حسینعلی بهاء؛ دوستان و دشمنان سیاسی (3)
یاران امیر؛ تقابل جدی و مستمر با باب و بهاء
می دانیم که مورخان (اعم از بهائی و غیر بهائی) اتفاق دارند که عامل اصلی سرکوبی فتنه ی بابیه، و اعدام پیشوای آنان (باب)، شخص امیر بوده است.
جالب این است که، حواریون و یاران باوفا و پا برجای امیر کبیر نیز نظیر آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالحسین تهرانی (فقیه برجسته ی تهران، و وصی امیر کبیر)، حاج میرزا محمد هاشم طباطبائی (منشی مخصوص و محرم راز امیر)، عزیز خان مکری سردار کل (داماد امیر کبیر از همسر اول وی)، میرزا سعید مؤتمن الملک انصاری (کاتب سرّ امیر و وزیر خارجه ی ناصرالدین شاه به سفارش امیر در سال های پس از قتل وی) و چراغعلی خان زنگنه (نایب الحکومه ی اصفهان منصوب از سوی امیر)، و میرزا محمد مهدی ملک التجار تبریزی (نیای حسن ملک، بنیادگذار کتابخانه ی ملک تهران) سخت با بابیه و بهائیه مخالف بودند و در قلع و قمع ریشه های آن در ایران و عراق اهتمام شایان داشتند.
گفتار زیر، ضمن معرفی این بزرگان، موضع منفی آنان نسبت به باب و بهاء را بررسی می کند:
1. آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی
آیت الله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی معروف به شیخ العراقین (متوفی 1286 ق) از حمله ی فقیهان، حدیث شناسان، رجالیان و لغت دانان نامدار قرن سیزدهم هجری است، که به دقت نظر و اندیشه ی صائب و همت بلند شناخته می شد و در ایام اقامت در کربلا، جمعی کثیر از مردم آن شهر از وی تقلید می کردند.(1) او شاگرد برجسته ی آیات عظام: آقا سید ابراهیم قزوینی «صاحب ضوابط» و نیز آقا شیخ محمد حسن اصفهانی «صاحب جواهر» بود و از فرد اخیر – صاحب جواهر – اجازه ی اجتهاد و نقل روایت داشت.(2) به روایت آیت الله شیخ محمد حرزالدین، عالم بزرگ مقیم نجف در عصر مشروطه: صاحب جواهر، بر فراز منبر درس، به اجتهاد 4 تن از شاگردان خویش تصریح داشت: حاج ملا علی کنی، شیخ عبدالحسین تهرانی، میرزا عبدالرحیم نهاوندی، و شیخ عبدالله نعمت عاملی. (3) آیت الله العظمی صاحب جواهر در زمان حیات خویش، مرجع عام شیعه قلمداد می شد و سخنش در جهان تشیع «قول فصل» بود. اثر ماندگاری که نیز وی با عنوان «جواهر کلام » (حاوی یک دوره فقه کامل و استدلالی شیعه) از خود بر جای نهاد، همه فقیهان را تا پایان روزگار، وامدار افاضات خویش کرد، چندان که مرحوم امام خمینی قدس سره، وی را اسوه ی فقیهان شمرده و فقه استوار شیعی را به اعتبار وی و کتاب سترگش: «فقه جواهری» می خوانَد.(4) پوشیده نیست که سخن شخصیتی سترگ هم چون صاحب جواهر درباره ی شیخ عبدالحسین تهرانی، گواه رتبه ی بسیار بلند تهرانی در دانش و درایت دینی است. بی جهت نیست که محدث بزرگ و نام و آشنای شیعه در عصر اخیر، آیت الله میرزا حسین نوری؛ در تعریف شیخ عبدالحسین، او را زبده و نخبه ی عالمان بزرگ محقق خوانده و با اوصافی چنین بلند از وی یاد کرده است: «شیخی و استادی و من الیه فی العلوم الشرعیه استنادی، زبده اعاظم المحققین و نخبه ی افاخم المدققین، المظلع الخبیر، العالم الربانی، الشیخ عبدالحسین التهرانی قدس الله تعالی، روحه…».(5)
اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات عصر ناصری، می نویسد: «حاج شیخ عبدالحسین تهرانی مجتهدی بسیار فاضل و به قبول عامّه نایل بود. در دولت عثمانی نیز اعتباری معتدٌّ به (6) داشت. وُلات و حکام عراق عرب او را حرمتی عظیم می نهادند. بر اکثر تعمیرات و تأسیسات عتبات عالیات از جانب اعلی حضرت اقدس همایونی سمت مواظبت و مراقبت داشت. مدرسه و مسجدی که از مال الوصایه ی امیر نظام اتابک اعظم میرزا تقی خان در تهران ساخته است دائر است و به اجتماع افاضل طلاب، عامر. شکرالله مساعیه».(7)
چنانکه در کلام اعتمادالسلطنه گذشت، و دیگران نیز بدان تصریح دارند، ناصرالدین شاه کار نظارت و مراقبت بر توسعه ی صحن مطهر سالار شهیدان علیه السلام، و تعمیر بنای آن را، به شیخ العراقین سپرده بود(8) و «از مراقبت و مواظبت» وی «در تعمیر گنبد منور… و نصب خشت های طلایی شهر» رضایت تام داشت و این امر را ابراز می نمود.(9) عباس اقبال با اشاره به مقام والای تهرانی نزد امیر، می نویسد: شیخ، نزد ناصرالدین شاه نیز محترم و مورد اعتماد بود و شاه او را در 1274 ق برای تعمیر صحن مطهر ائمه اطهار در کربلا و کاظمین و سامرا (علیهم السلام) مأمور کرد و او از 1274 تا 1286 ( که در 22 رمضان آن فوت کرد) به این کار اشغال داشت. کتاب خانه ی شخصی او در کربلا به علت داشتن نسخه های نفیس، شهرت داشت. (10)
ناصرالدین شاه در سال 1283 ق عضدالملک را به عنوان فرستاده ی مخصوص خویش، مأمور ساخت که طلاهای نذری اهدایی وی را از ایران به بارگاه مقدس عسکر بین (علیهما السلام) در سامرا برده و به شیخ العراقین تحویل دهد. شاه در فرمانی که خطاب به فرستاده ی مخصوصش صادر کرد، از شیخ با عنوان «جناب مستطاب فضایل مآب، افادت و افاضت نصاب، حقایق و معارف اکتساب، قدوة العلما و زبدة الفقهاء، مجتهد العصر و الزمان، شیخ المشایخ العظام، شیخ عبدالحسین سلمه الله تعالی» یاد کرد.(11) عضد الملک، خود نیز در سفرنامه اش به عتبات، از شیخ این گونه تعرف می کند: «و هو الفاضل النحریر و العالم المنطیق، تاج العلماء الاعلام، رواج الملة السلام، که سالک مدارج حکت است و صاعد معارج معرفت، خلیل نار سلامت و کلیم نور سعادت، پیکر فضل است و جوهر عقل، اصل اصول است و نسل حکم، خلاصه ی خرد است و نخبه ی ادب.(12)
شیخ العراقین، چنانکه اشاره شد، مورد اعتماد و عنایت خاص امیر کبیر قرار داشت (13) و امیر، که از گوهرشناسان روزگار خویش بود، علاوه بر ارجاع محاکمات شرعی دیوان به محضرش (14)، «در مطالب مشکله و امور معضله با او مشورت» می کرد (15) و حتی برای تعیین نام فرزندان شاه، از استخاره های وی مدد می گرفت.(16)
عباس افندی، با اشاره به «ارجاع محاکمات» از سوی امیر « به محضر جناب شیخ عبدالحسین تهرانی شیخ العراقین»، می افزاید: «یوماً فیوماً عقیده ی او نسبت به جناب شیخ افزون می گردید».(17) سپس با نقل داستانی از زبان حاج سید نصرالله اخوی (تقوی) مشهور درباره ی چگونگی آشنایی امیر با شیخ العراقین، می نویسد: پس از آن آشنایی، امیر «همواره در ترویج شیخ اقدامات کافی نمود و روز به روز در عقاید او نسبت به شیخ می افزود تا آن که محل وثوق امیر شد و طرف مشاوره در بعضی از امور مشکله گردید».(18)
دکتر فریدون آدمیت می نویسد: در دوران صدارت امیر،
همه ی دعاوی که جنبه ی شرعی داشت و به دیوان خانه رجوع شده بود، به محضر شیخ عبدالحسین احاله می گردید. داوری او قطعی بود. کنت دوگوبینو نیز از شیخ عبدالحسین به احترام یاد می کند؛ او را فقیهی بلند پایه و پاکدامن، و خونسرد و با فراست می شناسد.(19)
امیر، پیرو این دوستی و اعتماد ویژه، وصیّ خود را شیخ عبدالحسین قرار داد (20) و شیخ نیز، مدرسه و مسجد حاج شیخ عبدالحسین (واقع در بازار تهران) را بر طبق همین وصیت و از ثلث امیر بنیاد نهاد. مهدی بامداد خاطر نشان می سازد: «شیخ عبدالحسین تهرانی شیخ العراقین، از مجتهدین معروف، و به زهد و تقوی و مدیریت در کار شهرت زیادی داشت. شادروان میرزا تقی خان امیر کبیر با آن نظر دقیقی که در شناسایی مردم به ویژه ملّاها داشت در بین تمام روحانیون زمان خود، او را وصی خویش قرار داد و شیخ العراقین هم از مال الوصایه ی امیر شهید، مسجد و مدرسه ای عالی در تهران بنا نهاد که امروزه به مسجد و مدرسه ی شیخ عبدالحسین یا مسجد آذربایجانی ها معروف می باشد».(21) نیز یکی از روحانیون پارسای نجف را به نیابت از امیر به حج فرستاد.(22)
جز این، شواهد تاریخی حاکی است که شیخ پس از مرگ امیر، از کسانی بوده که مباشرت امور خانواده ی او بر عهده داشته است. (23) میرزا آقاخان نوری (صدر اعظم «آنگلوفیل» ناصرالدین شاه پس از عزل امیر کبیر، و یکی از عوامل مهم برکناری و قتل مظلومانه ی امیر) پس از استقرار پایه های قدرت خویش، به جان یاران امیر افتاد و تا آنجا که قدرت داشت از صدمه و آزار آنان دریغ نورزید. شیخ عبدالحسین نیز از کسانی بود که زهر کینه و عداوت نوری را چشید و آن گونه که از خلال تاریخ بر می آید، مأموریت شیخ برای تعمیر بقاع مطهر ائمه علیهم السلام در عتباب عالیات، برای وی جنبه ی نوعی تبعید محترمانه داشت (24) و صدراعظم نوری، در این تبعید، بی نقش نبود. شوقی افندی می نویسد: نوری «برای اینکه از شرور و مفاسد [!] این مجتهد فتنه انگیز [!] خلاصی یابد ترتیباتی فراهم نمود که شیخ مذکور از جانب شاهنشاه مأمور تعمیر بقاع مقدسه گردید و به جانب عتبات عالیات عزیمت کرد».(25)
اینک که با مقام علمی، مواضع سیاسی و خدمات اجتماعی حاج شیخ عبدالحسین تهرانی آشنا شده و پیوند او را با امیر شناختیم، نوبت آن است که برخورد او با باب و بهاء را بررسی کنیم.
تهرانی، از بن جان، به کمال و کارآمدی احکام و قوانین اسلامی در جامعه ی بشری ایمان داشت و بر این باور بود که «هرگاه مدار دولت و مملکت داری از روی شریعت مطهره باشد… هیچ فتنه و فساد برنیاید».(26) بر همین اساس هم، زمانی که دریافت «بدعت» بابیّت و بهائیت، «کیانِ» اسلام را در خطر افکنده است، با جدّیت تمام به مبارزه با آن پرداخت.
قدیمی ترین رد پایی که تاریخ، از برخورد شیخ العراقین با جریان بابیت نشان می دهد، در همان اوایل ادعای باب (در زمان محمد شاه قاجار) است. در واقع، او بود که مانع ملاقات باب و مریدانش با محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدین شاه) شد و این فرصت تاریخی برای «اظهار وجود» و «خودنمایی» (و احیاناً نفوذ در دربار) را از بابیان گرفت. کنت دو گوبینو، وزیر مختار فرانسه در ایران عهد ناصری، با اشاره به تقاضای باب از محمد شاه مبنی بر مناظره ی او و مهم ترین مریدانش با علمای پایتخت در حضور شاه، می نویسد:
حاجی میرزا آقاسی (صدراعظم محمدشاه) این تقاضا را پذیرفته و «محمد شاه هم که مطیع اراده ی حاجی بود مخالفتی از این عمل ابراز نمی داشت… ولی حاجی شیخ عبدالحسین که مردی فقیه و مجتهد و متدین و متقی است، فراست و قضاوت های بی طرفانه اش موجب اعتماد همه کس شده و طرف احترام عموم است، به شاه و وزیر و بزرگان مملکت گفته بود: آیا در نظر دارید که به جای مذهب کنونی، مذهب جدیدی که هنوز نمی شناسید برقرار نمایید؟ و علاوه کرده بود که دولت با این گرفتاری و ناتوانی که دارد حاجت به این نیست که برای خود گرفتاری جدیدی به بار آورد که نتیجه اش جنگ های مذهبی خواهد بود. آیا شما از خیالات آینده و نتایج آن اطمینان دارید که به تسهیل انتشار عقاید او می پردازید؟ اگر روحانیون ایران به دفاع پردازند نه فقط بر علیه باب، بلکه بر علیه دولتی که به حق از او انتظار حمایت دارند، آیا چنین تصور می کنید که قدرتی به دست نخواهند آورد؟ و آیا می دانید که نتیجه چه خواهد شد؟ خلاصه این حرف ها حاجی میرزا آقاسی و طرفداران مناظره را متقاعد ساخت و به حاجی شیخ عبدالحسین اطمینان دادند که قدغن خواهند کرد که میرزا علی محمد به تهران بیاید و برای ساکت کردن او و مریدانش دست به اقداماتی خواهند زد».(27)
کنت دوگوبینو، البته، چنانکه اهل نظر می دانند (به صرافت طبع یا از روی «سیاست»)، نسبت به بابیان، موضعی «جانبدارانه» دارد و از کسانی است که حتی حسینعلی بهاء (برای حل مشکلات خویش) به وی ملتجی می شده است. لذا گزارشهای وی پیرامون باب و به ویژه چالش میان باب و علما، خالی از شائبه ی هواداری و یکسونگری نیست و بنابراین با آن ها باید با دقت و احتیاط برخورد شود. اظهارات وی در فوق نیز نمونه ای از این گزارش ها است و نیاز به توضیح و تنقیح دارد. روشن است که برای فقیه تیزبینی چون شیخ العراقین، «بطلان دعاوی باب» – با توجه به شواهد و دلایل گوناگون، از آن جمله: «توبه ی صریح» خود باب بر فراز منبر شیراز، و وجود اغلاط پیش افتاده ی ادبی در الواح صادره از وی – کاملاً واضح بود و آمدن او و جمعی از مریدانش به پایتخت به عنوان ملاقات با سلطان و مناظره با علما، بیشتر فرصتی برای «ابراز وجود » و «پروپاگاند حزبی و مسلکی» بود. خصوصاً آنکه، دولت مرکزی نیز در برخورد با فتنه ی باب، سستی و اهمال نشان می داد و بدتر از آن، احساس می شد که دست های مشکوکی از درون حکومت (نظیر منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان) با اغراض سیاسی در پی دامن زدن به فتنه، و ماهی گرفتن از آب گل آلودند و ماجرا، هرگز ساده و طبیعی نیست… لهذا «هوشمندانه» مانع اجرای این سناریوی خطرناک گردید.
تهرانی در زمان تبعید بهاء به عراق، و تجمع بابیان در آن سامان، در عراق می زیست و شاهد فعالیت های سوء آنان (علاوه بر بدعت های نوبه نو شان) بود. منابع معتبر بهائی تصریح دارند که بابیان مهاجر، شب های تار به دزدیدن کفش و کلاه و پول و پوشاک زوار شیعه در اماکن مقدسه می پرداختند (28) و به اعتراف خود میرزا حسینعلی بهاء: « در اموال ناس مِن غیر اذنٍ تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه می شمردند».(29) افزون بر این، در میان خود بابی ها نیز بازار آشوبگری و آدمکشی رونق داشت و به قول خواهر بهاء (عزیه) بهاء در این فجایع بی دخالت نبود. (30)
مشاهده ی این همه جسارت و خراب کاری، شیخ العراقین را – که از پیش نیز نسبت به بابیان، حساسیت منفی شدید داشت – بر آن داشت که به پا خیزد و ضمن تلاش در راه آگاه سازی و بسیج علمای عتبات بر ضدّ بهاء و بابیان، کوشید با همکاری مقامات دولت ایران، به ویژه میرزا بزرگ خان قزوینی (کارپرداز اول ایران در بغداد)، دولت مردان عثمانی را برای تبعید بابیان (من جمله بهاء) از مرزهای مجاور ایران به نقاط دور دست عثمابی وادارد، که در این کار نیز موفق شد (31) و مساعی وی در این راه، در تواریج بهائی (طبق معمول، با افزودن شاخ و برگ هایی به آن) منعکس شده است. (32)
به قول آواره، مبلغ مشهور بهائی (که بعداً به اسلام بازگشته و کتاب کشف الحیل را بر ضد آنان نوشت): شیخ عبدالحسین «قلع بنیان بدیع» یعنی امر بابیت و بهائیت «را بر خود لازم می شمرد»(33) و «در رأس علما» ی مقیم عتبات بر ضدّ حسینعلی بهاء فعالیت داشته (34) و «ضدیت تام با بهاء الله» می کرد. (35)
محمدعلی فیضی، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، با اشاره به تکاپوی بهاء و بابیان در عراق، و مخالفت «شیعه و سنی» با آن دیار، می نویسد: «ورود شیخ عبدالحسین مجتهد معروف جهت تعمیر بقاع متبرکه به عتبات، و ملاحظه ی این شور و نشور و انجذابات عموم خلق، سبب تشدید امر و تحریک تعصبات جاهلانه ی عوام گردید و با میرزا حسین خان سپهسالار، نماینده ی ایران در دربار عثمانی موافقت گردید که موافقت سلطان عثمانی را نسبت به انتقال حضرت بهاء الله و همراهان به اسلامبول به دست آورد. نامق پاشا نامه ی عالی پاشا، صدر اعظم عثمانی، را به وسیله ی منشی خود به نظر مبارک [بهاء] رسانید و آن حضرت حاضر برای عزیمت به اسلامبول گردید».(36)
مواضع و اقدامات شیخ نسبت به سران مسلک باب و بهاء، طبعاً از چشم آنان مخفی نبود و کینه ی شدید آنان را بر ضد وی برمی انگیخت. چنانکه حسینعلی بهاء در لوحی که به نام شیخ صادر کرده سخت به وی تاخته و او را «غافل مرتاب» و عنصری «مکار» خوانده است! (37) همچنین، شوقی افندی (نتیجه ی دختری بهاء، و جانشین عباس افندی) در فحش نامه ای که با عنوان لوح قرن از خود بر جا نهاده بود، کراراً شیخ عبدالحسین را با عناوینی چون «شیخ خبیث» (38) و «مردود دارین و مبغوض ثقلین»(39) مورد هتک و شتم قرار داده است.
2. مؤتمن الملک انصاری
میرزا سعید خان مؤتمن الملک انصاری، سیاست مدار و ادیب برجسته ی ایران در عصر قاجار، از برکشیدگان خاص امیر کبیر (40) و منشی و کاتب اسرار (41) او می باشد که ترقیات سیاسی خویش (و حتی لقب مؤتمن الملکی) را پیش از بیش از هر کس مرهون عنایات امیر بوده است. روزنامه ی وقایع اتفاقیه (شماره ی 11 محرم 1268 ) در روزهای آخر صدارات امیر می نویسد: از آن جا که میرزا سعید خان در خدمات محوله «صداقت و راست قملی» خود را مشهود پیشگاه مبارک داشته و «مصدر خدمات تحریر رسائل خاصه و به صفت امانت و رازداری و درستکاری» موصوف گشته به لقب مؤتمن الملکی سرافراز آمد.(42) کلنل شیل، وزیر مختار انگلیس در زمان ناصرالدین شاه، در گزارشی که به لندن فرستاده، از میرا سعید خان به عنوان «فردی باهوش، متشخص، بدون تمایل به انگلیس یا روسیه» یاد می کند. (43)
ناصرالدین شاه پس از مرگ امیر (و طبق سفارش خود او) میرزا سعید را برای مدتی مدید به وزارت امور خارجه ایران منصوب کرد و میرزا نیز، در حد توان خویش، و متناسب با امکانات و مقتضیات آن روز ایران و جهان، راه استاد شهیدش (امیر ) را در سیاست داخلی و خارجی تعقیب می کرد. او در ماجرای عقد قرارداد امتیازات استعماری رویتر (توسط میرزا حسین خان سپه سالار قزوینی، صدر اعظم «فراماسون» و «انگلوفیل» ناصرالدین شاه) از مخالفان جدی سپهسالار بود و به همین علت، چند سال به اسم تولیت آستانه ی حضرت رضا (ع)، تبعید به مشهد شد. رساله ای که از طریق میرزا سعید بر ضد ملکم خان (بنیانگذار فراموش خانه ی فراماسونری در ایران) و در ردّ القائات فریبنده و استعماری وی در سال 1282 ق به دست ناصرالدین شاه جوان و مجذوب رسیده، به روشنی بازنمای افکار و احساسات اسلامی و ضدّ استعماری / ضد استبدادی اوست.
تلاش ارزنده ی دیگر میرزا، زمینه سازی جهت تدوین و اجرای یک قانون اساسی جامع بر پایه ی فقه شیعی است که متأسفانه با مرگ وی مجال اندک، گنجایش آن را ندارد. در خاطرات ممتحن الدوله و نیز کتاب رجال وزارت خارجه ی او اطلاعات ناب و سودمندی درباره ی میرزا سعید آمده که طالبان می توانند بدان مراجعه کنند. این جانب نیز راجع به وی تحقیق مبسوطی را در دست دارد که ان شاء الله به زودی منتشر خواهد شد. میرزا سعید خان، به بابیان و بهائیان، به چشم دشمنان خطرناک ایران و اسلام می نگریست و برای برچیده شدن بساط آنان از عراق و تبعیدشان (توسط دولت عثمانی) به مناطق دور از ایران، تلاش می کرد. نامه های وی به میرزا حسین خان مشیرالدوله قزوینی (سفیر وقت ایران در اسلامبول، و سپه سالار و صدراعظم بعدی ناصرالدین شاه) در تاریخ ذی حجه ی 1278 ق، به روشنی گواه این امر است.
در این نامه ها، میراز سعید ضمن اشاره به سرکوب بابیه در زمان امیر، و حبس و اعدام بقایای آنها پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه (شوال 1268 ق)، از «سوء تدبیر» میرزا آقاخان نوری که زمینه ی آزادی حسینعلی بهاء از «قید و بند دولت» ایران و عزیمت او به عراق را فراهم ساخت (44) انتقاد می کند و می افزاید: از آن وقت تاکنون بهاء «در بغداد است و اگر چه او هیچ وقت در » پنهان «از فساد و اضلال سفهاء و… جهال، خالی نبود و گاهی به فتنه و تحریک قتل هم» نظیر سوء قصد به آخوند ملا آقای دربندی (فقیه مشهور) «دست می زند… و چند قتل دیگر که اتفاق افتاد، ولیکن» کار بهاء «این طور که حالا هست بالا نگرفته بود» و مثل اخیر طبق اخباری که می رسد «این قدر… مرید… به دور خود جمع نکرده… و جرأت آن نداشت که اظهار از مافی الضمیر خود کرده» هنگام رفت و آمد و «مکث در خارج منزل خود، آدم های مسلح از جان گذشته همراه داشته باشد… با وصف این ها از برای دولت علیّه دلیل کمال غفلت و بی احتیاطی بود که از این اوضاع وخیم العاقبه صرف نظر کرده در صدد چاره و رفع آن برنیاید. زیرا که حالت و طبیعت این گروه گمراه در» ایران «و جسارت و اقدام آن ها بر امور خطرناک بارها به تجربه رسیده» است.
به دیده ی میرزا سعید: روشن است که «اساس این دین » نوظهور و باطل را «بر دو چیز هایل گذاشته اند: یکی دشمنی و خصومت فوق العاده نسبت به دین و دولت اسلامیه، دیگری بی رحمی و قساوت خارق العاده نسبت به آحاد این ملت و گذشتن از جان خودشان برای ظفر یافتن به این مطلوب نجس».
وزیر خارجه ی ناصرالدین شاه سرانجام در خاتمه ی نامه، با تأکید بر اتحاد و صمیمیت بین دولتین ایران و عثمانی، از سستی و تسامح دربار عثمانی در همکاری با دولت ایران برای دفع آن ها (با وجود آگاهی شان به خطر این گروه) انتقاد می کند و خواستار گفت و گوی وی با مقامات عالی ترکیه جهت تحویل بهاء و همدستان او به دولت ایران می شود.(45)
عبدالحمید اشراق خاوری می نویسد: «ناصرالدین شاه به واسطه ی میرزا سعید مؤتمن الملک وزیر امور خارجه و با اهتمام حاجی میرزا حسین خان سفیر کبیر مقیم اسلامبول، با خواهش و اصرار پی در پی، سلطان عبدالعزیزخان را بر آن داشت که حاکم ابعاد جمال ابهی را از عراق به اسلامبول صادر نمود و نامق پاشا، والی ایالت، چون از تعدیات علماء و مجتهدین عراق و میرزا بزرگ خان قونسول سابق و دیگر معاندین و از اعمال دربار ناصرالدین شاه و هم از عظمت مقام و مرتب الهی آگاه بود راضی به اقدام مذکور نگردید. ناچار به صدد برآمد که با کمال وفق و ادب حکم سلطانی را ابلاغ داشته ایشان را به نوعی که مرضی و پسندیده است به اسلامبول روانه دارد».(46)
بیراه نیست که منابع بهائی، میرزا سعید را فردی مخالف بهاء، و عامل تبعید او از عراق و حبس وی در عکا می شمارند.(47)
3. عزیزخان سردار مُکری
عزیزخان مکری آجودان باشی / سردار کل، از دولتمردان برجسته و با کفایت ایران در زمان ناصرالدین شاه، و از برکشیدگان شخص امیر کبیر است که تبار وی – پدر بر پدر – در منطقه ی کردستان و آذربایجان، از سوی سلاطین صفویه و عثمانی حکومت داشتند.(48)
جمله ی مشهور: «عزیز، بیا تا عزیزت کنم» سخنی است که امیر کبیر به عزیز خان مکری گفته و بدین وعده نیز عمل نموده و او را به معاونت خود در ریاست بر کل قوای نظامی ایران منصوب کرده است.(49) این امر، پس از آن بود که عزیزخان، شورش شیراز (به تحریک خانواده ی یهودی تبار و «انگلوفیل» و قوام الملک) بر ضدّ حاکم هوشمند، دیندار و وارسته ی آن منطقه (حسین خان نظام الدوله ی آجودان باشی) در بلبشوی ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیر را با قدرت و کفایت فرو نشاند.(50)
اهمیت بسیاری که امیر کبیر به عزیزخان سردار می داد. از نامه ای که ناصرالدین شاه در تاریخ 20 یا 21 محرم 1268ق (پس از عزل امیر از صدارت) به امیر نوشته کاملاً هویدا است. در نامه ی شاه به امیر می خوانیم: «جناب امیر نظام، به خدا قسم امروز خیلی شرمنده بودم که شما را ببنیم، من چه کنم؟ به خدا ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم… بیگلربیگی آمد، و از حرفهای او این طور فهمیدم که شما بیم دارید که این اوضاع به کجا خواهد انجامید؟ چه کسی می تواند یک لحظه حرفی علیه شما بزند… آجودان باشی وزیر جنگ خواهد شد، و تمام کسانی که شما آن ها را گماشته اید در مقامشان باقی خواهند بود؛ حتی به قدرت شان نیز افزوده خواهد گشت. زیر نظام به حکومت عراق خواهد رفت. چراغعلی خان در اصفهان می ماند. دیگران همچنان باقی خواهند بود. می بینید تغییری داده نشده است…».(51)
می دانیم که امیر، مردی «تیزبین» و «شایسته سالار» بود و کسانی که در کانون «توجه و عنایت خاص» وی قرار داشتند نوعاً از شایستگی های لازم در کار خویش برخوردار بودند (و دست کم، در قیاس با دیگران، از «بهترین ها» بودند). عنایت ویژه ی امیر به عزیزخان نیز طبعاً نشان از کفایت وی داشت.
به نوشته ی مهدی بامداد: امیر «نسبت به او کمال محبت و لطف را مبذول داشت و او را به مناصب و درجات خیلی عالی ارتقا داد و از اینجا معلوم می شود که امیر، کفایت و درایت او را کاملاً تشخیص داده بود و حب و بغض را درباره ی وی کنار گذاشته بود. عزیزخان روز به روز در دستگاه امیر کبیر عزیزتر و در مقامی که امیر کبیر به او بخشیده بود یعنی آجودان باشی کل عساکر، در حقیقت قائم مقام امیر که سمت امارت نظام یعنی فرماندهی کل قوا را داشت محسوب می شد و در پیش آمدهای مهم نظامی مسئولیت کار را به عهده ی او می گذاشت».(52)
میرزا محمد جعفر خورموجی، که در میان مورخان عهد ناصری به حقیقت گویی شهرت دارد، در کتاب حقایق الاخبار، عزیزخان سردار کل را چنین وصف می کند: در پیشکاری مملکت آذربایجان «بساط عدل و رأفت گسترد، و رسوم محدث و بدعت های مذموم [یعنی مالیات ها و عوارض اضافی و ظالمانه ی حکام] را باطل گردانید و در ضبط مملکت، شرط امانت وآثار صیانت و دقایق سیاست و لازمه ی حراست را ظاهر نمود. با عامه…، حسن مماشات ظاهر ساخته، خلعت او، خاص و عام بدون مضایقه و اعلام می پوشیدند و کأس عواطف و عوارف او، وضیع و شریف می نوشیدند. سرآمد صفات حمیده و اخلاق پسندیده ی او، کوچک دلی و تواضع است نسبت به عموم مردمان، خصوص آشنایان قدیم. این شیوه ی مرضیه را به نوعی مرعی و مسلوک می دارند که هیچ یک از ارباب فتوت، دعوی برابری با او به خاطر نمی آرند».(53)
در شمار مناصب و مسئولیت های عزیز خان، همچنین باید به دو مورد اشاره کرد. نخست، مأموریت وی در رأس هیئتی بلندپایه برای دیدار با ولیعهد امپراتور روسیه (الکساندر دوم) که برای نظم منطقه ی قفقاز و گرجستان به ایروان آمده بود، و تحویل نامه ی شاه ایران به وی.(54) دوم، ریاست او بر «دارالفنون» (55) که از تأسیسات مهمّ استاد و مربّیش: امیر کبیر، بود و در زمان ناصرالدین شاه، شخصیت های مهم (نظیر اعتضادالسلطنه و مخبرالدوله) برای اداره ی آن تعیین می شدند.
سردار، تا پایان عمر به امیر وفادار بود و نامه ی پر شورش به فرزند امیر، میرزا احمد خان ساعدالملک، گویای این وفاداری است.(56) گذشته از این، وی دختر امیر از همسر اول (امیرزاده خانم) را نیز به همسری گرفت(57) و جزء خانواده ی امیر درآمد. بی جهت نیست که به دلیل همین سوابق بستگی و همکاری با امیر، پس از قتل آن بزرگمرد از آسیب دشمنان امیر (آقاخان نوری) مصون نماند و در اواخر 1273 ق با سعایتهای آقاچندی از مقام سرداری برکنار شد.(58) خورموجی، صورتی را که میرزا آقاخان به اصطلاح از جرایم اعمال عزیز خان تهیه کرده و با نشان دادن به شاه، موجبات عزل سردار را فراهم آورد، «مشتمل به انواع علل و اغلوطه ای چند» می شمارد «که اکثرش نه از منقول حجتی، و نه از خارج بیّنتی داشت، و نه ماحصلش را محصولی، و نه ادلّه ی آن را مناسب با مدلولی بود».(59) روی هم رفته – خصوصاً با توجه به شرایط و اوضاع نه چندان به سامان کشور در آن روزگار – می توان به عزیز خان، نمره ی «مثبت» (و حتی «نسبتاً عالی») داد.
می رسیم به برخورد سردار مکری با بابیان و بهائیان.
سردار، هم چون مقتدایش: امیر کبیر، در دفع بابیان اهتمام داشت و امیر در این راه از وی کمک می گرفت. نوشته اند: در سال 1266 که بابیان به رهبری ملا محمد علی زنجانی، شهر زنجان را به آشوبی خونین کشیدند، «امیر کبیر عزیزخان را مأمور دفع آنان نمود و با این که امیر اصلان خان مجدالدوله، خال ناصرالدین شاه، و میرزا حسن خان و وزیر نظام، برادر امیر، هم جزء سران سپاه بودند، مع ذلک امیر کبیر بیشتر مسئولیت را به عهده ی او واگذاشت… [عزیز خان] برای جلوگیری از خونریزی بی فایده به مشاورت و همراهی میرزا حسن خان وزیر نظام سعی کرد که با اتباع ملا محمد علی زنجانی کنار آید و کار را به مصالحه تمام کند، لکن متعصبین بابیه از یک طرف دست از عقاید خود بر نداشتند و از طرف دیگر به مواعید دولتیان مطمئن نشدند، به همین نظر بعد از دو سه بار مذاکره عزیزخانه از تسلیم محصورین زنجان مأیوس گردید و به محمد خان امیر تومان گیلانی که ریاست سپاهیان مأمور زنجان را داشت در سرکوبی محصورین دستور اکید داد…».(60) از گزارش دالگورکی (سفیر روسیه در ایران) مورخ 26 اکتبر 1850، برمی آید که پسر عزیز خان نیز در نبرد با بابیان زنجان شرکت، و فرماندهی بخشی از قشون اعزامی دولتی به آن شهر را بر عهده داشته است.(61)
عزیز خان در قتل برخی از سران غائله ی بابیه نیز نظیر قرة العین و سید حسین یزدی (کاتب مشهور باب) دخالت داشت(62) و قتل قرة العین به دستور مستقیم وی و توسط غلام سیاهش صورت گرفت(63) که منابع بهائی از وی با عنوان «سیاه خون خوار» یاد کرده اند(64) و خود بهاء نیز در لوح ورقاء با خشم تمام از وی با عنوان «سیاه رو سیاه دل سیاه» نام می برد.
گفتنی است که، قره العین از پیش گامان بابیت در زمان ناصرالدین شاه بود که عملیات کشف حجاب و رفتن وی با چهره ای بزک شده و عریان به میان مردان بابی و هم خوابیش با سران بابیه (که در تاریخ از آن، با عنوان رسوایی بَدَشت یاد می شود)(65) ثبت تاریخ است و حتی مورخین بابی و بهائی نیز بدان اشاره دارند.(66)
عزیز خان سردار مکری در قتل قرة العین نقش داشت و علاوه بر این، زمانی که ناصرالدین شاه توسط بابیان ترور شد، عزیز از مقامات بلند پایه ای بود که مأموریت جست و جو و تعقیب بابیان، و کشف شبکه ی ترور آنان، به وی محول شد(67) و او در این تعقیب و مراقبت، اسامی برخی از آن ها را تهیه و به شاه داد تا دستگیر و محاکمه شوند.(68) پس از کشف و دستگیری شبکه ی ترور نیز در مجازات آنان شرکت جست و مجازات رسید حسین یزدی (کاتب باب) به دست وی و همکاران نظامیش صورت گرفت.(69) اشراق خاوری به نقل از تاریخ نبیل می نویسد: «عزیزخان سردار قاتل حضرت طاهره، کاتب وحی باب را نیز به شهادت رسانید».(70)
عزیزخان چندی پس از قتل باب به حکمرانی آذربایجان منصوب شد و در زمان حکومت او، علمای تبریز نزد وی شکایت بردند که: جماعت بابیان در تاریکی شب به محل اعدام باب می روند و آنجا را زیارت می کنند، و از وی خواستند آن مکان را ویران سازد. سردار البته، به ملاحظه ی خسارت مالی، حکم به انهدام آن مکان نداد، «لکن امر نمود در جلوی حجرات سربازخانه، طاقی از آجر و گچ بنا نهادند، چنان که دیوار حجره [ای] که هیکل» باب «بر آن آویخته شد» پشت «طاق ها مانده از» چشم ها «مستور گردید».(71)
4. سلطان مراد میرزا حسام السلطنه
حاج سلطان مراد میرزا حسام السلطنه – پسر سیزدهم عباس میرزا، و فاتح هرات در زمان ناصرالدین شاه از افسران و حاکمان فاضل، دین دار، مقتدر، با کفایت و خوش نام ایران در عصر قاجار است که شرح حال و خدمات او در تواریخ مربوط به آن دوران به تفصیل آمده است. محمد حسن صبا (ملک الحکماء) در شرح حال خویش از حسام السلطنه با عنوان «ادیبی سخن شناس و مربی قدردان» یاد می کند(82) و پرنس ارفع خاطر نشان می سازد که: «شاهزاده شخصی است خیلی با وقار و کم حرف و آثار بزرگی از سر و صورتش پیدا است».(83)
حسام السلطنه در طول عمر خود، به مأموریت های بسیار بزرگ و خطیر برگزیده شده و همه را نیز با کفایت به پیش برد. فریدون آدمیت وی را یکی «از کافی ترین افراد» خاندان قاجار شمرده(84) و حسین سعادت نوری (مورخ پر اطلاع معاصر) او را با عناوینی چون «شاهزاده ی دلیر و غیرتمند» و یکی «از رجال لایق و شجاع و سرداران رشید قاجاریه» می ستاید.(85)
حسام السلطنه در زمان امیر، به حکومت خراسان منصوب شد و با قدرت و درایت، فتنه ی (بسیار خطرناک و تجزیه طلبانه ی) حسن خان سالار در خراسان را سرکوب کرد (جمادی الاول 1266 ق)(86) و «به پاس خدمات ارزنده اش» در همین مأموریت بود که «” حسام السلطنه ” لقب یافت و امیر او را بنواخت و فرمان بلندی به افتخار او فرستاد».(87) فتح هرات (ماه صفر 1273 ق )، که به رغم «همه ی کارشکنی های داخلی و خارجی » صورت گرفت(88)، برجسته ترین خدمت حسام السلطنه است که تاریخ، با خطور درشت، در کارنامه ی او ثبت کرده است.
زمانی که در اثر سستی و تعلل حمزه میرزا حشمت الدوله (برادر حسام السلطنه) و میرزا محمد خان قوام الدوله (جدّ وثوق الدوله)، قشون معظم ایران در اثر حمله ی ترکمانان مهاجم از هم پاشید و شهر استراتژیک مرو به اشغال مهاجمان درآمد و اوضاع خراسان بسیار مخاطره آمیز شد (1276 ق)، رایزنی ناصرالدین شاه و وزرای وقت در پی آن واقعه به این جا رسید «که رفع این افتضاح، و اصلاح و نظم خراسان، جز از شخص حسام السلطنه در قوه ی احدی نیست»، و چنین بود که حکومت خراسان، سریعاً و با اصرار، به او واگذار شد.(89) به همین گونه، زمانی که در واپسین سال های دهه ی 1290 ق، پیرو برخی از تحرکات و تحریکات دولت عثمانی در مرزهای غربی ایران (90)، روابط دو کشور رو به بحران رفت، ناصرالدین شاه، عموی خود حسام السلطنه را به حکومت کرمانشاهان برگزید تا حضور این سردار بزرگ نظامی در منطقه ی سرحدی ایران، عثمانیها را به وحشت افکنده و از تعدّیات خود باز دارد، که چنین نیز شد و به گفته ی یک شاهد عینی: این عمل، «تأثیر خود را در بغداد نموده و به تمام نقاط عراق بلکه در قسطنطنیه هم سرایت» کرد.(91)
افزون بر موارد فوق، تاریخ، حسام السلطنه را در ضدیت با بهائیان نیز فعال نشان می دهد. علی اکبر بنای یزدی (باقروف)، از فعالان و مبلغان بهائی در عشق آباد روسیه و یزد، در شرح زندانی شدن جمعی از بهائیان توسط ناصرالدین شاه در سال 1300 ق در تهران، می نویسد: «حسام السلطنه به عزمِ تمام همت، به اضمحلالِ» بهائیان دستگیر شده «قیام نموده بود».(92)
5. سلیمان خان افشار
سلیمان خان افشار صاحب اختیار / امیر تومان، داماد فتح علی شاه، و از حکام و فرماندهان نظامی مشهور و خوشنام عصر قاجار است که در سرکوبی پاره ای از آشوب های دوران سلطنت ناصرالدین شاه (93) ایفای نقش کرد و آخرین مسئولیت مهمش ریاست بر هیئت ایرانی بود که در سال های 1300 ق به بعد، و در بحبوحه ی فشارها و تحکمات سخت و گزنده ی روس ها به دولت ایران، تشکیل شد و سلیمان خان در آن مأموریت، برای تحدید مرزهای دو کشور در شمال خراسان و گرگان، به گفت و گویی سخت و چالش آمیز با همتای روسی خود پرداخت.
سوز وطن خواهی و مخالفت شدید سلیمان افشار با تجاوز بیگانه (= روس تزاری) به خاک ایران را می توان در گزارشی که پرنس ارفع (مترجم هیئت) راجع به مأموریت وی در جریان تعیین و تحدید نقاط مرزی ایران و روس به دست داده، مشاهده کرد. (94) در حسن ارتباطش با علما و سادات نیز (که گویای عِرق و حمیت دینی او است) ذکر همین نکته کافی است که مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی معروف، زمانی که در نوجوانی، همراه پدر خویش (سید صفدر) در ابتدای 1266 ق به تهران آمد، در خانه ی سلیمان سکنا گزید.(95)
سلیمان خان، در دوران صدارت امیر، از دوستان و دستیاران آن بزرگمرد بود و «در دفع فتنه ی حسن خان سالار و تأمین حدود خراسان» در 1265 ق، حسن خدمت کرد.(96) دکتر آدمیت، در کلامی با اشاره به مخالفت بیشتر بزرگان دولت و درباریان با امیر و اندیشه های او»، سلیمان خان افشار را (در کنار رجالی چون: میرزا جعفر خان مشیرالدوله و چراغعلی خان زنگنه) از زمره ی مردان «کاردان»ی می شمارد که «در میان اهل دولت… از همکاری صمیمی با امیر دریغ نداشتند»، مانند [میرزا جعفر خان] مشیرالدوله، محمدرضا خان فراهانی (برادرزاده ی میرزا بزرگ قائم مقام) وزیر لایق آذربایجان، چراغعلی خان زنگنه، عباس قلی خان جوان شیر و سلیمان خان افشار».(97)
همو از سلیمان خان به عنوان «مردی صاحب تدبیر و کاردان و از جمله ی معتمدین» امیر کبیر یاد می کند که در آشوب سالار، از سوی امیر، مأمور گفت و گو با جعفر قلی (همدست سالار) و جلب او به سوی امیر جهت ایجاد شکاف در صف نیروهای سالار، گردید و در این کار نیز موفق شد و در اثر کناره جویی جعفر قلی، «شکست سختی… بر قدرت سالار وارد آمد».(98)
سلیمان خان، در سرکوب غائله ی بابیان نیز با امیر همکاری داشت و در سال 1265 ق (متعاقب دفع فتنه ی سالار) از سوی امیر مأموریت یافت که شورش بابیان در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران (به رهبری ملاحسین بشرویه ای) را که با تعلل فرماندهان قبلی، کهنه و مسئله ساز شده بود، قلع و قمع سازد، که او نیز این مسئولیت را با موفقیت به پایان برد.(99) نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، از سلیمان خان افشار به عنوان یکی از سرکردگان دولتی در جنگ با بابیان مستقر در قلعه ی طبرسی یاد می کند.(100)
افزون بر این، مرحوم امیر، هنگامی که (به منظور پایان دادن کامل به غائله ی بابیان در کشور) تصمیم به اعدام باب در تبریز گرفت، سلیمان خان را به آذربایجان فرستاد تا حکم شاه مبنی بر اعدام پیشوای بابیه را به والی وقت آن استان، حمزه میرزا، ابلاغ کند.(101)
6. چراغعلی خان زنگنه
چراغعلی خان زنگنه نوایی کلهر، ملقب به سراج الملک (متوفی 1287)، از دست پروردگار و برکشیدگان امیر کبیر است که در مأموریت مهم و مشهور امیر در کنفرانس ارزنة الروم (زمان سلطنت محمد شاه قاجار و صدارت حاج میرزا آقاسی )، عضو هیئت دیپلماتیک ایران به سرپرستی امیر بود (102) و مرحوم امیر پس از رسیدن به صدارت نیز، چراغعلی خان را به حکومت منطقه ی بسیار مهم و استراتژیک «اصفهان» برگماشت و در این سمت، با کفایت خویش، توانست رضایت مردم را جلب کند. کنت دو گوبینو (دانشمند مشهور فرانسوی، و وزیر مختار آن کشور در ایران عصر ناصری) از «لیاقت فراوان» چراغعلی خان در حکومت اصفهان سخن گفته و افزوده است که وی، «رضایت عموم را فراهم کرده بود».(103) به نوشته ی همو: «چراغعلی خان مردی است بسیار خوش قیافه که چهره ای باهوش و شریف دارد و از آداب دانی برخوردار است».(104) خدمات و اقدامات چراغعلی خان، زمانی که ناصرالدین شاه همراه امیر به اصفهان رفت، مورد توجه و تقدیر قرار گرفت.(105)
وزیر مختار انگلیس (کلنل شیل) که در سفر اصفهان همراه شاه و امیر بود می نویسد: «در اراضی اطراف اصفهان تا چشم کار می کرد، فرسنگ در فرسنگ کشت و کار بود. و نباید فراموش کرد که تا همین اواخر خطه ی اصفهای را آشوب فرا گرفته بود. این تحول شگفت در این مدت کوتاه در خور ستودن است، و آن نیست جز اثر روش عادلانه ی نایب الحکومه ی اصفهان چراغعلی زنگنه که پیش از این نوکر شخصی امیر نظام بود. البته در شهر، حالت ویرانی عمومی مملکت به چشم می خورد، اما از بزرگران هیچ شکایتی راجع به زورگویی دیوان شنیده نمی شد. برتری دولت کنونی ایران بر سلطنت سابق [محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی] مورد اعتراف همگی است».(106) مهدی بامداد نیز خاطرنشان می سازد که وی «در مدت حکومت خود [در اصفهان] به خوبی از عهده ی کار خویش برآمد و بی نظمی ها و اغتشاشات اصفهان را به کلی برطرف نمود».(107)
حسین سعادت نوری، مورخ توانای معاصر، طی مقاله ای ممتّع، خدمات مهم و گوناگون چراغعلی خان را هنگام حکومت بر اصفهان برشمرده و ضمن اشاره به حسن روابط وی با علمای بزرگ شهر(108)، نقش مؤثر را در تأمین نظم و امنیت منطقه (از طریق سرکوبی راهزنان و اشرار، و ویران ساختن پناهگاه های آنان) و نیز پیشبرد تسلیحات نظامی، صنایع نساجی و کالسکه سازی، اصلاح امر کشاورزی و آبیاری و لایروبی قنوات، ارزانی نرخ اجناس و کالاهای مورد نیاز مردم، و جلوگیری از تعدی و اجحاف مأموران دولت و اشخاص زورمند به آنان، شرح داده است.(109)
تعمیر ابنیه ی باستانی و بنای عمارات دولتی با شکوه و جدید، نیز اقدام مهمی است که مورخان در کارنامه ی زنگنه (و مخدوش: امیر) ثبت کرده اند. به نوشته ی سعادت نوری: «پس از استقرار نظم و آرامش، چراغعلی خان به تعمیر ابنیه ی صفویه همت گماشت و پل خواجو را که در بنیادش رخنه ای پدید آمده بود زیر نظر معماران زبردست اصفهان مرمت کرد و سپس به تعمیر سایر بناهای دولتی پرداخت و در ضمن، حوالی هفت دست عمارت با شکوهی مشرف به رودخانه ساخت که هنگام مسافرت ناصرالدین شاه به اصفهان مورد استقبال قرار گرفت. در دوره صدارت میرزا تقی خان امیر کبیر ابنیه و عمارات زیبای صفویه در اصفهان تعمیر و از خرابی آن ها جلوگیری شد، اما افسوس که بعدها… [ضل السلطان] و اعوان و انصار او، کم و بیش، همه ی این بناهای تاریخی را که از مجد و عظمت گذشته ی ایران حکایت می کرد خراب و ویران ساختند».(110)
خدمات و اقدامات چراغعلی خان، زمانی که ناصرالدین شاه در 1267 ق همراه امیر به اصفهان رفت، مورد تقدیر قرار گرفت(111) و کفایت او – در مجموع – سبب شد که پس از قتل امیر کبیر نیز در کار برکنار نشود و به پست های مهمی نظیر حکومت زنجان، بیگلربیگی گری اصفهان و ریاست احتساب (شهرداری) تهران منصوب گردد.(112) لقب «سراج الملک» را نیز، سال ها پس از مرگ امیر، از آن خود کرد.
اعزام چراغعلی از سوی امیر کبیر به مأموریت های مهم، از آن جمله: حکومت بر منطقه ی استراتژیک اصفهان، گواه اعتماد خاص و اهمیت بسیار امیر نسبت به شخص او است. چراغعلی از کسانی بود که امیر پس از عزل خویش از صدارت، شدیداً نگران برکناری آن ها از پست خود، و در نتیجه ضایع شدن زحمات خویش و آنان بود، که ناصرالدین شاه در نامه ای سخت محبت آمیز به امیر (محرم 1268 ق )، بابت ابقای آنان در پست خویش به امیر اطمینان داد.(113)
می رسیم به برخورد چراغعلی خان زنگنه با بابیان عصر خویش.
در زمان حکومت زنگنه در اصفهان، دو تن از بابیان به نام شیخ اسماعیل و محمد قاسم عبادوز، در آن شهر، به ترتیب: ادعای رجعت حضرت محمد و علی علیهماالسلام! را داشتند و اگر با آنها قاطعانه برخورد نمی شد، فتنه ای تازه در قلب ایران اسلامی برپا می گشت. لاجرم چراغلی خان آن دو را دستگیر و بر پایه ی فتوای فقهای اصفهان، در میدان نقش جهان آن شهر به قتل رسانید.(114) از گزارشی که خود چراغعلی خان راجع به خدمات گوناگونش در دوران حکومت بر اصفهان نوشته، بر می آید که عناصر مزبور، طبق اخبار رسیده به وی، در صدد ایجاد آشوب و بلوا در شهر بوده اند، که چراغعلی مهلتشان نمی دهد و به طور برق آسا آن ها را دستگیر، و پس از بازجویی و ثبوت انحراف فکری، توطئه ی عملی، و اصرار ایشان بر خطا، به مجازات شرعی لازم می رساند.
چراغعلی خان، ضمن شرح مبارزات مدبرانه خویش با اشرار و یاغیان منطقه، می نویسد:
… شبی از شب ها، یکی از مجتهدین پیغامی به این جان نثار داده بود که الان به من خبر رسید که جمعی از طایفه ی ضالّه ی مضلّه ی بابیه در جایی نشسته، شور دارند. حاصل مطلب ایشان آنکه فردا صبح آشوبی به پا نمایند. به محض اطلاع داروغه و کدخدایان حاضر کرده، تأکیدات بلیغه نمودم که طلوع صبح این اشخاص از فلان خانه بیرون می آیند، باید همگی را بیاورید. آنها نیز کوتاهی نکرده و موافق دستورالعملی که داده بودم… همان وقت که به خیال فساد از منزل حرکت کرده بودند تمامی ایشان را دستگیر نموده آوردند. بعد از تفحص احوال آن جماعت خسران مال، هر یک ادعای منزلت یکی از ائمه ی هُدا می کرد و از میان خود، دوازده امام برای خود ترتیب داده بودند.
فَدَوی، ایشان را از آن بیانات کفرآمیز ممانعت کرده و در مقام نصیحت برآمدم. هر چه بیشتر گفت و گو می شد فساد عقیده ی ایشان بیشتر به ظهور می رسید. ناچار علما را زحمت داده در صدد استفسار عقاید ایشان برآمدند؛ باز بر جاده ی ضلالت، مستقیم بودند و اعتنایی به مکالمات مجتهدین نمی نمودند. جمیع [علمای حاضر در مجلس]، حکم قتل آن ها را نوشته رفتند.
فدوی مراتب طلوع آن جماعت گمراه را…. [صدراعظم] معروض داشته، به صحابت چاپار فرستادم. روز پنجم چاپار مراجعت کرد، حکیم سیاست ایشان موافق احکام علمای اعلام رسید. فدوی حسب الحکم، در میدان نقش جهان همگی را به سزای خود رساندم.
اجساد خبیثه ی ایشان را در مقبره مسلمانان راه ندادند. ارامنه و یهود هم بر خود هموار نکردند که در قبرستان ایشان سپرده شوند. چندان ماندند که خوراک سگ و سایر جانورها شدند.(115)
«غیرت» دینی و «تعامل جدّی و کارساز» چراغعلی خان با علما، نیز «نگاه به شدت منفی» وی نسبت به جریان بابیت، از گزارش فوق کاملاً پیدا است.
چراغعلی، افزون بر اقدام فوق، روز 28 شوال (سالروز ترور نافرجام ناصرالدین شاه به دست بابیان) را، به شکرانه ی محفوظ ماندن جان شاه جوان، در اصفهان جشن می گرفت که خبر آن را می توان در روزنامه ی وقایع التفاقیه، ش 140، 2 محرم 1270 ق، بخش مربوط به حوادث اصفهان، دید و خواند.
7. میرزا محمد هاشم طباطبائی
حاج میرزا محمد هاشم طباطبایی، فرزند آیت الله العظمی میرزا مهدی قاضی طباطبایی است که در عصر خویش، فقیه پارسا و بزرگ تبریز قلمداد می شد و با عباس میرزا و وزیر با تدبیر وی (میرزا بزرگ فراهانی پدر قائم مقام فراهانی) در حل مشکلات آذربایجان همکاری وسیع و گسترده داشت و خاصّه در «تنفیذ وِلائی و شرعیِ» امور مربوط به حکومت و اجتماع آذربایجان به ایشان یاری می داد.(116) قائم مقام در نامه ای به پدرش میرزا بزرگ، از زبان عباس میرزا خاطر نشان می سازد که:
عالی جاه میرزا مهدی، در حقیقت، یکی از امنای دولت و محارم حضرت ما است…. آب و گل و جان و دل او در هوای ما و رضای ما است…(117)
حاج میرزا هاشم، پس از مرگ محمد شاه قاجار همراه شاه و امیر به تهران آمد و در سمت منشی مخصوص و محرم راز امیر، شریک غم ها و شادی های آن رادمرد شد و پس از قتل وی نیز، همچون غالب یاران امیر، صدمه ها دید و کشید. میرزا هاشم سخت با بابیان مخالف بود و این امر از نامه ای که پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه به میرزا آقاخان نوری صدراعظم وقت (مورّخ سلخ شوال 1268) نوشته کاملاً هویدا است، آن جا که، ضمن ابراز نهایت خوشحالی از ناکام ماندن تروریست های بابی در قتل شاه، از آن جماعت، به غیظ، با عنوان «حرام زاه ها» یاد می کند.(118)
8. امیر نظام گرّوسی
حسنعلی خان، ملقب به امیر نظام گرّوسی، از رجال بلندپایه، با صلابت و ترقی خواه عصر قاجار است که گذشته از جهات نظامی و سیاسی، «در فضل و کمال و حسن خط و انشاء از مبرَّزین آن عصر به شمار» می رفت.(119) سعید نفیسی امیر نظام گروسی (و حاجی میرزا علی خان امین الدوله) را دو تن از آخرین «شکسته نسخ تعلیق» نویسان ایرانی در عصر قاجار می شمارد که «در این کار بر همه برتری داشتند و انشاء و خطشان سرمشق دیگران بود و همه می کوشیدند از روش ایشان پیروی کنند».(120)
امیر نظام، بیش از شصت سال از عمر طولانی خویش را به تصدی مشاغل مهم سیاسی و نظامی در داخل و خارج ایران گذراند. از جمله آن که، سال ها وزیر مختار ایران در دربار پاریس بود و نیز مدتی مدید، حکومت ایالت مهم آذربایجان و پیشکاری مظفرالدین میرزا (ولیعهد ناصرالدین شاه) را با اقتدار در اختیار داشت. مورخان نوعاً صلابت و مدیریت قوی او را ستوده اند.
دکتر فوریه، طبیب فرانسوی دربار ناصرالدین شاه، در کتاب سه سال در دربار ایران، ضمن شرح دیدارش در 1307 ق با امیر نظام خاطر نشان می سازد که: «امیر نظام پیرمردی است بسیار زیرک و با تجربه و عاقل و کاردیده. به همین علت نزد مظفرالدین میرزا ولیعهد مقامی ممتاز دارد و سابقاً در پاریس وزیر مختار ایران بود…»(121) لرد کرزن، وزیر خارجه ی مشهور انگلیس، در کتاب خود، با وجود تهمتِ بی دلیلِ طرفداری از سیاست روسیه به امیر نظام، می نویسد: وی «مردی است قویّ الاراده و با عزم، در دوره ی پیشکاری خود در آذربایجان، هرج و مرج های آن ایالت را به کلی از بین برد. خلاصه، او بهترین وُلاتِ اداره کننده ی ایرانی است و اگر در سراسر ایران، مرد مدبری را به معنی و مفهوم اروپایی بخواهیم، در شخص امیر نظام گرّوسی می یابیم».(122)
عین السلطنه ی سالور، از رجال مطلع عصر قاجار، در ضمن خاطرات مربوط به سال 1315 ق (دومین سال سلطنت مظفرالدین شاه) شرحی از صلابت، اقتدار و کفایت گرّوسی به دست داده است:
کار های او… مثل کار این مردم نیست؛ اول شخص است. در هر کاری باشد مستقل، و دولت مجبور را همراهی است. همیشه کارش منظم و مستقل بوده. مثلاً حاجی نظم السلطنه که [از سوی مظفرالدین شاه] لقب نظام الدوله گرفت و ریاست قشون آذربایجان را مرحمت فرمودند و با حضرت ولیعهد [محمدعلی میرزا – محمدعلی شاه بعدی] از تهران [به تبریز] رفت، روز اول ورود، امیر نظام فرمود به شما ننوشتم که نیایید! چرا آمدی؟ سکوت کرده بود. فرموده بودند امشب باید از شهر به همین پا بیرون بروی.
به هزار مرافعه، چند روزی مهلت گرفته، بیست روز قبل وارد شده و احدی نتوانست تقصیر نظام الدوله را از امیر نظام جویا شود که چه کرده بود که مورد بی التفاتی شد. یا [بگویند] از جانب ما آمده بود و شما چرا هتک احترام او را کرده بدون تقصیر بیرونش کردید. حاجی مشیر لشکر را هم گفتند بیرون کرده. در ایام شاه شهید [ناصرالدین شاه] هم همین طور استقلال داشت.
هفت سال مملکت آذربایجان را با آن همه محترمین و خدمه ی حضرت ولیعهد [مظفرالدین شاه] طوری نگاه داشت که آب از آب تکان نخورد، یک سال معزول شد، آن طور انقلاب دست داد. نظام العلمایی ها را بیرون کردند، اموال شان را بردند، خانه های شان [را] غارت کردند که تا تشریف فرمایی [مظفرالدین] شاه و فوت شهید، احدی از آن طایفه جرئت آمدن شهر را نکرد. الآن هم ولایتی که منظم است و اغتشاش ندارد، همان آذربایجان است که به واسطه ی نظم و نسق امیر نظام صورت گرفته.
در روزنامه ی شرافت ماه گذشته تصویر امیر نظام را کشیده، سه ورق شرح احوالش را نوشته بودند. هفتاد و یک سال دارد. اول پیرمرد این زمان است و اول نوکر دولت. یک سفر، هفت سال در شهر پاریس بوده؛ چهار سفر دیگر فرنگستان رفته؛ سه مرتبه در محاصره ی هرات بوده؛ از روز اول، داخل نوکری و در کار بوده تا الآن.(123)
ناصرالدین شاه در خلال سفر سوم خود به فرنگ، زمانی که در 29 شعبان 1306 ق از آذربایجان می گذشت، از کارآمدی امیر نظام گرّوسی تعریف کرد: «امیر نظام حالش خیلی خوب است، چندان پیر نشده است. زرنگ است و کارکن و خیلی خوب. از دیدن امیر نظام خیلی خوشحال شدم، ده سال بود او را ندیده بودم…».(124)
مظفرالدین شاه نیز زمانی که امیر نظام گروسی، به علت ناخرسندی از اعمال محمدعلی میرزا ولیعهد (محمدعلی شاه بعدی) خواستار استعفا از حکومت آذربایجان شده بود، استعفای وی را نپذیرفته و به او نوشت: «آذربایجان، سر ایران و مرز ترکیه و روس است و نگه داری آن به وجود مرد پخته و صاحب نظر مثل شما احتیاج دارد ».(125)
داستانی که میرزا مهدی خان ممتحن الدوله از دوران وزارت مختاری امیرنظام در پاریس نقل کرده، به روشنی، بازنمای اهتمام ویژه او به حفظ حرمت، عزت و عظمت ملت و کشور ایران است.(126) خاطرات امین لشکر (از دولتمردان دیندار و دانش ور عصر ناصری) در تبریز، گویای روابط صمیمی امیر نظام با فقیه پر نفوذ و مبارز آن شهر (آیت الله حاجی میرزا جواد آقا مجتهد تبریزی) است.(127)
گروسی در 5 رمضان 1317 ق درگذشت و وصیت نامه ی ادیبانه ی او به اسم پسرش (یحیی خان) با عنوان «یا یحیی خُذ الکتاب»، مشهور و خواندنی است. بی آنکه معصومش شماریم، با توجه به اوضاع و شرایط آن روز ایران، و در قیاس با دولتمردان وقت، باید گفت که از بهترین رجال سیاسی کشور، و به اصطلاح از «خیرُ الموجودین» بود.(128)
امیر نظام گروسی را بایستی از برکشیدگان امیر کبیر شمرد و از زمره ی دستیاران وی در زمان صدارت محسوب داشت. امیر کبیر، در بَدوِ صدارت، حکومت منطقه ی کردنشین گروس، همراه با ریاست بر افواج نظامی آن نقطه را، به عهده ی امیر نظام گروسی گذاشت و به نوشته ی مهدی بامداد از همین زمان بود که ترقیات چشم گیر گروسی در حکومت قاجار آغاز شد و تدریجاً به تصدی «مقامات عمده ی مملکتی» توسط او انجامید و پست های مهمی چون سفارت فوق العاده و وزیر مختاری مخصوص ایران در دربار فرانسه، و حکومت آذربایجان و گیش کاری مظفرالدین میرزا ولعیهد ناصرالدین شاه را نصیب وی ساخت.(129) چنان که متقابلاً امیر نظام گروسی، ارج امیر کبیر، و حق بزرگی را که بر گردن کشور داشت، نیک می شناخت و به روایت یک شاهد عینی، حدود چهل سال پس از قتل آن بزرگمرد، از «بزرگی های مرحوم میرزا تقی خان» امیر کبیر یاد کرده و از گشایشی که در اثر کفایت امیر در کار ایران بحران زده ی آن روزگار پدید آمده بود تعریف می کرد.(130)
گروسی را در زمان امیر کبیر، همه جا، از جمله در سرکوب شورش بابی ها، همراه و کارگزار امیر می بینیم: در جریان سرکوب فتنه ی سالار، گروسی (با درجه ی سرهنگی) همراه سپاه حسام السلطنه در نبرد شرکت کرد و در بازگشت از آن مأموریت به تهران، به مرتبه ی سرتیپی ارتقا یافت و کمی بعد برای دفع شورش بابیان زنجان (به رهبری ملا محمدعلی زنجانی) با فوج گروسی به آن شهر آشوب زده رفت و قلعه ی علی مردان خان را که در زنجان، دژ مستحکم و پناهگاه استوار بابیان بود گشود و در نتیجه ی این خدمت، به مقام ژنران آجودانی ناصرالدین شاه نامزد گردید.(131) ظاهراً در همین راستا است که تاریخ، از گروسی به عنوان مأمور گزارش اوضاع ارتش به ناصرالدین شاه از سوی امیر یاد می کند.(132) چنانکه در سال 1267 ق که ناصرالدین شاه همراه امیر به اصفهان سفر کرد، امیر نظام گروسی، با سِمَت مزبور، ملتزم رکاب شاه بود.(133)
امیرنظام گروسی، در طول دوران خدمت سیاسی خود، نسبت به فعالیت اتباع باب و بهاء، حساس بود و مانع جولان آنها در کشور اسلامی می گردید، چنان که «در سنین حکم رانی» وی در کرمانشاه «احتفالات بهائیان کمتر انعقاد می یافت» و پس از آن، عرصه برای تکاپوی فرقه و مبلغان آن در شهر باز شد. (134)
9. محمد مهدی ملک التجار
آقا محمدمهدی ملک التجار تبریزی (پدر حاج محمدکاظم ملک التجار مشهور عصر ناصرالدین شاه و مشروطه، و نیای حاج حسن ملک بنیادگذار کتاب خانه ی ملک تهران)، از تجار معتبر پایتخت در عصر ناصرالدین شاه است که مورد وثوق و عنایت خاص امیر کبیر بود و در پیشبرد خدمات اقتصادی با وی همکاری داشت. مهدی بامداد می نویسد: « آقا محمد مهدی ملک التجار (متوفی 1287 قمری ) تاجری معتبر و مردی جدی و از معتمدین میرزا تقی خان امیرکبیر… بوده است. هنگامی که امیر کبیر اقدام به ساختمان سرای امیر در تهران برای بازرگانان نمود، آقا محمد مهدی ملک التجار در این کار مباشرت داشته است و از طرفی هم معروف است که ساختمان سرای امیر از پول خود آقا محمدمهدی ملک التجار ساخته شده؛ نهایت، نام آن را به نام میرزا تقی خان امیر کبیر، سرای امیر گذارده است».(134)
به گزارش دکتر آدمیت: امیر «در زمان صدارتش در تهران… بنای تیمچه و بازاری را گذاشت که اولی ” سرای اتابکیه ” نامیده شد، و دومی به “بازار امیر ” شهرت یافت. مجموعاً بهترین بازارهای تهران بود و مهم ترین کانون ترقی تجارت… بازارها در رمضان 1266 تمام شد» و سرای امیر که در دو طبقه ساخته شده بود «در 22 ربیع الثانی 1267 افتتاح گردید. تأسیسات مزبور خیلی مورد پسند بازرگانان قرار گرفت، به اندازه ای که [طبق نوشته ی روزنامه ی وقایع التفاقیه، ش 4:]”تجار در گرفتن حجرات آن با هم مناظره و حرف دارند “. اداره ی امور آن را آقا محمدمهدی ملک التجار به عهده داشت».(136)
همچنین، در نمایشگاه جهانی بازرگانی نیز که با عنوان «نمونه خانه ی امتعه ی ممالک» در سال 1267 ق در لندن برگزار شد، امیر، ملک التجار را مسئولِ تهیه و ارسال «نمونه ی امتعه و اسباب صنعت ایران» به اسلامبول جهت شرکت در نمایشگاه یاد شده ساخت. چگونگی آنکه:
با ترقی صنایع داخلی، دولت ایران در «نمونه خانه ی امتعه ی ممالک» که در 1267 در لندن برپا شد، شرکت نمود. راجع به این نمایشگاه بین المللی، شیل [وزیر مختار انگلیس در ایران] در 4 رجب 1266 اطلاع داد: دولت انگلستان « از جمیع دولت های روی زمین دعوت کرده است، به دولت عَلیّه ی ایران نیز دعوت می نماید، که اگر دولت… یا اهالی ایران میل داشته باشند که امتعه ی مملکت خود را به آن نمونه خانه بگذارند، بفرستند». و برای امتعه ی ایران هزار پای مربع جا در نظر گرفتند…
امیر در 12 رجب نوشت: مقرر گردید «نمونه ی امتعه و اسباب صناعت ایران» فرستاده شود. در نامه ی شوال 1266 نیز به اطلاع شیل رسید: « با تجار گفت و گو شد، قرار دادند که از حالا الی شش ماه امتعه محصوله ی ایران را در اسلامبول حاضر و موجود نمایند، و آنچه اخراجات راه می شود اولیای دولت… از عهده بر می آیند».
مباشرات این کار به آقا محمدمهدی ملک التجار سپرده شد. نمونه ی کالاهای ایرانی از ولایات مختلف گرد آمد و سیاهه ی آن را به سفارت فرستادند. مهم ترین کالاهای مزبور این است: قالی، شال کرمانی طرح کشمیر، شال باب روم، ترمه نما، آئینه، خاتم کاری، قلمدان، اسباب خرازی، عبای وزیری، کلیجه، مروارید، فیروزه، اسلحه و ادوات جنگی.(137)
زنده یاد حاج حسین ملک – بنیادگذار کتابخانه ی ملک تهران، و نواده ی آقا محمدمهدی ملک التجار – در زندگی نامه ی خودنوشت خویش شرحی مبسوط و خواندنی راجع پیشینه و خدمات آقا محمدمهدی دارد که گزیده ی آن را در زیر می خوانید:
آقا مهدی ملک التجار، که جد نویسنده است، در زمان عباس میرزا نایب السلطنه، رتبه ی سرهنگی داشته و در رکاب مرحوم نایب السلطنه، در جنگ با روس ها لشکر ایران شکست فاحشی به روس ها وارد کردند. بعداً انگلیسی ها در تهران جنجال کرده و مانع ارسال مهمات به صحنه ی جنگ شدند و از طرف دیگر بین سپاهیان ایران نفاق انداخته، در نتیجه موجب شکست ایران گردید. و این قسمت را یک نفر فرانسوی که معلم «نایب السلطنه» بود و نام او را اکنون به خاطر ندارم، تفصیلاً در سفرنامه ی خود به فرانسه نوشته و تصدیق کرده و بیان نموده که روحیه و شجاعت و پیشرفت سپاه ایران در ابتدای امر و جنگهای اولیه بر سپاه روسیه برتری داشته است….
خلاصه این که، آقامهدی ملک التجار در جنگ اول با روسها یکی از امیران سپاه روسیه را که کنیاز بوده، اسیر کرده و او را دختری بوده که جدّم… پس از تنظیم عهدنامه ی ترکمانچای دختر را مسلمان کرده و به عقد خود درآورده و نام او را ملکه گذاشته و این دختر، مادر پدرم، مرحوم مبرور حاج کاظم ملک التجار، و همشیره ی او ستاره بیگم، عمه ما می باشد.
مرحوم آقا مهدی ملک التجار…. اقوام بسیاری در قفقاز داشته و پس از اینکه روسها هفده شهر ایران و تمام قفقاز را به تصرف درآوردند، بالطبع و قهراً تابع دولت روسیه شده و رفته رفته با مرحوم آقا مهدی ملک التجار که قادر به رفت و آمد نشده اند و اطلاعی از حالات آن ها در دست نیست.
مرحوم آقا مهدی ملک، پس از شکست ایران از روس ها از خدمت دولت کناره گرفته و به تجارت و شغل آزاد پرداخته و در تبریز سکونت داشته و با مرحوم میرزا تقی خان امیر کبیر، پیشکار وقت ولیعهد [ناصرالدین میرزا] در تبریز، روابط صمیمانه داشته است. موقعی که محمدشاه از میان رفت و ولیعهد او که ناصرالدین شاه باشد در تبریز بود، چون خزانه ی تهران خالی و در تبریز هم وجهی موجود نداشته اند، مرحوم امیرکبیر برای ترتیب حرکت ناصرالدین شاه از تبریز به تهران، مبلغ یکصد هزار تومان از جدّم خواسته و چون بین جدّم و امیرکبیر خصوصیت بسیار بوده، بدون اخذ وثیقه، وجه را پرداخته و با این کیفیت، ناصرالدین شاه روانه ی تهران گردیده است.
پس از ورود شاه به تهران، نظر به اینکه امیر فتوّت آقا مهدی ملک را منظور داشته، آن مرحوم را به تهران احضار و مورد مرحمت قرار داده و بعداً در سال 1273 بعد از کشته شدن امیر کبیر، که در سال 1268 ق به قتل رسیده، باز هم آقا مهدی ملک مورد مرحمت ملوکانه قرار داشت و در سال 1272 قمری فرمان ملک التجاری تبریز به نام ایشان شده، که اصل فرمان سرهنگی و فرمان ملک التجاری در کتابخانه ی ملی ملک در تهران مضبوط است…
حسین ملک، سپس سخن را به همکاری های آقا محمدمهدی ملک التجار با امیر کبیر در مسائل اقتصادی و خدمات عمرانی کشانده و می افزاید:
مرحوم آقا مهدی ملک به پاداش مراحم و عنایات مرحوم امیرکبیر، کاروانسرای امیر و بازار اُرسی دوزها را با تکیه ی مَلِک، آباد ساخت و همچنین بازار بزازها و خیاط ها و دکاکین بازار بزرگ را تا محله ی عباس آباد بنیان کرد و در محله ی عباس آباد مسجدی بنا نهاد که به نام مسجد ملک نامیده می شود و بعداً به مرور زمان خراب و از میان رفته بود و به سعی و کوشش نویسنده مجدداً آباد گردید و امروز در دسترس عبادت کنندگان است و کاروان سرای خود را به احترام امیر کبیر، سرای امیر نامید و بنای امام زاده زید نیز که قبلاً [ناخوانا] به مساعی مرحوم آقا ملک التجار بنای آن تجدید و به صورت فعلی درآمد.
در سال 1288 که خشک سالی و قحطی بوده و جمع کثیری از مردم تهران از مجاعه [ = قحطی] از بین رفته، وضع مردم و بی لیاقتی عمّال دولتی، مرحوم آقا مهدی ملک جدّم، را بسیار متأثر ساخته و برای رفع سختی از ارزاق مردم به خدمت ناصرالدین شاه رفته و به عرض رسانیده که عمال دولتی لایق برای انجام کار مفید نیستند، و حال مردم و کمیابی یا نایابی ارزاق را بیان کرده و گفته است که بیشتر مردم از گرسنگی جان می دهند. ناصرالدین شاه می گوید: «اگر راست می گویی، این کار را اقدام کن» و امر تهیه ارزاق را به ایشان می سپارد.
مرحوم ملک، تمام تجار را خواسته و از آنها می خواهد که به هر قسم میسور باشد از اطراف و اکناف مملکت به هر قیمت و به هر وسیله که ممکن است، غلّه خریده و به اَسرَعِ مایکون (138) به تهران برسانند و هر یک از تجار را مأمور یکی از دکاکین خبّازی قرار داده تا نانواییها نتوانند ارزاق را مخفی کرده یا گران بفروشند، و خودش دکان خبازیِ مقابلِ درِ بزرگِ سرای امیر را اختیار کرده و همه روزه برای انجام منظور به تمام دکاکین رسیدگی کرده و در ظرف کمتر از چهل روز جلو غله های خریداری به تهران می رسد و با فضل خداوند – عزّ اسمه – نگرانی رفع، و مردم مرفّه الحال می گردند.
تاریخ فوت آقا ملک را نمی دانم، ولیکن به طوری که شنیده ام تا دو، سه سال بعد از مجاعه ی 1288 قمری در قید حیات بوده است.(139)
آقا محمدمهدی ملک التجار در قلع و قمع سران بابیه که (پس از سوء قصد این گروه به ناصرالدین شاه) توسط مأموران دولت و نمایندگان طبقات مختلف مردم صورت گرفت، شرکت داشت و قتل حاجی میرزا جانی کاشانی (از قدما و فعالان بابیه، و مهماندار باب در کاشان(140) به دست او و دیگر تجار و کسبه ی تهران انجام گرفت.(141)
****
در قسمت های گذشته ی این مقاله، مخالفت شدید مرحوم امیر کبیر و یارانش با باب و بهاء، به تفصیل مورد بحث قرار گرفت. گفتار، بعد، به بررسی روابط و مناسبات دوستانه ی میرزا آقاخان نوری (رقیب و از عوامل اصلی عزل و قتل امیر) با حسینعلی بهاء اختصاص دارد.
پینوشتها:
1. معارف الرجال، شیخ محمد حرزالدین، 34/2.
2. الکرام البرره، حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی، 713/2؛ معارف الرجال، 35/2.
3. معارف الرجال، 112/2. به قولی: صاحب جواهر تنها به این چهار تن اجازه ی اجتهاد داده است (روایت آیت الله العظمی بهجت، مندرج در کتاب: در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت، محمد حسین رُخشاد، 425).
4. از مرجع پارسا و چابک اندیشه ی معاصر، آیت الله العظمی بهجت، نقل شده است که می فرماید: «یک دوره فقه استدلالی مبسوط از صدر اسلام تا به حال نظیر جواهر نوشته نشده است. آقا شیخ الحسین تهرانی رحمه الله می فرموده است: جواهر معجزه ی تاریخ است، زیرا چنین دوره ی فقهی تاکنون نوشته نشده است» (در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت، همان، 180/2).
5. مکتوبات، اعلامیه های… شهید شیخ فضل الله نوری، گردآوری محمد ترکمان، ص 449.
6. قابل توجه.
7. چهل سال تاریخ ایران… (المآثر و الآثار)، به کوشش ایرج افشار، 189/1. درباره ی شیخ عبدالحسین، هم چنین، ر. ک: ریحانه الادب، محمد علی مدرس تبریزی، 329/3.
8. ر. ک: تاریخ منتظم، اعتماد السلطنه، 1833/3؛ ریحانة الادب، 329/3، معارف الرجال، 35/2.
9. روزنامه ی ناصرالدین شاه به خراسان، علینقی حکیم الممالک، ص 470؛ سفرنامه ی عتبات ناصرالدین شاه قاجار، به کوشش ایرج افشار، ص 97.
10. نامه های امیر کبیر به انضمام رساله ی نوادر الامیر، تصحیح و تدوین سید علی آل داود، ص 316.
11. ر. ک: سفرنامه ی عضدالملک به عتبات، به کوشش حسن مرسلوند، پیشگفتار، ص 8.
12. همان، ص 126.
13. مهدی بامداد به «ارادت» میرزا تقی خان امیر کبیر نسبت به شیخ عبدالحسین تصریح می کند (شرح حال رجال ایران، 94/6. درباره ی جریان آشنایی امیر با شیخ عبدالحسین، و دوستی و صمیمیت میان آن دو، ر. ک: میرزا تقی خان امیر کبیر، عباس اقبال آشتیانی، صص 168-171.
14. امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، ص 308 و 343.
15. نوادرالامیر، شیخ المشایخ امیر معزی، صص 315 -316. درایت شیخ عبدالحسین را می توان، از جمله، در داستان زیر دید. به گفته ی آیت الله بهجت، مرجع تقلید معاصر: شیخ عبدالحسین تهرانی با عده ای برای زیارت قبر عبدالقادر گیلانی _ که در آن زمان متولی آن رشید عالی، از بزرگان عراق بود – به بغداد رفتند و در ایوان آن نشستند. خادم آنجا هم از آنها پذیرایی کرد و برای ایشان قهوه آورد و مرحوم شیخ عبدالحسین هنگام برگشتن صد لیره به خادم داد. گویا عده ای از همراهان به ایشان اعتراض کردند که این پول کیست و به چه کسی می دهی؟ طولی نکشید خبر آوردند که دو نفر شیعه به اتهام سبّ شیخین دستگیر شده اند و تصمیم گرفته اند آنها را اعدام کنند. در این هنگام آقای تهرانی قدس سره در جای فیلتر سیگار دو کلمه نوشته و برای متولی رشید عالی فرستاد و فوراً آنها را آزاد کردند. بعد ایشان فرمود: « آن صد لیره برای خریدن خون این دو شیعه بود!» (نکته های ناب از آیت الله العظمی بهجت، رضا باقی زاده گیلانی، صص 6 -61).
16. ر. ک: اسناد و نامه های امیر کبیر، تدوین و نگارش سید علی آل داود، ص 82.
17. میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 168.
18. همان، صص 168-171.
19. امیر کبیر و ایران، ص 308. نیز می نویسد: «مسجد شیخ عبدالحسین واقع در بازار از ماترک امیر بنا گردید. شیخ عبدالحسین تهرانی از روحانیون پرهیزگار بود. امیر او را وصی خود معین کرده و او آن را ساخت. مسجد مزبور بعدها به ” مسجد ترک ها ” شهرت یافت» (همان، ص 343. درباره ی شریعت خواهی شیخ عبدالحسین همچنین، ر. ک: همان، ص 103).
20. امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، ص 308؛ میرزا تقی خان امیر کبیر، اقبال آشتیانی، ص 168 و 368.
21. شرح حال رجال ایران…، 243/2 – 244. نیز ر. ک: همان، 94/6 و 220/1 -221؛ چهل سال تاریخ ایران… (المآثر و الآثار ) 186/1؛ مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان، به کوشش کریم اصفهانیان، 366/2 – 367.
22. میرزا تقی خان امیر کبیر، عباس اقبال آشتیانی، صص 368-369.
23. همان، صص 373 -374؛ نامه ی مادر امیر، همچنین برای مشاهده ی وقفنامه ای از مادر امیر که در آن از شیخ العراقین یاد شده. ر. ک: گنجینه ی اسناد، سال 3، دفتر 2 و 3، شماره ی مسلسل 10-11، صص 107-111.
24. حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی در آثار خویش، برخی از گلایه ها و انتقادات شیخ از حکومت قاجار (پس از امیر) را منعکس ساخته است.
25. قرن بدیع، 157/2.
26. روایت میرزا یعقوب ارمنی (پدر میرزا ملکم خان و منشی سفارت روسیه در ایران ) از گفت و گوی شیخ عبدالحسین با مسیو آنیچکف، کاردار سفارت روسیه در ایران (اندیشه ی ترقی، فریدون آدمیت، ص 103)
27. سیاست گران دوره ی قاجار، احمد خان ملک ساسانی، چاپ آل داود، صص 344 – 345، به نقل از: مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، 183/1.
28. قرن بدیع، شوقی افندی، 106/2 – 107.
29. مائده ی آسمانی، عبدالحسین اشراق خاوری، 130/7.
30. تنبیه النائمین، عزّیه خانم نوری، صص 15-16. برای مشکلاتی که حضور بابیان در عراق به وجود آورده بود و شکایت علمای کربلا و نجف از آن ها، هم چنین، ر.ک: مقدمه ی ادوارد براون بر کتاب نقطة الکاف، ص «ما».
31. مؤلف کتاب گفتاری به اختصار درباره ی آیین بهائی (ص29) می نویسد: در اثر اقدامات شیخ عبدالحسین تهرانی معروف به شیخ العراقین و همدستانش (میرزا سعید خان وزیر امور خارجه) و…، بهاء را «بعد از 12 سال سکونت در بغداد» با خانواده به اسلامبول تبعید کردند. (نقل از: بهائیت چگونه پدید آمد، نورالدین چهاردهی، ص 121).
32. ر. ک: قرن بدیع، 156/2 به بعد؛ بهاءالله شمس حقیقت حسین موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت. صص 187 -189؛ عهد اعلی…، ص 518 و 514: داستان هایی از حیات عنصری جمال اقدس الهی، علی اکبر فروتن، ص 17. درباره ی ضدیت شدید شیخ العراقین و کارپرداز ایران در بغداد با بهاء هم چنین ر. ک: آهنگ بدیع، سال چهارم (1328)، ش 7، ص 16 سال 1352، ش 1 و 2، ص 63؛ اظهارات محمد علی فیضی.
33. الکواکب الدریه، 348/1.
34. ر. ک: همان 348/1 -351. نیز ر. ک: مقاله ی شخصی سیاح، عباس افندی، صص 50-51.
35. الکواکب الدریه، 187/2.
36. آهنگ بدیع؛ سال 1352، ش 1 و 2، ص 63.
37. برای نوشته ی بهاء، ر. ک: عهد اعلی…، ص 568 و نیز ص 515.
38. توقیعات مبارکه ی حضرت ولی امرالله، لوح قرن احباء شرق (نوروز 101 بدیع)، ص 67.
39. همان، ص 185.
40. ر. ک: رجال وزارت خارجه، ممتحن الدوله، صص 17-18؛ رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری، ص 268؛ «وفیات معاصرین»، محمد قزوینی، مندرج در یادگار، سال 5، ش 1-2، ص 103.
41. «وفیات معاصرین»، همان ص 103، اعتمادالسلطنه در منتظم ناصری (ج 3، ص 196) از میرزا سعید به عنوان «کاتب اسرار مکتوبه و منشی رسائل خاصه ی» امیر نام می برد که به قول سعادت نوری: « به اصطلاح امروز، ریاست دفتر رمز و محرمانه» او بوده است (رجال دوره ی قاجاریه، ص 268).
42. امیر کبیر و ایران، آدمیت، ص 209.
43. قبله ی عالم، عباس امانت، ص 281.
44. شوقی در قرن بدیع (ج 2، صص 44 – 45) می نویسد: «… صدر اعظم بالمال موفق گردید اجازه ی استخلاص آن وجود اقدس [بهاء] را از زندان از مقام سلطنت به دست آورد.
45. برای متن نامه های یاد شده ر.ک: بهائیان سید محمد باقر نجفی، کتابخانه ی طهوری، تهران 1357، صص 644 -647؛ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص 388 -392؛ فلسفه ی نیکو، 94/3 به بعد؛ و نیز: کشف الغطاء، ابوالفضل و مهدی گلپایگانی، ص 332؛ حضرت بهاء الله 1233 -1309 هـ. ق / 1817 -1892 میلادی محمد علی فیضی، مقابل صفحه ی 148. ضمناً ادوارد براون، خاورشناس انگلیسی مشهور، از روی نسخه ی اصلی دو نامه ی مذکور، عکس برداری نموده و کلیشه ای آن در کتاب خود، پیرامون مذهب بابیه، به چاپ رسانده است.
46. رحیق مختوم، 507/1.
47. همان، 701/1 و نیز 573، خوشمزه آنکه عبدالحسین آواره، نویسنده و مبلغ پیشین بهائی در کتاب الکواکب الدریه که زیر نظر عباس افندی نوشته شده، از تلاش میرزا سعید خان برای حفظ جان بهاء از دست مخالفان وی در عراق سخن گفته است (ر.ک: الکواکب الدریه، 352/1) / چنانکه برخی از منابع بهائی اشتباه دیگری را مرتکب شده و مخاطب بهاء در لوح «شکرشکن» را شخص میرزا سعید پنداشته اند که خطا بوده و به نوشته نبیل این لوح خطاب به میرزا حسین متولی قمی است که «شخصی بی ثبات بود»، یعنی از بهائیت برگشت. ر. ک: شمس حقیقت بهاء الله، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 196.
48. برای معرفی تبار عزیز خان مکری ر. ک: تاریخ قاجار، حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیو جم، صص 293 – 294.
49. ر. ک: یادگار، سال 4، ش 1 و 2، ص 44، به نقل از نادر میرزا در تاریخ و جغرافی دارالسلطنه ی تبریز؛ فتنه ی باب، تعلیقات عبدالحسین نوایی، ص 272. دکتر آدمیت می نویسد: «معاون امیر در امارت نظام، عزیز خان مکری بود که مقام “آجودان باشی گری ” کل نظام را داشت و به همین جهت “آجودان باشی” لقب گرفت. از افراد کاردان بود… » (امیر کبیر و ایران، ص 207).
50. ر. ک: شرح حال رجال ایران، بامداد، 167/1 -168 و 428 و 328/2 – 329؛ تاریخ قاجار؛ حقایق الاخبار ناصری، محمد جعفر خورموجی، ص 295.
51. اسناد و نامه های امیرکبیر، نگارش و تدوین، سید علی آل داود، صص 99-100.
52. شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 329/2. نیز. ر.ک: یادگار، سال 4، ش 1و 2؛ صص 45-46.
53. تاریخ قاجار؛ حقایق الاخبار ناصری، ص 297. مرحوم منتظم الدوله نیز در یادداشت های خود، داستانی از عزیزخان سردار آورده که حاکی از حسن رفتار او است. ر. ک: خاطرات منتظم الدوله، صص 127-128.
54. تاریخ منتظم ناصری، اعتمادالسلطنه، تصحیح دکتر محمد اسماعیل رضوانی، 1700/3-1701
55. چهل سال تاریخ ایران…، (المآثر و الآثار)، محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، 42/1.
56. برای متن نامه ر. ک: همان، ص 62.
57. فرهنگ ایران زمین، صاحب امتیاز و مدیر: ایرج افشار، ج4، دفترهای شماره ی 1 تا 4، مقاله ی حاج میرزا رضاخان وکیل طباطبایی، ص 445.
58. ر. ک: مجموعه ی اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله، به کوشش کریم اصفهانیان، صص 112-113 و 149.
59. تاریخ قاجار، حقایق الاخبار ناصری، ص 296.
60. شرح حال رجال ایران، صص 329-330؛ مجله ی یادگار، همان، صص 46-47. نیز ر. ک: مطالع الانوار، صص 547-548؛ شیخیگری، بابیگری…، مرتضی مدرسی چهاردهی، ص 186-187، گزارش دالگوروکی سفیر روسیه در ایران به دولت متبوع خویش، مورخ 23 سپتامبر 1850.
61. شیخیگری، بابیگری…، مرتضی مدرسی چهاردهی، ص 188.
62. ر. ک: مطالع الانوار…، ص 608؛ الکواکب الدریه، 321/1 -322.
63. ر. ک: مأخذ پیشگفته و نیز: قرن بدیع، 334/1-335.
64. ر. ک: رحیق مختوم، «قاموس لوح مبارک قرن»، عبدالحمید اشراق خاوری، 736/1.
65. برای شرح ماجرا و مطالب مربوط به آن، ر. ک: ناسخ التواریخ، بخش قاجاریه، لسان الملک سپهر، 219/3 -220 و 239؛ فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، صص 178 – 187؛ قرة العین درآمدی بر تاریخ بی حجابی در ایران، سینا واحد، ص 13 به بعد؛ بهائیگری، احمد کسروی، ص 85.
66. ر. ک: قرن بدیع، شوقی افندی، 174/1؛ الکواکب الدریه، آواره، 129/1- 131؛ مطالع الانوار، ص 272؛ ظهورالحق، 109/3 -111؛ حضرت بهاءالله محمدعلی فیضی، صص 41-42. شوقی افندی (پیشوای بهائیان) می نویسد: در اجتماع بدشت، روزی قرة العین «ناگهان بی ستر و حجاب در محضر مبارک [بهاء] در مقابل اصحاب ظاهر شد و… با کلمات آتشین، حلول دور جدید را اعلام و نسخ سنن و شعائر قدیمه را علی رئوس الاشهاد ابلاغ نمود. حضار از ملاحظه ی این منظره سخت دچار حیرت و دهشت گشتند و حضور وی را به نحو مذکور در جمع نفوسی که حتی مشاهده ی این منظره سایه اش را مردود و ناصواب می شمردند، خلاف عفاف و معارض با اراده ی حضرت خفی الالطاف محسوب داشتند. خوف و غضب افئده را فرا گرفت و قدرت تکلم از جمیع سلب شد به حدی که عبدالخالق اصفهانی از کثرت هیجان و اظطراب با دست خویش گلوی خود را چاک داد و در حالی که آغشته به خون بود دیوانه وار خود را از آن صحنه ی مهیب دور ساخت. برخی دیگر از اصحاب نیز مجلس را ترک گفته و دست از امر الهی کشیدند… » (قرن بدیع، 174/1). نقطة الکاف، از تواریخ کهن بابیه، نیز که به نحو مجمل و جانبدارانه ماجرای بدشت را باز می گوید؛ از ملاحسین بشرویه ای نقل می کند که پس از شنیدن افتضاح بدشت گفته است: «من بدشتیها را حد می زنم»! (نقطة الکاف، چاپ ادوارد براون، ص 155).
67. روزنامه ی وقایع التفاقیه، ش 82؛، پنجشنبه 10 ذی قعده 1268، قسمت مربوط به تفصیل واقعه ی ترور شاه توسط بابیان. نیز ر. ک: فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، بخش تعلیقات و توضیحات عبدالحسین نوایی، ص 82؛ تاریخ منتظم ناصری، اعتمادالسلطنه، تصحیح دکتر رضوانی، 1737/3؛ قبله ی عالم، عباس امانت، ص 289.
68. ر. ک: نامه ی ناصرالدین شاه به میرزا آقاخان نوری (موجود در موزه ی لندن: بریتیش میوزیوم)، مندرج در: یغما، سال 14، ش 8، آبان 1340ش، ص 377 و نیز: قبله ی عالم، صص 290-291.
69. روزنامه ی وقایع اتفاقیه، ش 82، ص 86؛ قبله ی عالم، امانت، ص 294.
70. رحیق مختوم، 758/1.
71. ظهورالحق، 17/3-18.
82. فرهنگ ایران زمین، صاحب امتیاز و مدیر: ایرج افشار، ج 17، 1348-1349 ش، ص 124.
83. ایران دیروز، ص 82.
84. امیر کبیر و ایران، ص 234.
85. ر. ک: رجال دوره ی قاجار، صص 24-25.
86. برای اقدامات حسام السلطنه جهت دفع این فتنه که دفع و رفع آن، در سال های 1264-1266ق، دولت مرکزی ایران را سخت به خود مشغول کرده بود، ر. ک: تاریخ منتظم ناصری، اعتمادالسلطنه تصحیح دکتر رضوانی، 1693/3-1694 و 1698-1700 و 1705؛ امیر کبیر و ایران، صص 234-240.
87. امیر کبیر و ایران، ص 247.
88. رجال دوره ی قاجار، همان.
89. ر. ک: خاطرات و اسناد حسینقلی خان نظام السلطنه، باب اول، ص 5 و بعد. برای خدمات حسام السلطنه از سال 1267 به بعد در دفع فتنه و تجاوز پیاپی ترکمانان ر. ک: تاریخ منتظم ناصری، 171/3 و 1839-1841.
90. یکی از این تحرکات، حمله ی تجزیه طلبانه ی شیخ عبیدالله کرد در 1298ق به کردستان، و آذربایجان ایران بود که با پشتیبانی آشکار و نهان حکومت عثمانی همراه بود، و زمانی؛ حتی برای تهران نیز خطرساز شد.
91. حیات یحیی، میرزا یحیی دولت آبادی، 36/1درباره ی شرح حال و خدمات حسام السلطنه ر.ک: روزنامه ی شرف، نمره ی 5، ص 1، شرح حال رجال ایران، بامداد 104/2-110؛ و دیگر مأخذ.
92. تاریخ عشق آباد، مخطوط، تکثیر محدود با اجازه ی محفل ملی بهائیان ایران، ص 141.
93. هم چون خاموش ساختن فتنه ی سیف الملوک میرزا، پسر بزرگ علی شاه ظل السلطان در قزوین پس از مرگ محمد شاه قاجار، و تنبیه ترکمانان مهاجم یموت در منطقه ی گرگان در 1281ق.
94. ر. ک: ایران دیروز، پرنس ارفع الدوله، صص 105-119.
95. سید جمال الدین حسینی، صدر واثقی، ص 25. به نوشته ی همین مأخذ: «سید نامه هایی خطاب به»، سلیمان خان «دارد که اکنون در آرشیو سفارت ایران در استانبول موجود است».
96. ر. ک: روزنامه ی شرف، مدیر: اعتمادالسلطنه، سال 1307 ق، نمره ی 77، صص 1-4؛ تاریخ منتظم ناصری، از همو، 1696/3؛ شرح حال رجال ایران، 213/1.
97. امیر کبیر و ایران، ص 211.
98. همان، ص 235.
99. ر. ک: روزنامه ی شرف، همان؛ تاریخ منتظم ناصری، 1693/3؛ و نیز: نامه ی ژنرال سمینو از تهران به نماینده ی سیاسی فرانسه (کنت دو ساتیژ) در طرابورزان، مورخ 16 ژوئن 1849 /25 رجب 1265، مندرج در: ژنرال سمینو در خدمت ایران عصر قاجار و جنگ هرات 1236-1266 هجری قمری، به کوشش منصوره ی اتحادیه (نظام مافی)، و سعید میرمحمد صادق، با مقدمه ی ژان کالمار؛ صص 192-193.
100. مطالع الانوار، ص 416. در راپورتهای پرنس دالگوروکی (سفیر روسیه در ایران) به وزیر خارجه ی روسیه (مورخ 28 مارس و 21 آوریل 1849) در مورد آشوب بابیان در مازندران و قلعه ی شیخ طبرسی نیز، از مأموریت سلیمان خان در حل آشوب مزبور یاد شده است. ر. ک: شیخیگری، بابیگری…، مرتضی مدرسی چهاردهی، ص 180.
101. ر. ک فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، مقدمه و تعلیقات دکتر نوایی، صص 29-30؛ مذاهب ملل متمدنه؛ تاریخ سید علی محمد معروف به باب، مسیو نیکلا، ترجمه ی علی محمد فره وشی، ص 404؛ عهد اعلی..، ابوالقاسم افنان، ص 391؛ فلسفه ی نیکو، حسن نیکو، 6/4.
102. سه سال در آسیا، سفرنامه ی کننتب دو گوبینو 1855-1858؛ ترجمه ی عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 197.
103. همان، صص 197-198.
104. همان، ص 195.
105. رجال دوره ی قاجاریه، حسین سعادت نوری، ص 189.
106. امیر کبیر و ایران، ص 397.
107. شرح حال رجال ایران، همان ص 301.
108. برای حکم حجة الاسلام شفتی (فقیه وارسته و پر نفوذ منطقه ی اصفهان) بر ضد یک راهزن آشوبگر اصفهانی، و اجرای آن توسط چراغ علی خان ر.ک: رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری؛ صص 198 -202.
109. ر. ک: همان، صص 182-205.
110. همان، ص 184.
111. همان، ص 189.
112. ر. ک: شرح حال رجال ایران، بامداد، ص 301؛ رجال دوره ی قاجاریه، ص 185، درباره ی چراغعلی خان و شرح حال فشرده ی او ر.، نامه های امیر کبیر…، تصحیح و تدوین سید علی آل داود، ص 361.
113. برای متن نامه ی شاه ر.ک: اسناد و نامه های امیر کبیر، نگارش و تدوین: سید علی آل داود، صص 99 -100.
114. ر. ک: روزنامه ی وقایع اتفاقیه، پنجشنبه 9 ربیع الاول 1268ق، ستون اخبار مربوط به اصفهان؛ حقایق الاخبار ناصری، محمد جعفر خورموجی، به کوشش سید حسین خدیوجم، ص 25.
115. رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری، صص 202 -203.
116. ر. ک: تاریخ و جغرافی درالسلطنه ی تبریز، نادر میرزا، صص 223 -224؛ تحقیق درباره ی اول اربعین حضرت سیدالشهدا علیه السلام، قاضی طباطبایی، صص 321 -322.
117. منشآت قائم مقام، چاپ محمد عباسی، ص 136.
118. نسب نامه، شاخه ای از طباطبایی های تبریز، سید جمال ترابی طباطبایی، ص 112-113.
119. شرح حال رجال ایران؛ مهدی بامداد، 295/1. بانو امیر حاجبی (خواهرزاده ی فاضل و دانشور مرحوم ثقة الاسلام تبریزی، نواده ی حاجی میرزا علی محمد منشی و خویشاوند نزدیک قائم مقام فراهانی) از «معمرین» تبریز نقل می کند که می گویند: «اغلب خانواده های معرفت طلب و فرهنگ دوست تبریز مایل بودند فرزندانشان از دانش بیکران امیر نظام برخوردار شوند» ر. ک: «مکافات»، بانو امیر حاجبی، مندرج در: وحید، ش 41، از 15 اسفند 1353 فروردین 1354.
120. حسنعلی خان امیرنظام»، سعید نفیسی، مندرج در: وحید، سال 3، ش 2، بهمن 1344، شماره ی مسلسل 26، ص 101.
121. شرح حال رجال ایران، 366/1.
122. ایران و قضیه ی ایران، ترجمه ی غلامعلی وحید مازندرانی، 431/1.
123. روزنامه ی خاطرات عین السلطنه، 1176/2 -1177. برای تعریف از کفایت و خدمات امیرنظام در حکومت آذربایجان، هم چنین ر. ک: خاطرات و اسناد محمدعلی غفاری (تاریخ غفاری، جلد سوم) به کوشش عباس زارعی مهرورز، ص 64 به بعد.
124. روزنامه ی خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل، رضوانی ص 73.
125.«مکافات»، بانو امیر حاجبی، مندرج در: وحید، ش 41، از 15 اسفند 1353 تا 15 فروردین 1354، ص 77.
126. ر. ک: خاطرات ممتحن الدوله، به کوشش حسینقلی خانشقاقی، زیر نظر، ایرج افشار، صص 114-119.
127. ر.ک: روزنامه ی خاطرات امین لشکر؛ وقایع سال های 1306 -1307 ق، میرزا قهرمان امین لشکر، به کوشش ایرج افشار و محمد رسول دریاگشت، فهرست اعلام پایان کتاب، مدخل امیرنظام حسنعلی خان گروسی و حاجی میرزا جواد مجتهد.
128. برای شرح حال و آثار امیرنظام گروسی، و پندنامه ی یحیویّه ی او، ر. ک: گنجینه ی شهاب، دفتر دوم، زیر نظر دکتر سید محمود مرعشی نجفی، قم 1380، صص 338-386؛ وحید، سال 3، ش 2، بهمن 1344، شماره ی مسلسل 26، صص 101-112 (مقاله ی حسنعلی خان امیرنظام، نوشته ی سعید نفیسی)؛ از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، 165/1 – 172؛ روزنامه ی شرف، مدیر: اعتمادالسلطنه، نمره ی 29، صص 1-2؛ روزنامه ی شرافت، از همو، نمره ی 14، ربیع الاول 1315ق، صص 2-7؛ چهل سال تاریخ ایران در دوره ی پادشاهی ناصرالدین شاه (المآثر والآثار)، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، تعلیقات حسین محبوبی اردکانی، به کوشش ایرج افشار، 254/1 – 255؛ تذکره ی خوش نویسان، هدایت الله لسان الملک، ص 140؛ یادگار، مدیر: عباس اقبال آشتیانی، سال سوم، ش 6 و 7، صص 8-33؛ رجال وزارت خارجه، ممتحن الدوله، صص 65-67؛ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد 359/1 -367.
129. شرح حال رجال ایران، 359/1-360.
130. روزنامه ی خاطرات امین لشکر…، همان، ص 61.
131. شرح حال رجال ایران، 360/1.
132. قبله ی عالم، عباس امانت، ص 201.
133. شرح حال رجال ایران، 360/1.
134. ر.ک: ظهورالحق، ج8، قسمت 2، ص 746.
135. شرح حال رجال ایران، 141/3.
136. امیر کبیر و ایران، ص 342.
137. همان، ص 412.
138. سریع ترین زمان و وسیله
139. دفتر اسناد، به کوشش زهرا طلایی، با همکاری پژوهشگران مدیریت امور اسناد و مطبوعات، ناشر: سازمان کتاب خانه ها، موزه ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی، مشهد 1385، جلد دوم و سوم؛ صص 337-340.
140. وی همان کسی است که تاریخ مشهور بابیه: نقطة الکاف، ظاهراً به غلط، به او منسوب است.
141. ر. ک: روزنامه ی وقایع التفاقیه، ش 82؛ پنج شنبه 10 ذی قعده ی 1268، قسمت مربوط به تفصیل واقعه ی ترور توسط بابیان و اسامی مقتولان آن گروه، نیز ر. ک: فتنه باب، همان ص 87، شرح حال رجال ایران، بامداد 190/4.
منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387
/ج