حسینعلی بهاء؛ دوستان و دشمنان سیاسی (1)
اشاره
یکی از طرق شناسایی ماهیت و مواضع سیاسی میرزا حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت)، بررسی روابط و مناسبات وی با رجال عصر خویش، و هویت دوستان و دشمنان او است. وضعیت فکری و سیاسی رجالی که با بهاء در «پیوند» یا «ستیز» بوده اند، نشان می دهد که وی در چه خطی سیر می کرده است: خط دفاع از مصالح ایران یا خط خیانت به آن؟ ستیز با دشمنان استقلال ایران یا خط وابستگی به بیگانگان؟
به عنوان نمونه، مرحوم امیرکبیر (و یارانش) با حسینعلی بهاء، دشمن بودند، بلکه از سخت ترین دشمنان او و یارانش محسوب می شدند و متقابلاً میرزا آقاخان نوری (جانشین «انگلوفیل» امیر) از دوستان صمیمی بهاء بود و برای حفظ جان او تلاش ها کرد.
مقاله ی زیر، در چهار بخش، روابط و مناسبات امیر (و یاران وی) و هم چنین میرزا آقاخان را با باب و بهاء و اتباع آنان (بر پایه ی اسناد و مدارک معتبر) بررسی می کند.
امیرکبیر؛ سرکوبگر فتنه ی باب
1. امیر؛ ملت مردِ اصلاحگر و ضدّ استعمار
شادروان میرزا محمد تقی خان فراهانی ملقب به «امیر نظام» و «امیرکبیر، صدر اعظم شهید ناصرالدین شاه قاجار و شخصیت خوشنام و پر آوازه ی ایران اسلامی است که نویسندگان و تحلیل گران تاریخ نوعاً وی را عنصری مهین دوست، پاک دست، دادجو و ترقی خواه می شمارند.
تاریخ این مرز و بوم، امیرکبیر را رادمردی اصلاح گر می داند که عاشق پیشرفت و تعالی ایران بود و سرانجام نیز جان بر سر دفاع از استقلال و آزادی زادبوم خویش از یوغ بیگانگان گذاشت. مورخان (اعم از ایرانی و غیر ایرانی) عموماً درباره ی اخلاق وارسته، و درایت و کفایت سیاسی امیر اتفاق نظر دارند و در شرح خدمات بزرگ او در عرصه های سیاسی و اقتصادی و نظامی و قضایی، داد سخن می دهند. در سایه ی بلند این خدمات، به نکات برجسته و درخشانی از قرار زیر برمی خوریم که هنوز هم پس از گذشت روزگاران دراز، نیاز مبرم ایران و ایرانی اند:
* تکاپوی مؤثر در تعدیل و تسویه ی بودجه و ایجاد تعادل میان دخل و خرج دولت؛
* تشویق و تقویت بنیادهای صنعت و اقتصاد ملی (حمایت از صنایع بومی و ترویج کالاهای دست ساخت داخل، کمک به رشد و توسعه ی امر کشاورزی)؛
* اصلاح امور شهری و اخلاق مدنی، و مبارزه با مُنکَرات؛
* مواظبت شدید بر رعایت و حفظ حقوق مردم توسط حکام و مأموران دولتی (اعم از کشوری و لشکری) حتی در مواقع بحرانی؛ (2)
*قطع ید عناصر فاسد دولتی و درباری از دخالت در امور کشور، و سپردن مسئولیت های سیاسی و نظامی و قضایی به شایستگان؛
* اشاعه ی عدالت و قاطعیت در مجازات بدکاران؛
* تعمیر ابنیه ی باستانی؛
* تقویت ارتش و ازدیاد درآمد و ثروت ملی؛
* مقابله با نفوذ مخرّب قدرت های سلطه جوی خارجی (به ویژه استعمار روس و انگلیس) و پیشبرد سیاست «موازنه ی منفی» در حدّ امکان؛
* اهتمام شایان به حفظ شرف و آبروی ملی ایرانیان در برابر اجانب و بیگانگان (3)؛
* تأسیس و طبع روزنامه و گسترش ترجمه و نشر کتب علمی و فنی؛
* اخذ دانش و تجارب مثبت غربی و تأسیس دارالفنون (دانشگاه پلی تکنیک)؛
* اهتمام به پرورش رجال دل سوز و میهن دوست و کارآمد؛
* تلاش برای تربیت شاه جوان، و ترغیب و تحریض وی به کسب اطلاع دقیق از اوضاع کشور و جدیت در حل مشکلات آن، و سوق او از عالم عشرت طلبی و بوالهوسی و درآمیختن با متلقان درباری و عمله ی طرب و وقت گذرانی با تفریحات شبانه و شکار روزانه به سمت تمرکز فکر و عمل بر اداره ی امور حکومتی و نیز انجام مطالعات تاریخی و آشنایی با شرح حال بزرگان و علل پیشرفت و انحطاط جوامع (4)؛
* و… (5)؛
سخن استاد علی اصغر شمیم، در کتاب ایران در دوره ی سلطنت قاجار، حرف دل همه ی ایرانیان وطن دوست و اصلاح گرایی است که در طول یک صد و اند سال اخیر از امیر سخن گفته اند:
سیاست داخلی امیرکبیر در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه عبارت بود از: برانداختن نفوذ درباریان، قطع مستمری های فوق العاده که بدون سبب به اشخاص داده می شد، تمرکز امور اداری و مالیات ها و درآمدهای دولت، تنظیم بودجه که تا آن زمان در ایران سابقه نداشت، ایجاد تعادل بین درآمد و هزینه ی دولت، تشکیل سپاه منظم تحت السلاح، از میان بردن ملوک الطوایفی و رؤسای ایلات و بسط معارف به طریق اقتباس از اصول معارف اروپایی.
سیاست خارجی امیر عبارت بود از: برقرار کردن روابط دوستی و احترام متقابل با کلیه ی دول، درهم شکستن قیودی که بر اثر عقد معاهدات به دولت و ملت ایران تحمیل شده بود، اصلاح وضع سفارتخانه های ایران در کشورهای دیگر، جلوگیری از هر گونه نفوذ خارجی در ایران، برانداختن اصول جاسوسی و خدمتگزاری به بیگانه و ریشه کردن بیگانه پرستی از دستگاه حاکمه ی ایران.
برای انجام مقاصد مزبور که روی هم رفته موجب عظمت ایران و قوت سیاسی کشور در خارج و داخل و وسیله ی بسط و تعمیم نفوذ دولت مرکزی در سراسر کشور بود، امیرکبیر که عزمی راسخ و هوش و تدبیر کافی داشت، با کوشش و فعالیتی تغییرناپذیر در راه پیشرفت مقصود خویش قدم برمی داشت و می خواست از خردسالی شاه و علاقه ی وافری که شاه به وی داشت، به نفع کشور استفاده کند.
در آغاز امر به قلع و قمع سالار در خراسان و فتنه ی پیروان باب و سرکوب کردن شورشیان فارس و بختیاری همت گماشت…(6)
قریب به همین گزارش مثبت راجع به امیر را می توان در کلام حاج میرزا علی خان امین الدوله (منشی ناصرالدین شاه و صدراعظم مظفرالدین شاه) دید (7) که به عنوان یکی از «رجال اصلاح طلب» عصر قاجار محسوب می شود. بلکه می توان از امین الدوله نیز پیشتر رفته و به کسانی چون میرزا محمد جعفر خور موجی، تاریخ نگار حقیقت گوی عصر ناصری، رسید که در کتاب خود (حقایق الاخبار ناصری) در شرایط نه چندان مساعد زمانه ی خویش، جا به جا از ستایش امیر باز نایستاده است…
خورموجی، ضمن نقل شعر فضل الله معجم درباره ی امیر کبیر که می گوید:
بلند قدر وزیری که در زمانه نداشت
عدیل و شبهه به حزم متین و رأی صواب….
می نویسد: «به عزمی ثابت و رأیی صائب در آن جا مهامّ مملکت شروع پیوست. امرا را به اندازه ی مایه، پایه داد و رعایا را به گنجایش مؤونه (8) خراج نهاد، وظایف و مستمریات را خالی از افراط و تفریط مستمر و برقرار گردانید. مستوفیان و عارضان سپاه را انجمن نمود. مخارج بی حاصل گزاف را موضوع و بر دخل افزود. پس در مقام انتظار بلاد و امصار، و رفع اشرار و هنگامه طلبان روزگار و اشتهار اقتدار دولت جاوید مدت به اطراف و اقطار برآمد…».(9)
حتی در بخش مربوط به شرح جریان عزل و قتل امیر(10) – هر چند ناگزیر بوده که ماجرا را طبق پسند شاه، بیان و توجیه کند – از تعریف و تمجید امیر دریغ نکرده و ضمن اطلاق تعابیری چون «اتابک با ذکاوت و کیاست» بر وی (11) می نویسد: «به سبب جوهر ذاتی و کاردانی به اندک مدت از امثال و اقران خویش قصب السبق ربوده و به مناصب بزرگ رسید: بالای سرش ز هوشمندی / می تافت ستاره ی بلندی… چون صدارت و امارت بر وی تقریر افتاد، به حسن رأی و رَویّت، و کمال کفایت و رِزانت خویش، مملکت را در سلک نظام آورد و آیین عدل و انصاف بگسترد. امرا را به اندازه ی مایه پایه داد و رعایا را به گنجایش مؤونه خراج نهاد. معاندن را در ربقه ی اطاعت کشید. کشور انتظار یافت و لشکر نظام. الحق پیش کاری ادیب و کارگزاری مهیب، سیاسی عاقل و حارسی کامل؛ فکری بعیدالمرمی داشت و تدبیر قریب المرام…».(12)
همچنین با اشاره به قتل امیر به فرمان شاه به دست حاجی علی خان فراشباشی می نویسد: «روز هیجدهم ربیع الاول در گرمابه بدون ظهور عجز و لابه، ایادیی که مدتی متمادی از یمین و یسار، اعادی و اشرار را مقهور و خوار می داشت، فَصّاِد دژخیم نهادِ اجل به قصد یمین و یسارش پرداخته، به دیار عدمش روانه ساخت…».(13)
2. ستایش از خدمات امیر؛ رسمی «عام و دیرین» در بین تحلیلگران
انبوهی از مورخان ایرانی و غیر ایرانی (متعلق به گروه ها و گرایش های سیاسی و ایدئولوژیک مختلف و حتی متضاد با یکدیگر) امیر را با اوصافی چون «تواناترین دولت مرد ایران در قرن نوزدهم» (14) بلکه «یکی از کاردان ترین مردان تاریخ ایران» (15) ستوده و در وصف وی از جملاتی چنین بهره جسته اند: «مردی پرمایه و هوشمند… [که] پیشینه ای درخشان در اداره و سیاست مملکت داشت» (16)، «مرد واقعاً فوق العاده» ای «که به مراتب از زمانه و مردم کشور خود جلوتر بود» (17)، «نادره مردی… که سرمشق تنها و منفرد وطن پرستی در ایران به شمار می رفت» (18)، بزرگ وار مردی که دیو جانس [حکیم وارسته و مشهور یونانی] روز روشن با چراغ در پی او می گشت (19)، و «یکی از… مردان با اراده و روشن بینی… که تنها زمانه ای سخت و مصائبی بزرگ قادر است پرورش دهد» (20)، و بالاخره: «یکی از فرزندان لایق و رشید ایران… که می توانست ایران را به اوج عظمت برساند…». (21)
آنان، امیر را «دستور پاک داد» (22)، «وزیر آزادی خواه روشن فکر» (23) و «بنیان گذار سیاست توازن مثبت در ایران» (24) خوانده و برآنند که: «قتل» وی «ایران را از مدیری شایسته و نخستین برنامه ریز روش مند آن محروم کرد، و دست قدرت های خارجی را برای دخالت در امور کشور بیش از پیش باز گذاشت». (25) در واقع، دشمنان امیر، با اقدام به قتل فجیع وی، «نه تنها امیر را رگ زدند [بلکه] رگ تعالی ایران را زدند» (26) و کشنده ی امیر، «در حقیقت، ایران را کشت».(27)
ستایش امیر – چنان که می بینیم – اختصاص به هموطنان وی ندارد و در اظهارات بیگانگان نیز فراوان به این امر برمی خوریم. به قول احسان طبری: «ناظران خارجی که او را می شناختند و درباره ی او مطالبی نوشته اند (مانند واتسن انگلیسی، کنت دوگوبینوی فرانسوی) او را در میان معاصران خود بی همانند می دانند».(28)
تعریف و تمجید اهل نظر از امیر، سابقه ای دیرین داشته و حتی به دوران نوباوگی او بازمی گردد. قدیمی ترین وصفی که در تاریخ، از شخصیت کم نظیر این رجل بزرگ سیاسی و نظامی ایران در دست داریم، متعلق به میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی – صدر اعظم دانشور و شهید عصر قاجار – است که خود در تیزبینی سیاسی و نکته دانی ادبی، شهره ی روزگار بود و میرزا تقی خان امیرکبیر را نیز از کودکی می شناخت. زیرا پدر امیر (کربلایی محمد قربان)، هم ولایتی و ریش سفید خانه ی قائم مقام و پدر وی (میرزا بزرگ فراهانی) محسوب می شد و تقی کوچک نیز در مجلس درس فرزندان قائم مقام شرکت می جست و نخست بار، در همان جا دانش و ادب اندوخت.
قائم مقام، تقی را (به لحاظ استعداد) بر پسران خود ترجیح می نهاد و یک روز که با مشاهده ی نامه ای از امیر، از نکته سنجی وی سخت به شگفت آمده بود، به پسرش (میرزا اسحاق خان) در مورد امیر چنین نوشت:
فرزندی اسحق، دیروز از پسر کربلایی قربان کاغذی رسید، موجب حیرت ناظران گردید. همه تحسین کردند و آفرینها گفتند. الحق، یَکادُ زَیتُها یُضی ء)(29) در حق قوّه ی مُدرِکه اش صادق است.
یکی از میان سر برآورد و تحسینات او را به شأن شما وارد کرد، که در حقیقت ریشخندی به من بود. گفت: درخت گردکان بر این بزرگی / درخت خربزه الله اکبر؛ نوکر این طور چیز بنویسد، آقا جای خود دارد. من چون از تو مأیوس نبودم آن بود که ریشخند [و] ی را تصدیق نمودم. لیکن جهالت محمد [پسر دیگر قائم مقام] روح و قلبم را آزرده می دارد.
باری، حقیقتاً من به کربلایی قربان حسد بردم و بر پسرش می ترسم. فالله خیر حافظاً و هو ارحم الراحمین. یک فقره از مضمون کاغذش را نقل می کنم. در جواب آن شعر حضرت که من محض تشویق او نوشته بودم، و او تعریض فهمیده است:
انّ الفتی مَن یقول ها انا اذ
لیس الفتی من یقول کان ابی
و از بابت تأخیر در فرستادن قلمتراش تقاضای، قدری دماغش سوخته بوده که به این قطعه اظهار انضجار نموده است:
قُلتَ لِکِلکیَ الخطِّ لما ونی
ولم یُطِع امری و لا زَجری
مالک لاتجری و انت الذی
تجری لذی الغایات اذ تجری
فقال الی دعنی و لاتؤذنی
حتی متی اجری بلا اجری
ببین تنبیهی از من کرده است. عجب تر اینکه بقال نشده، ترازوداری آموخته، قلت لطرفی الدّمع را لکلکی الخط نوشته است.
باری، از محمد و علی که به کلی مأیوسم، تو اگر مرد میدان هستی دستی از آستین بیرون بیاور، و قلم کربلایی بچه را از زمین بردار.
خلاصه، این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد. و السلام علی من اتّبع الهدی.(30)
همو؛ زمانی که امیر در سال 1244 قمری (پس از قتل مستر گریبایدوف، وزیر مختار متکبر و ماجراجوی روسیه در ایران) در رکاب خسرو میرزا به دربار تزار (پترزبورگ) رفته بود تا روابط ایران و روسیه را التیام بخشد، به دوست فاضل و دانش ورش: فاضل خان گرّوسی، چنین نوشت: «… کربلایی محمدتقی بن کربلایی محمد قربان که بالفعل در مسقو و پطرپورغ(31) از جمله ی کرسی نشینان است، گوی سبقت از همزه ی استفهام می رباید، پای تفوّق بر فرق لام ابتدا می گذارد، فَرقَدَین (32) را شِسع نعلین خود نمی شمارد، سخن در اوج فلک افلاک دارد». (33)
همین گونه تعریفات را تاریخ، از زبان امیر نظام زنگنه نیز نقل کرده است. محمد خان امیر نظام زنگنه، حاکم مقتدر، با کفایت و دیندار آذربایجان در زمان محمدشاه قاجار است که او را باید مرّبی دوم امیرکبیر پس از قائم مقام، قلمداد کرد. از میرزا محمد مهدی ملک التجار تبریزی (دوست و دستیار امیر در تبریز و تهران) نقل شده که می گوید: «در باغ شمال تبریز بودیم در مجلس محمد خان زنگنه ی امیرنظام. میرزا تقی خان از دور پیدا شد. امیر نظام گفت: مشق وزارت می کند، و وقتی که وزیر شد رُبع مسکون [جهان]، وزیری مثل او ندیده است».(34)
ژنرال حمزه خان (از افسران شریف عصر قاجار، و عموی کلنل محمد تقی خان پسیان مشهور) نیز از پدرش: مهدی قلی خان امیر پنجه (رئیس چهار فوج از افواج آذربایجان، و رئیس گارد عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه) نقل می کند که گفته است:
صبح تازه هوا روشن شده بود، از عالی قاپو [دارالحکومه ی تبریز] قصد رفتن به منزل کرده، هنوز از عمارت دولتی خارج نشده، به محمد خان زنگنه امیر نظام برخوردم پس از تعاریف گفت: «میرپنج، خوب است به اطاق کار من آمده قهوه ای با هم صرف کنیم. به منزل رفته استراحت نمایید».
به اتفاق به اطاق رفته در حالی که مشغول صرف قهوه بودیم، منشی های امیر نظام یکی پس از دیگری وارد شده و در مقابل مسند او می نشینند. امیر نظام مشغول خواندن عرایض و دستور جواب شد. در این موقع میرزا تقی خان فراهانی وارد و تعظیم کرد. امیر نظام نگاهی به او نمود و تبسمی کوتاه و زودگذر به لب آورد. میرزا تقی در صف منشیان جای گرفت.
من چون به قدر کافی در خدمت امیر بودم، اجازه ی مرخصی خواستم. امیر نظام روی به من کرده گفت: «میر پنج، من مطلبی داشتم و می خواستم با شما در میان بگذارم». این گفته باعث شد که توقف نموده منتظر اظهار مطلب از طرف ایشان شوم. تا وقتی که صدای مؤذن بلند شد. دیگر توجهی به من ننمود و چیزی نگفت. معمول او این بود. همین که ظهر می شد منشی ها برمی خواستند و امیر برای صرف غذا به منزل می رفت.
پس از این که اطاق خلوت شد و جز من و امیر نظام کسی باقی نماند گفت: «چرا وقتی که میرزا تقی وارد اطاق شد متبسم شدید؟». من از این گفته حیرت کردم، زیرا کسی که تبسم نمود خود او بود نه من. پس از قدری سکوت امیر نظام گفت:
«درست است، من به او متبسم شدم. این رویّه ی همیشگی من است که با ملاطفت و دوستانه به او تبسم کنم. زیرا برای من واضح و آشکار است که وی عن قریب روی این مسند خواهد نشست، به این جا هم اکتفا نکرده، در مرکز، شخص اول خواهد شد. باید اقرار نمود این رفتار من متلمقانه است، برای اینکه او نتواند در آتیه به سرنوشت دوستان سابق خود و خانواده ی آن ها بی اعتنا باشد. باهوش و سریع الانتقال است؛ صاحب عقل سلیم و سلیقه ی مستقیم می باشد. به همه چیز با دقت می نگرد و حوادث را با تیزبینی تجزیه و تحلیل می کند. عن قریب قدرتش به جایی خواهد رسید که در توده ی ما بی نظیر یا کم نظیر خواهد شد… (35)
ذکر اظهارات سیاستگران، مورخان و مطلعان رشته ی تاریخ و سیاست (در داخل و خارج ایران) در تعریف از امیر، و ستایش اندیشه و رفتار وی در سیاست داخلی و خارجی، مثنوی هفتاد من کاغذ می طلبد. لذا به همین قدر اکتفا می کنیم و طالبان تحقیق بیشتر در این زمینه، می توانند (گذشته از اشاراتی که در کتب تاریخ و نیز گزارش های سیاسی و سفرنامه های نویسندگان ایرانی و غربی به شرح حال امیر وجود دارد) به انبوه کتاب ها و مقالاتی مراجعه کنند که در دهه های اخیر، به صورت مستقل یا ضمنی در مورد آن بزرگمرد نگارش یافته است.
3. منتقدان امیر نیز از خدمات درخشان او سخن می گویند!
چنان که گفتیم، در بین نویسندگان و تحلیلگران ایرانی، بر سر ستایش و تحسین امیر، نوعی اجتماع وجود دارد. باید افزود که حتی منتقدان وی نیز در شرح عملکرد وی، سیاهه ای بلند از اصلاحات مالی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی ارائه نموده و تصریح می کنند که: «در مجموع، اقدامات و برنامه های اصلاحی امیر را می توان تلاشی در خور تأمل برای ساختن ایرانی آباد و مستقل ارزیابی کرد». (36)
جمله ی فوق، از آن محمدعلی اکبر – یکی از نویسندگان معاصر – است که به درستی، «بر ضرورت گسترش تحقیقات تحلیلی – انتقادی تاریخ معاصر ایران» تأکید دارد و به قول خود، می خواهد با این «رویکرد تحلیلی – انتقادی به تحولات تاریخ معاصر»، اقدامات امیرکبیر را (فارغ از برخوردهای افراطی – تفریطی، و سیاه/ سفید نمایانه ی بسیاری از مورخان با شخصیت های نامدار تاریخ ایران) بررسی کند و «او را نه بر بال تقدیس، که بر ترازوی نقد» بنشاند و «با اسناد تاریخی و معیارهای عقلانی به نقادی آراء و اقداماتش» بپردازد. مع الوصف، او نیز، از اقدامات – و به قول خود: «اصلاحات» – امیر چنین گزارشی به دست می دهد: (37)
1. اصلاحات مادی
امیر پس از دریافت دفاتر دخل و خرج دریافت که جمع مخارج دو کرور تومان، افزون درآمد کل کشور است. برای جبران این مسئله، طرز وصول درآمد را دگرگون کرد و نظام مالیاتی متناسبی وضع کرد. همچنین از وظیفه های اضافی کاست و حقوق کارکنان دولت و مواجب بگیران حکومت را — اعم از شاهزاده و غیر شاهزاده — به نصف داد و حتی از مواجب شخص شاه نیز مبالغی کم کرد. امیر برای این که استثنایی در کار نیاید از حقوق خود – یعنی حقوق صدراعظم – حدود ده هزار تومان در سال کسر کرد. (38)
2. اصطلاحات لشکری
امیر کبیر پس از اصلاح امور مالی به اصطلاح ارتش پرداخت. این اصلاحات، هم شامل اصلاح ساختار ارتش و هم تقویت بنیه ی نظامی بود. در زمینه ی اصلاح ساختار ارتش، نحوه ی سربازگیری را دگرگون ساخت و به جای سربازگیری قدیم، روش سربازگیری «بنیچه» را بر اساس مالیات مناطق مختلف کشور برقرار کرد. (39) وی در مورد تقویت بنیه ی نظامی کشور به تأسیس سربازخانه های دولتی و گسترش آن ها اقدام کرد (40) و کارخانه های مهمات سازی فراوانی را بنا نمود. (41)
3. اصطلاحات اقتصادی
میرزا تقی خان در زمینه ی امور اقتصادی، سیاست حمایت از گسترش تولیدات داخلی را پیشه کرد؛ کارخانه های دستی را توسعه داد: شال های امیر، قلمکارها، ابره، قدکها، اطلس دوزیها، مخملهای امیری، از جمله ی تولیدات این کارخانه ی دستی بود. (42) واتسون [عضو برجسته ی سفارت انگلیس در عصر ناصری] در این باره گزارشی دارد که در بخشی از آن آمده است: «تجارت بین شهرهای عمده و ایالات ایران و همچنین میان ایرانیان و همسایگان آن: روسیه، ترکیه، عربستان، افغانستان، هندوستان و نواحی ازبک و ترکمن، با اطمینان خاطر تحت حمایت دولتی عادل و کوشا جریان داشت و امیر اهالی تهران و به خصوص طبقه ی بازرگانان آن را با ایجاد راسته های بازار که زیباتر از هر بازار مشابهی در دنیا بود قرین امتنان نمود». (43)
امیر همچنین به بخش کشاورزی توجه ویژه ای مبذول داشت و زراعات نیشکر مازندران و خوزستان را توسعه داد و به گسترش زراعت زعفران و برخی ادویه های خارجی در خراسان یاری رساند. به علاوه، امیر کارخانه ی قندریزی و چینی سازی بنا کرد که در عهد او به خوبی کار می کردند. گویند استاد عبدالحمید نامی نوعی شکر مازندران را تصفیه کرد که مثل شکر هندوستان بود. (44)
4. اصلاحات فرهنگی و آموزشی
امیر کبیر در این زمینه به دو اقدام مهم دست زد که عبارت بود از تأسیس مدرسه ی دارالفنون و راه اندازی روزنامه ی وقایع اتفاقیه. به نظر می رسد که ایده ی اصلاحات آموزشی در جریان بازدید [امیر، در زمان فتحعلی شاه و محمدشاه قاجار] از مراکز علمی – آموزشی روسیه و عثمانی، در ذهن امیر جوانه زده باشد. ظاهراً وی در این دوران پی برده بود که برای توسعه ی فرهنگی – علمی کشور باید مدارسی به سبک مراکز جدید آموزشی روسیه و عثمانی بنا کند.
امیر کبیر هدف خود را تأسیس این مدرسه ی دارالفنون چنین بیان می کند: «امنای دولت مقرر داشتند، تعلیم خانه ای بسازند که علوم و صنایع در آن جا تعلیم و تعلّم شود. برای تحصیل علوم غریبه و از باب حکمت و هندسه و متون شناسی و آداب جنگ و غیره مدرسه ای تأسیس یافت». (45) امیر کبیر روزنانه ی اتفاقیه را در سال 1267 قمری بنیانگذاری کرد و نخستین شماره ی آن در روز جمعه پنجم ربیع الثانی 1267 قمری انتشار داد. او هدف خود را از انتشار روزنامه در سرمقاله ی اولین شماره ی آن چنین توضیح می دهد: «از جمله محسّنات این گازت، یکی آن که سبب دانایی و بینایی اهالی امین… دولت عَلیّه است. دیگر این که اخبار کاذبه ی اراجیف که گاهی بر خلاف احکام دیوانی و حقیقت حال در بعضی شهرها و سرحدّات ایران پیش از این باعث اشتباه عوام… می شد بعد از این به واسطه ی روزنامچه موقف خواهد شد، بدین سبب لازم است کلّ امنای دولت ایران و حکام ولایات و صاحبمنصبان معتبر و رعایای صادق این دولت، روزنامه ها را داشته باشند».(46)
علاوه بر این اصلاحات، امیر کبیر اقدامات مهم دیگری را به عمل آورد که مهم ترین آن ها عبارت بود از ایجاد ثبات سیاسی و استقرار نظم. وی در این زمینه توانایی و قابلیت خود را نشان داد و با سرکوب شورش ها و طغیان های مبدعیان به تثبیت اوضاع سیاسی مبادرت ورزید. از جمله ی مهم ترین این شورش ها، طغیان محمد حسن خان سالار در خراسان بود که با تدابیر امیر سرکوب شد.(47)
[5. اصلاحات سیاسی و اجتماعی]
امیر کبیر در زمینه ی سیاست خارجی نیز تلاش خود را معطوف حفظ استقلال کشور کرد و از این حیث وی را باید بنیانگذار سیاست توازن مثبت در ایران دانست. برابر گزارشات منابع تاریخی عهد وی، سیاست امیر در برابر خواست های خارجیان، دفاع سفیر دولت انگلستان خطاب به پالمرستون وزیر امور خارجه چنین می نویسد: «نظر امیرنظام علیه روسیه است، اما نه اینکه دوستدار انگلستان باشد. و نیز تصور نمی کند که انگلستان خیرخواه ایران است. بزرگ ترین هدفش این است از نفوذ روس و انگلیس بکاهد و مقام آنان را در انظار جمهور مردم، هر چه ممکن باشد، بی مقدار تر بنماید». (48) البته امیر به جهت اقدامات علنی توسعه طلبانه و تجاوزکارانه ی روسیه – با توجه به جنگ های ایران و روس – نسبت به سیاست های این کشور حساسیت بیش تری نشان می داد.
در مجموع؛ اقدامات و برنامه های اصلاحی امیر را می توان تلاشی در خور تأمل برای ساختن ایرانی آباد و مستقل ارزیابی کرد.
4. روادار، اما نه با دین تراشانِ وحدت شکن!
از جمله ی ویژگی های امیر، باید به مدارا و رواداری وی با اقلیت های رسمی کشور (پیروان ادیان آسمانی)، و تلاشش در راه حفظ حقوق آنان، اشاره کرد که به منظور اجرای عدالت و نیز بستن راه بر نفوذ و دخالت بیگانگان در کشور (به بهانه ی پشتیبانی از اقلیت ها) انجام می گرفت.
دکتر فریدون آدمیت در کتاب خویش راجع به امیر (49) طی بحثی مبسوط و مستند، تلاش مدبرانه و دل سوزانه ی امیر در مدارا با اقلیت های رسمی دینی (اعم از زردشتیان، مسیحیان، صابیان و کلیمیان) و حفظ حقوق و امنیت آنان، و جلوگیری از ظلم دیوانیان به ایشان، و مهم تر از همه، جلوگیری از نفوذ و دخالت سیاسی قدرت های طماع خارجی در کار آنها (به بهانه ی وساطت و…) را نشان داده است.
حسن مرسلوند، پژوهشگر معاصر، معتقد است: «در برخورد با اقلیت های دینی، امیر به نوعی مدارای دینی معتقد بود و تلاش می کرد تا معتقدان گوناگون، تحت حمایت دولت ایران با آسودگی خیال زندگی کنند». (50) این پژوهشگر ایرانی، در تأیید نظر خود به سخن لیدی شیل (همسر کلنل جاستین شیل، ئوزیر مختار انگلیس در ایران) و نیز فرمان امیر به حکام یزد و خوزستان در سفارش به رعایت حقوق اقلیت صابئی و زردشتی، استناد می کند.
لیدی شیل، پناهندگی برخی از زردشتیان ایران (برای مصون ماندن از تعرض مخالفین خود) به باغ سفارت بریتانیا در تهران را، در زمان صدارت امیر رو به کاهش می داند و می نویسد: «در حال حاضر» این پناهندگی «خیلی کمتر از سابق شده، چون صدر اعظم فعلی [امیر کبیر] مرد بسیار انسان دوستی است و علاقه ی زیادی به جلب محبت این جماعت بی پناه که سابقاً از آزار و شماتت حکمرانان محلی و تعصب و تنفر بیجا صدمات فراوان کشیده اند دارد».(51)
امیر در نامه به حاکم یزد (ذی حجه ی 1265 قمری) نیز می نویسد: «چون هر یک از مذاهب مختلفه و ملل [ادیان] متنوعه که در ظلّ حمایت… این دولت ابد آیت غنوده اند، مشمول عواطف خسروانه… می باشند، لهذا در این وقت که… موبدان موبد نامدار» حضور رسیده و خلعت گرفته و اجازه ی بازگشت به یزد را یافته، «کمال رعایت و حمایت» را «درباره ی او و طایفه ی» زردشتی «به عمل آورده، جزیه ی آن ها را» به میزان مقررر شده، ملا بهرام کلانتر در پایتخت به مسئول این امر برساند «و آن عالی جاه» چیزی بابت این امر از آنان مطالبه نکرده و «طوری با مشارٌ الیه و طایفه ی مزبور رفتار» کند «که در کمال آسودگی و فراغت مشغول رعیتی خود بوده، به دعاگویی دولت قاهره اشتغال نمایند».(52)
همین توصیه را در منشور امیر به حاکم خوزستان (رمضان 1266 قمری) نیز در مورد جلوگیری از آزار برخی کسان به اقلیت صابئی آن دیار مشاهده می کنیم. (53)
مدارا با اقلیت ها و اهتمام به حفظ حقوق آنان، جلوه ای از دلسوزی امیر نسبت به کلیت ملت ایران بود، که آن نیز خود، ریشه در «عدالت خواهی» و کلاً «شرافت اخلاقی» آن بزرگمرد داشت.
زمانی که امیر، از سوی محمد شاه قاجار و حاج میرزا آقاسی مأمور شده بود در کنفرانس مهمّ ارزنة الروم (در قلمروی عثمانی) به دفاع از حقوق ملی و سرحدّی کشورمان بپردازد، سفیر روس در اسلامبول (بوتینف) در نامه به همتای روسی خود در ایران (کنت مدم)، مورخ 15 ژانویه ی 1843، به «شرافت اخلاق و استعدادهای برجسته ی میرزا تقی خان» تصریح کرد. (54) چنان که رابرت کرزن (دبیر نمایندگی انگلیس در آن مذاکرات) نیز رفتار پسندیده و ادب و آداب دانی امیر را می ستود. (55)
به نوشته ی دکتر آدمیت: «در واقع عدالت پرستی یکی از فضایل اخلاقی امیر بود. کاردار انگلیس [کلنل فرانت] نیز می نویسد: “امیرنظام مردی است دادگر، و خیرخواه صمیمی وطنش “(نامه ی فرانت به پالمرستون، 24 ژوئن 1849 میلادی)».(56) آدمیت ضمن اشاره به عدم رغبت امیر به ظلم و خشونت دولتمردان نسبت به مردم، می نویسد: «شاخص روح دولت میرزا تقی خان دستوری است که راجع به قانون مالیات در 28 ذی قعده ی 1267 قمری به حاکم گیلان فرستاد: عدالت را “فرض حکومتی ” بشناسید، مراقبت نمایید که ” احقاق حق بشود، اغماض و چشم پوشی ابداً در میان نباشد که خلاف رضای خدا و مغایر عدالت است… منتهای اهتمام را در اجرای حقوق ثابته و رفاهیت و آسودگی مردم خواهید نمود “».(57)
بی جهت نیست که کلنل شیل، وزیر مختار بریتانیا در ایران، در نامه به امیر (مورخ 22 جمادی الثانی 1266) نوشت: «دوستدار خود می داند که منظور باطنی آن جناب است که قواعد نیک مردم ایران را ترقی دهند، و قواعد ظلم و تعدی و اجحاف را از میان آنها و حکام برطرف سازند». (58)
آری، امیر، با همگان روادار و اهل مدارا بود، اما البته حساب آشوبگرانی را که وحدت ملی و کیان سیاسی و تمامیت ارضی کشور را به خطر می افکندند (خواه شاهزاده ی پرادعای قجر: حسن خان سالار باشد (59)، و خواه حسن بشرویه ای و محمد علی زنجانی و یحیی دارابی) از توده ی ملت جدا می ساخت و با آنان بدان گونه برخورد می کرد که حفظ کشور در آن شرایط خطیر و شکننده ی تاریخی، و گرفتن بهانه ی تجاوز از دشمنان طماع و زورمند خارجی، اقتضا داشت.
جان کلام را آقای مرسلوند بخوبی آورده است: امیر، به رغم «مدارای دینی» با اقلیت های رسمی، «در برخورد با دین آوران جدید، یعنی سید علی محمد باب و پیروانش، هیچ گونه نرمش و مدارایی از خود نشان نداد. او با دین آوری به مقابله برخاست، زیرا که آن را مغایر با وحدت ملی و استقلال ایران می دانست». (60)
5. نقش بی بدیل امیر در سرکوب شورش بابیه
از نابختیاریها و بدشانسی های بابیان و بهائیان، یکی نیز آن است که تاریخ، اعدام باب و سرکوب قیام پیروانش در دوران قاجار را عمدتاً به پای شادروان امیرکبیر، این رادمرد ایران دوست و اصلاح گر، می نویسد!
مهدی بامداد، پس از شرح اقدام قاطع و موفق امیر در سرکوبی فتنه ی حسن خان سالار (والی متمرد و تجزیه طلب خراسان) می نویسد:
پس از فرو نشاندن شورش سالار، کار دوم امیرکبیر قلع و قمع بابی ها یعنی پیروان میرزا علی محمد شیرازی در مازندران – نیریز و زنجان بود. در این باب، ظهورالحق (کتابی است منسوب به بهائیان از فرق بابیه) می نویسد: «با قهّاریّت تامّه به اطفاء انوار این امر و اعدام بابیه پرداخت».
در سال دویم صدارت خود به غائله ی مازندران (قلعه ی طبرسی) که سنگر و مأمن بابیان به سرکردگی ملاحسین بشرویه ای و ملا محمدعلی قدوس بود پایان داد و در همین سال نیز به قیام آخوند ملا محمدعلی حجت که در زنجان برپا شده بود به کلی خاتمه داد. در سال سوم صدارت، آشوب نیریز را که به پیشوایی و سرکردگی سید یحیی دارابی در آن جا ایجاد شده بود دفع نمود و ضمناً میرزا علی محمد شیرازی را نیز از بین برد. کارهای امیرکبیر را در مدت صدارتش می توان به این قرار خلاصه نمود:
1. وارد کردن ناصرالدین شاه به تهران به خوبی و آرامی.
2. اصلاح امور مالیاتی – ارتش – تنظیم بودجه و تعدیل جمع و خرج مملکتی.
3. قلع و قمع حسن خان سالار در خراسان.
4. فرو نشاندن انقلاب بابیان.
5. برافراشتن بیرق ایران را در ممالک خارجه. چه در صورت عدم موافقت، تهدید به مقابله ی به مثل کرد.
6. بنا و تأسیس دارالفنون.
7. ایجاد روزنامه ی وقایع اتفاقیه در سال 1267 هـ – ق… (61)
همو، با اشاره به «شورش ها و انقلابات خونین» پیروان باب در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه در نقاط مختلف کشور می نویسد: «اگر عرضه، کفایت، درایت، لیاقت و مدیریت میرزا تقی خان امیرکبیر در امور نبود، غائله و دامنه ی شورش ها به این زودی ها خاموش نمی شد و در این صورت حتمی بود که وضع دولت و ملت ایران دگرگون می گردید». (62)
دکتر عبدالحسین نوایی نیز نقش امیر را در قلع و قمع آشوب بابیه، بسیار تعیین کننده می داند: «میرزا تقی خان یکی از کسانی است که در رفع غائله ی بابیه زحمات فراوانی کشیده و شاید اگر او بر سر کار نبود، به این زودی این فتنه ی عظیم از میان نمی رفت. وی با کفایتی تمام، غائله ی شیخ طبرسی را خاتمه داد و در سال دوم هفت نفر را از زعماء آن ها را در تهران از میان برداشت و با قتل باب در تبریز و سرکوب کردن فتنه ی زنجان و نیریز، بساط باب را در ایران واژگون ساخت و نگذاشت که ریشه ی فساد بیش از این در این سرزمین جایگیر گردد، اما مرگ نابهنگام او، موجب امیدواری بابی ها شد و تصور کردند که دیگر میدان باز شده و راه هموار. به همین جهات… تصمیم گرفتند شاه را که در نیاوران بود به قتل برسانند و در میانه ی آشوبی که از این قبیل وقایع در آن روزگار معمولاً بر پا می شد، در طهران بابیه ادارات دولتی را تصرف کنند و زمام مملکت را در دست گیرند» که البته با نجات شاه از ترور، و قاطعیت او در تعقیب و مجازات قاتلین، این توطئه خنثی گشت…». (63)
امیر کبیر، حسینعلی بهاء را نیز در 1267 به کربلا تبعید کرد. (64) نوشته ی شوقی افندی: امیر کبیر که از «نفوذ» بهاء میان بابیان «هراس داشت، پیوسته اقدامات» وی «را مورد تنقید قرار می داد و در محافل و مجالس» زبان به طعن وی «می گشود… این بود که در آن لحظات حساس از» بهاء «صریحاً درخواست» کرد که به کربلا برود. (65)
تبعید بهاء، پس از آن بود که بابیان در صدد ترور امیر برآمدند، و البته «نقشه ی آن ها پیش از آن که قوامی بگیرد کشف شد و مقصران دست گیر… [و] هفت تن از ایشان» به قتل رسیدند (66) و بهاء نیز (که از سران بابیه محسوب می شد) از ایران اخراج شد. گفتنی است یکی از آن هفت تن، حاجی سید علی تاجر شیرازی (دایی و شوهرخواهر مادری زن علی محمد باب، و سرپرست وی در دوران کودکی) (67) بود که به اتهام همدستی با بابیان در توطئه ی ترور امیر، دستگیر شد و، به علت عدم اظهار ندامت و توبه، به مجازات رسید (68).
بر این طومار بایستی نام قره العین را نیز افزود. قره العین (زرین تاج قزوینی)، از به اصطلاح «حروف حیّ» باب و سران تندرو بابیه در زمان ناصرالدین شاه بود که عملیات کشف حجاب و رفتن وی با چهری کاملاً بزک شده و عریان به میان مردان بابی و هم خوابی اش با سران بابیه (که در تاریخ از آن، با عنوان رسوایی بَدَشت یاد می شود)(69) ثبت تاریخ است و حتی مورخین بابی و بهائی نیز بدان اشاره دارند. (70) به قول کسروی: خروج قرة العین «از خانه ی شوهر و همراهیش با مردان و آن داستان بدشت که خود بهائیان پوشیده نداشته اند، دستاویز دشمنان بیشتر گردیده تا دستاویز دوستان. این است در کتابها دیده می شود که خواهر عبدالبهاء که بهائیان او را هم پای فاطمه ی زهرای شیعیان می شمارند در نامه ی خود به بهائیان تهران چنین نوشته: “قرة العین یک دفعه بی حکمتی کرد و هنوز از کلّه ی مردم نمی توانیم بدر آوریم”». (71)
به نوشته ی منابع بهائی: امیر کبیر در آن ایام، «جداً مصمم گشت که طاهره [قرة العین] را به هر قیمت هست بیابد و مقتول نماید». در این راستا، زمانی که در ربیع الثانی 1266 قمری به وی خبر رسید که قرة العین در روستای «واز» (از دهستان نائیج در منطقه ی نور مازندران) مخفی شده است، «فوراً دستور» داد «که مأمورین مخصوص… به واز رفته، طاهره را اسیر» کنند. پیرو این فرمان، قرة العین بازداشت و به تهران اعزام شد و در خانه ی محمودخان کلانتر حبس گردید (72) «محمود خان کلانتر به توصیه ی امیر کبیر دستور داده بود که مأموران بر حرکات طاهره نظارت نمایند و هرگز اجازه ندهند که کاغذ و قلم نزدش باشد». (73)
امیر، کسانی را نیز (به ویژه از میان دولتیان و درباریان) که می فهمید با بابی ها دوستی و «حشر و نشر» دارند، مورد ملامت و مؤاخذه شدید قرار می داد، چنان که در مورد اعتضادالسلطنه (شاهزاده ی قاجار و جزء باند مهد علیا و میرزا آقاخان بر ضدّ امیر) (74) چنین کرد و با فشار بر او، اعضای شبکه ی ترور بابیان (به ریاست شیخ علی عظیم) را مورد شناسایی و تعقیب قرار داد و بعضی از آن ها را به محبس کشید. (75)
جالب است که، حواریون و یاران با وفای امیر نیز نظیر آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی (وصی امیر)، میرزا هاشم طباطبایی (منشی مخصوص و محرم راز امیر)، سردار مکری (داماد امیر)، مؤتمن الملک انصاری (کاتب سر امیر و وزیر خارجه ی ناصرالدین شاه به سفارش امیر) و… نیز سخت با بابیه و بهائیه مخالف بودند و در قلع و قمع ریشه های آن در ایران و عراق اهتمام شایان داشتند.
بی جهت نیست که، با عزل و قتل امیرکبیر، راه برای تاخت و تاز مجدد بابیان باز شد و میدان را تا آن جا برای پیش برد اهداف خود فراهم دیدند که تا مرز ترور (نافرجام) شاه نیز پیش رفتند.
سخن دکتر نوایی را پیش از این آوردیم (76)، عباس امانت (مورخ بهائی مآب) می نویسد: «بابیان، پس از شکست های فجیع در مبارزات قلعه ی طبرسی و در شهرهای نیریز و زنجان، و متعاقباً اعدام باب در شعبان 1266 قمری در تبریز، سخت روحیه ی خود را باخته بودند، ولی پس از سقوط دولت امیر کبیر مجال یافتند تجدید سازمان یابند و بخش هایی از شبکه ی خود را باز سازی کنند». (77) سلیمان خان تبریزی، از عناصر اولیه و مهمّ بابیه است که در جریان ترور نافرجام ناصرالدین شاه دستگیر و به قتل رسید. وی پس از عزل و تبعید امیر کبیر به کاشان، در نامه ای خطاب به سید جواد کربلایی (از بابیان اولیه) نوشت:
امیر نظام به حمدالله تمام شد؛ معزول ابدی گردید. الان در باغ فین کاشان محبوس است. میرزا آقاخان اعتمادالدوله وزیر و صدر اعظم گردید. ان شاء الله امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ایشان [= حسینعلی بهاء] باید خیلی زود تشریف فرما شوند که وجود مبارک ایشان مثمر ثمر است.(78)
سلیمان خان، این اشراف زاده ی تبریزی (79)، از شاگردان سید کاظم رشتی و از مبلغان بی پروای بابیه بود. (80) خانه اش در پایتخت، مرکز رفت و آمد و تجمع بابیان محسوب می شد و خود «یکی از رجال نامی و مشهور» فرقه ی بابیه «محسوب و از فدائیان» باب «به شمار می رفت». (81) پدرش، یحیی خان، از دولت مردان شاخص قاجار و پیش خدمت عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و بعداً محمد شاه قاجار بود که با مهد علیا (مادر ناصرالدین شاه) نیز قرابت داشت.(82) سلیمان خان، طبق نوشته ی منابع بهائی: با حسینعلی بهاء ارتباط و نسبت به وی ارادت داشت. (83)
میرزا آقاخان نوری، پس از اطلاع از تصمیم امیر کبیر به اعدام باب، موضوع را به بهاء اطلاع داد و بهاء هم سلیمان را برای نجات باب و گریزاندن وی از دست مأموران به تبریز فرستاد، که البته سلیمان دیر رسید و باب را اعدام کرده بودند، ولی وی باز هم بیکار ننشست و جسد باب را از خندق اطراف شهر ربود. (84) سلیمان خان در ماجرای ترور نافرجام ناصرالدین شاه (شوال 1268 قمری) در تهران دستگیر و اعدام گردید.
چنین کسی (در نامه به جواد کربلایی) با چنان غیظی از امیر یاد می کند و روی کار آمدن میرزا آقاخان (جانشین انگلوفیل امیر) را مایه ی بهبود کار بابیان می شمارد.
باید گفت، نه تنها با اخراج امیر از صحنه، میدان برای تنفس مجدد بابیان باز شد، اصولاً جانشین امیر، میرزا آقاخان نوری (که «تحت الحمایه ی» انگلیسی ها بود) از دوستان صمیمی حسینعلی بهاء بود و از بهاء که توسط امیر کبیر به عراق تبعید شده بود رسماً دعوت کرد که به تهران برگردد و پس از بازگشت نیز او را توسط برادرش مورد پذیرایی گرم قرار داد و حتی پس از ترور نافرجام شاه، و بگیر بگیر افراد، در مقام مخفی کردن بهاء (که متهم به همدستی با تروریست ها بود) برآمد، که البته بهاء با احساس خطر شدید، پیشنهاد میرزا آقاخان را نپذیرفته و خود را به خانه ی فامیل نزدیکش: میرزا مجید آهی رساند که منشی سفارت روسیه بود (85) و سفیر روسیه (پرنس دالگوروکی) نیز بهاء را تحت حمایت آشکار و پی گیر خویش قرار داد. (86)
نقش بی بدیل امیر در سرکوب فتنه ی باب، مورد تأیید و تصریح مورخان بابی و بهائی نیز هست. نورالدین چهاردهی، شخصیت پر اطلاع از بابیت و بهائیت، می نویسد: «این ناچیز از بزرگان ازلی ها و بهائی ها شنیده است که باب و افراد حروف حی [= یاران برجسته ی باب] همه گی در صدد تغییر رژیم قاجاریه بوده و به جای آن؛ تمامی قوای خود را مصروف برپا شدن حکومت بیان [نموده] بودند و اگر میرزا تقی خان امیر کبیر نبود مسلماً به مقصود خود می رسیدند».(87)
سخنان چهاردهی، کاملاً توسط مورخان مشهور بهائی تأیید می شود، که ذیلاً به مواردی از آن اشاره می کنیم:
شوقی افندی، پیشوای بهائیت، در کتاب قرن بدیع، با اشاره به کسانی چون امیر و ناصرالدین شاه می نویسد: «دو پادشاه قاجار و دو وزیر غدار [مقصود، حاجی میرزا آقاسی و امیر کبیر است] به نهایت بغض و عدوان قیام کردند و به معاضدت و همراهی علما و پشتیبانی قاطبه ی ملت و هیبت و صولت قوای عسکریه بر قلع و قمع این فئه ی مظلومه کمر همت بستند».(88) نبیل زرندی (نویسنده ی مهشور بهائی) می نویسد: «… میرزا تقی خان امیر نظام که صدر اعظم ایران بود… در مدت سه سال صدرات خود با تمام قوا کوشید تا نور الهی را خاموش نماید و امر باب را از روی زمین محو و نابود سازد. برای نیل به این مقصود، اقدام به ظلمی عجیب کرد و آن امر به قتل سید باب بود که به فرمان او انجام گرفت، ولی عاقبت جز خسران ثمری از رفتار ناهنجار خویش نگرفت». (89) سپس با اشاره به اقدام قاطع امیر در سال های اول و دوم صدارت خویش به سرکوبی آشوب های بابیه در مازندران و نیریز و زنجان می افزاید: «این وقایع سبب شد که مردم در هر شهر و بلاد اقتدا به وزیر شریر نموده به اذیت و آزار اهل ایمان پرداختند…». (90)
امیر، با قاطعیتی که در سرکوب غائله ی بابیان و اعدام رهبر آنها نشان داد، عملاً نقطه ی پایانی بر جولان این گروه در ایران گذاشت و اگر بعد از امیر، تبانی میرزا آقاخان نوری [صدر اعظم انگلوفیل ناصرالدین شاه] با حسینعلی بهاء و حمایت جدی سفیر روسیه (دالگورکی) از بهاء نبود، شاید اثری از این گروه باقی نمانده بود. (91)
محمدعلی فیضی، مورخ مشهور بهائی، با اشاره به شورش بابیان در نقاط مختلف ایران در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیرکبیر می نویسد: «امیر کبیر چون به مقام صدارت رسید و جمیع امور را در قبضه ی اقتدار و تسلط شخصی خود گرفت، از سیاست رفق و مدارای دوره ی محمدشاه و صدارت حاجی [میرزا آقاسی] که به نظر او در امر حضرت باب مسامحه و مساهله نموده اند ناراضی و نگران گردیده، سیاست و روش خود را در برابر این نهضت روحانی بر شدت عمل گذاشته و مصمم گردید که با اعمال زور و قدرت در همه جا، پیروان این امر را از میان برداشته قلع و قمع نماید. لذا در قضایای» آشوب بابیان به رهبری ملاحسین بشرویه ای در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران و سید یحیی کشفی در نیریز و ملا محمد علی حجت در زنجان «به تجهیز سپاه پرداخت و در پایتخت نیز هر جا اجتماعی از مؤمنین بود متفرق نموده عده ای را به قتل رسانید…». با این حال به آنچه گفته شد اکتفا نکرد و اندیشه ی خاتمه دادن به حیات این فرقه، «امیر مغرور را بر آن واداشت که به انعدام مؤسس و موجد این امر… تصمیم بگیرد تا به تصور… خود درخت را از ریشه برکنده باشد». بدین منظور نیز باب را از زندان چهریق به تبریز آورده و با دستور اکید خود، زمینه ی اعدام باب را فراهم ساخت. (92)
سنخ این اظهارات را در آثار دیگر مورخان شاخص بهائی (نظیر اسدالله مازندرانی) و حتی عباس افندی (پیشوای بهائیت) نیز مشاهده می کنیم. (93) به قول ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، مورخان بهائی معاصر: «میرزا تقی خان صدر اعظم ایران… مقتدرترین دشمن امر بدیع [= بهائیت] شمرده می شود».(94)
6. راز برخورد قاطع امیر با آشوبگران بابی
رمز قاطعیت امیر در سرکوب شورش بابیان، چه بود ؟ پاسخ این سؤال، کاملاً روشن است:
امیر به همان دلیل، در سرکوب بابیان پای می فشرد، که در قلع و قمع فتنه ی سالار در خراسان، و مقابله با دخالت ها و تحکمات بیگانگان در کشور، جدّی و پیگیر بود. زیرا او این شورش ها را، اولاً موجب وارد شدن آسیب ها و خسارت های هنگفت مالی و جانی به ملت و کشور می دید و به عنوان عالی ترین مقام مسئول کشور (پس از شاه)، خود را موظف می شمرد که مانع هر گونه آسیب و خسارت به کشور و ملت باشد. ثانیاً (که مهمتر از ماولی است) شورش های یاد شده را عملاً بهانه و زمینه ای برای دخالت و تجاوز همسایگان طماع، سلطه جو و مترصد ایران (روس و انگلیس) به این مرز و بوم می انگاشت، و این خطر، به ویژه، چیزی نبود که امیر (و هیچ انسان عاقل ایران دوست دیگر) نسبت بدان بی تفاوت بنشیند و با جدیت، در مقام حل و رفع زمینه ها و عوامل آن برنیاید. ثالثاً امیر، مجدانه در پی انجام اصلاحات سیاسی – اجتماعی – اقتصادی و نظامی در کشور بود، و این امر، فضای آرام و به دور از شورش و غوغا می طلبید، و آرامش و امنیت این سرزمین، با آشوب ها – آن هم آشوب های مسلحانه و براندازانه – قابل جمع نبود. لاجرم بایستی هر چه زودتر به آشوب ها و فتنه های زیان بار در کشور خاتمه داده می شد تا امکان انجام اصلاحات لازمه فراهم آید.
در مروری بر تاریخ ایران آن روزگار، به هر سه وجه مسئله (که برخورد واقع بینانه / حکیمانه ی امیر با آشوب های وقت کشور – از جمله، آشوب بابیان – را رقم زد) بر می خوریم:
در مورد وجه اول (یعنی خسارت هنگفت آشوب بابی ها به کشور) سخن شوقی افندی (پیشوای بهائیان) در خور ملاحظه و دقت است که می نویسد: امیر کبیر که از «نفوذ» حسینعلی بهاء در بین بابیان «هراس داشت، پیوسته اقدامات» وی «را مورد تنقیذ قرار می داد و در محافل و مجالس» زبان به طعن وی می گشود، «چنان که وقتی، در حضور جمعی از رجال و اکابر مملکت اظهار داشت که در اثر عملیات ایشان، پنج کرور به خزانه ی مملکت خسارت وارد آمده است» و به همین دلیل نیز بهاء را به کربلا تبعید کرد.(95)
وجه دوم مسئله (یعنی، آسیب های احتمالی آشوب بابیه، در صورت بقا و رشد، به استقلال و تمامیت ارضی کشور) نیز از پرده ی تاریخی زیر معلوم می شود: کلنل شیل، به عنوان وزیر مختار ماجراجو و فتنه گر بریتانیا در زمان امیر، برای آگاهان به تاریخ ایران در عصر قاجار، چهره ای آشنا است. شیل، زمانی که در سال 1260 قمری از لندن به عزم تهران روانه شد، به دستور وزارت خارجه ی بریتانیا، در ورشو با تزار روسیه (نیکولای اول) و صدراعظم وی (نسلرود) دیدار کرد و پیرامون سیاست مشترک لندن و پترزبورگ به گفت و گو نشست. طبق گزارشی که شیل از این رویداد به وزیر خارجه ی لندن نوشته است، در آن گفت و گو، نسلرود گزارشی را به دست شیل داد که پرنس دالگورکی (وزیر مختار روسیه در ایران) در 23 ژوئیه 1849 میلادی به صدر اعظم روسیه نوشته و در آن آمده بود: دولت روسیه «تصمیم دارد هرگاه در ایالت آذربایجان اغتشاشی درگیرد، دخالت نظامی کند». دیگر آنکه انتصاب حمزه میرزا حشمت الدوله از سوی امیر به حکومت آذربایجان، بدون جلب دالگورکی انجام گرفته بود و این امر، خشم و شکایت سفیر روسیه را برانگیخته بود. (96)
با توجه به این سیاست شیطانی روس های تزاری، طبیعی است که امیر می بایستی نسبت به هرگونه آشوب افکنی در کشور، سخت حساس بوده و سریعاً و قویاً به سرکوب آن اقدام کند.
علاوه بر این، امیرکبیر شواهدی در دست داشت که نشان می داد سفارت خانه های خارجی در کشور (به ویژه سفارت روسیه) با سران بابیه در ارتباط بوده و از آن ها پشتیبانی می کنند. نامه نگاری ملا محمدعلی زنجانی (رهبر شورش بابیه در زنجان) به سفرای خارجی و وعده ی او به اتباعش مبنی بر آمدن امپراتور روسیه به حمایت آنها، اعتراض سفرای خارجی به امیر بابت برخورد قاطع وی با آشوبگران بابی و تلاش (نافرجام) آن ها برای جلوگیری از اعدام باب، تماس کنسول روسیه در تبریز پس از قتل باب با منشی و دستیار وی (سید حسین یزدی) که به دست گیری و حبس شدید یزدی توسط مأموران امیر در تهران انجامید (97)، جلوه هایی از این امر بود که امیر هوشیار و تیزبین، در آینه ی آنها، به روشنی، توطئه ی مرموز دشمن را در ممانعت از ریشه کن شدن غائله ی بابیه و ماهی گرفتن از آب گل آلود، برمی خواند.
بر دو وجه یاد شده، وجه سومی را نیز باید افزود که همان، عدم امکان انجام اصلاحات لازمه ی مد نظر امیر (در عرصه های گوناگون سیاسی، نظامی، اقتصادی، قضایی، و…) در کشور با وجود تداوم و توسعه ی آشوب ها است.
جالب است که اعتراف به هر سه وجه ماجرار را به خوبی می توان در کلام عباس امانت (مورخ بهائی مآب) ردیابی کرد. گفتنی است که این مورخ بهائی تبار، از یک سو، به دلایل مختلف (از آن جمله: شأن و جایگاه علمی خود در دانشگاه های غربی) «تبعیت دربست و مطلق» از ادبیات و رویکردِ صد در صد «تبلیغاتی و فِرقَوی» تشکیلات بهائیت به تاریخ را بر نمی تابد و به همین دلیل، از قرار مسموع، مورد عتاب و خطاب آن تشکیلات قرار دارد، و از دیگر سو، هنوز نتوانسته گریبان خود را به طور کامل از تعصبات پنهان و آشکار بهائیگری، رها و آزاد ساخته و در نبرد «آزاداندیشی» با «تعصبات خشک و غیرمنطقی»، یکسره جانب حقیقت را بگیرد، و لذا رسوبات تعصب، جای جای در کلامش بروز و ظهور می یابد و مغناطیس تعصب، عقربه ی حقیقت یاب ذهن او را به چپ و راست منحرف می سازد. این است که وی را در آثارش، به ویژه در کتاب قبله ی عالم، همواره میان اعتراف به بخشی از حقیقت، و تحریف بخش دیگر آن، در تذبذب و نوسان می بینیم، و به هر حال، به پاس همین مقدار از چالش با جزمیت فرمایشی، برایش از حضرت باری، طلب هدایت داریم.(98)
باری، آقای امانت، تفویض قدرت و اختیارات کامل از سوی ناصرالدین شاه در آغاز سلطنت خویش به امیر را، به دلیل «وضع بحرانی مملکت»، «تا اندازه ی زیادی جایز» می شمارد و در توضیح این وضعیت بحرانی (با استناد به گزارش کسانی چون کلنل قرائت، نماینده ی بریتانیا در تهران) چنین می نویسد:
سیزده سال حکومت [حاجی میرزا] آقاسی بر کسری بودجه ی دولت بیش از حد متعارف افزوده بود، ناتوانی در جمع آوری مالیاتها و لشکرکشی های پیاپی خزانه ی دولت را تهی ساخته بود، و دیوانیانِ بی مواجب و بی کفایت با مداخل و اخّاذی بار خود را می بستند.
«آشفتگی غیر قابل وصف» دستگاه حکومت، پا به پای «حرص مال و شهوت قدرتِ» آقاسی و نیز «نابخردی اعمال، خشونت زبان، و بی معنایی استدلال او»، نه تنها بی اعتمادی فراوان «در میان اعضای دون رتبه ی دولت» به وجود آورده بلکه نارضایی مردم را هم به مرز خطرناکی رسانده بود.
آقاسی به محمد شاه محتضر اطمینان داده بود که «در حالی که تمامی اروپا را انقلاب در هم نوردیده» مملکت وی غرق آرامش است. ولی هنوز دو ماه نگذشته روح شورش عمومی چنان تشدید یافته بود که حتی قرائت خویش بین، نگران از آشوب های جاری در ولایت، ناگزیر پیش بینی کرد چنان که امیر نظام موفق نشود شورش ها را بخواباند، هرج و مرج متعاقب و دخالت خارجی «چه بسا منجر به برافتادن دودمان کنونی» و تجزیه و تلاشی ایران گردد. (99)
نکته ی جالب، اعترافی است که عباس امانت، صریحاً در جمله ی اخیر، به خطرساز بودن آشوب بابیان، در آن وانفسا برای استقلال و تمامیت ارضی ایران دارد. وی در ادامه ی سخنان فوق می افزاید: «خطر یک چنین انقلاب شدید ضد قاجار، با در نظر گرفتن سختی طغیان دولو [= فتنه ی حسن خان سالار در خراسان]، دعاوی بهمن میرزای فراری [شاهزاده ی ایرانی حقوق بگیر و کاندیدای آنها برای حکومت بر ایران]، و دورنمای بس وخیم سرکشی هواداران باب که اکنون در نشو و نما بود، آن چنان چشمگیر نمی نمود که توجه ناصرالدین شاه را هم جلب کرد…».(100)
این نویسنده ی بهائی مآب همچنین می نویسد:
«تاج و تخت قاجاریه را از آغاز، دو خطر تهدید می کرد: نهضت باب، در عناد آشکار با نظام مذهبی شیعه، و مآلاً با سازمان غیر مذهبی مملکت، رفته رفته تا اوانِ سلطنت ناصرالدین شاه به صورت جریانی انقلابی درآمده بود که در عرض دو سال بعدی در قیام های پیاپی در مازندران، فارس و زنجان فوران یافت. از این گذشته، طغیان خراسان (1264-1267 هـ ق)، به سرکردگی سالار دولّو، پسر آصف الدوله، و متحدان کُرد و ترکمنش نشانه ی آخرین انفجار در منازعات خونین درون ایل قاجار بود. گردن کشی های کم اهمیتی هم در سایر ولایات رخ نمود، ولی به زودی خوابید. همین ناآرامی ها و مبارزه با سالار و با نهضت بابیه در همین زمان، بود که منابع مالی و نظامی حکومت قاجار را به خود مشغول داشت.
[کلنل] فرانت نوشت «توجه همه ی مملکت» به خراسان و بعد مازندران و زنجان است، که در اولی طغیانِ سالار و در دو دیگر، دو قیام عمده ی بابیه در جریان بود. صدر اعظم به وزیر مختار بریتانیا گفت، اگر دولت نتواند آرامش برقرار سازد، او شخصاً امیدی به جمع آوری مرتب مالیات یا اقبال مردم از اقدامات اصلاحی دیگر ندارد».(101) در واقع، «برنامه ی امیر کبیر… ایجاد دولتی متمرکز، ثروتمند و لایق با قشونی نیرومند، دستگاه دیوانی گسترده، و سیاست خارجی مستقل بود. لاجرم هر نوع خودمختاری نیروهای حاشیه ای و نیز هر نوع مخالفت سیاسی داخلی را تاب نمی آورد…». (102)
آری، امیر، هوشیارانه و دلسوزانه، به آسیب ها و خطرات سنگین شورش ها و آشوب های سیاسی و نظامی برای مُلک و ملت توجه تام داشت و عزم خویش را جزم کرده بود که با استفاده ی کامل و بهینه از ابزارها و امکانات موجود، نهال فتنه را – هر جا که هست – از ریشه برکند، و چنین نیز کرد…
بی گمان، مرحوم امیر، تاخت و تاز گروهی چون بابیه در کشور را (که عقاید شیعی او و انبوه هموطنانش را از بنیاد، به چالش می کشید و علمای بزرگ تشیع نیز حکم به انحراف و ارتداد آنان داده بودند) به لحاظ دینی و مذهبی، به هیچ روی برنمی تافت و هم چون هر ایرانی مسلمان شیعه، در مقام پاسداری از کیان دین مبین، خود را ملزم به مقابله ی با این گروه «بدعتگزار» می دید. برای امیر، اما، مدعیات باب و آشوب و اتباع وی در ایران بحران زده ی آن روزگار، گذشته از جهات دینی و شرعی قضیه، جنبه و بُعد مهمّ دیگری نیز داشت، و آن این که، امیر، به لحاظ جایگاه و مسئولیت خطیر سیاسی – نظامی ای که (به عنوان صدراعظم کشور، و مسئول حفظ استقلال و امنیت آن در آن شرایط حساس و شکننده) داشت، جریان بابیگری، و اختلاف ها و آشوب های گسترده و فزاینده ی ناشی از آن را، شدیداً مخل امنیت جامعه و مضر به استقلال و تمامیت کشور می دید و لاجرم از دیدگاه وی، هیچ راه و چاره ی معقولی جز پایان دادن به تعللها و تذبذبهای (بعضاً مشکوک و سؤال انگیز) حکومت گران پیشین در برخورد با این پدیده ی آشوب زا و استقلال سوز، و قلع و قمع قاطعانه و سریع اساس آن، وجود نداشت.
نویسندگان تاریخ ایران کمبریج، با اشاره به شورش بابیان در زمان ناصرالدین شاه در نقاط مختلف کشور می نویسد: «در سال 1850 / 1229 [شمسی]، میرزا تقی خان امیر کبیر، صدر اعظم اصلاح طلب مشهور، با امید به این که قیام های مزبور را ریشه کن سازد، و بنا به دلایلی بیشتر سیاسی تا مذهبی، دستور داد باب را در تبریز اعدام کنند».(103) فریدون آدمیت نیز، با برجسته سازی وجهِ «سیاسیِ» برخورد امیر با فتنه ی بابیه، تأکید می کند:
«چون کار حواریان باب از دعوت دینی به شورش سیاسی کشید، پیکار دولت با بابیان امر طبیعی بود، اما دولت به عنوان دفاع از شریعت به جنگ بابیه نرفت، بلکه از این نظر به برانداختن آن کمر بست که بابیان موضع نظامی گرفتند، و به کشت و کشتار دست زده بودند. این مقارن بود با مرگ محمد شاه، و آغاز سلطنت ناصرالدین شاه و روی کار آمدن میرزا تقی خان… لاجرم عکس العمل دولت در برابر طغیان بابیان، سیاست قاهرانه ی امیر بود. پس از یک سلسله جنگ های خونین که در 1265 و سال بعد، میان لشکریان دولت و هواداران باب درگرفت، همه ی سرجنبانان بابیه (بشرویه ای، بارفروشی، زنجانی و دارابی) در 1266 کشته شدند. در آن گیر و دار خون باب هم فدای ستیزه جویی اصحابش گشت». (104)
پینوشتها:
1. با تشکر از آقای مهرداد صفا، بابت مقاله شان درباره ی میرزا آقاخان نوری و بهاء در: ویژه نامه ی ایام 29.
2. برای نمونه؛ ر. ک: توصیه ی اکید امیر به حسام السلطنه در جریان سرکوب فتنه ی حسن خان سالار در خراسان مبنی بر این که متعرض مردم نشود (اسناد و نامه های امیر کبیر، نگارش و تدوین: سید علی آل داود، صفحات 276 – 277).
3. ر. ک: همان، صفحات 278 – 279.
4. در این باره ر. ک: قبله ی عالم، عباس امانت، صفحات 184 – 188 و 197 – 199).
5. در مورد امیر و خدمات او، مطالعه ی نقادانه ی کتب زیر (که تماماً یا بعضاً به شرح و بررسی زندگی امیر پرداخته و البته، بعضاً خالی از نقد و تأمل نیستند) سودمند است: امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت؛ میرزا تقی خان امیر کبیر، عباس اقبال آشتیانی، به اهتمام ایرج افشار؛ زندگی میرزا تقی خان امیر کبیر، سید حسین مکی؛ امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، علی اکبر هاشمی رفسنجانی؛ تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، ابوالقاسم طاهری، ج2؛ تاریخ قاجار؛ حقایق الاخبار ناصری، میرزا محمد جعفر خورموجی، به کوشش حسین خدیو جم؛ صدرالتواریخ و نیز خلسه، هر دو از اعتماد السلطنه؛ خاطرات سیاسی امین الدوله، میرزا علی خان امین الدوله، خاطرات حاج سیاح محلاتی؛ تاریخ نصف جهان و همه جهان و نیز آگهی شهان از کار جهان، هر دو از میرزا حسن جابری اصفهانی؛ خاطرات و خطرات و نیز گزارش ایران، مخبرالسلطنه؛ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، ج1؛ و…، و هم چنین دهها بلکه صدها مقاله ی دیگر درباره ی امیر، مندرج در جراید داخل و خارج کشور، نظیر مجله ی گنجینه ی اسناد، سال 4، ش 4، زمستان 1373، مقاله ی «غروب امیر»، نوشته ی حسن مرسلوند؛ مجله ی زمانه، ماهنامه ی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران، سال 3، ش 28، دی 1383؛ مقاله ی «دبیری که صدراعظم شد»، نوشته ی سید علی بهبهانی و مقاله ی «وقایع اتفاقیه، اصلاحات امیر»، نوشته ی محمد رحیم عیوضی؛ ماهنامه ی ایام (ضمیمه ی روزنامه ی جام جم)، شماره ی 4، اردیبهشت 1384، مقاله ی «راز ماندگاری امیر کبیر»، دکتر موسی فقیه حقانی؛ مجله ی ایران فردا، ش 28، دی 1385، مقاله ی «امیر کبیر واقعیتی در تاریخ ما»، نوشته ی غلامرضا سالار بهزادی؛ روزنامه ی شرق، ش 286؛ 2 دی 1383، صفحه ی 19، مقاله ی «رگ هایی که در حمام فین گشوده شد، نوشته ی آنادردی کریمی؛ و مجله ی اطلاعات سیاسی – اقتصادی، ش 111 – 112، مقاله ی «امیر کبیر نوپرداز ایران در سده ی نوزدهم، نگرشی بر اصلاحات میرزا تقی خان فراهانی» نوشته ی John, H. Lorentz ترجمه ی دکتر ناصر فرشاد گوهر؛ و…
6. ایران در دوره ی سلطنت قاجار، علی اصغر شمیم، صفحه ی 153.
7. ر. ک: خاطرات سیاسی امین الدوله، صفحه ی 9.
8. در اصل، همه جا: مؤنه.
9. تاریخ قاجار؛ حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیو جم، صفحه ی 45.
10. همان، صفحات 103 – 105.
11. همان، صفحه ی 104.
12. همان، صفحه ی 103.
13. همان، صفحه ی 105، متقابلاً در مورد میرزا آقاخان نوری (دشمن سرسخت امیر، و صدر اعظم ایران پس از عزل وی)، هر چند به اجبار سیاست روز، هنگام ذکر نصب نوری از سوی شاه به جانشینی امیر، از نوری تعریف کرده و او را صاحب «عزمی ثابت و رأیی صائب» شمرده است (همان، صفحه ی 107)، اما در بخش مربوط به عزل وی فرصت را مغتنم دانسته و شرحی مبسوط از سوء احوال و اعمال وی در حکومت داری (به ویژه ظلم و ستم عمال ناشایست او بر مردم) قلمی کرده است. ر.ک: همان، صفحات 238 – 239.
14. ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها، سیروس غنی، ترجمه ی حسن کامشاد، صفحه ی 19.
15. تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس…، ابوالقاسم طاهری، 304/2.
16. تعبیر یوشید / ماساهارو، سفیر ژاپن در ایران عصر ناصری. ر. ک: سفرنامه ی یوشیدا ماساهارو نخستین فرستاده ی ژاپن به ایران دوره ی قاجار 1297 – 1298ق، ترجمه ی دکتر هاشم رجب زاده با همکاریِ ی. نی. ئی یا، صفحه ی 199.
17. تعبییر سر هنری رابینسون، سیاست مدار و نویسنده ی انگلیسی راجع به امیر در کتاب خود: انگلیس و روس در شرق (نقل از: تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس…، ابوالقاسم طاهری، 344/2).
18. تعبیر دکتر پولاک اتریشی در سفرنامه ی خود.
19. تعبیر ربرت واتسون، منشی سفارت انگلیس در ایران عهد ناصری. ر.ک: امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، چاپ پنجم، ص 3.
20. فروپاشی نظام سنّتی و زایش سرمایه داری در ایران، احسان طبری، صفحات 74 – 75.
21. تعبیر لرد کرزن (نایب السلطنه ی انگلیس در هند، و وزیر خارجه ی بعدی آن کشور در لندن). ر. ک: ایران و مسئله ی ایران، ترجمه ی علی جواهر کلام، صفحه ی 76.
22. تعبیر ابوالقاسم طاهری در مورد امیر، در جلد دوم کتاب تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، در فصلی که تحت عنوان «دستوری پاک داد» به بررسی شخصیت و کارنامه ی سیاسی امیر اختصاص داده است.
23. تعبییر سر پرسی سایکس، افسر مشهور انگلیسی در ایران عهد قاجار و مشروطه، در کتاب: سفرنامه ی ژنرال سر پرسی سایکس یا 10 هزار مایل در ایران، ترجمه ی حسین سعادت نوری، صفحه ی 210.
24. ر. ک: میرزا تقی خان امیر کبیر در ترازوی تنقید، محمد علی اکبری، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، کتاب هفتم، مؤسسه ی پژوهش و مطالعات فرهنگی، بهار 1374، صفحه ی 81، تفصیل کلام این نویسنده در آینده خواهد آمد.
25. ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها، سیروس غنی، ترجمه ی حسن کامشاد، ص 20.
26. گزارش ایران – قاجاریه و مشروطیت، مخبرالسلطنه، ص 75.
27. خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیاح، صفحه ی 469.
28. فروپاشی نظام سنتی…، همان، صفحات 74 – 75.
29. یکاد زیتها یضیء، آیه ی مشهور قرآن کریم در سوره ی نور است که در وصف ائمه علیهم السلام می فرماید: یکاد زیتها یضیء ولو لم تمسسه نار، یعنی گوهر وجود آن بزرگواران آن چنان سرشار از انرژی نور و هدایت است که هم چون روغن زیتون پر مایه (که در قدیم، از آن، به عنوان «منبع سوخت» در چراغ ها استفاده می شد) هنوز کبریت نزده می خواهد مشتعل گردد. قائم مقام با به کارگیری این تمثیل قرآنی در مورد امیر، به جوهره و استعداد شگرف وی اشاره کرده و بر قدرت درک و سرعت فهم امیر انگشت تأکید می نهد.
30. «یک نامه ی تاریخی از قائم مقام فراهانی که تاکنون نشر نیافته است»، احمد گلچین معانی، مندرج در: وحید، سال 3، ش 1، دی 1344، صفحات 29 – 31. و نیز. ر. ک: امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، صفحات 30 – 31.
31. مسکو و پطرزبورغ.
32. ستاره ی فرازمند مشهور.
33. منشآت قائم مقام، چاپ محمد عباسی، صفحه ی 163.
34. امیر کبیر و ایران، صفحه ی 41، به نقل از: یادداشت های خان ملک ساسانی.
35. زندگی میرزا تقی خان امیر کبیر، حسین مکی، صفحات 62 – 63. شگفت این است که مرحوم زنگنه، در گفتار خود، کوتاهی عمر حکومت امیر را نیز پیش بینی کرده و بر این امر، تأسف خورده است، که نقل آن را باید از همان مأخذ باز جست.
36. ر. ک: «میرزا تقی خان امیر کبیر در ترازوی تنقید»، محمدی علی اکبری، مندرج در تاریخ معاصر ایران، کتاب هفتم، مؤسسه ی پژوهش و مطالعات فرهنگی، بهار 1374، ص 82.
37. ر. ک: همان، صص 79 – 82.
38. صدرالتواریخ، اعتمادالسلطنه، صفحه ی 209.
39. تاریخ تحولات سیاسی نظام ایران، جهانگیر قائم مقامی، صفحه ی 68 به بعد.
40. شرح زندگانی من…، عبدالله مستوقی، 69/1.
41. نامه های امیر کبیر به انضمام نوادر الامیر، به کوشش سید علی آل داوود، صفحات 180 و 146.
42. صدرالتواریخ، ص 380.
43. تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، رابرت واتسون، ترجمه ی ع، وحید مازندرانی، صفحه ی 366.
44. صدرالتواریخ، صفحه ی 380.
45. روزنامه ی وقایع التفاقیه، شماره ی29. همچنین برای اطلاع بیشتر درباره ی اهداف و پیامد های تأسیس دارالفنون مراجعه کنید به مقاله ی: «دارالفنون نخسیتن گام های توسعه ی فرهنگی در ایران»، محمدعلی اکبر، در فصلنامه ی دفتر دانش، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، شماره ی دوم، سال اول، صفحه ی 64 به بعد.
46. روزنامه ی وقایع اتفاقیه، شماره ی اول.
47. برای اطلاع بیشتر درباره ی طغیانها و شورشهای ابتدایی سلطنت ناصرالدین شاه مراجعه کنید به: روضة الصفای ناصری، رضا قلی خان هدایت: جلد دهم، صفحه ی 355 به بعد و ناسخ التواریخ قاجاریه، لسان الملک سپهر، جلد سوم و چهارم، صفحه ی 112 به بعد.
48. شیل به پالمرستون، 25 ژوئن 1850، اسناد وزارت خارجه ی انگلیس به نقل از: امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت چاپ پنجم، صفحه ی 466.
49. امیر کبیر و ایران، صفحات 435 – 441.
50. «غروب امیر»، حسن مرسلوند، مندرج در: گنجینه ی اسناد، سال 4، ش 4، زمستان 1373، صص 51.
51. همان، ص 51. به نوشته ی برخی از نویسندگان: «در میان سیاستمداران ایرانی ظاهراً اولین کسی که تمایل خود را نسبت به بازگشت پارسیان هند به موطن اصلی خود نشان داد، “میرزا تقی خان امیر کبیر” بود. مشارالیه دستوراتی را نیز به حاکم یزد مبنی رعایت حقوق طایفه ی زرتشتی صادر کرد تا ایشان به آسودگی در شهر خود به زندگی بپردازند». ر. ک: اسنادی از زرتشیان معاصر ایران (1258 – 1338 شمسی)، به کوشش تورج امینی، صفحه ی 309.
52. بدین گونه، امیر، هم از موضوع «جزیه» (مالیات سرانه ای که حکومت اسلامی از اهل کتاب می گیرد) نمی گذرد و هم، مواظبت دارد که جان و مال و امنیت، آنان، پایمال ظلم اهل دیوان نشود.
53. برای متن نامه ها ر. ک: «غروب امیر»، همان، صفحات 51 – 52.
54. امیر کبیر و ایران، صفحه ی 71.
55. تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، ابوالقاسم طاهری، 341/2، به نقل از کتاب کرزن: یک سال در ارزنة الروم.
56. امیر کبیر و ایران، صفحه ی 308.
57. همان، صفحات 316 – 317.
58. همان، صفحه ی 318.
59. درباره ی شورش مسلحانه ی سالار بر ضدّ حکومت مرکزی در خراسان، ر. ک: میرزا تقی خان امیر کبیر، عباس افندی آشتیانی، صفحات 115 به بعد؛ «فتنه ی سالار در خراسان وو نقش بیگانگان در آن، محمد نبی سلیم، مندرج در: گنجینه ی اسناد، سال 9، دفتر 3 و 4، پاییز و زمستان 1378، شماره ی مسلسل 35 و 36، صفحات 20 – 23.
60. «غروب امیر»، همان، صفحه ی 52.
61. شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 213/1.
62. همان، 481/2 – 482.
63. فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، بخش تعلیقات و توضیحات عبدالحسین نوایی، صفحه ی 200 درباره ی جدیت و اهتمام شگرف، و «شدت عمل» امیر کبیر در سرکوب غائله ی بابیه و اعدام باب، همچنین ر.ک: باب کیست و سخن او چیست؟ نورالدین چهاردهی، صفحه ی 84؛ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، 23 به بعد نامه ی تند و تهدیدآمیز امیر کبیر، در جریان آشوب بابیان در زنجان، به ظفرالدوله مبنی بر عدم اهمال و غفلت درباره ی ملا محمدعلی زنجانی پیشوای آشوبگران، به روشنی حاکی از جدیت و اهتمام شگرف، و «شدت عمل» وی در پایان دادن به غائله ی بابیه است. در این نامه می خوانیم: «هو، عالی جاها، دوست عزیزا، مباد اهمال و غفلتی درباره ی ملا محمد علی ملعون اتفاق افتد که مجال فرار و فرصت استخلاص پیدا نماید. باید کشته یا زنده ی او مسلماً در دست باشد و الا بالصراحه می نویسم که آن عالی جاه یا مقرِّبَیِ الخاقان امیر اصلان خان حاکم خمسه و محمدخان میر پنجه مقصر و مجرم خواهند بود و در حضور همایون از این تقصیر بزرگ به هیچ وجه گذشت نخواهد شد. از حالا به آن عالی جاه نوشتم و به عالی جاهان مشارٌالهیما نیز اعلام کردم که احتیاط خود را نگه دارند و الا یقیناً مقصر و مجرم خواهند گشت. زیاده حاجت تأکید نیست. والسلام. پشت پاکت: مُهر چهار گوش امیر با نقش «لا اله الا الله الملک الحق المبیین، عبده محمد تقی» (اسناد و نامه های امیر کبیر، تدوین و نگارش سید علی آل داود، صفحه ی 103).
64. قرن بدیع، شوقی افندی، 315/1 – 316؛ مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، عبدالحمید اشراق خاوری، صفحات 584 – 585؛ رحیق مختوم، از همو، 56/1؛ ظهور الحق، 211/3؛ بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، صفحه ی 87.
65. ر. ک: قرن بدیع، 315/1 – 316.
66. تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، رابرت گرنت واتسون، ترجمه ی ع. وحید مازندرانی، صفحه ی 358. شرح ماجرا در کتاب فتنه ی باب، نوشته ی اعتضادالسلطنه، چاپ عبدالحسین نوایی، صفحه ی 95 به بعد، آمده است.
67. ظهورالحق، اسدالله مازندرانی، 222/3.
68. ظهورالحق، همان؛ عهد اعلی…، ابوالقاسم افنان، صفحه ی 381.
69. برای شرح ماجرا. ر.ک: ناسخ التواریخ، قاجاریه، لسان الملک سپهر، 219/3 – 220 و 239؛ فتنه ی باب اعتضادالسلطنه، تعلیقات عبدالحسین نوایی، صفحات 178 – 187؛ قرة العین، درآمدی بر تاریخ بی حجابی در ایران، سینا واحد، صفحه ی 13 به بعد.
70. ر. ک: الکواکب الدریه، عبدالحسین آواره، صفحات 64 – 65 (به نقل از اسدالله مازندرانی در تاریخ ظهورالحق، ج3؛ طاهره ی قرة العین، حسام بقایی (به نقل از: عباس افندی) مطالع الانوار، عبدالحمید اشراق خاوری، صفحات 294 – 301؛ حضرت بهاء الله. محمد علی فیضی، صفحات 41 – 42. در مورد قرة العین و بهائیها، هم چنین ر. ک: فلسفه ی نیکو، حسن نیکو. 107/3 به بعد.
71.بهائیگری، صفحه ی 85.
72. حضرت طاهره، نصرت الله محمد حسینی، صفحه ی 291.
73. همان، صفحه ی 294.
74. مجله ی یادگار، مدیر: عباس اقبال آشتیانی، سال 2، ش 1؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 442/2 و 443؛ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، خان ملک ساسانی، صفحات 31 و 42.
75. اعتضاد السلطنه، در اثر مشهور خویش، المتنبئین، ماجرای دوستی با بابیان، و برخورد امیر با خویش را شرح داده است. ر. ک: فتنه ی باب، چاپ عبدالحسین نوایی و نیز امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، صفحه ی 45 و 348.
76. فتنه ی باب، همان، بخش تعلیقات و توضیحات عبدالحسین نوایی، صفحه ی 200.
77. قبله ی عالم، صفحه ی 287.
78. عهد اعلی؛…، ابوالقاسم افنان، صفحه ی 493.
79. ظهورالحق، 23/3؛ تاریخ شهدای امر، وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، صفحه ی 226.
80. ظهور الحق، 23/3؛ تاریخ شهدای امر – وقایع تهران، صفحه ی 227.
81. تاریخ شهدای امر…، صفحه ی 233.
82. همان، صفحه ی 226.
83. همان، صفحه ی 228، ظهورالحق، 23/3.
84. تاریخ شهدای امر…، صفحات 235 – 236؛ ظهورالحق، 25/3.
85. ر. ک: قبله ی عالم، صفحات 288 – 289؛ عهد اهلی…، صفحات 493 – 494. نیز ر. ک: توضیحات و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوای در کتاب فتنه ی باب، صفحات 200 – 201.
86. شرح مفصل و مستند ماجرای حمایت سفیر روسیه از بهاء، در بخش مربوط به پیوند بهائیت و امپراتوری (از منبع همین مقاله)، فصل: پیوند دیرین و دیر پای حسنیعلی بهاء با روسیه، آمده است.
87. باب کیست و سخن او چیست؟، نورالدین چهاردهی، صفحات 84 – 85.
88. قرن بدیع، 53/1.
89. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری، صفحه ی 589.
90. همان، صفحه ی 590. نیز ر. ک: همان، صفحات 493 – 497، 512 – 513.
91. بیانی از این واقعیت را (به نحو تلویحی) در کلام اسدالله مازندرانی (مورخ و مبلغ سرشناس بهائی) می یابیم که از قول عباس افندی نقل می کند که: «اگر جمال ابهی [= بهاء] طلوع نمی کرد، امر نقطه ی اولی [= باب] از میان رفته بود، (ظهورالحق، ج 8، قسمت 2، صفحه ی 848).
92. حضرت نقطه ی اولی، 1235 – 1266 هجری / 1819 – 1850 میلادی، صفحات 315 – 316 و بعد.
93. ر. ک: ظهورالحق 210/3 – 212؛ مقاله ی شخصی سیاح…، صفحات 34 – 37 و 44 – 48. اسدالله مازندرانی در ظهورالحق (ج3، صفحه ی 212) ضمن بیان این نکته که: امیر «قهاریّت تامّه به اطفاء انوار این امر و اعدام بابیه پرداخت» (ص 210) می نویسد: «میرزا تقی خان و ناصرالدین شاه و سعیدالعلماء بارفروشی نزد طائفه ی بابیه و در درجه اولی از نفرت و لعن قرار داشته، رجعت اعداء و قائلین ائمه ی هدی [!] به شمار آمدند».
94. دیانت بهائی آیین فراگیر جهانی، ترجمه ی پریوش سمندی و…، بخش پی نوشتهای آخر کتاب، صفحه ی 24.
95. ر. ک: قرن بدیع، 315/1 – 316.
96. امیر کبیر و ایران، ص 464.
97. برای شرح مستند مطالب فوق ر. ک: بخش مربوط به پیوند بهائیت و امپراتوری روس تزاری (موجود در منبع این مقاله) در فصل نامه ی تاریخ معاصر ایران، ش 49.
98. در مورد امانت، و بررسی دیدگاه های او درباره ی باب و امیر کبیر ر.ک: مقاله ی «علی محمد باب؛ از چالش های فرار تا توبه و تکذیب ادعا» (موجود در منبع این مقاله)، فصل: «داستان محاکمه ی باب توسط علما از زبان یک مورخ بهائی مآب»، نیز مقاله ی آقای مسعود رضایی، با عنوان «”قبله نما ” و “مغناطیس تعصب “»، مندرج در مجله ی زمانه، ش 61 و مهر 1386، صفحات 94 – 101.
99. قبله ی عالم، ترجمه ی حسن کامشاد، صفحات 162 – 163.
100. همان، صفحه ی 163. آقای امانت، البته، ظاهراً برای آن که – در این «اعتراف جبری» – آبروی بابیان (شورشگر)، یا به قول او: «نهضت باب»، بیش از حد نزد خوانندگان کتابش، «ملکوت و خدشه دارم نشود، به گونه ای حساب شده می کوشد که به جای تعبیر کشور یا ایران، از واژه هایی نظیر دودمان قاجار و تاج و تخت آن، سود جوید در حالی که حتی اگر – به فرض هم – آسیب وارده از شورش بابیان را صرفاً متوجه سلطنت قاجار (و نه چیز دیگر) بدانیم، با توجه به این که مسئولیت حکومت ایران را در آن تاریخ عملاً آن سلسله بر عهده داشت، پیدا است که تضعیف (بی رویه) حکومت مرکزی، آن هم به وسیله ی برخی «شورش ها و اغتشاشات محلی» (و نه یک «جنبش فراگیر و هدف مند ملی و برخوردار از هدایت و زعامت رهبران بصیر، مستقل و پرنفوذ در میان عامّه ی ملت») در آن وانفسای طمع و تجاوز بیگانگان، تیزچنگ به کشورمان، و فرصت طلبی مدعیان قدرت پرست و هرج و مرج طلب داخلی، نتیجه و ثمری جز همان «تجزیه و تلاشی ایران» به همراه نداشت…
101. همان، صفحات 169 – 171.
102. همان، صفحه ی 194.
103. سلسله ی پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه ی عباس مخبر، صفحه ی 255.
104. امیرکبیر و ایران، صفحات 445 – 447.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج