عصمت اسم مصدر از عصم است و عصم با معناى منع کردن و بازداشتن است. این منع گاهى به نحو سلب اختیار است و گاهى به نحو فراهم کردن وسائل و مقدماتى است که فرد بتواند به اختیار خود از کار خوددارى کند.( ابن زجاج از بزرگان لغویون عرب اصل عصمت را ریسمان مى دانسته و بیان داشته که سپس توسعه معنایى پیدا کرده و در معناى توسعه یافته به هر وسیله اى که باعث حفظ چیزى شود، عصمت گفته مى شود. شیخ مفید از بزرگان علماء متقدم شیعه نیز عصمت را به معناى ریسمان گرفته است و فرموده عصمت مانند این است که به فردى که در حال غرق شدن است، ریسمانى داده شود تا به وسیله آن خود را نجات دهد.
بنابراین در معناى لغوى عصمت دو امر ملحوظ است: اول) کمک از جانب غیر که براى دیگرى محافظى و ریسمانى قرار دهد. دوم) استفاده از ریسمان به اختیار خود. این معنا را روایات ما نیز تایید مى کنند. چنانکه از امیر المؤمنین صلى الله علیه وآله وسلم وارده شده که فرمودک «ان التقوى عصمة لک فى حیاتک» «تقوى نگهدارنده (ریسمان) تو در زندگانیت است»
اما معناى اصطلاحى عصمت نیرویى است که انسان را از وقوع در خطا و از ارتکاب گناه باز مى دارد، این نیرو درونى است نه بیرونى و باعث مى شود که انسان خطا و اشتباه و گناه نکند. به عبارت دیگر عصمت ملکه اى است نفسانى که انسان را از اینکه در خطاء واقع شود و مرتکب گناه گردد، باز مى دارد. بنابراین عصمت مستند به اختیار آدمى است اما توفیق الهى هم مى خواهد. یعنى معصوم به عصمت الهى (ریسمان الهى) معصوم است و اختیار او علت تامه ملکه عصمت نیست.
در تعریف فوق به چند مطلب اشاره شده است: ا
ول: عصمت ملکه است. ملکه در مقابل حال قرار دارد و عبارت است از صفت راسخ نفسانى زوال ناپذیر که در آن تغییرى نیست. اما حال صفتى نفسانى است که ثابت و همیشگى نباشد. بنابراین عصمت صفتى است که در نفس رسوخ کرده و انسان را از گناهان باز مى دارد، هر چند قدرت بر انجام گناه را از او سلب نمى کند.
دوم: عصمت، انسان را از خطاء و گناه باز مى دارد. اما منظور از خطاء و اشتباه این است که انسان معصوم در گرفتن وحى و تبلیغ رسالت و تصمیمات خود و امثال آنها اشتباه نمى کند. به عبارت دیگر در دریافت حقیقت و تطبیق آن و بیان آن مصون از اشتباه است. اما منظور از عدم ارتکاب گناه هم این است که چون گناه عبارت از هتک حرمت بندگى و مخالفت با دستورات حضرت حق است و در هر حال یا به زبان و یا در عمل با مقام بندگى منافات دارد، انسان معصوم در درون خود حالتى ثابت دارد که او رااز افتادن در دره مخالفت باز مى دارد و به او اجازه گناه و اشتباه نمى دهد.
سوم: این نیروى درونى و ملکه نفسانى در کسانى است که قابلیت و شانیت آن را داشته باشند. مثلا درباره ماشین حساب و رایانه نمى شود گفت که داراى ملکه اى است که به واسطه آن اشتباه نمى کنند یا حیوانات از گناه مصون هستند. یا حتى ملائکه از خطاء و اشتباه و گناه معصوم هستند. زیرا آنها شانیت گناه و قابلیت اشتباه ندارند و از ابتداى آفرینش به گونه اى خلق شده اند که خطاء و گناه درباره آنها معنى ندارد. بنابراین اختیار و فیض الهى دو رکن عصمت مى باشند.
اما آیا عصمت متوقف بر تکلیف است، تا این پرسش مطرح شود که اگر اثبات شود که انبیاء و ائمه از بدو تولد معصوم بودند، پس از همان عنفوان طفولیت ملکف بوده اند؟ یا گناه وقتى مطرح مى شود که تکلیفى باشد، و در این صورت همه انسانها تا پیش از بلوغ و ورود در مرحله تکلیف، معصوم هستند؟ در حقیقت تکلیف از ارکان عصمت نیست. به خلاف اختیار که از ارکان تکلیف است. پس در تعریف عصمت، اختیار اخذ شده است و عصمت دائر مدار تکلیف نیست، تا پرسش شود که اگر پیامبران و ائمه پیش از تکلیف و قبول منصب نبوت و امامت معصوم بوده اند، پس باید پیش از بلوغ مکلف هم باشند. ضمن اینکه تکلیف یعنى انجام به دستورات الهى و در صورت عدم انجام، گرفتار مجازات الهى شدن؛ چه مانعى دارد که معصومین از بدو تولد داراى چنین حالتى باشند. اگر در انسانهاى عادى، به دلیل عدم رشد عقلى و جسمانى تکلیف منوط به رسیدن به سن مناسب است، آنکه به مقام عصمت رسیده است، چون داراى ملکه اى که حقیقت را آنچنانکه باید، شهود مى کند و به بالاترین درجات رشد عقلى رسیده است، تکلیف هم باشد و این را عقل منع نمى کند، بلکه تأیید هم مى کند. اصولاً دنیا دار تکلیف است و انسانها به دنیا مى آیند تا با کارگیرى دستورات الهى در مزرعه دنیا کشت کنند و در آخرت بهره آن رابرند.پس عصمت معصومین در کودکى نیز اختیارى بوده است. چون خدا مى دانست که آنها به حسن اختیار خود در ضمیر و نیت و حالات و رفتار خود از بدو تولد راه صواب را طى مى کنند، و به گناه آلوده نمى شوند. بنابراین آنها را به ملکه عصمت مزین کرد و چنین کرامت نمود. گذشته از این پیامبران و امامان راهنمایان الهى براى بشر هستند که براى هدایت آنها آمده اند و در صورتى که کوچکترین نقطه تاریکى در زندگى آنها باشد، حتى اگر این نقطه به دوران کودکى و پیش از بلوغ آنها بازگردد؛ انسان نمى تواند به آنها اطمینان یقینى پیدا کند. زیرا سخنان و کردار آنها حجت است و اگر آنها یک نقطه منفى داشته باشند، باعث مى شود که اطمینان انسان از آنها سلب شود و دیگر سخنان و کردار آنها حجت نباشد. بنابراین این اگر چه عصمت آنها در دوران کودکى نیز اختیارى است و تا حدودى هم به اصالت خانوادگى آنها بستگى دارد؛ اما اگر چنین عصمتى نبود، هدف اصلى از فرستادن انبیاء و ائمه تامین نمى شد و این با حکمت الهى سازگار نبود. بنابراین یکى از حکمتهاى عصمت از بدو تولد همین اطمینان مردم به آنهاست که البته آن نیز با حسن اختیار خودشان و سلامت و اصالت خانوادگیشان بستگى تام دارد. خداى حکیم و دانا از پیش از آفرینش آنها مى دانست که آنها توان این مقام را دارند و مى توانند بار امانت الهى را بر دوش کشند و این مقام رفیع را به آنها داد و سپردن هر مقامى و مسئولیتى همراه با دادن امکانات آن است، همچنین کراماتى از آنها در این سنین سر زده است که نشان از مقام قرب آنها دارد. گذشته از آن آیه شریفه ذیل دلیل محکمى بر ادعاى ماست که حضرات معصومین پیش از منصب امامت و نبوت نیز داراى ملکه عصمت بوده اند. «لاینال عهدى الظالمین» (بقره، آیه 124).{
منشأ عصمت، اختیار آدمى است و یک مسأله جبرى نیست. اما منشأ این اختیار علم و اراده اهل بیت(ع) است یعنى معصومان از نظر شناخت و علم چنان قوى اند که زشتى و پلیدى هر کار بدى را مى بینند و از نظر اراده نیز چنان قدرتى دارند که محکوم جاذبه هاى شیطانى وخلاف حق واقع نمى شوند. این علم و اراده موهبتى است الهى یعنى از آن جا که خداوند مى دانست عده اى از بندگانش به اختیار خود هر چند با استعدادى در سطح سایر افراد بشر بیش از دیگران و بالاتر از حد ممکن از استعداد خود استفاده مى کنند تفضلاً این پاداش و موهبت ویژه رابه آنان عطا فرمود و آنان را از علم و اراده اى برخوردار کرد که به واسطه آن به مصونیت کامل و مطلق برسند و در پرتو آن راهنمایانى موثق و مطمئن براى همه افراد بشر کردند بنابراین باید توجه داشت که اعطاى این موهبت معلول شایستگى هاى خود آنان است، نه محصول استعدادجبرى ایشان حکمت اعطاى چنین موهبتى نیز علاوه بر پاداش خود آنها فراهم کردن وسایل هدایت براى سایر انسان ها است. در دعاى ندبه آمده است: اللهم لک الحمد على ماجرى… لنفسک و دینک… بعدانشرطت علیهم الزهد فى درجات هذه الدنیا الدینه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لک ذلک و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قربتهمو قدمت لهم الذکر العلى و الثناء الجلى و اهبطت علیهم ملائکتک و کرمتهم بوحیک و رفدتهم بعلمک و جعلتهم الذریعهالیک…M}؛ خدایا براى توست حمد… تو با آنهاشرط کردى که نسبت به زینت ها منزلت هاى دنیوى بى اعتنا باشند (و جز به مقام قرب تونیندیشند) و آنان نیز این شرط را بپذیرفتند و چون مى دانستى به این شرط عمل خواهند کرد آنان را پذیرفتى و مقرب خویش ساختى و به جهتهمین شایستگى فرشتگان را ایشان نازل فرمودى و با وحى خود آنان را گرامى داشتى و از خوان علم بى کران خویش بهره ها دادى{M (در اینباب نگا: پژوهشى در عصمت معصومان، حسن یوسفیان و احمد حسین شریفى، تهران پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى چاپ اول 1377 ش فصل سوم، صص 72- 43
به همین جهت گفته شده است که هر انسان صاحب اراده، مى تواند با ریاضت هاى شرعى و تهذیب نفس به مقام عصمت دست یابد همچون حضرت مریم(س). (ر.ک تفسیر موضوعى قران کریم آیة الله عبدالله جوادى آملىقم، اسراء چاپ اول 1376 ش، ج 9، صص 20 – 22 المیزان علامه طباطبایى موسسه الاعلى بیروت، ج 3، ص 205، ولایت نامه، علامه طباطبایى ترجمه همایون همتى تهران امیر کبیر، چاپ اول، صص 58 – 48).به عبارت دیگر:
عصمت ملکه نفسانى است که انسان را از اینکه در خطاء واقع شود و مرتکب گناه گردد، باز مى دارد. بنابر این عصمت مستند به اختیار آدمى است ، و در انسانهایى یافت مى شود که با حسن اختیار خود آن را کسب کنند و تمام انسانها مى توانند به آن برسند. اما نکته مهم در عصمت این است که تا دنیا و زندگى در دنیا و قدرت گناه و صواب و انتخاب راه درست و خطاء نباشد، بحث عصمت بى معنى است. زیرا عصمت فرع تشریع و تکلیف است و تشریع و تکلیف فرع زندگانى در دنیاست که مکان تکلیف و عمل و امتحان است. بنابراین عصمت ، مقامی کسبى و موهبتى است که انسان با اختیار خود آن را اکتساب مى کند اما توفیق الهى هم مى خواهد. اما نکته مهم اینکه خداوند متعال با علم ازلى خود مى دانست که گروهى با حسن اختیار خود تمام بهره خود را از وجود مى برند و به کمال مقام بشرى نائل مى آیند، و چون علم الهى ازلى است، از بدو پیدایش جهان آفرینش مى دانست که برخى با حسن اختیار خود، به تعهد الهى وفادار مى مانند و معصومانه زندگى مى کنند و به این دلیل آنها را براى خود برگزید و علم غیب و خدادادى را به آنها عنایت کرد وانبیاء و اولیاء الهى را از میان آنها انتخاب کرد. به عبارت دیگر خداوند مى دانست که برخى با حسن اختیار خود، بیش از دیگران و در والاترین مرحله استعدادها و قابلیتهاى خود را به فعلیت مى رسانند. بنابر این ملکه عصمت را به آنها تفضل کرد و از میان آنها برترین آنها را به مفام نبوت و امامت انتخاب کرد. پس اعطاى نبوت و امامت به دلیل شایستگیهاى معصومین است و حکمت آن نیز علاوه بر پاداش به خود آنها، فراهم آوردن وسایل هدایت سایر انسان هاست. نکته مهم قابل تذکر این است که: بین منصب رسالت و امامت و منصب عصمت تفاوت جوهرى است و آن اینکه رسالت و امامت از مناصب کسبى نیست بلکه منصب خدادادى محض است که «الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند، داناتر است به این که رسالت خود را در کجا قرارد [چه کسی را شایسته رسول خدا بداند]» (انعام، آیه 124). و آن هم مخصوص کسانى است که تمام استعدادهاى خود را به فضل و توفیق الهى به فعلیت رسانده اند و شایستگى ولایت کبراى الهى را پیدا کرده اند، پس مقام نبوت و امامت مقامى نیست که همگان با کوشش و تلاش خود بدان برسند. اما منصب عصمت را همگان مى توانند کسب کنند که البته رسیدن به آنها مجاهده همه جانبه در جهاد اکبر دارد. ناگفته نماند براساس سنت الهی، خداوند دوگونه هدایت برای انسان دارد؛ هدایت ابتدایی که در فطرت آدمی نهاده است و توسط وحی گسترده و تقویت شده است. دوم؛ هدایت پاداشی، برای کسانی که به هدایت اولیه فطرت و وحی پاسخ مثبت می دهند، لذا انسان ها از دو هدایت تکوینی ابتدایی و پاداشی بهره مندند و در میان آن دو انتخاب و اختیار و اکتساب مطرح است. چنان که در آیات اولیه سوره بقره می خوانیم: «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین، الذین یؤمنون… اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون؛ که قرآن و هدایت تشریعی برای کسانی است که از یک تقوای اولیه بهره مندند و اینان پس از ایمان و نماز و انفاق بر هدایت پاداشی خداوند سوار می شوند و مقام راستگاران را دارا خواهند بود» (بقره، آیات 2 – 5). پیامبران علاوه بر فطرت پاک از وحی و علم غیب بدون واسطه نیز بهره مندند. اما برای بهره مندی از هدایت پاداشی، باید ملتزم به فرمان خدا باشند و به اختیار خود پاسخ مثبت بدهند. در غیر این صورت گرفتار خواهند شد. چنان که درباره حضرت یونس(ع) پیش آمده و درباره پیامبر(ص) به صورت قضیه شرطیه می خوانیم «ولو تقول علینا بعض الا تأویل، لاخذنا منه بالیمین، ثم لقطعنا منه الوتین؛ و اگر [او] پاره ای گفته ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت می گرفتیم. سپس رگ قلبش را پاره می کردیم» (حاقه، آیه 46). ————————- پی نوشت ها: 1) معجم مقاییس اللغة ج: 4 ص: 331 2) لسان العرب ج: 12 ص: 405 3) اوائل المقالات شیخ مفید، تصحیح دکتر مهدى محقق، انتشارات دانشگاه تهران ص: 66 4) غررر الحکم و در رالکم عبدالواحد آمدى با شرح فارسى تصحیح میر جلال الدین محدث ارموى. انتشارات دانشگاه تهران ج: 2 ص: 509 همچنین ر. ج. حدیث شماره 3390 ج: 2 ص: 206 5) تفسیر المیزان ج: 2 ص:134 و 138 ذیل آیه 213 سوره بقره 6) همان ج: 2 ص: 445 ذیل آیه 286 بقره و ج: 5 ص: 162- 164 ذیل آیه 33 سوره یوسف 7) پژوهشى در عصمت معصومان حسن یوسفیان و احمد حسین شریفى. ناشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول زمستان 77 ص: 29 8) تفسیر المیزان ج: 2 ص: 136
نکته پایانی این که پاداش و عقاب در مورد انسان مطرح است نه فرشتگان