حذيفه بن اليمان (2)
ضمناً دستور داد كه اگر «نعمان بن مقرن» كشته شد، پرچم فرماندهى را «حذيفه به دوش بكشد، اگر او نيز كشته شد، «جرير بن عبدالله» جانشين او گردد…(12)
حذيفه بن اليمان (2)
پرچمدار بزرگ
در جنگ بزرگ «نهاوند» كه ارتش اسلام با سپاه صدو پنجاه هزار نفرى ايران مواجه بود، خليفه وقت (عمر)، (نعمان بن مقرن) را به فرماندهى كل قوا برگزيد و به «حذيفه» نيز طى نامهاى دستور داد سپاهى از كوفه ترتيب داده به نعمان بپيوندد(11)
ضمناً دستور داد كه اگر «نعمان بن مقرن» كشته شد، پرچم فرماندهى را «حذيفه به دوش بكشد، اگر او نيز كشته شد، «جرير بن عبدالله» جانشين او گردد…(12)
دو سپاه به هم رسيدند و آماده پيكار شدند، نعمان، خطاب به ارتش اسلام گفت:
«اگر من كشته شدم، فرمانده سپاه «حذيفه بن يمان» خواهد بود، اگر او نيز كشته شد، فرماندهى سپاه با «جريربن عبدالله» خواهد بود».
سپس گفت:«من سه تكبير مىگويم و با هر تكبير، پرچم تكان مىدهم، با تكبير اول كارهاى خود را انجام بدهيد، وضو بسازيد، بند كفشها را ببنديد، شمشيرها را آماده كنيد. با تكبير دوم، آماده حمله شويد و هيچ لنگى نداشته باشيد. وبا تكبير سوم حمله كنيد كه من نيز حمله خواهم كرد».
سپس به همان ترتيبى كه گفتى بود سه بار پرچم را با بانگ تكبير به اهتزاز در آورد، بار سوم سربازان اسلام حمله را آغاز كردند(13)
جنگ بى نظيرى در گرفت كه از لحاظ شدت و خشونت و ايستادگى طرفين، از سختترين جنگهاى تاريخ بشمار مىرود.
در گرما گرم جنگ، «نعمان بن مقرن» فرمانده نيروهاى اسلام به شهادت رسيد و نقش زمين گرديد، در اين هنگام برادرش «نعيم» كه در كنار او بود، فوراً پرچم را گرفت و به دست فرمانده جديد داد، فرمانده جديد كسى جز «حذيفه» نبود.
حذيفه با كمال شجاعت، پرچم را تحويل گرفت وتوصيه كرد تا پايان جنگ، خبر شهادت نعمان در ميان سپاه منتشر نشود تا روحيه سربازان تضعيف نگردد و بيدرنگ پرچم فرماندهى را احتراماً به دست «نعيم» برادر نعمان سپرد، حذيفه همه اينها را در گرما گرم جنگ و با سرعت عجيبى انجام داد و مجدداً سر گرم جنگ شد.
سرانجام، جنگ با شكست و هزيمت قطعى بى نظير سپاه ايران و پيروزى مسلمانان خاتمه يافت(14)
آرى حذيفه مرد برحسته و فوق العادهاى بود كه در هر كارى كه به او واگذار مىشد، و در هر مشورتى كه با او به عمل مىآمد، نبوغ و شايستگى خود را نشان مىداد.
رازدار و منافق شناس
يكى ديگر از افتخارات حذيفه، منافقشناسى او بود. او هنگام بازگشت پيامبر اسلام از جنگ «تبوك» در ركاب آن حضرت بود، او مركب رسول خدا را مىراند و «عمار»، افسار آن را دردست داشت. در اثناى راه به گردنهاى رسيدند، ناگهان گروهى از منافقان كه شماره آنان به دوازده نفر مىرسيد، از كمينگاه بيرون آمدند تا پيامبر را ترور كنند پيك وحى فوراً جريان را به پيامبر گزارش داد، پيامبر به حذيفه فرمود:
«به صورت مركبهاى آنان بزن»، حذيفه به صورت مركبهاى آنان كوبيد و آنان را عقب زد و نقشه سؤ آنان را خنثى كرد.
اين گروه با هم تبانى كرده بودند كه سر راه پيامبر كمين نموده حضرت را به قتل برسانند، آنان قرار گذاشته بودند كه اگر موفق به اجراى اين نفشه شدند كه چه بهتر ،و اگر پيش از اقدام، شناخته شدند بگويند: «شوخى مىكرديم»!
خداوند پس از اين حادثه طى آيه 65 از سوره «توبه» پرده از نقشه خائنانه آنان برداشت و فرمود: «اگر از آنان بپرسى خواهند گفت: «شوخى مىكرديم» (15)
بارى هنگامى كه پيامبر و همراهان به منزل رسيدند، پيامبر از حذيفه پرسيد: آيا چند نفر از آنان راشناختى؟
عرض كرد: هيچ كدام رانشاختم. پيامبر اسامى يكايك آنان را گفت. در اين هنگام آتش خشم حذيفه از توطئه شيطانى آنان زبانه كشيد و با سيماى شجاعانه و مصمم اجازه خواست كه حضرت او را مأمور كشتن آنان بنمايد، پيامبر موافقت نكرد و فرمود:
«نمىخواهم بگويند: محمد پس از پيروزى، دست به خون دشمنان خود آلوده كرد»(16)
آرى حذيفه از آن تاريخ، منافقان را كه ماسك اسلام به چهره زده و در جامعه اسلامى رخنه كرده بودند ولى با طناً اسلام بودند، بخوبى مىشناخت زيرا پيامبر آنان رابه وى معرفى كرده بود. روى همين اصل بود كه او «رازدارپيامبر»(17) لقب يافته بود.(18)
روزى امير مؤمنان(علیه السلام)بر فراز منبر كوفه آغاز سخن كرد و فرمود: «مشكلات خود را از من بپرسيد پيش از آنكه از ميان شما بروم» در اين هنگام شخصى بنام «ابن الكوأ» از پاى منبر بر خاست و سؤالاتى از حضرت كرد و امام همه را پاسخ گفت.
ابن الكوأ سپس از وضع عدهاى از ياران پيامبر پرسيد تا انكه به حذيفه رسيد. امير مؤمنان(علیه السلام)فرمود:
«حذيفه منافقان را مىشناسد و اسامى آنان را مىداند، اگر از حدود الهى (حرام و حلال) از او بپرسيد، خواهيد ديد به اين مسایل دانا و اگاه است»(19)
بر اساس همين منافقشناسى حذيفه بود كه در دوران خلافت عمر افرادى كه ايمان و نفاق آنان مشكوك بود، تا حذيفه بر جنازه انان حاضر نمىشد، خليفه وقت، جرات نماز خواندن بر آنان را نداشت(20)
ادب و اخلاص حذيفه
حذيفه ارادت و علاقه ويژهاى نسبت به پيامبر اسلام داشت و در موارد گوناگون، اين ارادت خود را به ثبوت مىرسانيد.
مىنويسند: او يكى از نگهبانان پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)بود كه به هنگام سفر يا مواقع خطر، آن حضرت را همراهى مىكردند تا احيانا دشمنان و منافقان نسبت به آن بزرگوار سؤ قصد نكنند، ولى زمانى كه آيه 67 از سوره «مائده» نازل شد و خداوند ضمن آن فرمود: «خدا تو را از خطر مردم حفظ مىكند»(21) رسول خدا آنان را مرخص كرد و فرمود: خداوند مرا از خطر مردم حفظ مىكند(22)
با توجه به ريشه خانوادگى حذيفه، شيفتگى و جانبازى او در راه پيامبر امر غير عادى نبود زيرا چنان كه در آغاز بحث، به زندگينامه او اشاره كرديم، او در خانوادهاى پرورش يافته بود كه نيروى ايمان و فداكارى و عشق به خدا و پيامبر(صلی الله علیه وآله) در عروق آنان جريان داشت. او در دامن مادر با ايمان و فضيلتى پرورش يافته بود كه پيوسته مشوق فرزند خود در پيروى از پيامبر بود.
حذيفه مىگويد: روزى مادرم به من گفت: از چه هنگامى از پيامبر جدا شدهاى؟ گفتم: از فلان وقت، مادرم خشمگين شد و مرا توبيخ كرد كه چرا از آن هنگام به حضور پيامبر نرسيدهام. گفتم: اجازه بده همين امشب محضر پيامبر شرفياب مىشوم و نماز مغرب را با او مىخوانم و از پيامبر جدا نمىشوم تا آن كه براى من و تو استغفار نمايد، آنگاه به مسجد رفتم و نماز مغرب را با پيامبر خواندم. پيامبر نماز عشار را نيز خواند و به سوى خانه باز گشت، من آهسته آهسته به دنبال پيامبر راه مىرفتم، در اثناى راه پيامبر صداى پاى مراشنيد و فرمود: كى هستى؟ عرض كردم: خذيفه. فرمود چه شده است (كه دنبال من مىآیى؟).
جريان گفتگو با مادرم را بازگو كردم، حضرت فرمود:
خداوند تو و مادرت را بيامرزد!(23)
معمولا در اثر تماس و معاشرت مداوم ميان دو نفر، بعضى از قيود و آداب از بين مىرود و حريم ميان آنان شكسته مىشود، ولى حذيفه كه مجذوب اخلاق و انسانيت پيامبر بود، و هر روز به حضور او شرفياب مىشد، نه تنها اين حريم را نشكسته بود، بلكه هر روز كه ميگذشت، ادب و احترام او در پيشگاه پيامبر، افزونتر مىگشت او روزى به محضر پيامبر شرفياب شد، حضرت به منظور مصافحه، دست او را در دست گرفت، ولى او دست خود را عقب كشيد، پيامبر فرمود: من دست به سوى تو دراز مىكنم ولى تو دست خود را عقب مىكشى؟!
حذيفه پاسخى داد كه روشنگر ميزان ادب و نزاكت اوست. او عرض كرد: همه مردم علافهمند مصافحه و دست دادن با شما هستند ولى چون من جنب هستم و هنوز غسل نكردهام، شايسته نيست با اين وضع دستم با دست شما تماس پيدا كند!
پيامبر فرمود: آيا نمىدانى كه وقتى دو نفر مسلمان به هم رسيدند و مصافحه نمودند: گناهان آنان مثل برگ درختان فرو مىريزد؟(24)
دوستدار و مدافع امام على(علیه السلام)
حذيفه از پيشگامان تشيع بود و پس از در گذشت پيامبر اسلام از جمله افرادى بود كه در كنار على(علیه السلام) قرار گرفتند و تنها او را رهبر شايسته جامعه اسلامى تشخيص دادند.
در تاريخ اسلام، رجال و شخصيتهایى از شعرا و نويسندگان و گو يندگان بودند كه به آنان «المجاهر فى التشيع» (كسانى كه بىپرده و با كمال شهامت اظهار تشيع مىكردند) مىگفتند مانند «كميت»، «دعبل»، «فرزدق» و حذيفه نه تنها يك شيعه آتشين و آگاه بود، بلكه در صف اول گروه «المها جرون فى التشيع» قرار گرفته بود و در مواقع گوناگون و شرايط حساس و دشوار، با كمال صراحت، از حقوق پايمال شده امير مؤمنان(علیه السلام) دفاع مىكرد و در اين زمينه هيچ گونه سازشكارى و پرده پوشى را روا نمىشمرد.
به واسطه همين ايستادگىهاى او در مسير راستين اسلام، و پايمرديهايش در حمايت از منطق خاندان پيامبر در رهبرى جامعه اسلامى بود كه پيشوايان بزرگ شيعه مانند امام ششم و امام هشتم، به هنگامى كه اصول، تعاليم، و برنامههاى عقيدتى و عملى اسلام را بيان مىكردند حذيفه را جز مردان بزرگى مىشمردند كه پس از درگذشت پيامبر از مسير حق منحرف نگشته و تغيير روش ندادند بلكه همان راه پيامبر را ادامه داده در كنار خاندان او قرار گرفتند(25)
اين عده مطابق گفتار دو پيشواى بزرگ، عبارت از افراد زير بودند:
سلمان – ابوذر – مقداد – عمار – حذيفه – ابوالهيثم بن التيهان – سهل بن حنيف – عباده بن صامت – ابوايوب انصارى (خالدبن يزيد) خزيمه بن ثابت «ابوسعيد خدرى.
امام در اين حديث با بيان اسامى اين گروه، دوستى با آنان و پيروان امثال آنان را بر هر فرد مسلمانى واجب شمرده (زيرا دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا، از فروع عقيدتى اسلام است وزير بناى فكرى هر مسلمانى را تشكيل مىدهد) و در مقابل، تنفر و انز جار از پيمان شكنان ودشمنان داخلى اسلام را كه در برابر مردان خدا، جبهه بندى نمودند، براى هر فرد مسلمانى لازم معرفى مىكند(26) مدافعات و جانبداريهاى حذيفه از امير مؤمنان(علیه السلام)به قدرى در تاريخ فراوانست كه شايد جمع آورى همه آنها در خور كتاب مستقلى باشد، ولى ما، موارد جالب و مهم آنها را ذيلا از نظر خوانندگان محترم مىگذارانيم:
اگر ضربت آن روز على نبود
«ربيعه سعدى» مىگويد: روزى نزد حذيفه رفتم و گفتم: ما وقتى از بزرگيها و فضيلتهاى على گفتگو مىكنيم، اهل بصره، ما را متهم به غلو در باره على مىكنند، آيا در اين زمينه حديثى به خاطر دارى؟
حذيفه پاسخ داد: از كدام عظمت على مىپرسى؟ سوگند به خدائى كه جانم در دست اوست، اگر تمام اعمال نيك ياران پيامبر تا روز رستاخيز، در يك كفه ترازو، و اعمال على در كفه ديگر نهاده شود، كفه اعمال على سنگينى خواهد كرد
«ريبعه» از اين تعجب كرد و گفت: اين سخن باور كردنى نيست! حذيفه كه با توجه به طرز فكر بعضى از مردم چنين اظهارى براى او غير منتظره نبود، انگشت روى نقطه حساسى گذاشت و با يك دليل قاطع و منطقى او را مجاب كرد: حذيفه گفت:
چگونه اين سخن باور كردنى نيست، آيا ابوبكر و عمر و حذيفه و همه ياران پيامبر هنگام جنگ خندق كجا بودند كه آن سلحشور رزمنده يعنى «عمروبن عبدود» مبارز طلبيد و همه از ترس سر به پایين افكندند و در اين هنگام تنها على با سر بلندى، به جنگ «عمروبن عبدود» رفت و او را به هلاكت رسانيد؟، اين عمل على در آن روز، از همه اعمال نيك ياران پيامبر تا روز رستاخيز، برتر است(27)
ارى دوست و دشمن اعتراف دارند كه اگر ضربت آن روز على نبود، كار اسلام و مسلمانان ساخته بود.
پي نوشت :
11- البدايه و النهايه ج 7 ص 107.
12- فتوح البلدان ص 300
13- مدرك گذشته ص 301 – تاريخ طبرى ج 3 ص 232 و 234 البدايه والنهايه ج 7 ص 110
14- مدرك اخير
15- ولئن سئلتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب
16- مجمع البيان ج (علیه السلام) ص 46 ذيل تفسير آيه: ولئن سئلتهم
17- صاحب سر رسول الله.
18- تاريخ بغداد ج 1 ص 161 – اسد الغابه ج 1 ص 391 – الدرجات الرفيه ص 284 – الاستيعاب ج 1 ص 277 – الطبقات الكبرى: شعرانى ص 25.
19- بحار الانوار ج 10 ص 123 – قريب به اين مضمون در كتاب حياه الصحابه ج 3 ص 792 و نيز در كتاب «الغارات» ج 1 ص 177 نقل شده است.
در بعضى از منابع چنين نقل شده است: «على(علیه السلام) فرمود: حذيفه مسائل مشكل را از پيامبر پرسيد است، اگر از او سؤال كنيد خواهيد ديد كه از آنها آگاه است» (الدرجات الرفيعه ص 284 – سير اعلام النبلأ ج 2 ص 162)
20- اسد الغابه ج 1 ص 391 – الاستيعاب ج 1 ص 277 – الدجات الرفيعه ص 284/
21- و الله يعصمك من الناس.
22- بحار الانور ج 17 ص 176.
23- بحار الانور ج 37 ص 79 – الدجات الرفيعه ص 285.
24- اصول كافى ج 2 ص 183 – بحار الانوار ج 16 ص 269 – حياه الصحابه ج 3 ص 65/
25- الذين مضوا على منها ج نبيهم ولم يغيروا و لم يبدلوا
26- بحار الانورار ج 10 ص 227 و 358
27- بجار الانوار ج 20 ص 256 بنقل از مستدرك حاكم.
منبع:شخصيتهاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى
/س