خرافه گرایی و تأثیر آن در تحجر و التقاط (1)
چکیده
نویسنده با اذعان به این نکته که خرافات نشأت گرفته از جهل و بسته بودن مدار فکر انسانی است و طبیعتاً با نوعی جمود و تحجر عجین گردیده است، به رازکاوی پدیده ی خرافه می پردازد. وی به این نتیجه رسیده است که خرافه پیامدهای بسیار نامطلوبی در جهت تضعیف و حتی نابودی عقاید راستین دینی به جا می گذارد که از اهم آنها التقاط معارف و اعتقادات ناب دینی با یاوه ها و باورداشت های بی اساس است.
سپس به راز کراهت و گاهی حرمت خرافه گرایی از نظر دین مبین اسلام با رویکرد به مبانی محکم عقلی و نقلی می پردازد، لیکن به نظر وی این سؤال همواره وجود دارد که چرا با این حال عوام نسبت به آن رویگردان نمی باشند و دلیل آن را جهل مضاعف شان نسبت به خرافی بودن باورهای خود می داند.
وی پس از بحثی پیرامون جمود فکری به عنوان بستر مناسب خرافات در پیروی از رسوم، افکار و عقاید غیر منطقی، و کاوشی در ارتباط با خیزش گاه التقاط در خرافه، عامل اصلی روی کرد به آن را عارضه ی ناپسند خردگریزی دانسته و بر این اساس رویگردان بودن آنان را از عقلانیت و آگاهی بر مبنای منطق و دلیل خردپسند طبیعی می شمارد. اما به همین دلیل که آنان در عمق جهل و ناآگاهی قرار دارند و در پذیرش هر نوع اعتقادی معذورند، وظیفه ی رهبران راستین دینی و علما و حتی آگاهان مردم را کمک به آنان در جهت روشن نمودن ذهن تاریک و خرافه گرای آنها می داند و سخن را پس از چند راهبرد کوتاه در زمینه ی یاد شده با نتیجه گیری از بحث به پایان می برد.
واژگان کلیدی: خرافات، جمود فکری، تحجر، التقاط، فرهنگ ملی، فرهنگ دینی.
مقدمه
آن چه در این نوشتار مد نظر خواهد بود، رابطه ی خرافه گرایی با تحجر از سویی و التقاط اندیشی از سوی دیگر با ارزیابی میزان تأثیرپذیری و تأثیر گذاری روی آنهاست. همچنین بحث درباره ی مبانی مختلف خرافه از نقطه نظر ماهیتی، و نیز شیوه های نفوذ به قلمروهای فرهنگ دینی و ملی و چرخه ی جریان آن از تحجر و التقاط تا چیزی از همان مقوله، (لیکن با نمود متفاوت) از جمله مسائل مورد علاقه در این نوشتار می باشد.
نگرش به پدیده ی خرافه گرایی از زاویه ی علمی به ما نشان خواهد داد که این امر یک جریان فرایندی است؛ بدین معنا که بذر آن ابتدا در زمینه ی جهل به معنای حمق (نه علم) کاشت می شود و طی عملیات رشدی که توسط مؤیدات فکری موجود در ذهن تقویت می گردند، مراحلی را طی می کند، تا به بار بنشیند و منشأ تولید در عرصه ی عمل، گفتار و رفتار باشد که التقاط فکری و عقیدتی، یکی از نمودهای آن می باشد. بنابراین، وجود خرافه در صورت تثبیت شدن در ذهن، یک تلازم منطقی با جمود و تحجر دارد چنان که یک فرایند تابعی نیز خواهد داشت که در شکل التقاط نمود می یابد. بنابراین جمود و تحجر را نمی توان تابع آن دانست که آن از عناصر وجودی خرافه است، همچون سایر اجزای تشکیل دهنده ی آن.
نکته ی درخور اهمیت آن است که تحجر منظور در این جا تحجر جاهلانه است، نه تحجر منتج از جزم گرایی علمی و فلسفی. به عبارت دیگر این تحجر نوعی تعصب کور و مطلق اندیشانه است.
تعریف ها
خرافه
روشنی معنای خرافات ما را از مراجعه به کتاب های لغت بی نیاز می کند، به ویژه آن که زبان دائماً در حال گرد شدن و تحول است و در شمول دایره ی معنایی واژگان تأثیر می گذارد. آن چه در زبان فارسی از واژه ی خرافات به ذهن می نشیند، سخن یاوه و بی بنیان است، چه در قالب یک جمله یا یک افسانه ی دراز. خواه به عقاید مربوط باشد یا احکام فردی و اجتماعی و یا اخلاق و سیاست و غیره. با این تعبیر خرافه گرایی به قول یکی از بزرگان «عبارت است از پیروی از عقاید باطل و بی اساس که با درجه ی فرهنگ و دانش جامعه ای که منسوب بدان است، هیچ گونه تناسبی نداشته باشد» (رضا زاده شفق، 1319، 1-2).
جمود – تحجر
این دو واژه در معنای واژه شناسی خود به کار نرفته اند و تنها در بوته ی معرفت شناسی متأخر یا بوته ی سیاسی مورد استفاده واقع شده اند و به معنای جزمیت داشتن، خشکی به خرج دادن، و تصلب رأی آمده اند. معادل انگلیسی آن واژه ی Dogma به معنای تعصب در عقاید دینی است. (1) منظور ما نه فقط تعصبات دینی است که بیشتر مراد ما تعصب ورزیدن روی عموم دانسته ها و آگاهی هایی است که شخص بدان ها دست یازیده است.
التقاط
واژه ی التقاط در بوته ی معنای لغوی و اصطلاح دینی چیزی است که بدون قصد و طلب به دست آید. هم از این روی مال یافته شده را لقطه می نامند (2) و آن چه در بحث ما نیز مورد توجه است همین معنا می باشد، یعنی آن چه در زندگی روزمره خود به خود به معلومات شخص اضافه می شود. البته خیلی چیزها را انسان به این شکل می آموزد و اصولاً اغلب تجارب و دانش هایی که در ضمن زندگی اجتماعی می آموزد و به آن آموزش و پرورش انتقالی نیز می گویند، از این راه به دست می آیند، اما در این نوشته از آن عده بحث خواهیم کرد که در اصل بر هیچ بنیان عقلی و دینی استواری ندارند.
لازم به یادآوری است که در فرهنگ اسلامی – اعم از قرآن و حدیث – کلمه ی التقاط به معنای مورد نظر نیامده است و به جای آن از کلمه ی بدعت استفاده شده است. البته بدعت در اصل به معنای آوردن اصل یا قاعده و یا حکم تازه ای است که داخل در «ما انزل الله» نبوده و در اعتقاد ناب شخص مسلمان انحراف ایجاد کند؛ همچون روحانی صرف دانستن معاد، برداشت اشتراکی از مفهوم عدل و مساوات، حکمی که به تحریم حلال یا حلال بودن حرام خدا بیانجامد و هکذا.
التقاط از آن روی با بدعت نزدیکی معنایی دارد که در مناط اصلی و در نتیجه با آن متحد است و فرهنگ دینی را به همان عارضه ای دچار می سازد که بدعت عامل آن می باشد، یعنی چهره ی آن را کریه و بدمنظر می کند تا موجب تنفر بیگانگان اهل مطالعه و دقت گردد، لذا همان حکمی را خواهد داشت که بدعت دارد.
ادله ی مذموم بودن خرافات در اسلام
بنابر ادله ی مختلفی خرافات در دین اسلام امری ناپسند شمرده می شود؛ همچون:
خصوصیت ذاتی آن (دروغ بودن)؛
کارایی منفی آن (آثار زیان بار)؛
حکم عقلا و پیشوایان دینی؛
دلیل روان شناختی (تلقین مصنوعی و ایجاد باور غلط)؛
تقابل آن به مثابه شبه علم با منظومه ی معرفت حقیقی (تقابل کلی یا جزئی)؛
ایجاد رکود فکری و جزم گرایی متصلبانه در مقابله با رویکرد عقلانی به قضایا؛
مغشوش نمودن منظومه ی معرفتی دینی و فرهنگی سالم از طریق التقاط با آموزه های بی بنیان.
اکنون به گونه ی تفصیلی به تشریح هر گزینه می پردازیم:
1) اگر انسان خودش باشد و خودش، دروغ را خوش ندارد. هر چند ممکن است خود به دیگران دروغ بگوید، اما اگر برای او روشن شود که به او دروغ گفته اند ناراحت و خشمگین می شود. اکنون در مورد خرافات هم او نمی پندارد که آنها دروغ اند وگرنه با آنها نیز همان برخورد را می کرد. این که ما می گوییم خرافات مطالب بی اساسی است، این باور ماست نه خرافاتیان. بنابراین، اگر می خواهیم آنان نیز به پوچی و دروغ و یاوه بودن خرافات باورمند بشوند، باید چاره ی اصلی آن را جست و جو نمود، و آن انتقال آگاهی خود به آنان است. البته این کار به سادگی امکان ندارد، اما به قول معروف «در دل دوست به صد حیله رهی باید کرد».
2) در مورد آثار زیان بار خرافات، جای هیچ شک و تردیدی برای احدی از عاقلان نیست. دست کم این حقیقت را همه باور دارند که معتقدان به خرافات از حقایق باز می مانند، و این در حالی است که هدف زندگی حقایق اند، نه یاوه ها؛ لیکن تفهیم این واقعیت به فرد خرافی بسیار مشکل است، زیرا او در اثر اعتقاد به پاره ای از همان خرافات، همه ی پیامدهای منفی و ناخوش را به فال بدی که ناشی از بیرون است و در اثر عوامل و عناصر شوم رخ داده اند، می داند نه این که خرافات را در رخداد آنها مؤثر بداند.
3) این که تکلیف انسان را در مورد خرافات باید عقلا یا دین و امثال آن روشن نمایند، چنین استلزامی وجود ندارد. بالندگی خرد و توان مند شدن هوش و طیار بودن ذهن آدمی به خودی خود قادر به کشف ماهیت چیزی به عنوان خرافه یا غیر آن است. همچنین فرد خردمند، خوب می داند چه نوع وظیفه ای در برابر خرافات دارد. تنها وظیفه ای که بر دوش عقلا و دین ورزان آگاه قرار دارد این است که به قول امیرالمؤمنین علی علیه السلام در شوراندن عقل های خفته ی مردمان به آنان کمک نمایند (نهج البلاغه، خطبه ی اول: لیثیروا لهم دفائن العقول) و یا به قول سقراط همچون یک ماما در زایاندن فکر مردم مؤثر باشند.
4) دلیل روان شناختی مبنی بر مردود بودن خرافات، همان القای پندار کاذب و به خطا انداختن شخص غافل است که اگر چنین امری با اراده و از روی هدف در مورد شخصی عملی گردد، از نظر جرم شناسی جرم نیز تلقی می گردد و مستحق مجازات می باشد، چه آن که به منزله ی بیمار ساختن روان شخص است.
خرافات تا هر اندازه که در ذهن انسان گسترش یافته باشد، به همان میزان در کارکرد ذهن و سمت گیری حرکت منظومه ی معرفتی شخص مؤثر است. این عارضه به مثابه منطقه ی آلوده است که دشمن در آن نفوذ نموده از حاکمیت رسمی کشور خارج ساخته باشد؛ اکنون این خرافات اند که به مقتضای طبع خود بر آن حکم می رانند. در چنین توصیفی همه چیز از سنخ خرافه می شوند یا طوری مناسبت و سازگاری می یابند که بتوانند در یک منظومه با آن کار کنند.
5) در پی رخداد پیش گفته تمامی داده های اطلاعاتی انسان از نوع شبه علم می گردد. خرافات در فکر آدمی همچون ویروس رایانه ای اطلاعات را دستکاری نموده، تعریف غلطی در مورد آنها به دستگاه ذهن می دهد. این گونه اطلاعات را شبه اطلاعات می نامند. البته در جامعه ای که همه یا اغلب افراد آن خرافاتی باشند، امر نابه هنجاری نیست، بلکه جز آن ناهنجار تلقی می شود. در چنان حالی، جامعه از حرکت متعادلی برخوردار است، لیکن افسوس که آثار زیانبار آن را در زندگی خود نمی توانند مایه ی عبرت و فهم قرار دهند تا به یاوه بودن معتقدات خرافی خود پی ببرند.
خرافات و اعتقاد به سحر و جادو و رمالی و فال بینی و بخت گشایی در سرزمین ما قربانیان بسیاری گرفته است که حادثه ی سیف القلم و شقاوت های آن نا به کار در شیراز نمونه معروفی از آن است. شیادان دیگر که احتمالاً هنوز در گوشه و کنار باقی هستند برای مهر و محبت بین زن و شوهر و بستن زبان دیگران از ساده دلی و زودباوری و ضعف اشخاص استفاده های نامشروعی می برند و گاهی حتی دستان خود را به جنایات می آلایند و موجب تفرقه و یا پاشیدگی کانون خانوادگی می شوند (کی نیا، 1376، 902).
اما پرسش پیش روی ما این است که با این حال «چرا توده نسبت به زیان های خرافات توجهی به خرج نمی دهند؟». پاسخ این است که تا علت اصلی پدیداری خرافه برجاست آن نیز پابرجا خواهد بود و آثار زیان بار نیز حمل بر وجود یک عامل خرافه ی دیگری می شود و در چنین شرایطی در ایجاد خرافات، به جز فرهنگ جامعه «گاهی مقاصد پلید بعضی از سودچیان نیز مؤثر است. هر قدر سطح فرهنگ و بینش اجتماعی بالا گیرد از دامنه ی خرافات کاسته می شود» (کی نیا، 1376، 902).
در هر حال، آن چه بدان ها اشاره شد واقعیاتی به عنوان لوازم ماهیتی خرافات هستند و از نظر خردمندان دلایل روشنی بر رد آنها و نیز برای دردمندان و متعهدان جامعه انگیزه ی مقابله با این پدیده ی نامیمون. پس از این مقدمه بحث خود را با آیاتی از کلام خدا در رابطه با مبنای واقعی خرافه گرایی آغاز می کنیم و سپس در چند فراز آن را پی می گیریم.
مبانی خرافه گرایی از دید قرآن
سفه: «وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره، 130).
نبود تقوای کامل: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً» (انفال، 29).
نبود عقل: «أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ یَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» (مؤمنون، 68).
نفس پرستی و حق پوشی: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ» (مائده، 104).
«وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیَمانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ و َمَارُوتَ وَ مَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنْفَعُهُمْ و َلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ» (بقره، 102).
بوته ی تکوین خرافات و ساز و کار رشد آن
نخست باید بدانیم که خرافات از مقوله ی معرفت است، اما نه معرفت صادق، زیرا باری به هر روی، آن نوعی آگاهی است که شخص از دو طریق کسب می کند.
1) در نخستین گام تولید به وسیله ی قوه ی خیال در ذهن شخص جای می گیرد. فرقی نمی کند که ابتدا چیزی را به وسیله ی حواس بیرونی ادراک کرده باشد و روی آن تخیل نموده باشد، یا ابتدا به ساکن روی چیزی نشسته باشد.
2) توسط حواس بیرونی و مادی، چنان که اغلب خرافات از راه شنیدن و دیدن (نوشته و تصویر) به دریافت کننده منتقل می شوند؛ در هر حال تلاشی ناموفق است برای ادراک.
مورد اول به طور اغلب به افرادی مربوط می شود که دارای ذهن طیاری هستند و همواره در صدد فهمیدن می باشند، لیکن اسباب فهم دقیق را در اختیار ندارند. شما فرض کنید در آغاز آفرینش هستید و ستارگان را می بینید و یا با آتشفشان و زلزله مواجه می شوید و کسی نیست که راز آن را به شما بگوید و از سویی بسیار مایلید راز آن را بدانید. در این صورت سعی می کنید آن واقعه را به گونه ای توجیه شده و غیر متناقض برای خود گرد کنید.
مورد دوم از آن سایر افرادی است که چنین ذهنی ندارند و همواره مصرف کننده اند. اینان همان توده ی مردم هستند که از شمار بسیار بالایی در جامعه برخوردارند. البته از نقطه نظر روان شناختی دارای ساز و کار جالبی است که گوستاولوبون در کتاب روان شناسی توده ها آن را تشریح می کند.
اولین تلقینی که به روشنی در یک جمع اظهار شود، به وسیله ی عامل سرایت، ظرف یک لحظه به مغز همه ی حاضران می رسد و در همان حال، جهت احساس ها را تعیین می کند. این تلقین سپس به مثابه یک نظریه ی اثبات و قبول شده، نزد همه ی کسانی که مورد تلقین قرار گرفته اند برای به عمل درآمدن پا می فشارد. توده به هر حال و به آسانی حاضر به اقدام است، چه موضوع بر سر به آتش کشیدن یک کاخ و یا بر سر فداکردن جان خویش باشد. همه چیز به نوع محرک بستگی دارد. بنابراین، توده ای که از روح انتقادگر عاری است و پیوسته در مرزهای ضمیر ناخودآگاه خویش سرگردان و تابع همه ی تأثیرات خارجی است و ضمناً از شدت احساس های خود تحریک می شود، که این از خواص همه ی موجوداتی است که نمی توانند به خرد خود رجوع کنند، باید بیش از اندازه زودباور باشد. برای چنین توده ای هیچ چیز غیر محتمل نیست. انسان اگر بخواهد دریابد که نامحتمل ترین افسانه ها و اخبار چگونه ساخته و پرداخته و منتشر می شوند، نباید این موضوع را فراموش کند (لوبون، 1369، 61-62).
خردگریزی، منشأ تاریخی خرافات
«پیدایش افسانه هایی که در میان توده ها به آسانی دست به دست می گردند، نه تنها حاصل زودباوری کامل ایشان، بلکه گواه آن هستند که حوادث در تخیل اجتماعات انسانی تا چه اندازه مسخ می شوند. گوستاولوبون می گوید: «ساده ترین واقعه در نظر توده بلافاصله به حادثه ای مسخ شده تبدیل می گردد… بی ارتباطی این تصاویر را خرد اثبات می کند، اما توده به خرد توجهی نمی کند و ضمائم تخیلات مسخ کننده ی خود را با واقعه مخلوط می نماید» (لوبون، 1369، 61-62).
در تعبیر برخی از جامعه شناسان قدیم، به ویژه مارکسیست ها، دین و جادو عامل رواج خرافه تلقی گردیده بودند. لیکن امروز روشن شده است که آمیختگی برخی آموزه های خرافی با آموزه های دینی در میان جوامع عقب مانده و فاقد آگاهی ربطی به دین ندارد، هر چند به طور طبیعی شدت آمیختگی آن دو چنین برداشتی را در اذهان ایجاد می کند.
در جوامع کشاورزی زندگی انسان بستگی به رحمت نیروهای مهار نشدنی و مرموز طبیعی داشت. از آن جا که علت طبیعی بر بشر پوشیده بود، می کوشید تا آنها را به ارواح انسان نما نسبت دهد. گذران زندگی بخش وسیعی از مردم از طریق کشاورزی و عمدتاً وابسته به چیزهایی بود که منشأ آسمانی داشت، مانند خورشید و باران. شخص برای آب و هوای خوب، رهایی از بیماری یا آسیب حشرات دعا می کرد.
در جامعه ی صنعتی، تولید به طور روزافزون به داخل محیطی که توسط انسان ساخته شده بود کشانده شد. شخص در انتظار طلوع خورشید و تغییر فصول نبود؛ او نور و گرما داشت. برای داشتن محصول خوب تولیدی که وابسته به ماشین هایی بود که با ابتکار انسان طراحی و نگهداری می شد، دعا نمی کرد. با کشف میکروب ها و آنتی بیوتیک ها، حتی بیماری ها دیگر مجازات الهی به حساب نمی آمدند. با گذشت زمان بیماری ها نیز در کنترل انسان درآمدند (اینگلهارت، 1373، 204).
شادروان، استاد محیط طباطبایی نیز عقیده به خرافات و اوهام را ناشی از بی خبری نسبت به عوامل طبیعی اشیا می داند. وی در مقاله ای می نویسد:
به هر نسبت که تابش خورشید دانش قطعه ای از خاک را روشن تر می کند، عفریت اوهام که زاده ی ظلمت جهل و بی خبری است، از میان بگریخته و جای خود را به حقایق علمی می دهد. کسی که از سبب طلوع و غروب ستارگان و رفت و آمد دنباله داران و برآمدن قوس و قزح و جریان آب در زیرزمین و پرواز پرندگان و رستن گیاه و درخت هیچ وقوف علمی ندارد و می خواهد برای هر یک از آنها به فراخور فهم خویش علتی بیندیشد، ناچار دست به دامان اوهام و خرافات می زند. آن گاه ستارگان را ارواح زندگانی می داند که هنگام خروج از جسد و پرواز در فضا به صورت غروب ناگهانی به نظر می آید، تیر شهاب را دیوان و بدکاران می شمارد که از نزدیکی آسمان رانده می شوند و قوس و قزح را کمان رستم یا درفش امیرالمؤمنین نام می گذارد و پرواز مرغان و بانک آنها را نشانه ی پیش آمد نیک و بد می داند و برای جریان آب ها گمان طلسم زیرزمینی می کند و درختی را که روی سنگ خارا در کوهساران برمی آید به چشم خارق العاده نگریسته مورد تقدیس و احترام قرار می دهد (محیط طباطبائی، 1374، 40-41).
بر پایه ی چنین رویکردی به واقعیت دین و خرافه برخی از فیلسوفان به تمایز میان دین خرافه و حقیقی پرداخته اند. از آن جمله هابز در مرزبندی میان این دو می گوید:
ترس از قدرت نامرئی که ساخته ی ذهن بوده یا براساس داستان های رایج در جامعه تصور گردد، دین (موهوم) است. [ترس از قدرت نامرئی که] براساس داستان های غیر مجاز تصور گردد خرافه است. و وقتی قدرت تصور شده به راستی چنان باشد که ما تصور می کنیم، در آن صورت دین، دین راستین است (هابز، 1380، 109).
بنابراین منشأ و سرچشمه ی خرافه بسته بودن و تاریکی ذهن آدمی است که در دو بوته نمود می یابد:
1) ناآگاهی بدوی انسانی که تازه پا به عرصه ی وجود نهاده است و هنوز راز و رمز قوانین حاکم بر طبیعت را نمی داند. در این حالت او در پذیرش یا التقاط خرافه ها معذور است؛ لیکن این مورد تنها درباره ی انسان نخستین صادق است.
علت نشأت خرافات یا اباطیل مقابل شدن بشر وحشی هزاران سال پیش با طبیعت درشت و ظلمانی و هولناک آن زمان هاست. تأثیراتی که طبیعت و محیط در روح بشر می کرد نمی توانست بی نتیجه بماند. زمین لرزه و طوفان و سیل و طغیان آب ها و رعد و برق و کسوف و خسوف و ظهور ستاره ی دمدار و حادثه ی مرگ و قحطی و بیماری، وقوع جنگ ها و مناظر هولناک کوه ها و دره های بزرگ و اقیانوس و رودهای تند پیچان نعره زن و صدها مناظر و وقایع دیگر، جمله برای او که مانند بچه ای بود، مهیب و مجهول و مولد بهت و حیرت بود. در برابر این وقایع غریب بشر سه ضعف بزرگ داشت: یکی این که می ترسید؛ دیگر آن که زود خیره می شد و حیرت می کرد؛ سوم آن که نادان بود. پس خوف و حیرت و جهل سه عامل مهم در افکار و خیالات خرافی او بود (رضازاده شفق، 1319، 13).
2) خفته بودن عقل، و این بدان معنا است که انسان نتواند رابطه ی علت و معلولی واقعی بین رخدادها را دقیقاً ردیابی نماید. این موردی است که بدبختانه هنوز بشریت متمدن و دانشمند بدان دچار است.
با التفات به این واقعیت نمی توان به هوشیاری توده ی عوام یا روشنفکران عوام زده امیدوار بود که هر رخداد و پدیده ای را که ببینند یا بشنوند آن را به محک خرد و نیروی تعقل مورد ارزیابی قرار دهند و آن گاه در رابطه با پذیرش یا رد آن تصمیم گیری نمایند، زیرا جزمیت و جمود فکری ناشی از عوامی گری اجازه ی چنین چیزی را نمی دهد. با شناختی از این دست که برخی شیادان و عوام فریبان از توده در دست دارند، پیش از آن که به سراغ منطق و تعقل بروند به سراغ احساسات عوام می روند و با سوار شدن بر احساسات آنان موضوعات پوچ و یاوه را به مثابه باورهای موجه در نظرشان جلوه می دهند و یا یک انسان جاهل زورمند را بر گرده ی آنان سوار و حاکم می سازند. چه فرقی می کند اسارت از ذهنیات غلط و بی اساس یا از یک دیکتاتور اقتدارگرا و قلدر. هر دو بر پایه ی بیگانه بودن توده ی مردم نسبت به خرد شکل می گیرند.
پی نوشت ها :
1. هم از این مقوله است dogmatism یعنی طرز خاص نگرشی که اقدام به اظهار مطالب بدون دلیل می نماید.
2. خلیل ابن احمد (م: 175 ق) در کتاب العین (ج 5، ص 100) آن را به چیزی که از زمین بر می داری معنا کرده است. محمد بن مکرم معروف به ابن منظور (م: 711 ق) در لسان العرب (ج 7، ص 393) می گوید به چیزی که بدون قصد و طلب وقوف یابی التقاط گویند. همچنین شیخ فخر الدین طریحی (م: 1087 ق) در مجمع البحرین (ج 4، ص 271) می نویسد التقاط این است که چیزی را بدون طلب پیدا کنی (مأخذ: نرم افزار جامع الاحادیث، نور 2، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی).
منبع مقاله: دوماهنامه ی پژوهشهای اجتماعی اسلامی، سال هفدهم، شماره ی چهارم، مهر و آبان 1390.