خصوصيات حکومت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام (1)
خصوصيات حکومت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام (1)
برحسب روايات مختلف، سنين عمر آن بزرگوار، از 58سال تا 60سال و 63سال و 65سال ذکر شده است؛ اما مشهور 63سال است يعني همان سن نبي اکرم صلي الله عليه وآله و سلم -ليکن بيشترين معارفي که از آن بزرگوار نقل شده، مربوط به همان چهار سال و نه ماه يا ده ماه حکومت آن حضرت است، که هنگامه يي از شگفتي است. هرچه انسان نگاه مي کند، مي بيند واقعاً مثل يک اسطوره است. ابعاد اين زندگي کمتراز پنج ساله که در آن اميرالمؤمنين حکومت کرده، حتي براي ذهن معمولي انسان قابل تصوير نيست.
ببينيد حکومتها در دنيا چکاره اند. انسان نقصهاي حکومتها را در طول تاريخ مشاهده کند؛ تلقيها و معارف غلطي که از حکومتها در ذهنهاست. وقتي کسي حاکم است، وقتي کسي قدرتمند است؛ وقتي شمشير در دستش است، همه متوقعند که او مطلق العنان باشد؛ هر کاري که مي خواهد، بکند و التذاذهاي زندگي را مورد بهره برداري قرار بدهد. در او، مصلحت انديشي، سياسيکاري، برخورد با حقايق به شکلهاي گوناگون – نه به شکل واحد و يکسان – مورد انتظار است. اگر غير از اين باشد، تعجب مي کنند؛ چون عمل بر اين روال بوده است. حکومت اميرالمؤمنين، حکومتي است که همه ي اين تلقيهاي غلط را نسخ کرده است.
البته آن بزرگوار مکرّر اظهار کرده و گفته که من آنچه دارم، بخشي و رشحه يي از آن چيزي است که نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم داشته و به من آموخته است. در يکي از قضاياي مربوط به زهد اميرالمؤمنين، آن راوي يي که خدمت حضرت رفته بود، مي گويد: ديدم که اين بزرگوار، نان خشکي را با کيفيت کذايي با زحمت مي خورد. گفتم که يا اميرالمؤمنين! چرا اين قدر به خودت زحمت مي دهي؟ گريه کرد و گفت: پدرم به قربان آن کسي که در تمام مدت عمر، يا شايد مثلاً مدت حکومت، شکم خود را از نان گندم پرنکرد: يعني پيامبراکرم اين، وضع اميرالمؤمنين و شاگردي او نسبت به پيامبر است. به هر حال، آنچه که از حکومت اميرالمؤمنين در مقابل ماست، چيزعجيبي است. اگر خطوط زندگي اميرالمؤمنين در اين چند سال برجسته است، شايد يک علتش اين باشد که مخالفان عمداً سعي کردند که نسبت به آن بزرگوار عيبجويي کنند. از لابلاي عيبجوييهاي آن ها، حقايق زيادي معلوم شده است. من امروز مي خواهم چند جمله يي در اين باره صحبت کنم؛ يعني زندگي آن بزرگوار در مقام يک حاکم. البته آن کسي که بايد از اين نکات درس بگيرد، اوّل خود منم و بعد هم همه ي مسؤولان کشور در سطوح مختلف؛ اما مردم معمولي هم بايستي درسهاي زيادي را از اين زندگي فرابگيرند.
قاطعيت و صلابت در راه حق، اوّلين خصوصيت
اگر ما خصوصيات زندگي حکومتي اميرالمؤمنين- يعني علي به عنوان يک حاکم – را در نظر بگيريم، مي بينيم که چند خصوصيت عمده در اين زندگي هست.
اوّل، قاطعيت و صلابت در راه حق است. اين خصوصيت، اگر بگوييم مهمترين، حداقل بارزترين خصوصيت زندگي اميرالمؤمنين است. آن چيزي که اوّل از اين دستگاه حکومت مشاهده مي شود، اين است که اميرالمؤمنين بعد از تشخيص حق، هيچ چيزي نمي تواند جلوي راه حق او را بگيرد. پيامبر درباره ي او فرموده است: « خشن في ذات الله » (1) اميرالمؤمنين از جمله ي کساني است که در راه خدا، هيچ کس و هيچ چيزي نمي تواند جلوي او را بگيرد ومانع او بشود؛ آنچه را که تشخيص داد، بدون هيچ گونه مبالاتي عمل مي کند. اگر به سرتاسر زندگي اميرالمؤمنين نگاه کنيد، اين خصوصيت را مشاهده مي کنيد؛ قاطعيت و صلابت. از اوّل نشستن بر مسند حکومت، اميرالمؤمنين اين قاطعيت و صلابت را نشان مي دهد. يعني حکومت وقتي که به نام خدا و براي خدا و براي اجراي احکام الهي است، بايد تحت تأثير هيچ ملاحظه يي که مخالف با حق باشد، قرار نگيرد. اين، آن منطقي است که اميرالمؤمنين دنبال مي کرد. اگر دشمنان علي بن ابي طالب عليه السلام را مشاهده کنيد، مي بينيد که اين قاطعيت چه قدر مهم است.
اميرالمؤمنين با سه گروه رو به رو شد: قاسطين، ناکثين و مارقين؛ آن کساني که ظلم کردند، آن کساني که بيعت را شکستند، آن کساني که از دين خارج شدند. يک دسته، آن دسته ي اهل شام بودند؛ يعني اصحاب معاويه و عمر و عاص، که بعضي از اينها سابقه ي اسلام نسبتاً طولاني هم داشتند، و بعضي هم جديد الاسلام بودند؛ يعني دو، سه سال از زمان پيامبررا به مسلماني گذرانده بودند و چيزي از آن زمان را درک نکرده بودند؛ عمده ي دوران اسلامشان، متعلق به بعد از زمان پيامبر بود. بعضيها هم بودند که در همان جناح شام، جزو اصحاب پيامبر محسوب مي شدند. اينها قدرتي بودند که از لحاظ سياسي قوي، از لحاظ مالي قوي، ازلحاظ مانورهاي حکومتي قوي، با امکانات فراوان، در مقابل اميرالمؤمنين قرار داشتند. اميرالمؤمنين، هيچ ملاحظه يي در برابر آنها نکرد.
البته اين نبود که آن حضرت، حاکم شام را فقط فاسق بداند و با او مبارزه کند؛ چون در ميان حکام اميرالمؤمنين، همه که عادل نبودند.
وقتي که علي بن ابيطالب به حکومت رسيد، اينها حاکم بودند، همه هم بودند؛ اينها که عادل نبودند. عدالت، شرط فرمانداري و استانداري اميرالمؤمنين نبود؛ آدمهاي ضعيف الايماني هم در ميانشان وجود داشتند. زياد بن ابيه، ظاهراً از قبل از زمان اميرالمؤمنين، در همين فارس و کرمان و اين مناطق حاکم بود زمان اميرالمؤمنين، در همين فارس و کرمان و اين مناطق حاکم بود؛ زمان اميرالمؤمنين هم حاکم بود؛ امام حسن هم که به خلافت رسيدند، بازحاکم بود؛ البته بعد هم به معاويه ملحق شد. بنابراين، مسأله، مسأله ي ظلم بود؛ مسأله ي تغيير روش خط اسلامي و تغيير جهت دادن به زندگي مسلمين بود. اين بود که اميرالمؤمنين ايستادگي کرد و تحت تأثير هيچ ملاحظه يي قرار نگرفت.
ازآن مشکلتر، اصحاب جمل بودند که عايشه ي ام المؤمنين، با آن احترامي که بين مسلمين دارد، جزو اينهاست، طلحه و زبير نيز دو نفر از اقدمين مسلمانان، از صحابيهاي بزرگ پيامبر، از دوستان خود اميرالمؤمنين و بعضاً خويشاوند- زبير، پسرعمه ي اميرالمؤمنين و پيامبر بود- اينها همه يک طرف مجتمع بودند، و علي عليه السلام يک طرف ديگر او تکليفش را تشخيص داد و قاطع حرکت کرد.
من وقتي در مقياس زمان خودمان مقايسه مي کنم، مي بينم که زندگي امام بزرگوارمان( رضوان الله تعالي عليه ) عکس و تصويري ازهمان زندگي است. روشها، منطبق با همان روشهاي اميرالمؤمنين، قاطع و بي ملاحظه. اميرالمؤمنين، مرد سنگدلي نبود. رحيمتر از او، دل نازک ترازاو، گريه کننده تر از او – اما در مقابل ضعفا، در مقابل کساني که حقّ آنها تضييع مي شود – چه کسي بود؟ اما آن جايي که حقّ تهديد مي شود، اميرالمؤمنين صلابتي از خودش نشان مي دهد که نظيرش را در طول تاريخ اسلام نمي شود پيدا کرد.
جناح منحرف در مسأله ي ولايت
وضع اميرالمؤمنين، حقيقتاً هم خيلي مشکل بوده است. زمان پيامبر، جنگها، صف کشيها و جناح بنديها، جناح بنديهاي واضحي بود؛ کفر بود و ايمان، شرک بود و توحيد، شرک واضح بود، منافقاني هم که بودند، منافقان شناخته شده يي بودند، پيامبر منافقان خودش را هم مي شناخت؛ منافقاتي که در مدينه بودند، منافقاني که از مدينه فرار کردند و به طرف مکّه رفتند؛ «فمالکم في المنافقين فئتين و الله ارکسهم بما کسبوا».(2)انواع و اقسام منافقان در زمان پيامبربودند؛ منافقاني که تا اشتباهي مي کردند، درباره شان آيه يي نازل مي شد و حقايق روشن مي گرديد؛ پيامبر بيان مي کرد، همه مي فهميدند؛ اشتباهي در کار نمي ماند. اما در زمان اميرالمؤمنين، بزرگترين مشکل، وجود يک جناح علي الظاهر مسلمان، با همه ي شعارهاي اسلامي، اما در اساسيترين مسأله ي دين منحرف بود؛ يعني همان کساني که مقابل اميرالمؤمنين قرار گرفتند.
ولايت، اساسي ترين مسأله ي دين
اساسي ترين مسأله ي دين، مسأله ي ولايت است؛ چون ولايت، نشانه و سايه توحيد است. ولايت، يعني حکومت؛ چيزي است که درجامعه ي اسلامي متعلق به خداست، و از خداي متعال به پيامبر، و از او به وليّ مؤمنين مي رسد. آنها در اين نکته شک داشتند، دچار انحراف بودند و حقيقت را نمي فهميدند؛ هر چند ممکن بود سجده هاي طولاني هم بکنند! همان کساني که در جنگ صفين از اميرالمؤمنين رو بر گرداندند و رفتند به عنوان مرزباني در خراسان و مناطق ديگر ساکن شدند، سجده هاي طولاني يک شب يا ساعتهاي متمادي مي کردند؛ اما فايده اش چه بود که انسان اميرالمؤمنين را نشناسد، خط صحيح را – که خط توحيد و خط ولايت است، نفهمد و بورد مشغول سجده بشود! اين سجده چه ارزشي دارد؟
بعضي از روايات باب ولايت نشان مي دهد که اين طور افرادي اگر همه ي عمرشان را عبادت بکنند، اما وليّ خدا را نشناسند، تا به دلالت او حرکت بکنند و مسير را با انگشت اشاره ي او معلوم نمايند، اين چه فايده يي دارد؟« و لم يعرف ولاية وليّ الله فيواليه و يکون جميع اعماله بدلالته »(3) اين، چه طور عبادتي است؟! اميرالمؤمنين با اينها درگير بود.
دستي که بايد قطع کرد
اين جمله يي که اميرالمؤمنين فرمودند، چيز عجيبي است: «ايّها النّاس ان احقّ النّاس بهذا الامراقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه فان شغب شاغب استعتب»(4) اگر کسي درمقابل اين مسير صحيحي که من در پيش گرفته ام، فتنه گري و آشوبگري بکند، نصيحتش مي کنيم که برگردد؛ اما اگر ابا کرد، رويش شمشير مي کشيم؛ » فان ابي قوتل»(5)
اگر کسي از اين طريق تخطي بکند، با شمشير علوي مواجه مي شود. در همين خطبه مي فرمايد: «الا و انّي اقاتل رجلين »(6) من با دو کس مي جنگم: « رجلا ادعي ما ليس له و اخر منع الذي عليه؛ » (7) يکي آن کسي که چيزي را که متعلق به او نيست- مالي را، مقامي را، حقّي را که به او تعلق ندارد-بخواهد دست بيندازد و بگيرد؛ نفر دوم کسي است که حقّي را که برگردن اوست و بايد ادا بکند، ادا نکند. مثلاً بايد به جهاد برود، اما نرود؛ بايد اداي مال بکند، اما نکند؛ بايد در اجتماع مسلمين شرکت کند، اما نکند. او قاطعانه اين مطالب را مي فرمود. «و قد فتح باب الحرب بينکم و بين اهل القبلة و لا يحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصبّر»(8) باب جنگ با اهل قبله بر روي شما باز شد. زمان پيامبر، چه موقع چنين چيزي بود؟
عمار ياسر در جنگ صفين ملتفت شد که در يک گوشه ي لشکر همهمه است. خودش را رساند، ديد يک نفر آمده و سوسه کرده که شما با چه کساني داريد مي جنگيد، طرف مقابل شما مسلمانند و نماز مي خوانند و جماعت دارند!
يادتان است که در جنگ تحميلي، وقتي بچه هاي ما مي رفتند سنگرهاي دشمن را مي گرفتند و آنها را اسير مي کردند و به داخل سنگر مي آوردند، وقتي جيبهايشان را مي گشتند، مهر و تسبيح پيدا مي کردند! آنها جوانان مسلمان شيعه ي عراقي بودند که مهر وتسبيح در جيبشان بود؛ اما طاغوت شيطان از آنها استفاده مي کرد. اين دست مسلمان تا وقتي ارزش دارد و دست مسلمان است، که به اراده ي خدا حرکت کند. اگر اين دست به اراده ي شيطان حرکت کرد، همان دستي مي شود که بايد قطعش کرد. اين را اميرالمؤمنين خوب تشخيص مي داد.
عمار ياسر، افشا کننده ي فتنه ها
علي ايّ حال، اين وسوسه را چند بار در لشکر صفين به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود که خودش را رساند و فتنه را افشا کرد. عمار جمله يي با اين مضمون گفت که جنجال نکنيد، حقيقت را بشناسيد. اين پرچمي که در مقابل شماست، من ديدم که به جنگ پيامبرآمد و زير اين پرچم، همان کساني ايستاده بودند که الان ايستاده اند؛ و پرچمي را ديدم – اشاره به پرچم اميرالمؤمنين -که در مقابل آن پرچم بود و زير آن پيامبر و همان کساني که امروز ايستاده اند -يعني اميرالمؤمنين – بودند؛ چرا اشتباه مي کنيد؟ چرا حقيقت را نمي شناسيد.
اين، بصيرت عمار را نشان مي دهد. بصيرت، چيز خيلي مهمي است. من در تاريخ هرچه نگاه کردم، اين نقش را در عمار ياسر ديدم. مواردي را که عمار ياسر خودش را براي روشنگري رسانده بود، من در جايي يادداشت کرده ام؛ اما دم دستم نبود که بخواهم پيدا کنم و در اين جا مطرح نمايم. خداي متعال، اين مرد را از زمان پيامبر براي زمان اميرالمؤمنين ذخيره کرد، تا در اين مدت به روشنگري و بيان حقايق بپردازد.
بصيرت مايه ي ايستادگي و مقاومت
من از سابق مکرّر گفته ام که اگر ملتي قدرت تحليل خودش را از دست بدهد، فريب و شکست خواهد خورد. اصحاب امام حسن، قدرت تحليل نداشتند؛ نمي توانستند بفهمند که قضيه چيست و چه دارد مي گذرد. اصحاب اميرالمؤمنين، آنهايي که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند؛ اما خيلي از آنها -مثل خوارج – قدرت تحليل نداشتند. قدرت تحليل خوارج ضعيف بود. يک آدم ناباب، يک آدم بدجنس، يک آدم زبان دار پيدا مي شد و مردم را به يک طرف مي کشاند؛ شاخص را گم مي کردند. در جاده، هميشه بايد شاخص مورد نظر باشد. اگر شاخص را گم کرديد، زود اشتباه مي کنيد. اميرالمؤمنين مي فرمود: «و لا يحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(9) اوّل، بصيرت، هوشمندي، بينايي، قدرت فهم و تحليل، و بعد صبر و مقاومت و ايستادگي. از آنچه که پيش مي آيد، انسان زود دلش آب نشود راه حقّ، راه دشواري است.
تمام قدرتمندان و ستمگران عالم آمدند، بر تل باطل چيزي افزودند. همه ي شيطان صفتان در طول تاريخ و در زمان ما آمدند، براين سد باطل – که مقابل راه اميرالمؤمنين و بندگان خدا را مي گيرد- چيزي اضافه کردند حق مي خواهد اين تل را از سر راه بردارد و اين سد را بشکافد؛ کار آساني نيست. کار سختي است. تحمل و صبر و ظرفيت و رجوع به قدرت نفساني و جوشندگي از درون لازم دارد، تا انسان بتواند راه حق را برود. البته وقتي که انسان توانست راه حقّ را هموار کند، آن وقت زندگي، زندگي لذتبخشي است. زندگي يي که در آن ظلم نباشد، زندگي يي که در آن زورگويي نباشد، زندگي يي که در آن تحميل نباشد، زندگي يي که در آن شيطان بر اعمال و افکار انسان مسلط نباشد، زندگي بسيار روحاني و معنوي يي است.
پينوشتها:
1-بحار الانوار، ج 21، ص385.
2- نساء: 88.
3- الاصول من الکافي، ج2، ص19.
4- نهج البلاغه، خطبه ي 173.
5-همان.
6-همان.
7-همان.
8-همان.
9- نهج البلاغه، خطبه ي 173.
منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت – 1383
/ج