جوامع روایی متقدم شیعه
1. تصنیفات متقدم امامیه
در مقدمهی کتابِ «الفهرست» و در مقدمه «من لا یحضره الفقیه» به اصول و مصنفات اشاره شده است.. شیخ طوسی میگوید: «کتب اصحابنا الامامیه من الاصول و المصنفات» من ابتدا میخواستم، یک کتاب جداگانه در فهرستِ اصول و کتاب دیگری در فهرست مصنفات بنویسم که بعد با ذکر دلیل بیان میکند چرا این کار را نکرده است در واقع این مسأله کاملاً مفهوم و شناخته شده بوده که اصول در مقابل مصنفات قرار دارد و با آن کاملاً متفاوت است.
مطلب مهم همین مطلب کوتاه است یعنی اصلاً نباید انتظار داشته باشید که وقتی به متون قدیم، مراجعه میکنید مثلاً 2 یا 3 صفحه درباره اصول و مصنفات توضیح داده باشند. ابن بابویه در مقدمه «من لا یحضره الفقیه» وقتی منابع خود را بیان میکند، عبارتی را به این صورت به کار برده است: «و جمیع ما فیه مستخرج من کتب مشهوره علیها المؤول و الیها المرجع، مثل کتاب حریز بن عبدالله السجستانی (1)» و بعد یک سری کتابهایی را نام میبرد که در آخر میگوید: «و رساله ابی رضی الله عنه یعنی رساله علی بن بابویه، الیّ و غیرها من الاصول و المصنفات التی طرقی الیها معروفه فی فهرس الکتب التی رویتُها عن مشایخی و أسلافی رضی الله عنهم». پس معلوم میشود ابن بابویه یک فهرستی داشته از کتبی که از آنها روایت کرده و در آنها از کتب اصول و مصنفات یاد میکند. ابن بابویه میگوید «و غیرها من الاصول و المصنفات» که در واقع از دو نوع منبع یاد میکند و اصلیترین تکیه بر روی عطف اصول و مصنفات به همدیگر است.
در مقدمه الفهرست، شیخ طوسی پس از مقدمات میگوید: «و اما بعد فإنی لمّا رأیت جماعه من شیوخ طائفتنا من اصحاب الحدیث عملوا فهرست كتب اصحابنا» (2) که منظورش همان ابن بابویه است «و ما صنّفوه من التصانیف و رَوَوهُ من الاصول …» که باز دوباره اصول و تصانیف در عرضی هم قرار گرفتهاند و خلاصه میگوید: من این کتاب را نوشتم و بعد توضیح میدهد که «… الا ما قصده ابو الحسین احمد سنن الحسین بن عبید اللَّه (رحمه الله)» یعنی ابن الغضائری. شیخ طوسی یکی از رجالیین مهم شیعه است که میگوید من ندیدم در این مورد هیچ کس چیزی بنویسد، الا آن کاری که آقای ابن الغضائری انجام داده است، سپس ادامه میدهد «فإنه عمل کتابین» که 2 تا کتاب نوشته است، «احدهما ذکر فیه المصنفات و الآخر ذکر فیه الاصول» ببینید چقدر واضح بیان کرده است که این دو با هم متفاوت است. «و استوفاهما علی مبلغ ما وجده و قدر علیه» هر قدر توانسته جمع کرده، «غیر أن هذین الکتابین لم ینسخهما احد من اصحابنا و اخترم هو (رحمه الله)» یعنی جوان مرگ شد. «و عمد بعض ورثته الی اهلاک هذین الکتابین و غیرهما من الکتب علی ما حکی بعضهم عنه، و لما تکرر من الشیخ الفاضل ادام الله تأییده …» که یک شیخ فاضلی که گفته میشود ابن برّاج است، گفت، این کار را انجام بده و بعد از آن میگوید: «… و توالی منه الحث علی ذلک و رایته حریصا علیه، عمدت الی کتاب یشتمل علی ذکر المصنفات و الاصول» که باز مصنفات و اصولی را به هم عطف میکند، «ولم أفرِد احد هما عن الآخر» یعنی من اینها را از همدیگر جدا نکردم مثل کاری که ابن الغضائری انجام داد که یک کتاب جدا در مورد اصول و کتاب دیگری در مورد مصنفات نوشته است، «لئلا یطول الکتابان لأنَّ فی المُصَنَّفینَ مَن لَهُ أصلُ» مصنفین یعنی مولفین مصنفات، «یعنی خیلی از موارد اتفاق میافتد کسی که تصنیفی دارد، در کنار آن اصلی هم دارد، «فیحتاج الی ان یعاد ذکره فی کل واحد من الکتابین فیطول»، بعد دوباره یک مقدار جلوتر میگوید: «… فاذا ذكرت كل واحدٍ من المصنفین و اصحاب الاصول فلابد من أن أشیر الى ما قیل فیه من التعدیل و التجریح …» که مکرراً ایشان روی این نکته تأکید دارد.
دوباره در صفحه بعد میگوید: «فإنه یطلع علی اکثر ما عمل من التصانیف و الاصول» که این کنار هم آمدنها نشانگر این است که واقعاً برای ابن بابویه و شیخ طوسی تصانیف یک دسته از کتب بودهاند و اصول یک دستهی دیگر از کتب که حتی ابن غضائری اصول را در یک فهرست و مصنفات را در یک فهرست دیگر معرفی کرده است و شیخ طوسی صرفاً به این دلیل که احساس میکرده اسمها گاهی مشترک هستند – یک فرد که هم صاحب اصل است، لابد صاحب مصنف هم هست – پس بهتر است که اینها را ما در یک مجموعه – کتاب الفهرست – معرفی کنیم. در کتاب الفهرست با بسیاری از این موارد مواجه میشوید، مثلاً جابر بن یزید الجعفی هم اصل و هم تصنیف دارد و قبل از هر چیز میگوید: او یک اصل دارد و بعد میگوید «و له کتاب التفسیر» یعنی کتاب تفسیرش جزء مصنفات است. از این موارد مکرر در این کتاب دیده میشود.
البته بسیاری از این کتابها الان باقی نیستند، حتی از تعداد کتب اصول اطلاعی نداریم. شیخ مفید در کتاب الارشاد میگوید که این کتابها 400 اصل هستند «الاصول الاربعمائه» که به همین اسم شهرت پیدا کرده است. یک اشارهای هم شیخ طوسی در مقدمه رجالش دارد.
از این مجموعه، یک مجموعهای با عنوان «الاصول السته عشر»، 16 اصل در یک مجموعه با هم چاپ شده است. ولی به این نکته توجه داشته باشید که از این 16 اصل، 14 تای آن واقعاً نسخه است و 2 تای دیگر نسخه نیست. این 2 نسخه را از لابه لای کتابهایی مثل من لا یحضر و… در آوردهاند و در آن مجموعه چاپ کردهاند. پس همین 14 اصل باقی مانده و بقیه از بین رفتهاند.
در نظر داشته باشید وقتی راجع به تاریخ صحبت میکنیم، بخصوص تاریخ خیلی قدیم و آن هم راجع به چیزهایی که الان نیستند یک کلمه هم غنیمت است، تمام دلخوشی ما به همین یک کلمه است که شیخ طوسی گفته و رد شده است. اصلاً توضیحات مبسوط را ما هیچ وقت پیدا نمیکنیم.
به کتب اصول، جوامع نمیگوییم چون در آنها هیچ نوع ترتیب خاصی رعایت نشده است و ما با کتاب به معنای اصطلاحی مواجه نیستیم بلکه تنها با احادیث مکتوب مواجهیم. بنابراین طبیعی است که بحث را با جوامع به معنای نوشتههایی آغاز کنیم که از نوعی تصنیف و تدوین برخودار بودند. بحث ما بحث تدوین است. راجع به دیوان و تدوین توضیحاتی دادیم. حال میخواهیم بببینیم این اتفاق از چه زمانی رخ داده است؟ دست کم در شیعه از چه زمانی گامی در آن جهت برداشته شده است؟
شاید نگاه به اولین صفحه کتاب رجال نجاشی شروع خوبی باشد. رجال نجاشی کتابی است که به ترتیب الفبا تنظیم شده، از حرف الف تا یاء؛ اما پنج شش صفحه اوّل آن، این گونه نیست. او در این پنج – شش صفحه متقدمترین کتب امامیه را معرفی میکند و بعد وارد تربیب الفبایی میشود. لذا آن پنج شش صفحه اوّل، از نظر شروع نوشته شدن کتب مدون در حوزه امامیه، منبع بسیار مهمی است.
1-1. سنن ابو رافع
آثاری از عبیدالله بن ابی رافع جزء اولین آثاری است که نجاشی معرفی میکند. ابو رافع، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که بعد در سلک اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار میگیرد. از نظر نجاشی، ابو رافع اولین کسی است که کتابی در زمینه مباحث اسلامی تألیف کرده است. نجاشی بعد از این که شرح حالی از ابو رافع ارائه میدهد میگوید: «و لِأبی رافع کتاب السُّنن و الاحکام و القضایا». (3) این تعبیر نشان میدهد منظور نجاشی این است که ابورافع، یک کتاب منظم و سامان یافته در این زمینه تألیف کرده است و بعد نجاشی سند خود را ذکر میکند و سلسله سندی ارائه میدهد که در نهایت به محمد بن عبیدالله بن ابی رافع میرسد که شخصی بسیار معروفی است. او صحابی رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) و کاتب آن حضرت بوده است. کتاب او ظاهراً حول مباحث فقهی بوده است که بحث را با نماز شروع کرده و احتمالاً بحثهای بعدی را به صورت باب بندی شده آورده است. نجاشی که خود این کتاب را دیده میگوید: «و ذکر الکتاب إلی آخره باب الصلاهی و الصیام و الحج و الزکاهی و القضایا». (4) که از این تعبیر معلوم میشود با یک کتاب مبوّب مواجه هستیم. ضمناً اشاره میکند که از این کتاب، دو نسخه رواج داشته است، او میگوید: «و ذکر شیوخنا أنّ بین النُسخَتَین اختلافاً قلیلاً و روایه ابی العباس أتم». او روایت ابوالعباس را که یک مقدار کاملتر از دیگری بوده ترجیح میدهد. از عبارت نجاشی بر میآید که دست کم یکی از این دو روایت در اختیار نجاشی بوده و روایت دیگر را در اختیار نداشته و آن را از شیوخش نقل میکند که آنها این دو روایت را با هم مقایسه کرده و اظهار نظری کرده بودند.
اگر اثبات نشود «کتاب السنن» ابو رافع به عنوان نخستین متن مصنفی است که در حوزه تشیع نوشته شده، آن را از نظر تاریخ گذاری باید در چه زمانی قرار دهیم؟ ابورافع جزء صغار اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جزء اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، بنابراین اگر قرار باشد در آن طبقه بندیهایی که پیش از این به آن پرداختیم جایی برایش در نظر بگیریم، باید او را در طبقه رجال بین سالهای 35 تا 60 هـ قرار دهیم. پس راجع به یک زمان بسیار متقدم صحبت میکنیم. در فاصله سالهای 35 تا 60 هـ داشتن یک کتاب مصنّف و تبویب شده در مباحث حدیث، امری بسیار شگفت آور و بی نظیر است. بنابراین یک پدیده معمولی نیست که بتوانیم خیلی راحت از کنارش عبور کنیم بلکه موضوعی است که خیلی باید مورد تأمل قرار بگیرد.
سؤال دیگر این است که چرا این کتاب الان وجود ندارد؟ چرا حتی یکی از دو نسخهای که در زمان نجاشی وجود داشته است نیز از بین رفته است؟ به هر حال، حداقل کاری که در این زمینه میتوان انجام داد این است که ببینیم در کتب اربعه به خصوص در کافی – که حتماً کلینی به این کتاب دسترسی داشته است – و کتابهای دوگانه حدیثی شیخ طوسی و نیز “من لایحضره الفقیه” ببینیم تا چه اندازه از این کتاب استفاده شده است و تا چه اندازه امکان بازیابی مطالب این کتاب وجود دارد.
به دلیل این که شیخ طوسی هم عصر نجاشی بوده و در بغداد زندگی میکرده و به نظر میرسد کتاب السنن هم در آن زمان در بغداد بوده است، انتظار میرود که شیخ طوسی از این کتاب استفاده کرده باشد اما متأسفانه در موارد خیلی نادری از این کتاب استفاده شده است.
اگر بخواهیم به نقلهایی که احتمالاً در کتب اربعه از کتاب ابورافع وجود دارد تکیه کنیم، در انتها به چیز بسیار جزئی و غیر قابل ذکری دست پیدا میکنیم. بنابراین یکی از مسائلی که واقعاً یک رساله میطلبد، این است که این کتاب چه بوده و چه اتفاقی برای آن افتاده و چرا مفقود شده است؟ چرا این قدر مورد بی توجهی قرار گرفته در حالی که کتاب مهمی است و در واقع اولین کتاب مصنف امامیه در حوزه حدیت بوده است؟
2-1. کتاب علی بن ابی رافع
بعد از این کتاب، نجاشی از یکی از پسران ابورافع به نام علی بن ابی رافع نام میبرد که علی برادر عبیدالله است و هر دو برادر کاتب امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند. نجاشی میگوید: «تابعی من خیار الشیعهی کانت له صحبهی من أمیر المؤمنین علیه السلام، و کان کاتبا له، و حفظ کثیرا، و جمع کتابا فی فنون من الفقه: الوضوء و الصلاهی و سائر الأبواب». (5)
با این که نمیدانیم ایشان در چه سالی از دنیا رفته است ولی از نظر سلسله مراتب طبقات، قاعدتاً در طبقه رجال سالهای 60 تا 85 هـ قرار دارند. اسم پدرشان ابورافع مولی رسول الله است چون غلام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است. نجاشی میگوید: «ابورافع مولی رسول الله و اسمه اسلم» که در واقع طبق اطلاعاتی که نجاشی میدهد از غلامان عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و عباس او را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیده و ایشان نیز او را آزاد کردهاند.
علی بن ابی رافع کتابی دارد که مبوّب است و بعد از کتاب برادرش جزء قدیمیترین متون است.
فاصله سالهای 60 تا 85 هـ دوره بی نظیری است و احتمال دارد که این کتاب کوششی دوباره در جهت تکمیل کار برادر و تبویب بهتر آن باشد. نجاشی پس از ذکر این کتاب میگوید: «اخبرنی ابوالحسن التمیمی حدثنا احمد بن محمد بن سعید»، که سلسله سندی را ذکر میکند تا میرسد به «حدثنا عبد الرحمن بن محمد بن عبید الله بن ابی رافع» و در نهایت به علی بن ابی رافع میرساند که «و كان كاتباً لأمیرالمؤمنین علیه السلام انّه كان یقول: اذا توضّأ احدكم للصلوهی فلیبدأ بالیمین قبل الشّمال من جَسَده» که به نظر میرسد او هم با شیوهی مشابهی شروع کرده است اما اگر بخواهیم مقایسه کنیم، شروع کتاب محمد بن عبیدالله بن ابی رافع با نماز است و شروع کتاب علی بن ابی رافع با وضو است که نشان دهنده یک گام به جلو است. این که قبل از نماز بحث طهارت و وضو مطرح میشود، نشان میدهد که یک قدم به سمت پختهتر شدن برداشته شده است. بنابراین رابطهای که بین این دو کتاب وجود دارد خیلی منطقی و پذیرفتنی به نظر میرسد. البته این کتاب را هم متأسفانه در اختیار نداریم.
3-1. کتاب سلیم بن قیس
از دیگر کتابهایی که در همین فاصله – سالهای 60 تا 85 هـ – باید از آن یاد کنیم که به نحوی، امروز وجود دارد، کتابی است بدون نام البته ظاهراً به نام «کتاب» از سلیم بن قیس هلالی.
اگر سلیم بن قیس هلالی واقعاً یک نام واقعی باشد و این شایعاتی که در مورد ایشان وجود دارد درست نباشد، باید یکی از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد که در فاصله سالهای 60 تا 85 هـ اوج فعالیتش بوده است. علت این که میگویم شایعاتی در مورد او وجود دارد این است که تنها راویِ سلیم بن قیس هلالی، ابان بن ابی عیاش است و کسی دیگری غیر از ابان بن ابی عیاش نه تنها کتاب را نقل نکرده، بلکه هیچ کس دیگری غیر از او چیزی از سلیم بن قیس هلالی نقل نکرده و هیج کسی جز او چنین آدمی را ندیده است.
ابان بن ابی عیاش در وصف این کتاب روایاتی نقل میکند و میخواهد خوانندهاش را متقاعد کند که این کتاب، کتابی است که باید به آن اهتمام ورزید. همه این روایتها در مقدمه این کتاب موجود است. تا امروز این پرونده مفتوح است و دائماً در این مورد بحث و گفتگو صورت میگیرد. (6) به هرحال نجاشی یکی از متقدمترین کتبی را که در این زمینه معرفی میکند، کتاب سلیم است.
نجاشی خیلی گذرا به معرفی فرد دیگری نیز میپردازد. شخصیتی به نام ربیعه بن سُمیع و ذکر میکند که ربیعه بن سمیع از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است و کتابی به نام «کتاب فی زکوات النّعم» دارد که در واقع کتابی در باب زکات انعام ثلاثه است.
2. نسل سالهای 85-110 هـ
در کنار این مجموعه، به نظر میرسد در مجموع، فعالیتی در دوره اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای نوشتن کتابهایی به شکل مصنّف در بین شیعه آغاز شده بود اما این کتابها اولاً یک مقدار جنبه فقهی داشتهاند و ثانیاً به طور عمده متکی بر دیدگاهها و اقوالی بوده که از خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیده و مکتوب میکردند. نسل بعدی که در تاریخ شیعه نسل پر اهمیتی هستند و نجاشی از آن به بعد را در فهرست الفباییاش وارد کرده، نسل کسانی است که باید آنها را در حد فاصل سالهای 85 تا 110 هـ قرار داد و به آنها پرداخت. تعداد اینها به اندازه نسل قبلی کم نیست و طبیعی است در این دوره با مقداری افزایش کمی این شخصیتها مواجه هستیم اما همچنان از این نظر که آثار به جای مانده از آنها برای ما بسیار کم هستند، وضعیت خوبی نیست و اغلب این آثار از بین رفتهاند. اگر بخواهیم از کسانی در این دوره نام ببریم میتوانیم از ابوحمزه ثمالی نام ببریم که از اصحاب امام زین العابدین (علیه السلام) است. او آثار متعددی در زمینههای فقه، تفسیر قرآن، زهد، خلاق و… داشته که متأسفانه اغلب آنها از بین رفته است و در حال حاضر، فقط به دو متن از ابو حمزه ثمالی دسترسی داریم. یکی کتابی است به نام «الکتاب الزهد» که مجموعه تعلیمات امام زین العابدین (علیه السلام) در باب زهد است و ابوحمزه ثمالی آنها را در نوشتهای مکتوب و گردآوری کرده است.
در کتب فهرست امامیه مثل نجاشی به وجود این کتاب اشاره شده و کلینی در کتاب «الروضه من الکافی» یعنی جلد هشتم کافی متن این کتاب را آورده است. پس به این ترتیب کتاب الزهد ابوحمزه ثمالی را داریم و نباید تصور کنیم که از دست رفته است. کتاب دیگری به نام «تفسیر» دارد که نسخههای این کتاب تا قرن 8 و 9 هـ هم وجود داشته است و حتی علمای قرن 9 از کتاب تفسیر ابوحمزه استفاده مستقیم کردهاند که بعد از آن به خاطر شرایط نامطلوب، کتاب دیگر استنساخ نشده و نسخههای این کتاب از بین رفته است. امروز هیج نسخه خطی از تفسیر ابوحمزه ثمالی در اختیار نداریم، اما در سالهای اخیر یکی از فضلا بر اساس نقل قولهایی که در کتابهای مختلف از تفسیر ابوحمزه وجود دارد، این کتاب را بازسازی کرده و چاپ شده است.
افراد دیگری در این نسل داریم که دست کم برای ما افراد شناخته شدهای نیستند مثلاً «اجلح بن عبدالله کندی» که از علمای شیعه بوده و کتابی داشته که حتی در رجال نجاشی و الفهرست شیخ طوسی هم از آن ذکری نمیشود و حتی آنها از وجود چنین کتابی اطلاعی نداشتند، یعنی چنان از بین رفته بوده که حتی خبرش به شیخ طوسی و نجاشی هم نرسیده و آنها حتی نام این کتاب را در فهرست خود نیاوردهاند. این امر نشان میدهد میزان آسیب و خسارت وارده در بعضی از موارد خیلی بالا بوده است. اطلاعات محدودی که نسبت به اجلح بن عبدالله و کارهای او داریم از طریق منابع اهل سنت است.
برخی از علمایی که در این دوره زندگی میکردند مثل جابر بن یزید جعفی، افراد پر تألیفی بودند و در منابع شیعه هم اشاره شده که اینها پر تألیف هستند ولی به نحو عجیبی آثارشان از بین رفته است. از جابر بن یزید جعفی هیچ چیزی باقی نمانده و جالب اینجاست که به عامر شعبی از علمای اهل سنت کوفه – سنیهای علوی که قبلاً بحث آن گذشت – میگوید: من پنجاه هزار مسأله را از او آوردهام. این ادعا قطعاً مبالغه است اما به هر حال از یک واقعیتی حکایت میکند و آن این که جابر به عنوان یک فرد بسیار دانشمند در آن دوره شناخته شده اما از او هیچ جیز باقی نمانده و دست ما خالی است و حتی در حد ابوحمزه هم از جابر جعفی اثری باقی نمانده است.
فرد دیگری که مهم است و اغلب به او توجهی نداریم، محمد بن صائب کلبی است. او تفسیری به نام «تفسیر کلبی» داشته که امروز روایتهایی از آن وجود دارد ولی در منابع امامیه اغلب به عنوان سنی شناخته میشود و در منابع سنی به عنوان شیعه شناخته میشود، اما اطلاعاتی که در اختیار داریم کاملاً نشان میدهد که این فرد شیعه امامی بوده بنابراین به نظر میرسد باز هم از آن مواردی است دارد که غفلتهایی در مورد ثبت شخصیت او صورت گرفته است. نکات ظریفی وجود چرا مثلاً کلبی و یا اجلح در منابع ما نادیده گرفته شدهاند.
3. نسل اصحاب امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام)
به تدریج در نسلهای بعدی با تألیفهای متنوع تری در حوزه شیعه مواجه میشویم. به طور خاص اوج این تألیفها در دوره اصحاب امام جعفر صادق (علیه السلام) است یعنی کسانی که دوره فعالیتشان بین سالهای 135 تا 160هـ و سالهای 160 تا 185 هـ است. کسانی که در فاصله سالهای 135 تا 160 هـ هستند، اواخر عصر امام محمد باقر (علیه السلام) را درک کردهاند مثل زُراره و محمد بن مسلم. کسانی که در فاصله سالهای 160 تا 185 هـ هستند، گروهی هستند که اصحاب مشترک امام جعفر صادق (علیه السلام) و امام موسی کاظم (علیه السلام) هستند مثل هشام بن حکم، هشام بن سالم جوالیقی و مفضل بن عمر جعفی که در این گروه قرار میگیرند. طبیعتاً در این نسلها با موج جدیدی از تألیف مواجهیم و به تدریج تألیفهایی را میبینیم که بین شیعه هم با اهمیت تر تلقی شدهاند و هم مؤثرتر بودهاند. علت تأثیر بیشتر اینها این است که این افراد مذهب جعفری خالص داشتهاند.
نسلهای قبلی امثال اجلح، کلبی و … که کمی مورد بی توجهی قرار گرفتند، برای این بود که آنها بازماندگان شیعیان پیش جعفری هستند که با مطرح شدن تشیع جعفری، یک مقدار روایتهای این افراد از این نظر مورد تردید قرار گرفت که ممکن است آمیخته با اهل سنت باشد ولی از دوره شکل گیری مذهب جعفری به بعد به دلیل این که شیعه حالت خلوص بیشتری پیدا میکند و به صورت متمرکز شکل میگیرد، بدون این که به روایات آنها، روایات اهل سنت مخلوط شده باشد، موج جدیدی از تألیف و تصنیف در شیعه به وجود میآید. اساساً یکی از علتهایی که متون قبلی پیشتر فراموش شدهاند این است که احساس میشد که آن خلوص لازم را ندارند و نمیتوان خیلی نسبت به آنها اهتمام ورزید.
1-3. کتاب ادب امیرالمؤمنین (علیه السلام)
به هر حال در این دوره جدید با تألیفات متعددی روبرو هستیم. اصحاب امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) نه تنها اکثراً برای خود اصل دارند و احادیث آن امامان را مینوشتند بلکه در میان آثار آنها با کتب مصنف هم مکرراً مواجه میشویم، از جمله یکی از آثاری که در این باره به محمد بن مسلم نسبت داده میشود کتابی است با عنوان کتاب «ادب امیرالمؤمنین (علیه السلام)» که در واقع یک اثر منحصر به فرد در نوع خود محسوب میشود.
نوشتههای فقهی را از قبل داشتهایم و طبیعی است که در دوره اصحاب امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) ادامه پیدا کند ولی کتاب «ادب امیرالمؤمنین (علیه السلام)» از محمد بن مسلم، یک حرکت جدید در نوع خود محسوب میشود. در این کتاب نویسنده سعی کرده مجموعهای از احادیث اخلاقی را که به نقل از امیرالمؤمنین (علیه السلام) وجود داشته در یک مجموعه جمع کند که این مجموعه حدود چهار صد حدیث اخلاقی را دربردارد. خوشبختانه امروز کتاب ادب امیرالمؤمنین (علیه السلام) وجود دارد و فقط اسمش تغییر کرده است. این کتاب در واقع همان متنی است که شیخ صدوق در کتاب الخصال به عنوان حدیث اربعمائه آورده است. انگار امیرالمؤمنین (علیه السلام) در یک مجلس چهارصد عدد حدیث را با هم فرموده است، در حالی که این اتفاق نیفتاده و این احادیث مربوط به یک مجلس نیست بلکه مجموعهای از چهارصد حدیث است که در مناسبتهای مختلف گفته شده و محمد بن مسلم آنها را در یک کتاب جمع کرده است. اگر نسخه دیگری از این کتاب را بخواهید باید به تحف العقول مراجعه کنید که باز هم تحت عنوان حدیث اربعمائه آمده است.
اگر دو متن خصال از شیخ صدوق و تحف العقول با هم مقابله شوند و ضمناً با کمک نقلیاتی که از این متن در کافی کلینی به روایت مسلم و همچنین نهج البلاغه و بقیه کتب حدیثی وجود دارد، میتوان این کتاب را بازسازی کرد که اهمیت زیادی دارد چون این کتاب متنی است که از اواسط قرن 2 در اختیار داریم. اما چرا به این کتاب، کتاب «ادب امیرالمؤمنین (علیه السلام)» میگوییم؟ علتش این است که در کتب فهرست ما، آمده که محمد بن مسلم چنین کتابی داشته است، علاوه بر این، کلید حل معما در کتاب محاسن برقی است. او در نقل روایتی میگوید: «عنه عن القاسم بن یحیی عن جده الحسن بن راشد عن محمد بن مسلم عن أبی عبد الله (علیه السلام): فی کتاب أدب أمیر المؤمنین (علیه السلام)» (7) یعنی دقیقاً اسم کتاب را میبرد که معلوم میشود تا زمان برقی هنوز کتاب به اسم واقعی خود شناخته میشده و مطالبی را از آن نقل میکند که منقول از کتاب محمد بن مسلم است.
به هر حال این یک ادبیات جدید است یعنی کسی در این قرن آمده و مجموعهای از احادیث اخلاقی را گردآوری کرده و ارائه میکند و دیگر آن سبک فقه نویسی به شکلی که وجود داشت در اینجا دیده نمیشود که حرکت متفاوتی است. البته محمد بن مسلم کتاب فقهی هم دارد اما این حرکت، یک حرکت نسبتاً نو در حوزه جوامع حدیثی شیعه و امامیه است.
در اواخر قرن دو یکی از موضوعاتی که در میان گروه دوم از شاگردان امام جعفر صادق (علیه السلام) مثل هشام بن حکم، به عنوان موضوعات محوری در حوزه جوامع حدیثی شیعه مطرح میشود، مباحث کلامی و اعتقادی است به خصوص وجود افرادی مثل هشام بن حکم و هشام بن سالم جوالیقی موقعیت بسیار مناسبی را فراهم کرده تا اهتمامی صورت گیرد نسبت جمع اخباری از ائمه (علیه السلام) که در مسائل مختلف توحید، جبر و اختیار و دیگر مسائل بیان شده است.
اگر به رجال نجاشی ذیل آثار کسانی مثل هشام بن حکم یا افراد دیگری مثل علی بن میثم از علمای متقدم متکلم که در نسل اصحاب امام جعفر صادق (علیه السلام) بودهاند مراجعه کنید، خواهید دید که نوشتههایی در حوزه کلام در این دوره به تدریج شکل گرفته و سپس با یک تنوعی در موضوع مواجهیم که نه تنها موضوعات فقهی بلکه موضوعات اخلاقی، کلامی و حتی تفسیر قرآن – که در واقع با جابر بن یزید جُعفی شروع شد و بعد از او توسط ابوحمزه ثمالی و بعد از او هم توسط دیگر صحابه ادامه پیدا کرد – مواجه هستیم.
بحثهایی که در امامیه در این زمان مطرح شده مثل بحثهای کلامی و اعتقادی به شدت تحت تأثیر فضای بقیه مذاهب اسلامی بوده است. برای این که اغلب در جهت پاسخگویی به اشکالاتی بوده که در آن زمان مطرح بوده و طبیعی است که خیلی تحت تأثیر بوده است. اما الآن برای ما خیلی سخت است در این مورد اظهار نظر کنیم چون هر نوع اظهار نظر در مورد جوامع حدیثی امامیه قبل از کافی کلینی یعنی مطالعه کردن در مورد عصری که چیز خاصی از آن در دست نداریم و به اصطلاح موخین مطالعه ما text Study نیست، بلکه Study (8) trace است. به عبارتی، متن نداریم بلکه رَدّ پا داریم، مطالعه متنی ما تقریباً با کافی کلینی شروع میشود و قبل از کلینی چند متن ناقص مثل محاسن برقی و کتاب الزهد حسین بن سعید اهوازی و … را داریم پس اثر خیلی جدی قبل از کلینی نداریم و لذا نوع مطالعه ما قبل از کلینی، نوع مطالعه ردّ پایی است طبیعی است که دشوار است بخواهیم بررسی کنیم در آن زمان مجموعههای حدیثی با موضوعات کلامی وجود داشتند بلکه حتی نمیتوانیم اظهار نظر کنیم که اینها با چه گفتمانی تنظیم شده بودند یعنی این که بگوییم آیا در پاسخ به مشکلات عصر خودشان بوده یا نبوده است؟! زمانی میتوانیم این کارها را انجام دهیم که واقعاً گامهایی در جهت بازسازی برداشته باشیم و تا زمانی که اینها را بازسازی نکردهایم، اظهار نظر کار بسیار مشکلی است.
در زمینه بازسازی، کتاب مولد امیرالمؤمنین (علیه السلام) – مواردی که بوده – را بازسازی کردهام، کار دیگری را در مورد علل الشرایع انجام دادهام که ان شاء الله چاپ میشود و در آنجا کار هشام بن حکم، یونس بن عبدالرحمن، فضل بن شاذان و ابوبصیر بازسازی شده است. و برای این که بدانیم اساساً در آن زمان چه فضایی بوده و مردم در آن زمان چه میکردهاند، به ما خیلی کمک میکند. طبیعتاً در موضوعات دیگر هم باید این کار صورت بگیرد. و از این نوع کارها باید زیاد انجام بدهیم. برای این که اگر بخواهیم اظهار نظرهای اینگونه انجام بدهیم دستمان پُر باشد و با استناد به این مطالب استدلال کنیم. روند تدوین در بین امامیه در دوره اصحاب ائمهی بعدی (علیه السلام) همچنان در طول قرن دوم ادامه پیدا کرد.
4. تألیفات منسوب به ائمه (علیه السلام)
یکی از مسائلی که قدری به عنوان یک پدیده باید تلقی شود و ادامهاش را در قرن سوم میبینیم، تألیف آثاری از سوی خود ائمه (علیه السلام) است.
واقعیت این است که در بین شیعه همیشه کتبی وجود داشتهاند که تألیف آنها به ائمه (علیه السلام) نسبت داده میشود. صحیفه سجادیه به امام سجاد (علیه السلام) منسوب است و معروف این است که امام سجاد (علیه السلام) آن دعاها را فرمودهاند و دو نفر از فرزندان ایشان یعنی امام باقر (علیه السلام) و زید دعاها را مکتوب کردهاند. امام باقر (علیه السلام) این نسخه را بر امام صادق (علیه السلام) اقراء کردند و زید این نسخه را بر یحیی بن زید اقراء کرد. امام صادق (علیه السلام) به آن شیعهی بلخی که خدمت ایشان رسید و دید چنین نسخهای وجود دارد، فرمودند نسخه دیگری هم نزد یحیی است. آن شیعهی بلخی هر دو نسخه را با هم مقابله میکند و میگوید این نسخهای که الآن برای شما روایت میکنم، نسخهی مقابله شدهی دو نسخهی امام صادق (علیه السلام) و یحیی بن زید است که از آنها امانت گرفتم و مقابله کردم و به آنها برگرداندم.
1-4. کتابهای منسوب به امام صادق (علیه السلام)
به امام صادق (علیه السلام) کتابهای متعددی نسبت داده میشود که تک تک آنها مورد گفتگو و بحثهای زیادی قرار گرفته و انصافاً تا الان نمیتوان، انتساب هیچ کدام از آنها را با یک نسبت قابل قبولی صحیح دانست. بعضی از این کتابها، کتابهای خیلی مشهور و متداولی هستند مثل مصباح الشریعه که کتابی است در باب اخلاق و به امام جعفر صادق (علیه السلام) نسبت داده میشود و بارها چاپ شده است. برخی از علمای محدث شیعه مثل علامه مجلسی انتساب این کتاب را انکار میکند. علامه مجلسی معتقد است این کتاب از یک فرد صوفی است که آن را به حضرت نسبت داده، فکر میکنم ما هم باید با ایشان موافق باشیم. شخصاً همین دیدگاه را باور دارم که این کتاب، کتابی از نوع ادبیات صوفیه است و اصلاً ادبیات آن با ادبیات قرن دوم سازگاری ندارد.
از جمله کتابهایی که به امام جعفر صادق (علیه السلام) نسبت داده میشود، توحید مفضل در باب توحید است که گفته میشود املاهای حضرت به مفضل بن عمر است. در مورد این کتاب هم بحثها و گفتگوهای زیادی صورت گرفته و به نظر میرسد مربوط به ادبیات متأخر (حدود قرن چهار) و در یک فضای اسماعیلی نوشته شده است یعنی اصلاً به حوزه امامیه مربوط نمیشود و بعدها از حوزه اسماعیلیه به حوزه امامیه انتقال پیدا کرده است.
کتاب دیگری مشهور به تفسیر امام جعفر صادق (علیه السلام) است که اخیراً آقای Paul nwya این تفسیر را چاپ کرده است. این کتاب، تفسیری است کاملاً باطنی و در یک فضای اسماعیلی – صوفی تألیف شده و در اختیار ابو عبدالرحمن سُلمی که از صوفیان معروف است قرار گرفته است و سلمی تکملههایی بر این کتاب دارد. این کتاب در واقع به صورت مزجی با تفسیری که عبدالرحمن دارد
مخلوط شده است و نسخهای که امروز از این تفسیر در اختیار داریم تفسیری مندمج منسوب به امام صادق (علیه السلام) با اضافات تفسیری ابوعبدالرحمن سلمی است.
اگر این تفسیر را ببینید و به مطالب آن توجه کنید، همانجا شهادت میدهید که این کتاب از امام جعفر صادق (علیه السلام) نیست و هیچ وقت هم مورد تأیید علمای امامیه قرار نگرفته است. در واقع این تفسیر همیشه در محافل صوفیه رواج داشته و هیچ وقت به صورت یک متن از امام در بین شیعه به رسمیت شناخته نشده است.
از جمله متونی که به امام جعفر صادق (علیه السلام) نسبت داده میشود، مجموعهای است فقهی – اخلاقی معروف به «الجعفریات» که در واقع روایات فردی به نام محمد بن محمد بن اشعث از علمای امامی کوفه در قرن چهارم است و اصلاً تألیف از محمد بن محمد بن اشعث است با سلسله سندی که مجموعهای از روایات را جمع کرده و سند همه آنها به امام جعفر صادق (علیه السلام) میرسد و لذا متن کتاب ارتباطی به امام جعفر صادق (علیه السلام) ندارد. این کتاب، مهم و قابل ملاحظه است ولی تألیف یکی از علمای امامیه است و نباید به عنوان یک تألیف از امام صادق (علیه السلام) شناخته شود. برخی که یک مقدار محتاطتر هستند ترجیح میدهند این کتاب را به نام «الاشعثیات» نام گذاری کنند و نه «الجعفریات» که یک نام شبهه انگیز است و مشکل ایجاد میکند.
کتابهای دیگری هم وجود دارد که به امام صادق (علیه السلام) نسبت داده شده است مثل کتاب «نثر الدّر» که مجموعهای از کلمات قصاری است که به امام جعفر صادق (علیه السلام) نسبت داده میشود در حالی که این کتاب، گردآوری پسر طبرسی صاحب مجمع البیان است و ارتباطی به امام جعفر صادقی (علیه السلام) ندارد یعنی متن توسط فرد دیگری جمع آوری شده است، البته احادیثی وجود دارد که سند آنها به امام صادق (علیه السلام) برمیگردد.
به طور کلی به کتابهایی که به امام جعفر صادق (علیه السلام) نسبت داده میشود باید مقداری به دیده تردید نگریست و در واقع همه اینها به نحوی مشکل دار است.
2-4. کتابهای منسوب به امام موسی کاظم (علیه السلام)
در مورد امام موسی کاظم (علیه السلام) ما با چند متن مواجهیم که به ایشان نسبت داده میشود.
یکی از این متنها کتابی است به نام «مُسند موسی بن جعفر» از فردی به نام ابن ابی عمران از علمای اهل سنت که در آن مجموعهای از احادیث امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را که با سلسله سند از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میشود جمع آوری کرده است. جمع آوری توسط ابن ابی عمران صورت گرفته و نویسنده کتاب امام موسی بن جعفر (علیه السلام) نیست. ضمناً راوی اصلی و گردآورنده کتاب (ابن ابی عمران) یکی از علمای اهل سنت است و این کتاب هیچ وقت بین امامیه معتبر شناخته نشده است. البته یک تفسیر منسوب به امام کاظم (علیه السلام) هم وجود داشته که امروز در اختیار ما نیست. ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب» و «متشابه التنزیل و مختلفه» بارها از این کتاب نقل قول میکند. به نظر میرسد این کتاب تا قرن شش وجود داشته اما امروز این کتاب موجود نیست و به نظر نمیرسد وضعش خیلی متفاوت با کتابهای دیگری باشد که قبلاً در مورد آنها صحبت کردیم.
3-4. کتابهای منسوب به امام رضا (علیه السلام)
کتابهای متعددی به امام رضا (علیه السلام) انتساب داده میشود (9) که وضع این کتابها با کتابهای قبلی متفاوت است چون به نظر میرسد، اعتبار بعضی از آنها مشکلی ندارد و البته بعضی از آنها واقعاً قابل قبول نیست.
پینوشتها:
1. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، (انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413ق)، ص3.
2. شیخ طوسی، الفهرست، (چاپ المکتبهی المرتضویهی، نجف اشرف)، ص1.
3. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ج1، ص6.
4. همان، ص5.
5. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ج1، ص6.
6. در نشریه مطالعات اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد مقالهای در مورد شخصیت سلیم بن قیس وجود دارد: در جستجوی سلیم بن قیس، بابایی آریا علی، نشریه مطالعات اسلامی، شماره72، ص13.
7. برقی، المحاسن، ج1، ص215.
8. رد پا، نشان.
9. از جملهی این کتابها: کتاب الفقه الرضوی، رساله ذهبیه، صحیفه الرضا، کتاب محض الاسلام و شرایع الدین.
منبع مقاله :
پاکتچی، احمد؛ (1390)، تاریخ حدیث، تهران: انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ سوم.