حکايتهاي درس آموز
حکايتهاي درس آموز
امام صادق (ع)در هاله اي از عظمت
مالک بن انس از فقهاي مدينه بود.مي گويد:
من خدمت حضرت صادق (ع)مي رسيدم،پيوسته آن جناب به يکي ازاين سه کاراشتغال داشت:
يا درحال روزه بود.يا مشغول عبادت بود.و يا ذکر مي گفت:
از بزرگترين عبادت کنندگان و پارسايان خداترس به شمار مي رفت.
بسيارحديث مي گفت،خوش مجلس بود،همنشيني با او بهره اي فراوان داشت.
ازآدابش اين بود که وقتي “قال رسول الله”مي گفت،آنچنان به هيجان مي آمد که رنگش تغييرمي کرد.
در يکي ازسالها با امام به مکه مي رفتيم .ازمدينه بيرون آمده،پس ازاحرام سوار بر مرکب شديم،ما همه لبيک مي گفتيم ،ديدم امام (ع)مي خواهد لبيک بگويد اما آنچنان ازخوف خدا مي لرزد که نزديک است از روي مرکبش روي زمين بيفتد ،عرض کردم:
يابن رسول الله!بگوييد ،چاره اي نيست،بايد گفت.فرمود:چگونه جرات کنم بگويم”لبيک اللهم لبيک؟!”:خداوند ،آمدم ،فرمانت را اجابت کردم،مي ترسم خداوند درجواب من بگويد:”لا لبيک و لا سعديک “:نه،خوش نيامدي .آن وقت من چه مي توانم بکنم.(بحار الانوار/ج47/ص16)همين مالک بن انس مي گويد:
“ما رات عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفربن محمد(ع)”:چشمي نديده،گوشي نشنيده به قلب بشر خطورنکرده مردي با فضيلت ترازجعفر بن محمد (ع).(بحارالانوار /ج47/ص20)
فرزند صالح
شيخ صدوق از حضرت صادق (ع)روايت کرده که حضرت رسول (ص)فرمود:حضرت عيسي بن مريم (ع)بر قبري گذشت که صاحب آن قبررا عذاب مي کردند .پس از يک سال بارديگر حضرت عيسي (ع)از آنجا عبور کرد ،ديد عذاب از صاحب آن قبر برداشته شده ؛گفت:اي پروردگار من!من براين قبر سال گذشته گذشتم ،ديدم صاحبش در عذاب بود و امسال که بر او گذشته مي بينم عذاب از او برداشته شده؟وحي رسيد به عيسي (ع)که يا روح الله،صاحب اين قبر فرزند صالحي داشت که چون به سن بلوغ رسيد،راهي را اصلاح کرد و يتيمي را پناه و جاي داد،و من به خاطراين عمل که فرزندش به جاي آورد او را آمرزيدم.[امالي صدوق،ص603]
نمازي با اين همه فضايل
ازحضرت امام رضا(ع)نقل شده است که فرمود :برشما باد به نمازشب،بنده اي نيست که آخر شب برخيزد و هشت رکعت نماز شب دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر به جاي آورد و در قنوت وترهفتاد مرتبه استغفار کند ،مگرآنکه ازعذاب قبر و ازعذاب جهنم پناه داده شود و عمرش طولاني گردد و معيشتش گشاده شود.[روضه الواعظين نيشابوري/ص347]
امام سجاد (ع)و راهزن بي حيا
امام سجاد (ع)براي شرکت در مراسم حج از مدينه خارج شد و به بياباني بين مکه و مدينه رسيد،ناگهان راهزن قلدري راه امام را گرفت و گفت از مرکب پياده شو.
-منظورت چيست؟
-مي خواهم تو را بکشم و هرچه داري ببرم.
امام (ع)فرمود:هرچه دارم با تو تقسيم مي کنم نصفش را به تو مي دهم و حلالت مي کنم با من کاري نداشته باش وراهزن قبول نکرد.
امام(ع):مقداري ازآن را در اختيارم بگذار تا به مقصد (مکه)برسم .
راهزن نپذيرفت ،همچنان اصرار داشت که مي خواهم تو را بکشم.
دراين وقت امام سجاد (ع)به او فرمود:”فاين ربک ؟”پروردگارت کجاست /اگر مرا بکشي خداوند مجازاتت مي کند.راهزن بي حيا گفت:خدا خوابيده است.
در اين هنگام امام از خدا مدد خواست .ناگاه دو شير در آن محل حاضرشدند ،يکي از سر راهزن و ديگري از پاهايش گرفت.
امام (ع)فرمود:تو گمان کردي خدا در خواب است،اين است جزاي تو ،شيرها راهزن گستاخ را کشيدند و پاره پاره کردند.[آري نبايد ازقدرت و کيفر خدا غافل بود]
(بحارالانوار/ج46/ص41)
قهرامام سجاد (ع)از يک جوان بي ادب
امام باقر (ع)مي فرمايد :پدرم امام سجاد (ع)مردي را همراه پسرش ديد که راه مي رفتند ،ولي پسر به شانه پدر تکيه کرده بود.امام سجاد (ع)از رفتار ناشايست پسر،خشمگين شد و به همين خاطربا آن پسر سخن نگفت تا از دنيا رفت.(بحارالانوار /ج74/ص64)
قدمش اعجاز نفس عيسي (ع)
ابن شهرآشوب در (مناقب )و قطب راوندي در (خرائج)از مفضل بن عمرروايت کردند که:
«با ابي عبدالله جعفربن محمد (ع)مي رفتيم ،به زني برخورد کرديم که گاو مرده درمقابلش بود،و آن زن و کودکانش گريه مي کردند.آن حضرت از سبب گريه آن زن و طفلانش پرسيد.گفت :اين حيوان وسيله معيشت من و طفلانم بود ،و اکنون در کارخود متحيرم که چه کنم ؟فرمود:مي خواهي خدا و را براي تو زنده کند؟آن زن گفت:آيا با اين مصيبت مرا مسخره ميکني ؟دعايي خواند و پاي خود را به آن حيوان زد،گاو به سرعت سر پا ايستاد ،آن زن گفت:به پروردگار کعبه ،او عيسي بن مريم است.
آن حضرت به ميان مردم رفت تا کسي او را نشناسد.
منبع:نشريه راه قرآن ،شماره 24.