حضرت خدیجه(س) در پیرفت اسلام و انسان چه نقشی داشتند؟
هنگامى که تاریخ جهان را ورق مى زنیم و سرنوشت ملت ها را مى نگریم، مى بینیم در برهه اى از زمان موج عظیمى از تمدّن و فرهنگ، به وسیله جامعه اى گمنام و عقب مانده در جهان عرب پدید آمد و پس از مدتى، بیش از نیمى از سرزمین هاى آباد آن روز را در اختیار گرفت، و چنان اثرى بر جاى نهاد که هیچ جست وجوگر فلسفه تاریخ نمى تواند عظمت و تأثیر آن را در پیدایش تمدّنهاى بعد جهان نادیده گیرد.
«نهرو» در کتاب خود در مورد شکوه این پیشرفت اعجاب انگیز مى نویسد: شگفت انگیز است که این نژاد عرب ـ که در طول قرونى دراز، انگار در خواب و خفتگى به سر مى برد و به ظاهر از آنچه در سایر نواحى اتفاق مى افتاد بى خبر بود ـ ناگهان بیدار شد و با نیرویى شگرف دنیا را تکان داد و زیر و رو ساخت. سرگذشت جامعه عرب و داستان آن که چگونه این ملت به سرعت در آسیا، اروپا و آفریقا راه یافت و فرهنگ و تمدّنى بزرگ به وجود آورد، خود از شگفتى هاى تاریخ بشر است.
نیرو و فکر تازه اى که عرب را از خواب بیدار و از اعتماد به نفس و قدرت و شور زندگى سرشار کرد، آیین زندگى ساز «اسلام» بود. این مذهب (دین) به وسیله پیامبر تازه اى به نام محمّد به مردم هدیه گردید.
او براى آغاز آموزش مذهب خود، شتاب نداشت. مدت ها زندگى آرامى را ادامه داد، و مورد مهر و اعتماد همشهریانش قرار گرفت، و به سبب بینش و رفتار شایسته اش به لقب «امین» مشهور شد؛ امّا وقتى دعوت خود را براى آموزش مذهب جدید آغاز کرد و به ویژه آن گاه که به روشنگرى ضدّ بت ها پرداخت، غوغاى عظیمى در مخالفت با او برخاست که سرانجام از مکّه بیرون رفت تا جان خود را نجات دهد.
محمّد پیش و بیش از همه چیز، مردم را به پرستش خداى یگانه ـ که خود او، پیام آور و سفیر او بود ـ دعوت مى کرد، و در واقع، خلاصه دعوت او این جمله ها بود: « لا اِلهَ اِلاّ اللّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه.»
او در سال 632 م، یعنى ده سال پس از هجرت، درگذشت در حالى که توانسته بود از قبیله هاى فراوان عربستان ـ که هماره با خود در ستیز بودند ـ ملتى یکپارچه و توانمند بسازد و آنها را از شور و شوق خدمت در راه هدف بزرگ سرشار سازد. عرب ظرف بیست و پنج سال پس از رحلت پیامبرشان بر اثر حرکتى که او پدید آورده و شور و شعله اى که او در جانشان برافروخته بود، توانستند ایران، سوریه، ارمنستان و قسمتى از آسیاى مرکزى و مصر و قسمت هایى از شمال آفریقا را فتح کنند.
عرب چه در شرق و چه در غرب، پیش رفتند. در شرق، شهرهاى هرات، کابل و بلخ در برابر آنان سقوط کرد، و به ایالات «سِند» و سواحل رود «سِند» در هندوستان رسیدند، و در غرب هم همچنان پیش راندند.
«عقبه»، سردار معروف عرب، در سراسر شمال آفریقا پیش رفت تا به اقیانوس اطلس و سواحل غربى آفریقاى شمالى و مراکش امروز رسید. در آنجا از این که به دریا رسیده بود، متأسف شد و مسافت زیادى هم در اقیانوس با کشتى پیش رفت و آن وقت اظهار تأسف کرد که دیگر در آن سوى دنیا، سرزمینى وجود ندارد که آن را به نام خدا مسخّر سازد!
عرب از مراکش و آفریقا و از تنگه باریک دریا گذشتند و به اسپانیا و اروپا وارد شدند. بدین شکل در حدود 100 سال پس از درگذشت پیامبر، امپراطورى اسلام از جنوب فرانسه و اسپانیا در سراسر شمال آفریقا تا سوئز، و از آنجا در سراسر عربستان و ایران و آسیاى مرکزى تا مرزهاى مغولستان گسترش یافت، به طورى که دیدیم عرب ها از اسپانیا تا مغولستان را مسخّر ساختند و این صحراگردان بیابان هاى عربستان حکمران مغرور یک امپراطورى عظیم گشتند.
راز دگرگونى و پیشرفت اسلام
دانشمندان ، نفوذ دعوت پیامبر و گسترش اندیشه و فرهنگ قرآن را در آن شرایط تیره وتار تعصب و مرگ اندیشى و رواج دنباله روى و ظلم پذیرى و حاکمیت استبداد، مرهون این عوامل مى دانند:
1. شرایط آشفته فکرى و مذاهب آکنده از خرافات و احساس خلاء فرهنگى و اخلاقى خردمندانه و تباهى هاى فقر، ناآگاهى، و بى عدالتى که شرایط را براى تحول مطلوب مساعد مى ساخت؛
2. رهبرى هاى زورمدارانه، انحصارى و اسارتبار و رهبران خودکامه و خشن و فاقد صلاحیت هاى فکرى و عاطفى و منش انسانى؛
3. روش استبدادى در اداره جامعه؛
4. شرایط مساعد محیط براى تحول مطلوب، سادگى و متانت عقاید و آموزه هاى اسلام؛
5. جامعیت و همه سونگرى آیین جدید؛
6. قدرت استدلال و اقناع خرد و وجدان بشر به وسیله آیین نو؛
7. فطرى و طبیعى بودن مقررات اسلام؛
8. جاذبه وصف ناپذیر پیامبر در بینش و منطق و منش؛
9. رفتار انسانى پیروان راستین اسلام؛
10. نقش ممتاز و سرنوشت ساز چهار چهره ى نامدار و چند یار فداکار آغاز بعثت، یعنى على، خدیجه، ابوطالب و فاطمه-علیهم السلام- .
نقش ممتاز بانوى آزادى در حمایت از پیامبر
بانوى خردمند حجاز از جنبه هاى گوناگونى در پیشرفت و استوارى اسلام نقش سرنوشت سازى داشت:
1. خدیجه به شرایط تیره و تار روزگارش خوش بین نبود، و در بینش و منش و عمل کرد با مردم زمانش بسیار متفاوت، و سخت مخالف جریان تاریخ و روند جامعه بود؛ به همین دلیل به آیین حق گراى ابراهیم ایمان داشت، و هماره در اندیشه رهایى مردم از بلاى جهل و شرک بود و از ظالمان بیگانه. اوپس از ظهور اسلام با تعمق در آن،با شجاعتى تحسین برانگیز در گرایش به آیین جدید پیشگام شد و این پیشتازى با آن اعتبار اخلاقى و اقتصادى، دل ها را به آیین جاهلیت متزلزل، و به دین جدید متمایل ساخت.
2. موضع گیرى دلیرانه و کارساز خدیجه ـ علیهاالسلام ـ در حمایت از آیین جدید و در دفاع از امنیت آورنده آن در آن توفان جهل ،گام بلند دیگرى بود که به تدریج راه را گشود و براى پیامبر فرصت سازى کرد تا آیین اش را در چشم انداز همگان قرار دهد.
3. پایدارى و شکیب قهرمانانه خدیجه ـ علیهاالسلام ـ در برابر توفان مشکلات، کارشکنى ها، زخم زبان ها، تمسخرها، خشونت ها، داغ و درفش ها، تبعیدها و رنج ها پابه پاى پیامبر چیزهایى نیست که تاریخ و حافظه تاریخى پژوهشگران آنها را از یاد ببرد، و این گام دیگر آن بانوى تاریخ ساز در پیشرفت دین و نجات جامعه بود.
4.همراهى خدیجه با محمّد ـ صلى واللّه وعلیه وآله ـ در سخت ترین شرایط، نوید به او در برابر فشارها، زدودن گرد اندوه از گستره دل بى کران پیامبر با درایت و ایمان به خدا، گام بلند دیگر خدیجه ـ علیهاالسلام ـ در این راه بود.
5. شرکت مستقیم در مبارزه بزرگ اسلام با کفر، آن گاه نثار ثروت و امکانات و جایگاه و آسایش و جان در راه خدا و آزادى بندگان او، کار سِترگى است که از آن بزرگ بانوى نوگرا و آزاده میسر بود و بس.
درست ازاین زاویه است که پیامبر او را یارى بى بدیل عنوان مى داد. تا در دنیا بود، به او و نام و یاد و هر آنچه نشان از او داشت، بسیار بها مى داد. او را بانوى خرد و کمال، سرمشق ایمان و پروا، آراسته به ارزش هاى انسانى، نمونه آزادگى و سمبل حق طلبى و سالار زنان رشدیافته خواند و از جانب خدا به او سلام آورد، و نوید بهشت و پاداش پرشکوه داد، و بهشت خدا را در شور و شوق دیدار او وصف نمود، و خبر داد که خدا بر فرشتگانش از ایمان و ایثار او مباهات مى کند.
پیامبر، کار سِتُرگ خدیجه را در کنار جهاد پرشکوه امام على ـ که تنها پاداش یک شمشیرش، برابر عبادت آدمیان و پریان وصف شده است ـ بر شمرد. در میدان عمل او را شریک دغدغه ها و وزیر کار آمد فرهنگى و اجتماعى خویش برگزید، و فقدان او را فاجعه بار ارزیابى کردو سال رحلت جانسوزش را سال اندوه عنوان داد. پس از مرگ او براى مدتى خانه نشین شد، و سر انجام هم به مدینه هجرت کرد؛ چراکه دیگر بافقدان خدیجه و ابوطالب جایى براى ماندن نبود.
«طبرسى» در این مورد مى نویسد: خدیجه و ابوطالب، دو یار پراعتبار و دو پشتیبان راستین پیامبر، هر دو در یک سال، جهان را بدرود گفتند و بدین سان پیامبر، هدف دو مصیبت قرار گرفت: مصیبت مرگ ابوطالب و خدیجه! و این در حالى بود که خدیجه ـ علیهاالسلام ـ ، وزیرى خردمند و شجاع بود، و آن حضرت به یارى او و حمایت بى دریغ و شجاعانه اش بر انبوه مشکلات و موانع چیره مى شد و با مهر وصف ناپذیر او آرامش خاطر مى یافت.
آخرین شعله هاى زندگى
سرانجام پس از آن محاصره ظالمانه ى پیشواى آزادى و خاندان و یارانش در شعب ابى طالب، پیمان استبدادگران، به صورت معجزه آسایى شکسته شد و پیامبر به همراه شریک دغدغه هاى زندگى اش آزاد شد.
خدیجه ـ علیهاالسلام ـ که در روزگار تبعید، یار و مشاور خردمند پیامبر و پناهگاه و مادر مردم آزادیخواه بود، از یک سو شادمان بود، امّا از سوى دیگر مى دید که آن فشار بیداد و محرومیت طولانى از امکانات زندگى و حتى آب و غذا و امنیت و آرامش در تبعیدگاه، سلامتى او و ابوطالب را به خطر افکنده و آن دو حمایتگر شجاع پیامبر به شمعى مى مانند که واپسین فروغ و حرارت را به همراهان ایثار مى کند.
خدیجه ـ علیهاالسلام ـ بیمار شد و در بستر افتاد، و با آن که دوستانش به سبب بزرگ منشى او، خود را مدیون او مى نگریستند و هر کدام براى پرستارى او بر یکدیگر سبقت مى جستند، پیامبر – که نمونه حق شناسى بود – پرستارى از یار پرمهر خود را به عهده گرفت، و در برابر اصرار «اسما»، «امّ سلمه»، «امّ ایمن» و دیگر زنان و دختران، خود بر پرستارى از او پافشارى کرد. خود براى یار پرمهر غذا آماده مى ساخت، و ساعت ها کنار بسترش مى نشست. به سخنان او گوش جان مى سپرد، به او امید مى داد، در جابه جا شدنش به او مدد مى کرد، حق شناسانه از روزهاى دشوار و سرنوشت سازى سپاسگزارى مى کرد، که آن دخت کمال به او پناه داده، و دعوت او را تصدیق کرده و در راه تأمین امنیت او، از جان مایه نهاده بود. روزهایى که خدیجه گرد اندوه و فشار استبداد را با گشاده رویى و مهر از چهره درخشان او زدوده بود. روزهایى که در حمایت از او در برابر بیدادگران ایستاده و از حق حیات، اندیشه، آزادى و امنیت او دلیرانه حمایت کرده و همه اعتبارش را در راه آرمان هاى بلند او به میدان آورده بود.
آخرین سفارش هاى خدیجه
انسان هاى دانشمند هماره مى کوشند تا سفارش ها و سخنانشان سازنده و آموزنده باشد، به ویژه که آخرین سفارش هاى آنان باشد؛ چراکه وصیت آنان هدف هاى یک عمر تلاش و نگرانى و دغدغه هایشان را نشان مى دهد. آنچه به عنوان وصیت بانوى خردمند حجاز رسیده است، نشانگر عمق ایمان به خدا و جهان پس از مرگ، بیانگر اخلاص و معنویت و تلاش او در خودسازى و کسب خشنودى خدا و احساس مسئولیت نسبت به دخت فرزانه اش فاطمه ـ علیهاالسلام ـ است.
او به هنگام شدت یافتن بیمارى و احساس فراق، به پیامبر گفت: اى پیامبر خدا! سفارش هاى مرا بشنو!
پیامبر با مهر بسیار به او آرامش خاطر بخشید و برایش دعا کرد و فرمود: آماده است تا سخنان یار با وفاى زندگى اش را با جان و دل بشنود.
خدیجه از پیامبر خواست تا دعاى خود را بدرقه راهش سازد، و آن گاه که خواست او را در آرامگاه قرار دهد، بر آرامگاه او فرود آید و بانماز و نیایش آنجا را فروغ بخشد. آن گاه افزود: وصیت دیگرى دارم که آن را به وسیله فروغ دیدگانم، فاطمه به آگاهى شما خواهم رساند!
پیامبر، خدیجه و دخت فرزانه اش را تنها نهاد، و او به دخت ارجمندش گفت: محبوب دل مادر! نور دیده ى من! از جانب من به پدرت بگو: من از خانه قبر ترسانم و تقاضا دارم یکى از جامه هایت را که به هنگام فرود وحى و راز و نیازهاى شبانه بر تن داشتید، به من بدهید تا پس از مرگ، پیکرم با آن کفن گردد.
فاطمه ـ علیهاالسلام ـ تقاضاى مادر را به پدر گفت، و پیامبر حق شناس نیز خواسته یار فداکارش را به جان پذیرفت و بى درنگ رداى مورد نظر را به فاطمه داد، و او نیز باشادمانى آن را نزد مادر آورد. هنگامى که آن بانوى ایمان، جهان را بدرود گفت، پیامبر به مراسم غسل او پرداخت و آن گاه که خواست بر بدن نازنین او جامه آخرت بپوشاند، جبرئیل فرود آمد و پیام خدا را رساند که: جامه آخرت خدیجه از سوى ما مى باشد؛ چراکه او ثروت و امکانات خویش را در راه دین ما هزینه کرد! آن گاه آن جامه بهشتى را به پیامبر داد و او هم آن نازنین بدن را نخست با رداى خود، آن گاه با آن جامه اهدایى کفن کرد و در آرامگاه «مُعلّى» در دامنه کوه «حجون» ـ که بر فراز شهر مکّه است ـ به خاک سپرد.
فاجعه سهمگین مرگ حضرت خدیجه
خدیجه ـ علیهاالسلام ـ در دهمین روز ماه خدا، به سال دهم از بعثت، پس از آزادى از تبعیدگاه، در حالى که دست در دست پیامبرداشت،جهان را بدرود گفت و پیامبر و مردم را در اندوه رحلت جانسوزش فروبرد.
فرود این فاجعه سهمگین بر پیامبر و رهروان او بدان جهت گران تر و شکننده تر مى نمود، که آنان هنوز از غم بزرگ رحلت فرزانه قریش و حجاز یا یکى از دو پشتیبان پراعتبار پیامبر «ابوطالب» همچنان اشکبار بود.
پیامبر که در آن شرایط دشوار، افزون بر تدبیر امور آیین جدید، به سبب حق شناسى و گرامیداشت حرمت همسرى و همراهى، پرستارى یار مهربان و همرزم دانشمندش را به عهده گرفته بود و در واپسین لحظه هاى زندگى چشم بر چشم و گوش به سفارش هاى او داشت، با پرواز روح آن لاله بهشت، از کنار بسترش برخاست و با دیدگانى اشکبار، خبر رحلت یار غمخوارش را اعلام داشت.
این خبر تکان دهنده، صاعقه وار مکّه را درهم نوردید و مردم از رحلت بزرگ بانویى آگاهى یافتند که پیش از ظهور اسلام هم، او را خداجو، محروم نواز، پاکمنش و پراعتبار، و نه تنها سرور زنان روزگار که سالار نیک اندیشان مى شناختند.
از عجایب روزگار
از عجایب روزگار این است که این خبر جانسوز، از سویى دوست و دشمن، آشنا و بیگانه، زن و مرد، شهرنشین و صحرانشین، کوچک و بزرگ و آزاد و برده را در ماتم فروبرد و از دگر سو، با این وصف که پیامبر در مکّه دشمنان بدسگال و بدزبانى داشت، همه زبان ها به ستایش خدیجه ـ علیهاالسلام ـ و آمرزشخواهى به او گشوده شد؛ چراکه همگان کم و بیش از سرشت پاک و منش مترقى و خِرد فروزان و قلب مهربان و شخصیت پرشکوه و تکرارناپذیر خدیجه، نیکى هاى بسیار دیده و شنیده بودند.
مرگ غمبار او، ضربه اى هولناک بر پیامبر و رهروان راه او فرود آورد و قلب نازنین او را آکنده از درد ساخت؛ به ویژه که به سبب رحلت مدافع نستوه اسلام جناب ابوطالب دلشکسته بودند.
آرى، عظمت این فاجعه را تنها خدا مى داند و درد آن ضربه سهمگین را تنها پیامبر و پس از او على ـ علیه السلام ـ آن گونه که بود،احساس مى کند. به همین جهت به نظر مى رسد که هیچ رویدادى به جگرسوزى و کمرشکنى رحلت جانسوز خدیجه و ابوطالب، دو یار پراعتبار و دو پشتیبان پراخلاص اسلام و پیامبر نبود؛ چراکه وجود ارزشمند آن دو انسان برجسته، هم نقش حساسى در زندگى دگرگونساز پیامبر و بود و نبود او داشت و هم در گسترش فرهنگ اسلام در آغازین سال هاى بعثت.
شعاع شخصیت و نقش تاریخ ساز آن بانوى بزرگ
به راستى اگر شعاع وجودى آن بانوى تاریخ ساز و نقش او به عنوان یار پرمهر و مشاور پیامبر در این سطح والا نبود، چرا مرگ او باید آن گونه در روح بزرگ آن سمبل شکیب و پایدارى تکان دهنده جلوه کند؟
چرا باید از غم بزرگ فقدان او بى قرار شود؟ و چرا باید پس از غروب خورشید بى غروب او از آسمان زندگى اش، خانه نشین شود؟ و براى چه باید سال رحلت غمبار او و ابوطالب را سال اندوه بزرگ بنامد؟ و چرا دیگر ادامه دعوت آزادیبخش خود را در مکّه ناممکن بنگرد؟
چرا باید برنامه هجرت از یار و دیار را در دستور کار قرار دهد؟
چرا پس از خدیجه و هجرت از سراى او، هر گز نمى تواند یاد و نام درخشان و نقش ارزشمند و کار سِتُرگ او را به فراموشى سپارد؟ بلکه باشنیدن نام او، از شکوه او وصف کند و نقش اورا در پیشرفت دین و آیین گرامى دارد و ضمن گرامیداشت او، از درد جانسوز فراق آهى سوزان کشد و با تأسف و اندوهى عمیق، باران اشک از آسمان دیدگان ببارد و بنالد که: آه! از خدیجه ام سخن گفتید؟ کجا همانند آن بانوى خرد و پروا و آن نمونه راستى و اخلاص پیدا مى شود؟
یکى از حدیث نگاران در این مورد آورده است : با رحلت جانسوز خدیجه و ابوطالب، دو پشتیبان پراعتبار پیامبر، در حقیقت دو فاجعه سهمگین بر او فرود آمد؛ به گونه اى که آن اسطوره شکیب و پایدارى، سخت اندوه زده و بى قرار گردید!
آرى، مرگ خدیجه، هم براى پیامبر سهمگین بود و هم براى على و فاطمه ـ علیهماالسلام ـ براى توحیدگرایان بى پناه، و هم براى غیر مسلمانان آرامش طلب و خواهان زندگى سالم، که اگر مرگ اندیشان آنان را براى انتخاب به حال خود مى نهادند، در راه جدید گام مى سپردند؛ آرى فقدان انسان هاى صاحب اندیشه و منش زنده و بالنده و نقش مترقى و زندگى ساز ـ که در شمار چون گوهرى کمیاب و گاه نایاب هستند ـ این گونه است و خدیجه ـ علیهاالسلام ـ از آن گوهرها و نمونه هاى انسانى بود.
امیر مؤمنان در سوگ خدیجه
هیچ کس پس از پیامبر، به اندازه امیر مؤمنان در فاجعه مرگ بانوى بزرگ آزادى اندوه زده نشد؛ چراکه او از سویى با خِرد و منش مترقى و ایمان و اخلاص یار و مشاور پیامبر آشنا بود و از دگر سو، از نقش کارساز او در حمایت از پیامبر و پیشرفت دین آگاه بود.
افزون بر آن، او از سویى خدیجه ـ علیهاالسلام ـ را مادر پرمهر و مربّى دلسوز و آموزگار لایق دوران کودکى خود مى شناخت، و از دگر سو در همه فراز و نشیب هاى پس از بعثت و آغازین سال هاى دعوت آزادى بخش پیامبر، او را همرزم و همراه خویش در دفاع از قرآن و پیامبر و نمونه مقاومت و شکیب یافته بود؛ به همین جهت در سوگ جانسوز خدیجه و پدر ارجمندش ابوطالب باران اشک از دیدگان فروباراند و در سروده اى چنین گفت: اى دو چشم من! باران اشک از آسمان دیدگانم فروبارید، خدا این گریه را در سوگ دویار فداکار اسلام و دو پشتیبان بى همانند پیامبر بر شما مبارک سازد. اى دو چشم من! در سوگ غمبار سالار حجاز ابوطالب و رحلت جانسوز سالار زنان که نخستن بانوى توحیدگرا و پیشتازترین زن در راه آزادى بود و باپیامبر نماز مى گزارد، باران اشک فرو بارید. بر همان بانوى پربرکتى که خدا او را به سبب شایسته کرداریش به شاهراه فضیلت ها راه نمود.
فاطمه در سوگ غمبار مادر
خدیجه جهان را بدرود گفت و پیکرش را براى خاکسپارى به «حَجُون» در نزدیکى مکّه آوردند. پیامبر بر آرامگاهش فرود آمد و دعایش کرد. فاطمه ـ علیهماالسلام ـ نیز ـ که در پنجمین بهار زندگى بود ـ به همراه پدر براى بدرقه مادر آمده بود و مى دانست که چه فاجعه اى رخ داده است؛ امّا گویى نمى خواست فراق مادر را بپذیرد؛ از این رو دامان پدر را گرفته بود و مى پرسید: پس مادرم کجاست؟ پیامبر که دلش راضى نمى شد تا خبر مرگ یارِ مهربان را به زبان آورد، پرسش او را بى پاسخ مى گذاشت، و او نیز بى قرار و غمزده به سوى دیگران مى رفت و سراغ مادر را مى گرفت. در این هنگام «جبرئیل» فرود آمد : اى پیامبر! پروردگارت فرمان مى دهد که سلام ما را به فاطمه برسان و بگو: مادرش، خدیجه اینک در بهشت خدا و در کنار «مریم» است. پیامبر، فاطمه را در آغوش گرفت و پیام خدا را به او رساند، و او گفت: پروردگارم سرچشمه برکت و آرامش است. سلام از اوست و سلام به او بازمى گردد.
بر مزار خدیجه
پیامبر پس از دعا براى شکوه بیشتر مقام خدیجه، از آرامگاه او بیرون آمد، و آن پیکر رنجدیده را در کنار آرامگاه همفکر توحیدگرایش، ابوطالب به خاک سپرد.
مزار خدیجه ـ علیهاالسلام ـ از همان روز به تدریج به میعادگاه زائران تبدیل شد. مردم مکّه و انبوه زائران خانه خدا ـ که از راه دور و نزدیک براى طواف وارد مى شدند ـ از جاهایى که حضور مى یافتند و اداى احترام کرده و ضمن بزرگداشت مقام صاحب قبر، از بارگاه خدا، خواسته هاى خود را طلب مى کردند، کنار قبر خدیجه و ابوطالب و عبدالمطّلب در قبرستان «مُعَلّى» بود.
سرانجام در آغازین سال هاى صده هشتم از هجرت، دوستداران پیامبر و خدیجه، به نشان حق شناسى، بارگاهى بر مزار او ساختند، و در وصف فداکاریش سروده ها سرودند و در قاب هایى نفیس بر در و دیوار آنجا نصب کردند.
از آن پس مردم هر روز در آبادانى و رونق آن آرامگاه الهام بخش کوشیدند، امّا بانهایت تأسف پس از هفت قرن، هنگامى که در سال 1344 ق یکى از فرقه هاى کج اندیش به نام خدا بر آن سر زمین سلطه یافت، به انگیزه هایى از جمله برداشت خشک از مذهب، بدون تعمق شایسته در آیات و روایات، برخى از مفاهیم دینى، از جمله شفاعت و توسّل را مارک شرک نواخت، و بى خردانه به ویران ساختن بناهاى مقدسى در حجاز و عراق دست یازید که بارگاه خدیجه و ابوطالب و بناهاى بقیع از آن جمله بود، و تاکنون هم از تجدید بناى آنها جلوگیرى شده است.
اینک بر مردم کمال جو به ویژه زنان مسلمان است که از زندگى الهام بخش این بانوى آزادى درس خودسازى و ساختن نزدیکان و تلاش در راه ساختن همنوعان را فراگیرند، و براى رشد و رستگارى، از خردورزى و پاک روشى او چراغ زندگى برافروزند، و از آن پرچمدار عدالت طلبى و نمونه برابرى جویى و مردم نوازى براى ساختن جامعه و دنیایى در خور شأن انسان توشه بر دارند و در پیشتازى و انتخاب هاى تحسین برانگیزش بیندیشند و او را سرمشق سازند تا فرزندان شایسته «اُمُّ المؤمنین» خدیجه ارجمند گردند و بدین وسیله از تلاش و فداکارى هاى سترگ او قدردانى کنند و بر روح او درود نثار کنند، و اگر به مکّه رفتند، کنار تربت پاک او حضور یابند و زیارت کنند.
یکى از بزرگان مى نویسد: زیارت آرامگاه خدیجه در قبرستان «معلّى» مستحب است؛ چراکه او مادر مسلمانان است، و از جمله نیکى هاى فرزند حق شناس در حق مادر این است که پس از رحلت او، آرامگاهش را زیارت کند. او افزون بر حق مادرى، از هیچ فداکارى در یارى سالار پیامبران و خدمت خالصانه به هدف هاى او فروگزار نکرد و ثروت و امکاناتش را در راه پیشرفت و استوارى دین خدا و پیامبرش در طبق اخلاص نهاد. او داراى ویژگى ها و افتخارات بى شمارى است که در کتاب هاى معتبر شیعه و اهل سنت موج مى زند؛ و با این وصف اگر کسى در رجحان زیارت او تردید کند، به مادر خود ستم کرده است.
منبع: مرکز مطالعات شیعه