خاطراتی از شهید آیت الله سید محمد باقر حکیم
خاطراتی از شهید آیت الله سید محمد باقر حکیم
درآمد
مردم عراق در سايه حکومت حزب بعث روزهاي تاريک و سختي را پشت سر گذاشتند.اکنون نيزدرسايه وجود اشغالگران آمريکايي و گروه هايي تروريستي تکفيري درشرايط دردناکي به سرمي برند.دراين گفت و گو گوشه اي ازاوضاع و شرايط عراق درطول چهار دهه گذشته را ازنگاه حسن خامه يار، کارشناس مسائل خاورميانه مي خوانيد.
چه شناختي از خاندان آيت الله حکيم داريد؟
درآغاز بحث لازم مي دانم به اين نکته اشاره کنم که آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم، بزرگ خاندان «آل حکيم» يکي از پيشگامان و چهره هاي شناخته شده مبارزات ضد استعماري و ضد استبدادي مردم عراق از آغاز قرن بيستم بوده است. او از دوران جواني در انقلاب مسلحانه سال 1920ميلادي بر ضد اشغالگران انگليسي که در صدد اشغال سرزمين عراق برآمدند، در کنار جمعي از مراجع تقليد و علماي نامدار آن روز عراق و ايران در جبهه هاي جنگ جنوب عراق شرکت کرد، و با اشغالگران جنگيد.
آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم در ماه شوال سال 1306هجري قمري مطابق با سال 1885ميلادي در شهر نجف اشرف تولد يافت، و در سن شش سالگي پدرش سيد مهدي فرزند سيدصالح، فرزند سيداحمد، فرزند سيدمحمود حکيم را از دست داد.
آل حکيم از خاندان علم و فقه (آل طباطبا) که از سادات علوي مي باشند،درقرن دوم هجري در سرزمين عراق اسکان يافتند. اصل و نسب اين خاندان به امام حسن مجتبي فرزند علي بن ابيطالب(ع) باز مي گردد.بسياري از فرزندان اين خاندان به علت شرايط سياسي و اجتماعي که سرزمين عراق از قرن هاي گذشته با آن رو به رو بوده،به کشورهاي ايران، يمن، لبنان و برخي مناطق شمال آفريقا مهاجرت کردند.
پس از ارتحال آيت الله العظمي سيدابوالحسن اصفهاني در سال 1934ميلادي مصادف با سال 1365هجري شمسي، آيت الله سيدمحسن حکيم به مرجعيت اعلاي شيعيان عراق برگزيده شد، و پس از ارتحال آيت الله بروجردي در آغاز دهه ششم ميلادي، تصدي مرجعيت اعلاي شيعيان جهان را برعهده گرفت، و تا روز وفات در سال 1970ميلادي، مصادف با 27ربيع الاول سال 1390هجري قمري اين مسئوليت را برعهده داشت.
اين مبارزه در دوران نظام پادشاهي و نظام هايي که پس از فروپاشي پادشاهي روي کار آمدند چه روندي داشت؟
شکي نيست که مبارزات ضداستعماري و ضداستبدادي روحانيون و مراجع شيعه در عراق به ويژه آن دسته از روحانيوني که هويت و مليت عراقي داشتند ادامه يافت. چرا که دولت انگليس که سرتاسر سرزمين عراق را در سال 1922 به طور کامل به تصرف خود درآورده بود، براي حفظ کنترل اين کشور تصميم گرفت شيعيان را از صحنه سياسي و اجتماعي دور نگه دارد، و روي نخبگان بومي به عنوان اقتصادي ترين وسيله ممکن تکيه کند.براين اساس با خواسته شيعيان مبني بر تشکيل دولتي مردمي و مستقل مخالفت کرد،و ازميان جوامع اهل سنت جهان عرب يکي از فرزندان شريف حسين،اميرحجاز را به پادشاهي اين کشور منصوب نمود.
نظر به اينکه سرزمين عراق پيش از يورش قواي انگليسي تحت تصرف دولت عثماني قرار داشت،و تنها شيعيان جنوب عراق بودند که از سپاهيان دولت عثماني در برابر پيشروي انگليسي ها از مبدأ شمال خليج فارس حمايت به عمل آوردند، کمک هاي انگليس و حکومت دست نشانده ملک فيصل اول فرزند شريف حسين،روي جامعه اهل سنت عراق تمرکز يافت.و شيعيان از داشتن حقوق اساسي و مساوي محروم ماندند.
به اين ترتيب شکل گيري کشور جديد عراق پس از فروپاشي دولت عثماني،آزموني غير دموکراتيک داشت،و شيعيان به منظور تأمين خواسته ها و حقوق خود ناچار به ايجاد برخي نهادهاي سياسي و ديني شدند. ملک فيصل اول براين باور بود که بدون پيوستن شيعيان به نظام پادشاهي،نمي تواند عراق مستقل و دمکراتيک ايجاد کند. به همين دليل براي جذب شيعيان به حوزه نظام، تلاش هاي دامنه داري به عمل آورد، و تعدادي از خاندان هاي فئودال و سران عشاير شيعي بغداد و کربلا و نجف اشرف و مناطق جنوبي عراق را وارد کابينه کرد.
در حقيقت پادشاهان دست نشانده انگليس در عراق، نقش آشتي دهنده ميان رهبران جامعه شيعه و نماينده تام الاختيار دولت انگليس در بغداد را برعهده داشتند،و تا اندازه اي مي کوشيدند، از جوامع شيعيان که در فقر و عقب ماندگي به سر مي بردند، در حوزه هاي اجتماعي و سياسي، محروميت زدايي کنند. اما، مناسبات ناپايدار و به نوعي پر فراز و نشيب ميان مرجعيت ديني شيعه و نظام پادشاهي عراق ادامه يافت، تا اينکه اين نظام سحرگاه روز 14ژوئيه سال 1958ميلادي با کودتاي افسران آزاد به رهبري عبدالکريم قاسم سرنگون گشت، و از آن روز روابط ميان مرجعيت شيعه و نظام هاي جمهوري حاکم شکل ديگري به خود گرفت.
در حقيقت مذهب تشيع در صحنه سياسي عراق حضور و نفوذ تاريخي قابل ملاحظه دارد. حيات ديني،اجتماعي و سياسي در دوره هاي متوالي عراق مديون شيعيان است. با وجودي که امپراتوري «سني» عثماني پس از فروپاشي دولت عباسيان، سرزمين عراق را ضميمه خود کرده بود، براي آزادي فعاليت هاي مذهبي و فرهنگي شيعيان درشهرهاي مقدس کربلا، نجف اشرف، کاظمين و سامرا و ساير شهرهاي شيعه نشين جنوب عراق احترام قائل بود، و شيعيان به نوبه خود از دولت عثماني در برابر هرگونه تجاوزگري بيگانگان حمايت مي کردند.
به هرحال يک سالي از سرنگوني نظام پادشاهي و برپايي نظام جمهوري در عراق نگذشته بود که قدرت حزب کمونيست در سايه حکومت عبدالکريم قاسم به طرز چشمگيري فزوني يافت. اين حزب ستيزه جويي با همه نشانه هاي ديني و مذهبي به ويژه با حوزه هاي علميه در شهرهاي گوناگون و مرجعيت ديني شيعه را آغاز کرد.تحولاتي که در پي قدرت نمايي احزاب کمونيست و سکولار در صحنه سياسي عراق روي داد،به مرجعيت ديني حوزه علميه نجف اشرف و روشنفکران متعهد و مسلمان عراق انگيزه داد تا فعاليت هاي سياسي شيعيان عراق را به صورت منظم و سازمان يافته آغاز کنند.
به طور دقيق حزب الدعوه اسلامي در چه زماني تأسيس شد؟ و چه شرايطي را پشت سر گذاشت؟
نظر به شرايط پيچيده عراق و مشکلاتي که در آن مرحله وجود داشت، زمان دقيق تأسيس حزب الدعوه تاکنون پنهان مانده است. برخي مي گويند که اين حزب در ماه ربيع الاول سال 1377 برابراکتبر سال 1957 بنيانگذاري شده،و برخي ديگر از کارشناسان، زمان تأسيس حزب الدعوه را به سال 1959 و پس از گسترش دامنه نفوذ کمونيسم و تأثيرفراوان آن براقشار تحصيل کرده ذکر کرده اند.دراين دوره فعاليت هاي سياسي و فرهنگي آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم و فرزندانش،با همکاري شهيد آيت لله سيدمحمدباقرصدرشکل گرفت.
مرحوم آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم به منظور گسترش ارتباط حوزه هاي علميه با اقشار گوناگون امت،و طبقات تحصيل کرده و دانشجويان،تشکيلات جماعت العلماء، علامه شهيد سيدمحمدباقرصدرکه درآن مرحله هنوز به عنوان يک مرجع تقليد شناخته نشده بود،مسئوليت روشنگري و رويارويي فکري با انديشه هاي الحادي و ليبراليستي را برعهده گرفت.شهيد صدر آنگاه با تهيه و انتشارکتاب هاي «اقتصاد ما» و «فلسفه ما» پشتوانه هاي فکري جوانان مسلمان تشنه حقيقت را دربرابر يورش امواج انديشه هاي کمونيستي و ناسيوناليستي فراهم نمود.
ديري نپاييد که حزب الدعوه با برگزاري جلسات مخفي در شهرهاي نجف اشرف و کربلا و بغداد فعاليت هاي خود را ميان جوانان تحصيل کرده و فرهيخته آغازکرد. پس ازاينکه فعاليت هاي اين حزب در سال هاي دهه ششم از قرن بيستم به طور نسبي علني شد،احزاب کمونيست و ناسيوناليست به ويژه حزب بعث، اختلافات خود را به طور موقت کنار گذاشته، و با شيوه علني با اين حزب به مخالفت پرداختند.درهمان حال حزب الدعوه بر تلاش هاي خود براي نفوذ ميان اقشارگوناگون مردم به ويژه در شهرک الثوره (شهرک کنوني صدر) در جنوب بغداد افزود. اين شهرک در زمان رياست جمهوري عبدالکريم قاسم براي کارگران و افراد کم درآمد بغداد ساخته شده است.
ناگفته نماند که حزب الدعوه ابتدا با تأييد و نظر موافق مرجعيت شيعه حوزه علميه نجف اشرف تأسيس شد، و بسياري از روحانيون برجسته به عضويت آن درآمدند،اما، ديري نپاييد که همان مرجعيت شيعه، پيوستن روحانيون به اين حزب را تحريم کرد.
مناسبات خاندان آيت الله حکيم با رژيم حزب بعث چگونه بود؟
در حقيقت رفتار و عملکرد مستبدانه 35ساله حزب بعث بسيارروشن است.اين حزب نه فقط به هيچ گروه و تشکيلات سياسي اسلامي و غيراسلامي عراق رحم نکرد، بلکه از روزي که قدرت را در دست گرفت، به پاکسازي همه جريانات مخالف درون حزب بعث نيز دست زد.دو سالي از تثبيت پايه هاي رژيم حزب بعث به رهبري احمد حسن البکر در بغداد نگذشته بود که ستيزه جويي رژيم با مرجعيت ديني شيعه و حوزه هاي علميه در شهرهاي نجف اشرف و کربلا آغاز شد.رژيم حاکم حزب بعث، حوزه هاي علميه را بزرگ ترين مانع سر راه تحقق اهداف خود مي دانست، و براي برداشتن اين مانع، ابزارهاي تبليغاتي و اطلاع رساني خود را به کارگرفت،و ابتدا با فريب افراد عمومي، ستيزه جويي با مرجعيت شيعي را آغاز کرد.چرا که مردم و سران عشاير به طور يکپارچه پشت سر مرجعيت ديني ايستاده بودند.
رژيم حزب بعث درسال 1969ميلادي ادعا کرد يک توطئه کودتا را کشف و خنثي کرده که گروهي از فرماندهان نظامي مرتجع و تعدادي از روحانيون وابسته به رژيم شاه همچون سيدمهدي حکيم و سيدمحمد بحرالعلوم درآن فعاليت دارند.هدف رژيم حزب بعث ازاعلام اين خبر،ضربه زدن به مرجعيت ديني آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم بود. در پي اين ادعا،موج دستگيري روحانيون سرشناس در شهرهاي نجف اشرف و کربلاي معلا آغاز شد،و شماري از آنان ازانظار متواري شده و پس از گذشت مدتي از عراق فرار کردند. اعلام خبر جاسوسي علامه سيدمهدي حکيم و کشف توطئه کودتا آيت الله سيدمحسن حکيم را شوکه کرد،و ايشان بر اثر اين اقدام به شدت بيمار و در منزل خود در شهر کوفه متحصن شد،که معاينات پزشکي در يکي از بيمارستان هاي بغداد مؤثر واقع نشد،و پس از گذشت مدت کوتاهي جان به جان آفرين تسليم کرد.
مراسم تشييع بي نظير آيت الله سيدمحسن حکيم از بغداد تا شهر کربلا، سپس تا شهر نجف اشرف به تظاهرات اعتراض آميز ميليوني تبديل شد،به ياد دارم که در مراسم تشييع آن بزرگوارشرکت کردم. مردم تظاهر کننده که بيشترشان از وابستگان به عشاير بودند، اين شعار را سر مي دادند: «بشنو اي رئيس جمهوري عراق، سيدمهدي جاسوس نيست» و «ما همه پيرو مرجعيت ديني هستيم». ميليون ها تن از مردم عراق با شرکت در اين تظاهرات مراتب خشم و انزجار خود را به رفتار حزب بعث نسبت به مراجع ديني و حوزه هاي علمي ابراز مي داشتند. پس ازاينکه پيکر آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم به خاک سپرده شد، و آيين ختم پايان يافت،موج دستگيري ها دوباره شدت گرفت.دراين برهه در شهر کربلا نيز آيت الله سيدحسن شيرازي به خاطر ايراد سخنراني هاي آتشين بر ضد حزب بعث بازداشت و به شدت شکنجه شد. و پس از سپري کردن دو سال در زندان، و به علت فشارهاي فزاينده محافل فرهنگي و اسلامي بين المللي از زندان آزاد،و به خارج از عراق تبعيد شد.حوزه هاي ديني سامرا و کاظمين و نجف اشرف نيز دچار چنين سرنوشتي شدند.
رژيم حزب بعث در آغاز سال 1970ميلادي به بهانه اخراج دهها هزار ايراني مقيم عراق،صدها طلبه و روحاني از مليت هاي گوناگون را از حوزه هاي علميه نجف اشرف، کربلا، کاظمين و سامرا اخراج، و اين حوزه ها را از وجود روحانيون مبارز و متعهد خالي کرد،که بيشتر آنان در حوزه علميه شهر قم استقرار يافتند. در چنين شرايطي آيت الله سيدابوالقاسم خويي که مردي ميانه رو بود،و خود را درگير مسايل سياسي نمي کرد به عنوان مرجعيت اعلم شيعيان جهان مطرح شد. اما،شهيد سيدمحمدباقرصدرهمچنان به مبارزات سياسي و روشنگري فکري با کمک برخي فرزندان آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم و برخي روحانيون جوان و دلسوز ادامه مي داد.
جنبش اسلامي چه واکنشي به اقدامات سرکوبگرانه رژيم حزب بعث بر ضد حوزه علميه نجف اشرف نشان داد؟
در حقيقت مسئله جنبش سياسي شيعيان عراق در اواخر قرن گذشته به يکي از مهم ترين نگراني هاي رژيم تبديل شده بود که پس از سرنگوني نظام پادشاهي در عراق قدرت را در دست گرفتند.البته جنبش اسلامي عراق را نمي توان جنبشي ناميد که تحت تأثيرانقلاب اسلامي ايران شکل گرفته باشد. چرا که تاريخ آغاز فعاليت رسمي اين جنبش حدود پنج سال قبل از قيام خونين 15خرداد سال 1342شمسي است. جنبش شيعيان عراق برخلاف برخي باورهاي رايج، نه فقط فرقه گرا نيست، بلکه بخشي از جنبش اسلامي منطقه است، و بسياري از ادبيات و راهکارهاي مبارزه مرحله اي خود را از مرامنامه هاي سياسي جنبش هاي سياسي برادران اهل سنت در کشورهاي عربي برگرفته است.بنابراين همان اندازه که جنبش هاي اسلامي شيعي مورد خشم و غضب رژيم هاي لاتيک عراق قرار مي گرفتند،به همان اندازه جنبش هاي سياسي سني همچون سازمان اخوان المسلمين عراق نيز سرکوب شدند. بي ترديد جنبش اسلامي شيعيان عراق، آنگونه که محافل فرقه گرا وانمود مي کنند، نه فقط جنبشي ضد سني نيست.بلکه در صدد تجزيه آن کشور نيز نيست،و هرگز چنين حرکتي را در آينده انجام نخواهند داد.
دولت هاي قومي و لائيک که پس از سرنگوني نظام پادشاهي در سال 1958 تا زمان به قدرت رسيدن حزب بعث در سال 1968 روي کارآمدند (حزب بعث يک بار نيز به مدت نه ماه پس از کودتاي عبدالسلام عارف در سال 1963 در حکومت ناسيوناليستي عراق شرکت داشت)خشونت دولتي را به شکل بيرحمانه بر ضد مخالفان خود به ويژه مخالفان مسلمان معمول داشتند.
در اواخر دهه هفتم از قرن بيستم، و در پي پيروزي انقلاب اسلامي در ايران احمد حسن البکر رئيس جمهوري پيشين به وسيله کودتاي خزنده معاون خود صدام تکريتي سرنگون شد،و زمام امور، يکپارچه در دست او قرارگرفت.اززمان قرار گرفتن صدام بر رياست شوراي فرماندهي انقلاب عراق، روند خشونت و ديکتاتوري تر شدن نظام حاکم آشکار شد. دولت در اين دوره ضمن اجباري کردن عضويت کارمندان و نظاميان ارشد درتشکيلات حزب بعث، از امتياز محبوبيت ملي شدن صنعت نفت براي دستگيري دست جمعي طرفداران جنبش اسلامي بهره گرفت.دردرگيري مأموران امنيتي و نيروهاي نظامي با زائران حسيني در مراسم اربعين حسيني سال 1977 که انتفاضه صفر ناميده شد، نقش علماي مبارز در رهبري مردم آشکار تجلي يافت،و به تدريج زمينه رويارويي حزب بعث با شماري از روحانيان فعال و مبارز حوزه علميه نجف اشرف همچون شهيد سيدمحمدباقرصدرو شهيد سيدمحمدباقر حکيم آغاز شد.
با آغاز دهه هشتم از قرن بيستم،رژيم حزب بعث دامنه محاصره و سرکوب و نابودي خاندان آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم را به طرز بي سابقه تنگتر کرد. به نحوي که مأموران امنيتي در يک شب به خانه هاي مسکوني فرزندان اين مرجع بزرگ يورش برده و بيش از 70تن از اعضاي اين خانواده را بازداشت و به زندان انداختند. برخي از بازداشت شدگان همچون مرحوم آيت الله سيد محمد حسن فرزند آيت الله العظمي سيد سعيد حکيم حدود 80سال سن داشتند، و برخي از بازداشت شدگان نوجوان بودند. مهم ترين اتهام بازداشت شدگان داشتن روابط خويشاوندي با آيت الله سيدمحمدباقرحکيم و يا مخالفت با سياست هاي نابخردانه رژيم حزب بعث بود. در مراحل بعدي 64تن از فرزندان خاندان آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم در زندان هاي صدام به تدريج به شهادت رسيدند.
با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران بسياري از جوانان عضو جنبش اسلامي عراق جرئت بيشتري يافته و دامنه مبارزات سياسي شان بر ضد حزب بعث را گسترش دادند. حزب الدعوه اسلامي در واکنش به بخشنامه شماره (461) مورخ 31مارس سال 1979 شوراي فرماندهي انقلاب عراق مبني بر تعيين مجازات مرگ براي اعضاي حزب مزبور، موجوديت شاخه نظامي خود را اعلام کرد. در اين سال دولت عراق بار ديگر در چند نوبت اقدام به دستگيري و اخراج عراقي هاي ايراني تبار نمود. در 13ژوئن 1980 طرفداران شهيد صدر مراسم ياد بود انتفاضه رجب را از منزل او درنجف برگزار کردند،و ايشان با ايراد سخنان آتشين،برلزوم مبارزه همگاني بر ضد حزب بعث و دفاع ازانقلاب اسلامي ايران فتوي صادرکرد،که درنتيجه آن فتوا بازداشت،و به همراه خواهرش بنت الهدي به دست صدام به شهادت رسيد.
شنيده شده که به منظور پوشش خبري جنگ آزادسازي کويت در سال 1370 به عراق سفر کرده ايد.ازاين سفر چه خاطراتي درباره آيت الله حکيم داريد؟
آري در سال 1370 در جريان حمله آمريکا و نيروهاي ائتلاف بين المللي به عراق براي آزادسازي کويت،همراه گروهي از خبرنگاران محلي به عراق سفر کردم. در گفت و گوهايي که به دور ازچشم راهنمايان وزارت اطلاع رساني رژيم حزب بعث با برخي مردم داشتم به روشني دريافتم که آنها از ماجراجويي هاي رژيم صدام به شدت به ستوه آمده اند. در شهرهاي بغداد،کاظمين، نجف، کوفه و سامرا هنگامي که مردم کوچه و بازارآگاه مي شدند که ما گروهي از خبرنگاران ايراني هستيم،به ما خوش آمد مي گفتند و نارضايتي خود را از وضع موجود و عملکرد صدام به دور از چشم مأموران عراقي ابراز مي داشتند.
راهنمايان وزارت اطلاع رساني عراق به هيچ وجه در برابر کارخبرنگاران خارجي سهل انگاري نمي کردند.در بازار شهر کربلا يکي از مغازه داران هنگامي که اطلاع يافت با گروهي ازخبرنگاران ايراني روبه رو شده، مرا به داخل مغازه صدا زد و به زبان فارسي شکسته گفت: «به اين رژيم اعتماد نکنيد رفتار با گفتار اين رژيم متفاوت است. پس از توقف جنگ ميان دو کشور و هنگامي که قرارشد کاروان زوار ايراني به عراق بيايند،سازمان امنيت کربلا همه کسبه و مغازه داران شهر را در سالن اجتماعات استانداري احضارکرد،و به آنها هشدارداد در صورت برخورد با ايراني ها که بزودي براي زيارت عتبات وارد عراق مي شوند،درباره مسايل سياسي با آنها بحث نکنند. فقط اجازه دارند درباره چگونگي و قيمت فروش کالاهاي عرضه شده بحث نمايند».
دراين مأموريت بيشتراخبار و رويدادهاي جنگ و شکست مفتضحانه ارتش عراق در کويت و قيام همگاني انتفاضه را از منابع مردمي دريافت مي کرديم.درجريان سفر به شهر نجف اشرف از طريق استان بابل که از بخشي از بزرگراه بغداد،بصره که در آن قراردارد عبورکرديم.صف هاي طولاني کاميون هاي حامل تجهيزات نظامي و وسايل نظاميان عراقي که از ميدان جنگ کويت گريخته اند، مانند لشکرشکست خورده دردو طرف جاده توقف کرده بودند، راهنمايان وزارت اطلاع رساني عراق وظيفه داشتند روزانه خبرنگاران خارجي را که در هتل الرشيد در منطقه الخضراء مستقر بودند به مناطق صنعتي و اداري و مسکوني بمباران شده ببرند .تا اين مناطق را پوشش خبري بدهند.اصولاً تماس خبرنگاران خارجي با مردم عادي ممنوع بود. هرگاه خبرنگاري از هتل بيرون مي رفت مأموران چهار چشمي مراقب او بودند.راهنمايان موظف بودند خبرنگاران را تشويق کنند تا با برخي مقام هاي درجه دوم و سوم عراقي ديدارو مصاحبه انجام دهند. زيرا، ملاقات با اعضاي شوراي فرماندهي عراق به هيچ وجه امکان پذير نبود.
نظر به اينکه از شهرهاي کربلا و نجف اشرف شناخت قبلي داشتم،تصميم گرفتم بامداد روزي که راهنمايان وزارت اطلاع رساني خواب هستند،ازهتل خارج شوم و تنها به کربلا بروم.به عکاس همراه خود توصيه کردم اگر مأموران سراغ مرا گرفتند به آنها بگويد که خامه يارخسته است و در اطاق هتل استراحت مي کند. چند نفر از اين راهنمايان همراه خبرنگاران ايراني تا اندازه اي به زبان فارسي نيزآشنا بودند.
در آن روزها شنيده بودم که مردم شهرهاي جنوب و کردستان عراق و مناطق فقيرنشين اطراف شهربغداد در پي فروپاشي ارتش قيام کرده اند، اما، اين قيام همگاني هنوز شامل شهرهاي کربلا و نجف اشرف و کاظمين نشده بود.به هرحال بامداد روزي از هتل الرشيد خارج شدم و يکسره به ترمينال منطقه الصالحيه درجنوب بغداد رفتم و ازآنجا سوارتاکسي شده و عازم کربلا شدم.
در آن شرايط جنگي رفت و آمد بين شهري به حداقل رسيده بود چرا که اغلب مردم از ترس بمباران هاي هوايي بمب افکن هاي امريکايي شهرها را ترک کرده و به مناطق امن تري پناه برده بودند.درچنين شرايطي فقط نظاميان و درجه داران براي پيوستن به واحدهاي خود در حال رفت و آمد بودند.به جز من سه افسر ارتش نيز سوار تاکسي شدند و به اتفاق هم عازم کربلا شديم.در مسير راه هرگز به خود اجازه ندادم هويتم را فاش کنم تا برايم مشکلي ايجاد نشود.همچنين دوست داشتم بدانم افسران درباره چه مسائلي بحث مي کنند، و چه ديدگاهي به آينده کشورشان دارند. از لحظه اي که تاکسي از ترمينال به راه افتاد،راننده که احتمال مي دهم ايراني تبار بوده باشد،زيرکانه افسران را به بحث سياسي و حرف زدن مي کشيدند.افسران کلي به صدام ناسزا مي گفتند. يکي از آنها خطاب به همسفران خود گفت: «آخر اين چه کاري است که اين بي پدرو مادر انجام داد؟ (منظورش اشغال کويت بود) آيا هشت سال جنگ با ايران کافي نبود که اين بار کويت را اشغال کند؟»
افسر ديگري گفت: «کار صدام با اين جنگ تمام است و صدام تا چند روز ديگر در قدرت باقي نخواهد بود».راننده تاکسي از افسران پرسيد به نظر شما چه کسي روي کار خواهد آمد؟ يکي از افسران پاسخ داد که احتمال دارد نظام پادشاهي دوباره در عراق جايگزين شود،و سعد فرزند صالح جبر نخست وزير پيشين سرکار آيد.افسر دومي اظهارات همسفر خود را رد کرده و گفت: «گمان نمي کنم چنين شود.خبرهايي که از جنوب عراق مي رسد، بيشتر مردم و عشاير از سيد باقر حکيم حمايت کرده اند. مردم به پا خاسته در جنوب و شمال عراق تصاوير آقاي حکيم را در دست گرفته و شعارهاي اسلامي سر مي دهند».
اين اظهارات آن هم از زبان درجه داران نظامي نشان مي دهد که شهيد محراب آيت الله سيدمحمدباقرحکيم به رغم دوري از کشورش، ميان اقشار گوناگون عراق شخصيتي شناخته شده بود،و جايگاه مردمي گسترده داشت.همين طور هم بود.هنگامي که امريکايي ها شعارها و خواسته هاي مردم به پاخاسته عراق را شنيدند،ازبيم اينکه سرنوشت اوضاع عراق از دست شان خارج شود و يا در عراق جمهوري اسلامي برپا شود و متحد ايران گردد،به صدام اجازه دادند قيام سرتاسري و همگاني مردم را به شدت سرکوب کند.درپي اين چراغ سبز امريکا،گارد رياست جمهوري عراق با سلاح سنگين و هلي کوپتر مردم را بيرحمانه سرکوب کرد.
خاطره ديگري که درباره شهيد محراب از اين سفر دارم اين است که برخي خبرنگاران عرب به ويژه خبرنگاران اردني که بيشترشان جيره خوار صدام بودند،در گفت وگو با خبرنگاران ايراني اعتراض مي کردند که چرا ايران در جنگ امريکا با عراق موضع بي طرفي اتخاذ کرده است؟ چرا ازعراق در برابر امريکا دفاع نمي کند و وارد جنگ نمي شود؟ مهم ترين پرسش آنها اين بود که چرا ايران از آيت الله حکيم پشتيباني به عمل مي آورد؟ آن هم در چنين شرايطي که عراق مورد تجاوزنظامي امريکا قرارگرفته است؟درپاسخ به اين اعتراضات به آنها گفتم که رژيم عراق در اشغال کويت فريب امريکا را خورد.حمله به کويت دامي بود که امريکايي ها رژيم صدام را گرفتار آن کردند.
يک هفته ازآزادسازي کويت نگذشته بود که رژيم صدام پرچم سفيد را در برابر امريکا برافراشت. همه تأسيسات آب و برق، وسايل ارتباطي، ساختمان هاي مخابرات، پل ها و پادگان هاي نظامي عراق در جريان حمله امريکا منهدم شده بود،مقام هاي عراقي در بغداد براي تماس با فرماندهان نظامي عراقي درحال مذاکره با فرماندهان نظامي امريکا درنقطه مرزي صفوان نزديک کويت، ناچار بودند شبانه به هتل الرشيد محل استقرار خبرنگاران خارجي بيايند،و از طريق خط تلفن ماهواره اي خبرگزاري فلسطيني (وفا) نتايج مذاکرات را جويا شوند.براي اينکه بدانم ميان آنها چه مي گذرد و درباره چه مسائلي بحث مي کنند، سعي کردم در نزديکي مقام هاي عراقي که يکي از آنها نماينده دائمي پيشين عراق در سازمان ملل متحد بود رفت و آمد کنم.در جمع بندي از گفت وگوهاي تلفني مقام هاي عراقي با فرماندهان نظامي مستقر در صفوان براي من قطعي شد که امريکايي ها به رژيم حزب بعث چراغ سبز نشان دادند تا قيام همگاني مردم عراق را به شدت سرکوب کند و همين طور هم شد.
پس از آن چه حوادثي روي داد؟
اجازه دهيد ابتدا به اين نکته اشاره کنم که شهيد محراب آيت الله سيد محمدباقر حکيم همه جا حضور داشت.هرجا مي رفتم نام و ياد او برآنجا سايه افکنده بود.چند روزي از قيام مردم عراق نگذشته بود که مقام هاي وزارت اطلاع رساني عراق از خبرنگاران خارجي خواستند هرچه سريع تر اين کشور را ترک کنند. علت را از او جويا شديم که يکي از راهنمايان به من گفت:که اوضاع به شدت ناآرام است و دولت عراق نمي تواند امنيت جاني شما را تضمين کند،تصميم گرفتم هرچه سريع تر به ايران گردم زيرا، در هتل زنداني شده بوديم،و مأموران امنيتي به خبرنگاران خارجي اجازه خروج از هتل را نمي دادند.پس از تصفيه حساب با صندوق دارهتل يک مأمور امنيت عضو تيم حفاظت از ديپلمات هاي سفارت ايران در بغداد به طرف من آمد،و توصيه کرد که شبانه به طرف مرز حرکت نکنم، او گفت که شهرها و جاده هاي مسيرراه تا مرز ناامن شده و مسافران شب توسط راهزنان غارت و يا به قتل مي رسند.مسيرراه بغداد تا بعقوبه که حدود 120کيلومتراست.امن و بسيار خلوت بود.به ندرت يک خودرو در حال حرکت را درجاده مي يافتيم.هنگامي که من و عکاس همراه،به ورودي شهرخانقين رسيديم،توسط نظاميان گارد رياست جمهوري عراق دستگيرشديم،مأموران امنيتي حدود يک ساعت از ما بازجويي کردند، مي پرسيدند شما ايراني هستيد و اينجا چه مي کنيد؟ آن گاه ما دو نفر را در محوطه باز مرکز فرماندهي نظامي منتظر نگه داشتند و به رغم اينکه ويزاي رسمي داشتيم گذرنامه هاي ما را گرفتند. گمان مي کنم با بغداد تماس گرفتند و علت سفرمان به عراق را از مرکز جويا شدند. پس از اينکه از وضعيت ما مطمئن شدند يک افسر امنيتي با لباس شخصي که از کردهاي منطقه بود به طرف ما آمد و با خودروي شخصي اش ما را به نقطه مرزي خسروي رساند.
در لحظه اي که به ورودي شهر خانقين نزديک شديم،چند دستگاه تانک در ابتداي خيابان اصلي ورودي شهر و اطراف ساختمان فرمانداري نظامي مستقر بودند. يک فروند هلي کوپترنيزدرآسمان شهر در حال گشت زني بود.تا آن لحظه نمي دانستيم در داخل شهر چه گذشته است. اما، هنگامي که دستگير شديم و به اوضاع اطراف مان نگاه کرديم اين احساس در ذهن ما به وجود آمد که اوضاع شهر غيرطبيعي است، به عکاس روزنامه که به اتفاق هم اين مأموريت پرمخاطره را پذيرفته بوديم. پس از دستگيري با خنده به او گفتم شهادتين را بر زبان جاري کن و وصيت نامه ات را نيز آماده کن،کارازکار گذشته است با اوضاعي که با چشم خود ديديم واقعاً ترس و وحشت سراسر وجودمان را فراگرفت.اما،ديري نپاييد که سوار خودروي افسر مزبور شده و به طرف مرز راه افتاديم.
در مسير راه از مأمورامنيتي پرسيدم که چه اتفاقي افتاده است؟ درشهرچه خبراست؟ او در پاسخ با لحني تند گفت: مي خواهيد چه اتفاقي که نيفتاده باشد؟ صبرکنيد تا چند دقيقه ديگر به شما نشان مي دهم چه اتفاقي افتاده است؟ ما را به داخل شهر خانفقين برد.خانقين به شهر اشباح تبديل شده بود و هيچ جنبنده اي در شهر حرکت نمي کرد و فقط پيکرمردمي که يک روز پيش بر ضدرژيم حزب بعث قيام کرده بودند خيابان ها و ميادين شهررا پوشانده بود.حجم اجساد مقتولان به اندازه اي بود که آنها را با کاميون هاي حمل زباله جمع آوري کرده بودند و دست و پاي مقتولان از پشت کاميون هاي زباله آويزان بود.افسرامنيتي که اين صحنه هاي دلخراش را به ما نشان مي داد،آيت الله حکيم را مسئول قيام همگاني مردم عراق بر ضد رژيم حزب بعث معرفي کرد.کم کم به نقطه مرزي خسروي نزديک شديم.او تهديد کرد،اگر آقاي حکيم بخواهد اين کارها را ادامه دهد به او جام زهر مي نوشانيم.
آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم چند فرزند داشت؟
آيت الله العظمي سيدمحسن حکيم ده فرزند پسرداشت که هشت نفرشان توسط رژيم جنايتکارحزب بعث به شهادت رسيدند. آيت الله سيدمحمدباقرحکيم نيز توسط عوامل امريکا در محراب شهادت جانش را از دست داد. حجت الاسلام والمسلمين سيدعبدالعزيزحکيم نیز به لقای الهی رسید.
اين فرزندان به ترتيب سن عبارتند از:آيت الله سيد يوسف حکيم،حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمدرضا حکيم، حجت الاسلام والمسلمين سيدمهدي حکيم، حجت الاسلام والمسلمين سيدکاظم حکيم،آيت الله سيدمحمدباقرحکيم،آيت الله سيدعبدالصاحب حکيم،حجت الاسلام والمسلمين سيدعبدالهادي حکيم، حجت الاسلام والمسلمين سيدعلاءالدين حکيم،حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمدحسين حکيم، و حجت الاسلام والمسلمين سيدعبدالعزيز حکيم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره42-41
/ج