طلسمات

خانه » همه » مذهبی » حضرت علي بن امام محمد باقر(ع)

حضرت علي بن امام محمد باقر(ع)

حضرت علي بن امام محمد باقر(ع)

حضرت سلطان علي بن امام محمد باقر (ع) يکي از چهار امامزاده معلوم النسب مدفون در ايران مي باشد که کنيه آن حضرت ابوالحسن ملقب به طاهر فرزند بلافصل امام پنجم (ع) در مشهد اردهال مدفون مي باشد. اين امامزاده عظيم الشأن برادر امام جعفر صادق (ع) پدر يکي از زوجات حضرت کاظم (ع) به نام فاطمه مي باشد و نماينده دو

86b38f7b 0893 4706 a09d 4a1ac1c84f9f - حضرت علي بن امام محمد باقر(ع)

0022454 - حضرت علي بن امام محمد باقر(ع)
حضرت علي بن امام محمد باقر(ع)

 

 

حضرت سلطان علي بن امام محمد باقر (ع) يکي از چهار امامزاده معلوم النسب مدفون در ايران مي باشد که کنيه آن حضرت ابوالحسن ملقب به طاهر فرزند بلافصل امام پنجم (ع) در مشهد اردهال مدفون مي باشد. اين امامزاده عظيم الشأن برادر امام جعفر صادق (ع) پدر يکي از زوجات حضرت کاظم (ع) به نام فاطمه مي باشد و نماينده دو امام در منطقه کاشان و اردهال بوده است. امامزداده احمد فرزند اين حضرت در باغات اصفهان و امامزاده سيد نصرالدين نوه ايشان جد سادات طالقاني معروف در خيابان خيام تهران مدفون است. حضرت علي بن باقر (ع) در اوايل قرن دوم هجري به دعوت اهالي فين و کاشان از طرف حضرت امام محمد باقر(ع) به منظور تبليغ و ترويج دين مبين اسلام روانه منطقه شده که مدت سه سال در کاشان و مشهد اردهال و نواحي آن به تبليغ و ارشاد مردم مشغول بوده و در اردهال نماز جمعه نيز اقامه مي نموده حکومت ظلم و جور به وسيله ايادي خود در منطقه و اعزام سپاه به محل سکونت آن حضرت در 27 جمادي الثاني داخل اردهال در يک دره موسوم به قتلگاه، آن حضرت را به شهادت رسانيدند. جنازه مبارک او را در فاصله دو کيلومتري قتلگاه دفن کردند و اکنون برمزار وي داراي قبه و بارگاه عالي، صحن هاي متعدد و موقوفات و نذورات و خدمه بسيار است، از قديم الايام خلق بسياري از ساير بلاد ايران براي زيارت آن بزرگوار در اين محل مقدس (مخصوصاً در هفدهم مهرماه جلالي موقع قاليشويان) اجتماع مي نمايند و کرامات بسياري از اين امامزاده بزرگوار مشهود است.

جايگاه علي بن باقر (ع) در اردهال از نظر شيخ عباس قمي
 

شيخ مفيد و طبري و ديگران ذکر کرده اند، اولاد حضرت امام محمد باقر (ع) از ذکور و اناث هفت نفر هستند، ابوعبدالله جعفر بن محمد وعبدالله افطح که از مخدره ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابي بکر و ابراهيم عبيداله که از ام حکيم بود و هر دو در ايام حيات پدر بزرگوارشان وفات کردند، علي، زينب، و ام سلمه که از ام ولد بودند و بعضي گفته اند که ام سلمه از مادر ديگر بوده است.
تاج الدين بن زهره حسيني در غاية الاختصار في الاخبار البيوتات
العلويه گفته: علي پسر امام محمد باقر (ع) دختري داشت فاطمه نام، تزويج کرد او را حضرت امام موسي کاظم (ع)، مؤلف گويند: آنچه مشهور است در زمان ما قبر علي بن محمد الباقر (ع) در ناحيه کاشان در مشهد اردهال و معروف است به شاهزاده سلطانعلي و تأييد مي کند بودنش را در اين مشهد، آنچه در بحر الانساب است که فرمود: علي بن محمد باقر (ع) لم يعقب سوي بنت و دفن في ناحيه کاشان بقرية يقال و لها برکوسب في مشهد انتهي (به جاي نگذاشت بعد از خود جز دختري و دفن شد در ناحيه کاشان در قريه اي که گفته مي شود به آن بارکرسب) و از آميرزا عبدالله صاحب رياض العلما نقل شده که فرمود: قبر علي بن محمد الباقر (ع) درحوالي بلده کاشان است و بر اوست قبه ي رفيعه ي کرامات ظاهره و در اصفهان نزديک مسجد شاه، بقعه و مزاري است به نام احمد بن علي بن امام محمد الباقر (ع) و سنگي در آنجاست به خط کوفي بر آن نوشته است:
بسم الله الرحمن الرحيم کل نفس بما کسبت رهينه، هذا قبر احمد بن علي بن محمد الباقر(ع) و تجاوز عن سيئاته و الحقه بالصالحين.
اين است قبر احمد فرزند علي فرزند محمد الباقر (ع) و در بيرون بقعه سنگي است مستطيل بر آن نقش است: امين رب العالمين، به تاريخ سنه ثلث وسنين و خمساة 563. (1)

ديدگاه ميرزا عباس فيض درباره شاهزاده عاليقدر حضرت سلطانعلي بن امام محمد باقر (ع)
 

مدفن سلطانعلي: نخستين مؤلفي که بر دفن وي در مشهد بارکرز حوالي کاشان خبر داده است، صاحب کتاب النقض مي باشد. کتب النساب از جمله عمدة الطالب و انساب الطاليبه (مجدي)، و جمهرة انساب العرب و الباب الانساب و نهاية الانساب براي علي يک دختر به نام فاطمه ذکر کرده اند که زوجه امام کاظم (ع) گشت و او را از اصحاب امام صادق (ع) خوانده اند.
شيخ عبدالجليل رازي قزويني در کتاب النقض، پس از ستايش از مردم کاشان و مساجد و مدارس معموره آن، چنين آورده است: که عمارت مشهد امامزاده علي بن محمد باقر به باکرز و احداث عمارت اين مشهد از ناحيه مجدالدين براي اثبات عقيده و ايمان کاشان است. عنايت به کشف قبر منتسب به او، در اوايل قرن ششم پس از قرن ها استتار و نداشتن سابقه تاريخي، همين قدر بناي مشهدي به نام وي از ناحيه مجدالدين وزير که نيز مورد تصريح و تأييد سيد ابوالرضا راوندي مي باشد. قصيده ي وي درباره ي بناي مشهد بارکرسب از ناحيه مجدالدين قابل انکار نيست.
اعقاب علي الطاهر: از يک جانب عقايد کليه علماي انساب بر آن است که وي را به جز يک دختري به نام فاطمه فرزندي نبوده است، (که او هم در حباله ي نکاح امام کاظم، ابن عم خود درآمد) با تصريح به جمله (لم يعقب سوي بنت) و سيد تاج الدين بن زهره حسيني در کتاب غاية الاختصار گفته: علي پسر امام محمد باقر(ع) دختري داشت فاطمه نام، تزويج کرد او را حضرت امام موسي کاظم (ع) در جانب ديگر مستندي حاکي از اين که احمد بن علي بن محمد الباقر مدفون به اصفهان پسر اوست و يا اين که بعضي متوليان مشهد در عصر صفويه خويشتن را از احقاد وي ذکر کرده اند. چه که با گفته صاحب بحر الانساب بدين صراحت که: «علي بن محمد الباقر لم يعقب سوي بنت»چگونه مي توان براي گفته صاحب رياض العلما بدين عبارات: «اعلم ان السيد الجليل السعيد احمد المعروف به امامزاده احمد المقبور في محله باغات باصبهان قد کان ولد هذا السيد الجليل فلا تغفل»اعتباري قائل گرديد، با اين که اظهار نظر کرده است که امامزاده احمد، ولد اين سيد جليل است، اما بر طبق مدعاي خود هيچگونه مستندي ذکر نکرده است، حتي مي نويسد که بر روي قبر وي لوحي سنگي است به خط کوفي که عبارات ذيل حجاري شده است. «هذا قبر احمد بن علي بن محمد الباقر»و در خارج بقعه قطعه سنگي بر ديوار نصب گرديده است که از ذيل سنگ فوق شکسته شده و روي آن چنين کنده شده است: «آمين رب العالمين به تاريخ سنه اثنتين و سنين خمسائه»با عنايت به اين که تاريخ 562 در آخر لوح مطابق معمول از تاريخ فوت صاحب لوح حکايت مي کند نه از تاريخ حجاري يا بناي بقعه، معقول نيست که فرزند سلطانعلي که تولد قرن دوم يا اوائل قرن سوم است، نيمه دوم قرن ششم در قيد حيات مانده باشد. و اما ساير ساداتي که بعضي از مؤلفين آن را بدون مستند از اعقاب سلطانعلي خوانده اند، چهار نفرند، يکي سيد رکن الدين مسعود، که مي گويند در دولت شاه اسماعيل صفوي متولي اين مشهد بوده است متوفي 967 اقضي القضات. امير کمال الدين عبدالرزاق کاشي که در سلطنت شاه خدابنده قاضي القضات خوانده شده است
3.سيد کمال الدين حسين نقيب کاشاني متوفي 967 در دولت شاه تهماسب 4- سيد عبدالله نور الهدي متوفي مشهد، پس از رکن الدين مسعود متوفي 970.
ساير مدفونين در مشهد سلطانعلي: چنين گويند که در اين بقعه در جوار سلطانعلي، مادر وي با جمعي از سادات مدفونند از اين جمله: حکيمه دختر اسد فرزند مغيرة التقفي مادر سلطانعلي و اسماعيل بن اسحاق بن امام کاظم و فرزندانش به اسامي عبدالله و عبدالوهاب و قاسم و مادرشان حکيمه خاتون. امام دفن مجدالدين وزير، بنيانگذار مشهد در اين بقعه چون دفن متوليان سابق الذکر (که از احفاد وي خوانده شده بودند) تا حدي مقرون به حقيقت به نظر مي رسد.

داستان شهادت سلطانعلي
 

سبب هجرت سلطانعلي از مدينه طيبه به جانب کاشان چنين شهرت دارد که گروهي از مردم حوالي کاشان از فين و اردهال که با کاروان حج به طواف خانه مشرف شده بودند، در بين راه مکه به مدينه به صحبت امام باقر (ع) مفتخر گرديده، از آن امام استدعا مي کنند که يکي از فرزندان خود را براي ارشاد به همراه آنان اعزام فرمايد و آن حضرت علي الطاهر را با ايشان گسيل مي دارد.
سلطانعلي در قراء اطراف کاشان به امامت و ارشاد مي پردازد و طولي نمي کشد که جمع کثيري طوق ارادتش را به گردن مي کشند، در همين جريان ابومسلم خراساني عليه خلفاي اموي قيام کرده، با سفاح عباسي به خلافت بيعت نمود و چون منصور پس از سفاح عهده دار مهام خلافت گرديد، نخست ابومسلم را از پاي در آورد و سپس به حکام خود فرمان داد تا ريشه نفوذ سرجنبانان سادات علوي را در منطقه نفوذ خلافت قطع کند. در نتيجه عامل اصفهان به عمال ولايات تابعه خويش دستور لازم درباره سلطانعلي را مي دهد، تا صدايش را در گلو خفه سازد. بنابراين کمر زرين عامل دليجان، مقصود بيک عامل و رکان (محلات) و زرين کفش عامل اردهال و زبير عامل نراق با ارقم دهخداي کله جار متفق شوند و عليه وي هم همداستان گشتند. سلطانعلي پس از وقوف بر ماجرا از مردم نشلج و فين کمک طلبيد، نشلجي ها براي ياري وي حرکت کرده، چون بر قدرت مخالفين پي بردند با خود به مشورت پرداخته، بالاخره چنين گفتند: «ما همه اهل مشته ايم درفش نه که مردان رزم زرين کفش»و به دهکده خويش بازگشتند و مردم فين نيز براي حمايت وي حرکت کردند ولي به واسطه دوري راه روز بعد موقعي به اردهال رسيدند که سلطانعلي به شهادت رسيده بود. سلطانعلي از شنيدن خبر بازگشت نشلجي ها زياد غمين گشته، صلاح خويش را در هجرت تشخيص داد، به ازناوه شتافت، اما زرين کفش وي را در محاصره گرفته، تني چند از زنان روسبي را برهنه و عور در حال نماز جلو او روانه داشت، چنانکه سلطانعلي ناچار گرديد سر از سجده بر ندارد تا آنان را ديدار نکند و در همين خلال تني چند از مخالفين به او تاختند و او را با چند ضربه خنجر به قتل رسانيده، همراهان وي را نيز کشتند و اجساد مقتولين را گذاشته خود را به دنبال کار خود رفتند.
مردم خاوه و از ناوه از شنيدن اين خبر سراسيمه به صحرا شتافتند و بر بالين کشتگان نوحه سرائي آغاز کرده، در اين هنگام مردم فين هم براي حمايت سلطانعلي از راه رسيدند، چون با آن منظره جانگداز مواجه شدند، قبل از هر کار در جستجوي زرين کفش بر آمده، او را دستگير کرده به قصاص خون کشتگان به قتل رسانيدند و چنين توافق کردند که همگي را در بارکرسف به خاک سپارند.
در نتيجه جسد سلطانعلي که آغشته به خون بود، درون قالي پيچيده در اين موضع به خاک سپردند و ساير مقتولين را هم در عقب سر و کنار وي دفن کردند. سپس قالي را سرچشمه برده شستشو کردند و بر روي تربتش بگستردند و سايباني از بوريا بر روي آن بپا داشتند و براي تجديد اين خاطره همه ساله در روز جمعه دوم پائيز به مشهد آمده، يک پارچه قالي از متولي گرفته، همان عمل را تکرار مي کنند، چنانکه اين مشهد به مشهد قالي يا قالي شويان معروف شد و اين امر سنت محلي گرديده است.
در جمعه سوم پائيز مردم نشلج که پس از قتل سلطانعلي متوجه زشتکاري خويش گرديده نادم و پشيمان براي انجام مراسم با پاهاي برهنه، سينه زنان از نشلج به مشهد آمده، تا عصر در آنجا تعزيه داري کرده مقارن غروب بازگشتند، همه ساله روز هفت مراسمي را انجام مي دهند، قدر متيقن اين مراسم از اواسط قرن نهم و عصر ابوالعزيز يوسف بن شاهرخ شاه بنا به سياست محلي، آثار تا حالا ادامه دارد، منتها نقارخانه هاي سه گانه مشهد چندي است که تعطيل شده است،
درصورتيکه قرن ها در مراسم قاليشويان نواخته مي شدند. مشهد بارکرسف در قرن وسطي (1453- 395 ميلادي) 853- 226 قمري بيش از آستان مقدس حضرت معصومه (ع) در قم مورد توجه پادشاهان و مرکز نذورات و قرباني و داراي زينت آلات، مرافق، خدام و اوقاف بود که علت آن را از نذرهايي که پادشاهان و شاهزادگان، پرده نشينيان حرم، وزيران و اميران گاه بروز جنگهاي داخلي براي اين امامزاده منعقد مي ساختند و غالباً هم بر وقف مرادشان انجام مي يافت. مي توان جستجو کرد، چنانکه حرم حضرت فاطمه معصومه (ع) را جز يک بقعه ليسيده ساختماني نبود، در صورتيکه اين مشهد از همه گونه مرافق و بيوتات و رواق و ايوان برخوردار بود، ولي از عصر شاه طهماسب صفوي پس از دفن شاه بيگم خواهر وي در جوار فاطمه معصومه (ع) تدريجاً آستانه قم از زيب و زينت خاصه اي برخوردار گرديد که با مشهد اردهال در يک رديف قرار گرفته و از عصر فتحعلي شاه از لحاظ تزئينات داخلي و درهاي طلا و ضريح هاي نقره از مشهد مورد سخن پيشه گرفت، چنانکه اينک در شمار مشاهد درجه اول کشور قرار گرفته است.
بالجمله اين مشهد داراي بقعه اي منيع و قبه اي رفيع و درهايي بديع و منبت و صفه اي مجلل و صحني گشاده قديمي و صحن هايي جديد ساز، گلدسته هايي متعدد و نقاره هاي چندي است. (2)

گزارش تحقيق کتاب نور با هر در فضائل و حالات حضرت علي بن باقر (ع)
 

در فضائل و حالات ابي الحسن علي بن محمد الباقر(ع)، کنيه شريفه ي آن حضرت ابوالحسن و لقب ميمونش طاهر و اولاد امجادش (احمد) که مدفون است به باغات اصفهان و (فاطمه) که زوجه حضرت کاظم (ع) مي باشد.
و اما کلامات علماء و مورخين مورد اعتماد در خصوص آن بزرگوار به شرح ذيل است.
1- گفته است نسابة العلامة ابوعبدالله مصعب بن عبدالله بن مصعب بن ثابت زبيري متوفي سنه 216 درصفحه 64: و توليد کرد علي فرزند محمد فرزند علي فرزند حسين، فرزند علي، فرزند ابي طالب (فاطمه) را و مادر اوام ولد بود و تزويج کرد فاطمه را موسي فرزند جعفر فرزند محمد، فرزند علي، فرزند حسين، فرزند علي، فرزند ابي طالب.
2- گفته است نسابه محدث فقيه ابو محمد علي بن سعيد بن سعيد بن جزم ابن غالب الاندلسي در کتاب (جمهرة انساب العرب) صفحه 53 طبع مصر: توليد کرد محمد، فرزند علي، فرزند حسين، فرزند علي، فرزند ابي طالب. عبدالله، ابراهيم و علي را.
3- گفته است بيهقي مشهور بابن فندق از علماي سنه پانصد هجري در کتاب لباب الانساب: تعداد اولاد باقر (ع) و علي از اولاد باقر است، مادر او ام ولد بود.
4- گفته است سيد نقيب نسابة موصلي از علماي قرن هشتم در صفحه 70 کتاب (مشجرات): تعداد اولاد حضرت امام باقر (ع)… «و علي» مادر ام ولد بود.
5- گفته است سيد غياث الدين جد سيد عليخان: لقب علي فرزند محمد باقر (ع) طاهر است، ديدم در بعضي مشجر اينکه مورد وثوق بود، اين که شيخ مفيد (ره) ذکر فرمود: «باقي کلمه را موريانه خورده بود… »به درستي که «علي فرزند محمد باقر (ع) در مشهد بارکرس حوالي کاشان است.
6- در«نهاية الانساب»ص 167 در ضمن شماره اولاد امام باقر (ع) گفته: شيخ ابوالفرج عبدالرحمان فرزند علي فرزند محمد حرزي در کتاب «صفة الصفوة»نام اولاد امام باقر (ع) جعفر تا آن که فرمود: … و علي.
7- در «کتاب رجال الشيخ»بود علي بن محمد بن علي بن الحسين (ع) بود از اصحاب امام صادق (ع)، يعني سيد اجل سيد علي فرزند امام محمد باقر و قبر او به حوالي بلده کاشان و مقبره او معروف است تا حالا به مشهد بارکرس و براي او قبه رفيعه عظيمه ايست.
8- در کتاب غاية الاختصار تأليف علامه سيد تاج الدين بن زهره حسيني گفته: که علي پسر امام محمد باقر (ع) دختري داشت فاطمه نام، تزويج کرد او را امام موسي کاظم (ع).
9- محدث قمي درجلد 2 ص 79 منتهي الامال گفته: بدان که اولاد آن حضرت بنابر آنچه شيخ مفيد و طبرسي و ديگران ذکر کرده اند هفت نفرند: ابوعبدالله جعفر بن محمد (ع) و عبدالله که از مخدره ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابي بکر بودند، ابراهيم و عبيدالله ازام حکيم بودند، هر دو در ايام حيات پدر بزرگوارشان وفات کردند، علي، زينب و ام سلمه که از ام ولد بودند و بعضي گفته اند: که ام سلمه از مادر ديگر بود.
10- در کتاب مزارات علويين که سيد شهاب الدين مرعشي نجفي تأليف فرموده اند چنان نوشته: اردهال و در آن در جوار قبر علي فرزند باقر (ع)، قبرهاي جماعتي ازعلويين است که از آن ها است اسماعيل فرزند اسحاق (3) فرزند کاظم(ع) و از آن هاست. حکيمه خاتون که او مادر عبدالله و زوجه اسماعيل مذکور است و از آنهاست عبدالله و از آنهاست عبدالوهاب و از آنهاست قاسم دو فرزند اسماعيل مذکور، همينطور ديدم در ورقه که تاريخ آن 1257 بود و به تحقيق ذکر کرده در آن ورقه کيفيت شهادت علي فرزند باقر عليها السلام و آن ها را گفته: از مدفونين امير کمال الدين فرزند امير شمس الدين و منتهي مي شود نسب آن به سوي علي مذکور تمام شد والله العالم.
و باز در آن ورقه بود: به درستي که مادر علي فرزند باقر (ع) حکيمه دختر اسد فرزند مغيرة الثقفي است و درموضع ديگر از کتاب مزبور فرموده: نشلک از قراء کاشان است.
و بعد از جمله از کلام فرمود: و آن قريه قريه ايست از مشهد اردهال مزار مولاي ما علي فرزند باقر (ع) و در موضع ديگر همين کتاب نوشته: چيزي که معناي آن اين است مشهد بارکرس نزديک کاشان و در اوست قبر مولاي ما علي فرزند باقر (ع).
11- در منتخب التواريخ درحالات حضرت باقر نوشته: و اما اولادهاي حضرت باقر (ع) که آن بزرگوار پنج پسر و دو دختر تا آنجا که مي گويد: از جمله قبور معلومه اولاد ائمه، قبر سيد علي بن محمد الباقر (ع) را شمرده که واقع است در خارج بلده کاشان و مشهور است به امامزاده مشهد و قبر پسرش را جناب احمد بن علي الباقر که در بلده اصفهان واقع است در محله که جاده خاجو است و احوالات بقيه اولادهاي حضرت باقر (ع) را در جايي نديدم.
12- درمجالس المؤمنين مذکور است: نقل از شيخ عبدالجليل رازي قزويني در کتاب نقض نوشته: که کاشان الحمدلله مشهور شده و هست به زينت اسلام و نور شريعت، مساجد و مدارس معظمه آراسته است، از جمله مدارس بزرگ مدرسه صفويه و مجديه، تا آنجا که مي گويد: عمارت مشهد امامزاده علي بن محمد الباقر(ع) به بارکرس که مجد الدين بناء آن کرده، در آن حدود به زينت و آلت و نور و برکات، قبله ي مرادات سلاطين و وزراء و اهالي آن حوالي است و ديگر آثار در آنجا، همگي دلالت مي کند بر صفاي ايمان و طاعت مؤمنان کاشان.
مؤلف گويد: آنچه مشهور است در زمان ما قبر علي بن محمد الباقر (ع) در ناحيه کاشان در مشهد اردهال است و معروف است به شاهزاده سلطانعلي و تأکيد مي کند بودنش را در اين مشهد. آنچه در بحرالانساب است که فرمود: علي بن محمد الباقر (ع) عقب نگذاشت، مگر يک دختر و مدفون شد در ناحيه کاشان در قريه اي که گفته مي شود بر آن بارکرس در مشهدي.
از فاضل خيبر آميرزا عبدالله صاحب (رياض العلما) نيز نقل شده که فرموده: قبر علي بن محمد الباقر (ع) در حوالي کاشان است و بر اوست قبه رفيعه و از براي اوست کرامات ظاهره و در اصفهان نزديک مسجد شاه بقعه مزاري است به نام احمد بن علي امام محمد باقر (ع) (4).
بسم الله الرحمن الرحيم
تذکره جناب سلطانعلي بن امام محمد باقر(ع)
زنهار به درد و غصه مي باشد قرين
در ماتم سلطانعلي آن سرور دين
امروز ديده اشک حسرت مي بار
تا روز جزا دهد تو را ماء معين
در زمان قديم جمعي از شيعيان چهل حصاران(5) و فين که پرچم دوستي اهل بيت برافراشته سعيد بن قوم الدين، برادرش علي چهل حصاري، محمد بن طاهر بن حسين بهروز، يحيي بن ناصر، عامر بن ناصر برادرش و قوام الدين کحال فيني و غير ايشان جمعي تشکيل داده، عريضه اي خدمت امام (ع) فرستاده تا يک نفر آقازادگان خود را براي راهنمايي و پيشوايي به جانب ما گسيل دارد. پس نامه اي به اتفاق عامر بن ناصر و تحف و هداياي بسياري ارسال داشتند. عامر شتران را بار کرد و روانه گشت. (6)

خواب ديدن عامر بن ناصر
 

عامر چون به قريه بارکرز (7) رسيد، بر سر چشمه ي آنجا آراميد، در خواب حضرت رسول اکرم را ديد که فرمود: «اي عامر از طرف دوستان و شيعيان من بطلب يکي از اولاد من مي روي و نور ديده من محمد باقر قرة العين خود سلطانعلي که شباهت به من دارد همراه تو خواهند ساخت. اما جمعي از ظالمان بي وفا او را در اين محل شهيد خواهند کرد. »پس با انگشت مبارک به دامن کوهي که در امتداد نزديک به سر چشمه بارکرز بود نمود، که معبد و مدفن مبارکش همين محل خواهد بود. عامر گويد: گفتم يا رسول الله اگر مرا به اين معامله مؤاخذه باشد چه کنم؟ فرمود: «براي تو حرجي نيست. از روز اول شربت شهادت را از جام غم و درد و الم براي اولاد من آماده کرده اند و روز قيامت تشنگان امت را که از سوز معصيت لبها خشک شده از شربت گواراي شفاعت سيراب توانند نمود و به درجات جناب تجري من تحتها الانهار توانند رسانيد.»(8)
عامر از خواب بيدار شد و وحشت عظيم او را دست داد، متوجه دامنه آن کوه شد، چون به آن محل رسيد، خود را نالان به خاک ماليد و مي گفت:
اين چه خاک است، اين چه کوه، اين عنبر است
خاک کوي دوست مشک از فراست
خواست که به فين و چهل حصاران مراجعت کند اما به او فرموده بود باکي بر تو نيست. (9)

ورود عامربن ناصر به مدينه
 

عامر بن ناصر همراهان را امر کرد تا بار شتران بستند و روانه راه شدند. اما کارش گريه و زاري بود، تا به مدينه ي طيبه رسيد و به سراي حضرت باقر (ع) نزول نمود. عامر خود را به دست و پاي عبدالرحمن غلام حضرت انداخت و عريضه خود را بانضمام تحف و هدايا تقديم کرد. عبدالرحمن شرايط مهمان نوازي به جاي آورد، تا صبح که در مسجد خدمت امام محمد باقر (ع) رسيدند و به دست و پاي آن حضرت افتاده گريه و زاري فراوان نمودند.
آن حضرت فرمود: اي عامر مکتوبي که دوستان ما نوشته ملاحظه کردم. يک نفر را براي پيشوائي و هدايت خواسته ايد. به خاطرم مي رسيد که از خداي تعالي مشورت کنم، پس آن حضرت عامر را نهايت احترام فرمود و به عبدالرحمن سفارش نمود که او را محترم شمارد.
راوي گويد: همان شب جدش پيغمبر (ص) را در خواب ديد فرمود: اي فرزند نور ديده ام (سلطانعلي) را همراه او روانه کن که مردم آن سامان را از زيارت و هدايت او فوائد روي دهد و به آرزوهاي خود برسند. حضرت از خواب بيدار شده اولاد خود را پيش خواند و فرمود: اي نور ديدگانم، جد بزرگوارم درخواب مرا امر فرمود که نور ديده ام (سلطانعلي) را به فين و چهل حصاران و نواحي آن بفرستم. اما مي دانم ديگر او را نخواهم ديد، به هر حال درنگ سزاوار نيست تهيه مسافرت برايش ترتيب دهيد.
پس امام جعفر صادق (ع) فرمود: تا اسباب سفر برايش مهيا کردند. در آن هنگام سن مبارکش را بعضي مورخين 25 سال، بعضي 30 سال و صحيح تر آن است که 32 سال گذرانيده بود.
اقوي وفات امام محمد باقر (ع) 114 هجري بوده است و در حيات آن حضرت، حضرت سلطانعلي به اين محل تشريف آورده، پس مسافرت علي ابن باقر (ع) در 113 هجري مي توان تصديق کرد. (10)

اعزام حضرت سلطانعلي از مدينه به فين و چهل حصاران
 

حضرت سلطانعلي (ع) والد بزرگوارش را وداع کرده، از مدينه بيرون آمده و عامر کمر خدمت بر ميان بربسته، در هر محل که فرود مي آمدند کرامات و نشانه هاي عجيب از آن حضرت بروز مي کرد، سرانجام چون آن حضرت به سه منزلي کاشان رسيد عامر نامه به دوستان و ياران فين و چهل حصاران نوشت، که خدا را سپاس مي گوئيم، حضرت سلطانعلي (ع) اين حدود را به نور جمال خود منور ساخته، در فلان محل سکونت گزيدند.
اما چون زبير نراقي شايد در مسير راه اظهار دشمني کند، لذا عنان بطرف جاسب که اهالي آن از دوستان اهل بيتند معطوف و از آنجا قريه خابه (11) را خرسند و شادمان فرمود، تا هر که خواهد به ديدارش نائل گردد. (12)

نزول اجلال شاهزاده به جاسب
 

عامر با صداقت آن حضرت را به طرف جاسب عبور داد و اهالي جاسب مطلع گشته به استقبال رفتند، تا اينکه به شرف پاي بوسي ايشان مشرف گشته، سپس حضرت در آن محل ساکن شدند و اهالي بسيار خوشحالي نموده مي گفتند:
لله الحمد که نو باوه باغ باقر
کرد پر نور کلبه ي درويشان را
چند روزي در جاسب به سر برده، پس از آن توجه به خابه فرمودند و قريب سيصد نفر از جاسب همسفر بودند و مردم فين و کاشان هم دسته دسته سواره و پياده خدمت امامزاده رسيده زمين ادب بوسيدند. (13)
(تبارک الله احسن الخالقين)(14)

استقبال شايان از امامزاده در خابه
 

مردم کاشان با شنيدن تشريف فرمائي حضرت، خوشحال شده از کوچک به بزرگ، زن و مرد تقريباً شش هزار نفر به عزم استقبال پياده و سواره به آن سوي شتافتند. شب را در خارج بارکرس آسوده خوابيدند. چون صبح شد. به قصد زيارت آن حضرت به طرف خابه روان شدند. اما براي اهالي آن محل ترس و وحشت روي داده، جمعيت را راه ندادند. چون جلال الدين در خابه چشم بر سعيد بن قوام الدين و محمد بهروز افتاد جميعت را راه دادند، حضرت امامزاده به خاطر آب و هواي آن قريه گويا تا مدت يکماه به تفرج آن محل و هدايت مردمان آنصوب اشتغال داشت. (15)
باغ را باد صبا خوش خبر رنگين داد
مژده آمدن ياسمن و نسرين داد

کاشان و فين به نور جمال حضرت سلطانعلي منور شد
 

پس از يکماه شمس رخسارش از طرف مغرب فين و کاشان به يمن مقدم خود، دوستان از فيض خدمتش سربلند و از حل مسائل مشکله بهره مند بودند. بيشتر در مسجد جامع کاشان مشغول عبادت خدا بوده و شيعيان براي اداي نماز جمعه اقتدا مي کردند و کرامات زياد از آن حضرت بروز مي کرد. راوي گويد: پس از مدتي باز به هواي تفرج و تفريح ميل به طرف خابه فرموده و از کاشان و فين در هر جمعه به خدمتش شتافته، پس از اداي فريضه جمعه مراجعت مي نمودند. (16)

کشته شدن جانور به دست حضرت سلطانعلي
 

يکي از کرامات آن حضرت آنکه جانوري عظيم در کوه خابه ساکن بود، که هر بامداد زهر به آب مي ريخت و موجب حدوث بعضي از امراض مي شد و همواره چهره مردم زرد بود. آن شاهزاده دلير با شمشير به دو نيمه اش ساخت.
به هر حال مردم آن قريه از روي ميل آنجا را تمليک آن حضرت نموده، اجاره بر آن بستند که همه ساله به آن حضرت اجاره برسانند. (17)

خبر شهادت حضرت امام محمد باقر (ع)
 

پس از يک سال خبر آمد در 114 هجري هشام ابن عبدالملک ملعون حضرت باقر(ع) را مسموم و آن حضرت رحلت نمود.
حضرت امام جعفر صادق (ع) نامه اي به برادر خود سلطانعلي (ع) نوشت و از شهادت پدر خبر داد و فرمود شنيده ام خابه را از روي ميل به شما منتقل نموده اند. بايد حاصل آن را به مستحقين و اهل علم و بندگان خدا برساني و خود مداخل نکني. امر به معروف و نهي از منکر را ترک نکني، نامه را به برادر خود سلطان محمود داد، با همراهي فردي روانه کرد که به اندک زماني شرفياب خدمت سلطانعلي (ع) شدند.
بعد از ملاحظه آن نامه آن حضرت چند روزي به گريه و زاري و سوگواري مشغول بود. آورده اند که در اين مدت، حضرت در کاشان، فين و در تابستان در خابه سکونت داشت. مردمان چهل حصاران، فين و دهات قم هر جمعه براي نماز جمعه در خدمت آن حضرت بودند و قريب شش هزار کس، پس از اداي نماز به منزل خود برمي گشتند که در آن وقت حاکم ولايات ارزق ابرح عليه اللعنة (18) بود.
بعضي مي گويند قم مسند حکومت بود. بعضي قزوين را عنوان کرده اند وحارث (19) که ملقب به (زرين نعل) اهل بارکرز بود، از جانب وي حکومت اردهار، قم و بارکرز را داشت. (20)

دستور قتل حضرت سلطانعلي به وسيله ي حاکم قزوين
 

زرين کفش خدمت حضرت آمده عرض کرد، بعضي از مساکين و عاجزين قريه بارکرس، قادر بر طي مسافرت به خابه نيستند. تقاضا دارند نماز جمعه در بارکرس برگزار شود، تا مردم فين و کاشان با ملاحظه نزديکي راه بيشتر به نماز جمعه حاضر شوند. همين که امامزاده متوجه بارکرز شد فرمود: در دامنه کوهي که نزديک سرچشمه بارکرس بود سکونت گزيده و خيمه ها به پا کردند. هر چند دوستان خواستند جايگاهي در آن محل بنا کنند که حضرت راضي نشد.
اگر دهد به تو جام جهان نما دنيا
به نيم جو مستان صد هزار جام جمش
زرين کفش با خود انديشيد که مبادا گرويدن مردم به حضرت گوشزد ارزق ابرح شده مرا به قتل برساند. پس نامه نوشت به آن لعين که سلطانعلي بن امام محمد باقر (ع) سه سال است به اين حدود آمده و مردم بسياري به او گرويده، چون نامه به آن ملعون رسيد درغضب شد. به وسيله نامه به زرين کفش نوشت، او سه سال است به اين حدود آمده، تو حالا مرا خبر مي دهي. درنامه با ارقم شامي نوشت بايد لشکر خود را برداشته به نراق (21) بروي. نامه اي به زبير نراقي (22) نوشت، همگي به کمک زرين کفش برويد، نقشه ي قتل او را کشيده و سرش را براي من بفرستيد. عذر ابداً پذيرفته نيست. (23)

تدارک قتل حضرت سلطانعلي (ع)
 

مقرر شد آن وقت که نوشته ارقم به زيبر رسيد حرکت کند و راه را به راهداران سپردند، تا کسي به ياري حضرت نيايد، روز ديگر ارقم ملعون سوار شده به بارکرس آمده، نزول بخانه زرين کفش نمود. راوي گويد: شب بيست و ششم ماه درآمد و صداي مردم فرو نشست. زرين کفش نامه به زبير نوشت که بايد مردم خود را برداشته از طريق خوابق بيرون آئيد و متوجه خيمه گاه سلطانعلي (ع) شويد، پس نامه را به قاصدي داده روانه نمود و جمعي را سر راهها گمارد، تا نگذارند کسي بيرون رود و خبري به آنها رساند، سپس همگي به تهيه اسباب جنگ پرداخته منتظر فرصت بودند. (24)

خبر دادن خادم سراپرده با مشاهده دشمن به اهالي خاوه
 

عبدالکريم بارکرسي خادم آن حضرت از اين حال واقف شد، از خانه بيرون آمده، ديد جمعي کثير سلاح ها با خود برداشته و سر و پاي برهنه نزد حضرت آمد و مطالب را باز گفت و از آنجا متوجه خوابق شد. چون عبدالکريم با ديده خونبار به خوابق رسيد، فرياد برکشيد که قرة العين پيغمبر خدا را به دست زرين کفش و ارقم داديد، به فراغت در خانه هاي خود نشسته ايد و از خدا و رسول شرم نمي کنيد، اهل خوابق چون شنيدند فرياد واويلا از دل برکشيدند. خواجه جلال الدين و خواجه ملکشاه بفرمودند: تا در کوچه و محله ها ندا کردند، ساعتي بعد دويست نفر از مردان کاري در خدمت آنها حاضر شدند، در حالي که سلاح کامل و اسب همراه داشتند، چون آن حضرت سخنان از عبدالکريم شنيد، همان ساعت بفرمود تا مرکب را حاضر نموده و سلاح بر تن بياراست و جعبه تير که قاصد مرگ دليران بود با خود برداشت. (25)

پيروزي اول سپاه اسلام به وسيله ي خواجه نصير سپهسالار
 

خواجه جلال پسر خود (خواجه نصير) را که يگانه پسر و بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود سپهسالار نمود. به اتفاق لشگر خدمت نور ديده ي رسول خدا رسيد. وقتي آمد که زبير نراقي با لشگر خود از نراق آمده از طرف خوابق را گرفته و زرين کفش و ارقم طرف بارکرس را احاطه نموده و جنگ آغاز شده بود.
خواجه نصير نوجوان چون شير ژيان نعره کشيده، بدون محابا با جوانان جانباز حمله به لشگر زبير نموده، يکصد نفر آنها را به قعر جهنم منزل داد. پس از آن ديگران روي به گريز نهادند و با گروه بارکرزي متصل شدند. اما زرين کفش و ارقم از شجاعت و مردانگي آن شير بيشه شهامت، بيمناک شدند و دست از کارزار کشيده و بدين طريق راه خوابقيان باز شد. در آن مقدمه هفده نفر از مردم خوابق شهيد شده، که يکي از ايشان خواجه عبدالسلام پسر خواجه ملکشاه و ديگري باباظهير خوابقي بود و از لشگر زبير نراقي يکصد نفر کشته شده بودند. (26)

ارسال نامه به سوي چهل حصاران و فين و گفتگو با زرين کفش
 

حضرت فرمود: «هم اکنون نامه نوشته به سواري تندرو دهيد که امين باشد، از دربند به سوي چهل حصاران و فين رفته شيعيان و دوستان ما مطلع شوند، متوجه اينجانب شده ديداري تازه کنيم.»
فوراً خواجه جلال الدين نامه را به دوستان کاشان و فين نوشت، به معتمدي داده روانه نمود. حضرت به زرين کفش فرمود: «ايها الحارث مي داني من خود به اين حدود نيامده ام، بلکه اهالي به اصرار مرا آورده اند. البته شنيده اي آن جماعت در صحراي کربلا جدم امام حسين (ع) و اصحابش را شهيد ساخته، عاقبت کارشان به کجا رسيد و يقين از شفاعت جدم نااميد و به بدترين عذاب الهي خواهند رسيد.
پس از من غريب چه مي خواهيد؟ راضي نشويد به واسطه ريختن خون من جماعتي در اين صحرا کشته شوند. آخر مگر نه که من فرزند پيغمبر شمايم، از روح جدم شرم و از جده ام خجالت بکشيد.» زرين کفش که اين حرفها را شنيد گفت جان به سلامت نخواهي برد. ارقم قسم ياد کرده تا تو را شهيد نکند از اسب فرود نيايد.
حضرت فرمود: «اي فرومايه، مرا از کشته شدن اصلاً بيم نيست و شربت شهادت نوشيدن کار آبا و اجاد من است، بلکه مي ترسم سبب ريختن خون دوستان خود بشوم. »(27)

شجاعت خواجه جلال الدين در ميدان جنگ
 

خواجه جلال الدين را غيرت اسلامي به جوش آمد. پس زبير ملعون با 30 سوار بر خواجه و يارانش حمله آوردند. خواجه چون
شير ژيان بر آن منافقان حمله کرده، به هر طرف روي کرد و مي تاخت از کشته پشته مي ساخت و به يک لحظه چندين مشرک بر خاک هلاک انداخت و زبير مردم را به جنگ تشويق مي نمود، که خواجه نصير به قدرت خداي توانا و برکت دعاي امامزاده خود را به زبير رسانيد، چنان ضربتي بر سرش زد که تا نافش شکافت و روح نحسش به آتش جهنم شتافت، ازشجاعت خواجه نصير فرياد از هر جوان و پير از زمين به فلک رسيد. ناله و فرياد از سپاه مخالف و مرحبا از مردم موافق و دوست برخواست.
اسلاميان قوي دل و چيره گشته، شکوه و قدرت آنها زياد شد و جملگي به يک دفعه حمله نمودند. (28)

کرامت آن حضرت آشکار شد
 

تشنگي به حضرت غلبه کرده و براي وضو نيز آب مي خواست، از آن شکاف در بند قدري بالا رفته سنگي را از جاي برداشت، به حکم الهي از زير آن سنگ آب پيدا شد و اين کرامت نيز از آن حضرت ظاهر شده، تمام مردمان از آن آب وضو ساخته نماز ظهر را به جماعت ادا کردند، آب چشمه هنوز جاري است. (29)

سرنوشت پيک امامزاده چه شد
 

نامه اي که خواجه جلال الدين به چهل حصاران و فين نوشته بود، مردم را که پشت دربند بودند مطلع کرد و روانه شد مستحفظين راه، به تفتيش او آمده، نامه را با قاصد گرفته به نزد حاراث (30) فرستادند، آن ملعون نامه را قرائت و قاصد را کشته سرش را نزد خواجه فرستاده، پيغام کرد که راه چاره براي شما بسته است و از شر لشگر جرار نخواهيد آرميد. (31)

حيله گري دشمن
 

زرين کفش چون ديد ظفر با اسلاميان است، عنان مرکب را به جانب قلة الجبال (32 ) که محاذي دربند است نمود. مردم آنجا را از صغير و کبير، برنا و پير صدا کرده، همه را بيرون کرد. آن فرومايگان وقتي رسيدند که نزديک بود لشگر مخالف پا به فرار گذارند، که سيصد نفر آنها به دست خواجه نصير و مردم خابه به جهنم واصل شده بودند. اين جماعت نابکار به يکباره بر لشگر اسلام حمله ور شدند و خواجه نصير مانند شيرنعره از دل بر کشيد با لشگر خابه بر آن نامردان حمله بردند. (33)

دست خواجه نصير از تن جدا شد
 

ناگاه يکي از منافقين(34) از کمين درآمده شمشير حواله دست نازنين خواجه نصير کرده، دست راست او را از روي کين بيانداخت. اما چون خواجه جلال الدين را چشم بر جگر گوشه خود افتاد، فرياد برداشت که اي جان پدر الحمدالله که جان خود را در قدم حضرت سلطانعلي باختي. عرق غيرتش به حرکت آمد، مرکب در ميان اهل خوابق راند و گفت اين هواداران اهل بيت، مردانه بکوشيد تا فرداي قيامت جام شفاعت از دست پيغمبر خدا نوشيد!(35)
امروز درد محنت و غم از براي ماست.
امروز دشت خابه صحراي کربلاست.
سلطانعلي محمد باقر امام دين
در دست ظالمان جفا کار مبتلاست
آن را که کرد جان به قدوم شهش خدا
در روز حشر جنت فردوس خونبهاست

شهادت عامربن ناصر
 

آورده اند که عامر بن ناصر مرکب پيش راند، تا آن جوان را از ميان معرکه برکناري برد، ارقم شامي ملعون تيري بر سينه اش زد که از پشتش بيرون آمده روحش به آشيان قدسي پرواز کرد.
شاهزاده بسيار منفعل گشته با خود گفت اين طايفه جز ريختن خون من قصدي ندارند، پس سلاح جنگ برتن خود بست و مهياي جنگ شد که مردم فرياد و فغان برآورند و آن حضرت سوار شد، اما دوستان به زين اسب آن حضرت آويخته، مانع بودند که ايشان به ميدان شهادت رود. (36)

هشدار حضرت به ارقم
 

آن حضرت به ارقم فرمود: «اي بدبخت پدران پليدت که در صحراي کربلا تيغ به روي جدم کشيدند چه ديدند؟ البته شنيده اي عاقبت کار آنها به کجا رسيد. خود را به عذاب ابدي گرفتار مکن، توشه آخرت درست کن.»
پس آن مردود بي دين گفت: يابن الباقر باز بر سر حرف رفتي اين گفتگو را بگذار و دست از شمشير باز دار. بدان که تا امروز 30 نفر از اولاد علي را به قتل آورده ام، گمان نبري که دست از تو بردارم و امانت دهم، به زودي تو را به دوستان و يارانت مي رسانم.
آن حضرت کمان به دست گرفت، هر که را به سينه زدي از پشتش سر برزدي. روايت است: که آن حضرت را هشتاد چوبه تير بود و به هر تيري خصمي دلير را به طرف آتش جهنم گسيل داشت و چون تيردان از تير تهي شد، براي جنگ با شمشير، پلنگ افکن، هر که را با کمر زد به دو نيم مي نمود. چنان شجاعتي بروز داد که نظاره گان آفرين گفتند. (37)

شهادت خواجه جلال
 

در آن موقع خواجه جلال حمله ور شد. جمعي را به جهنم فرستاد. ناگاه يکي از عقب درآمد (38) و آن يگانه مؤمن را شهيد کرد. چون پسر پيغمبر خواجه جلال را مسافر درگاه ذوالجلال ديد، غيرت حيدري به جوش آمد، بدون محابا روي به قتال نهاده، اشرار روي به فرار نهادند.
خالد(39) بارکرسي با عده اي داخل دربند شدند و از عقب لشگر اسلام درآمده، آنها را فراري دادند و قريب يکصد نفر آنها را شهيد
کردند. آن حضرت به زبان حال مي گفت: (40)
به هر که مي نگرم رونمي کند با من
ميان اين همه بيگانه آشنائي نيست
کجا روم چه کنم، ره چگونه گيرم پيش
در اين ميان بيابان که ره به جائي نيست

از اسب افتادن حضرت سلطانعلي
 

ناگاه زرين کفش تير به طرف آن حضرت افکند، پس مرکب مي راند که شايد از آن طرف دربند بيرون رود و به جايي ديگر رسد، در ميان دربند ضعف بر او مستولي شده از اسب در غلتيد و خون از پيشانيش جاري بود. چون اسب بي صاحب آن حضرت را با اين حال مشاهده کرده، سر و يال و کاکل خود را به خون صاحب خود بيالود و مانند باران اشگ مي باريد و از فراز و نشيب روانه گشت.
راوي مي گويد: دهي که آن طرف دربند است رئيس آن ده سلطانعلي، پسرش، غلامش و بيست نفر از اهالي آن قريه وقتي رسيدند که آن حضرت از اسب افتاده ديدند و خواجه ملکشاه سر مبارک او را به دامن گرفته بود، بي تأمل خود را بر سپاه مخالف زده، بالاخره آن سعادتمندان نيز شربت شهادت نوشيدند.
در روايتي است که آن حضرت اسب همي راند تا از قريه رهق بگذشت و در بالاي رهق از اسب افتاده. اما صحيح تر آن که در همان دربند پاي سنگي عظيم افتاد و گاهگاهي با رداي خود خون از چشم پاک مي کرد. (41)

وصاياي آن حضرت در وقوع جنگ
 

1- زماني که خبر از شهادت خود داد فرمود: «اي مردم شما بايستي از دين رسول اکرم منحرف نشويد.»
2- از زيارت قبر من منصرف نگرديد.
3- خيمه گاه مرا مدفن بسازيد و مرا در همين جا دفن کنيد.
4- به محمد طاهرين حسين بهروز وصيت کرد که چون مرا دفن کنيد گنبدي بر سر مزار من بسازيد.
5- برادر و نور ديده ام (سلطان محمود) که از ترس دشمنان در خانه عبدالکريم بارکرسي پنهان شده، کوشش نمائي تا او را به مردم چهل حصاران و فين برساني که آسيبي به وي نرسد (اما آن حضرت از شهادت عبدالکريم خبر نداشت)
6- تمام وقايع و شرح غربت و مظلومي مرا به وسيله ي نامه به برادرم امام جعفر صادق (ع) عرضه کني و ذکر کني که مردم با من چه ها کردند و نگذاشتند يک دفعه ديگر به خدمت برسم.
7- سلام مرا به دوستان فين و چهل حصاران برسانيد و بگوئيد قبر مرا در همان محلي که نشان داده ام قرار دهند و تخلف نورزند. (59 )

شهادت خواجه ملکشاه
 

لشگر ارقم ملعون چون ديدند که آن حضرت از اسب بيفتاد، همگي به يک بار روي به دربند نهادند و مردم خابه معدودي بودند روي به فرار نمودند. ارقم ملعون خود را به آن حضرت رسانيد. خواجه ملکشاه از جاي جستن نمود روي بوي نمود و فرمود: اي نابکار غنود چه خيال داري؟ از خدا و رسولش شرم کن. ارقم غضبناک شده شمشيري حواله آن بيچاره کرد و او را شهيد نمود. در اين حال امامزاده خواجه را به طرف خود کشيد، اما خواجه همان لحظه جان به جان آفرين تسليم کرد. (42)

چگونگي شهادت حضرت سلطانعلي
 

ارقم ملعون متوجه شاهزاده گشت و به بالين آن حضرت آمد، آن حضرت چشم گشود، ديد که خنجري به دست اوست و مي خواهد سر از بدنش جدا کند، آه سوزناکي برکشيد پاي مبارک به طرف قبله کشيد و چند کلمه بر زبان مبارکش جاري شد که از اثر آن کلمات مردم از آن دربند فرار نمودند. ارقم شرم نکرده، خنجر بر حنجره مبارکش نهاد سر مطهرش را از بدن جدا کرد.
از شيخ ابوسعيد نقل است از آن روزي که آن حضرت را در آن دربند شهيد کردد، تا مدت پنجاه سال مقرر بود که چون بيست و هفتم جمادي الاخر مي رسيده، آواز نوحه و گريه از بن هر سنگي در آن دربند برآمدي و به گوش مردم رسيدي و پس از آن مدت ديگر کسي آن صدا را نشنيد. (43)

ارسال سر مقدس حضرت به قزوين
 

سرانجام چون ارقم ملعون حضرت را شهيد کرد، سر نازنينش را برداشت بدون توقف نزد ارزق ابرح برده آن ملعون خوشحالي کرد و آن سر را در خانه خاص خود نهاد (زاهد بن جمال گيلاني) رکابدار، معتمد آن ستمکار و از دل و جان دوستدار اهل بيت بود، اما اظهار نمي کرد، همين که چشمش به سر مقدس امامزاده افتاد شروع به گريه و زاري نمود. شبانه سر مقدس را برداشته و از کرامت آن حضرت به جسد مبارکش ملحق ساخت. روايت ديگر: به ولايت خود برده مدفون کرد، که آن موضع را (مشهد سر) گفتند اما صحيح تر آن است که به بدن مبارکش ملحق کردند. (44)

دفن کردن شهداء
 

چون خبر به چهل حصاران و فين و جاسب رسيد، تمام سياه پوش شدند با چشمهاي گريان نزد نعش شاهزاده و ساير شهيدان حاضر شدند، پس محمد طاهر بهروز، سعيد بن جلال الدين و ساير دوستان و شيعيان، بعضي از آن شهداء را نزديک قريه خابه با جامه هاي پرخون دفن کردند. بدن نازنين حضرت، خواجه جلال الدين، پسرش (خواجه نصير)، عامر بن ناصر، خواجه ملکشاه، پسرش (عبدالسلام)، باباظهير، عبدالکريم و بعضي ديگر از مواليان را در حوالي آن حضرت دفن کردند. مردم پشت دربند (45) آمدند شهداي خود را بعضي در همان دربند و جمعي را در جوار آن حضرت به خاک سپردند. محمد طاهر بهروز هم وصيت کرده بود که در محل خيمه گاه داخل حفره اي دفنش کنند. (46)

زن وفادار
 

زوجه عبدالکريم بارکرسي که خادمه حضرت بود، چون خبر شهادت آن شاهزاده را شنيد پريشان گرديده از خانه بيرون دويد. آغاز نوحه و زاري نهاده، بر بي کسي و مظلومي آن بزرگوار ناله و بي قراري مي کرد، که خالد بارکرسي(47) يکي از ملازمان زرين کفش از خانه بيرون آمده، تيري چوبي برداشت بر سر آن ضعيفه بي گناه سخت بکوفت که آن بيچاره از دنيا رفت. ما بين بارکرز و مرقد مطهر آن حضرت دفنش کردند. (48)

شهادت سلطان محمود و حسيني
 

چون خبر ناگوار حضرت سلطانعلي و يارانش به برادرش محمود رسيد و نيز شنيد که عبدالکريم و زوجه اش هم شهيد شده اند، عبدالکريم را برادري بود حسيني نام در قله کوه بارکرس خانه داشت و در آن خانه مشغول عبادت بود، سلطان محمود در آن نيمه شب متوجه منزل او مي شود، حسيني او را نيک نوازش کرده، پس از صرف طعام هر دو راهي چهل حصاران و فين شدند در راه به دست ملانور (49)، پسرش و مأموران زرين کفش گرفتار مي شوند در نتيجه به ضرب تيغ اشرار به شهادت رسيدند.
تعداد شش هزار سوار از فين و چهل حصاران با جامه هاي سياه و علم هاي عزا با آه و ناله از راه رسيدند. اول بر نعش مبارک سلطان محمود آمدند، مراسم سوگواري به جاي آورده، همانجا دفن کردند، و حسيني را هم در پائين پاي او مدفون ساختند. (50)

زرين کفش به سرنوشت خود گرفتار شد
 

خبر رسيد جمعيت از فين و چهل حصاران از راه رسيدند، زرين کفش سخت بترسيد خود را به دهي (51) که مقابل روضه متبرکه است رسانيد. جمعي هم در شعب هاي کوه، قناتها و چاهها پنهان شده، در تفحص اشرار برآمده، خانه و باغات آنها را خراب کرده، اشجارشان را قطع نمودند.
ضرير غلام زرين کفش را پيدا کرده وعده هاي زيادي به او دادند او يک به يک نابکاران را نشان مي داد، تا بالاخره زرين کفش را نشان داد که به آن ده رفته بود، زرين کفش را دستگير کرده ببند کشيدند، او را ذره ذره کرده و هر ذره او را در جهنمي از آتش انداختند. چنين به نظر مي رسد که از آن تاريخ تاکنون آتش از گور پليدش بلند است. البته شک نيست که تا روز قيامت چنين خواهد شد و به عذابهاي الهي مبتلا خواهد بود.
سرانجام آن غلام را کشتند، پس از آن مشغول عزاداري و سوگواري شده، بعد مراجعت کردند، تا به حال در ايام و ليالي متبرکه، اکثر مردم به مزار آن امامزاده رفته و حاجت خود را از خدا مي خواهند.
نذورات زياد مي برند و تا روز قيامت به زيارت خواهند رفت و لعن بر قاتلان آنها خواهند کرد. (52)

جنايت حاکم قزوين در خاوه
 

چون خبر قتل زرين کفش و ايادي او به ارزق ابرح ملعون رسيد، او با سپاه متوجه بارکرس و خوابق شد.
اهل خابه از آمدن آن شرير مطلع شدند، اکثر پاي به فرار نهادند، وقتي ارزق رسيد، حکم کرد تا خانه هاي آنها را خراب کرده آتش زدند، اشجار و باغات را کندند، جنگ در گرفت، حصار در قلعه را خراب کردند و اهالي گرفتار شده را اکثر به قتل رساندند، بعضي هم با واسطه آزاد شدند.
آنها به حوالي مشهد حضرت سلطانعلي (ع) آمده، منزل براي خود تهيه کردند، از آن تاريخ کمتر کسي در خوابق ماند. مردم خابه و آبادي هاي ديگر در اطراف مرقد آن حضرت خانه ساخته، رفته رفته آنجا آباد شد. (53)

اعلاميه حضرت آية الله العظمي نجفي «مدظله العالي»
 

سال 1341 شمسي
بسمه تعالي شأنها العزيز
بموجب آيه وافيه الدلالة
(ومن يعظم شعائرالله فانها من تقوي القلوب)
تعظيم و تکريم شعائر ديني لازم و از جمله موارد مسلمه آن تجليل و توقير مشاهده مقدس خاندان عصمت و طهارت و مراقد منوره ذراري حضرت ختمي مرتبت رسول اکرم (ص) مي باشد.
البته بر عموم مؤمنين و متدينين و علاقه مندان به عالم تشيع و ائمه معصومين (ع) وظيفه است که بقعه مبارکه امام زاده عظيم الشأن و جليل القدر السطان ابوالحسن علي فرزند بلافصل امام محمد الباقر سلام الله عليه واقع در مشهد اردهال را از هر جهت حفظ شئونات و رفع منکرات از اطراف و جوانب آن شاهزاده بزرگوار، که يکي از امامزده هاي مسلم ارباب تاريخ و رجال و داراي کرامات عديده و مقامات رفعيه است نموده و مخصوصاً در تعمير بقعه مبارکه و مساعدت بروشنائي و برق و اجراي آب و سائر جهات اصلاحي اين آستانه مقدسه، سعي بليغ و جد اکيد مبذول دارند و از اقدامات خداپسندانه کوتاهي ننمايند و اگر چنانچه مؤمنين کسي بخواهد از بابت مظالم و زکوه چيزي مساعدت نمايند قبول و بمورد است، ضمناً جنابان مستطابان سليل الاطياب و الانجاب ذخروي السادات الکرام آقاي سيد جلال محسني متولي و آقاي سيد عبدالحسين آل ياسين نايب التوليه آستانه مبارکه که اخيراً مشغول اصلاحات و ترميمات آستانه مقدسه هستند، از هر جهت محل وثوق و مورد اطمينان هستند و مي باشند، چنانچه مؤمنين به معظم لها به جهت اين منظور چيزي پرداخت نمايند. موجب مرضات الهي خواهد بود و البته به مصرف حقيقي خواهند رسانيد.
شهاب الدين الحسيني المرعشي النجفي

پي‌نوشت‌ها:
 

1- مرحوم حاج شيخ عباس قمي: منتهي الامال: ج2، ص 79- 43.
2- ميرزا عباس، فيض، گنجينه آثار قم، جلد 2، تلخيص از صفحات 80- 49 پراکنده.
3- اسحاق، ملقب به امين، سنه 240 در مدينه وفات کرد، مادر اسحاق به الکاظم، ام ولدي، به روايت مادر او ام احمد بوده.
4- حجة الاسلام و المسلمين، شيخ محمد باقر مرندي، نور باهر، قم: چاپخانه علميه، ربيع الاول 1381، ص 30- 19.
5- کاشان و حوالي.
6- تلخيص از کتاب: حضرت آيه الله ملا عبدالرسول، مدني. تذکره جناب سلطانعلي بن امام محمد باقر (ع)، 1325.
7- باري کرز، بارکرسف، باريکرسف، باريکرس (مجاور شرق مشهد قالي شويان).
8- که در آن (بهشت) نهرها فراوان جاري مي باشد.
9- همان.
10- همان.
11- خاوه.
12- همان.
13- همان.
14- ستايش خداوندي را که خلق کرد بهترين ها را.
15- همان.
16- همان.
17- همان. هنوز هم وقفيات آن حضرت در برخي نقاط مثل خاوه، اردهال و فين و غيره وجود دارد.
18- حاکم قزوين.
19- عامل بارکرز.
20- همان.
21- نراق= 20 کيلومتري مشهد.
22- عامل نراق.
23- همان.
24- همان.
25- همان.
26- همان.
27- همان.
28- همان.
29- همان.
30- زرين کفش.
31- همان.
32- کلجار.
33- همان.
34- ادهم دشت حلوائي (يکي از ملازمان زبير).
35- همان.
36- همان.
37- همان.
38- گويند اين فرد حميد دشت حلوائي نام داشت.
39- هوادار زرين کفش
40- همان.
41- همان.
42- همان.
43- همان.
44- همان.
45- همان.
46- مردم روستاي ازناوه.
47- همان.
48- هواردار زرين کفش.
49- همان.
50- هوادار زرين کفش.
51- همان.
52- کرمه.
53- همان.
54- همان.
 

منبع؛ محسنی، علی؛ (1386) نور باقر (ع): مروری بر زندگی حضرت علی ابن باقر فرزند شهید امام پنجم علیه السلام مدفون در خاک مقدس مشهد اردهال (کاشان)، قم، مشهور، چاپ دوم.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد