حضرت عباس (ع)؛ آيينه شجاعت و کرم
حضرت عباس (ع)؛ آيينه شجاعت و کرم
يکي از معاني اطلس را شجاعت و درندگي نوشته اند و چون عباس (عليه السلام) شجاع بود و از کثرت شجاعت صفوف دشمنان را مي دريد، به ايشان اطلس گفته اند. همچنين شايد به اين سبب به ايشان اطلس مي گفتند که صورتش، سرخ تيره و بنفش بوده يا صورتش مو نداشته است. جسارت او نيز مي تواند دليل اين نام گذاري باشد.
به او قمر بني هاشم هم مي گفتند؛ چون صورتش مانند ماه درخشان و وجيه المنظر بوده است.(1)
حامي بانوان
از القاب مشهور حضرت عباس، «حامي الضعيفه»، حمايت کننده بانوان است. غيرت و مهرباني بسيار حضرت، وي را بر آن داشت تا از بانوان حرم حسيني و خيمه هاي سيدالشهدا غفلت نکند. از آغازين روزهاي هجرت تا واپسين لحظه هاي حيات، همواره مراقب آنان بود و در برآوردن خواسته هايشان مي کوشيد. در پايين آمدن آنان از محمل ها کمکشان مي کرد و محلي براي استراحتشان فراهم مي ساخت. شب ها از خيمه هاي شان پاسداري مي کرد و در آرامش روحي و آسايش جسمي آنان کوشا بود.(2)
سخن زنان و اطفال پس از شهادت عباس (عليه السلام)، نشان دهنده ميزان تلاش و فداکاري هاي آن بزرگوار در اين باره است. سيد جعفر حلي در قصيده اي زيبا، بدين لقب اشاره مي کند. او عباس را برتر از ربيعه-اولين کسي که بدين لقب شهرت يافت- مي داند و مي فرمايد:
حامي بانوان کجا، ربيعه کجا
پدر او علي کجا و مکرم (پدر ربيعه) کجا؟
لقبش را نمي گيريم
نماي اول (سال 43 هجري)
مرد پريشان و سرگردان بود. خجالت مي کشيد خواسته اش را با امام حسين(عليه السلام) مطرح کند. همسرش فهميد باز هم چيزي نگفته است. گفت: عباس نگفتي. مي گويند هر کس با حسين (عليه السلام) کار دارد، اول به عباس (عليه السلام) مي گويد. عباس، امين حسين(عليه السلام)است.
نماي دوم
مرقد امام حسين (عليه السلام) را زيارت کرد و راهي حرم حضرت عباس (عليه السلام) شد. لحظاتي بعد مردي عرب وارد شد و پسر بچه فلجي را که همراهش بود، به ضريح بست. مدتي نگذشته بود که پسر بچه برخاست و فرياد برآورد:«عباس (عليه السلام)مرا شفا داد».
نماي سوم
يهودي بود و از مطب دکتر بر مي گشت. نظر دکتر مانند ديگر همکارانش بود؛ فرزندش مداوا نمي شد. به سقاخانه رسيد. سقاخانه مانند روزهاي قبل شلوغ بود. بي اختيار گفت: «ياابالفضل! اگر فرزندم را شفا دادي، يک گوسفند قرباني مي کنم.» هنوز صبح نشده، فرزندش خوب شد.(3)
نماي چهارم
آمده بود مسلمان شود. مي گفت راننده تريلي هستم. آمده ام به عهدم وفا کنم. با 24 تن بار آهن در گردنه بودم. پا روي ترمز گذاشتم؛ ماشينم ترمز نداشت. گفتم: «خدايا ما که کسي را نداريم، ولي مسلمان ها هر کجا گير مي کنند، حضرت عباس (عليه السلام) را صدا مي زنند.» همان جا با خودش عهد مي کند اگر حضرت عباس (عليه السلام) مسلمان ها نجاتش دهد، مسلمان شود.
نماي پنجم
شفاي جواني را مي خواست. امام حسين (عليه السلام) از سوي خدا به او فرمود: «زمان زندگي و زنده بودن جوان سرآمده است.» گفت: پس عنوان باب الحوائج را از من برداريد. خداوند خواسته اش را اجابت کرد و فرمود: «جوان را شفا مي دهيم و لقب باب الحوائج را از عباس (عليه السلام)نمي گيريم».(4)
پي نوشت :
1-محمد علي نورايي،سقاي تشنگان کربلا، صص62 و 63
2-احمد لقماني، سپهسالار عشق، قم، انتشارات بهشت بينش، 1382، چ2.
3-حسين بدرالدين ، قمر بني هاشم؛ ظهور عشق اعلي، تهران، انتشارات مهتاب، 1382، چ2.
4-نک:سپهسالار عشق.
منبع:اشارات ،شماره 123