حديث در اَندلُس (1)
حديث در اَندلُس (1)
مترجم : محمد كاظم رحمتى
مقدمه
محقّقان غربى, چون گلدزيهر, شاخت و اخيراً جويْنْبُل , بيشتر از ديگران مدّعى اند كه ادبيات حديثى در دوران متأخّرترى نسبت به آنچه كه در سنّت رسمى اسلامى پذيرفته شده , شكل گرفته است. از جمله شواهدى كه جويْنْبُل بر اين فرضيه اقامه كرده, مبتنى بر تهيه فهرست « اوائل» ** است و از بين اوائل, افرادى كه در بخشى خاص از عالم اسلامى به فعّاليتشان تصريح شده يا نشده است.1 شاخت نيز به همين طريق, تأثير حديث بر حوزه فقه را مطالعه كرده است, با فرض اين كه خاستگاه هاى اصول فقه اسلامى, مبتنى بر حديث نيست.
شافعى (م204ق/820م) نخستين كسى بود كه با هدف وارد كردن حديث به قلمرو فقه, اصول فقه را پايه گذارى كرد; روشى كه شيوه رسمى گرديد و مقبوليت يافت. اين تلاش, با مقاومت مكاتب فقهى اوّليه روبه رو بود و در منابع, روند مواجهه بين اين دو گروه, رويارويى (اهل حديث) و (اهل رأى) ناميده شده است.2
هدف من در اين مقاله بررسى اين نكته است كه در چه زمانى ادبيات حديث و علم حديث, براى نخستين بار در اندلس معرّفى شد; چه افرادى پيشتازان اين معرّفى بودند و چه ارتباطى بين اهل رأى و اهل حديث در اندلس بوده است.
اين بررسى به شكل زير سامان يافته است:
بخش نخست: ارتباط اوائل با گسترش حديث در اندلس
مرحله نخست
1ـ1. معاوية بن صالح و صَعصعة بن سلاّم (حدود نيمه دوم قرن دوم هجرى/ هشتم ميلادى)
1ـ2. عبدالملك بن حبيب (نيمه نخست قرن سوم هجرى/نهم ميلادى)
مرحله دوم
2ـ1. بقيّ بن مَخلَد (م276ق/889م)
2ـ2. محمد بن وضّاح (م286ق/900م)
بخش دوم: مواجهه بين اهل رأى و اهل حديث
1. آزار محدّثان
2. ستيز بر سر مسئله بالا بردن دست ها در نماز
3. همزيستى بين اهل رأى و اهل حديث
نتايج
بخش نخست: ارتباط اوائل با گسترش حديث در اندلس
فقهايى كه گفته شده براى نخستين بارْ حديث را در اندلس معرّفى كرده اند, اين افرادند: معاوية بن صالح حَضْرَمى حمصى,3 كه حمص را در سال 125ق/742م, ترك كرد و قبل از سال 138ق/755م, وارد اندلس شد و بعد از اين تاريخ, قاضى حكومتِ اوّلين امير اُمَوى گرديد. طبق برخى منابع, او در سال 158ق/744م, درگذشت و بر طبق منابع ديگر, در تاريخى متأخّرتر.
صعصة بن سلاّم دمشقى,4 همانند معاويه حَضْرَمى, منشأ سورى دارد. او مفتى دو امير نخست حكومت اموى بود و در ايّام پايانى قرن دوم هجرى (180ق/796م يا 192ق/807م, يا 202ق/817م) درگذشت.
عبدالملك بن حبيب سُلّمى (م238ق/852م)5 يكى از فقهاى برجسته مالكى در دوران خود بود.
همچنين به دو فقيه ديگر كه در اواخر نيمه اوّل قرن سوم هجرى درگذشته اند, نيز نسبت داده شده است كه اوّلين كسانى بوده اند كه «علم الحديث» را در اندلس, معرّفى كرده اند. آنها بقيّ بن مَخلَد (م276ق/889م) و محمد بن وضّاح (م287ق/900م) هستند كه هر دوى آنها مَواليانى از قُرْطُبه بودند. در نتيجه تعاليم اينان, اندلس, سرزمين حديث شد.6
براساس مبنا قرار دادن اين اوائل, ورود حديث به اندلس, در دو مرحله بوده است: مرحله نخست, در سه ربع آخر قرن دوم هجرى (معاويه و صعصعه) يا در نيمه نخست قرن سوم (ابن حبيب) بوده است و ادبيات حديثى به شكل كلّى معرّفى شده بود. مرحله دوم, در نيمه دوم قرن سوم هجرى به وقوع پيوسته است (بقى و ابن وضّاح) و به واسطه آن, علم حديث, معرّفى شده بود. قبل از مطالعه اين دو مرحله, بايد اشاره كرد كه اطّلاعات راجع به حضور صحابيان و تابعيان در اندلس, به طور كلّى هيچ اساس تاريخى ندارد. در مورد تابعيانى كه واقعاً به اندلس رفته اند نيز ثبت نشده است كه درگير در روايت حديث بوده اند. اگر هم آنها چنين كرده اند, هيچ شاگرد اندلسى اى نداشته اند.7 معاوية بن صالح كه در منابع متأخّرتر به عنوان تابعى ذكر شده است, در بخش بعدى مورد ارزيابى قرار مى گيرد.
مرحله نخست
1ـ1. معاوية بن صالح و صعصعة بن سلاّم (حدود نيمه دوم قرن دوم هجرى/ هشتم ميلادى)
در مورد اوائل دست اندركار ترويج حديث, اطّلاعاتى كه معاويه و صعصعه گردآورى كرده اند, توسط شاهد و دليل بيرونى, مورد تأييد نيست. هيچ سلسله سندى كه نام اينان در آن وجود داشته باشد, در اخبار روات اندلسى ثبت نشده است. محدّث مصرى ابن يونس (م347ق/958م) از صعصعة بن سلاّم, به عنوان نخستين راوى حديث در اندلس نام برده است, بدون هيچ ذكرى كه او از كجا اين اطّلاعات را اخذ كرده و يا اين كه منبعش اندلسى بوده است يا شرقى.8
جداى از اين خبر, صعصعه, فقيهى ناآشنا در خارج از اندلس است. ابن عساكر نيز كه نام او را ياد كرده است, در شرح حال نگارى ذكر روات و رجال در اثرش, تاريخ دمشق, به خبر ابن يونس و منابع اندلسى متّكى بوده است.9 من نام صعصعه را در آثار بسيار مهم رجالى شرقى نيافتم. همچنين گفته شده كه او براى اوّلين بار, مكتب اَوزاعى را در شبه جزيره ايبرى معرّفى كرده است.
از سوى ديگر, معاوية بن صالح, محدّث شناخته شده اى در شرق اسلامى است و نامش در اسناد صحاح ستّه (بجز صحيح البخارى) وجود دارد. او به عنوان استاد محدّثان مشهورى همچون: عبداللّه بن وهب (م197ق/912م), عبدالرحمان بن مهدى (م198ق/813م), ابو صالح (م223ق/838م), اسد بن موسى (م212ق/827م), ليث بن سعد (م175ق/791م), واقدى (م207ق/823م), سفيان ثورى (161ق/ 778م), سفيان بن عُيَينه (م198ق/813م)
و يحيى بن سعيد قطّان (م198ق/813م) ذكر شده است. روايتش از تفسير ابن عبّاس, توسط طبرى نقل شده است; گرچه هيچ اثرى از روايت هاى منتسب به او در روايات اندلسى وجود ندارد.
زمانى كه ابن وضّاح, نخستين سفرش را به شرق (بين سال هاى 218ق/833م و 230ق/844م) آغاز كرده بود, نزد يحيى بن معين عراقى, تلمّذ كرده بود. يحيى بن معين, از ابن وضّاح پرسيده بود كه آيا چيزى از روايات معاويه در اندلس سماع نموده است. ابن وضّاح پاسخ داده بود كه روايتى موجود نيست تا سماع گردد و در توضيح, گفته بود كه اين روزها اندلسيان علاقه اى به دانش ندارند (لم يكن أهلها يومئذ أهل العلم).
محمد بن عبدالملك بن ايمن (م302ق/912م), يكى از شاگردان ابن وضّاح, توجيه مشابهى در ضمن سفرنامه اش (آغاز شده از سال 274ق/879م) داده است. او مى دانست كه روايات معاويه, ارزش والايى در عراق دارد و استادش ابن خَيثمه (م279ق/892م) آن اندازه براى ديدار از اندلس انگيزه داشت كه قصدش را [از اين سفر, فقط] بررسى كردن كتاب هاى اصول معاويه بيان كند.10
زمانى كه ابن ايمن به شبه جزيره ايبرى بازگشت, به جستجوى ناموفّق در دستيابى به كتاب ها دست زد و در پايان, مجبور شد (همانند ابن وضّاح) نتيجه بگيرد كه روايات معاويه, به دليل نبود علاقه به دانش در ميان اندلسيان, مفقود شده است.11
در تك نگارى ام راجع به معاويه12 به مشكلات موجود در تأييد نمودن صحّت روايات متناقض و متفاوت راجع به شرح حال وى, اشاره كرده ام. با توجّه به روايت اندلسى درباره حيات و فعاليت او به عنوان محدّث, نظر من اين است كه روايت, در نيمه نخست قرن سوم هجرى جعل شده است و نقطه آغاز آن, زمانى بوده كه كنجكاوى سيّاحان اندلسى در شرق درباره روايات معاويه, برانگيخته شده بود. بنابراين, من معتقدم قبل از رخ دادن سفرها, اندلسيان, اهمّيت معاويه را در روايت حديثْ ناديده گرفته بودند. تنها بعد از با خبر شدن از فعّاليت هايش در اين زمينه (از طريق منابع شرقى) بود كه آنها به اين نتيجه رسيدند كه معاويه, مى بايستى اوّلين كسى بوده باشد كه حديث را به اندلس وارد كرده است.13 چون آنها در اين موردْ مدركى نداشتند, روايتش را به دليل نبود علاقه به حديث در آن روزها, گم شده معرّفى كردند. اين نبود علاقه با آنچه كه ما درباره نخستين قضات اندلس مى دانيم, مورد تأييد قرار مى گيرد. در اين زمينه, در مورد هيچ يك از قضاتْ ثبت نشده است كه دل مشغولى به روايت حديث داشته اند.14
در مورد معاويه در داستان هاى چندى كه راجع به فعاليت هايش به عنوان قاضى و همچنين فقيه در اندلس برجا مانده است, به هيچ حديث نبوى (روايت شده توسط وى) اشاره نشده است. از اين مورد, تنها مى توان نتيجه گرفت كه حضور معاويه در اندلس, هيچ پيامد عملى در رواج حديث نداشته است. در ضمن, در منابع مربوط به معرّفى و تاريخ اوّليه مكاتب فقهى در اندلس, به تحصيل حديث اشاره نشده است; گرچه اين نكته حداقل در مورد مكتب مالكى, معناى خاصّى داشته است; يعنى پذيرش احاديث خاصى كه فرد, مالكى به حساب آيد. عقايد فقهى اوزاعى (م157ق/774م)15 و مالك بن انس (م179ق/795م)16 در نيمه دوم قرن دوم هجرى به اندلس, وارد شده بود. در مورد شاگرد مالك, زياد بن عبدالرحمان لخمى, مشهور به شبطون (م193ق/809م يا 199ق/815م) گفته شده كه براى نخستين بار, فقه و حلال و حرام را بيان كرد;17 ولى ثبت نشده است كه در كار روايت حديث بوده است.18 شبطون, يكى از نخستين اندلسيانى بود كه موطأ مالك را معرّفى كرد, همراه با غازى بن قيس (م199ق/815م)19 و يحيى بى يحيى ليثى (م234ق/848م) كه روايتش اعتبار برجسته اى در مناطق غرب اسلامى به دست آورد.20 همانند شبطون, هيچ يك از اندلسيانى كه شاگرد مالك خوانده شده اند, در كارِ روايت حديث نبوده اند و همان طور كه قبلاً ذكر كردم, اين تعبير, شامل منابع حديثى تدوين شده در الموطأ نمى شود.21 مى توان نتيجه گرفت كه الموطأ در آن دوره, به عنوان يك كتاب علم حديث, تلقّى نمى شده است.22
در نيمه نخست قرن سوم هجرى در اندلس, مذهب مالكى, به عنوان مكتب غالب, تسلّط يافت23 و جايگزين مذهب اوزاعى شد. پذيرش مذهب مالكى, همراه با تكريم مالك بن انس بود;24 گرچه اندلسيان, پيروان متعصّبى نسبت به تعاليم تدوين شده اش در الموطأ نبودند و در واقع, آنها اغلب به تعاليم شاگردان مالك و خصوصاً به رأى ابن القاسم25 احترام مى گذاشتند.26
تمايل هر يك از فقها نسبت به تعاليم يكى يا چند تن از شاگردان مالك, اختلافات و ستيزهايى در بين آنها به وجود آورد;27 آن گونه كه مى توان گفت آنها جامعه مالكى يكدستى را تشكيل نمى دادند. در هر حال, اين نكته با ارزشى است كه اشاره شود اختلافات, نتيجه وابستگى آن تعاليم به حديث نبود و احاديث, به عنوان حجّيت نهايى بحث, استفاده نشده بودند. مدركى وجود ندارد كه در نيمه نخست قرن سوم, تلاشى براى مطرح ساختن احاديث نبوى به عنوان يكى از منابع فقهى شده باشد.28
1ـ2. عبدالملك بن حبيب (نيمه نخست قرن سوم هجرى/ نهم ميلادى)
اطّلاعات در مورد عبدالملك بن حبيب, اساس استوارترى دارد. او احتمالاً از تبار مَوالى 29 و يكى از مهم ترين فقهاى اندلسى در نيمه نخست قرن سوم هجرى بوده است; خاصّه به واسطه نقشى كه در ترويج روايات شرقى در اندلس ايفا كرده است. اطّلاعات او مدنى يا مصرى بود; چنان كه ابن حبيب در هنگام سفرش به منظور طلب حديث ـ كه در سال 208ق/823م, آغاز شد ـ از عراق ديدن نكرد. آنچه در مورد آثارش مى دانيم, ما را قادر مى سازد كه او را مانند ابن قتيبه و ابن ابى الدنيا نويسنده تأليفات متعدّد بدانيم.30
فعّاليت او اساساً در سه حوزه تاريخ, فقه و زهد, متمركز بوده است. به عنوان يك تاريخنگار, او مؤلف يكى از قديم ترين تواريخ عمومى بوده كه اثرش بر جامانده است و در تاريخ خود, رواياتى از وهب بن منبّه, از طريق واقدى نقل مى كند.31 در حوزه فقه, او مؤلف اثر فقهى الواضح فى السنة و الفقه است كه در آن, روايات مدنى مالكيانى چون: مُطرَّف بن عبداللّه (م214ق/829م) و ابن الماجشون (م213ق/827م, يا 214ق/829م) را جمع آورى كرده است. او هم زمان, رواياتى از محدّثان مصرى, چون: ليث بن سعد (م175ق/791م), ابن لهيعه (م174ق/790م) و اسد بن موسى (م212ق/827م)32 گردآورى كرده است و در حوزه زهد, كتاب هاى الترغيب و الترهيب, فساد الزمان, مكارم الأخلاق و الورع را نگاشت كه در الورع, روايات فراوانى از اسد بن موسى و به احتمال بسيار, از كتاب الزهد و العبادة والورع,33 نوشته شده توسط وى, نقل نموده است.
همه اين آثار, در اندلس تدريس و روايت مى شده اند.
محوريت نقش حديث در كتاب هاى او را در آثارى كه بر جا مانده, مى توان از وجود بخش هاى حديثى در آنها دريافت; ويژگى اى كه توسط شاخت, به عنوان امرى واضح, مورد تأكيد قرار گرفته است;34 گرچه هنوز نقش غالب را در اين كتاب, رأى شاگردان مالك بر عهده دارد و به ما امكان نمى دهد كه كتابش را به عنوان يك مصنَّف, به عنوان مثال, همانند مجموعه جمع آورى شده در همان زمان, توسط بخارى (م256ق/870م) تلقّى كنيم.35
درباره ابن حبيب, نقل شده كه وى آثارى نوشته است كه منحصراً حديثى بوده اند; امّا اين كتب, مفقود شده اند.36 از سوى ديگر, اين نكته با ارزشى است كه اشاره شود شرح حال نگاران اندلسى, او را به دليل خطاهاى چندى كه در نقل رواياتش بوده, محدّث ثقه اى نمى دانند و وى را جرح نموده اند. به عنوان مثال, ابوعبدالملك بن عبد البَر, با وجود اين كه از او با عنوان كسى كه حديث را به اندلس وارد كرد (ر.ك: پى نوشت5) ياد كرده, راجع به وى مى گويد:
ابن حبيب, طُرُق صحيح نقل حديث را نمى دانسته است; اشتباه هاى بسيارى در ذكر اسامى كرده است; از احاديث نادرست و قبيحى به عنوان اساس نظرهاى فقهى استفاده مى كرده است; مردم زمانش (أهل زمانه) او را به دروغگويى و كذبْ متّهم كرده اند و از وى راضى نبوده اند.37
[تعبير] (أهل زمانه) نبايد به عنوان اشاره اى به فقهاى هم عصرش فهميده شود. آنها در غالب موارد, ابن حبيب را در زمينه احاديث, ناديده مى گرفتند.38 به نظر مى رسد [اين تعبير,] اشاره اى باشد به محدّثان متعلّق به عصر شاگردان ابن حبيب; آنهايى كه در عراق تلمّذ كرده بودند و مهارت هاى لازم را براى علم رجال و علم الحديث و راه هاى نقد (جرح) حديث, فراگرفته بودند. بعد از بازگشت به اندلس, آنها قادر بودند در مورد نقاط ضعف آنچه كه از روايات ابن حبيب فراگرفته بودند, داورى و قضاوت كنند و كاستى هاى روايت وى را مورد توجّه قرار دهند. به عنوان مثال, ابن وضّاح, يكى از شاگردان ابن حبيب, طرق سماع يا قرائت روايت اسد بن موسى را مورد نقد قرار داده بود; چرا كه اسد, اجازه روايت حديث (دالّ بر سماع) به ابن حبيب نداده بود.39 به نظر مى رسد ابن وضّاح, روايتى كه داراى چنين خطاهايى بوده باشد, از استادش نقل نكرده است.40 على رغم اين واقعيت كه ابن حبيب, اشتباهاتى براساس موازين نقد حديث داشته است, بايد او را به عنوان واردكننده واقعى حديث به اندلس شناخت كه در نتيجه مساعى اش در اواخر نيمه اوّل قرن سوم هجرى, تعداد قابل توجّهى از احاديث نبوى در اندلس شناخته گرديد. اين متون حديث, اساساً ماهيّت فقهى نداشت, برخلاف آنچه كه در الموطأ يافت مى گردد.41
پی نوشت :
* اين مقاله ترجمه اى است از:
The Introduction of hadith in al-Andalus. By Isabel Fierro, Der Islam, Band 66, Heft:1, 1989, pp:68-93.
اين مقاله در چهارمين كنگره بين المللى «از جاهليت تا اسلام» كه روزهاى هفتم تا سيزدهم جولاى 1987م, در بيت المقدس برگزار شد, قرائت شده است. از پروفسور مايكل كوك (M.Cook) و دكتر م.لِكِر (M.lecker) به خاطر تذكّراتشان سپاسگزارم. (ايزابل فيِه رو/مادريد)
**اوائل, به نخستين افرادى گفته مى شود كه در منابع از آنها به عنوان راوى حديث در جايى ياد شده است يا بر حسب تاريخ تولد و وفات يا طبقه حديثى بتوان آنها را جزء اولين گروه فعالان در كار حديثْ معرفى كرد. مترجم.
* يادآورى: كتاب نامه انتهاى مقاله كه غالب عناوين آن اسپانيايى است, در دفتر فصل نامه علوم حدیث موجود است. در اين جا به فهرست عناوين منابع عربى وى, اكتفا مى شود:
بُغيةُ الملتمس فى تاريخ رجال الأندَلُس, الضَبّى; سيَر أعلام النُّبلاء, الذهبى; تذكرة الحفّاظ, الذهبى; جَذوة المقتبَس فى ذكر علماء الأندَلُس, محمد بن طاويت; جذوة المقتبس فى تاريخ وُلاة الأندلس, الحُمَيدى; العواصم من القواصم, ابن العربى; تاريخ علماء الأندلس, ابن الفَرَضى; الديباج المذهَّب فى معرفة أعيان علماء المذهب, ابن فَرحون; القُضات بقُرطُبة, الحارث الخُشَنى; أخبار الفقهاء والمحدّثين, الحارث الخُشَنى; تهذيب التهذيب, ابن حَجَر; فَهرَسة, ابن خير; المقتبس من أنباء أهل الأندلس, ابن حيّان; رسالة فضائل الأندلس, ابن حزم; تاريخ افتتاح الأندلس, ابن القوُطية; البيان و التحصيل, ابن رشد (الجدّ); المُغرِب فى حُلى المَغرب, ابن سعيد; البدَع, ابن وضّاح القُرطُبى; تعريب المدارك و تقريب المسالك لمعرفة أعلام مذهب مالك, عِياض; نفح الطيب, المَقَّرى; محمد بن وضّاح القُرطُبى مؤسس مدرسة الحديث بالأندلس مع بَقيّ بن مَخلَد, ن. مُعَمَّر; أحسن التقاسيم, المقدَّسى; بَقيّ بن مَخلَد القرطبى و مقدّمة مُسنَده (عدد ما لكلّ واحدٍ من الصحابة من الحديث), العُمَرى.
1. Muslim Tradition, p22.
2. ر. ك:
origins…, part I and part II.
نظريه شاخت ,اخيراً از ديدگاه متداول اسلامى مورد نقد م.م. اعظمى قرار گرفته است:
on schacht’s origins of Muhammadan Juris prudence, Riad, 1989.
روش شاخت در تعيين تاريخ احاديث,از سوى مايكل كوك , مورد بررسى و ترديد قرار گرفته است. ر.ك:
Eschatology, history and the dating of traditions.
مقاله ارائه شده به سومين كنگره بين المللى (از جاهليت تا اسلام) (1985م ). من در نتيجه گيرى هايم به نظريه شاخت در تعيين تاريخ احاديث, باز خواهم گشت.
3. ر.ك: قضاة, ص31ـ40, با اسناد اندلسى ذيل: ابن حارث الخشنى عن أحمد بن زياد (م326ق/937م) عن محمد بن وضّاح (م287ق/900م) عن يحيى الليثى (م234ق/848م).
4. ر.ك: تاريخ, شماره 608,جذوة, شماره 510; بغية, شماره 853; مُغرب, ابن سعيد, ج1, ص44. تاريخ رسيدنش به اندلس (آمدنش از مصر) مشخّص نيست. او مفتيِ عبدالرحمان اوّل و هشام اوّل و پيرو مذهب اوزاعى بود كه كاشتن درختان را در مسجد, روا مى د انست. اين عمل, بعدها به عنوان نظر خاصّ مالكيان اندلس شناخته شده بود. ر.ك:
Fierro, los malikies de al-Andalus, p79.
5. ر.ك: سير, ج12, ص106. منبع ذهبى, اثر ابو عبدالملك بن عبدالبَر اندلسى (م338ق/980م), مؤلف كتاب مفقود شده تاريخ است. در مورد اين كتاب, ر.ك به مقاله:Viguera. الشبلى (م769ق/1367م) قول ابن عبدالبرّ را در كتابش در مورد اوائل, نقل كرده است. براى اين اطّلاعات, بايد از پروفسور مناخيم كيستر(M.Kister) تشكّر كنم.
6. تاريخ, ج1, ص318; مدارك, ج4, ص436; ديباج, ج2, ص180; تذكرة, ج2, ص647 .
7.ر.ك :Marin, sahaba…, p22
منابع مصرى براى اين مطلب كه اندلسيان اطّلاعاتشان را از طريق صحابه و تابعيان فراگرفته اند, در مقاله مكى (Makki)مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته است.
8. معضل منابع اندلسى اى كه توسط ابن يونس استفاده شده اند, حل شده است. ر.ك:
Fierro,”Ibn Yunus,fuuente de Ibn al-Faradi”, Homenaje a.D cabanelas O.F.M.2 vols, Granada, 1987, I,297-313.
9. من از نسخه خطّى كتاب خانه سليمانيه (داماد ابراهيم پاشا), شماره 875, برگ ط 422، 6ـ22 استفاده كرده ام. ابن عساكر, شرح حال صعصعه را از نوشته ابن يونس اخذ كرده است; گرچه متن, ناقص به نظر مى رسد. جايى كه عبارت «كان أول مَن أدخل الأندلس الحديث» است, كلمه آخر, حذف شده است و بدون آن, جمله معناى مشخّصى ندارد.
10. در مورد كتاب هاى معاويه, ر.ك: II,103 Abbott, stadies…,
احتمالاً يكى از آنها تفسير ابن عباس باشد كه توسط معاويه براى شاگرد مصرى اش ابوصالح تدريس شده بود. اَبوت, خاطر نشان كرده است كه آن كتاب ها احتمالاً در مصر باقى مانده اند, خاصّه كه بر روايت دالّ بر وفات معاويه در مصر, نه اندلس, تكيه دارد.
11. در مورد اين داستان ها, ر.ك: قضاة, ص30ـ31 و 38ـ39; تذكرة, ج10, ص211. همچنين: تاريخ, ج2, ص14, آن جا كه ابن ايمن بيان مى دارد كه بعد از بازگشتش به شبه جزيره, دريافت كه همه روات احاديث معاويه درگذشته اند. طبق آن منابع, آن رواتْ تنها اين دو نفر بوده اند: شبطون (بار ديگر از وى ياد خواهيم كرد) و داود بن جعفر بن الصغير, كه هر دو مالكى اند. ابن ايمن, احاديث معاويه را نزد فردى اندلسى فرا گرفت; امّا استادش عبداللّه بن محمد بن ابراهيم بن عاصم (م بعد از 300ق/912م), نزد يك مصرى به نام ابوطاهر احمد بن عمرو بن السرح (م249ق/863م يا 255ق/869م) تلمّذ كرده بود.
12. خط سير حيات معاويه كه با جزئيات كامل جمع آورى شده, در آن بررسى آمده است.
13. نكته با ارزش اين است كه ابن وضّاح, اطّلاعات راجع به معاويه (به عنوان اوّلين كسى كه حديث را در اندلس ترويج كرده است) را از استادش يحيى بن يحيى( ر.ك: پى نوشت3) در يافت كرده است. يحيى بن يحيى در منابع به عنوان فقيه مالكى معرّفى شده كه احتمالاً علاقه اى به حديث نداشته است. گرچه او مى توانسته از معاويه به عنوان يك محدّث در طى سفرش سماعِ حديث كرده باشد; همانند عبدالملك بن حبيب كه احتمالاً از معاويه حديث شنيده بود.
14. ر.ك به مطالعه جويْنْيُل در مورد فعّاليت قضات در روايت حديث:
Muslim Tradition, p77-95 and particulary, p232
در مورد قضات قُرطُبه.
15. ر.ك:
Makki, Ensayo…, pp64-67.
عقيده اوزاعى درباب (فقه الحرب), مشتمل بر [روايات] مغازى پيامبر بوده است:
schacht, origins…, p34.
اين منبع نبوى, مى تواند سهمى در شناخت نقش اوّلين مروّج حديث در اندلس داشته باشد كه به شاگردش صعصعه حديث آموخت .
16. ر.ك:
Lopez ortiz, Recepcion…, and Makki, Ensayo… pp99-110.
با ارائه پژوهش انتقادى در مورد شاگردان اندلسى مالك.
17. قضاة, ص50, 61ـ62. شرح حالش در: تاريخ, ش456; بُغية, ش751; مدارك,ج3, ص22ـ116; نفح, ج2, ص45ـ46.
18. متن مشتمل بر معرّفى وى به عنوان نخستين فقيه, همان اسناد ذكر شده در پى نوشتِ 3 را دارد كه دلالت دارند فقه و حديث, دو موضوع جداگانه تلقّى مى شده اند. ر.ك:
Juynboll, Muslim Tradition, pp.23.
من قبلاً اشاره كردم (پى نوشت 11) كه شبطون, شاگرد معاويه خوانده شده است ; امّا هيچ شاهد بيرونى براى اين رابطه, وجود ندارد.
19. از نظر ابن قوُطيه (ص27, 34 ـ 35) او نخستين كسى بود كه الموطأ را در زمان عبدالرحمان اوّل (138ـ172ق/756ـ788م) معرّفى كرد.
20. يحيى همچنين شاگرد شبطون بود و از وى الموطأ را در هنگام اعتكاف, روايت كرده بود. در مورد شرح حال وى, ر.ك: تاريخ, ش1554; جذوة , ش909; بغية; ش21497; مدارك, ج3, ص394ـ397; ديباج, ج2, ص352ـ353; نفح, ج2,ص9ـ12 و
J. Lopez ortiz, “Figuras de juriscon sultos hispano – musulmanes Yahya b. Yahya”, Religiony cultura xvI, 1931, pp94-104.
21. در مورد شمار احاديثش و اهمّيت آن, ر.ك:
Muslim studies, II, 202, note 7 and schacht, origins…, p22.
بعد از قرن پنجم هجرى, الموطأ, جزو صحاح ستّه شمرده مى شد. ر.ك:
Muslim studies, II,198-204.
23. در مورد اين موقعيّت غالب و عدم حضور حنفيان, ر.ك: مقاله ادريس و مقاله
“some remarks”, pp58-62: Aguade.
24. ر.ك: مقاله Turki
25. ر.ك:
”….Makki, Ensayo…, pp124-140 and Fierro, “los malidies de al-Andalus.
26. نفوذ و اعتبار وى بعد از معرّفى كردن مدوّنة سحنون افزايش يافته بود. طبق نوشته ابن شُهيد, ساكنان قُرطبه تنها قضاتى را مى پذيرفتند كه رأى ابن القاسم را اتّخاذ كرده بودند:
E.Garcia, Gomez, Andalucia contra Berberia, Barcelona, 1979, p127.
27. يكى از بارزترين خصومت ها بين يحيى بن يحيى و عبدالملك بن حبيب بود; چرا كه ابن حبيب, تعاليم اصبغ بن فرح مالكى را ترويج مى كرد. ر.ك:
Fierro, La heterodoxia…, appendix 2.
28. ر.ك:
Brunschvig’s article and Turki’s polemiques.
نقش ايفا شده توسط حديث در فقه قديمى مالكيان اندلس, اكنون مى تواند به واسطه متونى چون عُتبيه كه برجا مانده است, در شرح ابن رشد الجد در كتاب البيان مورد بررسى قرار گيرد.
29. زندگى و آثارش توسط Aguada در مقالات متعددى و خصوصاً در پايان نامه دكترايش مورد بررسى قرار گرفته است:
El Tarijde Abdalmalik b. Habib”, univeridad, Autonomade, Madrid. 1986, forth coming“.
30. او اين گونه توصيف شده است: فقيه, شاعر, طبيب, خطيب (مدارك, ج4, ص125) نحوى, عروضى, حافظ الأخبار و الأنساب و الأشعار,متصّرف فى فنون العلم (تاريخ, ش814). همچنين او (عالم الأندلس) ناميده شده است, در حالى كه يحيى بن يحيى به (عقيلُها) و عيسى بن دينار به (فقيها) توصيف نشده اند. كتب ابن حبيب در: تاريخ, ش814 و مدارك, ج4, ص127ـ129 فهرست شده اند. نيز, ر.ك:
lopezortizin, Recepcion, p88.
آنها به مباحثى چون: فقه, طبقات, تاريخ, پزشكى, نجوم, قرآن و شروح الموطأ مرتبط اند. در مورد آثار موجود, ر.ك:
GAS, I,362, III, 230, VII, 346, 374, VIII, 251, IX, 220.
31. ر.ك:
Aguade, De nuevo sober Abd al-Malik b Habib, p:138
وى, تاريخ عبدالملك بن حبيب را در پايان نامه دكتراى ذكر شده در پى نوشت 29 تصحيح كرده است.
32.ر.ك:
Muranyi, Materialien, pp14-29.
بخش هاى موجود, هنوز چاپ نشده اند. همچنين نسخ خطّى اى از ديگر كتب فقهى وى باقى مانده است.
33. ر.ك:
Aguade, EI Libro del escrupulo religioso.
تصحيحى از كتاب الورع را Aguade براى چاپ, آماده كرده است.
34. ر.ك:
Muranyi, Materialien…, p23.
جالب توجّه است كه بخشى از مطالب كتاب هاى ابن حبيب, حاوى احاديث و كاركردشان در انديشه فقهى او بوده است. ابن حبيب در دادن فتوا براى حمايت از برادرش هارون,از حديثى استفاده كرد كه به كفر گويى متّهم شد. ر.ك:
Fierro, La heterodoxia…, p55.
35. ر.ك:
Muslim studies, II, 216-226.
36. ابن الفَرَضى بيان مى دارد كه ابن حبيب, حديث پيامبر(ص) و اصحاب و تابعيان را جمع آورى مى كرد. ابن حبيب, همچنين كتابى با عنوان غريب الحديث, به منظور رقابت كردن با كتاب نوشته شده توسط ابو عبيد (م223ق/837م) در متشابهات حديثى نگاشت. ر.ك:
Makki, Ensayo…, p266.
37. و كان لايَفهمُ طرقهُ و يُصَحّفُ الأسماء و يحتجَّ بالمناكير و كان أهل زمانِهِ ينسبونه الى الكذب و لايرضَونه. همچنين, ر.ك: مدارك, ج4, ص129ـ131. اساساً انتقاد بيشتر به بى دقّتى اش به جنبه هاى عادى تعلّم است (كان يتساهل فى سماعه و يَحمل على طريق الاجازة أكثر روايتِهِ).
38. تقريباً تمام معاصران ابن حبيب, اين گونه توصيف شده اند: لاعلم لهُ بالحديث. گرچه آنها درفقه, مسائل, شروط و… ماهر بوده اند. استثناى ما محمد بن عيسى الأعشى (م حدود221ق/835م) است كه نزد ابن عيينه و وكيع تلمّذ كرده بود (تاريخ, ش1100; بغية, ش213; مدارك, ج4, ص114ـ116) و عباس المعلّم كه از ابو صالح, حديث روايت مى نمود (تاريخ, ش877) و داود بن جعفر بن الصغير كه قبلاً ذكر شد (ر.ك: پى نوشت11; تاريخ, ش423; جذوة, ش430; بغية, ش735; مدارك, ج3, ص346; ديباج, ج1, ص359). دو نفر خصوصاً به جهت روايت حديث, ذكر شده اند: دُحيم كه نزد آدم بن ابى اياس عسقلانى (م220ق/835م) تلمّذ كرده بود و در رباط عسقلان, به ابن وضّاح, حديثى در فضائل آموخت (تاريخ, ش429) و يحيى بن يحيى اَزْدى كه يك حديث در ورع به ابن وضّاح آموخت (تاريخ, ش1552).
39. ر.ك: تاريخ, ج1, ص226ـ227; مدارك, ج4, ص129ـ131 وMuslim studies,2,177.
انتقاد ابن وضّاح, مستقيماً به محتوا نبود; بلكه به شكل روايت بود. در اعتصام شاطبى (2 جلدى, بيروت, بى تا, ج2, ص16) روايتى است اين گونه: (ابن حبيب عن أسد) كه دقيقاً مشابه است با حديثى در كتاب البدع ابن وضّاح (ج3, ص1) با اين اسناد: ابن وضّاح عن ابن أبى مريم عن أسد بن موسى.
40. ر.ك: مدارك, ج4, ص129 و مقايسه كنيد با: التهذيب, ج6, ص390. تنها سه اثر از ابن وضّاح, توسط ابن خير در فَهرسة (ج1, ص202, 265 و 290) ذكر شده است.
41. اين, نكته جالبى است كه به نظر مى آيد در اندلس, قُّصّاص[قصّه گويان] نبوده اند, در حالى كه در ديگر مناطق جهان اسلام افراد فعّالى بوده اند. مقدّسى در قرن چهارم هجرى با اين حقيقت برخورد نموده بود. به نظر مى آيد كه كتب فقهى, در اندلس, براى نخستين بار توسط قضات معرّفى شده باشند. با توجّه به تحقيق M.Marinو تحقيق من در مورد فعّاليت فكرى در اندلس در دوره اموى, بنگريد به ديدگاه اظهار شده توسط من در :
La production in tellectuelle dans al-Andalus: ouvrages et transmission (ssII/VIII-IV/X)”, forth coming. 42. Juynboll,Muslim Tradition, pp 45-66.
منبع: www.hadith.net
/خ