خانه » همه » مذهبی » حذيفه بن اليمان (1)

حذيفه بن اليمان (1)

حذيفه بن اليمان (1)

معمولا هر فردى در زندگى، داراى امتياز خاصى است و استعداد خود را در يك يا دورشته به كار انداخته در آن رشته موفقيت به دست مى‏آورد به همين جهت است كه يكى دانشمند، ديگر نظامى، سومى ورزشكار، چهارمى اهل صنعت و پنجمى رياضيدان است و كمتر كسى مى‏تواند داراى همه اين امتيازها باشد.
ولى گاهى برخى از افراد داراى شخصيت جامع بوده در زمينه‏هاى گوناگون مهارت و امتياز پيدا مى‏كنند.

6b5b29b1 9448 41ca b5e0 7d68b5d75ed0 - حذيفه بن اليمان (1)
0003006 - حذيفه بن اليمان (1)
حذيفه بن اليمان (1)

معمولا هر فردى در زندگى، داراى امتياز خاصى است و استعداد خود را در يك يا دورشته به كار انداخته در آن رشته موفقيت به دست مى‏آورد به همين جهت است كه يكى دانشمند، ديگر نظامى، سومى ورزشكار، چهارمى اهل صنعت و پنجمى رياضيدان است و كمتر كسى مى‏تواند داراى همه اين امتيازها باشد.
ولى گاهى برخى از افراد داراى شخصيت جامع بوده در زمينه‏هاى گوناگون مهارت و امتياز پيدا مى‏كنند.
حذيفه بن اليمان از اين دسته بود، او از يك نوع جامعيت شخصيت برخوردار بود كه در آن، تفكرو حكمت، با شجاعت وسردارى درهم آميخته شده بود، او هم چنان كه در محراب عبادت و در عالم تفكر و حكمت، كم نظير بود، در ميدان جنگ و جانبارى نيز فردى بر جسته و فوق العاده بشمار مى‏رفت.
او، هم يك فرد وارسته وبى اعتنا به ظواهر فريبنده زندگى بود، و هم يك فرد اجتماعى و والى يك شهر…!
اينك براى آشنایى بيشتر، بازندگى پر افتخار او، تاريخ راورق مى‏زنيم و فراز و نشيب زندگى وى را بررسى مى‏كنيم:
پدر او «حسيل بن جابر» نام داشت مى‏نويسند: يكى از اجداد او بنام «جروه» مرتكب قتلى شد و به مدينه گريخت و در آنجا با طايفه «بنى عبد الاشهل» كه «يمنى» بودند، هم پيمان شد و به اين مناسبت «يمانى» لقب يافت و اين لقب در خاندان او باقى ماند. حذيفه نيز به همين مناسبت بنام «يمانى» معروف شده است(1).
او از قبيله «عبس» بود، پيامبر او را مخير كرد كه از گروه مهاجران و انصار، يكى را بر گزيند، او انصار را بر گزيد و به همين جهت جز انصار شمرده مى‏شود(2)

سابقه درخشان

حذيفه يكى از ياران بزرگ و بر جسته پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بود و خاندان او، خاندان شهادت و فداكارى و داراى سابقه درخشانى در تاريخ اسلام بود.
او در جريان جنگ «بدر» مى‏خواست همراه پدرش، به سپاه اسلام بپيودند، ولى گروهى از كفار قريش آن دورا گرفتند وگفتند: شما مى‏خواهيد محمد را يارى كنيد، آنان انكار كردند، سر انجام كفار از آنان تعهد گرفتند كه به نفع پيامبر اسلام در جنگ شركت نكنند(3)
«ذهبى» مى‏نويسد، او همراه پدرش عازم شركت در جنگ بدر بود، در راه با «ابوجهل» مصادف شدند، ابوجهل پرسيد: كجا مى‏رويد؟ گفتند: كارى داريم، براى انجام دادن آن مى‏رويم گفت: حتماً آمده‏ايد محمد را يارى كنيد، آنگاه همفكران ابوجهل از آنان تعهد گرفتند كه پيامبر را يارى نكنند، آن دو نا گزير بر گشتند و جريان را به عرض پيامبر رسانيدند، حضرت آنان را معذور داشت(4)

شهادت حسيل در جنگ احد

در آغاز جنگ «احد»، «حسيل» (پدر حذيفه) و مردى بنام «ثابت بن وقش» كه هر دو پير و سالخورده بودند، همراه زنان و كودكان، در پناهگاه هایى در نقاط مرتفع بسر مى‏بردند، ولى به محض آن كه جنگ شدت يافت ،يكى از آن دو به ديگرى گفت: منتظر چه هستى؟ از عمر ما چيزى نمانده است، امروز يا فردا خواهيم مرد، چرا نبايد شمشير برداشته به پيامبر بپيونديم تا شايد در ركاب او جام شهادت بنوشيم.
به دنبال اين سخن، هردو، زنان و كودكان را رها كرده شمشير برداشته وارد ميدان جنگ شدند در حالى كه مسلمانان از ورود آنها خبر نداشتند.
آنان جانانه مى‏جنگيدند و شمشير مى‏زدند تا آن كه پس از شكست فاحش مشركان: با حمله قواى تازه نفس آنان از پشت جبهه مسلمانان، مجدداً حمله را آغاز كردند و مسلمانان را سخت مورد فشار قرار دادند بطورى كه نظم صفوف مسلمانان از هم گسيخته شد و وضع سپاه اسلام آشفته گرديد به حدى كه بعضى از افراد خود را نمى‏شناختند.
در اين گيرودار «حسيل بن جابر» اشتباهاً مورد حمله مسلمانان قرار گرفت. حذيفه كه خود سر گرم جنگ بود، تصادفاً با پدرش روبرو شد و او را زير ضربات شمشير مسلمانان مشاهده كرده فرياد زد:
«پدر من! پدر من! او پدر من است!» ولى افسوس دير شده بود و مسلمانان وقتى متوجه قضيه شدند كه كار از كار گذشته بود از اين رو سخت متأسف و اندوهگين گشتند.
حذيفه كه پدر را از دست داده بود، با گذشت و مهربانى به آنان نگاه كرد و گفت: خدا شما را بيامرزد كه او ارحم الراحمين است
پس از خاتمه جنگ، خبر كشته شدن «حسيل» به گوش پيامبر رسيد، پيامبر دستور داد «ديه» او را از بيت المال به حذيفه بپردازند حذيفه آن را گرفت و در ميان مسلمانان پخش نمود. اين عمل، برارزش و احترام او در پيشگاه پيامبر افزود(5).

مأموريت خطرناك و دشوار

حذيفه، رزمنده‏اى دلير و سلحشورى قهرمان بود او در شرايط دشوار و باريك، مأموريت‏هاى خطرناك و حساسى انجام مى‏داد و با فداكاريهاى خود، تحسين همه را بر مى‏انگيخت.
يكى از اين مأموريتها، نفوذ شبانه او تا قلب سپاه دشمن، در جريان «جنگ خندق» بود.
جنگ خندق در سال پنجم هجرى اتفاق افتاد، جريان ازاين قرار بود كه عده‏اى از بزرگان يهود به منظور عقد پيمان اتحاد ميان عموم مشركان و تمام قبایل عرب، بر ضد پيامبر و مسلمانان، به مكه رفتند تا با يك نيروى متشكل از تمام آنها در جنگ مهمى بر ضد مسلمانان شركت جويند و كار مسلمانان رايكسره سازند.
پس از اتحاد اين نيروها، نقشه جنگ چنين طرح شد كه سپاه قريش و قبيله «غطفان» شهر مدينه يعنى مركز حكومت اسلامى را از خارج مورد حمله قرار دهند و در همان حال، «بنى قريظه» نيز كه در مدينه سكونت داشتند از داخل مدينه و از پشت جبهه مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياى جنگ قرارداد كاملا خرد كنند.
با اجراى اين نقشه، ناگهان مسلمانان در برابر سپاه بيست و چهار هزار نفرى تحت فرماندهى «ابوسفيان» و «عيينه» بن حصين» قرار گرفتند كه با ساز و برگ جنگى مهمى نزديك مدينه اردو زده بودند تا مدينه را محاصره نموده چنان ضربت سخت و قاطعى وارد سازند كه يكباره از خطر محمد و آئين او آسوده گردند.
چنان كه اشاره كرديم در اين سپاه، تمام قبايل و دسته هایى كه اسلام را براى خود خطر بزرگى مى‏شمردند، همراه قريش بودند قرآن، و ضع دشوار مسلمانان را در آن روز، در سوره «احزاب» بخوبى ترسيم كرده است.
بارى پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)كه وضع را چنين ديد، يك شوارى عالى نظامى تشكيل داد و از مسلمانان نظر خواهى نمود.
در اين شورا، «سلمان» پيشنهاد كرد كه در اطراف قسمت با زو بلامانع شهر مدينه، خندقى كنده شود تامانع تجاوز دشمن به حريم شهر مدينه گردد.
اين پشنهاد عملى گرديد و خندق عميق و عريضى دور تا دور منطقه هموار و مسطح مدينه، به دست مسلمانان كنده شد.
قريش كه اصولا چنين خندقى را نديده بودند، از مشاهده آن دچار حيرت شدند، نيروهاى قريش مدت يك ماه، آن سوى خندق اردو زدند و در اين مدت نتوانستند به مدينه راه يابند، عاقبت در يكى از شبها، خدا باد بسيار تند و سردى بر انگيخت بطورى كه وضع آنان را در هم ريخت و آثار شكست در جبهه مشركان پديد امد.
در اين هنگام پيامبر خواست از آخرين تحولات اردوگاه دشمن و موقعيت تازه آنان آگاه شود.
آن شب، شب بسيارى تارك و دهشتناكى بود، باد بسيار تندى مى‏وزيد، صداى باد چنان شديد بود كه انسان خيال مى‏كرد كوههاى گران را از جاى خواهد كند، هوا به قدرى تاريك بود كه انسان قادر به ديدن انگشت خود نبود! سرما تا مغز استخوان نفوذ مى‏كرد.
در اثر محاصره طولانى مدينه، توسط كفار، و وجود حالت جنگ و مقاومت، محيط مدينه و اطراف آن، هر انسانى را به وحشت مى‏انداخت. از طرف ديگر، گرسنگى و كمبود مواد غذایى، ياران پيامبر را ناتوان ساخته بود.
در چنين شرايطى، چه كسى جرأت داشت در ميان آن خطرهاى هولناك، به اردوگاه دشمن رفته مخفيانه خود رابه داخل صفوف آنان برساند تا از وضع آنان آگاه شده اخبار دست اول جبهه دشمن را به دست بياورد؟
پيامبر خود بهتر ميدانست براى چنين مأموريت مهم و دشوارى چه كسى را بايد انتخاب كند؟ آرى پيامبر اين مأموريت را به عهده حذيفه گذاشت. كارى كه حذيفه آن شب انجام داد براستى حيرت‏انگيز است، او مسافت ما بين دو اردوگاه را پيمود و حلقه محاصره را درهم شكست و با استفاده از تاريكى شب، وارد اردوگاه دشمن شد و خود را به قلب صفوف جنگجويان رسانيد، خوبست ماجرا را از زبان خود او بشنويم، حذيفه مى‏گويد:
آن شب پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)پاسى از شب را به نماز مشغول شد سپس رو به ما كرد و فرمود: «كيست كه برود خبر اين قوم را براى ما بياورد، هر كس اين كار را انجام بدهد، من تعهد مى‏كنم كه به سلامت برگردد. هر كس اين مأموريت را انجام بدهد، از خدا مى‏خواهم كه او در بهشت در كنار من باشد».
از شدت ترس و گرسنگى و سرما، كسى حاضر به اين كار نشد، چون رسول خدا ديد كسى برنخاست، مرا صدا كرد، من ناگزير از جا حركت كرده پيش رفتم ،فرمود:
«حذيفه! برو در ميان اين لشگر، و ببين چه مى‏كنند و خبر آن را براى ما بياور، ولى كسى را نكش»!من رفتم و در ميان لشگر كفار وارد شدم ،ديدم باد، وضع آنان را بكلى درهم ريخته است، در برابر وزش باد، نه ديك و ظرفى در جائى بند مى‏شد و نه آتش و خيمه‏اى دوام مى‏آورد. در اين هنگام ابوسفيان (فرمانده كل قواى مشركان) كه مى‏ترسيد عده‏اى از مسلمانان با استفاده از تاريكى، ناگهان به آنان شبيخون بزنند به سپاهيان خود، از اين خطر هشدار داده با صداى بلند چنين اعلام كرد: «گروه قريش! اطراف خود را وارسى كنيد و ببينيد در كنار هر يك از شما چه كسى است؟».
در اين هنگام، من بى درنگ دست شخصى را كه در طرف راستم بود، گرفتم و گفتم: كيستى؟ گفت: معاويه بن ابى سفيان! سپس دست شخصى را كه در سمت چپ بود، گرفتم و پرسيدم: كيستى؟ گفت: عمر و بن العاص!!
آنگاه ابوسفيان بار ديگر فرياد كرد:
«گروه قريش! اينجا جاى ماندن نيست، اسبها و شتران ما به هلاكت رسيدند، «بنى قريظه» به پيمان خود وفانكردند(6) و آن چه نمى‏خواستيم، از ناحيه انان بر سرما آمد، شدت باد و طوفان چيزى براى ما باقى نگذاشت، ديكها و ظرفهاى ما بر اثر باد شديد، روى زمين بند نمى‏شود، هيچ شعله اتشى دوام نمى‏آورد، چادرها و خيمه‏هاى ما، از جا كنده مى‏شود.
هان! از اين سرزمين بكوچيد، اينك من رفتم…!
ابوسفيان اين را گفت و سوار شتر خود شد، او به قدرى دست و پاى خود را گم كرده بود كه بر شتر خوابيده‏اى كه پاى آن بسته شده بود، سوار شده با تازيانه، حيوان را به حركت در مى‏اورد و نمى‏دانست كه پاى او بسته است!
اگر فرمان پيامبر نبود كه: «كسى را نكش» با يك تير كار ابوسفيان را مى‏ساختم.
حذيفه مى‏گويد: پس از مشاهده اين اوضاع، به حضور پيامبر، بازگشتم و ديدم حضرت عبایى به دوش افكنده مشغول نماز است همين كه چشم پيامبربه من افتاد مرا زير عبا گرفت و به نماز ادامه داد همين كه از نماز فارغ شد، جريان را گزارش دادم.
از طرف ديگر، قبيله «غطفان» نيز از بازگشت قريش آگاه شده به مكه برگشتند(7)
اين جريان ميزان شجاعت و دلاورى و هوش و ابتكار نظامى حذيفه را بخوبى نشان مى‏دهد ولى مأموريتهاى نظامى و فداكاريهاى او، منحصر به اين مورد نبود، بلكه او در تمام جنگ‏هاى بعد از «احد» در زمان پيامبر شركت داشت(8)
و فاتح «رى»، «همدان»، و «دينور» (در سال 22 هجرى)(9) و پرچمدار سپاه اسلام در «نهاوند» (پس از كشته شدن نعمان بن مقرن) بود(10)

پي نوشت :

1- اسدالغابه ج 1 ص 390 – قاموس الرجال ج 3 ص 98 الاستيعاب ج 1 ص 276.
2- قاموس الرجال ج 3 ص 97.
3- الاصابه ج 1 ص 331 – در ذيل شرح حال پدر حذيفه – اسدالغابه ج 1 ص 391.
4- سير اعلام النلأ: شمس الدين محمد ذهبى ج 2 ص 161.
5- سيره ابن هشام ج 3 ص 92 – التاج الجامع الاصول ج 3 ص 351 حياه الصحابه ج 1 ص 776 – الدرجات الرفيعه ص 283.
6- قبيله بنى قريظه ساكن مدينه بودند و بر خلاف پيمان عدم تجاوز كه قبلا با پيامبر(صلی الله علیه وآله) بسته بودند، پيش از جنگ خندق مخفيانه با مشركان پيمان بستند كه همينكه مدينه از خارج مورد حمله آنان قرار گرفت، بنى قريظه نيز از داخل به مسلمانان حمله كنند.
ولى بنى قريظه نتوانستند اين نقشه را اجرا كنند و پيمان آنان با مشركان فاش شد و از طرف پيامبر مجازات شدند.
7- سيره ابن هشام ج 3 ص 242 – 244 – سيره حلبيه ج 3 ص 216 – 219 – حياه الصحابه ج 1 ص 488 – 189 – بحار الانورچاپ جديد ج 20 ص 208 – 234 – 248 – 468 با اندكى اختلاف.
8- تاريخ بغداد ج 1 ص 161 – طبقات ابن سعد ج 7 ص 217
9- الاستيعاب ج 1 ص 277 – اسدالغابه ج 1 ص 391.
10- دو مدرك گذشته و فتوح البلدان ص 302.

منبع:شخصيت‏هاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد