حرکت ها و مَدها در آيات قرآن
مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي
1. علّت نخست، آوايي است، چون حرکت جزئي از آواست و مدّ، حرکت بلند؛ ضمّه، آواي کوتاه ولي واو، آواست و ضمّه، مدّ بلند به شمار مي آيد.
2. علّت دوم، ناچيزي مطالب در ميراث عربي که مخصوص حرکت و مدّها نيست؛ چون از ساخت دروني فراتر مي رود تا تمام جنبه هاي زيبايي شنيداري را فرا گيرد. مشکل، مسأله ي تشبيه نيست، چون در تمام ميراث بلاغي به آن برمي خوريم و شايد علّت در نياز اين هنر به ذوق خاصّ و دقّت نظر به همراه شناخت آوايي و لغوي مربوط گردد. کساني که به بررسي ساخت دروني مي پردازند، اندک هستند و به تعداد انگشتان دست؛ چنان که بسياري از ديدگاه هاشان به تصحيح و توضيح نياز دارد و از جهت تحليل چندان راضي کننده نيست.
قرآن کريم، اين کتاب عظيم و معجزه به زبان عربي نازل شده است و قطعاً و به عنايت خداوندي، واژگان ويرايش و واژگان مفيد گزينش شده اند و امور زايد حذف گرديده اند، لذا اعجاز آن در معنا و زيبايي صورت تعيّن مي يابد. براي کسي که عربي را نمي فهمد، قطعه هايي موسيقايي است با ويژگي انسجام و ترتيب حرکات و مدّهاي فراوان. اين همان به قول رافعي، راز فصاحت است.
در اين جا مکانهايي است که بايد در برابر آن درنگ نمود؛ يعني در فاصله ها، اصيل و در وقف و فاصله هاي دروني، غير اصيل است. اين آيات نسبت به زبان عربي، اگر تعبير درستي باشد، تصوير موسيقايي است. يعني اين نغمه ها بيانگر صحنه هايي است که کلمات با دقّت و شکوه ترسيم مي نمايند؛ چنان که اگر به زباني غير از عربي خوانده شود باز موجب زيادت فهم و تصوّر مي شود، و به قوّه ي خيال در کلماتي که معاني آنها بي شمار است، جَوَلان مي بخشد و کلمات قرآني چنان که براي خواننده پيداست، دربردارنده ي معاني قرآني است که درعُرف يافت نمي شود، چون گوينده ي آن خالق هستي است.
هر کس از ذوق روشمند علمي و واقع گرايي بهره مند باشد، توزيع حرکات در واژگان قرآن را نفي مي نمايد که واژگان بيهوده يا از سر تصادف آمده باشند. در اين جا قصد، مطرح نمودن ويرايش آوايي در کنار ويرايش معنوي با هم است.
به خاطر شدّت توجّه به نغمه و آهنگ درمي يابيم که بيشتر فاصله ها به ميم و نون است و مدّ به الف يا ياء يا واو که قبل از بيشتري رويّ فاصله ها، مي آيد.
زيباشناسي حرکات
امتياز ابن أثير به ديدگاه دقيق اوست که وي را به دقّت نظر در جزئيات واژگان قرآني سوق مي دهد. وي از زيبايي آواها از خلال اصطلاح سبکي يا شيوايي سخن گفته است. امّا چيز ديگري به آن افزود و آن اين که زيبايي آوايي به آوا و آواي کوتاه مربوط است و يادآور شده است که کثرت حرکات سبک گوش نواز است و در تلفّظ راحت. هم چنين مسأله ي آوايي دقيقي وجود دارد که بر ذوق والا و احساس لطيف دلالت دارد.
مي گويد: « از ويژگي هاي کلمه آن است که از حرکت هاي سبک ساخته شده است تا تلفّظ آن آسان و سبک باشد. اين وصف بر تأليف کلمه نيز مترتّب است لذا دو حرکت سبک در يک کلمه که از پي هم مي آيند بر خلاف حرکات سنگين، چندان ثقيل نيست… بدان که حرکت ضمّه در برخي واژگان که از پي هم مي آيند، هرگز ايجاد کراهت يا سنگيني نمي کند » (1).
ابن أثير با اين استثناء به کلمات قرآني استشهاد مي کند که در آن حرکات ضمّه از پي هم مي آيند، مثل آيه ي إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلَالٍ وَسُعُرٍ (2) و آيه ي وَكُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (3). وي مي خواهد بگويد، کسره و فتحه دو حرکت سبک اند برخلاف ضمّه، که سنگين مي باشد. اين مسأله ي آوايي بر روند تلفّظ ضمّه گواهي مي دهد که در آن بسته شدن لب وجود دارد.
وي با مراجعه به سوره ي قمر، شواهدي از آن را بر مي گيرد امّا بر ايده ي بزرگي تأکيد مي نمايد که به مجرّد وجود آيه اي که درستي سخن وي را تأييد کند آن را به مسأله ي عقيده مرتبط مي سازد. در اين جا قرآن کريم، دليل نقلي – عقلي قاطع به شمار مي آيد و اگر بخواهد وجود فرشتگان و جن را ثابت نمايد به قرآن مراجعه مي نمايد تا برهانش را از آن برگيرد؛ چون عقل در درستي کلام قرآن ترديد روا نمي دارد؛ چرا که از طريق تواتر به درستي به ما رسيده است. امّا اين اعتماد در امور هنري، اجحاف در حقّ قرآن است؛ چون بلاغت قرآني و فصاحت کلماتش از خلال کاربرد درست و سبک پيشرفته، قابل توجيه است. چنان که وجود آن را از خلال هنر و ديگر معارف نيز مي توانيم توجيه نماييم.
ابن أثير علّت کراهت ضمّه در کلمات را تنها در سنگيني تبيين نمي نمايد. اگر ضمّه در کلمات قرآني، يافت شود، اين نظريه باطل است و اين راضي کننده و قانع کننده نيست. عاطفه ديني قوي که ذوي مبهم هم آن را قانونمند مي کند، بر وي آشکار است. پس دليل تنها به وجود کلماتي مثل « سُعُر و زبُر » در قرآن محدود نمي شود.
يحيي علوي در کتاب الطراز بر آن است که اولويت به سکون وسط در کلمات است و گويي کثرت مقاطع با آن چه در علم عروض اوتاد ناميده مي شود، طالب آن است. اگر وجود سکون وسط، نفي گردد، توالي حرکات فتحه اشکالي ندارد و گرنه کلمه ثقيل و زشت مي گردد. مي گويد: « اگر سکون وسط پيش آمد، متعادل تر و لطيف تر است و اگر سه فتحه از پي هم آيند، از ضمّه ي وسط سبک تر؛ لذا کلمه ي « فَرَس » از « عَضُد » سبک تر است. معيار آن ارائه ي ما به داوري ذوق است و به همني خاطر دو ضمّه که پشت سر هم مي آيند، ثقيل نيستند.» (4)
گويي ذوق از نظر علوي و ابن أثير، چيزي است در تعارض با دانش يا شناخت هنري به شکل خاص؛ و پس از بسط ويژگي هنري مستدل به زبان در نهايت، ذات و فرديّت براي به کارگيري ذوق به عنوان معيار، به کار گرفته مي شود.
آن چه مايه ي جلب توجّه است، اين که صاحب الطراز به دو آيه اي استشهاد مي کند که ابن أثير در سوره ي قمر آن را ذکر کرده است و ذرّه اي از او دور نشده است جز اين که ديدگاه جديد وي درباره ي زيبايي سکون حرف وسط مي باشد که سبکي در تلفّظ را محقّق مي نمايد.
هيچ يک از پژوهشگران اعجاز به اين جزئيات هنري توجّه ننموه اند و گويي از لغزشگاه هاي اين هنر آوايي بيم داشتند و به دقّت نظر و معيار روشن در بيان جنبه هاي بلاغت قرآن از حيث تصوير هنري و مناسبت کلمات با مقام، استدلال کرده اند؛ هر چند که زيبايي آوايي از ذوق و درک شان دور نبوده است، چون از آن به فصاحت و شيوايي و سبکي و مثال آن تعبير مي کرده اند.
رافعي به عاطفه ديني يا صِرف ذوق داوري نکرده است بلکه زيبايي حرکات از نظر او خود امري واقعي گشت که هيچ رابطه اي با تفاوت ذوق شخصي دريافت کنندگان ندارد. پس علّت در نظم خود قرآن وجود دارد و در برابر هر نظر دقيق تجلّي مي يابد. وي از تناسب آوا با حرکت سخن مي گويد: « چه بسا خود حرکت، خود به خود، به سبب يکي از علل سنگيني – هر چه باشد – سنگين باشد؛ و هر گاه در قرآن به کار رود، داراي جايگاه و مرتبه ي شگفتي است. از جمله کلمه ي « النُذُّر » جمع « نذير »؛ ضمّه در آن به خاطر توالي آن بر نون و ذال با هم ثقيل است؛ علاوه بر درشتي و دشواري آن بر زبان؛ به ويژه اگر در کلام به عنوان فاصله بيايد. تمام اينها از ثقيل بودن آن حکايت مي کند امّا وقتي در قرآن مي آيد برعکس است و از طبيعت آن نفي مي گردد، مثل آيه ي وَلَقَدْ أَنذَرَهُم بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْا بِالنُّذُرِ (5) . در اين ترکيب تأمّل نما و بسيار به تأمّل بنشين و موقعيّت حروف را درک کن و حرکات آن را در حسّ شنيداري به جريان وادار و به موقعيّت هاي قلقله در دالِ « لَقد » و طاءِ « بَطشَتَنا » تأمّل نماي. اين فتحه هاي پياپي در وراي طاء تا واوِ « تماروُا » به همراه مدّ، گويي موجب سنگين سبکيِ تتابع در فتحه ها مي گردد، وقتي که بر زبان جاري مي شود تا سنگيني ضمّه، سبگ گردد و اين ضمّه در جاي خود قرار گيرد، مثل ترشي در غذا. باز در راء فعل « تماروُا » نظر افکن که آمده است به کمک راء در « النُذُر » آيه. وقتي زبان به اين جا رسد، دگر خشک و خشن نيست و دشواري احساس نمي شود. علاوه بر اين به غنّه اي بنگر که قبل از طاء در نون « أنذرهم » آمده است و غُنّه اي که در ميم آن وجود دارد، و غُنّه ي ديگري که قبل از ذال در « النّذر » آمده است. (6) پس ماجرا چنان که مي بينيم از خود واژه خارج مي شود تا توازن و تکاملي با طبيعت حرکات در واژه هاي پيشين ايجاد گردد. پژوهشگران شگفت زده ي تحليل وي شده و بدون اضافه کردن به اقتباس شان از او نقل کرده اند و تنها شگفت زده ي او شدند. (7) روش وي در کشف تناسب بين آواهاي آيه روشن است و اين بر نگرش علمي و واقع گرايانه ي وي دلالت دارد.
ما در پي کاستن حق رافعي و تلاش وي در نظم موسيقايي قرآن نيستيم؛ ما به تحليل وي با ديده ي احترام مي نگريم. در تحليل وي پاره هايي موسيقايي وجود دارد که مباني اش را از داده هاي علم تجويد به همراه هنر موسيقي و ذوق والاي موسيقي مي گيرد. وي بسيا ما را با اصطلاحات تجويدي متن غُنّه، وقف، مد و قلقله و ديگر اصطلاحات مواجه مي نمايد که نزد ديگران نيز مطرح است.
عيب کار وي جزئي نگري است. وي دريافت که کثرت فتحه ها با توالي ضمّه ها در فاصله هماهنگ است و تناسب دارد به گونه اي که آن را بر زبان و گوش آسان مي گرداند. اين ناشي از ژرف کاوي به نظم قرآني است. اما اين واژه در سوره ي قمر با ساخت سنگيني که دارد، ده بار آمده است و اين توالي قبل از فتحه نيست، مثل « بطشتَنا » که انسجام را محقق مي نمايد. اگر بدانيم که « فاصله » هم مي باشد و لازمه ي موسيقي ناميده مي شود و ساخت صوتي و آوايي حرکاتي که ذکر شده، در حقيقت خشن بودن آن را در ده مورد پذيرفته ايم. اما اين کلمه نکره آمده است نه معرفه؛ در ضمن ميان آن دو، تفاوتي است که نون مشدّد در اين جا قبل از دو ضمّه يافت نمي شود، چنان که فرمود: فَذُوقُوا عَذَابِي وَنُذُرِ (8).
هم چنين شايسته است که از يک آيه به کلي گويي دچار نشويم و در ضمن بايد به طبيعت حروف هم اشاره نماييم، چون در سنگين يا سبک جلوه دادن ضمّه تأثيرگذار است و قدرت و سادگي آن از خود حرف پيروي مي کنند. چنان که کمال بشر گفته است: « فتحه گاه مفخّم است و لطيف و گاه ميان فخيم و ترقيق مي آيد. با حروف إطباق، مفخّم است قبل صاد، ضاد و طاء و در حالت ميانه ي بين تفخيم و ترقيق يعني با قاف و عين و غين و طاء، اما در ديگر مواقع آوايي، موفّق و لطيف… اين مسأله بر کسره و ضمه هم منطبق است.» (9)
از آن چه گذشت نتيجه مي گيريم که نون و ذال از حروف إنطباق نيستند بلکه از حروف انفتاح هستند که « زبان هنگام تلفظ آنها از کام بالا دور مي شود و هوا و صوت از آن گشايش مي گذرند. » (10)
پس ضمه در اين فاصله ذاتاً لطيف است، چون با اين دو حرف در ارتباط است. در اين جا سخن جويو به ذهن مي آيد که « آهنگ همان انسجام بين نغمه ي اصلي و آواهاي ثانوي است که هرگاه گوش بشنود احساس طربي به آن دست مي دهد که هنگام گوش دادن به هر موسيقي آن را احساس مي کند. » (11)
در اين جا مراد از آهنگ، شيريني کلي آواست و به يک حرف اختصاص ندارد. مراد وي آن است که زيبايي، ناشي از تناسب حرکت با حرف است و اين طبيعت ريتم قرآني است.
هيچ رابطه اي در نظم موسيقايي کلي در هر آيه با هر فاصله اي وجود ندارد، چون دشوار است مسأله را به آن گونه اي که رافعي معتقد است، تفسير نمود؛ ضمه در هر حال، حرکت ثقيلي نيست که تلفّظ آن بر زبان دشوار باشد بلکه از فتحه سبک تر است و اين يک امر نسبي است.
نمي توان ادعا نمود که موسيقي قرآني از جنبه ي معنا در نظر رافعي امر مستقلي است و موسيقي خالص و يا نقش هاي زائدي نيست. او دريافت که تلازم بين ساخت موسيقي و معنا امري است جدا، اما وي تمام همّت خود را بر جنبه ي ساخت متمرکز نمود. پس موسيقي قرآني عملي است طربناک و آهنگين و لذا بررسي خود را به رمز جزئيات موسيقي اختصاص نداده است.
به اعتقاد ما سنگيني ضمّه، سنگيني حقيقت نيست بلکه نمايانگر مغايرتي در فاصله است، چون ضمّه ها به روندي مي پردازند که به ايده اي در مقطع ديگري از کلام يعني فاصله اشاره دارد و هر گاه به پايان آيه مي رسيم معاني تهديد از خلال مغايرت با بافت موسيقي به ذهن مي آيد. يعني وقوف و درنگ در فاصله هاي سوره ي قمر واجب است و اين چنين است که شکل فاصله اين معنا را دربر مي انگيزاند.
اشاره ي به انسجام ستودني است؛ چون قرآن بر اين ويژگي اصرار مي ورزد و دليل آن سهولت و رواني در تلفظ واژگان آن است و چه بسيار که خشونت حروفي را در کنار نرمي حروف ديگر جستجو مي کنيم. جويو معتقد است از اسبابي که گوش را آزار مي دهد، آواي تکراري و خشک است، چون آواي يکنواخت و خشک گوش را به يک سو سوق مي دهد و اعصاب شنيداري را ضعيف مي کند، نه تنوع در شدّت و آهنگ، که گوش نواز است.
اين مسأله با تصوير معاني و موقعيت ها مرتبط است. پس ترکيب دروني واژه هاي توصيف اهل بهشت با ترکيب واژگان اهل دوزخ، متفاوت است. اي کاش پژوهشگران – چه گذشتگان و چه معاصران – مثل رافعي از قواعد تجويد براي کشف زيبايي شناسي هاي شنيداري به جاي حدس و گمان بهره مي بردند. آنها به ندرت از تجويد يا فقه اللغه بهره بردند و اگر چنين مي کردند، بسيار نظام مندتر از داوري بردن به ذوق بوده است.
زيباشناسي مَدها
علوي کوشيد تا بحث مفصّلي پيرامون فصاحت واژه ارائه کند و لذا به بررسي وجوه اين فصاحت پرداخت و تمام تلاش وي به ترکيب واژه معطوف گشت که در زيبايي موسيقي واژگان قرآن، امري اصيل و کشفي جديد به شمار مي آيد. وي به وجود واژگان در قرآن به ساخت جمع که چرا مفرد نيامده اند، توجه نموده است. اين اشاره بر درک زيبايي وجود الف در کلماتي دلالت دارد که به کلماتي چون « اکواب، اصواف و الباب » مثال مي زند، مثلاً «اکواب » شانزده بار با ساخت جمع آمده و حتي يک بار به حالت مفرد نيامده است.
در آينده به احساس اين پژوهشگر نسبت به ساخت دروني خواهيم پرداخت. چون مي گويد: اما « لُبّ عقل » کاربردش از ساخت جمع بهتر است اگر اضافه نباشد. » (12)
اين همان چيزي است که رافعي متوجه آن شده و کوشيده است با کمک از طبيعت آواها به آن بپردازد. در کتابش چنين آورده است: « الباب » مفرد نيامده است بلکه به جاي آن کلمه ي قلب آمده است، چون لفظ « باء » شديد است و تنها به واسطه ي لام مشدّد به اين شدّت و سختي منجر مي شود و اگر هيچ فاصله اي بين دو حرف نباشد، اين انتقال به نسبت، ميان نرمي و شدّت مهيّا مي گردد و لذا لفظ زيبا مي شود، و هر چه حرکت إعراب در آن نصب، رفع يا جرّ باشد؛ البته از نظم آن ساقط مي شود که به خاطر گشايش است که ميان ابتدا و انتهاي آن به وجود مي آيد. اگر به يکي از اين وجوه بيايد، زيبا و باشکوه مي گردد، مثل « جُبّ » که هم وزن و هم تلفظ آن است. »
ارزش کار رافعي در اين جا خود را در کشف ابهامي نشان مي دهد که در ديدگاه صاحب الطراز بوده است که زيبايي نزد وي به امري واقعي بدل شد که خاستگاه وي در اثبات ارزشمند بودن خود امري زيبا مي باشد، مثل آيه ي وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (13) و آيه ي وَأَكْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ (14) که زيبايي « اکواب » را بر « کوب » و « الباب » را بر « لب » ترجيح مي دهيم، اما تنها به صرف سنگيني در حالت مفرد خرسند نمي شويم. اين مسأله از خلال توالي حروف سنگين از نظر رافعي مثل لام و باء تفسير شده است، يا آيه ي لاَ تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ (15). نمايانگر إشکالي نيست، چون طبيعت جيم غير از طبيعت لام است.
از موارد قابل تأمل اشاره يحيي العلوي به زيبايي ساخت جمع در کلمه ي « اصوافها » در آيه ي وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثًا وَمَتَاعًا إِلَى حِينٍ (16) است که هر گاه به مفرد آن نياز باشد کلمه ي « العِهن » مي آيد. رافعي هم کلمه ي « قلب » را به جاي مفردِ « الالباب » ذکر کرده است. علّوي مي گويد: « کاربرد مفرد آن در خور فصاحت نيست و لذا وقتي به کاربرد مفرد آن نياز شد با کلمه اي مي آيد که در لفظ با آن متفاوت است. مثل آيه ي كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ (17)، کلمه ي « عِهن » همان « صوف » ( پشم ) است. اما ميان کلمه ي « عِهن » و « صوف » در لطافت و زيبايي تفاوت هست. » (18)
در اين جا بايد اشاره کرد که دلالت « عهن » با دلالت « صوف » منطبق نيست؛ چون « عهن » پشم رنگي حلاجي شده است و انتخاب آن در آيه با تصوير متلاشي شدن کوهها در روز قيامت متناسب تر است. علوي به اهميّت مدّ الف در کلمه ي « إصوافها » اشاره اي نکرده است اما رافعي به طور ضمني به عدم وجود فاصله بين لام و باء در کلمه ي « لُبّ » اشاره مي کند.
پيداست که توالي بسته شدن دو لب، يک بار هنگام تلفّظ حرف مدّ واو و ديگري هنگام تلفّظ فاء، وي را به زيبايي جمع بسته شدن کلمه سوق داد. چون حرف فاء، حرف لبي است که دهان هنگام تلفّظ آن دچار انقباض مي شود و اين انقباض در مدّ واو و فاء تکرار مي گردد. شايد اين در ذهن پژوهشگر قديم هم جريان داشته که آن را يادآور شده است و در برابر آوردن اصطلاح ذوق و زيبايي يا لطافت دست بسته بود. البته قرآن کريم دو کلمه ي « معروف » و « رؤوف » را در آيه ي وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ (19) و وَاللّهُ رَؤُوفُ بِالْعِبَادِ (20) را ذکر کرده است که بر جزئي بودن ديدگاه پيشين دلالت دارد.
« الف » موجب شده است که سنگيني از آن دور شود و اين چيزي است که يحيي العلوي در وزن اين کلمه ذکر نکرده است و به وزن ديگر کلمات نزديک به آن کمک مي کند تا ريتم زيبايي را تشکيل دهد. پس کلمات سه گانه بر وزن « أفعال » هستند.
ريشه ي اين ويژگي هنري به جاحظ مي رسد و چه بسا قبل از او هم وجود داشته است؛ چون ذوق آن چه را که بر زبان دشوار مي آيد، نمي پذيرد و آدمي به طبع خود هرچه را که دشوار باشد، زشت مي شمارد، هر چند که اين سنگيني ريشه ي زباني استمراريافته اي داشته باشد.
ممکن است صاحب الطراز به رأي جاحظ تکيه کرده باشد که مي گفت قرآن به جاي « أسماع » واژه ي « سمع » را آورده است و به جاي « ارضين »، « ارض » گفته است. (21) پس هر جمعي خوب نيست و لذا صاحب الطراز در پي آن بوده است که اين پديده ي هنري را با ديگر واژگان قرآني مورد بررسي قرار دهد ولي به اشارت گذشتگان چيزي اضافه نکرده است و اگر تنها به اشاره بسنده کنيم در کتاب سه جلدي الطراز که به بلاغت قرآن مي پردازد، ذوقي را که رأي جاحظ بر آن است، مورد پذيرش نيست.
در ضمن، تنها العلوي و رافعي به پديده ي جمع و مفرد پرداختند و اين بر ناچيز بودن بررسي موسيقي در ساخت واژه ها تأکيد دارد. علي رغم اين که توجّه فراوان به زيبايي هاي لفظي شده است که در رابطه با آهنگ ها داراي جايگاه مهمي است. تنها رافعي به اين ويژگي پرداخته و در عين حال شاهد تشبيه کردار کافران به سراب در آيه ي زير هستيم که فرمود: أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً (22). در تمام کتابهاي مربوط به اعجاز و بلاغت اين آمده است و علّت آن – چنان که گفتيم – آن است که فهم موسيقي دروني دشوار بوده و به امکانات ويژه اي نياز داشته است.
اين کوتاهي محدود به آثار سنتي نيست بلکه بي توجهي به ساخت آوايي در آثار معاصران هم يافت مي شود و تنها رافعي به شکل روشمند و سيد قطب به شکل غيرروشمند به آن پرداخته اند. البته يافته هاي آنها نسبت به توجه شان به تصوير بصري و اشارات، اندک مي باشد. اين بحث ناچيز به دو روش صورت گرفته است:
1. روش أجمالي که در آن اشارات مبهم است و از خلال سبک جذّاب پژوهشگران پيداست و هم چون باقلاني تنها به عبارات کلي توجه داشتند و اينها تصوير شنيداري را به جنبه ي روان شناختي مخاطب يا استوار نمودن تصوير معنا مرتبط نساخته اند.
2. اما روش دوم، که طرفداران آن به بسط اين زيبايي پرداختند و کوشيدند بر معياري تأکيد کنند که آنها را از افراط و بيهوده گويي دور نمايد و لذا نظريه شان جزئي باقي ماند و شامل بسياري از واژگان نگشت و به همين جهت جايگاه گسترده اي در بررسي شان به آن اختصاص نداده اند و حتي در هر بحث به چند صفحه بسنده کرده اند.
معاصران فراوان به ويژگي رواني و شيوايي و لحن شيرين و گوش نواز اشاره کرده اند ولي نمونه هاي کافي براي درستي نظرشان ارائه ننموده اند.
از خلال تلاش هاي هنري شان درمي يابيم که سيد قطب بيش از همه به مسأله ي مدّها و حرکات در مقابل رافعي پرداخته است، هر چند که در بسياري از موارد به ابهام گرايش دارد و لذا به تحليل شخصي برمي خوريم که با روان شناسي پژوهشگر تناسب دارد.
البته اين را نمي توان پنهان کرد که وي هم چنان به ارتباط بين تصوير شنيداري و حالت رواني مطلوب در آيه مي پردازد که در اين جا نوعي مراعات هنري است اما بر هر ديدگاه سطحيِ گذرا پنهان مي باشد.
مثلاً در آيه ي وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (23) دقّت و ظرافت عجيبي وجود دارد که در فتحه ي کلمه ي « الحَزَن » خود را مي نمايد. اين جا استثنايي در قاعده ي کتاب الطراز است که معتقد بود سکون وسط از متحرک بودن آن بهتر است. سيد قطب مي گويد: « تمام فضا راحتي و نعمت و آرامش است و واژگان هم گزينش شده اند تا آهنگ و ريتم آنها با فضاي پر از لطف و رحمت، هماهنگ گردد. حتي واژه ي ” الحُزن ” به واسطه ي سکون در آن با آن فضا هماهنگ نيست بلکه ” الحَزَن ” به واسطه ي رواني و سبکي با آن فضا هماهنگي دارد. » (24)
سرشاري احساس و درک ظرافت هاي هنري در ساخت واژگان مثل مدها و حرکتها و هماهنگي بين شدّت و نرمي را در کلام سيد قطب احساس مي کنيم. اين به واسطه ي دو اصطلاحي است که هميشه آنها را در کتابهايش تکرار مي کند. اين دو اصطلاح ريتم و آهنگ است، اما مثل رافعي زبان علمي روشني ندارد.
ديگر واژگاني که در برخي از سوره هاي مکّي آمده است و ساخت شان نسبت به ساخت معمول زبان عربي تازه مي باشند، واژه ي « الصاخّة » اسم فاعل از فعل « صخَّ – يَصُخّ » است که به واسطه ي آواي تندش بر گوش تأثير مي گذارد، يا واژه ي « الحاقّة » از کلمه ي « حقّ » و « القارعة » از « قرع » و « الواقعة » از « وقع – يقع » و « الطامّة » از « طمّ – يطمّ ».
با اين که معنا در دلالت عربي روشن است اما ساخت جديد با معناي جديد ديني تناسب دارد. تمام اين کلمات، صفات و اسم هايي براي روز قيامت اند. سيد قطب درباره ي « الحاقة » مي گويد: « آهنگ جاري در قاف و هاء ساکن پس از آن – چه به تاء گرد که به سکون بر آن وقف شود و چه هاء سکت – براي هماهنگي ريتم مي باشد. » (25)
از اين نکته درمي يابيم که وي به زيبايي مدّ توجه نداشته است و به آهنگي مشغول گشته که بيانگر شدت و سختي در قاف است و اين در زبان شناسي معروف است که در مدّ اين مسأله مطرح مي باشد؛ چون شدّت بر قاف است و در علم تجويد به مدّ لازم سنگين و فشرده با شش حرکت، معروف است.
محمد مبارک نيز در بررسي ادبي قرآن به اين واژگان جديد پرداخت و از جديد بودن آنها سخن گفت و به زيبايي مدّ در آنها توجه نمود و گفت: کلمه ي ” حاقّة ” در ابتداي سوره ي حاقة تکرار شده است و اين کلمه ي جديد بيانگر روز قيامت و حساب است و قاف مشدّد در آن تکرار شده است که گوش را مي کوبد و به مدّ بلندي که زمينه ساز آن است، همراه مي باشد و شدّت و سختي آن را آشکار مي کند و به هائي ختم شده است که شدت آن کم مي گردد. » (26)
در سخن مبارک هم به آهنگ قاف مشدّد اشاره شده است که حرف تند و شديدي است و بر ابراز اين آهنگ، الف قبل از آن کمک مي کند.
اگر پژوهشگر به علم تجويد ( يعني قرائت درست قرآن کريم ) مراجعه نمايد، ظرافت هاي هنري و موسيقايي را درمي يابد که در کشف اصطلاح ريتم يا آهنگ به او کمک مي کند، چون در تجويد به انواع مدّها اشاره مي شود. يعني مدّ با دو حرکت و مدّ با چهار حرکت و مدّ با شش حرکت و مدّ لازمِ سنگين و مشدّد مثل « الطّامة، الصّاخة، أتُحاجُوني و تأمرونّي » و مدّ لازم با انواع چهارگانه ي آن که مدّ آن بايد به ميزان شش حرکت باشد و إشباع ناميده مي شود و اين از نظر همه ي قاريان پذيرفتني است. » (27)
اگر انواع مدّهاي لازم تطبيق يابد، مطالب فراواني براي پژوهشگران فراهم خواهد شد و بسياري از آراء به کليدهاي اين هنر نيازمند خواهند بود.
بنابراين، سيد قطب و ديگران تنها به شدت و سختي يا رواني آوا اشاره کرده اند و غالباً آن را تفسير نکرده اند. حق آن است که اين سختي و شدّت پراکنده در لا به لاي اين واژگان پيشين به خاطر مدّ بلندي است که هيچ گريزي از آن نيست. گويي حرکات، شدت و سختي اين روز سخت و دشوار را به تصوير مي کشد و تصويرگر هبوطي سخت است که اين فرياد و بلا در کلمه ي « الصّاخة و الطّامة » نمايان است.
اگر اين ساخت در شعر چندان رواج ندارد، اما در ريتم قرآن داراي انگيزه ي هنري است. لذا ديدگاه عبوالصبور شاهين از جاده ي صواب به دور است که رأي « فليتن » را در زشت بودن اين ساخت در شعر نقل مي کند. وي مي گويد: « مقطع و سيلاب مدّدار در شعر چندان پسنديده نيست؛ به خاطر منافات داشتن با ريتم ساده و طبيعي زبان. » (28)
اين مسأله تنها با طبيعت ريتم شعر سازگاري ندارد که بر وَتدهاي پاياني به يک سکون تکيه دارد. اين چنين ساختي به وزن عروضي لطمه مي زند و غالباً در بيان قرآني در موقعيت هاي سختي و تهديد و کوبيدن به خشونت مي آيد. مثلاً کلمه ي « تشاقّون » در موقعيّت بطلان حجّت مشرکان آمده است. خداوند مي فرمايد: أَيْنَ شُرَكَآئِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ (29) يا درباره ي منافقين مي فرمايد: وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدَى (30) يا در سوره ي شوري مي فرمايد: وَالَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ (31).
سيد قطب در روند ابهام به يک شيوه عمل نکرده است. درنگ هايي صريح دارد که به جزء ساده ي يک واژه که گويي حرکت باشد مي پردازد، مثل کلمه ي « الحَزَن » که به راحتي دهان در تلفظ فتحه اشاره دارد و از طرفي به مد در سوره ي الرحمن مي پردازد و مي گويد: « اعلام و آشکار نمودن در ساخت تمامي سوره و ريتم فاصله ها هويداست… و در آزاد نمودن آوا به سوي بالا و کشيدن صوت هم، خود را نشان مي دهد. الرحمن يک کلمه است و مفرد و مبتدا و الرحمن ديگر يک کلمه به همان معنا ولي در آهنگ آن اعلام کردن است. » (32) از آن جايي که مدّ در هر سوره دلايل خاص خود را دارد، در کلمه ي « الرحمن » بر معناي اعلان و آشکار دلالت دارد و يا به معناي صعود بشر به ملکوت مي باشد. اين نکته را در مأذنه هايي که ناله هاي مؤمنان را به آسمان مي برد نيز به آشکارا مي بينيم. پس دلالت هاي مد، مختلف است. لذا مبارک در مدّ سوره ي عاديات مي گويد: « اما قسم دوّم سوره که از حيث نَفَس طولاني تر و از حيث مدّ بيشتر است و گويي به مدّهاي طولاني اش به تأمل طولاني و آرامش رواني اشاره دارد. » (33)
اين نکته آشکارا در مغايرت در فاصله خود را نشان مي دهد که به معناي پايان تصوير مورد قَسَم مي باشد و به مدّها در کلمات « کنود »، « شديد »، « قبور »، « خبير» و « شهيد » مي رسيم که پس از فاصله به تنوين و سکون « ضبحاً »، « نفعاً » و « جمعاً » آمده است. از پژوهشگران نمي خواهيم که زيبايي موسيقي را به دور از دلالت موقعيت مورد بررسي قرار دهند و اين عيبي است بر کار رافعي، هم چنين نمي خواهيم به زور ميان طبيعت آوا و معنا رابطه برقرار نمايند که منشأ آن نقطه نظر شخصي است.
دکتر نورالدين عتر در اين حوزه ديدگاه هاي تازه و مفيدي دارد. وي پيوسته ميان زيبايي موسيقي و انديشه ارتباط برقرار مي کرد و بر آن بود که موسيقي بر روشن نمودن انديشه در آيات و تصويرگري کمک مي کند. از جمله در تفسير آيه ي قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ (34) . دکتر عتر مي گويد: « اما بحث و محاجبه به اين دليل است که مي بينيم نغمه هاي موسيقي با پيوستگي حرکات در عبارت « قُل أرأيتم » اوج مي گيرد. اين عبارت دو بار تکرار شده است، سپس گوش را با عبارت استفهاميِ « مَن إلهٌ » و إنکاريِ « أفلا » که با حرکات قوي خود در بافت آشکار مي گردد، پر مي کند تا عامل هوشياري و آگاهي باشد. » (35) براي اين که روشمندتر و روشن تر باشد به همکاري نظم با موسيقي اشاره مي کند، مثلاً در انکار و استفهام، آيه ي زير را نيز مي توان به اين افزود که فرمود: أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ (36). آهنگ پيوستگي حرکات در کلمه ي « أفحسبَ » به استفهام انکاري و توبيخي کمک مي کند تا بي خردي کافران و استدلال عليه آنها آشکار گردد.
در تفسير اواخر سوره ي کهف درباره ي دو فاصله دو آيه ي وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا (37) مي گويد: « پس ريتم قرآني در توصيف گروهها در قيامت با به کارگيري بديعِ مصور مؤکد « جمعاً » و « عرضاً » قوي و کوبنده است. اين دو کلمه هم نکره اند و هم با تنوين آمده اند که قوه ي خيال را آزاد و رها مي سازند و در عين حال نغمه ي موسيقايي ايجاد مي کنند که با رهايي قوّه ي خيال ادامه مي يابد. » (38)
ما از پژوهشگر نمي خواهيم که نسبت به هر حرکت درنگ نمايد و از زيبايي آن و تأثيرگذاري بر جان و روان سخن بگويد و انتظار قطعيّت هميشگي نداريم اما کشف هنر نبايد به ابهام و پيچيدگي باشد، چون نکته هايي استوار است که بايد از آنها پرده برداري نمود و چه بسا پافشاري پژوهشگر بر ارتباط آوا با معنا از سر حدس و گمان باشد و اين به زبان پژوهش هاي قرآن به شيوه ي علمي و روشمند منجر خواهد شد. وظيفه ي اوست که تنها به تناسب آهنگ هاي حروف با مقاصد واژگان بسنده کند و لذا افراط و زياده روي در اين کار ضرورتي ندارد.
در پايان بايد تأکيد نمود که پژوهشگر گذشته به ظرافت هاي موسيقايي در نظم قرآن توجه نموده اند، هر چند که ديدگاه شان به اندک ابهام و اختصارگويي دچار شده است. اما در اين ميان تنها رافعي شواهد و نمونه هاي قرآني آنان را به هنر موسيقي زباني مورد ارزيابي قرار داد. هر چند سخن او نيز به توضيح و تفسير نياز دارد. وي به زيبايي ساخت توجه نمود و آن را به محتوا مرتبط نساخت، تمام تلاش وي اين بود که شيوايي و رواني را در تأثير کلمه بر گوش تبيين نمايد.
از آن چه که از پژوهش هاي معاصران دريافته ايم اين که اختصارگويي تنها به گذشتگان محدود نمي شود بلکه بر بسياري از ديدگاه هاي معاصران هم منطبق است که ديدگاه شان صبغه ي مبالغه و زياده روي در کنار اختصار گويي دارد. لذا ما سبک محمد مبارک و نورالدين عتر را ترجيح مي دهيم.
در ضمن بايد يادآور اين نکته هم شد که اين زيبايي موسيقايي به نسبت تلاش پژوهشگران اعجاز با ديگر بخش هاي بلاغي مثل تصوير ديداري و دلايل روان شناختي محتواي انديشه ي واژگان ضعيف و ناچيز است. پيداست که علت آن دشواري توضيح اين جنبه ( زيباشناسي ) است و به امکانات ويژه در حوزه ي هنر نيازمند است و چه بسا پژوهشگر قديم از مبالغه بيم داشت و لذا در بيانش احتياط مي کرد و تنها به اصطلاح آن مثل رواني، شيوايي، سبکي، لطافت و فصاحت بسنده مي کرد که مبادا در ورطه ي اشتباه بيفتد.
با اين همه تأکيد مي کنيم که آنها توانسته اند اين زيبايي را از خلال درک داده هاي زبان شناسي و علم تجويد آشکار کنند و اصطلاحات آنها شامل هر زيبايي آوايي که امروزه از آن سخن مي گوييم، مي شده است.
پينوشتها:
1. ابن أثير، المثل السائر، ج 1، ص 191.
2. قطعاً بزهکاران در گمراهي و جنونند. (قمر، 54 : 47)
3. و هر چه کرده اند در کتابها [ ي اعمالشان درج ] است. (قمر، 54 : 52)
4. علوي، يحيي، الطراز، ج 1، ص 111.
5. و [ لوط ] آنها را از عذاب ما سخت بيم داده بود، و [ لي ] در تهديدها [ ي م ا] به جدال برخاستند. (قمر ، 54 : 36)
6. رافعي، اعجاز القرآن، ص 227 – 228.
7. ر ک: زرزور، عدنان، القرآن و نصوصه، ص 209.
8. پس عذاب و هشدارهاي مرا بچشيد. (قمر، 54 : 39)
9. بشر، کمال، علم اللغة، الاصوات، دار المعارف، مصر، 1970، الطبعة الاولي، ص 192 – 193.
10. ابن عبد الفتاح القاري، قواعد التجويد، ص 43.
11. جويو، جان ماري، مسائل فلسفة الفن المعاصرة، ترجمه ي سامي الدروبي، ص 147.
12. رافعي، اعجاز القرآن، ص 232.
13. و خردمندان پند گيرند. (ص ، 38 : 29)
14.و قدحهايي نهاده شده. (غاشيه، 88 : 14)
15. گوينده اي از ميان آنان گفت: « يوسف را مکشيد. اگر کاري مي کنيد، او را در نهانخانه ي چاه بيفکنيد. » (يوسف، 12 : 10)
16. و از پشمها و کرکها و موهاي آنها وسايل زندگي که تا چندي مورد استفاده است [قرار داد]. (نحل، 16 : 80)
17. و کوهها مانند پشم زده شده ي رنگين شود. (قارعه، 101 : 5)
18. علوي، يحيي، الطراز، ج 3، ص 48.
19. و با آنها به شايستگي رفتار کنيد. (نساء 4 : 19)
20. و [در عين حال] خدا به بندگان [خود] مهربان است. (آل عمران، 3 : 30)
21. جاحظ، البيان و التبيين، ج 1، ص 14.
22. کارهايشان چون سرابي در زميني هموار است که تشنه آن را آبي مي پندارد. (نور، 24 : 39)
23. و گويند: « سپاس خدايي را که اندوه را از ما بزدوده، به راستي پروردگار ما آمرزنده [و] حق شناس است. (فاطر: 35 : 39)
24. قطب، في ظلال القرآن، مج 5، ج 1، ص 294؛ مشاهد القيامة، ص 101.
25. قطب، همان، مج 6، ص 3676.
26. المبارک، محمد، دراسات ادبية لنصوصٍ من القرآن، ص 30.
27. ابن عبدالفتاح، قواعد التجويد، ص 71.
28. شاهين، عبدالصبور، القراءات القرآنية في ضوء علم اللغة الحديث، دار الکتاب، قاهره 1970، الطبعة الاولي، ص 58.
29. کجايند آن شريکان من که درباره ي آنها [با پيامبران] مخالفت مي کرديد؟ (نحل، 16 : 27)
30. و پس از آن که راه هدايت بر آنان آشکار شد، با پيامبر [خدا] درافتادند. (محمد، 47 : 32)
31. و کساني که درباره ي خدا پس از اجابت [دعوت] او به مجادله مي پردازند، حجّتشان پيش پروردگارشان باطل است. (شوري، 42 : 16)
32. قطب، في ظلال القرآن، مج 2، ص 108.
33. المبارک، محمد، دراسات ادبية لنصوص من القرآن، ص 18.
34. بگو: « هان، چه مي پنداريد اگر خدا تا روز رستاخيز شب را بر شما جاويد بدارد، جز خداوند کدامين معبود براي شما روشني مي آورد؟ آيا نمي شنويد؟ » (قصص، 28 : 71)
35. عتر، نورالدين، القرآن و الدراسات الادبية، ص 304.
36. آيا کساني که کفر ورزيده اند پنداشته اند که [مي توانند] به جاي من، بندگانم را سرپرست بگيرند؟ (کهف، 18 : 102)
37. و در آن روز آنان را رها مي کنيم تا موج آسا بعضي با برخي درآميزند و [همين که] در صور دميده شود، همه ي آنها را گرد خواهيم آورد، و آن روز جهنّم را آشکارا به کافران بنماييم. (کهف، 18 : 99 – 100)
38. عتر، نورالدين، القرآن و الدراسات الادبية، ص 315.
منبع مقاله:
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.
/م