حکاياتي از علماي جاودان اصفهان
حکاياتي از علماي جاودان اصفهان
نماز ترجمه اي
پدر و مادرها همه ناراحت همه نگران – يعني چي بچه هامان ديگر نماز نمي خوانند نماز مي خوانند اما فارسي مي خوانند رو به قبله مي ايستند و دولا و راست مي شوند و فارسي حرف مي زنند هر چه هم به آن ها مي گوييم کارتان اشتباه است به خرجشان نمي رود – پدرها مشکل را با آيت الله ارباب در ميان مي گذارند . آيت الله از جوان ها دعوت مي کند به خانه اش بيايند جوان ها دعوت را رد نمي کنند هر چه باشد او عالم شهر است . حاج آقا ارباب ابتدا سوالاتي به تناسب رشته بچه ها از شيمي و فيزيک تا ادبيات از آن ها مي پرسد و بچه ها نمي توانند جواب بدهند اما حاج آقا خودش به سوالات جواب مي دهد آن ها شوکه شده بودند – حاج آقا رو به آنها کرده مي گويد : شنيده ام نماز را به فارسي مي خوانيد من هم در جواني مي خواستم همين کار را بکنم اما در ترجمه سوره حمد گير کردم شايد شما بتوانيد کمکم کنيد حالا بسم الله الرحمن الرحيم را چه ترجمه کرديد. يکي گفت : به نام خداوند بخشنده مهربان – حاج آقا گفت : بسم را به نام ترجمه کرديد درست اما الله را خدا ترجمه کرديد الله اسم است اسم که ترجمه نمي شود مثلا اگر به آقاي حسن بگوييد آقاي خوب و زيبا ، خوب درست نيست ، الرحمن را بخشنده ترجمه کرديد که رحمن اشاره به رحمت عام الهي دارد که رحيم اشاره به رحمت خاص الهي که بخشنده و مهربان ترجمه درستي است اما کافي نيست . ترجمه شما ناقص است اما اگر مي خواهيد نماز را به فارسي بخوانيد بهتر است اصلا نماز نخوانيد . آخر دست جوانان دست حاج آقا ارباب را بوسيدند و از حاج آقا خداحافظي کرده و قول مي دهند نمازهايشان را قضا کنند.
شهيد آيت الله سيد حسن مدرس
شهيد آيت الله مدرس و گدا
تهراني ها گمان مي کنند که مردم اصفهان دست دهنده ندارند ، اما مدرس مردي کريم بود و بخشنده بود و هميشه جماعاتي گدا و مداع و دعا گو به گرد خانه اش طواف مي کردند . عادتش بر اين بود که در خانه شبکلاهي بپوشد بدون دستار . يک روز که کيسه اش تهي بود سيد گدايي به سماجت دامنش را گرفته بود و رها نمي کرد مدرس دست برد و شب کلاه از سر برگرفت و پيش آن گدا افکند شب کلاهش قلم کار کهنه اي بود.
مردک گدا شب کلاه را از اين رو به آن رو کرد و سبک گرفت و مي خواست سخن به انکار بگويد که يکي از مريدان بازاري آن مرجون چنان چون بازي که خود بر شکار افکند از جا پريد و شب کلاه را از دست گدا برکشيد و بوسيد و به جاي آن يک اسکناس صدتوماني به دستش داد و گدا تازه فهميده بود آن کلاه چه کالاي گران بهايي است فرياد برآورد که نمي دهم . نمي دهم.
چند نفر بازاري که با آن تاجر يار و مددکار بودند دست کرم بر گشادند و هر يک مبلغي به او دادند و آن گدا دويست و شصت تومان جمع کرد ولي غبن داشت و مي گفت : سيصد تومان مي خواهم .
اما مدرس با عصا بر کله اش کوبيد وگدا راه خود برگرفت .
شهيد آيت الله دکتر محمد حسيني بهشتي
دفاع بر عهده من نيست !
در راهروي مجلس خبرگان او را ديدم حرف هايي در دلم بود که خيلي وقت بود مي خواستم بگويم اما تا آن روز به او نگفته بودم اما ديگر طاقت نياوردم آخر آن روزها خيلي به او توهين مي شد بالاخره به او گفتم چرا از خودتان دفاع نمي کنيد ! آخر چرا ؟ او همچون هميشه آرام و متين پاسخ داد ؛ مگر اين آيه را نخوانده اي «ان الله يدافع عن الذين آمنو»
گفتم : آري
گفت : ببين در اين آيه خداوند يک وظيفه براي ما و يک وظيفه براي خودش مقرر کرده است آن وظيفه اي که براي ما بيان نموده است اين است که حرکت ما بايد از جوهره ايمان باشد و وظيفه اي که براي خودش مقرر کرده اين است که اگر ديد عمل ما توأم با ايمان باشد از ما دفاع کند بنابراين دفاع بر عهده من نيست ايمان و جوهره ايمان بر عهده من است !
منبع: نشريه اصفهان زيبا
/خ