براي پاسخ به پرسش، ابتداء اجزاء سؤال تجزيه مي شود، سپس هر كدام جداگانه تحليل مي گردد.
1. اصل اختلاف در امت اسلامي يا امت هاي گذشته عنصر مثبتي است يا منفي، خير است يا شرّ؟
2. آيا در اسلام اختلافِ عمده اي پيش آمده است يا خير؟
3. عناصر اختلاف زا در صدر اسلام چه چيزهايي بودند؟
4. از نظر تحليل عقلي، قرآني و تاريخي و منابع اصيل مانند نهج البلاغه اين روايت قابل توجيه و دفاع است يا خير؟
اكنون پاسخ اجمالي و تحليل.
اختلاف در مقابل اتفاق است، خَلْف در مقابل امام است به معني پشتِ سر، يعني وقتي گفته مي شود خَلَف اباه = پدر خود را خلَف شد معنايش اين است كه بر جاي او نشست، او از دنيا رفت و ديگري بعد از او زنده ماند و هم چنين وقتي گفته مي شود، اَخْلَفَ و عَده = خلف كرد وعده خود را، معنايش اين است كه وعدة خود را پشت سر انداخت لذا اختلاف از اموري پست است كه طبع سليم، آن را نمي پسندد. زيرا همة طبايع مي دانند كه با اختلاف، نيروها پراكنده و ضعيف مي شوند. البته آثار سوء ديگري از قبيل نزاع، مشاجره، جدال، كُشت و كشتار، كينه توزي و دشمني نيز وجود دارد كه هر كدام خود در سلب امنيت و سلامتي جامعه تأثير به سزائي دارند.
چيزي كه هست يك نوعِ از اختلاف، اختلافي است كه در عالم انساني چاره اي از آن نيست و آن اختلاف طبايع است؛ منتهي به اختلاف بدنهاست. آري تركيباتِ بدني در افراد مختلف است و اين نوعِ از اختلاف در تركيبات بدني باعث تفاوت و تنوع در استعدادهاي بدني و روحي مي شود و با ضميمه شدن اختلاف محيط ها و آب و هواها اختلافِ سليقه ها و سنن و آداب و مقاصد و اعمالِ نوعي و شخصي در مجتمعاتِ انساني پديد مي آيد و در علم الاجتماع ثابت شده كه اگر اين اختلافات نمي بود بشر حتي لحظه اي قادر به زندگي نبود.»[1] و اين به معني يكي از پديده هاي معاني گرانسنگ آية شريفة (لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم) است.
از طرفي همة اين موارد كه ناگزير از اختلاف ها و تفاوت هاست غير از اصول و مباني فكري و ديني است كه منابع اصيلي چون وحي و سنت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و سيرة اهل بيت گرامي او ـ عليهم السلام ـ را تحت تأثير قرار دهد. يعني همة موارد و اختلافاتي كه منشأ آن حسادت، كينه توزي و صفات رذيلة ديگر مي باشد، ناپسند است و نمي توان بيان حكم و عقل كلّي چون حضرت رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ به آن تعلّق گيرد و به عنوان رحمت تلقّي گردد.
ـ قرآن كريم آياتي را در مذمّت اختلاف بيان فرموده كه با اندك تأملي مي توان به فسادِ اختلاف و پيامدهاي سوء آن پي بُرد که به نمونه هائي اشاره مي شود:
1. قرآن شريف مي فرمايد: «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ»[2]اختلاف در اصول مهم اعتقادي مانند توحيد، معاد، نبوت و… و به طور كلي تمام باورهائي كه سرچشمة ديني دارند، مناسب نيست و علّت تشتّت امت ها مي باشد؛ لذا مي فرمايد: «ما به موسي كتابِ آسماني داديم پس در آن اختلاف شد، و اگر فرمان قبليِ خدا (در زمينة آزمايش و اتمام حجّت بر آنها) نبود، در ميان آنان داوري مي شد و آنها (هنوز) در شكّ اند، شكي آميخته به بدگماني.»
در حقيقت آيه اشاره به اين مطلب دارد كه اگر امت حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ، مؤمن به كتاب آسماني خود مي شدند و ره اختلاف نمي پيمودند، هم از تعاليم يك دست و بكر آن استفاده مي بردند و هم از امتحان و آزمايش الهي سربلند بيرون مي آمدند و از عذاب الهي در امان مي ماندند. پس اختلاف عامل فساد در امتِ موسي ـ عليه السلام ـ شد.
2. در جاي ديگر قرآن شريف مي فرمايد: «يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»[3]در اين آيه آمده است: «اي اهل كتاب: چرا حق را با باطل (مي آميزيد و) مشتبه مي كنيد (تا ديگران نفهمند و گمراه شوند) و حقيقت را پوشيده مي داريد در حالي كه مي دانيد.»
در آيه 72 همين سوره بلافاصله توطئه يهوديان را در راستاي متزلزل كردن اعتقادات مسلمين بيان مي كند و مي فرمايد:
«و جمعي از اهل كتاب (از يهود) گفتند: (برويد در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز كافر شويد (و باز گرديد) شايد آنها (از آيين خود) بازگردند (زيرا شما را، اهل كتاب و آگاه از بشاراتِ آسمانيِ پيشين مي دانند و اين توطئه كافي است كه آنها را متزلزل سازد).»
لذا مي بينيم كه اختلاف به عنوان يك عنصر منفي جلوه مي كند، يعني حرفها و عقائدي است كه يهود از پيش خود تراشيده و در نتيجه مردمي كه پيرو آنها مي شوند در شكّ افتاده و از صراط حق متفرق مي گردند و در ادامه سُبُل انحرافي بعد از انصرافِ از حق خودنمائي مي كنند (فماذا بعد الحق الا الضلال)، انگيزه هاي قومي قبيله اي، سياسي، فرهنگي، حزبي و سائر دواعي خود را نشان مي دهند و به طور كلي حق پايمال و سركوب مي گردد و اين نتيجة اختلاف است.
نظري به نهج البلاغه امام المتقين علي ابن ابيطالب ـ عليه السلام ـ پيرامون ارزش گزاري اختلاف در يکي از حكمتها اختلاف را به عنوان وسيلة نابودكنندة تفكر و انديشه هاي ناب معرفي مي كند و مي فرمايد:
«الخلاف يهدم الرأي: اختلاف نابودكننده انديشه است.»[4]ـ و در حكمت ديگر ريشة اختلاف را به باطل مي رساند و حداقل يك طرف دعوا را باطل مي داند، لذا مي فرمايد:
«ما اختلف دعوتان الا كانت احدهما ضلالة؛ دو دعوت به اختلاف نرسد جز اين كه يكي باطل باشد.»[5]ـ پيرامون اختلاف در قوم موسي ـ عليه السلام ـ بعد از نجات از جور فرعونيان در حكمت 317 مي فرمايد:
«شخص يهودي به امام ـ عليه السلام ـ گفت: هنوز پيامبرتان را دفن نكرده، درباره اش اختلاف كرديد؟ امام ـ عليه السلام ـ فرمود: ما دربارة آن چه كه از او رسيده اختلاف كرديم (ديگران اختلاف افكندند) نه خود او، امّا شما يهوديان، هنوز پاي شما پس از نجات از درياي نيل خشك نشده بود كه به پيامبرتان گفتيد. (اعراف 138: براي ما خدائي بساز، چنان چه بت پرستان خداي دارند و پيامبر شما گفت: شما مردمي نادانيد.»[6]ـ از اين بيان نوراني روشن مي شود كه ريشة اختلاف، جهل و ناداني به مقام حضرت خالق و جايگاه انبياء و خدمات آنهاست، پس عنصر خدا وحي است.
ـ در يکي از خطبه هاي نهج البلاغه در نكوهش اختلاف و عامل زدودن آن بياني دارند كه بسيار راهگشا است مي فرمايد: «دعواتي نسبت به يكي از احكام اجتماعي نزد عالمي مي برند كه با رأي خود حكمي صادر مي كند. پس همان دعوا را نزد ديگري مي برند كه او درست برخلاف رأي اولي حكم مي دهد. پس همة قُضات نزد رئيس خود كه آنان را به قضاوت منصوب كرده جمع مي گردند، او رأي همه را بر حق مي شمارد. (آنها كه پس از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از عترت فاصله گرفتند، حلال را حرام و حرام را حلال مي كردند و به خود اجازه مي دادند كه با قياس و رأيِ خود احكام دين را به دلخواه تغيير دهند. تنها عمر در حكومت ده سالة خود 94 نوع حلال را حرام اعلام كرد، و نسبت به حج تمتع و متعه گفت: تا ديروز حلال بود، من امروز حرام اعلام مي كنم (انا اُحَرَّمُهما). (تفسير مفاتيح الغيب، فخر رازي، ج 10، ص 54.)[7]«در صورتي كه خدايشان يكي، پيغمبرشان يكي و كتابشان يكي است آيا خداي سبحان آنها را به اختلاف امر فرمود كه اطاعت كردند؟ يا آنها را از اختلاف پرهيز داد و معصيت خدا نمودند؟…»[8]ـ همان طوري كه عنايت فرموديد، جناب مولي علي ابن ابيطالب ـ عليهم السلام ـ به شدّت از نزديك شدن به اختلاف و آراء متشت در احكام قطعي اسلام عالمان و افرادي بيم مي دهد و هشدار مي دهد كه در صورت دچار شدن و فرو رفتن در اين رذيلة اخلاقي، اعتقادي معصيت و مخالف با حضرت حق حتمي است.
ـ در ادامة خطبة 18 عامل مهمي را كه در كنار گذاشتن اختلافات مؤثر است را معرفي مي فرمايند:
«آيا خداي سبحان، دينِ كاملي فرستاد، پس پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در ابلاغ آن كوتاهي ورزيد؟ در حالي كه خداي سبحان مي فرمايد: ما در قرآن چيزي را فروگزار نكرديم (انعام 38) و فرمود: در قرآن بيان هر چيزي است. (نحل 89)
و يادآور شد كه: بعض قرآن گواه بعضِ ديگر است و اختلافي در آن نيست. پس خداي سبحان فرمود: اگر قرآن از طرف غير خدا نازل مي شد، اختلافات زيادي در آن مي يافتند. (نساء82).
همانا قرآن داراي ظاهري زيبا و باطني ژرف و ناپيداست، مطالب شگفت آور آن تمام نمي شود و اسرارِ نهفتة آن پايان نمي پذيرد و تاريكي ها بدونِ قرآن برطرف نخواهد شد.»[9]در حقيقت امام ـ عليه السلام ـ در اين خطبه مهمترين روش در زدودن اختلاف را، رجوع به قرآن مي داند البته با در نظر داشتن بيانات اهل ذكر كه مفسرين واقعي اين كتاب مقدسِ صامت هستند.
ـ در صدر اسلام بعد از رحلت جانسوز پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و حتي قبل از اين واقعه، اين عامل منفور (اختلاف بين امت اسلام) خود را نشان داد و در صفوف به هم پيوسته مسلمين رخنه كرد و شكاف هاي عظيمي را پديد آورد كه آثار سوء و دردناك آنها را شاهد هستيم. از باب نمونه به چند عنوان آن اشاره مي شود:
از جمله جرقه هاي اختلاف در امت اسلام قبل از رحلت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي توان به موضعگيري عمر ابن خطاب اشاره كرد كه در برابر فرمان رسول خدا در لحظات بيماري فرمود: براي من كاغذ و مركب بياوريد تا براي شما نامه اي بنويسم كه هرگز گمراه نشويد. (فاجعة روز پنجشنبه كه در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است. (صحيح بخاري، ج 5، ص 138 و 137 ط، دارالفكر و صحيح مسلم، ج 7، ص 123 ط، دارالمعرفه، تاريخ طبري، ج 3، ص 193، ط بيروت).
ـ دومين مورد مخالفت و اختلاف زا خودداري برخي از صحابه، از پيوستن به سپاه اُسامه بود. كه حضرت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اين سپاه را تشكيل داد و دو روز پيش از در گذشت خود، به آنها دستور داد كه به آنها بپيوندند و با آن حركت كنند.
ابوبكر و عمر و برخي از صحابه، از رفتن به پادگان خودداري كردند، به بهانة ادارة امور خلافت، در مدينه ماندند با آن كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كساني را كه از سپاه اسامه عقب بمانند را لعنت كرده بود. (الملل و النحل، شهرستاني، ج 1، ص 29، حديث نبوي: لعن الله من تخلّف عن جيش اسامه).
سومين علم تاريك مخالفت، موضعگيري خطرناك بيشتر صحابه در سقيفه بود كه آشكارا با آيات قرآن و سنت رسول خدا مخالفت مي كند زيرا پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در روز غدير خم با حضورِ همة صحابه، امام علي ـ عليه السلام ـ را به خلافت تعيين كردند و اين در بازگشتِ از حجة الوداع بود. با اين كه مهاجرين و انصار در ميانِ خود بر سرِ تعيين خليفه اختلاف داشتند ولي سرانجام با هم توافق كردند كه گفته هاي پيامبر را زير پا نهند و ابوبكر را خليفه سازند. هر چند اين كار به بهايِ جان عده اي تمام شود و آستين ها را بالا زدند تا هر كس را كه مخالفت كرد، هر چند از نزديكترين خويشاوندان پيامبر باشند. بكشند. (بالاترين دليل بر اين امر، تهديدِ عمر ابن خطاب به آتش زدن خانة فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ با افراد درون خانه بود. تاريخ طبري،ج 3، ص 202، يعقوبي، ج 2، ص 126، ط بيروت دار صادر.)
اين سه جريان، به اختلاف صدر اسلام اشاره دارد، از باب نمونه توجه به خطرناك بودن عنصر اختلاف بدان اشاره شده است. يعني با تحليل ريشه هاي اختلاف به اين نكته خواهيم رسيد كه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ كه از همة افراد بشر تا قيامت به مضرّات اين مسئله بيشتر واقف بودند هيچ گاه دستور و توصيه به انجام اختلاف بين امت خود نمي نمانيد و يا آن را رحمت توصيف نمي كنند. بلكه به عكس از شعبه شعبه كردن امت انذار فرموده بودند، علامه مجلسي در ج 8 از بحارالانوار، چاپ بهادري، ص 239، روايتي را از انس ابن مالك صحابه پيامبر نقل مي كند كه روزي در حضور پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نشسته بوديم… . در ذيل اين روايت خطاب به امام علي ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: يا ابا الحسن، امت موسي ـ عليه السلام ـ بعد از او هفتاد و يك فرقه شدند يك فرقه اهل بهشت و بقيه اهل جهنم خواهند بود و امت عيسي ـ عليه السلام ـ بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند كه يك فرقه اهل نجات و بقيه گمراه گرديدند.
و امت من به زودي به هفتاد و سه فرقه منشعب مي شوند كه يك فرقه از آنان نجات پيدا كرده به بهشت مي روند و بقيه به آتش مي روند. سپس علي ـ عليه السلام ـ از رسول خدا فرقة ناجيه را طلب مي كند و رسول خدا مي فرمايند: يا علي آنان كساني هستند كه به تو و اصحاب تو متمسك مي شوند.
اين روايت صراحت دارد كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از اختلاف در امت اسلام گريزان بوده و هشدارهاي مناسب را در عرصه هاي مختلف بيان داشته اند.
لذا مسأله اختلاف هم از نظر عقل و تحليل هاي جامعه شناختي (با توجه به آثار سوء آن) و هم از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه (منابع اصيل) جايگاه مثبت قابل دفاعي ندارد بلكه با بيانات مختلف آن را سرکوب کرده و آثار وحشتناك آن را كه امروزه در جهان اسلام شاهد آن مي باشيم، را تذكر داده اند:
در پايان جهت اطلاع منابع و روات روايت (اختلافُ اُمتي رحمة)، بيان مي گردد.
منابع: 1. وسائل الشيعه، ج 27، ص 141. 2. بحار، ج 1، ص 227. 3. بحار، ج 74، ص 166. 4. احتجاج، ج 2، ص 355. 5. معاني الأخبار، ص 158.
روات: 1. علي ابن احمد ابن محمد ابن عمران الدقاق. 2. عن ابي الحسين محمد ابن جعفر الأسدي. 3. عن صالح ابن ابي حمّاد. 4. عن احمد ابن هلال. 5. عن محمد ابن ابي عُمير. 6. عن عبدالله المؤمن الانصاري.
ـ قابل توجه اين كه: در تمامي منابع ذكر شده، اين عبارت را از يك نفر نقل كرده اند (علي ابن احمد ابن محمد ابن عمران الدقاق و به غير از (ابن ابي عمير) همة سلسلة اين نقل توفيق نشده اند بلكه تضعيف شده و مورد طعنِ اصحاب رجال است.
صحّت روايات و نقل هاي رسيده را مي توان با دو روش ريشه يابي كرد.
الف) بررسي سلسلة اسناد و مدارك در منابع قابل توجه اصيل روائي و رجالي.
ب) و ديگري عرضة قبل آنها به متونِ قطعي الصدور مانند قرآن.
لذا از رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده كه: «ان علي كل حق حقيقة و علي كل صواب نوراً فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه»
هر حقي اصلي دارد كه آن اصل ميزان سنجش و معيار ارزيابي اين حق است و هر صوابي (امر واقعي) نورانيتي دارد كه صواب مزبور به وسيلة آن نور شناسائي مي شود، پس آن چه با ميزان الهي، يعني قرآن كريم موافق بود بگيريد و آن چه مخالف آن بود واگذاريد. از تفريح ذيل روايت «فما واثق» بر مي آيد كه روايات همان حق است و حقيقتِ آن قرآن كريم است و صحت محتواي روايات در گروِ موافقت با حقيقت آن (قرآن كريم) است و نوري كه با آن راستي روايات سنجيده مي شود، قرآن است.»[10]نکته پاياني آن که حديث «اختلاف امتي رحمة» به معناي آمد و شد و رفت و آمدها و روابط اجتماعي نيز معنا شده است که اگر اين حديث اين گونه معنا شود، معناي درستي دارد و با اختلافي که سر از تفرقه در مي آورد فرق دارد. البته در مورد اختلاف بحث هاي زيادي قابل طرح است که در اين مختصر مقدور نيست.
پي نوشت ها:
[1] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، بي جا، انتشارات بنياد علمي و فكري علامه، ج11، ذيل تفسير آيه 118 از سوره هود، ص44ـ70.
[2] . هود/110.
[3] . آل عمران/71
[4] . نهج البلاغه، حکمت 215.
[5] . همان، حکمت 183.
[6] . اعراف/138.
[7] . فخر رازي، تفسير مفاتيح الغيب، ج10، ص54.
[8] . نهج البلاغه، خ18.
[9] . نهج البلاغه، خ18.
[10] . محمد بن يعقوب کليني، اصول كافي، ج1، ص 69، بنابر نقل تفسير تسنيم (آيت الله جوادي) ج1، ص81 و 80.