حجيت ظواهر کتاب از منظر اخباريون و اصوليون
حجيت ظواهر کتاب از منظر اخباريون و اصوليون
منبع : اختصاصي راسخون
چکيده :
در اين تحقيق به چند سوال پاسخ داده شده است اول بررسي اجمالي معناي حجت در لغت واصطلاح (از نظر مناطقه و اصوليها) و ديگر اينکه منظور از ظاهر وکتاب چيست واينکه اصولي هاواخباريها کيستند واز چه زماني به وجود آمدند و عقائد آنها چيست و همچنين ذکر بعضي از رجال آنها واينکه ادعاي اين دو گروه در اين تحقيق چه بوده و به چه چيزي ميخواهيم برسيم، همچنين معرفي منابعي که در اين تحقيق به کار رفته و ذکر ادلهءعقلي ونقلي هر کدام بر نظريه خويش چيست و سوالات حاشيه اي ديگر. از برکاتي که اين تحقيق داشت آشنايي با کتب اصولي، روش بيان و آگاهي از روش تحقيق بود. همچنين آموختيم که بعضي از بحثهاي علمي در طول تاريخ و با سپري شدن زمان و تجزيه، تحليلهاي فراوان در واقع پرده از ابهام آنها برداشته میشود و انسان را به دقتهاي بالا و نگرشهاي عمیقتر و دقیقتر ميرساند. اين تحقيق براي کساني که ميخواهند تمرين استدلال و استنباط کنند گزينهي خوبي است لکن ظاهراً نقطه اي ابهامي نباشد که نياز به تحقيق افزون داشته باشد ولي به نظر ميرسد که اگر در زمينهي استقراء آيات ديگري که دلالت بر حجيت ظواهر به طور عمومي و ظواهر کتاب به طور خصوص ميکنند تحقيقي صورت گيرد سزاوار باشد.
واژگان کليدي :
حجيت، اصوليون، اخباريون، ظواهر، ادله، کتاب، روايت
مقدمه :
از آنجایي که يکي از بحثهاي مهم و پرفراز نشيب علم اصول بحث حجيت ظواهر است و در اين زمينه آراء مختلفي از جانب بزرگان اين علم بيان شده است از جمله اختلاف بين اصولیها و اخباریها برآن شديم تا جهت جمع آوري آراءاين دو گروه سري به بعضي از کتب اصولی بزنيم و با ديدگاهها به تفصيل آشنا شويم لذا کتاب انوارالاصول را به عنوان محور بحث و کتابهاي ديگر همچون المحصول، تهذيب الاصول، فوائد الاصول، کفايه الاصول، نهايه الافکار، و… به عنوان مرجع براي تشخيص آراء قرار داديم. لکن مطالبي را که از کتابهاي غير از انوارالاصول دريافت کرديم فقط به ذکر نشاني آنها اکتفا نموديم. بنابراين موضوع تحقيق را بررسي حجيت ظواهر کتاب از منظر اخباریها و اصولیها قرار داديم که آن شامل سه فصل ميباشد که فصل اول شامل تعريف حجت از نظر لغت و اصطلاح، منظور از ظواهر و کتاب و همچنين معرفي اصطلاح اخباري و اصولي و مسلک آن دو و معرفي بعضي از رجال سرشناس اين دو گروه و معرفي منابع ميباشد و فصل دوم شامل ادلهي اصولیها بر حجيت ظواهر و فصل سوم شامل ادلهي اخباریها بر عدم حجيت ظواهر کتاب ميباشد؛ و روش تحقيق به اين صورت است که مطالب را در وهلهي اول در کتاب انوار الاصول و سپس در کتابهاي ديگر دنبال کرده و آگاهي از عين عبارت آنها را به خواننده موکول کرديم.
در آخر هم از استاد جمالي و استاد موسوي که ما را در اين تحقيق راهنمايي کردند تشکر و قدرداني ميکنيم و از خداوند منان براي اين دو استاد عزيز اجر بالا مسألت داريم.
معناي حجت :
1- حجت در لغت:
الحجه، البرهان، و قيل: الحجه ما دفعَ به الخصم و قال الازهري، الحجه الوجه الذي يکون به الظفر عند الخصومه (1)
میفرماید حجت يعني برهان و بعضيها گفتهاند حجت يعني چيزي که بوسيله آن دفع ميشود خصومت ولي ازهري گفته حجت چيزي است که به وسيله آن به پيروزي هنگام خصومت در دعوا دست پيدا ميکنيم. اصول فقه به نقل از کتاب مجمع البحرين : الحجه کل شيء يصلح أن يحتج به علي الغير. (2) حجت يعني هر چيزي که صلاحيت دارد به وسيله آن بر غير احتجاج بشود.
2- حجت در اصطلاح:
حجت در اصطلاح بر دو معنا بر کار رفته است.
الف در اصطلاح مناطقه: کل ما يتألف من قضايا تنتج مطلوبا.
هر کلامي که تأليف ميشود از حداقل دو قضيه اي تا اينکه به يک نتیجهی مطلوبي و علم به مجهولي نتيجه دهد در نزد مناطقه حجت ناميده ميشود. گاهي هم استعمال ميکنند حجت را براي حدوسط در مبحث قياس. (3)
ب در اصطلاح اصوليون: کل شيء يثبت متعلقه و لا يبلغ درجه القطع.
هر چيزي که ثابت ميکند متعلق خود را ولي به درجه قطع نميرساند. نزد اصوليون به او حجت گفته ميشود. (4) به عبارت ديگر حجت يعني: کل شيء يکشف عن شيء آخر و يحکي عنه علي وجه يکون مثباً له هر چيزي که پرده بر ميدارد از شيء ديگر و حکايت ميکند از شيء ديگربر وجهي که آن شيء را اثبات ميکند براي مکلف حجت ميگويند. يعني اثبات اين شيء و حکم براي مکلف از طرف شارع است نه بر حسب ذات خود که قطع داشته باشد وبگويم که قطع حجيتش ذاتي است و نياز به جعل شارع ندارد.
منظور از ظواهر چيست؟
مراد از حجيت ظواهر قرآن اين نيست که کشف کنيم مراد خدا را بدون مراجعه به آن چيزي که عقل حکم ميکند در مورد آن يا بدون مراجعه به آيات ديگري که صلاحيت قرينه بر مراد خدا را داشته باشند، يا بدون مراجعه به احاديث نبوي و روايات ائمه اطهار در توضيح مجملات و تخصيص عمومات و تقييد مطلقات. (5) قرآن مشتمل برآيات محکمات و متشابهات است محکمات قرآن بر دو قسم است: 1- نص، 2- ظاهر؛ نص چيزي است که خلاف ظاهر در آن راه ندارد و تأويل نميشود ولي ظاهر چيزی است که به وسيله قرائن تأويل ميشود. به عبارت ديگر در ظاهر احتمال خلاف است ولي در نص نيست. آيات قرآن زماني که مجمل و متشابه نباشد براي آن ظاهري است مثل ظواهر ديگر و از آنجا که اتفاق دارند عقلا براينکه ظاهر کلام هر متکلمي که جدي باشد حجت است و کاشف از مراد اوست پس بايد ظواهر قرآن هم حجت باشد طبق بناء عقلاء.
منظور از کتاب چيست؟
منظور از کتاب قرآن کريم است که در ظواهر قرآن بين اصوليون و اخباريون اختلاف است که آيا ظواهر قرآن هم مانند بقيه ظواهر حجت است و ميشود استناد کرد يا نه ظواهر قرآن مانند بقيه ظواهر نيست بلکه ما از ظواهر قرآن چيزي نميفهميم بلکه نياز به ائمه اطهار داريم در فهميدن ظواهر قرآن تا ائمه چيزي نگويند ما از ظواهر قرآن چيزي نميفهميم.
اخباريون و اصوليون کيستند؟
تمايز اين دو طايفه به طور کلي در گرو اين معنا بوده است که اگر خود راتنها وابسته به روايات ائمهي معصومين عليهم السلام ميدانستند اخباري دانسته ميشدند و اگر افزوده بر تمسک به اخبار ائمه اطهار توجه به قرآن کريم و ملازمات عقلي واهتمام به تحليل احکام الهي داشتهاند. اصولي شمرده ميشوند. (6) به عبارت ديگر کساني که قائلاند راه استنباط صحيح احکام از چهار منبع سرچشمه ميگيرد اصولي هستندولي کساني که قائل به يک منبع هستند اخباري به شمار ميروند. (7)
ريشهي اخباري گري از چه زماني است؟
مسلمين براي استنباط احکام اسلامي در درجه اول به قرآن مجيد رجوع کرده و ميکنند ولي تقريباً با ظهورصفويه در ايران جرياني پيش آمد و فرقه اي ظاهر شدند که حق رجوع مردم عادي را به قرآن مجيد ممنوع دانستند، مدعي شدند که تنها پيغمبر و امام حق رجوع به قرآن دارند ديگران عموماً بايد به سنت يعني اخبار و احاديث رجوع کنند. اين گروه همان طور که رجوع به قرآن را ممنوع اعلام کردند رجوع به اجماع و عقل را نيز جايز ندانستند زيرا مدعي شدند که اجماع ساخته و پرداخته اهل تسنن است عقل هم به دليل اينکه جايز الخطا است قابل اعتماد نيست. (8) به عبارت ديگر اخباريگري از قرن يازده به بعد ظاهر شد و اين دورهي را هم دورهي ظهور اخباريان نهادهاند. (9)
فهرست پاره اي از عقايد اخباریها
مهمترین عقيدههاي اخباريان و ديگر باورهاي عمده و ريشه اي آنان را ميتوان چنين فهرست نمود :
الف روش اجتهادي شيعه باطل ميباشد و عقل و اجماع ناکارآمد است.
ب تقليد در فروع دين باطل است و در اين زمينه، علمايي که تقليد را باور دارند منحرف هستند و نيابت عامهي آنان مورد پذيرش نميباشد.
ج تقليد از اعلم خلاف دين، ساختگي، دروغ و بدعت است.
د تحصيل علوم اسلامي اتلاف وقت و گمراهي است و اين دانشها رقيب کتاب و سنت است و اصول فقه هيچ گونه فايده اي علمي ندارد تمامي آن ساختهي عالمان فلسفي است و علمي ديني به شمار نميرود. اصوليان در واقع پيرو قياس، استحسان و مصالح مرسله هستند تا پيرو دين.
ه تحصيل فلسفه و دروس معقول هر قدر و براي هر کسي که باشد حرام است، معقولات از فلاسفهي يونان رواج يافته است و به عنوان رقيب سرسخت دين مطرح ميباشد.
و تحصيل معاش براي عالمان همانند ديگران از واجبات عيني است.
ز هرگونه امرارمعاش از مصارف ديني مانند خمس، سهم مبارک امام، زکات و بيت المال براي عالمان حرام ميباشد خواه مصرف آن امري واجب باشد يا مستحب.
ج خمس و سهم مبارک امام براي همهي شيعه مباح است و پرداخت آن به سادات و عالمان زايد ميباشد.
ط قرآن مجيد و کتاب آسماني اسلام همانند ديگر کتابها آسماني تحريف شده است.
ي تقيه براي هر کسي و در هر جا لازم است.
ک شهادت بر اميرمومنان علي عليه السلام در اذان و اقامهي نماز، حرام و بدعت است.
ل نماز جمعه حتي در زمان طاغوت واجب و ترک آن حرام و مخالف حکم صريح قرآن کريم است.
م عالمان اصولي اهل دنيا هستند و فساد اخلاق، حسد، سياست بازي دارند. (10)
نکته قابل توجه اين است که اين عقايدي که گفته شد براي همهی اخباریها نيست بلکه اخباریها چند گروه هستند، افراطي و ميانه رو اين عقايد براي اخباريهاي افراطي است نه ميانه رو.
شخصيتهای اخباري
سردستهي اين گروه مردي است به نام امين استرآبادي که کتاب معروفي هم دارد به نام فوائد المدينه که عقايد خود را در آن ذکر کرده است ايشان اهل ايران است اما سالها مجاور مکه و مدينه بوده است ظهور اخباریها در شهرستانهاي جنوبي ايران و در جزاير خليج فارس بود. (11) میتوان بعضي از افراد شاخص اخباريهاي افراطي را همچون شيخ عبدالله ابن صالح بحراني سماهيجي، محمد ابن عبدالنبي نيشابوري معروف به ميرزا محمد اخباري نام برد؛ و ميتوان بعضي از افراد شاخص اخباريهاي ميانه رو را همچون مرحوم شيخ صدوق، علامه مجلسي صاحب بحارالانوار، سيدنعمت الله جزايري، محمد بن حسن حرعاملي، شيخ يوسف بحراني، ملامحسن فيض کاشاني، شيخ حسين بن شهاب الدين، کرکي را نام برد.
ميرزا محمد اخباري در سال 1232 ه. ق از دنيا رفت و فرقه اخباريه با مرگ وی به صورت رسمي منقرض شد. (12)
ريشهي اصولي گري از چه زماني است؟
اصول و اصولي گري يعني اجتهاد و اجتهاد به معناي صحيح کلمه يعني «تفريع» و رد فروع بر اصول و تطبيق اصول بر فروع، از زمان ائمه اطهار در شيعه وجود داشته است و ائمه اطهار بر اصحابشان دستور ميدادند که تفريع واجتهاد نمايند که اين جمله در کتب معتبر از ائمه اطهار روايت شده است. عَلَينا اِلقاءُ الُاصولِ عَلَيکُم اَن تَفَرَّعوُا برماست که قواعد و کليات را بيان کنيم و بر شماست که آن قواعد و کليات را بر فروع و جزئيات تطبيق دهيد. (13)
شخصيتهای اصولي
معروف اين است که مخترع علم اصول محمدبن ادريس شافعي است که نام کتاب او هم الرساله بود پس از او علماءحنفيه در اين باره کتاب نوشته و تحقيقات وسيع انجام دادند. درميان علماء شيعه اولين شخصيت برجسته اي که درعلم اصول کتبي تأليف کرد سيدمرتضي علم الهدي بود که معروفترین کتاب او ذريعه است در اواخر قرن چهار و اوايل قرن پنجم ميزيسته است. سال 436 هجري قمري وفاتش واقع شده سيد مرتضي شاگرد شيخ مفيد (م 413 ه. ق) و او هم شاگرد شيخ صدوق (م، 381 ه. ق) بوده است. بعدازسيد مرتضي، شيخ طوسي کتابي نوشت بنام عده الاصول، و بعد از او شيخ حسن بن شهيد ثاني نوشت که در سال (1011 ه. ق) در گذشته است. ولي نکته قابل توجهي که بايد ذکر کنم اين است که مرحوم سيدحسن صدراعلي درکتاب تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام نوشته که شايد بتوان گفت شافعي اول کسي است که رساله جامعي درباره، اصول نوشته است و مسائل علم الاصول قبل از شافعي هم مطرح بوده از قبيل اوامر، نواهي وغيره، که علماءشيعه درباره هر يک رسالهي نوشته بودهاند. (14)
معرفي منابع
اين تحقيق يک تحقيق کتابخانه اي است که با محوريت کتاب الانوارالاصول تنظيم شده است به سه دليل کتاب انوارالاصول محوريت تحقيق ما قرار گرفته است. 1- مطلب را روان و واضح گفته است. 2- تمام ادله اخباريون و اصوليون را ذکر کرده است. 3- مطالب را زياد تفصيل نداده که خواننده را خسته کند به دلايل فوق ما اين کتاب را برگزيديم. ولي در اين تحقيق از کتابهاي ديگري هم مانند المحصول، تهذيب الاصول، مصباح الاصول، فرائدالاصول، کفايه الاصول، نهايه الافکار، و غيره استفاده کرديم. وباز انتخاب کردن اين چند کتاب از بين بقيهي کتابها به خاطر نزديک بودن اين کتابها به انوار الاصول در همان 3 دليل گذشته است. ديگر فرصت کافي وجود نداشت که ما بتوانيم از بقيه کتابها هم در اين تحقيق استفاده کنيم اين تحقيق کار شروعي است براي تحقيقهاي بعدي ان شاءالله که بتوانيم در تحقيقهاي بعدي اين تحقيق را جبران کنيم؛ و تحقيق پژوهشگري را در حوزههاي علميه گسترش دهيم و حوزههاي علميه هم بوسيله همين کارهاي علمي اوليه طلاب به بالاترين پيشرفت علمي برسند و معارف اهل بيت را درهمه جاي جهان گسترش دهند تا با اين کار مقدمات ظهور آقا امام زمان فراهم شود و هر چه زودتر آقايمان ظهور کنند و علم و عدالت را در تمام جهان گسترش دهند.
ادعا
تا بدين اينجا دانستيم معناي حجت و منظور از ظواهر را و نيز مراد از کتاب را و شناختيم که اخباریها کيستند و از کدام زمان بوجود آمدند و اصولیها چه کساني هستند و از چه زمان پديد آمدند. اکنون به موضوع محل بحث ميرسيم که حجيت ظواهر کتاب هست و اينکه ادعاي اصوليون و اخباریها در اين خصوص چيست؟ اختلاف اخباریها و اصوليون در حجت بودن ظواهر کتاب است معروف و مشهور بين اصحاب اماميه و فقهاء ايشان حجيت بودن ظواهر کتاب است ولي جماعتي از اخباریها حجت بودن ظواهر کتاب را انکار کرده و گفتهاند تا زماني که تفسيري از ائمه معصومين براي اين ظواهر نرسد ظواهر کتاب حجت نيست و نميشود استناد به ظواهر کتاب کرد. در اين تحقيق بر آنيم تا ادلهي اصولیها بر حجيت ظواهر کتاب و ادلهي اخباریها بر عدم حجيت ظواهر کتاب را ذکر کنيم و اجمالاً مورد نقدو بررسي قرار دهيم تا ببينيم کدام يک از طايفه کلامش صحيح و کدام ناصحيح است و داوري را برعهدهي خود خوانندگان عزيز ميگذاريم که با فکر بازخودشان داوري صحيح را انجام دهند. چون محوريت تحقيق ما کتاب انوارالاصول است ما هم طبق نوشته آن کتاب اول ادلهي اصولیها را ذکر ميکنيم که دلالت برحجيت ظواهر است و بعد ادلهي اخباریها.
ادلهي اصوليون بر حجيت ظواهر کتاب:
ادلهي اصوليون برحجيت ظواهر کتاب يا عقلي است و يا نقلي:
اما ادلهي عقلي برحجيت ظواهر کتاب
حجت بودن ظواهر کتاب مقتضاي قاعده اوليه است قاعدهي اوليه اين است هميشه بناء عقلاء بر اين بوده است که ظواهر را حجت قرار ميدادند مطلقاً و از جملهي آن ظواهر حجت بودن ظواهر قرآن کريم است و استنثاء کردن ظواهر کتاب از بقيه ظواهر بدون دليل معتبر وجهي ندارد و مورد اشکال است به عبارت ديگر اينکه مقصود از آيات اين است که مردم بوسيله ظواهر آيات معاني آيات را بفهمند پس اگر ظواهر حجت نباشد مستلزم نقض غرض است چون هدف از فرستادن آيات هدايت مردم است بوسيله آيات، و اينکه مردم احکام خود را بدانند و به راه راست هدايت شوند؛ و هدايتگر و بيانگر بودن آيات بوسيله ظواهر کتاب است که به مردم ميفهماند که کدام کار را انجام دهيد و کدام کار را ترک کنيد حال اگر ظواهر حجت نباشد فرستادن آيات لغو و بيهوده ميباشد؛ و اين حکم از حکيم والاقبيح است پس نتيجه اينکه ظواهر کتاب حجت است. (15)
اما ادلهي نقلي بر حجيت ظواهر کتاب
ادلهي نقلي بر حجيت از آيات
ادلهي عقلي بر حجيت ظواهر کتاب همان يک دليل بناء عقلا بود که گفته شد اما رسيديم به ادلهي نقلي، ادلهي نقلي بر دو قسم تقسيم ميشود 1- آيات، 2- روايات. ادلهي نقلي بر حجت ظواهر کتاب از خود آيات قرآن از جملهي آيات.
قرآن هدايت :
1- آيه 15 و 16 سوره مائده است که ميفرمايد:
«قَد جاءَکُم مِن اللهِ نورٌ و کِتابٌ مُبينٌ يَهدي بِه اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ ويُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النّورِ بِاِذنِه و يَهدِيهِم اِلي صِراطٍ مُستَقيِم» از طرف خدا نور و کتاب آشکاري به سوي شما آمد خداوند به برکت آن کساني را که از خشنودي او پيروي کنند به راههاي سلامت هدايت ميکند و از تاريکيها به فرمان خود به سوي روشنائي ميبرد و آنها را به راه راست رهبري مينمايد. شاهد ما کلمهي يهدي است که خداوند ميفرمايد بوسيله اين کتاب هدايت ميکنيم و معلوم هم است که قرآن هدايت کننده است و قرآن براي اين هدايت نازل شده است حالا سوالي که مطرح ميشود اين است که مگر ميشود چيزي هدايت کننده باشد ولي کسي از او چيزي نفهمد. پس نتيجه اينکه اگر ما قائل به هدايتگري قرآن شديم بايد ظواهر اورا هم حجت بدانيم چون هدايتگري بدون حجت بودن ظواهر لغو و بيهوده است پس حجيت ظواهر کتاب بوسيله خود کتاب ثابت ميشود. چون قرآن زماني هدايت کننده است که مردم از ظاهر آن چيزي بفهمند و گرنه هدايتگري معنا ندارد. (16)
قرآن و انذار :
2- آيه 192- 195 سوره شعراء است که ميفرمايد.
«وَاِنَّه لَتَزيلُ ربِ العالَميِن نَزَلَ بِه الرُوحُ الَاميِن عَلي قَلبِکَ لِتَکُونَ مِنَ المُنذِرين به لسانٍ عَرَبيٍ مُبيِن» اين قرآن از سوي پروردگار جهانيان نازل شده است روح الامين آنرا نازل کرده بر قلب تو تا از بيم دهندگان باشي با زبان عربي آشکار. شاهد ما کلمه منذرين است که خداوند ميفرمايد اين را برتو نازل کرديم تا مردم را انذار کني حالا سوال ما اين است که ميشود پيامبر بوسيله قرآن انذار کننده باشد ولي انذار شوندگان از قرآن چيزي را نفهمند اين کلام عاقلانه نيست و بايد گفت زماني قرآن انذار کننده است که انذار شوندگان هم ظاهر قرآن را بفهمند تا انذار شوند و گرنه بي فايده است. نتيجه اينکه: اگر قرآن انذار کننده است بايد ظاهر آن هم حجت باشد پس ظواهر قرآن بوسيله خود قرآن ثابت ميشود. (17)
3- آيه 44 سوره نحل است که ميفرمايد:
«وَاَنزَلنا اِلَيکَ الذِّکرَ لِتُبَيِّنَ لِلناسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم و لَعَلَّهُم يَتَفَکَّرون.»
ما اين قرآن را بسوي تو نازل کرديم تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها تبيين کني شايد انديشه کنند. اينجا خداوند پيامبر را تبيين کننده قرآن قرار داده و امر کرده مردم را به تفکر در آيات، پس همان طوري که براي پيامبر است سهمي در فهماندن قرآن همين طور براي تفکر مردم همه است يک سهمي در فهميدن آيات و قرآن. نتيجه اينکه در اين آيه به صراحت بيان ميکند که مردم ميتوانند ظواهر آيات را بفهمند و هميشه نياز به تفسير ائمه عليهم السلام ندارند پس ظواهر کتاب حجت است نه اينکه بگوييم حجت نيست تا اينکه تفسيري از ائمه عليهم السلام به ما برسد. (18)
دفع توهم:
اگر کسي اشکال کند که شما حجت ظواهر کتاب را به وسيله خود کتاب اثبات کرديد و اين مستلزم دور است و دور محال است. جواب ميدهيم به اينکه ما هم قبول داريم ثابت کردن حجيت ظواهرکتاب به خود کتاب مستلزم دور است اما اشکال شما زماني درست است که ما استدلال به ظاهر آيات کرده باشيم و اين نتيجه را بدست آورده باشيم اما استدلال ما به آيات نصي بوده، نه ظاهري که موجب دورشود و آيات نصي راهم خود اخباریها قبول دارند و منکر آن نيستند پس نتيجه اينکه استدلال به آيات نصي براي اثبات حجيت ظواهر مستلزم دور نيست تا اشکال کنيد.
ادلهي نقلي بر حجيت از روايات
چند طائفه از اخبار دلالت برحجيت ظواهر کتاب ميکند.
طائفهي اولي: حديث ثقلين.
ظاهر حديث ثقلين بيان کننده اين است که هر کدام از کتاب و عترت حجت مستقلي هستند کتاب ثقل اکبر است و عترت ثقل اصغر و اينگونه نيست که هر کدام از اين دو مقيد به دلالت ديگر باشد، و اگر چه هر يک از اين دو مؤيد ديگري و موافق ديگري است نظير حکم عقل و شرع در قاعده ملازمه، در اينجا هم اينگونه نيست که حجيت عقل مقيد باشد به دلالت شرع و يا بالعکس اگرچه هر يک از آنها همديگر را تاييد ميکنند، چون اگر اين چنين باشد که حجت ظواهر کتاب مقيد به دلالت روايت باشد بايد دلالت روايات هم مقيد بر دلالت کتاب باشد درحاليکه هيچ کسي قائل به اين کلام نيست. نتيجه اينکه: قرآن خود به تنهايي حجت مستقل است و نيازي به دلالت روايات ندارد تا او را تفسير کنند که اخباريون قائل به اين کلام هستند پس ظواهر کتاب حجت است و نيازي به چيز ديگري ندارد که ظواهر کتاب را به او عرضه دهيم. (19)
طائفه ثانيه: ملجأ و مرجع بودن قرآن
اخباري هستند که دلالت ميکنند بر اينکه قرآن پناهگاه انسانهاست. در مواقع برخورد با مشاکل و حوادث و اينکه قرآن مرجع و محل رجوع مردم است هنگام پيچيدگي امور و آميختگي امور از جملهي آن اخبار 1- آن روايتي است که طبرسي در مقدمهي تفسيرش از رسول خدا نقل کرده که فرمودند: «اِذا التَبَسَ عَلَيکُمُ الفَتن کَقَطعِ الَّليلِ المُظلَم فَعَلَيکُم بِالقُرآن فَمَن جَعَلَهُ اَمامَهُ قادَهُ اِلَي الجَنَّه و مَن جَعَلَهُ خَلفَهُ ساقَهُ اِلَي النّار.»
هنگامي که فتنههاي بر شما پيچيده شد مثل تاريکي شب بر شماست رجوع به قرآن پس هر کسي قرآن را راهنماي خويش قرار دهد قرآن اورابه سوي بهشت رهبري ميکند و هر کس قرآن را راهنماي خويش قرار ندهد و به پشت سراندازد او را به سوي جهنم ميکشاند.2- آن روايتي است که در نهج البلاغه از قول اميرالمومنين وارد شده که ميفرمايند: «فَاستَشْفُوهُ مِن اَدوائِکُم فَاِنَّ فِيهِ شِفَاءٍ مِنْ اَکبَرِ داءٍ. »(20) اميرالمؤمنين ميفرمايد: از قرآن شفاء بگيريد که قرآن يکي از داروهاي شفاء شماست، بدرستي که در قرآن يک شفائي است که بالاتر از بقيهي داروهاست؛ و غير از اين روايات که دلالت بر همين مطلب ميکنند که زياد بودن اين گونه روايات ما را بي نياز از ملاحظه و بررسي سندهاي روايات ميکند. پس نتيجه اينکه اين روايات دلالت ميکند بر رجوع کردن به قرآن هنگام برخورد با مشاکل و حوادث حالا اگر ظاهر قرآن حجت نباشد رجوع کردن به قرآن معني ندارد پس ظاهر قرآن حجت است که اينگونه امر ميشود بر ما. (21)
طائفه ثالثه: عرضة بر قرآن
بعضي از اخبار هستند که دلالت ميکند بر واجب بودن عرضهي روايات به کتاب خدا که اين روايات را صاحب وسائل الشيعه در باب 9 از ابواب صفات قاضي جمع کرده است. از جملهي آن روايات روايتي است که سکوني از امام صادق عليه السلام نقل کرده که امام فرموند رسول خدا ميفرمايد: «انَّ عَلي کُلِّ حَقٍّ حَقيقَهً و عَلي کُلِّ صَوابٍ نوراً فَما وافَقَ کِتابَ اللهِ فَخُذُوهُ و ما خالَفَ کِتابَ اللهِ فَدعوُهُ.» (22) بدرستي که براي هر حقي يک حقيقتي است و براي هر کار راستي نوري است پس هر چيزي که موافق کتاب خداست بگيريد و هر چيزي که مخالف کتاب خداست رهايش کنيد.
توضيح: اين روايت به ما ميفهماند که معيار اينکه چيزي نوري دارد، حق است موافق با کتاب خدا بودن است و اگر اين چنين نبود نور و حقيقتي هم ندارد. پس اگر معيار حق، جت بودن چيزي قرآن باشد میشود که خود قرآن بنفسه حجت نباشد پس بايد خود قرآن حجت باشد تا بتواند معيار و تعيين حجت از غيرحجت باشد و لکن اگر خود قرآن حجت نباشد در حالي که بتواند معيار قرار بگيرد لغو است، بيهوده (23)
طائفه رابعه: معيار بودن موافقت با کتاب
آن اخباري هستند که وارد شدهاند در تعارض بين دو خبر که امرکرده اند بر گرفتن آن چيزي که موافق کتاب خداست. اين دسته از روايات مانند دسته سوم دلالت ميکنند بر گرفتن رواياتي که موافق کتاب خدا است پس اين روايات هم معيار حق از باطل را کتاب قرار داده مثل دسته سوم و حجيت کتاب را براي ما ثابت ميکند. مثل دسته سوم که ذکر کرديم. (24)
طائفه خامسه: وفاي به هر شرطي غير از شرطي که مخالف با کتاب خدا باشد.
آن اخباري هستند که دلالت ميکنند بر وجوب وفاي به هر شرطي غير از آن شرايطي که مخالف باکتاب خدا باشد که در آنها امر شده به عدم وفاي به آن شرايط و اين اخبار وارد شده در جلد 12 از وسائل باب 6 از بابهاي خيار که ظاهر اين اخبار دلالت بر حجيت ظواهر کتاب ميکند چون ظاهر ملاک تشخيص شروط موافق قرآن و مخالف قرآن است چون اگر ظاهر قرآن حجت نباشد ما نميتوانيم تشخيص دهيم که کدام شرط موافق با قرآن است که عمل کنيم و کدام مخالف با قرآن که عمل نکنيم پس تشخيص اینها نياز به حجت بودن ظواهر است. پس نتيجه اينکه بايد قائل به حجيت ظواهر شويم تا اين روايات که در اين موارد وارد شده، صحيح باشد. (25)
طائفه سادسه: اخباري که در باب نماز شکسته واردشده
آن دسته اخباري هستند که وارد شدهاند در بحث نماز شکسته در ذيل آيه تقصير که از زراره و محمد بن مسلم نقل شده که گفتند، به امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: «رَجُلٌ صَلّي في السَّفَرِ اَربَعاً اَيُعيِدُ اَم لاقالَ: اِن کانَ قُرِأَت عَلَيهِ آيَهُ التَقصِيرِ و فُسِّرَت لَه فصلّي اَربَعاً أَعادَ و اِن لَم يَکُن قُرِأَت عَلَيهِ و لَم يَعلَمها فَلا اِعادَه عَليه».(26) مردي در سفري نمازش را چهار رکعتي خوانده آيا اعاده لازم است يا نه؟ امام فرمودند: اگر آيه تقصير بر او خوانده و تفسير شده بود بايدنماز چهار رکعتي را اعاده کند ولي اگر آيه تقصير بر او خوانده نشده بود و نميدانسته اعاده لازم نيست. اين روايت دلالت ميکند که اگر آيه تقصير خوانده شده باشد اعاده لازم است و گرنه نخير. اين خوانده شدن در روايت يعني همان ظاهر قرآن به عبارت ديگر خوانده شدن يعني ظاهر آيه براي او خوانده شده باشد پس اين روايت دلالت ميکند که ظاهر قرآن حجت است و لکن اگر ظاهر قرآن حجت نباشد خوانده شدن ظاهر آيه و قرآن بي فايده است و معني ندارد بلکه ميگفت تفسير اگر کسي اشکال کند، بگويد که در روايت تفسير ذکر شده است شايد اين دلات بر همان مقاله اخباریها اشاره دارد. در جواب گفته ميشود که درست است در روايت تفسير ذکر شده است اما مراد امام از تفسير، تفسير کلمهي لاجناح است که در آيه ذکر شده است که اقتضاء بر وجوب دارد به عبارت ديگر کلمهي لاجناح که در آيه تقصير آمده را براي او تفسير کنند که واجب است در سفر نماز شکسته شود نه اينکه اشکالي ندارد. همچنين اخباري که در بابهاي حد شرب خمر وارد شده و مضمون آن بر اين دلالت ميکند که شارب الخمر زماني که آيه تحريم و حرام بودن شراب را نشنود حد از او برداشته ميشود مثلا کسي بوده که تازه مسلمان شده بوده و همه احکام اسلام را نميدانسته همين باعث ميشود که حد از او برداشته شود. چون حدود دفع ميشود بوسيلهي شبهات (الحدود تدرأ بالشبهات) نتيجه اينکه اين روايات هم در مبحث نماز شکسته و هم در حد شرب خمر ملاک را شنيدن آيات قرآن قرار دادهاند شنيدن و خواندن آيات هم ظاهر قرآن است نه باطن پس بايد ظاهر قرآن حجت باشد تا اين روايات صحيح باشد. (27)
طائفه سابعه: رجوع مردم در فهم احکام به قرآن
آن دسته اخباري هستند که وارد شدهاند دربارهي رجوع مردم در فهم احکام خدا به قرآن نظيرش آن روايتي است عبدالاعلي مولي آل سام در باب وضو از امام صادق (ع) عليه السلام نقل کرده است. «قالَ: قُلتُ لِاَ بِي عَبدِالله عَلَيهِ السَّلام: عَثَّرتُ فَانقَطَعَ ظَفريِ فَجَعَلتُ عَلي اِصبَعي مِرارَهً فَکَيفَ أَصنَعُ بِالوُضُوءِ قال» یَعرِفُ هذا و اَشباهَهُ مِن کِتابِ اللِه عَزَّوَجَل، قالَ اللهُ تعالي «ما جَعَلَ عَلَيکُم فِي الدِّينِ مِن حَرَجٍ» اَمسَحَ عَلَيه (28) گفت، عرض کردم به امام صادق عليه السلام: برخورد کردم، ديدم که ناخنم افتاده و قرار دادم برانگشتم پارچه اي حالا چگونه وضو بگيرم. امام فرمودند: بشناس جواب اين مساله و مانند اين را از کتاب خدا يعني جواب اين سوال و مانند اين را بوسيله قول خودش که ميفرمايد: قرار نداديم در دين کار دشوار و شاقي را بر شما، بشناس پس اگر نميتواني پارچه را از دست خود برداري، وضو بگيري بر روي همان پارچه وضو بگير. اين روايت و مانند آن به ما ميفهماند حقي دارند مردم در فهميدن احکام از قرآن چون خود ائمه مردم را به قرآن ارجاع ميدهند پس ظاهر قرآن حجت است که امام معصوم اين حق را بر مردم داده و گرنه اگر ظاهر قرآن حجت نبود امام معصوم اين امر را به مردم نميکردند. (29)
طائفه ثامنه: لزوم برگرداندن متشابهات به محکمات
آن دسته اخباري هستند که دلالت ميکنند بر لازم بودن برگرداندن متشابهات از اخبار قرآن به محکمات از اخبار و قرآن مانند آن روايتي که ابوحيون عبد امام رضا از امام رضا عليه السلام نقل کرده که امام رضا عليه السلام فرموند: «مَن رَدَّ مُتَشابِهَ القُرآنِ اِلي مُحکَمِه فَقَدهُدِي اِلي صِراطِ المُستَقيِم ثُمَّ قالَ عَلَيهِ السَّلام اِنَّ في اَخبارِنا مُحکَماً کَمُحُکَمِ القُرآنِ ومُتَشابِهاً کَمُتَشابِهِ القُرآنِ فَرُدُّو متشابهها اِلي محکمها وَ لا تَتَّبِعوا متشابهها دُونَ محکمها فَتَضِلُّوا» (30) امام رضا عليه السلام فرمودند: کسي که برگرداند متشابهات قرآن را به محکمات قرآن بدرستي به راه راست هدايت شده است سپس فرمودند بدرستي در اخبار 1- محکم است مثل محکمات قرآن و متشابه است مثل متشابهات قرآن پس رد کنيد متشابه از اخبار را به محکمات از اخبار و تبعيت نکنيد متشابهات را بدون برگرداندن آنها به محکمات چون اگر اين کار را انجام دهيد گمراه ميشويد اگر کسي اشکال کند شايد مراد امام از محکمات همان نصوص از کتاب و روايات است نه ظواهر. در جواب او گفته ميشود که اولاً محکم در مقابل متشابه است ومتشابه بمعناي مبهم و مجمل است پس هر چيزي که مبهم نباشد محکم است در نتيجه محکم هم شامل نصوص ميشود هم ظواهر ثانياً ظواهر در نزد عرف وعقلاء از مبهمات شمرده نمیشود که جزء متشابهات باشد پس عرف هم محکم بودن ظواهر را تاييد ميکند ثالثاً احدي از اخباريون قائل به اين نيستند که ظواهر جزء متشابهات است پس در نتيجه ظواهر داخل در محکمات است. نتيجه اينکه: ما بايد متشابهات را به ظواهر که يک قسم محکمات است برگردانيم و تا زماني که ظواهر حجت نباشد اين برگرداندن لغو است پس بايد ظواهر حجت باشد تا برگرداندن فايده داشته باشد در نتيجه اين دسته از اخبار هم مانند دستههاي قبلي حجيت ظواهر را اثبات ميکند. (31)
طائفه تاسعه: تعبير به اما سمعت قول الله
دستهاي از اخبار است که تعبير به اين جمله ميکنند «اما سمعت قول الله» (32) هنگام که کسي از آنها سوال ميکند. ظاهر اين جمله اين است که جواب شما در قرآن کريم ذکر شده مگر نشنيدي، لازمهي اين جمله اين است که ظاهر قرآن حجت است يعني تو ميتوانستي بخواني و جواب سوالت را بگيري پس اين جمله دلالت ميکند که ظاهر قرآن حجت است و گر نه اگر حجت نبود امام اين جمله را نمیفرمودند. (33)
طائفه عاشره: اِنَّ اللهَ لا يُخاطَبُ الخَلقَ به ما لا يَعلَموُن
بعضي از اخبار دلالت دارند براينکه «اِنَّ اللهَ لا يُخاطَبُ الخَلقَ به ما لا يَعلَموُن» (34) عني خداوند متعال مخاطب قرار نميدهد خلق را به چيزي که نميدانند به عبارت واضحتر خداوند با خلق خود به گونهاي صحبت ميکند که کلام او را بفهمند پس اگر خداوند با خلق اين گونه صحبت ميکند بايد مردم قرآن را بفهمند و از ظاهر او بتوانند احکام خود را برداشت کنند و گرنه اگر بيايد با يک زبان ديگري صحبت کند که مردم کلام او را نفهمند خلق مخاطب خدا قرار نميگيرد و در اين هنگام است که ديگر حکم شرعي از طرف خدا نيست. نتيجه اينکه: بايد قرآن کريم ظاهرش حجت باشد تا اينکه مردم بتوانند از آن چيزي را برداشت کنند و مخاطب خداقرار بگيرند و گرنه اگر ظاهر قرآن حجت نباشد آمدن قرآن لغو است. اين دستههاي ده گانه هر کدام به تنهايي دلالت بر مقصود ميکند و اگر قبول نکنيم که هر کدام به تنهايي دلالت ميکند لااقل ميشود گفت که مجموعاً دلالت بر مقصود ميکند. پاسخ اخباريها به بعضي از اين طوائف اما بعضي از اخباريين بعضي از دستهها را توجيه کردهاند و گفتهاند آن چيزي را که شما گفتيد درست نيست مثلاً صاحب وسائل در ذيل دسته دهم که گفته شد خداوند مخاطب قرار نمیدهد خلق را به چيزي که نميدانند فرموده خلق در اين روايت ائمه اطهار عليهم السلام است نه همه مردم و خلايق؛ و فرمودند اگر اينگونه توجيه کنيم صحيح است چون خداوند ميتواند با ائمه طوري صحبت کنيد که آنها بفهمند و بقيه مردم معناي قرآن را نفهمند. رد اين پاسخ، لکن در جواب او گفته ميشود که کلام شما خلاف ظاهر است و نميشود از خلق معناي ائمه را برداشت کرد (35)
ادلهي اخباريين بر عدم حجيت ظواهر کتاب:
ادلهي اخباريين بر عدم حجيت ظواهر کتاب نيز يا عقلي است و يا نقلي:
ما در اين مبحث اول ادلهي نقلي را ذکر ميکنيم و بعد ادلهي عقلي را به دلايلي که ان شاء الله بعداً خواهد آمد.
ادله نقلي بر عدم حجيت ظواهر کتاب چند وجه است.
وجه اول: رواياتي که ناهي از تفسير به راي هستند.
عمده ادلهي اخباريين بر عدم حجيت ظواهر کتاب رواياتي است که نهي کردهاند از تفسير به رأي، و استدلال آنها اين است که عمل به ظواهر از مصاديق تفسير به رأي است پس نهي هم شامل عمل به ظواهر کتاب ميشود. از جملهي آن روايات.1- روايت ريان بن صلت از امام رضا عليه السلام که ايشان فرمودند پدرانمان به ما فرمودند که خداوند فرموده: «ما آمَنَ بي مَن فَسَّرَ بِرَأيِهِ کَلامی» (36) ايمان ندارد به من کسي که کلام مرا به نظر خود تفسير کند:2- روايت عبدالرحمن بن سمره از رسول خدا که فرمودند: «لَعَنَ اللهُ المُجادِلينَ في دينِ اللهِ عَلی لِسانِ سَبعيِنَ نَبِيّا، و مَن جادَلَ في آياتِ اللهِ کَفَرَ. قالَ اللهُ. ما يُجادِلُ في آياتِ اللهِ اِلَّاالَّذيِنَ کَفَروُا، و مَن فَسَّر القُرآنَ بِرَأيِهِ فَقَدِ افتَرَي عَلي اللهِ الکَذِبَ…» (37) کسي که مجادله کند در دين خدا لعن میکند خداوند او را به زبان هفتاد نبي يعني به زبان هفتاد نبي لعن ميشود و کسي که مجادله ميکند در آيات خدا کافر است به خاطر قول خداوند که ميفرمايد مجادله نميکنند در آيات خدا غير از کساني که کافر شدهاند بعد در ادامه ميفرمايد کسي که تفسير کند قرآن را به رأي و نظر خود به خدا دروغ بسته است.3 – روايت ابوبصير است از امام صادق (ع) عليه السلام که فرمودند: «مَن فَسَّر القُرآنَ بِرَأيِهِ اِن اَصابَ لَم يوُجَر و اِن أَخطَاَ خَرَّ اَبعَدَ مِنَ السَّماء» (38) کسي که تفسير ميکند قرآن رابه رأي خود اگر مطابق با واقع بود اجر نميگيرد و اگر خطا در آمد هلاک ميشود.
پاسخ به اين استدلال
اما جواب از اين وجه مبتني است بر بيان تفسير به رأي که در روايات وارد شده و اينکه آيا عمل به ظواهر از مصاديق تفسير به رأي ميشود يا نه.
اما کلمه اي تفسير در قاموس: «الفسر والتفسير الابانّه و کشف المغطي.» (39) تفسير يعني بيان کردن و کشف مطلبي يا کشف حجاب مطلبی. در مفردات راغب: «الفسر اظهار المعني المعقول و التفسير يقال في ما يختص به مفردات الا الالفاظ و غریبها.» (40) تفسير يعني ظاهر کردن يک معناي دقيق و گاهي هم به کار برده ميشود در مورد مفردات الفاظ و آن الفاظي که نامانوس هستند. در لسان العرب: «الفسر کشف المغطي و التفسير کشف المراد عن اللفظ المشکل.» (41) تفسير يعني کشف حجاب و پرده برداشتن از چيزي و کشف مراد از لفظ مشکل. پس بنا بر آن تعريفي که لغويون از تفسير کردهاند تفسير قرآن منحصر در بطون و متشابهات قرآن ميشود نه ظواهر قرآن. چون ظواهر قرآن که کشف مراد و کشف حجاب نيست که نهي در روايات شامل آن بشود بلکه کشف ظاهر لفظ است بس. اما معناي رأَي: بنابر ظاهر لفظ رأي يعني يکسري آراءباطله که هيچ پشتوانه اي براي ذکر اين معنا نيست. اما ما به ظاهر رأي اکتفا نميکنيم بلکه به سراغ لغويون ميرويم تا بيشتر معناي راي براي ما روشن شود. کلمهي رأي در مفردات راغب: «الرأي اعتقاد النفس احد النقيضين عن غلبه الظن.» رأي يعني اعتقاد داشتن نفس به يکي از طرفين اما اين اعتقاد از غلبهي ظن است يعني يکسري آراء و ظنون باطله اين را کشانده به اينکه اعتقاد به مطلبي پيدا بکند براي اثبات اين مطلب ما از روايات شاهده ميآوريم. از جمله آن روايات.1- آن روايتي است که از امام حسن عسگري در تفسيرش روايت شده که فرمودند: «أَتَدروُن مِنَ المُتَمَسِّکَ بِهِ الَّذِي لَهُ بِتَمَسُّکِهِ هذا المَشرَفِ العَظيِم؟ هو الَّذِي اَخَذَ القُرآنَ و تَأويِلَه عَنَّا اَهلَ البَيتِ عَن وَسائِطَنَا السُّفَراءَ عَنَّا اِلي شيعَتِنا لاعَن آراءِ المُجادِلينَ و قياسِ الفاسِقيِنَ.» (42) آيا شما ميشناسيد کساني را که متمسک به قرآن ميشوند و بوسيله اين تسمک شرف عظيمي پيدا میکنند، کسي متسمک به قرآن است که بگيرد قرآن و تأويل قرآن را از ما اهل بيت بوسيله سفيراني که واسطه هستند بين ما و شيعيان نه اينکه تأويل قرآن را از آراء مجادله کنندگان و قياس فاسقين بگيرد منظور از قياس فاسقين عامه است که بوسيله قياس آرائي را براي آيات و تأويلات قرآن ذکر ميکنند.2- روايت عمار بن موسي از امام صادق (ع) است که فرمودند: «مَن حَکَمَ بِرَأيِهِ بَينَ اثنَينِ فَقَد کَفَرَ و مَن فَسَّر آيَه مِن کِتابِ اللهِ فَقَد کَفَرَ.» (43) کسي که از رأي خود بين دو نفر حکم کند کافر است کسي آيه اي از کتاب خدا را تفسير کندو او هم کافر است پس اين دو روايت دلالت ميکند که رأي همان آراء باطله اي که هيچ اساسي ندارد. نتيجه اينکه: مراد از رأيي که در روايات نهي شده از آن قول عامه است يعني به چيزهايي که نص خاص نداريم متسمک ميشوند مثل قياس، استحسان و از اهل بيت نميگيرند اين همان چيزي است که در دو روايت درباه رأي گذشت، نتيجه کلي اينکه آنچيزي که در روايات از تفسير به رأي نهي شده شامل اخذ به ظواهر نميشود. (44)
وجه دوم: روايات ناهي از عمل به متشابهات
رواياتي است که نهي کردهاند از عمل به متشابهات و اينکه ظواهر نزديک متشابهات هستند وجزء متشابهات شمرده ميشود چون محکمات منحصر در نصوص است و شامل ظواهر نميشود. از جمله آن روايات:1- روايتي است که روايت کرده علي بن حسين مرتضي در رساله محکم و متشابه خود به نقل تفسير نعماني از اسماعيل بن جابر از امام صادق عليه السلام که فرمودند: «اِنَّما هَلَکَ الناسُ في المُتَشابِه لَاَنَّه لَم يَقِفوُ عَلي مَعَناهُ و لَم يَعرِفوُاحَقيقَتَهُ فَوَضَعوُا لَه تأويلاً مِن عِندِ اَنفُسِهِم بِآرائِهِم و استَغنوُا بِذلِکَ عَن مسأله الاوصياءِ و نَبَذوُ قولَ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وراءِ ظُهوُرِهِم.» (45) مردم در متشابهات هلاک ميشوند به خاطر اينکه به آيات متشابه و حقيقت متشابه آگاه نيستند. پس در اين هنگام قرار ميدهند براي متشابه تأويلي از اعتقاد و آراء خود و از سوال کردن اهل بيت بي نياز ميشوند و قول رسول خدا (اني تارک فيکم الثقلين) را پشت سرشان ميگذارند.2- روايت ابوبصير است از امام محمدباقر عليه السلام که فرمودند: «نَحنُ الرَّاسِخوُنَ في العِلمِ و نَحنُ نَعلَمُ تَاوِيلَه.» (46) ما ريشهدار در علوم هستيم يعني همهي علوم در نزد ماست و ما تأويل آيات را ميدانيم.3- روايت عبدالرحمن بن کثير است از امام صادق عليه السلام که فرمودند: «الرّاسِخوُنَ في العِلمِ اَميرُالموُمِنينَ والاَئِمَه مِن وُلدِه.» (47) راسخون در علم اميرالمومنين وائمهي او هستند.
پاسخ از وجه دوم
اما جواب از اين وجه واضح است. به خاطر اينکه متشابه (همانطوري که در دسته هشتم در ادلهي اصوليون گذشت) يعني مشابهت بعضي به بعض ديگر به عبارت ديگر شباهت داشتن يکي از احتمالين به احتمال ديگر و بالعکس و شک در دو چيز همراه ظن به ديگري همين باعث حيرت در انسان ميشود و کلام را مجمل و مبهم ميسازد و گرنه اگر تشابه بين دو احتمال نبود بلکه يکي ظاهر و يکي مخالف ظاهر بود ديگر متشابه در کلام نبود تا اينکه داخل در روايات ناهي از تأويل متشابهات بشود. شاهد اين مطلب همان روايت اسماعيل بن جابر از امام صادق عليه السلام است که گذشت مضمون روايت اين بود که چون مردم از معنا متشابهات آگاه نيستند تأويلي از خود ميکند که درست نيست ولي اين در مورد ظواهر صحيح نيست و چون مفهوم ظواهر و معناي ظواهر واضح است. نتيجه اينکه: عمل به ظواهر شامل روايات ناهي از متشابهات نميشود. چون معناي ظواهر واضح است آن متشابه است که معنايش مبهم است، مجمل، پس ظواهر داخل در محکمات ميشوند نه متشابهات. (48)
وجه سوم: روايات که دلالت بر عالي بودن مفاهيم قرآن ميکند
رواياتي است که دلالت دارند بر اينکه براي قرآن مفاهيم عالي است که دست مردم عادي به آن نميرسد پس به همين دليل ظهوري نيست براي قرآن نسبت به اين مردم. از جمله آن روايات :1- روايت عبدالعزيز عبدي از امام صادق (عليه السلام) درباره قول خداوند که فرموده: «بَل هوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدوُرِ الَّذينَ اوتو العِلمَ. قال هُمُ الاَئمه عليهم السلام.» (49) خداوند ميفرمايد: اين قرآن مجموعه اي از آيات روشن است که در سينه صاحبان دل جاي دارد در اين هنگام زماني که از امام دربارهي اين آيه سوال شد فرمودهاند ائمه صاحبان علم هستند و آن آيات روشن در سينههاي ما جا دارد.2- روايتي است که طبرسي در تفسير صغير ذيل آيه «و من عنده علم الکتاب» از امام صادق عليه السلام نقل کرده که امام فرمودند: «ايّانا عَنِّي و عَلي أوَّلِنا.» (50) مام فرموند منظور از من در آيه ما اهل بيت هستيم و بر ماست تأويل آيات.
جواب از وجه سوم
جواب از اين وجه اين است که مقصود روايات اين است که براي قرآن بطوني است در مقابل ظواهر و تأويل اين بطون مختص ائمه است. نه ظواهر کتاب. براي شاهد اين کلام چند روايت ذکر میکنیم از جملهي آنها:1- روايت جابر است که نقل کرده امام صادق عليه السلام به من فرمودند: «يا جابِر اِنَّ لِلقُرآنِ بَطناً و لِلبَطنِ ظَهراً و لَيسَ شَيٌ اَبعَدُ مِن عُقوُلِ الرِّجال مِنه، اَنَّ لِلآيَه لَيَنزِلُ اولها في شيءٍ و آخَرُها في شيءٍ و هوَ کَلامٌ مُتَصَرِّفٌ عَلي وجوهٍ.» (51) اي جابر براي قرآن بطني است و براي هر بطني هم بطن ديگري است عقل مردم به اين بطون قرآن نميرسد. چون دوردست از عقل مردم بدرستي که آيهي نازل ميشود اولش در مورد شي است و آخرش در مورد شيء ديگر اين کلامي است که پذيراي چند وجه است. مقصود اين روايت اين است که غير از ائمه کسي قرآن را نميفهمد چه ظاهر و چه باطن يعني قرآن را فقط ائمه ميفهمند ولي ما اين روايت را با روايات ديگري که ارجاع ميدادند مردم را به کتاب خدا جمع ميکنيم و ميگوييم اين روايت دلالت بر باطن قرآن دارد و روايات ديگر که مردم را ارجاع ميدادند به کتاب دلالت بر ظاهر قرآن ميکند تا تناقض روايات رفع شود.2- روايت زراره است از امام محمد باقر عليه السلام که فرمودند: «تَفسيرُ القَرآنِ عَلي سَبَعَه اَوجُهٍ، مِنهُ ما کانَ و مِنهُ ما لَم يَکُن بَعد، تَعرِفُهُ الاَئِمُه عليهم السلام.» (52) تفسير قرآن بر هفت صورت است بعضي از اين تفسيرها چيزهايي است که بود يعني گفته شده و بعضي از اين تفسيرها نبوده و بعد هم نخواهد بود و آنها را فقط ائمه ميشناسند. در اين روايت تصريح بر تفسير شده و قبلا هم ما گفتيم. که تفسير يعني کشف حجاب يعني همان بطن قرآن نه ظاهر قرآن نتيجه اينکه اين روايت دلالت دارد که بطون قرآن را فقط ائمه ميدانند نه ظاهر قرآن. نتيجه کلي اينکه: اين رواياتي که شما استدلال کردهاید دلالت بر باطن قرآن دارد نه ظاهر قرآن. (53)
وجه چهارم: مخاطب قرار دادن قرآن، پيامبر را
رواياتي است که دلالت دارد بر اينکه مخاطب قرآن فقط پيامبر اکرم است اهل بيت او زماني که صغري قضيه را به کبرايمان که اختصاص داشتن ظواهر بر کسي که مخاطب قرآن است ضميمه ميکنيم نتيجه اين ميشود که ظواهر کتاب براي غير ائمه حجت نيست. از جملهي آن روايات:
1- روايت زيد الشحام است که فرموده قتاده بن دعامه بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شدند امام فرمود «يا قُتادَه اَنتَ فَقيهُ اَهلِ البَصرَه فَقال: هکَذا يُزعَمونَ فَقال ابوجعفر عليه السلام» بَلِغَنيِ اَنَّکَ تُفَسِّرُ القُرآن – اِلي اَن قال ابوجعفر عليه السلام – وَيحَکَ يا قُتادَه اِن کُنتَ اَنتَ فَسَّرتَ القُرآنَ مِن تِلقاءِ نَفسِکَ فَقَد هَلَکتَ و اَهلَکتَ و اِن کُنتَ قَد فَسَّرتَه مِنَ الرِّجال فَقَد هَلَکتَ و اَهلَکتَ، وَيحَکَ يا قُتادَه اِنَّما يَعرِفُ القُرآنَ مَن خوطَبَ بِه (54) اي قتاده توفقيه بصره اي در جواب قتاده گفت اينگونه گمان دارند مردم يعني اينگونه مردم ميگويند امام فرمود به من رسيده که تو تفسير قرآن ميگويي تا اينکه بعد امام فرمودند و اي بر تو اي قتاده اگرآن چرا که تفسير کردي از جانب خودت باشد به تحقيق هلاک کردي خودت را و ديگران را واگر آن چرا که تفسير کردي از جانب عالم ديگري باشد بازهم هلاک کردي خودت را و ديگران را واي بر تو اي قتاده کسي قرآن را ميشناسد که مخاطب قرآن باشد. استدلال کنندگان به اين حديث از آخر حديث «اِنَّما يَعرِفُ القُرآنَ مَن خوُطَبَ بِه» دو چيز را بيرون ميکشند.
1- از لحن اين جمله فهميده ميشودکه مخاطب قرآن فقط رسول و ائمه هستند.2- اين جمله بيانگر اين است که کسي قرآن را ميشناسد که مخاطب قرآن باشد پس اگر کسي مخاطب قرآن نباشد آن را نميشناسد يعني قرآن فقط براي کسي که مخاطب اوست حجت است نه براي غير مخاطبين پس نتيجه اينکه اين قرآن فقط براي رسول وائمه که مخاطب قرآن هستند حجت است نه غير از اینها. اين استدلال اینها هم اشکال صغروي دارد و هم کبروي. اما اشکال صغروي اين است که اختصاص دادن مخاطب قرآن به رسول و ائمه اطهار يک کلام غير عاقلانه است چون در روايات وارد شده است که پيامبر بوسيله همين آيات با مشترکين احتجاج ميکرد؛ و احتجاج کردن زماني موثر و معني دارد که کلام او را بفهمند و گرنه احتجاج کردن بي فايده است. به مثل اين آيات، «یا اهل الکتاب» «یا ايها الکافرون» «يا ايها الناس» و مردم منتظر تفسير پيامبر نميماندند چون کلام او را ميفهميدند پس نتيجه اينکه مخاطب قرآن فقط رسول و ائمه اطهار نيستند؛ و اما روايت قتاده را بوسيله روايت شبيب بن انيس که از بعضي از اصحاب نقل ميکند تفسير ميکنيم که بعضي از اصحاب نقل کردهاند که امام صادق عليه السلام به ابي حنيفه گفت: «اَنتَ فَقيِهُ العَراقِ؟ قال: نَعَم قال» فَبِم تُفتيِهِم؟ قال: بِکِتابِ اللهِ و سُنَّه نَبِيه صَلَّي اللهُ عليه و آله قال: «یا ابا حَنیِفَه تَعرِفُ کِتابَ اللهِ حَقَّ مَعرِفَتِه؟ و تَعرِفُ الناسِخَ و المَنسوخَ؟ قال نَعَم قال: »يا اَباحَنِيفَه لَقَد ادَّعيِتَ عِلماً وَيلَکَ ماجَعَلَ اللهُ ذلِکَ اِلَّا عِندَ اَهلِ الکِتابِ الَّذِي اَنزَلَ عَلَیهِم وَيلَکَ و لا هوُ اِلَّا عِندَ الخاصِّ مِن ذُريِه نَبِيّنا محمد صلي الله عليه و آله و لا وَرثَکَ اللهُ مِن کِتابِه حَرفآ (55) توفقيه عراقي عرض کرد بله امام فرمودند به چه چيزي فتوا ميدهي يعني فتوا را ازکجا استخراج ميکني عرض کرد از کتاب خدا و سنت پيامبر بعد امام فرمودند ابا حنيفه آياتو قرآن را به اندازه اي معرفتش آگاه هستي آيا تو ناسخ و منسوخ را ميشناسي عرض کرد بله امام فرمودند اي ابا حنيفه تو ادعاي علمي کردي که قرار نداده خداوند اين علم را در کسي مگردر اهل کتابي که نازل شده کتاب بر آنها واي بر تو غير از ذريه پيامبر کسي از اهل کتاب نيست و خداوند تو را اهل کتاب قرار نداده حتي يک حرفش را يعني تو حتي يک حرف از اين را نميفهمي. اين روايت دلالت دارد که فقط خصوصيات ناسخ و منسوخ و شبيه اين مثل متشابهات نزد ائمه است اين روايت رد بر کساني است که از آراء ديگران بي نيازند به آراء خود اکتفا میکنند و اين حديث شامل عمل به ظواهر نميشود و اگر هم بشود با رواياتي که دلالت بر رجوع مردم بر کتاب ميکردند جمع ميکنيم تا تناقض رفع شود. اما مراد امام در روايت قتاده که فرمودند: «انما يعرف القرآن من خوطب به» اين است که تفسير بطون و متشابهات قرآن را کسي ميداند و ميفهمد که مخاطب قرآن باشد. نه ظواهر قرآن به خاطر اينکه اما در صدر حديث فرمودند: «بَلَغَنِي اَنَّکَ تَفسِيرُ القُرآن» و شما هم قبلاً شناختيد که تفسير عبارت است از کشف حجاب يعني بطون قرآن نه ظاهر قرآن، پس اهل بيت مخاطب قرآن هستند در بطونات قرآن و فقط آنهاتفسير آن را ميدانند نه در ظواهر بلکه همه در ظواهر قرآن مخاطب هستند و ظواهر هم براي همه حجت است. اما کبري قضيه که اختصاص داشتن حجت ظواهر به کسي که مخاطب قرآن است بوسيله بناء عقلا رد ميشود به خاطر اينکه بناء عقلا استقرار دارد به اعم از مقصودين به افهام و غير مقصودين چه کساني که مقصود افهام باشند و چه نباشد ميتوانند مخاطب قرار گيرند و پس اين کلام شما صحيح نيست. نيتجهي کلي اينکه ظواهر کتاب فقط براي ائمه حجت نيست بلکه براي همه حجت است چون همه مخاطب قرآن هستند. (56) دراينجا ادلهي نقلي اخباريون به پايان رسيد حالا نوبت ادله عقلي اخباريون است.
ادلهي عقلي بر عدم حجيت ظواهر کتاب
وجه اول: اينکه ظاهر کتاب اگرچه ذاتاً مندرج در متشابهات نيست ولکن بالعرض مندرج در متشابهات است پس چون بالعرض مندرج درمتشابهات است حکم متشابهات را پيدا ميکند. که ظهور و حجيت ندارد. حالا سوال اين است که چگون ظواهر بالعرض داخل در متشابهات هستند. دليل اینها اين است که ما علم اجمالي داريم به عارض شدن تخصيص، تقيد، تجوز درکتاب همين علم اجمالي باعث ميشود که معناي ظواهر مبهم و مجمل شود پس بالعرض جزءمتشابهات قرار ميگيرند. ما به اين وجه دو جواب ميدهيم 1- جواب نقضي 2- جواب حلي اما جواب نقضي اين است که اگر شما علم اجمالي داريد به عار ض شدن تخصيص، تقيد و غيره. در قرآن بايد همين علم اجمالي را درباره اخبارداشته باشيد واخبار را جزء متشابهات قرار دهيد و از حجيت سلب کنيد درحالي که هيچ کس قائل به اين حرف نيست. اما جواب حلي اين است که سببيت علم اجمالي که احتياط باشد زماني به حال خود باقي ميماند که به علم تفصيلي و شک بدوي منحل نشود ولي زماني که علم اجمالي به علم تفصيلي و شک بدوي تبديل شد ديگر علم اجمالي نيست که به سببيت او عمل کنيم به عبارت واضحتر اينکه سببيت علم اجمالي زماني به حال خود باقي ميماند که ما مخصصات و تقييد و غيره را جستجو نکنيم ولي زماني که جستجو کرديم و به علم تفصيلي و شک بدوي منحل شد ديگر علم اجمالي نيست که بتواند ظواهر را جزء متشابهات کند و از حجيت بیندازد بلکه ظواهر به حجيت خود باقي ميمانند. نتيجه اينکه علم اجمالي مانع از حجيت ظواهر نميشود چون قبلاً در فصل اول گفتيم که منظور ما از ظواهر چيست و ما قائل بر حجيت چه ظواهري هستيم زماني که آن براي ما مشخص شود ديگر جاي هيچ شبههاي نيست تا اينکه کسي به ما اينگونه اشکالي کند. (57) وجه دوم: مبتني است بر تحريف در قرآن، استدلال آنها به اين بيان است که ما اجمالاً علم داريم به واقع شدن تحريف در قرآن و هر چيزي که در آن تحريف واقع شود ظهورات آن را از حجيت سلب ميکند پس ظواهر قرآن هم از حجيت سلب شدهاند. به استدلال اینها جواب ميدهيم که هم صغري شما (تحريف قرآن) باطل است هم کبري. اما ما بحث از کبري را مقدم ميکنيم و ميگوييم بالفرض هم که ما قبول کنيم واقع شدن تحريف در قران را ولي اين به چند دليل باعث سلب حجيت ظواهر کتاب نميشود. 1- اينکه فرض واقع شدن تحريف دائماً موجب تغيير معنا نميشود مثل تحريف در بر داشتن يک آيه و يا يک سورهاي که هيچ ارتباطي به ماقبل و مابعد ندارد. 2- محل نزاع ما درباره آيات احکام است و انگيزه تحريف هم در آيات احکام ضعيف است بلکه انگيزه تحريف بيشتر در آيات سياسي و حکومتي است. 3- اگر فرض شود وجود علم اجمالي به تحريف در مجموع آيات از احکام و غير احکام اين فرض ضروري به حجيت ظواهر کتاب وارد نميکند چون اين از قبيل شبهه غير محصوره به حساب ميآيد يعني از قبيل علم اجمالي قليل در کثير و اين موجب سببيت علم اجمالي که احتياط باشد نميشود. 4- اگر فرض کرديم بودن اين مورد را از موارد شبهه محصوره و علم اجمالي ما از قبيل علم کثير در کثير است باز هم اين فرض ضرري به حجيت ظواهر کتاب وارد نميکند چون ما ميدانيم واقع شدن تحريف را در بعضي از آيات به اجمال ولي تحريف فقط در آيات احکام نيست بلکه در آيات قصهاي، حکايي، اعتقادي، اخلاقي هم واقع شده همين باعث ميشود تکليف شرعي در اين علم اجماليان نباشد.
چون در اينجا آيات احکام به شک بدوي تبديل ميشود و اصاله الظهور را در او جاري ميسازيم. اما از اين وجه جواب دادهاند به اينکه در هنگام عمل همه آيات قرآن مبتلاء به تحريف هستند دليل اینها اين است که مشهور است خواندن سوره کامل در دو رکعت اول نماز و اگر فرض کنيم واقع شدن تحريف در قرآن را خواندن هيچ سورهاي کامل حساب نميشود چه از سورههاي احکامي باشد و چه غير احکامي چون تحريف معلوم نيست که در کدام سوره واقع شده پس همه جاي قرآن مبتلاء به تحريف ميشود. بله انصاف اين است که بر هيچ يک از اين وجوه چهارگانه نميشود اعتماد کرد به خاطر اينکه اصل حجيت ظواهر از اصول تعبدي نيست اين مانند اصل حقيقت از اصول عقلائي است که استقرار دارد بر بناء عقلاء و بناء عقلاء هم طريق کشف واقع است پس در اين هنگام چارهاي نيست از ملاحظه بناء عقلاء در اين مقام حالا سوال ميشود که حجيت ظواهر بعد از وقوع تحريف ثابت است يا نه؟ انصاف اين است که بناء عقلاء بر اين استقرار ندارد و حجيت را براي ظواهر ثابت نميکند. ولي حق اين است که آن روايات دهگانهاي که دلالت ميکرد به اخذ ظواهر کتاب دعوت نميکند ما را مگر عمل به همين قرآني که در دست مسلمين است و تلاوت آيات همين قرآني که از زمان اميرالمومنين به ما رسيده چه قائل به تحريف بشويم بعد از زمان رسول الله تا زمان عثمان که هنوز کامل جمع نشده بود و چه نشويم چون کسي بعد از زمان عثمان قائل به تحريف قرآن نيست. خلاصه اينکه اگر فرض کرديم تحريف واقع شدن قرآن و اينکه بناء عقلاء به حجيت کتاب تحريف شده نيست باز اشکالي در حجيت قرآني که در دست ماست نيست چون ما طبق روايات کثيره که دلالت بر حجيت ظواهر ميکرد مامور به عمل همين قرآن هستيم. (58) اين مباحث دربارهي کبري قضيه بود اما صغري قضيه بحثش در اينجا نميگنجد بلکه بايد در کتابهاي کلامي بحث شود پس ما شما را درباره صغري قضيه به کتابهاي کلامي يا کتابهايي که جداگانه درباره صغري قضيه (تحريف قرآن) بحث کردهاند رجوع ميدهيم مثل محاضرات آقاي سبحاني، تحريف ناپذيري قرآن، آقاي معرفت، و بيش از اين کلام را طولاني نميکنيم.
نتيجه
در اين مختصر در يافتيم که از قديم الايام تاکنون در بحثهاي اصولي نيز همچون رشتههاي ديگر علوم اختلافات و فراز، نشيبهاي وجود داشته است که يکي از آنها بحث حجيت ظواهر کتاب است که از اين قاعده مستثني نيست علاوه بر اين معلوم شد که در بعضي از مباحث همچون بحث مذکور پس از گذشت زمان نقاط ابهام برطرف ميشود چرا که به هر ميزان بحث بيشتر و تبادل نظر بيشتر صورت ميگيرد خطاهاي در تصور و تصديق معلوم ميشود. با توجه به استدلالهاي که از طرفين يعني اصولیها و اخباریها ذکر شد معلوم ميشود که در ذهن اخباریها چيزهايي بوده که دور از ذهن به نظر ميرسيده، همين باعث بوجود آوردن چنين عقائد و استدلالهايي شده است پس نتيجه که گرفته ميشود اين است که زمان دخل در برطرف کردن بعضي از ابهامات دارد که وهلهي اول به نظر و ذهن بعيد ميرسد ولي به مرور زمان آن ابهامات برطرف ميشود بنابراين چيزي که از ادلهي اخباریها و عقائد آنها بدست ميآيد اين است که عقائيد و ادلهي آنها مبتني بر ابهاماتي است که در ذهن آنها وجود داشته ولي زماني که اين ابهامات به مرور زمان بوسيله ادلهي اصولیها از بين رفت ديگر جايي براي ادله و عقائد آنها نميماند که روي آن بحث کنيم. پس نتيجه کلي که از مبحث حجيت ظواهر کتاب گرفته ميشود اين است که ظاهر کتاب هم مثل ظواهر ديگر حجّت است و ادله اصوليها به ظاهر و نص قرآن نزديکتر است تا به ادله اخباریها و به همين دليل نظر ما هم نظر اصولیها است و بيش از اين کلام را طولاني نميکنم و از خداوند منان ميخواهيم که توفيق تحقيقهاي ديگر را بر ما عطا بکند.
پي نوشت ها :
1. لسان العرب، لد 3، ص 53.
2. اصول فقه، ص 370، بنا به نقل از مجمع البحرين، ص 155.
3. اصول فقه، ص 370؛ حاشيه ملا عبد الله، ص 37
4. اصول فقه، ص 370.
5. الموجز اصلي جلد 2، ص 39، المحصول ص 146.
6. اخباري و اصولي چه ميگويند، ص 37.
7. آشنايي با علوم اسلامي (اصول، فقه)، ص 33.
8. آشنايي با علوم اسلامي (اصول، فقه) ص 21.
9. مدخل علم فقه، ص 323.
10. اخباري و اصولي چه ميگويند، ص 37.
11. آشنايي با علوم اسلامي (اصول، فقه) ص 21.
12. محمد بن عبدالنبي نيشابوري معروف به ميرزا محمد اخباري (مقتول 1232 ه. ق) عالم و فاضل، دانا و باهوش و صاحب تاليفات بسيار بود ولي در برابر مجتهدان بسيار جسور و هتاک و فحاش بود صفات بد اخلاقي بر او غلبه کرد و سرانجام به دست مردم کشته شد؛ و عاقبت به خیر نگشت.
13. مدخل علم فقه، ص 343، اخباري اصولي چه ميگويند، ص 37.
14. آشنايي با علوم اسلامي، (اصول، فقه)، 27.
15. انوارالاصول جلد 2، ص 298، اصول فقه، ص 494، بحوث في علم الاصول جلد 4، ص 250، تهذيب الاصول جلد 2، ص 163، مصباح الاصول جلد 2، ص 117، نهايه الافکار جلد 3، ص 90.
16. الانوار الاصول، جلد 2، ص 298.
17. انوارالاصول، جلد 2، ص 298.
18. المحصول، ص 147.
19. ابزار الاصول، جلد 2، ص 298، المحصول، ص 152، فرائدالاصول، جلد 1، ص 145.
20. نهج البلاغه، خطبه 176
21. انوار الاصول، جلد 2، ص 299.
22. وسائل الشيعه، ج 27، باب 9 از ابئاب صفات قاضی، حديث 10
23. انوارالاصول، جلد 2، ص 299، بحوث في علم الاصول جلد 4، ص 259، فرائد الاصول جلد 1، ص 145، مصباح الاصول جلد ص 124.
24. وسائل الشيعه، ج 27، باب 9 از ابواب صفات قاضی، حدیث 19 و 21 و 25 . انوارالاصول، جلد 2، ص 299. نهايه الافکار جلد 3، ص 92، مصباح الاصول، جلد 2، ص 124.
25. وسائل الشيعه، ج 12، باب 6 از ابواب خیار. انوارالاصول، جلد 2، ص 299. نهايه الافکار، جلد 3، ص 92، فرائد الاصول جلد 1، ص 145، مصباح الاصول، لد 2، ص 124.
26. وسائل الشيعه، ج 8، باب 17 از صلاة مسافر، حديث 4
27. انوارالاصول، جلد 2، ص 299. فرائد الاصول جلد 1، ص 147.
28. وسائل الشيعه، ج 1، باب 39 از ابواب وضو، حديث 5
29. انوارالاصول، جلد 2، ص 300، نهايه الافکار، جلد 3، ص 92، بحوث في علم الاصول جلد 4، ص 263.
30. وسائل الشيعه، ج 27، باب 9 از ابواب صفات قاضی، حديث 22
31. انوارالاصول، جلد 2، ص 300، المحصول، ص 154.
32. وسائل الشيعه، ج 27، باب 13 از ابواب صفات قاضی، حديث 82
33. انوارالاصول، جلد 2، ص 300.
34. وسائل الشيعه، ج 27، باب 13 از ابواب صفات قاضی، حديث 81
35. انوارالاصول، جلد 2، ص 300.
36. وسائل الشيعه، ج 27، باب 13 از صفات قاضی، حديث 28
37. همان، حديث 37
38. همان، حديث 66
39. قاموس المحيط، ص 1178
40. مفردات راغب، ص 636
41. لسان العرب، ج 11، ص 180
42. وسائل الشيعه، ج 27، باب 3 از ابواب صفات قاضی، حديث 63
43. همان، حديث 67
44. انوار الاصول، جلد 2، ص 302، فرائد الاصول جلد 1، ص 139، تهذيب الاصول جلد 2، ص 165، کفايه الاصول جلد 2، ص 292، المحصول، ص 154، بحوث في علم الاصول جلد 4، ص 258، نهايه الافکار جلد 3، ص 92، مصباح الاصول جلد 2، ص 125.
45. وسائل الشيعه، ج 27، باب 13 از صفات قاضی، حديث 62
46. همان، حديث 53
47. همان، حديث 7
48. انوار الاصول جلد 2، ص 304، کفايه الاصول جلد 2، ص 292، المحصول، ص 154، مصباح الاصول جلد 2، ص 124.
49. وسائل الشيعه، ج 27، باب 13 از ابواب صفات قاضی، حديث 10
50. همان، حديث 58
51. همان، حديث 74
52. همان، حديث 51
53. انوارالاصول، جلد 2، ص 304، کفايه الاصول جلد 2، ص 291، المحصول، 153، مصباح الاصول جلد 2، ص 123.
54. وسائل الشيعه، ج 27، باب 13 از ابواب صفات قاضی، حديث 25
55. همان، باب 6 از ابواب صفات قاضی، حديث 27
56. انوار الاصول، جلد 2، ص 306، کفايه الاصول جلد 2، ص 291، المحصول، ص 151، مصباح الاصول جلد 2، ص 122 نهايه الافکارجلد، ص 91
57. انوارالاصول جلد 2 ص 307، نهايه الافکار جلد 3 ص 91، کفايه الاصول جلد 2 ص 292، فرائد الاصول جلد 1 ص 149، مصباح الاصول جلد 2 ص 123، المحصول ص 153، تهذيب الاصول جلد 2 ص 165
58. انوالاصول جلد 2 ص 308، تهذب الاصول جلد 2 ص 165، المحصول ص 155، مصباح الاصول جلد 2 ص 123، فرائد الاصول جلد 1 ص 158، نهايه الافکار جلد 3 ص 91
منابع و مآخذ :
1. ابن منظور، لسان العرب، لبنان، بيروت، دارالاحياء تراث العربي، جلد 3 .طبعهء 1408 ه. ق
2. اسلامي، رضا، مدخل علم فقه، قم: چاپ زيتون چاپ اول، 1384.
3. انصاري، شيخ مرتضي، فرائدالاصول، قم، خاتم الانبياء، 1428 ه. ق، 1386 ه. ش
4. حر عاملی، محمد حسن، وسائل الشیعه، نشر مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث ة الطبعة الاولی، جمادی الثانی 1409
5. خراساني، شيخ محمد کاظم، کفايه الاصول جلد 2، قم، موسسه نشر اسلامي، 1386.
6. خميني، آقا روحالله، تهذيب الاصول جلد 2، قم، موسسه اسماعيليان، 1421 .
7. خوئي، سيدابوالقاسم، مصباح الاصول، قم، مکتبه داوري، جلد 2 طبعهء 1412 ه. ق
8. راغب اصفهانی، مفردات الراغب، ناشر طلیعة النّور، نوبت چاپ دوم، چاپخانه سلیمانزاده، 1427.
9. سبحاني، جعفر، المحصول، قم، موسسه امام صادق، 1372.
10. سبحاني، جعفر، الموجز في اصول فقه، قم، منشورات اسلامي، ناشر مديريت حوزه علميه طبعهء 1418 ه. ق
11. عراقي، حاج آقا ضياء، نهايه الافکار، قم، موسسه نشر اسلامي، 1375.
12. محمّد بن یعقوب السراج الفیروزآبادی، القاموس المحیط، الجزء الاوّل، صیرا، بیروت، لبنان، المکتبة العصیریه، الطبعة الاولی، 1430 ه – 2009 م
13. مکارم شيرازي، ناصر، انوارالاصول، قم، مدرسه امام علي بن ابيطالب، جلد 2، چاپ 1428 ق.
14. مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي جلد سوم (اصول فقه، فقه) انتشارات صدرا، چاپ نوزدهم، 1377
15. ملا عبدالله، حاشه ملا عبدالله، تعلیقه سید مصطفی حسینی دشتی، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، الطبعة الثانیه، آبان 1363
16. نکونام، شيخ علي، اصولي و اخباري چه ميگويند، ظهور شفق، چاپ اول، 1380
17. هاشمي شاهرودي، سيدمحمود، بحوث شافي في علم الاصول، موسسه دائره معارف الفقه الاسلامي، جلد 4 طبعهء 1426 ه. ق
18. مکارم شيرازي، ناصر، انوارالاصول، قم، مدرسه امام علي بن ابيطالب، چاپ 1428 ق، جلد 2
19. مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي جلد سوم (اصول فقه، فقه) انتشارات صدرا، چاپ نوزدهم، 1377
20. ملا عبدالله، حاشه ملا عبدالله، تعلیقه سید مصطفی حسینی دشتی، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، الطبعة الثانیه، آبان 1363
21. نکونام، شيخ علي، اصولي و اخباري چه ميگويند، ظهور شفق، چاپ اول، بی تا
22. هاشمي شاهرودي، سيدمحمود، بحوث شافي في علم الاصول، موسسه دائره معارف الفقه الاسلامي، جلد 4 طبعهء 1426 ه. ق
/ع