خانه » همه » مذهبی » حکمت الهی-معنای حکمت

حکمت الهی-معنای حکمت

علامه حلى در کتاب کلامى کشف المراد مى نویسد: «حکمت به دو معنى است: (1) معرفت اشیاء؛ و (2) صدور اشیاء بر وجه اکمل و احسن. و خداوند به هر دو معنى حکیم است.(1) براى اثبات حکیم بودن خداوند متعال لازم است که ابتداء معانى حکمت را روشن کنیم. زیرا حکیم یعنى موجود صاحب حکمت.

معانى حکمت

حکمت داراى معانى متعددى است که دو معناى آن براى بحث ما ضرورى است:
1 – حکمت عبارت از علم تام و درست و صحیح و مطابق با واقع نسبت به موضوع مورد اندیشه است. در این معنى معرفت و شناخت صحیح به اشیاء و امور را حکمت گویند.
2 – حکمت عبارت از فعل محکم است به گونه اى که فاعل در انجام فعل همه آنچه براى به سامان رسیدن آن لازم و ضرورى است، انجام دهد. به عبارت دیگر صدور فعل بر وجه اکمل و احسن را حکمت گویند و فاعل آن را حکیم نامند.

توضیح معناى حکمت

توضیح اینکه ما انسانها در افعال و کردار اختیارى و ارادى خود، بر اساس اراده عمل مى کنیم، اراده اى که مبتنى بر علم است، علم به اینکه انجام فلان کار براى ما مطلوب و خوب است و خیر ما در انجام آن است و ترکش موجب ضرر یا نقص در ما مى شود. با مثالى موضوع را روشن مى کنیم:
دانشجویى را فرض کنیم که در سال آخر مقطع کارشناسى تحصیل مى کند، وى در مرحله اى است که باید تصمیم قطعى بگیرد که یا ادامه تحصیل دهد و وارد مقطع کارشناسى ارشد شود یا به همان مقطع کارشناسى قناعت کند و به دنبال یافتن شغلى مناسب باشد. فرض کنیم که او راه دوم را انتخاب کرد و از ادامه تحصیل منصرف شد و به دنبال شغل مناسب رفت. رفتار و تصمیم او را با هم تحلیل کنیم:
1 – او بین انجام دو کار، بر سر دو راهى بود: یا ادامه تحصیل یا یافتن شغلى مناسب.
2 – او گزینه دوم را به حال خود مناسب دید و آن را انتخاب کرد. این انتخاب مبتنى بر اراده انصراف و ترک تحصیل در مقطع بالاتر و اراده یافتن شغل مناسب است.
3 – اراده او مبتنى و برخاسته از نوعى علم است. این علم که بین این دو گزینه، راه دوم یعنى پیدا کردن شغل مناسب براى آینده او بهتر است و خیر او در آن است که تحصیل در مقطع بالاتر را متوقف کند و به دنبال شغل مناسب برود. به عبارت دیگر، نفع او در انتخاب چنین روشى براى آینده زندگانى اش است.
4 – در حقیقت این علم، علم به ترجیح یکى از دو گزینه به حال اوست که او را برانگیخت که راه دوم را انتخاب کند. به عبارت دیگر این علم، سبب و علت انجام و اتخاذ چنین تصمیمى براى آینده او شد. پس علم مذکور غایت و هدف فعل و کردار او را مشخص کرد. یعنى رفتار خاص او هدفى را دنبال مى کند که علم مذکور به اینکه انتخاب گزینه دوم بر گزینه اول ترجیح دارد، هدف این رفتار را معین کرد.
5 – برانگیخته شدن در انجام هر کارى و انجام آن تنها در صورتى است که خیرى در آن متصور باشد. دانشجوى مثال ما، خیر خود را در یافتن شغلى مناسب دانست. به عبارت دقیقتر، وى «مصلحت» خود را در آن دید که بین دو گزینه بالا، راه دوم را انتخاب کند. و مصلحت همان خیرى است که بر انجام فعل و تحقق اهداف بر آمده از انجام فعل مترتب است.
همه رفتار و کردار ما انسانها مبتنى بر جهت مصلحت است که ما را بر انجام فعل برمى انگیزد. و اگر کارى بدون مصلحت انجام شود، از نظر همه عقلاء جهان، کارى بیهوده و عبثى است و فاعل آن فردى سفیه و نادان است.
اما این مصلحت اندیشى کاملاً در درون ذهن ما انجام مى شود. ما گزینه ها را بر اساس واقعیات بیرونى تجزیه و تحلیل مى کنیم و آنگاه جهت مصلحت را تشخیص مى دهیم و کردارى که مبتنى بر مصلحت است انجام مى دهیم. آن دانشجو همه جوانب ادامه تحصیل و ترک آن را سنجید، مشکلات راه را بررسى کرد، فواید و مضرات آن را به سنجش خرد خود گذارد و در مقابل یافتن شغلى مناسب را در ترازوى سنجش قرار داد، واقعیات اجتماعى و توان و استعداد خود را نیز در این ترازو به توزین گذارد؛ آنگاه این صورت علمى براى او پیدا شد که مصلحت او در این است که گزینه دوم را انتخاب کند و عزمش جزم شد و راه دوم را انتخاب کرد. به این ترتیب مصلحت اندیشى او مبتنى بر شناختى دقیق و صحیح و سنجشگرانه از شرایط بیرونى و مطابق با واقعیات موجود است که از آن به حکمت تعبیر مى کنیم.
پس اگر او در مصلحت اندیشى خود، درست اندیشیده باشد و واقعیات را درست تحلیل کرده باشد، یقیناً اندیشه او حکیمانه است. اما اگر در این مصلحت اندیشى، همه جوانب را مدنظر قرار نداده باشد، و شناخت صحیحى از واقعیات موجود کسب نکرده باشد، یا به جاى اینکه عقل را حاکم و داور گزینش و سنجش قرار دهد، احساسات یا امیال نفسانى خود را حاکم قرار داد، در حقیقت بر اساس مصلحت رفتار نکرده و اندیشه او بر خلاف حکمت است و بلکه مبتنى بر نوعى نادانى و جهالت است.
بسیارى از مردم در این مرحله مشکل دارند و در تصمیم گیرى براى انجام کارهاى خویش، اندیشه درست را به کار نمى گیرند و سعى نمى کنند که همه جوانب مسئله را بشناسند و شناخت و معرفتى صحیح و واقع گرایانه پیدا کنند و خلاصه حکیمانه نمى اندیشند.
6 – در مرحله بعد، اگر این دانشجو در انتخابى که کرد و تصمیمى که گرفت، همه جوانب را سنجید و شناخت صحیحى کسب کرد، تصمیم و انتخاب او حکیمانه خواهد بود و فعل و کردار او نیز محکم است، به گونه اى که او بهترین و کاملترین عمل ممکن را که کمال و خیر او در آن است، انجام داده است. به این ترتیب فعل او حکیمانه به معناى دوم نیز است.
پس آن کسى که حکیمانه مى اندیشد، حکیمانه هم عمل مى کند. کسى که خود و توانایى هاى خود و جهان پیرامون را با ترازوى عقل شناخته است، عاقلانه رفتار مى کند و کردار او بر اساس مصلحت است. اما آن که حکیمانه اندیشه نکند، تصمیم و کردار او نیز حکیمانه نیست و رفتار و فعل او نیز مبتنى بر مصلحت و خیر و حکمت نیست و موجب گرفتارى وى یا سد راه پیشرفت او مى شود.
پس حکمت هم صفت فاعل است و هم صفت فعل. صفت فاعل است از این جهت که او فعل را براساس نظام صحیح علمى و شناخت دقیق و درست بنا کرده و فعل مبتنى بر مصلحت واقعى فاعل و مطابق بر نظم و واقعیات خارجى است. و صفت فعل است که آن فعل خاص محکم و درست و هدفمند و مبتنى بر نظام احسن و اکمل است و خیر فاعل را تضمین مى کند.(2) پس اینکه علامه حلى فرمود: حکمت دو معنى دارد و خداوند به هر دو معنى حکیم است، روشن مى شود که معناى دوم حکمت برخاسته از معناى اول آن است، یعنى اگر شناخت صحیح و علم تام حاصل شود، فعل نیز محکم و درست خواهد بود.

یک اشکال و پاسخ آن

ممکن است که این اشکال به ذهن آید که بسیارى از افعال مردمان را مى بینیم که حکیمانه نیست و حتى اگر از خودشان هم بپرسیم نیز رفتار خود را نقد کنند. مثلاً چه بسا دانشجوى مثال ما، پس از چندى به این نتیجه برسد که تصمیم او اشتباه بوده است و او راه اشتباهى را براى آینده زندگانى خود انتخاب کرده است. از آن مهمتر چه بسا علم ما درست باشد اما تصمیمى اشتباه بگیریم. یقیناً آنکه مرتکب قتل عمد مى شود، مى داند که کار او اشتباه است، با وجود این آن را انجام مى دهد.
پاسخ این است که بحث ما در هنگام اتخاذ تصمیم است. آیا او در هنگام اتخاذ تصمیم، مصلحت خود را بر ارتکاب چنین عملى نمى دانست؟ مثلاً قاتل مى داند که ارتکاب قتل اشتباه است، اما در لحظه تصمیم به قتل مصلحت خود را در این مى بیند که مرتکب قتل شود تا به زعم خود نفعى را براى خود جلب کند و از ضررى که به زعم او بزرگتر و بیشتر از ضرر ارتکاب قتل است، جلوگیرى کند. آرى او در اصل در علم و شناخت خود به بیراهه رفت و سفیهانه اندیشیده و به آن دلیل سفیهانه عمل کرده است. بهتر است پاسخ این اشکال را از قلم زیباى عین القضات همدانى بدهیم:
«هر بدى که برسد و هر نیکى که نرسد، از جهل آدمى است به عواقب کارها؛ و اینجا کمین گاهى عظیم است شیاطین را؛ که کم کسى بر پى آن افتد و تحّرز کند.»(3)
وى با مثالى جالب مطلب خود را توضیح مى دهد:
«بدان اى دوست که ادرات عسل خوردن از دو علم خیزد: یکى راست و دیگرى دروغ. راست آنکه العسل حلو(4) و دورغ آنکه تناول الحلاوة و الوصول الى ادراک اللذیذ اولى من ترکه(5). و این قضیه چون مطلق فراگیرى بى شرطى، دورغ گردد. زیرا تناول اللذیذ أولى من ترکه؛ لیکن بشرط أن لایفضى الى ألم أاعظم من اللذة.(6)
اکنون چون اینجا بدانستند که فلان چیز لذیذ است و لیکن مضر است، دست برداشتند؛ و بدین سبب مأکولات لذیذ بگذاشتند خوفاً من المرض.(7) و در دین همین معنى هست که آدمى زنا کند از آن کند که دو علم درو وادید آید، اگرچه او به تفصیل نرسد، اما على القطع معلوم است که بى حصول این دو علم، هرگز زنا نتواند کرد: یکى این است که الزنا لذید، و این راست است و دیگرى علم آنکه سعى کردن تا به لذت رسى به از ناکردن بود؛ و این کمین گاه شیطان است، زیرا عاقبت آن دوزخ بود. سعى ناکردن به بود که سعى کردن. ایمان و کفر اینجا پیدا مى گردد و علماء هم در دنیا ببینند، اما عموم در قیامت بدانند.»(8)
عین القضات نتیجه مى گیرد:
«هر آدمى که او را این علم بود که عاقبت زنا دوزخ است، و دوزخ رنجى عظیم است، لابد از زنا دست بدارد. و این مرد مؤمن است به آخرت و به قول صاحب شرع. و چون ارادت زنا درو غالب شود و منجزم، آن نشان بى ایمانى است، و از آن است که دو علم در درون آن رخت بنهاده اند: یکى راست و یکى دورغ.»(9)

حکمت الهى

آنچه گفتیم درباره ما و افعال ما بود، اما درباره افعال خداوند متعال بحث به چه صورتى است؟ ما گفتیم که خداوند به هر دو معنى حکیم است و حکمت به معناى دوم نیز برخاسته از حکمت به معناى اول است. مى دانیم که خداوند به همه اشیاء به نحو کامل و تام علم دارد و همه اشیاء را به طور دقیق مى شناسد و در این مطلب هیچ شکى نیست. بلکه علم او اشرف همه علوم است، علمى حضورى که نفس این علم مبداء موجودات است. پس خداوند متعال به معناى اول حکیم است.
حال که چنین است، و شما نیز در نامه خود مرقوم داشتید که عالم بودن خداوند و واجب الوجود بودن او را قبول دارید، ثابت مى شود که خداوند به معناى اول حکیم است و وقتى به معناى او حکیم باشد فعل او نیز حکیمانه و هدفمند است و به معناى دوم نیز حکیم است. زیرا خداوند واجب الوجود ار همه جهات است، یعنى هیچ جهت نقصى در او نیست. او خیر و کمال مطلق است و هیچ نقصى در او تصور نمى شود. بنابراین فعل او نیز در غایت حکمت و اتقان است.(10)
فعل خداوند چیست؟ فعل او همان صورت علمى او از نظام هستى است، علمى که خود مبدا نظام هستى است. بدین ترتیب خدایى که به نظام احسن علم دارد، بر انجام فعلى اقدام مى کند که مصلحت تام دارد و هیچ گونه نقص و عیبى در آن نیست. و این معناى جامع حکمت در خداوند متعال است؛ خدایى که خیر و کمال مطلق است و به همه چیز علم دارد و به خیر و کمال موجودات نیز آگاه است و هر آفریده اى را به گونه اى مى آفریند که هر چه بیشتر داراى خیر و کمال باشد.
پس با این بیان حکمت الهى اثبات مى شود و روشن مى شود که حق تعالى همانگونه که واجب الوجود مطلق است و از هر نقصى مبراء است، به همان صورت عالِم و حکیم و فیاض است. زیرا حکمت او فیض را اقتضاء مى کند وگرنه او داراى نقص است و این با صفت واجب الوجودى مطلق حق تعالى سازگار نیست. و از آنجا که حق تعالى خیر محض و کمال محض است، مخلوقات را نیز بر اساس خیر و کمال مى آفریند و آفریدگان نیز داراى هدف هستند. درباره ما انسانها نیز بحث روشنتر است، زیرا در ابتداى بحث گذشت که همه افعال ارادى ما بر اساس علم و مصلحت انجام مى شود تا به هدفى که تصور مى کند که کمال او در آن است، برسد و خیر و سعادت دنیوى و اخروى را براى خود تحصیل کند.

دلیل نیاز به دین

از همین جا دلیل نیاز به دین روشن مى شود. زیرا
1 – انسان موجودى فردى و تنها نیست، بلکه موجودى اجتماعى است و نیازهاى خود را در تعامل با دیگران برطرف مى کند. و در زندگانى دنیوى نیازمند زندگى اجتماعى و تعاون و تمدن است.
2 – انسان براى زندگانى اجتماعى نیازمند قانونى است که در پناه آن زندگانى کند و به رفتار خود نظم دهد تا از تجاوز و ستم و تحمیل امیال گروهى بر گروه دیگر جلوگیرى شود و اجتماع و زندگى اجتماعى تباه نگردد. زیرا در زندگانى اجتماعى هر کس سعى دارد که کار خویش را پیش ببرد و امیال و آرزوهاى خود را تحقق بخشد و تصمیمات خود را به مرحله اجراء گذارد و به همین دلیل امیال و آرزوهاى و تصمیمات و اهداف افراد، موجب تزاحم و تعارض در اجتماع مى شود و باید قانونى جامع باشد که زندگانى اجتماعى را نظم بخشد.
3 – این قانون نمى تواند از جانب انسانها انشاء شود، بلکه باید از جانب مرجعى بالاتر باشد که انسان را آفریده است و همه ذاتیات و عرضیات و نیازهاى واقعى و غیر واقعى او را بشناسد. و همچنین قانون به نفع گروهى خاص نباشد، بلکه مصلحت همه را در نظر بگیرد و منافع همه را تأمین کند. و تنها خداوند متعال که با حکمتش جهان را آفرید، و شناختى دقیق از انسان و نیازهاى او دارد، مى تواند قانونى همه جانبه براى او وضع کند و این قانون همان دین و شریعت است که توسط پیامبران ارسال شده است.
هدف آفرینش انسان تکامل او به کمال نهایى است و او براى رسیدن به کمال، گذشته از اختیار و قدرت، نیازمند علم صحیح و شناخت دقیق از کردار درست و نادرست است تا کردار درست را که بر اساس مصلحت اوست و تکامل او در انجام آن است، انتخاب کند و از کردار نادرست پرهیز کند. اما رسیدن به همه جزئیات کردار درست و نادرست خارج از توان علمى انسان است و انسان نمى تواند با حس و عقل خود بدآنهاراه یابد. و حکمت الهى اقتضاء دارد که براى هدایت بشر به راه راست، قانونى جامع و مانع تشریع شود تا وى با با شناخت این قانون و عمل بدان راه درست را انتخاب کند و هدف آفرینش انسان یعنى تکامل نهایى حاصل شود. دین همان قانون الهى است که توسط پیامبران بر مردم ابلاغ مى شود.
پس هم نیاز به دین و شریعت ضرورى است و هم نیاز به پیامبر که اولاً دین را ابلاغ و معرفى کند و ثانیاً ضمان اجراى قوانین الهى باشد تا مردم را هم با ضمانت هاى دنیوى چون احکام و حدود و هم ضمانت هاى اخروى چون قیامت و شوق بهشت و ترس جهنم و از آن مهمتر اخلاق دینى، به سوى خداوند تکامل نهایى راهنمایى کند.(11)
وقتى اصل نیاز به دین ثابت شد، اثبات حقانیت دین اسلام و پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله و سلم) مشکل نیست. زیرا هم معجزه اصلى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) یعنى قرآن در دسترس ماست و گواهى بر صدق مدعاى اوست، همچنین تاریخ به سیره و روش زندگانى معصومانه ایشان گواهى مى دهد و هیچ نقطه تاریکى در زندگانى او نیست. همچنین سخنان او که به ما رسیده نشان مى دهد که این سخنان، تنها از پیامبر الهى صادر مى شود و از آنها گذشته پیامبران پیشین به نبوت او گواهى داده اند و در کتاب مقدس موجود و در دسترس یهودیان و مسیحیان که سعى شده بخش بشارت به پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله و سلم) تحریف شود، شواهد متعددى در گواهى پیامبران پیشین بر نبوت ایشان است.
در این میان مهمترین و متقنترین دلیل، قرآن معجزه جاودان الهى است که هم دلالت بر نبوت ایشان دارد و هم دلالت بر اینکه دین اسلام دین خاتم و نهایى و جاودان است و پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) پیامبر خاتم. به دلیل اینکه پاسخ از حد گذشت، از طرح این مباحث خوددارى مى کنیم و شما را به کتابهاى عقاید ارجاع مى دهیم.(12)

پی نوشت ها:
1) علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح استاد حسن حسن زاده آملى، ص: 301، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ اول 1407ق، قم.
2) طباطبائى، علامه سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج: 17 ص: 272 – 282؛ بحث فلسفى و قرآنى درباره حکمت الهى ذیل آیه 24 سوره مبارکه انبیاء؛ انتشارات الاعلمى، بیروت.
3) عین القضات همدانى، نامه ها، تصحیح علینقى منزوى و عفیف عُسَیران، ج: 1 ص: 11، انتشارات اساطیر چاپ اول 1373 تهران.
4) عسل شیرین است.
5) خوردن شیرینى و درک لذت آن بهتر از ترک آن است.
6) خوردن لذیذ بهتر از نخوردن آن است، اما به شرط اینکه به دردى بزرگتر از لذت منجر نشود.
7) از ترس بیمارى.
8) همان، صص: 11 – 12.
9) همان .
10) ملا صدرا، مبدا و معاد، ترجمه احمد بن محمد الحسینى اردکانى، به کوشش عبدالله نورانى، صص: 173 – 174؛ مرکز نشر دانشگاهى، چاپ اول 1362، تهران. همچنین نگا: ابوعلى سینا، المبداء و المعاد، باهتمام عبدالله نورانى، صص: 6 – 10؛ انتشارات موسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل کانادا، شعبه تهران، چاپ اول 1363.
11) ملاصدرا، شواهد الربوبیة، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، صص: 359 – 360، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم 1360، تهران. همچنین نگا: مطهرى، استاد شهید مرتضى، نبوت، صص: 11 – 68 انتشارات صدرا، چاپ اول 1373، تهران؛ و مصباح یزدى، استاد محمد تقى، آموزش عقاید، صص: 175 – 182، شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ سوم 1373، تهران.
12) براى نمونه نگا: مصباح یزدى، استاد محمد تقى، آموزش عقاید، صص: 251 – 292 و مطهرى، استاد شهید مرتضى، خاتمیت، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1366، تهران؛ و همو، وحى و نبوت، صص: 165 – 244، انتشارات صدرا، بى تا؛ و سیرى در سیره نبوى، چاپ سوم 1367.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد