خانه » همه » مذهبی » حديث صحيفه و قلم (1)

حديث صحيفه و قلم (1)

حديث صحيفه و قلم (1)

حديث صحيفه و قلم، ازاحاديث مشهوري است که در منابع فريقين نقل شده است. موضوع اين حديث بيان حادثه اي از آخرين ساعات عمر شريف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است که در آن، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از حاضران، قلم و صحيفه اي طلب کردند تا وصيت خود را بنويسند. اين وصيت با مخالفت برخي از حاضران نانوشته ماند.

2ad2bb9a 1804 4f65 93a0 9fc4a5b9dbd6 - حديث صحيفه و قلم (1)

bi163 - حديث صحيفه و قلم (1)
حديث صحيفه و قلم (1)

 

نويسنده: دکتر سيد علي هاشمي (1)

 

چکيده
 

حديث صحيفه و قلم، ازاحاديث مشهوري است که در منابع فريقين نقل شده است. موضوع اين حديث بيان حادثه اي از آخرين ساعات عمر شريف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است که در آن، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از حاضران، قلم و صحيفه اي طلب کردند تا وصيت خود را بنويسند. اين وصيت با مخالفت برخي از حاضران نانوشته ماند.
بررسي محتواي اين روايت، براي شناخت حوادث صدر اسلام، مهم است. در صحت سند اين ماجرا در منابع اهل سنت، ترديدي نيست؛ زيرا صحيحين و ساير منابع معتبر آنان، آن را نقل کرده و به صحت آن تصريح کرده اند. اين ماجرا، از آن جا که از مباحث احتجاجي بوده است، در منابع شيعي بيشتر از منابع اهل سنت نقل شده است و سندهاي جداگانه اي ندارد.
محتواي اين حديث، بيانگر وجود يک جريان مخالف با خلافت اهل بيت (عليه السلام) در پايان عمر شريف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است. در اين رساله ضمن بيان توجيهات اهل سنت، به نقد و بررسي دلالي اين حديث نيز پرداخته شده است.
کليد واژه ها: حديث صحيفه و قلم، صحيفه و دوات، وصيت نانوشته پيامبر، وصاياي رسول خدا.

مقدمه
 

ماجراي صحيفه و دوات، به يک رخداد تاريخي اشاره دارد که در آخرين روزهاي عمر شريف رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اتفاق افتاده است. مطابق نقل هاي متعدد اين رويداد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حالي که در بستر در
احتضار بودند، از اصحاب خود خواستند که صحيفه و دواتي – يا با تعابير مشابه آن که همين مطلب را مي رساند – براي ايشان بياورند که ايشان وصيتي کنند که مسلمانان با وجود آن، هرگز گمراه نشوند. اين دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله) با مخالفت صريح وجدي خليفه دوم روبرو شد. خليفه دوم و عده اي که حضور داشتند، مدعي شدند سخنان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نتيجه غلبه کردن درد بر ايشان است و با وجود قرآن در ميان آنان، نيازي به چنين وصيتي نيست. در مقابل، گروهي بر ضرورت مهيا کردن زمينه نگارش وصيت، تأکيد داشتند. با بالا گرفتن اختلاف ميان حاضران، پيامبر (صلي الله عليه و آله) از نگارش آن وصيت منصرف شدن و با ناراحتي اصحاب را از نزد خود راندند.
اين ماجرا، هم به جهت اصل رخداد، و هم به جهت تبعات و لوازم آن، بسيار مهم است. بررسي سند و دلالت اين نقل تاريخي موضوع اين نوشتار است.

سند حديث در منابع اهل سنت
 

در اعتبار اين نقل در ميان اهل سنت نمي توان ترديد کرد؛ زيرا معتبرترين منابع حديثي و تاريخي آنان و از جمله دو صحيح بخاري و مسلم اين رخداد را نقل کرده اند. بنابر مبناي مشهور ميان اهل سنت، آنچه در صحيح بخاري يا مسلم آمده است، معتبر و صحيح است و اگر از احاديث مورد اتفاق هر دو کتاب باشد، در صحت آن جاي ترديد نيست.
بخاري با سندهاي متعدد، اين رويداد را هفت بار در صحيح خود در کتاب هاي الجهاد و السير، العلم، الاعتصام بالکتاب و السنه، المرضي و الطب و المغازي آورده است (صحيح البخاري: ج 1 ص 37؛ ج 4 ص 31 و 66؛ ج ص 137-138؛ ج 7 ص 9 و ج 8 ص 161). مسلم هم با چهار سند اين حديث را نقل کرده است (صحيح مسلم: ج 5 ص 75). علاوه بر آنها، احمد بن حنبل در مسند خود (مسند احمد: ج 1 صص 222، 336، 293، 355 و ج 3 ص 346)، نسائي در السنن الکبري (السنن الکبر ي: ج 3 ص 434 و 435)، بيهقي در سنن خود (السنن الکبري: ج 9 ص 207)، ابن حبان در صحيح خود (صحيح ابن حبان: ج 14 ص 562)، احمد بن علي بن المثني التميمي در مسند ابي يعلي (مسند ابي يعلي: ج 3ص 395 و ج 4 ص 298)، عبدالرزاق در المصنف (المصنف: ج 5 ص 438 و 439 ج 6 ص 57 و ج 10 ص 361)، هيثمي در مجمع الزوائد (مجمع الزوائد : ج 4 ص 214 و 215 و ج 9 ص 33 و 34)، طبراني در المعجم الاوسط (المعجم الاوسط: ج 5 ص 288 ج 11 ص 30 و ج 7 ص 352)، طبري در تاريخ خود (تاريخ الامم و الموک: ج 2 ص 436)، ابن خلدون در تاريخ خود (تاريخ ابن خلدون: ق 2 ج 2 ص 62)، ابن کثير در البدايه و النهايه (البدايه و النهايه: ج 5 ص 247) و در السيره النبويه (السيره النبويه: ج 4 ص 451)، ابن سعد در الطبقات الکبري (الطبقات الکبري: ج 2 ص 244) و … اين حادثه را نقل کرده اند و برخي مانند رجالي بزرگ و سخت گير – شمس الدين ذهبي – بر درستي آن ادعاي اجماع کرده است (السيره النبويه: ص 384).
راويان مستقيم اين حادثه، در منابع اهل سنت، عبارتند از: علي (عليه السلام) عبدالله بن عباس، عمر بن الخطاب و جابر بن عبدالله انصاري، بيشترين نقل اين حادثه از ابن عباس گزارش شده است. افراد
مختلفي از جمله: عبيدالله بن عبدالله بن عتبه، سعيد بن جبير، طاووس، علي بن عبدالله بن عباس (فرزند ابن عباس) و عکرمه اين ماجرا را از او نقل کرده اند.
براي روشن تر شدن اين حادثه، نمونه هايي از نقل هاي اين رخداد را نقل مي کنيم:
1. از ابن عباس از طريق عبيدالله بن عبدالله بن عتبه:
پيامبر (صلي الله عليه و آله) در آستانه رحلت بود. شماري از بزرگان، از جمله عمر بن خطاب در آن خانه بودند. پيامبر فرمود: «بياييد تا برايتان نوشته اي بنويسم که پس از آن گمراه نشويد». عمر گفت: «درد بر پيامبر غلبه کرده است. قرآن نزد شماست. کتاب خدا ما را بس است.» اهل خانه با يکديگر به مشاجره پراختند. گروهي مي گفتند: «بياييد تا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) برايتان نوشته اي بنگارد که پس از آن هرگز گمراه نشويد» و گروهي آن چه را که عمر گفته بود، تکرار مي کردند. وقتي اختلاف و مشاجرات بالا گرفت. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «برخيزيد!».ابن عباس همواره مي گفت :«تمام مصيبت ها از آن جا ناشي شد كه آنان با اختلاف و همهمه خود مانع نگارش آن نامه توسط رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شدند (صحيح البخاري: ج 7 ص 9 و ج 5 ص 137-138، کتاب المغازي، باب مرض النبي و وفاته. و از همين راوي با عبارت ها مشابه: ج 1 ص37، کتاب العلم، باب کتابة العلم و ج 8 ص 161).
همين حديث را مسلم، از طريق خود نقل مي کند (صحيح مسلم: ج 5، ص 75). (2)
2. از ابن عباس از طريق سعيد بن جبير:
سعيد بن جبير مي گويد: شنيدم ابن عباس مي گفت: «روز پنجشنبه و چه مي داني که روز پنجشنبه چه روزي است». سپس چنان گريست که اشک چشمانش سنگريزه ها را تر کرد. پرسيدم: «اي پسر عباس! روز پنجشنبه چه روزيست؟» گفت: «بيماري رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شدت گرفت. فرمود: کتفي (3) برايم بياوريد تا برايتان چيزي بنويسم که بعد از آن هرگز گمراه نشويد. [اما اهل خانه دستور پيامبر را اطاعت نکردن و] با يکديگر نزاع کردند، در حالي که در محضر پيامبر درگيري شايسته نيست. گفتند: او را چه شده است؟ آيا هذيان مي گويد؟ آنان طلب فهم کردند. (4) پس آن حضرت فرمود: مرا رها کنيد. حالتي که من در آن قرار دارم از آن چه مرا به سوي آن مي خوانيد، بهتر است. پس آن را به سه چيز امر کرد: مشرکان را از جزيرة العرب اخراج کنيد، به گروههايي که وارد مدينه مي شوند چنان که من اجازه دادم، شما هم اجازه دهيد و درباره سومي سکوت کرد يا گفت و من آن را فراموش کردم». (صحيح البخاري: ج 4 ص 66، و از همين راوي با عبارت هاي مشابه در: ج 5 ص 137).
مسلم هم اين حديث را با سه سند از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي کند که در يکي از اين نقل ها به جاي «اهجر»، «يهجر» آمده است (صحيح مسلم : ج 5 ص 75).
3. از ابن عباس از طريق عکرمه:
پيامبر در بستر بيماري، که در آن از دنيا رفتند، فرمود: «دوات و کاغذي بياوريد تا برايتان مطلبي را بنويسم که با آن هرگز گمراه نمي شويد». عمر بن خطاب گفت: «چه کسي براي فلان و فلان شهرهاي روم است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نمي ميرد تا ما روم را فتح کنيم و اگر بميرد، منتظر او مي مانيم. همچنان که بني اسرائيل منتظر بازگشت موسي بودند». زينت همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله) گفت: «آيا نمي شنويد! پيامبر به شما وصيت مي کند». آنان همهمه کردند. پس پيامبر فرمود: «برخيزيد!». چون آنان برخواستند. پيامبر جان داد. (الطبقات الکبري: ج 2 ص 244 و ج 6 ص 98)
4. از ابن عباس از طريق طاووس:
پيامبر (ص) به هنگام وفات فرمودند: «کتفي برايم بياوريد که نوشته اي برايتان بنويسم که با وجود آن، بعد از من ميان دو نفر اختلاف نمي شود». مردم به همهمه پرداختند. آن خانم گفت: «واي بر شما! اين عهد پيامبر (صلي الله عليه و آله) است» (مسند احمد: ج 1 ص 293).
با توجه به روايت قبلي، به نظر مي رسد مقصود از آن خانم، همان جناب زينت همسر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) باشد.
5. از ابن عباس از طريق پسرش – علي بن عبدالله بن عباس-:
به هنگام رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مرداني در آن خانه بودند که در ميانشان عمر بن خطاب بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «دوات و کاغذي برايم بياوريد تا برايتان نوشته اي بنويسم که با آن بعد از من گمراه نمي شويد». عمر، سخني گفت که معناي آن اين بود که درد بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) غلبه کرده است. سپس گفت: «قرآن نزد ماست. کتاب خدا براي ما کافي است». کساني که در خانه بودند به مشاجره با يکديگر پرداختن. يکي مي گفت: «سخن حق، همان است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرموده است» و ديگري مي گفت: «سخن درست آن است که عمر گفته است». هنگامي که همهمه، سخنان بيهوده و اختلاف زياد شد، پيامبر خشمگين شده و فرمودند: «برخيزيد! سزاوار نيست که نزد پيامبري اين گونه اختلاف شود». آنان برخواستند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در همان روز از دنيا رفت. ابن عباس پيوسته مي گفت: «مصيبت، تمام مصيبت اين بود که بين ما و بين نوشته رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مانع ايجاد شد. يعني با اختلاف و همهمه» (شرح نهج البلاغة: ابن أبي الحديد، ج 6 ص 51 و غاية المرام: ج 6 ص 95).
6.از عمر بن الخطاب:
هنگامي که پيامبر بيمار شد، فرمود: «صحيفه و دواتي برايم بطلبيد تا نوشته اي برايتان بنويسم که با آن هرگز گمراه نشويد!» ما از اين کار به شدت ناخشنود بوديم. بار ديگر
فرمود: «صحيفه اي برايم بطلبيد تا نوشته اي برايتان بنويسم که بعد از آن هرگز گمراه نشويد!» زنان از پشت پرده گفتند: «آيا سخنان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را نمي شنويد؟!» گفتم: «»شما [همانند زنان] همراه يوسف هستيد. هنگامي که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بيمار مي شود، بر او اشک مي ريزيد و هنگامي که سلامتي مي يابد، بر دوش او سوار مي شويد». رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «مرا اندوهگين کردي. آنان بهتر از شما هستند» (المعجم الأوسط: ج 5 ص 288 و مجمع الزوائد: ج 9 ص 34 و از همين راوي با عبارات مشابه در: الطبقات الکبري: ج 2 ص 244).
7. از جابر بن عبدالله انصاري:
پيامبر به هنگام وفاتش صحيفه اي طلبيد تا نوشته اي بنويسد که بعد از آن گمراه نشوند. عمر، مخالفت کرد تا آن که پيامبر از نوشتن آن دست برداشت (مسند احمد: ج 3 ص 346 و از همين راوي با سند ديگر در: الطبقات الکبري: ج 2 ص 243).
8. از علي (عليه السلام) :
علي (عليه السلام) در ميان سخناني طولاني به طلحه درباره فخر فروشي مهاجرين و انصار به فضايل و امتيازات خودشان فرمود: «اي طلحه! آيا تو شاهد نبودي آن زمان که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از ما خواست که کتفي بياوريم تا در آن چيزي بنويسد که بعد از آن امت گمراه نمي شوند و اختلاف نمي کنند و دوست تو گفت: «رسول خدا هذيان مي گويد». رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خشمگين شدند و آن نوشته را رها کردند. طلحه گفت: «آري من شاهد بودم». علي (عليه السلام) فرمود:
«زماني که شما خارج شديد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به من خبر داد از آن چه که قصد داشت که در آن بنويسد و مردم را بر آن گواه بگيرد، و جبرئيل به او خبر داد که خداوند متعال مي داند که امت به زودي اختلاف مي کنند و گرفتار تفرقه مي شوند. سپس صحيفه اي طلبيد و بر من املا کرد آن چه را مي خواست در آن صحيفه اول بنويسد و سلمان فارسي، ابوذر و مقداد را بر آن شاهد گرفت و امامان هدايتگري را که مومنان به اطاعت آنان امر شده اند، نام برد. (5)
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در بيماري که در آن رحلت کردند، فرمود:
«کتفي برايم بياوريد که نوشته اي برايتان بنويسم که بعد از من هرگز گمراه نشويد». فردي برخواست که کتف بياورد. مردي از قريش مانع او شد و گفت: «رسول خدا هذيان مي گويد». رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سخن او را شنيد، خشمگين شد و فرمود: «هنوز من زنده ام و شما به اختلاف پرداخته ايد. من به اهل يتيم خبر داده ام از آن چه جبرئيل از پروردگار عالميان به من خبر داده است که شما نسبت به آنان بعد از من ظلم خواهيد کرد و من به آنان به چيزي وصيت کرده ام که پروردگارم بدان مرا وصيت کرد: «پس صبر کنيد، صبري زيبا» .. (غاية المرام: ج 6 ص 99).

پي نوشت:
 

1. دکتري کلام اسلامي، جامعة المصطفي (صلي الله عليه و آله) العالمية.
2. وحدثني محمد بن رافع و عبد بن حميد، قال عبد اخبرنا، وقال ابن رافع: حدثنا عبد الرزاق، اخبرنا معتمر عن الزهري، عن عبيدالله بن عبدالله بن عتبة، عن ابن عباس، قال: لما حضر رسول الله(صلي الله عليه و آله) و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب.
3. استخوان پهني از بدن حيوانات که در زمان قديم به جاي کاغذ براي نوشتن استفاده مي کردند.
4. با توجه به روايات ديگر، به نظر مي رسد اين عبارت براي توجيه کار آنان وارد حديث شده است. چنان که وصيت هاي سه گانه آخر روايت نيز اين گونه است.
5. الغيبه: ص 81. اگر چه مرحوم نعماني از علماي شيعه است، اما چون اين روايت را از طريق راويان اهل سنت نقل کرده است، در اين قسمت قرار گرفته است.
 

منبع:نشريه حديث انديشه، شماره7

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد