خضر(ع) از طریق علم الهی آگاهی داشت که او اگر بماند با اختیار خودش دست به کفر و طغیان می زند و پدر و مادر با ایمانش را نیز از راه ایمان خارج می کند. و از آنجا که مأموریت خضر در حیطه تکوین بود این حق را داشت که از جانب خداوند جلو او را بگیرد و این قتل هم به مصلحت خود کودک تمام شد و هم والدین او. والدین از آن جهت که ایمان آنها محفوظ ماند و پسر ظالمی نبود که آنها را از روی طغیان و ستم به کفر کشاند، و به مصلحت کودک هم بود؛ چرا که او قبل از تکلیف و قبل از انجام جنایت کشته شد و بدون این که بار او سنگین شود از دنیا رفت، و حتی ممکن است خود همین قتل آثار آخرتی مفیدی برای او داشته باشد. به دنیا آمدن کودک و کشته شدن وی پس از آن یکی از ابتلائات الهی برای پدر و مادر است و صبر آنان در این مصیبت موجب اجر فراوان و استکمال معنوی آنان می شد، در حالی که اگر از اول به دنیا نمی آمد چنین ثمری نداشت. افزون بر آن خود کودک نیز به لحاظ آن که وجود یافته و قبل از بلوغ و رسیدن به کفر از دنیا رفته در قیامت جزء متوسطین خواهد بود و از نعمت های الهی خاص این طبقه برخوردار خواهد شد؛ در حالی که اگر از اول به دنیا نمی آمد از این نعمت ها بی بهره بود.
همچنین در علم کلام بحثی هست تحت عنوان «أعواض» یعنی عوض ها؛ به این معنا که کودکانی که در کودکی از دنیا می روند خداوند در آخرت از جود و عطا و پاداش خود آن قدر به آنها عطا می کند تا آنها راضی و خشنود شوند و این در عوض این است که عمر آنها بسیار کوتاه بوده است.
همچنین در علم کلام بحثی هست تحت عنوان «أعواض» یعنی عوض ها؛ به این معنا که کودکانی که در کودکی از دنیا می روند خداوند در آخرت از جود و عطا و پاداش خود آن قدر به آنها عطا می کند تا آنها راضی و خشنود شوند و این در عوض این است که عمر آنها بسیار کوتاه بوده است.