتماعي جدا ساخته و خودمحوري و نيز احساس بي معنا بودن زندگي را براي وي به ارمغان مي آورد؛ از اين رو «چارلز تيلور»، فيلسوف برجسته معاصر، که خود درصدد تعديل و ايجاد اصلاح در پيامدهاي مدرنيسم و دفاع از اخلاق «اصالت» مي باشد، با اذعان به اين امر، يکي از پيامدهاي برجسته مدرنيته را فردگرايي افراطي (ExcessiveIndividualism) دانسته و آن را عاملي مي داند که به احساس بي معنا بودن زندگي و کمرنگ شدن افق ها و حدود اخلاقي مي انجامد. از نظر وي، تمرکز بر فرد، که در دموکراسي بسيار برجسته و مشهود است، باعث کم شدن هر چه بيشتر توجه و نگاه فرد به ديگران و در نتيجه به وجود آمدن خودبيني مي شود.[23] البته وي از اخلاق اصالت به گونه اي مستقل از دين دفاع مي کند که از اشکالات متعدّدي برخوردار است و در اين جا نمي توان به آنها پرداخت.[24] همچنين نتيجه انگاره فردگرايي در عرصه اقتصادي، به وجود آمدن سيستم ناعادلانه سرمايه داري، و در عرصه معرفت شناختي، معيار شدن شناخت فردي در شناخت حقيقت، و در عرصه اخلاقي، هرج و مرج و نسبيّت افراطي در فضائل بشري، مي باشد، که همه اين امور، مغاير با تعاليم ديني است.[25]امروزه انديشمندان، به نارسايي فردگرايي اذعان دارند. براي مثال، «مک اينتاير» تخريب فضيلت مدني، نابودي اصل شهروندي و پيوندهاي اجتماعي، آزادي خودمحورانه و اسارت انسان در خويشتن را معلول فردگرايي ليبرالي مي داند. وي افراد آزاد به اين معنا را «برده هاي شادکام» مي نامد و راه برون رفت از اين مهلکه را احياي اخلاق و تجديد شکوه اقتدار اخلاقي اجتماع، که داراي بنياني مستقل از فرد و منافع فردي باشد، مي داند.[26]د) انکار سنّت ها
در مورد انکار سنّت ها، که يکي ديگر از ويژگي هاي انديشه مدرنيسم است، بايد گفت از نظر اديان آسماني و به ويژه دين اسلام، هيچ گاه نمي توان چيزي را به صرف سنّتي بودن رد کرد و يا چيزي را به صرف مدرن و نو بودن پذيرفت. آنچه که از تعاليم اسلام فهميده مي شود، ارزيابي همه امور بر اساس مباني پذيرفته شده ديني و احکام عقلي است و اين مستلزم رعايت اعتدال و عدم افراط و تفريط مي باشد. البته نبايد اعتدال را با عدم اراده استوار يا ترديد در مسائل دين يا عدالت خلط کرد. اعتدال به معناي داشتن حکمت، براي تشخيص حماقت آميز بودن انواع افراطي مدرنيسم و سنّت گرايي و برگزيدن راهي درست از ميان آنهاست. در هيچ عرصه اي، اعم از عرصه آموزه ها، اقتصاد، نهادها و نظام هاي اجتماعي و انواع نمودهاي فرهنگي و جز آن، هرگز نمي توان چيزي را تنها به دليل سنّتي بودن آن پذيرفت، يا به دليل مدرن بودنش رد کرد.[27] بدين ترتيب، تنها دغدغه انسان مطلوب در انديشه اسلامي، رسيدن به حقيقت و حقانيّت مي باشد؛ اين انسان نه عقده سنّت شکني دارد و نه تعصب بر کهنه گرايي.[28]هـ) سکولاريسم
در مورد سکولاريسم نيز مباحث متعدّدي وجود دارد که از جمله مي توان به مباني و دلايل منتقدان به آن اشاره کرد. پيش تر گفتيم که عناصري چون انسان گرايي، عقل گرايي، فردگرايي و علم گرايي از جمله بنيان هاي سکولاريسم مي باشند و با توجه به نقدي که از اين عناصر ارائه شد، اين عناصر مورد پذيرش دين و تعاليم ديني نيست. در واقع، دين با نقد و ايجاد تعديل در عناصر فوق، سکولاريسم را نيز برنمي تابد.
معتقدان به سکولاريسم، صرف نظر از مباني آن، به دلايلي تمسک جسته اند که در اين جا نمي توان به همه آنها پرداخت، اما اشاره به برخي از آنها سودمند خواهد بود. يکي از دلايلي که معتقدان به سکولاريسم به آن تمسک جسته اند، اين است که امور اجتماعي انسان همواره در حال تغيير و تحوّل است؛ در حالي که دين از درون مايه و محتوايي ثابت برخوردار مي باشد. بنابراين، دين نمي تواند در امور اجتماعي آدمي دخالت کند.
بايد گفت، هيچ يک از مقدمات اين استدلال به طور مطلق درست نيست؛ چرا که اولاً، همه تغييرات اجتماعي، تغييراتي بنيادين تلقي نمي شوند، بلکه برخي از آنها صرفاً تغيير در شکل و قالب است. مثلاً در روابط حقوقي و اقتصادي، قراردادهايي نظير بيع و اجاره، هم در گذشته و هم امروز وجود داشته و دارند، اما تنها تفاوتي که بر اثر گذشت زمان به وجود آمده، اين است که غالب اين قراردادها در جوامع معاصر، متفاوت و پيچيده شده اند، اما محتواي حقوقي آنها ثابت مانده است. از اين رو، دين امروزه نيز در به رسميت شناختن و تعيين مقررات و شرايط آنها کارآمد و راهگشاست.
ثانياً، نمي توان همه آموزه هاي ديني را ثابت و غيرقابل انعطاف دانست؛ چرا که در اسلام عناصري تدارک ديده شده است که بخشي از تعاليم ديني را انعطاف پذير و منطبق با تحوّلات زمانه مي سازند؛ عناصري چون توجه به روح و هدف زندگي و عدم تصلّب بر شکل و ظاهر آن، بيان قوانين ثابت براي نيازهاي ثابت و پيش بيني قواعد انعطاف پذير براي نيازهاي متغيّر، تشريع اجتهاد، تشريع احکام اوّليه و ثانويه، نقش مهم عقل در اجتهاد و استنباط احکام دين و اختيارات ويژه حاکم اسلامي.[29]يکي ديگر از دلايل معتقدان به سکولاريسم، عدم قطعيّت فهم متون ديني است. کساني، با تأثيرپذيري از مباحث مطرح در هرمنوتيک، بر آن شده اند که هرگونه فهمي، اعم از فهم متون ديني يا غيرديني، متأثر از پيش دانسته ها، پيش فرض ها، انتظارات و علايق مفسر مي باشد. با پذيرش اين مبنا، مرجعيّت دين در امور اجتماعي و سياسي زير سؤال مي رود؛ چرا که بر اساس اين مبنا، ممکن است فهم کساني که دخالت دين را در امور اجتماعي و سياسي الزامي مي دانند، متأثر از پيش فرض ها و انتظارات آنها باشد. از اين رو، اگر افراد ديگري با پيش فرض هايي ديگر به استنباط از متون ديني بپردازند، ممکن است به نتيجه ديگري دست يابند و مثلاً دين را در امور اجتماعي دخيل ندانند و تنها قلمرو آن را عرصه هاي فردي و عبادي بدانند.
اين استدلال نيز تام نيست. شکي نيست که پيش فرض ها و انتظارات مفسر در فراگرد تفسير متن تأثيرگذار است، اما استخراج از متن داراي قواعد ويژه اي است که با رعايت آنها، نتيجه حاصله تابع فهم هاي گوناگون نخواهد بود؛ اولاً، مفسر بايد از دخالت دادن انتظارات خود در فرايند تفسير پرهيز کند، و از همين رو در روايات متعدّدي از تفسير به رأي نهي شده و در برخي از روايات، کساني که تفسير به رأي مي کنند، فاقد ايمان شمرده شده اند؛[30] ثانياً، هر لفظ، داراي معناي خاص خود مي باشد و نمي توان هرگونه معنايي را بر آن تحميل کرد. جملات نيز کاملاً در پيوند با يکديگر مي باشند و در نهايت، سياق واحدي را تشکيل مي دهند که تحميل هر معناي دلخواهي را برنمي تابند؛ ثالثاً، در هر دانشي تنها اظهارنظر متخصصان، معتبر و موثق مي باشد.[31]
پي نوشت ها:
[1]. ر. ک: نقد و نظر، سال 4، ش 3 و 4، مصطفي ملکيان (مصاحبه)، ص48 ـ 49.
[2]. مطهري، مرتضي، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ص65 ـ 66.
[3]. نصر، سيد حسين، نياز به علم قدسي، ترجمه حسن ميانداري، ص215.
[4]. همان.
[5]. نقد و نظر، سال 4، ش 3 و 4، هيوستون اسميت، اهميت ديني پساتجددگرايي، يک جوابيه، ص178 ـ 179.
[6]. همان، ص195 (يادداشت مترجم).
[7]. نقد و نظر، سال 4، ش 3 و 4، ص47 ـ 48.
[8]. مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ص66.
[9]. نقد و نظر، ش 3 و 4، ص47 ـ 48.
[10]. مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ص68.
[11]. همان، ص41 ـ 45.
[12]. همان، ص68.
[13]. فرهنگ واژه ها، ص558.
[14]. همان، ص558 ـ 559.
[15]. همان، ص559.
[16]. همان.
[17]. همان، ص560.
[18]. همان.
[19]. همان.
[20]. کتاب نقد، ش 17، سيد ابراهيم حسيني، فمينيزم عليه زنان، ص155.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. Charles Taylor؛ The Ethics Of Authenticity, P.P. 2-4
[24]. براي نقد و بررسي ديدگاه تيلور درباره اخلاق اصالت، ر. ک: Muhammad Legenhausen, The Ethics Of Autenticity.
[25]. فرهنگ واژه ها، ص561.
[26]. ر. ک: نقد و نظر، بهار و تابستان 1376،محمد لگن هاوزن، نقد و معرفي کدام عدالت؟ و معرفت، الوير مک اينتاير، پايان فضيلت، شماره هاي 10 و 11 و 13 تا 18.
[27]. Muhammad Legenhausen, Why I Am not a Traditionalist URL: Http// WWW. Al- Islam.org.
[28]. فرهنگ واژه ها، ص562.
[29]. ر. ک: مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، ص122؛ همو؛ نظام حقوق زن در اسلام، ص100ـ101؛ جعفر سبحاني، الالهيات، ج 3، ص406ـ407.
[30]. ما آمن بي من فسّر برأيه کلامي؛ مجلسي، بحارالانوار، ج2، ص297.
[31]. براي نقد و بررسي بيشتر دلايل سکولاريسم، ر. ک: رواق انديشه، ش 11، منصور نصيري، نگاهي به برخي از دلايل معتقدان به سکولاريسم؛ و احمد واعظي، حکومت ديني، و همو: جامعه ديني، جامعه مدني.